فیلم سینمایی «فراری» ساخته علی رضا داوود نژاد سومین فیلم از آثار سینمایی اکران شده در روز چهارم جشنواره در مرکز همایش های برج میلاد بود. فیلم در رابطه با دختری شهرستانی به نام گلنار با بازی ترلان پروانه است که از شهر خود و خانواده اش فرار کرده تا به آرزوی خود یعنی یک ماشین فِراری ۹ میلیاردی برسد، او که از دوست خود شنیده صاحب ماشین فراری پسری به نام سجاد است، به هوای پیدا کردن او و ماشین گران قیمتش راهی خیابان های تهران شده و ۵ شبانه روز به دنبال آن ها می گردد اما دست از پا درازتر پس از تلاشی بی حاصل دوباره دست به دامان دوست خود در شهرستان می شود تا دست آخر پی می برد او دروغ گفته و هیچ آدرس ونشانی از سجاد صاحب فراری ندارد. نادر با بازی محسن تنابنده در نقش راننده تاکسی است که از سر دلسوزی قصد می کند به گلنار کمک کند تا به خواسته اش برسد، اما رفته رفته با شناخت بیشتر از او دلش نیامده تا او را در این سرگشتگی در شهری غریب رها کند، بیشتر زمان فیلم به همراهی این دو در خیابان ها و کوچه های شهر می گذرد و مکان هایی که نادر نا گزیر از رفتن به آنجاست تا به کارهای روزمره اش برسد.
در نهایت نادر به کمک چند نفر می تواند نشانی از صاحب فراری پیدا کند، تا گلنار را به آرزویش برساند، در طول فیلم اما هر شخصی که ارتباطی با گلنار دارد به جز نادر روبروی دوربینی قرار می گیرد که عده ای لباس شخصی به زور از آن ها فیلم می گیرند و بازخواسته شان می کنند. در انتها نیز نادر به کمک راهنمایی های نامشخص و گنگ یک جانباز با بازی سیامک صفری که گویی از درجه داران و فرمانده هان زمان دفاع مقدس هم بوده است به آدرسی دست می یابد که گویی سجاد یعنی همان پسر پولدار صاحب فِراری در آن خانه زندگی می کند.
اما می توان از دو منظر کلی به فیلم آخر داوود نژاد نگاه کرد، فیلم که یک ملودرام تلخ اجتماعی است نگاهی آسیب شناسانه به مسأله بحران هویت دارد که گریبان گیر جوانان این کشور شده و بیش از پایتخت نشینان، جوانان شهرستانی را درگیر خود کرده است. از این منظر فیلم با تلاش به رسیدن به درونیات یک دختر شهرستانی که بحران هویتی خود را ناآگاهانه در پس آمال و آرزوهای سطحی اش پنهان ساخته به خوبی عمل کرده و می تواند از سطح به عمق حرکت کرده و با ارائه تصویری رئال از این معضل اجتماعی توجه جامعه و خانواده ها و نیز مسولین فرهنگی را به این مهم جلب کند. اما از سویی دیگر در پایان بندی فیلم و با اشاره به افرادی که با لباس شخصی سعی در احراز هویت دختر دارند و در این بین هر کسی را که با او در ارتباط بوده بازجویی میکنند فیلمساز آگاهانه بر هویت صاحب ماشین فراری تأکید میکند. این تأکید زمانی بیشتر می شود که در نهایت مسیر پیدا کردن او و منزلش از طریق آدرسی تعیین می گردد که سرداری از دوران جنگ نشانی آن را داده است.
این چه فردی است که هویت اش برای افراد لباس شخصی مهم بوده و کسی آدرس منزل او را دارد که نه از قشر مرفه جامعه است و نه از ماشین و مدل ها و برندهای آن مطلع است، بلکه مشخصا منزلتی سیاسی و اجتماعی دارد که با پدر سجاد یعنی صاحب فراری آشنایی دارد. نادر نیز با دادن آشنایی از طریق پدر سجاد به نام حاج آقا مرزداری او را پیدا میکند.
اشاره به آقا زاده بودن سجاد که همان صاحب فراری است از سوی فیلمساز مطرح می گردد و نیز ارتباط گلنار با آقا زاده پولدار گذشته ای نامشخص و مجهول ارجاع داده می شود که تا آخر برای تماشاگر و شخصیت اصلی داستان یعنی نادر نامعلوم می ماند.
در نهایت فیلمساز با تصویر کردن نادر و عدم دسترسی به خانواده گلنار و نیز کیف بی صاحب مانده او بر زمین پر از گل و لای، فضایی تاریک را رقم می زند که در آن هویت جوان ایرانی در آرزوی پایمال شده و لجن گرفته زندگی روزمره آقا زاده هایی نظیر سجاد تعبیر می شود. سهم گلنارهای جامعه ایران تنها قربانی شدن بر سر آرزوهایی پوچ است. آرزوهایی بی حاصل که در پی خواست های نفسانی به وجود می آیند و گذشته این مرز و بوم را پشت زرق و برق های نفسانی اش جا می گذارند تا در هزارتوی سیاست ها رنگ ببازند.