ماجرای یک زندگی پس از فرو ریختن متروپل

هفته‌ای که گذشت سالگرد فرو ریختن ساختمان متروپل در آبادان بود. فاجعه‌ای که منجر به جانباختن ده‌ها نفر شد. دو سال از آن حادثه گذشته و هنوز هیچ خسارت و غرامتی دریافت نکرده‌اند.

قاسم آل‌کثیر در روزنامه اعتماد نوشت: هفته‌ای که گذشت سالگرد فرو ریختن ساختمان متروپل در آبادان بود. فاجعه‌ای که منجر به جانباختن ده‌ها نفر شد. برخی هم در این میان جان سالم به در بردند، اما تمام دارایی‌شان از دست رفت. مثل خانواده پرستو...

شهر آبادان با نخل‌های سر به فلک کشیده و خیابان‌هایی شلوغ، برای پرستو یادآور خانه‌ای است که هرگز از قلب او نخواهد رفت. او و همسرش، مرتضی، یک مغازه کوچک سوپرمارکتی در مقابل ساختمان متروپل داشتند. مغازه‌ای که برای راه‌اندازی‌اش پس از یک‌بار ورشکستگی وانت‌شان را فروخته و با عشق و تلاش زیاد برپا کرده بودند و همواره پناهگاه مطمئنی برای خانواده و منبع درآمدی برای زندگی و مخارج فرزندان سه قلوی‌شان محسوب می‌شد، اما حادثه‌ تلخ متروپل، همه ‌چیز را در هم ریخت. آن روز شوم، همسر پرستو به طرز معجزه‌آسایی از حادثه جان سالم به در برد، اما اجناس مغازه‌شان نابود شد و آنها را در شرایطی دشوار قرار داد. با فروپاشی مغازه، پرستو و همسرش مجبور شدند آبادان را ترک کنند و به شهری دیگر مهاجرت کنند. اکنون پرستو با شجاعت و صبر مثال‌زدنی، سعی می‌کند زندگی جدیدی را برای خانواده‌اش بسازد و اخیرا یک آنلاین‌شاپ راه‌اندازی کرده است.

دو سال بدون خسارت

حالا دو سال از آن حادثه گذشته و هنوز هیچ خسارت و غرامتی دریافت نکرده‌اند. شرایط اقتصادی آنها سخت است. مرتضی با تاکسی کار می‌کند و هر روز تلاش می‌کند تا نان‌آور خانواده باشد.

پرستو نیز با اراده‌ای محکم، یک فروشگاه اینترنتی راه‌اندازی کرده و به فروش لباس‌های کودک مشغول است. آنلاین‌شاپ او گرچه درآمد زیادی ندارد، اما نمادی از امید و تلاش بی‌وقفه او را نشان می‌دهد. با وجود تمام سختی‌ها، عشق پرستو به آبادان هرگز کم نشده و خاطرات شهرش، صدای امواج رود کارون، بوی نخل‌ها و گرمای محبت مردمش، همیشه در دل او زنده است. هر روز با امید به بهبود اوضاع و بازگشت به آبادان به آینده فکر می‌کند و برای بهتر شدن شرایط خانواده‌اش تلاش می‌کند. او می‌داند که مسیر پیش‌رو دشوار است، اما با عشق و امید، می‌تواند بر هر چالشی غلبه کند.

زندگی پرستو به روایت خودش

پرستو با لهجه‌ای گرم کلمات را پشت سر هم بیان می‌کند: «من پرستو خدری 27 سال دارم و در زندگی‌ام با چالش‌های فراوانی روبه‌رو بودم. مادر سه فرزند سه‌قلو که شش سال پیش به دنیا آمدند و حالا باید خودم را برای مدرسه رفتن‌شان آماده کنم. ما در آبادان زندگی می‌کردیم؛ شهری که با همه سختی‌های برای ما معنی خانه داشت، اما همه ‌چیز یک روز به طرز باورنکردنی‌ تغییر کرد. روزی که ساختمان متروپل آبادان فرو ریخت و ما همه دارایی‌مان را از دست دادیم، ولی در چند هفته‌ اخیر با حمایت دوستان و خانواده‌ام توانستم یک آنلاین‌شاپ راه‌‌اندازی کنم. این فروشگاه اینترنتی برای من چیزی فراتر از یک منبع درآمد است. این کار، نماد مقاومت و اراده من جهت ساختن آینده‌ای بهتر برای خودم، همسرم و فرزندانم است. هر روز که سفارش‌ها را آماده می‌کنم به یاد می‌آورم که چقدر تلاش کردم تا به اینجا رسیدم.»

پرستو در حین مصاحبه نیز دست از تلاش برنمی دارد و بازاریابی می‌کند و می‌گوید: «اگر شما هم به دنبال خرید برای حمایت از آسیب‌دیدگان متروپل و حامی کسب و کارهای کوچک هستید به آنلاین‌شاپ من و سه‌قلوهایم در اینستاگرام سر بزنید؛ (lenom.kids)»

روز حادثه به روایت پرستو

پرستو تعریف می‌کند: «2خرداد 1400 بود. آفتاب سوزان آبادان مثل هر روز بر زمین داغ می‌تابید و آسمان شهر را با رنگ‌های طلایی روشن می‌کرد. پرستو پشت پنجره‌ خانه‌شان ایستاده بود و با دلی مضطرب به ساعت نگاه می‌کرد. همسرش قرار بود به خانه برگردد، اما دیر کرده بود. سوپرمارکت مرتضی درست روبه‌روی ساختمان متروپل بود؛ ساختمانی که در خیابانی پر رفت و آمد بود. پرستو چند بار تلفن را برداشت و دوباره سر جایش گذاشت. دلشوره‌اش بیشتر شده بود. در همان لحظات، صدای مهیب و وحشتناکی از بیرون به گوش رسید. پنجره‌ها تکان شدید خوردند و زمین زیر پایش لرزید. قلب پرستو فرو ریخت. تلفن برادرشوهر پرستو به صدا درآمد. او تلفن را برداشت و ناگهان فریاد زد: «یا ابوالفضل». همین جا بود که صدای فریادهای مردم و آژیر آمبولانس‌ها از خیابان به گوش می‌رسید. پرستو نگاهی به بیرون انداخت و با وحشت دید کل مرکز شهر غرق در غبار شد.»

پرستو در ادامه می‌گوید: «برادر و پسرعموهای همسرم با عجله و با دلی لرزان به سوی سوپرمارکت مرتضی دویدند. جمعیت زیادی دور ساختمان جمع شده بود و همهمه‌ای از صدای گریه، ناله و درخواست کمک فضا را پر کرده بود. به سختی از میان جمعیت گذشتند و به سوپرمارکت رسیدند. مرتضی نبود. بغض گلوی پسرعموهایش را گرفته بود تا اینکه مرتضی با چهره‌ای رنگ پریده و نگران با فاصله‌ای زیاد از سوپرمارکت ایستاده بود و به ساختمان فروریخته نگاه می‌کرد. تمام اجناس مغازه که اخیرا نزدیک به 120 میلیون تومان به صورت امانی خریده بود، نابود شد.»

پرستو توضیح می‌دهد: «مرتضی قرار بود به آبمیوه‌فروشی زیر متروپل برود و آبمیوه و کیکی را به عنوان میان وعده تهیه کند که همان موقع یک مشتری وارد سوپرمارکت شد و مرتضی نتوانست به سمت آبمیوه‌فروشی برود. خدا را شکر که نرفت، چون در همان لحظه متروپل فرو ریخت و آقای جلیلی آبمیوه‌فروش، فرزندش و مشتری‌هایش زیر آوار جان باختند.»

مهاجرت

روزهای بعد از حادثه برای پرستو و مرتضی پر از چالش و سختی بوده است. آنها باید از نو شروع می‌کردند. با وجود تمام مشکلات، پرستو همیشه شکرگزار است که مرتضی آن روز به آبمیوه‌فروشی نرفته. حادثه متروپل زندگی‌شان را تغییر داده، اما همین که آنها با هم هستند، این بزرگ‌ترین نعمت است.

پرستو با دل ‌شکسته می‌گوید: «مغازه‌شان دیگر امنیت نداشت و مجبور بودند آن را تعطیل کنند. مسوولان هم دستور داده بودند که خیابانی که ساختمان متروپل در آن واقع شده بود باید قرق شود و هیچ کسب و کاری اجازه‌ فعالیت نداشت.»

آنها حالا با آینده‌ای نامعلوم و بدون درآمد پایدار روبه‌رو هستند، اما مهم‌تر از همه برای آنها این است که مرتضی زنده و سالم است.

پرستو همچنین می‌گوید: «بعد از حادثه‌ ریزش متروپل، زندگی من دیگر همانند گذشته نشد. همه‌ چیز تغییر کرده است. از زیربنای اقتصادی تا دیدگاهم نسبت به زندگی. این حادثه مانند یک زلزله شدید همه ‌چیز را به هم ریخت و من و خانواده‌ام را در یک وضعیت نامعلوم قرار داد.»

پرستو از آن روز به بعد هر روز با باری از استرس و نگرانی مواجه می‌شود. او می‌گوید: «تصور کردن اینکه چگونه زندگی‌مان را ادامه دهیم و چگونه با این وضعیت اقتصادی رو‌به‌رو شویم، من را به چالش کشانده است. احساس مسوولیت بزرگی بر دوشم است و همیشه سعی می‌کنم بهترین تصمیمات را برای خانواده‌ام بگیرم، اما این کار هم همیشه آسان نبوده است. برای همین تصمیم گرفتیم مهاجرت کنیم.»

پس از مهاجرت

پرستو می‌گوید: «ما فقط سرمایه‌مان را از دست ندادیم. همه اعتبارمان را از دست دادیم. بعد از این همه سال هنوز همسرم نتوانست شغلی دست و پا کند. دیگر نتوانستیم مغازه‌ای راه بندازیم. شوهرم در یک قدمی مرگ بود و خدا جان تازه‌ای به او داد. بعد از این حادثه کلی اتفاق افتاد. یخچال و کولر مغازه و حتی خوراکی‌ها تخریب شده بود و از نظر مالی شدیدا ضعیف شده بودیم و باید بد‌هی‌های‌مان را می‌دادیم. هنوز زندگی‌مان به حالت قبل برنگشته است. اوایل شوهرم تا چندین ماه افسرده بود و در خواب حرف می‌زد و خواب و خوراک نداشت‌. غصه بی‌گناهانی را می‌خوریم که در آن حادثه کشته شدند. من فکر نمی‌کنم تا لحظه‌ مرگم این اتفاق و صحنه‌ را از یادم ببرم. نمی‌گویم وضعیت خوبی داشتیم. مستاجر بودیم، اما هر چی که بود از الان بهتر بود که هنوز بعد از مدت‌ها در شهر غریب هر کاری راه می‎‌ندازیم با شکست مواجه می‌شویم. از نظر روحی و مالی شکست خوردیم. تا همین چند مدت پیش هر سه بچه‌ام را از شیر خشک گرفتم. امیدوارم خسارتی که حق‌مان است را بگیریم و کار جدید راه بیندازیم.»

پرستو توضیح می‌دهد: «هنوز هم از ماجرای متروپل تا الان مبلغ زیادی را به مردم بدهکار هستیم و داریم بدهی‌ها را کم‌کم پرداخت می‌کنیم. ما هنوز خسارت‌مان را دریافت نکردیم‌. وقتی مجید عبدالباقی هم کشته شد دیگر ناامید شدیم، چون امیدوار بودیم خسارتی از ایشان بگیریم و قرار بود به ما کمک کند. هنوز زندگی‌مان به حالت اول برنگشته است. وقتی مهاجرت کردیم با پول قرض توانستیم پراید تهیه کنیم و شوهرم در اسنپ کار کند. بعد از آن یکی از دوستان‌مان گفت که من خوراکی دارم و شما بسته‌بندی کنید و بفروشید. این کار را هم یکی، دو ماه انجام دادیم ولی باز هم موفق نشدیم و کار دیگری را شروع کردیم. این‌بار هم همسرم بیکار شد و در نهایت مجبور شد با ماشین کار کند. خرج سه بچه، کرایه خانه و... واقعا شرایط را برای ما سخت کرده است.»

دونیمه‌ زندگی

پرستو شرح می‌دهد: «از آن لحظه، زندگی ما به دو قسمت تقسیم شد؛ قبل از حادثه و بعد از حادثه‌. قبل از حادثه، زندگی ما شاد و پر امید بود. با مغازه‌ کوچک‌مان و درآمد پایدار، خانواده‌ای آرام و خوشبخت بودیم، اما حالا با تغییرات ناگهانی همه ‌چیز متفاوت شده است. بعد از حادثه، همه‌ چیز پیچیده شده و ما باید با شرایط جدید مقابله کنیم.»

اما به‌رغم همه اینها، پرستو هنوز امید و ایمان به آینده دارد. هر روز با تلاش و پشتکار، سعی می‌کند زندگی را برای همسر و سه فرزندش بهتر کند. هنوز هم امیدوار است که یک روز، با تمام تلاش‌ها از این شرایط دشوار عبور کند و دوباره زندگی مطلوبی بسازد.

عشق به آبادان

با وجود تمام سختی‌ها، عشق پرستو به آبادان هرگز کمرنگ نشده است. خاطرات شهرش، صدای امواج رود کارون، بوی نخل‌ها و گرمای محبت مردمانش، همیشه در دل او زنده است. هر روز با امید به بهبود اوضاع و بازگشت به آبادان به آینده می‌نگرد و برای بهتر شدن شرایط خانواده‌اش تلاش می‌کند. او می‌داند که مسیر پیش‌رو دشوار است، اما با عشق و امید، می‌تواند بر هر چالشی غلبه کند.

پرستو می‌گوید: «من تا جان دارم عاشق آبادانم و حتی اگر به بهترین کشور دنیا بروم باز آبادان را دوست دارم و قلبم برای آبادان می‌تپد. اگر بدانم شرایط راه‌اندازی مغازه در آبادان وجود دارد قطعا از خدا می‌خواهم که شرایط را فراهم کند و ما به آبادان برگردیم. حس و حالم نسبت به آبادان قابل توصیف نیست مثل حس فرزند به مادر که فکر می‌کند همه‌ کس و کارش مادرش است. شاید باورتان نشود اخیرا 40 روز به خانه‌ پدری‌ام در آبادان رفتم که این 40 روز گویی 4 روز گذشت و من با گریه آنجا را ترک کردم. حتی خوابیدنم در آبادان با کل دنیا فرق می‌کند. آبادان شهری است که در حقش اجحاف شده و باید به این شهر بیشتر توجه شود و این شهر بخشی از میراث فرهنگی ماست. هیچ کس را در عمرم ندیدم که کلامی از آبادان بد بگوید. همین متروپل اگر در تهران یا شهر دیگری بود خیلی بیشتر به سکنه و فوت‌شدگانش اهمیت می‌دادند، ولی متاسفانه به ما اهمیتی ندادند. به خاطر غرورمان سعی کردیم طوری رفتار کنیم که انگار اتفاقی نیفتاده بود. شرایط مان مثل کسی بود که از نوک قله به پایین افتاده، اما غرورمان اجازه نمی‌داد بگوییم مشکل داریم.»

آنلاین‌شاپ

پرستو می‌گوید: «کسب و کار آنلاین راه‌اندازی کردم به امید اینکه پیشرفت کنم. اگر خسارت بگیریم، می‌توانم مغازه‌ای اجاره کنم و با این شرایط و با وجود سه بچه همه تلاشم را می‌کنم، چون چند ماه دیگر دخترم و دو پسرم باید به پیش‌دبستانی بروند. امیدوارم که نتیجه بگیرم و بتوانم چیزی که از دست دادم را تا حدودی برگردانم. این دو سال طوری به ما گذشت که با مصاحبه و چند سطر قابل توصیف نیست. امیدوارم صدای افرادی که جوانی، زندگی، جان و سرمایه‌شان از بین رفته، شنیده شود. فکر کنم حق‌مان باشد که بعد از دو سال خسارتی را دریافت کنیم. این حداقل خواسته‌ ماست‌.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان