ماهان شبکه ایرانیان

کاروان اسراء درکنار قتلگاه

درهنگام اعزام اسراء اهلبیت به کوفه ،آنها بکنار اجساد شهداءکربلا آمدند وبا آنها وداع نمودند.همینکه چشم اهل وعیال اباعبداللّه (ع)،به اجساد شهداءافتاد،صدای ضجّه وشیون بلندکردند واظهار مصیبت نمودند.

کاروان اسراء درکنار قتلگاه

درهنگام اعزام اسراء اهلبیت به کوفه ،آنها بکنار اجساد شهداءکربلا آمدند وبا آنها وداع نمودند.همینکه چشم اهل وعیال اباعبداللّه (ع)،به اجساد شهداءافتاد،صدای ضجّه وشیون بلندکردند واظهار مصیبت نمودند.

راوی گفت :بخداقسم !فراموش نمی کنم آن صحنه ای را که زینب کبری(س) نُدبه می کرد وبا صدایی حزین وغمناک می گفت :یامحمّداه !رحمت ملائکة آسمان برتوباد!این حسین توست که با اعضای پاره پاره ،در خون خویش آغشته

است !

اینها دختران تواند که آنهارا اسیر کرده اند!یامحمّداه !این حسین توست که بدنش بر روی خاک افتاده وباد صبا،بر او خاک وغبار می پاشد!واحزناه !واکُرباه !این حسین توست که سرش را از پشت بریده اند!عمامه ورداء اورا غارت کردند!

پدرم فدای آن کسیکه حرمش را از هم گسیختند!پدرم فدای کسیکه اصحابش را روز دوشنبه کشتند!پدرم فدای کسیکه باغم وغصّه از دنیا رفت !پدرم فدای آن کسیکه با لب تشنه شهیدشد!پدرم فدای کسیکه مُحاسنش خون آلود بود واز آن خون می چکید!پدرم فدای آن کسیکه جدّش محمّد مصطفی 'است !پدرم فدای آن مسافری که به سفری رفت ،که امید برگشتش نیست !

آنچنان زینب کبری(س) عزاداری کرد که دوست ودشمن بناله آمدند!

سکینه کنار بدن پدر آمد وجسد پاره پاره پدر را در آغوش گرفت وبه عزاداری پرداخت وناگاه بیهوش شد.وقتی بهوش آمد گفت :در عالم بیهوشی ،شنیدم پدرم می گفت :شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی او سمعتم بغریب اوشهید فاندبونی !

یعنی:«شیعیانم !هرگاه آب گوارا نوشیدید،بیاد من بیافتید .وهرگاه بیاد غریب یا شهیدی افتادید،برای من هم ندبه نمایید».

(منتهی الامال)

صبح روز یازدهم محرم در مدینه ،از خانة امّ سلمه صدای گریه وزاری شنیده شد.به او گفتند:چرا گریه می کنی ؟گفت :دیشب پسرم حسین(ع) کشته شد!زیرا بعد از رحلت رسول خدا(ص) ،پیامبر را بخواب ندیدم تا اینکه دیشب ،اوراعزادار ودل شکسته به خواب دیدم .عرضکردم :یارسول اللّه !چرا شمارا گریان ودل شکسته می بینم ؟فرمود:دیشب تا صبح قبر حسین واصحابش را می کَندم. {درکربلا چه گذشت ؟{

مسلم گچکار می گوید:من درکوفه شنیدم که اسرای اهلبیت رامی آورند.خودم را به میدان رساندم وپس از مدتی مشاهده کردم که نزدیک به چهل شتر که هودج بر آنها بود،رسیدند که بربالای آنها فرزندان فاطمه زهراء(س) واهل وعیال امام حسین (ع) بودند.امام سجاد(ع) برشتری بی جهاز سوار بودوخون ازپاهایش فواره می زد.

اهل کوفه ،خرما ونان وگردو بدست اطفال وکودکان می دادند.امّا یکدفعه ام کلثوم فریاد زد:ای اهل کوفه !صدقه برما حرام است !وآنها را از دست ودهان کودکان می گرفت ومی انداخت .

دراین حال مردم می گریستند.باز امّ کلثوم سر از محمل بیرون آورد وبه آنها گفت :مردان شما ،مارا کشتند وزنان شما بر ما می گریند!! حاکم میان ما وشما،خدا باشد.

در این موقع شیونی برخاست وسرها را آوردند.سر حسین (ع) جلو آنها بود وآن از همة مردم به رسول خدا(ص) شبیه تر بود.

محاسنش ،خضاب کرده وچهره اش چون ماه تابنده بود وباد،محاسنش را براست وچپ می برد.چون چشم زینب ،به سر برادر افتاد،پیشانی خود را به چوبة محمل کوفت که از آن خون جاری شد{درکربلا چه گذشت ؟{

امام سجاد(ع) در دروازه کوفه برای آن مردم بی وفا،سخنرانی کرد.از جمله فرمود:ای مردم !هرکه مرا می شناسد،بشناسد. وهرکه نشناسد،منم علی پسر حسین(ع) که اورا بر کنار فرات ،بی گناه سر بریدند!من پسر شخصی هستم که پرده حرمتش را دریدند ونعمت زندگانیش راربودندومالش را غارت کردند واهل وعیالش را اسیرنمودند!من پسر شخصی هستم که دسته جمعی اورا کشتند!{درکربلا چه گذشت ؟{

ابن زیاد،درکاخش نشسته بود وسر مبارک امام ،درمقابلش قرارداشت .خوشحال بود ومتبسم !!ناگاه چوبدستی را برداشت وبردندانهای آن سر می زد ومی گفت :چه بسیار خوش لب ودندان بوده است !دراین موقع زیدبن ارقم که این صحنه را مشاهده می کرد،طاقت نیاورد وگفت :ای پسر زیاد!برلب ودندان سرمقدّس نزن !که من بارها دیدم ،رسول خدا(ص )اینهارا می بوسید ومی مکید!دراین موقع ،زید بگریه افتاد.(جلاء العیون)

 

نویسنده : محمد تقی صرفی

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان