و المطلقات یتربصن بانفسهن ثلثة قروء...اصل در معنایطلاقآزادشدن از قید و بند است ولی به عنوان استعاره در رهاکردن زن از قید ازدواج استعمال شده، و در آخر به خاطر کثرت استعمال، حقیقت در همین معناگشته است.
کلمهتربصهم به معنایانتظارمی آید و هم به معنایحبس، و اگردر آیه مورد بحث، آنرا مقید کرد به قیدبانفسهن برای این بوده که بر معنای تمکین به مردان دلالت کند، و بفهماند که عده طلاق چیست، و برای چیست، عده طلاق این است که: زن مطلقه درمدت عده به هیچ مردی تمکین نکند، و پذیرای ازدواج با کسی نشود،
اشاره به حکمت تشریع عده برای زن مطلقه
و اما اینکه عده برای چیست، و چه حکمتی در تشریع آن هست؟می فهماندبرای این است که آب و نطفه مردان به یکدیگر مخلوط نشود، و نسب ها فاسد نگردد، (و اگر زن مطلقه حامله است معلوم باشد که ازشوهر اولش حمل برداشته نه دوم، و اگر عده واجب نمی شد معلوم نمی شد چنین فرزندی، فرزندکدام یک از دو شوهر است)، البته این حکمت لازم نیست که در تمامی موارد موجود باشد،
صفحه : 346
چون قوانین و احکام همیشه دائر مدار مصالح و حکمت های غالبی است، نه حکمت های عمومی(در نتیجه اگر زن عقیم هم مطلقه شد، باید عده را نگه بدارد).
پس اینکه فرمود: یتربصن بانفسهنبه منزله این است که فرموده باشد زنان مطلقه به خاطر احتراز از اختلاط نطفه ها و فساد نسل، عده نگه می دارند، و با هیچ مردی تمکین نمی کنندو این جمله هر چند جمله ای خبری است لیکن منظور از آن انشاء است، و خلاصه به جای اینکه بفرماید: باید عده نگه دارندبه منظور تاکید فرموده: عده نگه میدارند.
و کلمهقروءجمعقرءاست،و قرء لفظی است که هم معنای حیض را می دهد، و هم معنای پاکی از آنرا، بطوری که گفته اند، از واژه هائی است که دو معنای ضد هم دارد، چیزی که هست معنای اصلی آن جمع است، اما نه هر جمعی، بلکه جمعی که دگرگونگی و تفرقه به دنبال داشته باشد،و بنابر این بهتر این است که بگوئیم معنایش در اصل پاکی بوده است، چون در حال پاکی رحم، خون در حال جمع شدن در رحم است، و سپس درحیض هم استعمال شده، چون حیض حالت بیرون ریختن خون بعد از جمع شدن آن است، و به همین عنایت جمع کردن حروف، و سپس بیرون ریختن آن برای خواندن را هم قرائت نامیده اند، اهل لغت هم تصریح کرده اند به اینکه معنای قرائت جمع کردن است، و نیز از جمله شواهدی که اشعارو بیان می دارد که اصل در مادهق - ر - ءجمع است، آیه شریفه: لاتحرک به لسانک لتعجل به، ان علینا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرآنه(1) است که می فرماید: زبانت را به انگیزه عجله در خواندن قرآن حرکت مده، جمع آن و قرآنش به عهده مااست، هر وقت آن را قرائت کردیم خواندنش را به دنبالش قرار بده، و همچنین آیه شریفه: وقرانا فرقناه لتقراه علی الناس علی مکث (2) (ومجموعه ای که ما آنرا جزء جزء کردیم تا آنرا به تدریج بخوانی)که خدای تعالی در آن و در آیه قبلی از کلام خود تعبیر به قرآن کرد، نه به کتاب، و نه به فرقان و نظائر آن و اصلا به همین جهت بود که گفتیم کلام خدایتعالی قرآن نامیده شده است.
راغب در مفردات خود می گوید: کلمهقرءدر حقیقت نامی است برای داخل شدن از پاکی به حیض، و از آن جائیکه اسم جامعی است برای دو چیز، طهر و حیض بعداز طهر، لذابر هر دو اطلاق می شود، هم طهر یعنی پاکی از حیض را قرء می گویند، و هم خود حیض را، چون این قاعده کلی است که وقتی کلمه ای نام برای دو چیز شد بر تک تک آنها اطلاق
............................................ (1)سوره قیامت، آیه 18 - 17 - 16 (2)سوره اسری، آیه 106
صفحه : 347
میشود.مانندکلمهمائدهکه چون به معنای سفره طعام است،هم بر سفره به تنهایی اطلاق می شود، و هم بر طعام به تنهائی،و کلمهقرءنام طهر به تنهائی نیست، همچنان که نام حیض به تنهائی نیز نیست، به دلیل اینکه به زن طاهری که اثری از خون حیض نمی بیند نمی گویندفلانی دارای قرء است، همچنانکه به زنی هم که دائما حیض است نمی گویندفلانی دائم القرء است، این بود گفتار راغب.
و لا یحل لهن ان یکتمن ما خلق الله فی ارحامهن ان کن یؤمن بالله والیوم الاخر...آیه شریفه می خواهد زنان مطلقه را از این عمل نهی کند که به خاطر زودتر از عده درآمدن، حیض یا آبستن بودن خود را کتمان کنند، و یا بخواهند با کتمان خود، در کار رجوع شوهران خللی وارد آورند،و یا غرض دیگری امثال این داشته باشند و اگر خدای تعالی مساله کتمان رادر این آیه مقید کرد به قید: اگر زنان ایمان به خداو روز جزاء دارندولی اصل حکم عده رامقید به این قید نکرد، برای این است که زنان را به نوعی تشویق کند، تاحکم او را اطاعت کنند، و بر عمل به آن ثبات قدم به خرج دهند، چون این تقید بطور اشاره می فهماند که این حکم ازلوازم ایمان به خدا و روز جزائی است که پایه و اساس شریعت اسلام است، پس هیچ مسلمانی بی نیاز از این حکم نیست، و این تعبیر مثل این است که به شخصی بگوئیم اگر خیر وخوبی می خواهی با مردم نیکو معاشرت کن،و یا به مریض بگوئیم: اگر طالب شفا و بهبودی هستی باید پرهیز کنی.
و بعولتهن احق بردهن فی ذلک ان ارادوا اصلاحاکلمهبعولةجمعبعلاست،و بعل به معنای نر از هر جفتی است، البته مادام که جفت هستند، و علاوه بر دلالتی که بر مفهوم خود دارد، اشعاری و بوئی هم از تفوق و نیرومندی و ثبات در شدائد دارد، واقعیت خارجی هم همین طور است، چون می بینیم: در هر حیوانی نر ازماده در شدائد نیرومندتر است، و بر ماده خود نوعی برتری دارد، و در انسان نیز،شوهر نسبت به همسرش همینطور است و نیز به همین جهت زمین بلندتر از زمینهای اطرافش را بعل می گویند، بت بزرگ و نخلی که بزرگتر از همه نخلها باشد، و هر چیز بزرگی از این قبیل را بعل می گویند.
ضمیردر کلمهبعولتهنبه مطلقات بر می گردد، لیکن، منظور ازمطلقات همه زنان مطلقه نیست، بلکه حکم در این آیه یعنی رجوع شوهر به همسرش در ایام عده،مخصوص طلاق رجعی است، و شامل طلاقهای بائن نمی شود، و مشار الیه به اشارهذلکهمان تربص، یعنی عده است، و اگر مطلب را مقید کرد به قیدان ارادوا اصلاحا - اگر در صدد اصلاحند، برای
صفحه : 348
این بود که بفهماند رجوع باید به منظور اصلاح باشد، نه به منظور اضرار،که در جمله: و لاتمسکوهن ضرارا لتعتدوادر سه آیه بعد صریحا از آن نهی شده است.
و کلمهاحقاسم تفضیل است، و حقاسم تفضیلاین است که دائما معنایش بامفضل علیهباشد، (وقتی می گوئیم زید شجاعتر از عمرو است، باید عمرو هم شجاع باشد،و گرنه سخن غلطی گفته ایم)، و در آیه دارد که باید هم شوهر در زن مطلقه حق داشته باشد، و هم هر خواستگاردیگر، چیزی که هست، شوهر احق از دیگران باشد، یعنی حق اوبیشتر باشد، لیکن از آنجا که در آیه، کلمهرد - برگشتآمده،به معنای برگشتن جز با همان شوهر اول محقق نمی شود، زیرا دیگران اگر با آن زن ازدواج کنند با عقدی جداگانه ازدواج می کنند، ولی تنها شوهر است که می تواند بدون عقد جدید به عقد اولش برگردد و آن زن را دوباره همسر خود کند.
از همین جا روشن می شود که در آیه شریفه به حسب معنا تقدیری لطیف به کار رفته، ومعنای آیه این است که: شوهران زنان مطلقه به طلاق رجعی، سزاوارترند به آن زنان ازدیگران، و این سزاواری به این است که شوهران می توانند در ایام عده برگردند: و البته این برگشتن تنهادر طلاقهای رجعی است، نه طلاقهای بائن، و همین سزاواری قرینه است بر اینکه منظور از مطلقات، مطلقات به طلاق رجعی است،نه اینکه ضمیر دربعولتهناز باب استخدام و شبیه آن به بعضی از مطلقات برگردد، البته این را هم بگوئیم که آیه شریفه، مخصوص زنانی است که همخواب شده باشند، و حیض هم ببینند، و حامله هم نباشند، و اما آن زنانی که شوهران آنها با ایشان نزدیکی نکرده اند، و یا در سن حیض دیدن نیستند، یا نابالغند، و یا به حدیائسگی رسیده اند و نیز زنانیکه حامله هستند، حکمی دیگر دارند که آیات دیگری متعرض حکم آنها است.
و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف، و للرجال علیهن درجة.
معروفبه معنای هر عملی است که افکار عمومی آن را عملی شناخته شده بداند، وبا آن مانوس باشد، و با ذائقه ای که اهل هر اجتماعی از نوع زندگی اجتماعی خود به دست می آورد سازگار باشد، و به ذوق نزند.
تکرار کلمهمعروفدر آیات طلاق نشانه اهتمام شارع مقدس نسبت به انجام این عمل به وجه سالم است
و کلمهمعروفدر آیات مورد بحث تکرار شده، یعنی در دوازده مورد آمده است واین بدان جهت است که خدای تعالی اهتمام دارد به اینکه عمل طلاق و ملحقات آن بر وفق سنن فطری انجام شود، و عملی سالم باشد، بنابر این کلمهمعروف هم متضمن هدایت عقل است، و هم حکم شرع، و هم فضیلت اخلاقی، و هم سنت های ادبی و انسانی، (آن عملی
صفحه : 349
معروف است که هم طبق هدایت عقل صورت گرفته باشد،و هم با حکم شرع و یا قانون جاری در جامعه مطابق باشد، و هم با فضائل اخلاقی منافی نباشد، و هم سنت های ادبی آنرا خلاف ادب نداند).
معروفازنظر اسلام و روش صحیح رعایت تساوی در قانونگذاری اسلام
و چون اسلام شریعت خود را بر اساس فطرت و خلقت بناکرده، معروف از نظر اسلام همان چیزی است که مردم آن را معروف بدانند، البته مردمی که از راه فطرت به یک سو نشده، و از حد نظام خلقت منحرف نگردیده باشند، و یکی از احکام چنین اجتماعی این است که تمامی افراد و اجزای اجتماع در هر حکمی برابر و مساوی باشند و در نتیجه احکامی که علیه آنان است برابر باشد با احکامی که به نفع ایشان است، البته این تساوی را باید با حفظ وزنی که افراد در اجتماع دارند رعایت کرد، آن فردی که تاثیر درکمال و رشد اجتماع در شؤون مختلف حیات اجتماع دارد، باید با فردی که آن مقدار تاثیر را ندارد، فرق داشته باشد،مثلا بایدبرای شخصی که حاکم بر اجتماع است حکومتش محفوظ شود، و برای عالم، علمش و برای جاهل جهلش، و برای کارگر نیرومند، نیرومندی اش، و برای ضعیف، ضعفش در نظر گرفته شود، آنگاه تساوی را در بین آنان اعمال کرد، و حق هرصاحب حقی را به او داد، و اسلام بنابر همین اساس احکام له و علیه زن را جعل کرده، آنچه از احکام که له و به نفع اواست باآنچه که علیه و بر ضد او است مساوی ساخته، و در عین حال وزنی را هم که زن در زندگی اجتماعی دارد، و تاثیری که در زندگی زناشوئی و بقای نسل دارد در نظر گرفته است، و معتقداست که مردان در این زندگی زناشوئی یک درجه عالی بر زنان برتری دارند و منظور از درجه، همان برتری و منزلت است.
از اینجا روشن می گردد که جملهو للرجال علیهن درجة...،قیدی است که متمم جمله سابق است و با جمله قبلی روی هم یک معنا را نتیجه می دهد و آن این است که خدای تعالی میان زنان مطلقه با مردانشان رعایت مساوات را کرده، در عین حال درجه و منزلتی را هم که مردان برزنان دارند، منظور داشته است، پس آن مقدار که له زنان حکم کرده، همان مقدارعلیه آنان حکم نموده نه بیشتر، و ما انشاء الله به زودی در یک بحث علمی جداگانه به تحقیق این مساله بر می گردیم.
الطلاق مرتان،فامساک بمعروف، او تسریح باحسانکلمهمرةبه معنای یک دفعه است، پس کلمهمرتانبه معنای دو دفعه است، واز ماده مرور گرفته شده، تا دلالت کند بر یک عمل، همچنانکه کلماتدفعهوکرهونزلههم معنای آنرا می دهند، و بر وزن آن نیز هستند و هم از نظر اعتبار نظیر آن می باشند.
و کلمهتسریحدراصل به معنای رها کردن در چریدن است، از اصطلاحسرحت
صفحه : 350
الابل شتر را رها کردم، تا برود و از میوه درخت سرخ بخوردگرفته شده، و درخت سرخ دارای باری است که تنها شتران آن را می خورند، و در آیه شریفه، به عنوان استعاره در رها شدن زن مطلقه استعمال شده، البته رها شدنی که شوهر نتواند رجوع کند، بلکه او را ترک بگوید، تاعده اش سر آید که به زودی جزئیاتش می آید و مراد از طلاق در جمله: الطلاق مرتان.. .، طلاق رجعی است که شوهر می تواند دربین عده برگردد، و لذا آیه شریفه، شوهر را مخیر کرده بین دو چیز، یکی امساک، یعنی نگه داشتن همسرش که همان رجوع در عده است و دیگری رها کردن او، تا از عده خارج شود، و اما طلاق سوم همان است که جمله: فان طلقهافلا تحل له من بعد حتی تنکح زوجا غیره...، حکمش را بیان می کند.
مراد از نگهداری زن به وجه معروف یا طلاق دادن او به وجه نیکو
و ظاهرا مراد ازتسریح زن به احساناین است که او را درجدا شدن و نشدن آزادبگذارد، به این معنا که زن بعد از دو نوبت مطلقه شدن، دیگر محکوم به این نباشد که اگرهمسرش خواست در عده رجوع کند، دست او به جائی بند نباشد، بلکه شوهر در مدت عده، رجوع نکند،تا عده سر آید، لکن از این واضح تر این است که مراد، طلاق سوم باشد، چون تفریع جملهفامساک...رامطلق آورده و بنابر این جملهفان طلقها...بیانی تفصیلی بعد ازبیانی اجمالی برای تسریح خواهد بود.
و در اینکهامساکرامقید به قیدمعروفوتسریحرامقید به قیداحسانکرده،عنایت لطیفی است که بر خواننده پوشیده نیست، برای اینکه چه بسا می شودکه امساک همسر و نگهداری او در حباله زوجیت(پیوند زن و شوهری)به منظور اذیت و اضرار او باشد، ومعلوم است که چنین نگهداری، نگهداری منکر و زشتی است، نه معروف و پسندیده، آری کسی که همسرش را طلاق می دهد و همچنان تنهایش می گذارد تا نزدیک تمام شدن عده اش شود و آنگاه به او رجوع نموده بار دیگر طلاقش می دهد و به منظور اذیت و اضرار به او این عمل را تکرار می کند چنین کسی امساک و زن داری او منکر و ناپسند است، و از چنین زن داری دراسلام نهی شده است، آن زن داری در شرع جائز و مشروع است که اگر بعد از طلاق به او رجوع می کند به نوعی از انواع التیام و آشتی رجوع کند، طوری رجوع کند که آن غرضی که خدای تعالی در خلقت زن و مرد داشته، یعنی سکون نفس و انس بین این دو حاصل گردد.
این در باره امساک بود که گفتیم دو جور است، و اسلام امساک به معروف را جائزدانسته و آن نوع دیگر را جائز ندانسته است و اماتسریحیعنی رها کردن زن، آن نیز دوگونه تصور می شود، یکی اینکه انسان همسر خود را به منظور اعمال غضب و داغ دل گرفتن طلاق دهد، که چنین طلاقی منکر و غیر معروف است و یکی به صورتیکه شرع آن را تجویز کرده، (به همین دلیل که احکامی برای طلاق آورده)، و آن طلاقی است که در عرف مردم متعارف است
صفحه : 351
و شرع منکرش نمی داند، همچنانکه در آیات بعدی می فرماید:فامسکوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف، اصل در تعبیر هم همین است که در دو آیه بعد کرده، و اگردر آیه موردبحث اینطور تعبیر نکرد بلکه امساک را مقید به معروف و تسریح را مقید به احسان کرد، به خاطر این بود که آیه، با مطالب آیه بعدش که می فرماید: و لا یحل لکم ان تاخذوا مماآتیتموهن شیئا...، تناسب و ارتباط بیشتری داشته باشد.
توضیح اینکه: مقید شدنامساکوتسریحبه قید معروف و هم به قید احسان، همه برای این است که این دو عمل(یعنی نگه داشتن زن و رها کردن او)به نحوی صورت بگیردکه موجب فساد حکم شرع نشود، با این تفاوت که شارع در فرض رها کردن زن، نخواسته است به صرف معروف بودن آن اکتفا کند، بلکه خواسته است علاوه بر معروف بودن، احسان هم بوده باشد، ساده تر بگویم در فرض نگهداری زن همین مقدار کافی است که نگه داری به شکل معروفش باشد یعنی منظور مرد از رجوع به زن، اذیت و آزار او نباشد، همچنانکه در آیات بعد فرموده:و لا تمسکوهن ضرارا لتعتدوا(1) ولی در مورد رها کردن زن، معروف بودن شکل آن کافی نیست، چون ممکن است مرد به همسرش بگوید به شرطی تو را طلاق می دهم و آزادت می کنم که فلان مقدار از مهریه ای که از من گرفته ای برگردانی، او هم راضی شود، و این شکل طلاق دادن چه بسا می شود که از نظر افکار عمومی طلاق معروفی باشد،و کسی آن رامنکر و ناپسند نداند، پس قید معروف به تنهائی کافی نبودو به همین جهت در اینجا قید دیگری آورد، و حکم را مقید به احسان کرد.
و اگر در این آیه، این قید زائد را آورد، و در آیه بعدی نیاورد، برای این بود که می خواست دنبال آیه مورد بحث بفرماید: و لا یحل لکم ان تاخذوا مما آتیتموهن شیئا(2) تا باتشریع این حکم ضرر زنان را جبران کرده باشد، برای اینکه طلاق به ضرر زن است و یکی ازمزایای زندگی زن راکه همان زندگی زناشوئی است از او سلب می کند، اسلام خواست تا زنان از دو سو خسارت نبینند، و اگر در آیه مورد بحث فرموده بود: او تسریح بمعروف و لا یحل لکم...، این نکته فوت می شد.
الا ان یخافاالا یقیما حدود اللهمنظور از اینکه فرمود: مگراینکه بترسند که حدود خدائی را بپا ندارند، این است که چنین گمانی در دلشان قوی باشد، و منظور از حدود خدا، اوامر و نواهی او، واجبات و محرمات دینی او
............................................ (1)زن را به منظور اذیت و تجاوز به حق او نگه ندارید. (2)و این برای شما حلال نیست که از مهریه ای که به آنان داده اید از ایشان بگیرید.
صفحه : 352
است، و این در صورتی است که زن و شوهر هر دو تشخیص دهند که توافق اخلاقی ندارند، و درنتیجه نه این بتواند حوائج او را برآورد، و نه او بتواند حوائج این را برآورد،و در آخر، کارشان به دشمنی با یکدیگر منجر شود(که در چنین فرضی برای مرد جائز است چیزی از مهریه زنش را ازاو پس بگیرد و طلاقش دهد، و اگر زن نیز به آن رضایت داد و چیزی از مهریه را به او بگردانید، کمک به گناه شوهر نکرده است، چون گفتیم گرفتن مقداری از مهریه توسط شوهر در این فرض حلال است نه گناه).
فان خفتم الا یقیما حدود الله فلا جناح علیهما فیما افتدت بهدرجمله قبلی، زن و شوهر را دو نفر فرض کرده بود، و کلماتیخافاویقیماراتثنیه آورد، و در این جمله خطاب را متوجه جمع کرد، و فرمود: پس اگر ترسیدید که حدودخدا را بپا ندارند...و این گویا برای اشاره به این می باشدکه باید خوف نامبرده خوف غیرمتعارف نباشد، بلکه ناجوری اخلاق آن دو نفر طوری باشد که اگر یک یک همه شمامسلمانان از وضع آنان خبردار شوید شما هم دچار آن ترس بشوید، و اما اگر وضع آن دو طوری است که برای هیچیک از عقلای قوم غیر قابل دوام نباشد و تنها خود زن و شوهر هستند که می گویند به نظر ما وضع قابل دوام نیست، حال یابه خاطر اینکه هر دو دنبال هوسرانی هستند، و یا هر دو ازشدت تقدس دچار وسوسه شده اند، و یا هر انگیزه دیگری که ممکن است داشته باشند، درچنین فرصتی پس گرفتن مهریه زن حلال است، و باز به همین جهت بود که با اینکه می توانست بفرماید:فان خفتم ذلک(اگر از چنین چیزی ترسیدید)، اینطور نفرمود، بلکه دو باره کلمهیقمیاراتکرار کرد خواست تا هیچ نقطه اشتباهی باقی نماند.
و اما این سؤال که با اینکه پس گرفتن مهریه(چه حلالش و چه حرامش)مربوط به شوهراست، چرا نفی جناح را از هر دو کرد، (و فرمود برای شما زن و شوهر اشکالی نیست؟)جوابش این است که پس گرفتن مهریه در آن صورت که بر مرد حرام است دادنش هم بر زن حرام می باشد، برای اینکه پس دادن مهریه در این صورت اعانت بر گناه و بر ظلم است، و اما در آن صورت که حلال است که همان صورت طلاق خلع است، نه گرفتن مهریه از زن برای مرد حرام است، و نه دادن زن اعانت بر ظلم است، پس درست است که از هر دو نفی جناح کند.
تلک حدود الله فلاتعتدوها، و من یتعد حدود الله...مشار الیه به کلمهتلک- آنهمان معارفی است که در دو آیه مورد بحث، ذکر شد، وآن عبارت بود از احکام فقهی آمیخته با مسائل اخلاقی، و یک قسمت دیگر مسائل علمی براساس معارف اصولی، و کلمهاعتدادکه مصدر فعللا تعتدوهااست، به معنای تعدی و
صفحه : 353
تجاوز است.
اکتفا به عمل به ظواهر دین و غفلت از روح آن و تفرقه بین احکام فقهی و معارف اخلاقی، ابطال مصالح شریعت است
و چه بسا بتوان از آیه شریفه بوئی از عدم جواز تفرقه میان احکام فقهی و معارف اخلاقی استشمام نمود، و می توان گفت که آیه، اشعاری هم به این معنا دارد که صرف عمل به احکام فقهی، و جمود به خرج دادن بر ظواهر دین کافی نیست، (برای اینکه احکام فقهی دین ماننداسکلت ساختمان است، اسکلتی که به هیچ وجه زندگی در آن قابل تحمل نیست، و احکام اخلاقی به منزله سفید کاری و سیم کشی و دکوربندی آن ساختمان است، مثلا احکام فقهی وقانونی زناشوئی، احکامی است خشن، که نه شوهر حق دارد به زن خودفرمانی دهد و نه زن حق دارد بدون اذن او از خانه در آید، ولی همین قوانین فقهی وقتی توام شد با احکام اخلاقی که اسلام در باب زناشوئی داده آنوقت قانونی بسیار گوارا و قابل عمل می شود و نیز احکام فقهی راجع به عبادت ودعا و ذکر، اسکلتی است که مجرد آن انسان را به فرض دین که همان سعادت بشریت است نمی رساند، ولی وقتی این جسدتوام با روح و معنای عبادت شد که همان ورزیدگی و تزلزل ناپذیری روح است، آن وقت قوانینی خواهد شد که بشریت بی نیازازآن نخواهد بود و هیچ قانونی جایگزین آن نمی شود.)مترجم
پس اکتفا نمودن بر عمل به ظواهر دین، و رعایت نکردن روح آن، باطل کردن مصالح تشریع، و از بین بردن غرض دین است، چون اسلام همانطور که مکرر گفته ایم دین عمل است، نه دین حرف، و شریعت کوشش است نه فرض، و مسلمانان به این درجه از انحطاط و سقوط اخلاقی و فرهنگی نرسیدند مگر به خاطر همین که به انجام تشریفات ظاهری اکتفا نموده و ازروح دین و باطن امر آن بی خبر ماندند.دلیل این معنا بیانی است که انشاء الله در تفسیر آیه 231 همین سوره که می فرماید: و من یفعل ذلک فقد ظلم نفسهخواهد آمد.
و در این آیه التفاتی(1) از خطاب جمعی درو لا یحل لکم...، و درفان خفتم...، به خطاب فردی درتلک حدود الله، و سپس به خطاب جمعی درفلا تعتدوها...، و باز به خطاب فردی درفاولئک هم الظالمونبه کار رفته است، (چون کلمه تلک در عربی تنها به معنای کلمهایننیست، بلکه به معنایاینکه می بینینیز هست، و خلاصه خطاب به مفرد است، و جمع آنتلکممی آیدو همچنین کلمهاولئکبه معنایآنان که شناختیاست، و این التفاتها برای این بوده که ذهن مخاطب را نشاط بخشد و کسالت از
............................................ (1)مراد از التفات این است که کسی که در حال سخن گفتن است گاهی برای ابراز حالات نفسانی مستمعین و یا برای اظهار نظر خودنسبت به مخاطبین ضمیرهای مخاطب یا متکلم یا غائب را جابجامی کند.
صفحه : 354
شنیدن و گوش دادن به سیاقی یکنواخت را از او ببرد، و او را هوشیار سازد.
فان طلقها فلا تحل له من بعد حتی تنکح زوجا غیرهاین آیه حکم طلاق سوم را که همان حرمت رجوع است بیان می کند، و می فرماید بعد ازآنکه شوهر سه بار همسر خود را طلاق داد دیگر نمی تواند با عقدی و یا با رجوع جدید با وی ازدواج کند، مگر بعد از آنکه مردی دیگربا او ازدواج بکند، اگر او طلاقش داد، وی می تواندبرای نوبت چهارم با او رابطه زناشوئی برقرار سازد، و با اینکه در چنین فرضی عقد ازدواج و یاهم بستری با آن زن برای مرد حرام است، حرمت را به خود زن نسبت داده، فرموده دیگر این زن براو حلال نیست، تا بفهماند حرمت تنها مربوط به وطی نیست، هم وطی او حرام است و هم عقد کردنش، و نیز اشاره کرده باشد به اینکه منظور از جملهحتی تنکح زوجا غیره، این است که هم باید به عقد شوهری دیگر در آید، و هم آن شوهراو را وطی کند، و عقد به تنهائی کافی نیست، آنگاه اگر شوهر دوم طلاقش داد دیگر مانعی از ازدواج آن دو یعنی زن و شوهراول نیست، بلکه می توانندان یتراجعااینکه به زوجیت یکدیگر برگردند، و با توافق طرفینی عقدی جدید بخوانند، فراموش نشود که فرمودان یتراجعاو مساله تراجع غیر رجوع است، که در دو طلاق اول، که تنها حق مرد بود، بلکه تراجع طرفین است، و نیز فرموده این وقتی است که احتمال قوی بدهند که می توانند حدود خدا را بپا دارند.
و اگردر جملهو تلک حدود الله، دو بار کلمه حدود را تکرار کرد،با اینکه ممکن بودبا آوردن ضمیر اکتفا کند، برای این بود که منظور از این حدود غیر حدود قبلی است.
لطائف و ظرائف دقیقی که در آیات طلاق به کار رفته است
و در این آیه، کوتاه گوئی عجیبی به کار رفته که عقل را مبهوت می کند، چون در آیه شریفه، با همه کوتاهیش چهارده ضمیر به کار رفته، با اینکه مرجع بعضی از آنهامختلف وبعضی دیگر مختلط است، و در عین حال هیچ تعقید و ناروانی در ظاهرکلام بچشم نمی خورد، و هیچ اغلاق و گنگی هم در معنای آن نیست.
و علاوه بر این که در آیه شریفه و آیه قبل از آن عدد بسیاری از اسماء ناشناس و ازکنایات آمده، و با کمال تعجب ذره ای از زیبائی کلام را نکاسته، و سیاق را بر هم نزده، مانندجمله:فامساک بمعروف، او تسریح باحسان، که چهار اسم ناشناسند، ومانند جملهمماآتیتموهن شیئا، که کنایه از مهر زنان است،و جمله: فان خفتم...که کنایه است ازاینکه باید ترس مزبور معمولی و عادی باشد، نه ناشی از وسوسه، و جمله: فیماافتدتکه کنایه است از مالی که زن به همسرش می دهد تا به طلاق او رضایت دهد، و جمله: فان طلقهاکه منظور ازآنفان طلقها للمرة الثالثة(و اگر برای بار سوم طلاقش داد) می باشد، وجمله: فلا تحل لهکه منظور از آن این است که دیگر نه عقد بستن او برای مرد حلال است و
صفحه : 355
نه وطیش، و جمله: حتی تنکح زوجا غیرهکه منظور از آن هم عقد است و هم وطی، و این خود کنایه ای است مؤدبانه، و جمله: ان یتراجعاکه کنایه است از عقد فقط.
و در این دوآیه، مقابله های زیبائی بکار رفته، یک مقابله بین امساک و تسریح و یکی بینان یخافا الا یقیما حدود الله، و بینان ظنا ان یقیما حدود الله، و تفنن درتعبیر در دوجملهفلا تعتدوها، و من یتعد، آمده است.
و اذاطلقتم النساء فبلغن اجلهنتا جمله، لتعتدوامراداز بلوغ اجل رسیدن و مشرف شدن بر انقضای عده است، چون کلمهبلوغهمانطور که در رسیدن به هدف استعمال می شود همچنین در رسیدن به نزدیکی های آن نیز بکار می رود، دلیل بر اینکه منظور از بلوغ اشراف است.جمله: فامسکوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف...است، چون می فرماید: بعد از این بلوغ مخیر هستید بین اینکه همسر رانگه دارید، و یا رها کنید، و ما می دانیم بعد از تمام شدن عده دیگر چنین اختیاری نیست، و در جملهو لا تمسکوهن ضرارالتعتدوا...از رجوع به قصد اذیت و ضررنهی کرده، همچنانکه از رهاکردن با ندادن مهر(در غیر خلع و رضایت همسر)نهی فرمودهومن یفعل ذلک فقد ظلم نفسه...این آیه اشاره است به حکمت نهی از امساک به قصد ضرر، وحاصلش این است که ازدواج برای تتمیم سعادت زندگی است، و این سعادت تمام نمی شود مگر با سکونت و آرامش هر یک از زن و شوهر به یکدیگر و کمک کردن در رفع حوائج غریزی یکدیگر، وامساک عبارت است از اینکه شوهر بعد از جدا شدن از همسرش دو باره به او برگردد، و بعد از کدورت و نقار، به صلح و صفا برگردد، این کجا؟و برگشتن به قصد اضرار کجا؟.
پس کسی که به قصد اضرار بر می گردد، در حقیقت به خودش ستم کرده، که او را به انحراف از طریقه ای که فطرت انسانیت به سویش هدایت می کند، واداشته است.
علاوه بر اینکه چنین کسی آیات خدا را به مسخره گرفته،و به آن استهزاء می کند، برای اینکه خدای سبحان احکامی را که تشریع کرده به منظور مصالح بشر تشریع نموده است، نه اینکه اگر به کارهائی امر و از کارهائی نهی کرده، خواهان نفس آن کارها و متنفر از نفس این کارهابوده است، و در مورد بحث با نفس امساک و تسریح و اخذ و اعطا کار دارد، نه، بلکه بنای شارع همه بر این بوده است که مصالح عمومی بشر را تامین نموده، و مفاسدی را که دراجتماع بشر پیدا می شود اصلاح کند، و به این وسیله سعادت حیات بشر را تمام کند و لذا به همین منظور آن دستورات عملی را با دستوراتی اخلاقی مخلوط کرده، تا نفوس را تربیت و
صفحه : 356
ارواح را تطهیر نموده، معارف عالیه، یعنی توحید و ولایت و سایر اعتقادات پاک را صفایی دیگردهد، پس کسی که در دین خود به ظواهر احکام اکتفانموده و به غیر آن پشت پا میزند، درحقیقت آیات خدا را مسخره کرده است.
و مراداز نعمت در جمله: و اذکروا نعمة الله علیکمنعمت دین،و یا حقیقت دین است، که گفتیم همان سعادتی است که از راه عمل به شرایع دین حاصل می شود، مانندآن سعادت زندگی که مختص است به الفت میان زن و شوهر، دلیل بر اینکه منظور از نعمت، نعمت دین است، این است که خدای سبحان در آیات زیر سعادت دینی را نعمت خوانده، وفرموده: الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی (1) ، و نیز فرموده: و لیتم نعمته علیکم(2) و نیز فرموده: فاصبحتم بنعمته اخوانا (3).
و بنابراین اینکه بعدا می فرماید: و ما انزل علیکم من الکتاب والحکمة یعظکم به...به منزله تفسیری است برای این نعمت، و قهرا مراد از کتاب و حکمت ظاهر شریعت و باطن آن، و یا به عبارتی دیگر احکام و حکمت احکام است.
ممکن نیز هست مراد از نعمت مطلق نعمت های الهیه باشد، چه نعمت های تکوینی وچه غیر آن، در نتیجه معنای جمله چنین می شود: حقیقت معنای زندگی خود را بیادآورید، ومتوجه آن باشید، و مخصوصا به مزایا و محاسنی که در الفت و سکونت بین زن و شوهر است و به آنچه از معارف مربوط به آن که خدای تعالی به زبان وعظ بیان کرده، و حکمت احکام ظاهری آنرا شرح داده، توجه کنید که اگر شمادر آن مواعظ دقت کامل به عمل آورید و به تدریج کارتان به جائی می رسد که دیگر به هیچ قیمتی دست از صراط مستقیم برندارید، و کمال زندگی و نعمت وجود خود را تباه نکنید، و از خدا پروا کنید، تا دلهایتان متوجه شود که خدابه هر چیزی دانا است، در این صورت است که دیگر ظاهر شما مخالف باطنتان نخواهد شد، ودیگر چنین جرات و جسارتی علیه خدا نخواهید کرد، که باطن دین او را در شکل تعمیر ظاهر آن منهدم سازید.
و اذا طلقتم النساءفبلغن اجلهن فلا تعضلوهن ان ینکحن ازواجهن اذا تراضوابینهم بالمعروف...کلمهعضلکه مصدر فعللا تعضلوهناست، به معنای منع است، و ظاهرا
............................................ (1)امروز دین شما را برایتان تکمیل نموده و نعمت خود را بر شما تمام کردیم.سوره مائده، آیه 4 (2)خداوند دستور وضو و غسل وتیمم را داد تا نعمتش را بر شما تمام کند.سوره مائده، آیه 7 (3)در نتیجه به نعمت خدا با یکدیگر برادر شدید.سوره آل عمران، آیه 103
صفحه : 357
خطاب در جملهفلا تعضلوهن - پس آنان را منع نکنیدبه اولیای زنان مطلقه و کسانی است که اگر شرعا ولایت بر آن زنان ندارند لیکن زنان از ایشان رودربایستی دارند، و نمی توانندباآنان مخالفت کنند، و مراد از کلمهازواجهنشوهران قبل از طلاق است.
پس آیه دلالت دارد بر اینکه اولیا و بزرگترهای زن مطلقه،نباید زن نامبرده را اگرخواست با شوهرش آشتی کند، از آشتی آنها جلوگیری نمایند، پس اگر بعد از تمام شدن عده خود زن راضی بود که دوباره با همسر قبلی خود ازدواج کند، اولیا و بزرگان زن نبایدغرض های شخصی یعنی خشم و لجاجتی که با داماد قبلی دارند در این کار دخالت دهند و چه بسیار می شود که دخالت می دهند، آیه شریفه تنها بر این مقدار دلالت دارد، اما اینکه عقد دوم هم محتاج به اجازه ولی است هیچ موردنظر آیه نیست!برای اینکه اولا جمله: فلاتعضلوهن...اگرنگوئیم که بر نداشتن چنین ولایتی دلالت دارد، حداقل می گوئیم دلالتی برتاثیر ولایت ندارد، و ثانیا صرف اینکه خطاب را متوجه اولیا به تنهائی کرده، هیچ دلالتی براین معنا ندارد، چون این توجیه خطاب، هم با تاثیر ولایت می سازد، و هم با عدم تاثیر، و اصلانهی در آیه حکم مولوی نیست، تا دعوا کنیم که آیا بر تاثیر ولایت دلالت دارد یا نه،بلکه حکمی است ارشادی که می خواهد مردم را به مصالح و منافع این آشتی ارشاد کند، همچنانکه در آخر آیه می فرماید:این به پاکیزگی و طهارت شما نزدیک تر استو این خود بهترین دلیل است بر اینکه حکم نامبرده ارشادی است.
و چه بسا مفسرین که گفته اند: خطاب نامبرده به خودهمسران است، چون خطاب دراول آیه نیز به همسران بود، و می فرمود: و اذا طلقتم النساء...و معنای دوخطاب رویهم این است که وقتی زنان را طلاق دادید، هان ای شوهران وقتی عده آنان سرآمد از اینکه شوهرانی دیگر اختیارکنند آنان را باز ندارید، و منظور از این بازداشتن، این است که وقتی طلاق می دهند به همسران اطلاع ندهند تااز ناحیه طول مدت عده متضرر شوند، و یا به نحوی دیگر ازشوهر گرفتن آنان جلوگیری کنند.
لیکن این تفسیر با کلمه: ازواجهننمی سازد، چون اگر منظورآن بود که بعضی ازمفسرین گفته اند، می بایست فرموده باشد: فلا تعضلوهن ان ینکحن(1) و یا فرموده باشد: ان ینکحن ازواجا، ولی فرموده: جلوگیریشان نکنید از اینکه با شوهران خود ازدواج کنند، و ازظاهر این عبارت پیدا است که منظور، جلوگیری اولیا و یا بستگان ایشان است از اینکه دوباره
............................................ (1)جلوی آنان را نگیرید از اینکه شوهر کنند
صفحه : 358
با شوهران قبلی خود ازدواج کنند.
ومراد از اینکه فرمود: فبلغن اجلهناین است که عده شان سرآید، چون اگر عده زن مطلقه سر نیامده باشد، شوهر می تواند رجوع کند، هر چند که اولیا و یا بستگان زن راضی نباشند، چون قبلا فرمود: و بعولتهن احق بردهن فی ذلک، علاوه بر اینکه جملهان ینکحن، صریح در ازدواج بعد از عده است، که نکاحی جداگانه است، و اما در داخل عده نکاح نیست، بلکه رجوع به ازدواج قبلی است.
ذلک یوعظ به من کان منکم یؤمن بالله و الیوم الاخر...این جمله مانند جمله ای است که قبلا بعد از نهی زنان از کتمان وضع رحم ها آمده بود، و می فرمود: و لا یحل لهن ان یکتمن ماخلق الله فی ارحامهن ان کن یؤمن بالله و الیوم الاخرو اگر در میان همه مسائل ازدواج تنها در این دو مورد فرمود: اگربه خدا و روز جزاایمان دارندیعنی اگر به دین توحید معتقد هستند، برای این بود که دین توحید همواره به اتحاددعوت می کند نه افتراق و جدایی، و انبیا برای وصل کردن آمده اند نه فصل کردن و جدایی انداختن.
و در جمله: ذلک یوعظ به من کان منکم، التفاتی از خطاب به جمع درطلقتمبه خطاب به مفردذلک، و دوباره از خطاب به مفرد به خطاب به جمعمنکمبه کاررفته وحال آنکه اصل در این کلام، این بود که همه جا خطاب را متوجه مجموع این امت ورسول خدا(ص)کند، امامی بینیم در غیر از جهات احکام، خطاب را متوجه شخص آن حضرت نموده، و فرموده: تلک حدود الله فلا تعتدوها،و یا فرموده: فاولئک هم الظالمونو یا فرموده: وبعولتهن احق بردهن فی ذلکو یا فرموده: ذلک یوعظ به من کان یؤمن بالله، که در این چهار مورد باکافخطاب نمودتلکواولئکوذلکآورده و می دانیم که خطابش به رسول خدا(ص)است، تا قوام خطاب را حفظ نموده، حال آن کسی را که رکن در این مخاطبه هست رعایت کرده باشد، و رکن مخاطبه در مساله وحی رسول خدا(ص)است بدون واسطه، وعموم مردم هستند با وساطت رسول خدا(ص).
و اما خطاب هایی که مشتمل است بر احکام، همه متوجه مجموع امت است، وبازگشت حقیقت اینگونه التفات کلامی به توسعه خطاب بعد از تضیق و تضییق آن بعد از توسعه است، و باید در آن تدبر شود.
ذلکم ازکی لکم و اطهر...کلمه زکات که اسم تفضیلازکیاز آن مشتق شده به معنای نمو صحیح و پاک است، و اما کلمه طهارتکه مصدر اسم تفضیلاطهراست در معنایش بحث کردیم، و
صفحه : 359
مشار الیه به اشارهذلکممانع نداشتن از رجوع زنان به شوهران و یا خود رجوعشان است، وبرگشت هر دو به یک معنا است، چه بگوئیم مانع نشدن شما از رجوع زنان به شوهران برای شماازکی و اطهر است، و چه بگوئیم رجوع زنان به شوهران برای شما ازکی و اطهر است.
و اما علت اینکه ازکی و اطهر است این است که چنین رجوعی،رجوع از دشمنی وجدائی به التیام و اتصال است، و غریزه توحید در نفوس را تقویت می کند و بر اساس آن،همه فضائل دینی رشد نموده، ملکه عفت و حیا در میان زنان تربیت می شود، و نمو می کند، و معلوم است که چنین تربیتی در پوشاندن معایب زن و پاکی دلهایشان مؤثرتر است.
و از جهت دیگر، در این رجوع فائده ای دیگر است، و آن این است که دلهایشان ازاینکه متمایل به اغیار شود محفوظ می ماند، به خلاف اینکه اولیا و بستگانش او را از ازدواج باهمسر قبلی منع کنند، که در آن صورت چنین خطری به احتمال قوی پیش خواهد آمد.
. (1)
و نیزفرموده: و لکن یرید لیطهرکم (2).
و الله یعلم و انتم لا تعلمونمنظوراز اینکه می فرماید: و شما نمی دانیداین است که شما به غیر آنچه خداتعلیمتان داده نمی دانید، و آنچه می دانید او به شما تعلیم داده، همچنانکه فرموده: و یعلمهم الکتاب (3).
و نیز فرموده: ولا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء(4) پس میان آیه مورد بحث با دوآیه قبل که می فرمود: و تلک حدود الله یبینها لقوم یعلمون...منافات ندارد، بلکه می خواهدبفرماید هر چه میدانند، به تعلیم خدا میدانند.
............................................ (1)تا ایشان را تزکیه نموده، کتاب و حکمتشان بیاموزد.سوره آل عمران، آیه 164 (2)ولیکن او می خواهد شما را پاک کند.سوره مائده، آیه 7 (3)سوره آل عمران، آیه 164 (4)بندگان خدا هیچ مقداراز علم خدا احاطه ندارند، مگر به آن مقداری که خود او خواسته باشد.