با توسعه فتوحات در این دوره، سرزمینهای زیادی تحت سلطه حکومت مدینه در آمد. اداره این سرزمینها نیاز به مدیرانی داشت تا بر پایه ارزشهای جدید، مناطق مزبور را اداره کرده و راه را برای توسعه هر چه بیشتر فتوحات فراهم کنند. در اصل، مهمترین نکته برای خلیفه و مسلمانان در آن شرایط، توسعه بیشتر سرزمینهای فتح شده بوده و برای سرزمینهای مرزی بطور عمده کسانی انتخاب می شدند که از توان و تجربه نظامی کافی برخوردار باشند. بدین ترتیب یکی از معیارهای اصلی خلیفه برای انتخاب کارگزار، آن بود که از چنین توانی بهره مند بوده و بتواند بخوبی شهر و منطقه تحت سیطره خود را اداره کند. فهرستی از حاکمان عمر در شهرها چنین بود: مکه: محرز بن حارثة. . . بن عبد شمس، قنفذ بن عمیر تیمی، نافع بن عبد الحارث خزاعی، خالد بن عاص مخزومی، یمن: عبد الله بن ابی ربیعه مخزومی، بحرین: علاء حضرمی، قدامة بن مظعون، عثمان بن ابی العاص، ابو هریره، عیاش بن ابو ثور. عمان: شخصی از انصار و بعد: عثمان بن ابی العاص. بصره: شریح بن عامر، عتبة بن غزوان، مغیرة بن شعبه، ابو موسی اشعری. یمامه: سلمة بن سلامه انصاری، کوفه: سعد بن ابی وقاص، عمار بن یاسر، جبیر بن معطم، مغیرة بن شعبه طائف: عثمان بن ابی العاص، سفیان بن عبد الله ثقفی.
شامات: ابو عبیده جراح، معاذ بن جبل، یزید بن ابی سفیان، معاویة بن ابی سفیان (1). فلسطین: یزید بن ابی سفیان، عمرو بن عاص. مصر: عمرو بن عاص. جزیره و آذربایجان: عیاض بن غنم، حبیب بن مسلمه فهری، عمیر بن سعد انصاری، (2) گفته شده است که زمانی سلمان حاکم مدائن بوده است. (3)
چنانکه از اسامی بالا به دست می آید، عمر کمتر از چهرگان صحابه برای اداره امور استفاده می کرد. این مساله در همان دوره نیز آشکار بوده است. زمانی که در این باره از او سؤال شد، پاسخ داد: او قصد ندارد تا آنان را به کار اجرایی آلوده کند. (4) این مساله را مورخان دیگر نیز نقل کرده اند. غالب پاسخها همان است که ذکر شد. (5) اما شعبی که منبع مورد اعتماد سنیان است می گوید: عمر اجازه خروج مهاجران را از مدینه نمی داد و به آنان می گفت: بیشترین ترس من پراکنده شدن شما در شهرهاست. او می افزاید: اگر کسی از آنان اجازه جنگ می خواست به او می گفت: همین که همراه رسول خدا (ص) جنگ کردی تو را کافی است. (6) حسن بصری نیز می گوید: هر کس از صحابه قصد خروج از مدینه را داشت باید از عمر اجازه می گرفت. (7) جلوگیری از خروج صحابه، آن گونه که برخی گفته اند، تنها اختصاص به قریش نداشت بلکه اصولا او مانع از خروج صحابه ای بود که می توانستند در هر شهر برای خود به محوری تبدیل شده و به نحوی در برابر خلیفه بایستند. این جلوگیری دلیل دیگری نیز داشت، و آن این بود که عمر بر آن بود تا حدیث رسول خدا (ص) در شهرها نشر نشود. خطیب بغدادی نقل کرده است که عمر در پی ابو الدرداء، ابو مسعود انصاری و عبد الله بن مسعود فرستاد و پیغام داد که، این همه حدیثی که از رسول خدا (ص) نقل می کنید چیست؟پس از آن، تا زمانی که کشته شد آنان اجازه خروج از مدینه را نیافتند. (8) بنا به نقل همو: قرظة بن کعب می گوید: وقتی ما از مدینه خارج می شدیم عمر ما را بدرقه کرد. آنگاه پرسید: می دانید چرا شما را بدرقه کردم؟خواستم به شما بگویم در شهرهایی که می روید مردم را سرگرم حدیث رسول خدا (ص) نکنید من نیز شریک شما هستم، قرظه می گوید: من بعد از آن هرگز حدیثی نقل نکردم. (9)
ممانعت از خروج صحابه و عدم استفاده از آنها سیاستی بود که عمر با دقت دنبال کرد. کسانی چون شعبی، مشکل عثمان را درست در سیاست او که عکس سیاست عمر بود جستجو می کنند. گفته شده: زمانی زبیر از عمر خواست تا اجازه دهد در جنگها شرکت کند. عمر پاسخ داد: اجازه نمی دهم اصحاب رسول خدا (ص) در شهرها پراکنده شده مردم را به گمراهی بکشانند. (10) همچنین به او اعتراض شد: چرا کسانی چون یزید بن ابی سفیان، سعید بن عاص، معاویه و فلان و فلان که از «مؤلفة قلوبهم » و «طلقا» هستند بر سر کار می گزاری، اما از استفاده از علی، عباس، زبیر و طلحه خودداری می کنی؟او گفت: هراس آن دارد که این افراد در شهرها پراکنده شده فسادی برپا کنند. (11) عبد الرحمان بن عوف نیز از عمر پرسید: چرا اجازه جهاد به آنها داده نمی شود؟عمر گفت: اگر ساکت باشم و جواب تو را ندهم بهتر از آن است که جواب سؤال تو را بدهم. (12) توجیه نامقبول احمد امین این است که اهمیت مدینه سبب شد تا عمر آنان را در شهر نگاه دارد. (13) این اظهار نظر با دیدگاه شعبی و حسن بصری متفاوت است!ابن سعد در نقلی می گوید: عمر کسانی چون عمرو بن عاص و معاویه و مغیره را بر سر کار می گمارد اما کسانی چون عثمان و علی و طلحه و زبیر و عبد الرحمن بن عوف و نظائر آنها را نه، چرا که دسته نخست در کارهای اجرایی قوی و آگاه به امور بودند، به علاوه عمر بر آنها مشرف بوده و هیبتی بر آنها داشت. زمانی نیز که از او می پرسیدند: چرا از اصحاب بزرگ رسول خدا (ص) استفاده نمی کنی؟می گفت: اکره ان ادنسهم بالعمل. (14)
اشاره به خلق خلیفه در جای دیگر کردیم. او مدیران سختگیر را می پسندید حتی اگر از لحاظ تقوا چندان پایبند نبودند. یکی از شهرهایی که برای عمر مشکل ایجاد کرده بود شهر تازه تاسیس کوفه بود. زمانی سعد وقاص حاکم آن بود که با شکایت مردم برداشته شد. پس از وی عمار یاسر آمد که او نیز متهم به ضعف شد و عمر او را کنار گذاشت، نفر بعد جبیر بن مطعم بود که وی نیز نتوانست بماند. در این وقت که عمر خت سرگردان شده بود، از مغیره پرسید: چه کسی را برای کوفه مناسب می داند؟مغیره گفت: مرا والی آن شهر کن. عمر گفت: تو مرد فاسقی هستی!مغیره گفت: کفایت (مدیریت) من برای تو می ماند و فسق من برای خودم. عمر جواب او پسندید و مغیره را به حکومت کوفه گماشت. (15) مغیره پیش از آن، برای چندی حاکم بصره بود. در آنجا با زن شوهرداری به نام ام جمیل ارتباط نامشروع داشت، این کار آن قدر آشکار بود که چهار نفر او را در حال زنا مشاهده کردند، جز آن که یک نفر آنها نزد عمر شهادت ناقص داد و همان نیز مغیره را از سنگسار شدن نجات داد. مصادر متفقند که اشاره عمر باعث شد تا نفر چهارم شهادت ناقص بدهد. (16) رفتار عمر در استفاده از این افراد سبب شد تا حذیفة بن یمان به خلیفه اعتراض کند که چرا از افراد فاسق بهره می گیرد؟عمر در پاسخ گفت: من از قوت او (در اداره امور) استفاده می کنم. (17) زمانی نیز، یکی از کسانی که والی ابو موسی اشعری در یکی از مناطق بحرین بود به مدینه آمد. او از یرفا حاجب عمر پرسید: عمر از چه خصلتی بیشتر خوشش می آید؟او گفت: خشونت! آن مرد می گوید: وقتی من نزد خلیفه حاضر شدم قیافه ای خشن به خود گرفتم. آن زمان بود که متوجه شدم توجه عمر به من بیشتر شد. پس از چندی از من پرسید: در کجا مشغول به کار هستی؟پاسخ دادم. عمر گفت: از این پس مستقیم از طرف خود ما در آن ناحیه باش. (18)
یکی از نکات مهم درباره کارگزاران عمر، نظارت عمر بر برخورد آنان با مردم و نیز با بیت المال بود. او کنترل ویژه ای بر آنان داشت و در وقت رفتن به محل خدمت ثروت آنان را ثبت می کرد. عمر تقریبا همه کارگزاران خود را در این باره خطاکار دانسته (19) و در وقت بازگشت اموال آنها را دو نیمه می کرد، نیمه ای را به آنان پس داده و نیمی دیگر را به بیت المال می سپرد. این کار را اصطلاحا مشاطره اموال می گویند. طبیعی چنین بود که عمر در این باره، جز این اعتقادی نداشت که آنان این اموال را به ناحق گرد آوری کرده اند، اما چون راه خاصی برای جدای کردن اموال باطل و غیر باطل نمی داده چنین به ذهنش رسیده که در همه موارد- مگر چند مورد- اموال آنان را به این صورت تقسیم کند. یکی از این والیان ابو هریره بود که در بحرین حکومت می کرد. زمانی که بازگشت عمر اموال او را مشاطره کرد و دستور داد تا او تنبیه کردند. پس از آن از وی خواست تا به سر کار خود بازگردد! (20) ابو هریره گفت: او حاضر نیست برود، زیرا اموالش گرفته شده، آبرویش ریخته شده و کتک نیز خورده است! (21)
عمرو بن عاص نیز اموالش مورد مشاطره قرار گرفت. (22) ابو موسی اشعری، حارث بن کعب و نیز عتبة بن ابی سفیان که مسؤول گردآوری صدقات در طائف بود اموالشان مورد مشاطره قرار گرفته است. (23)
ابو بکره از دیگر والیان او بود که اموالشان مشاطره شد. او به عمر اعتراض کرد و گفت: اگر همه این مال از آن خداست، چرا همه آن را نمی گیری، و اگر از آن ماست پس چرا چنین می کنی؟ (24) همانگونه که گذشت، عمر پس از مشاطره اموال، بار دیگر آنان را به سر کارشان باز می گرداند. از امام علی (ع) همان اعتراض ابو بکره نقل شده، به علاوه آن که چرا مجددا آنان به سر کارشان باز می گردند. نمونه آن چنین بود که عمر یکی از کارگزاران را که از یمن آمده و لباسی زیبا به تن داشت، دستور داد لباسش را از تنش بیرون آورده و بار دیگر او را به محل خدمتش باز گردانند. (25) عمر شنید که والی او در شهر حمص خانه زیبایی ساخته و دربانی نیز برای آن قرار داده است. کسی را فرستاد تا در خانه او بسوزاند، اما پس از چندی او را مجددا به سر کارش فرستاد. (26) در این مشاطره حتی کسانی چون سعد بن ابی وقاص نیز گرفتار شدند. بلاذری فهرستی از حاکمانی که چنین برخوردی با اموالشان شد به دست داده است: نافع بن حارث، نفیع بن حارث، بشر بن محتفر، جز بن معاویه، خالد بن حارث، قیس بن عاصم، سمرة بن جندب، مجاشع بن مسعود، شبل بن معبد و ابو مریم بن محرش، این افراد همان طور که بلاذری گفته عمدتا مسؤولیت اموال و صدقات را در شهرها داشته اند. (27) البته نام کسانی چون سلمان و عمار بن یاسر در شمار این افراد نیامده است.
کنترل کارگزاران، در سیاستهای عمر به صورت یک اصل مطرح بوده این کنترل بیشتر از جهت مالی بوده است. زمانی که عمر شنید عمرو بن عاص از بیت المال پولی برداشته، به وی نوشت: کسانی از مهاجرین نخست نزد من بودند که برتر از تو بودند، اما من تو را فرستم با این امید که تو نیاز کمتری داریی، پس از آن محمد بن مسلمه را نزد او فرستاد تا اموال وی را مشاطره کند. (28) در نقل دیگری آمده است: عمر شنید که عیاض بن غنم به رفاه در افتاده لباس نرم می پوشد و غذای لذیذ می خورد. محمد بن مسلمه را فرستاد تا او را بیاورد. وقتی او را آمد، عصا و لباسی به او داد. آنگاه سیصد گوسفند به او سپرد تا آنها را به چرا ببرد. او طی دو ماه به این کار مشغول بود. زمانی تصمیم گرفت تا با وساطت همسر عمر خود را از این ضعیت برهاند، وقتی عمر از این کار خبردار شد، به همسرش تندی کرده گفت: تو را چه به این کارها!تو وسیله تفریحی هست که پس از تفریح کنار گذاشته می شوی، (29) اکنون در کار من و مسلمانان دخالت می کنی؟پس از آن با وساطت عثمان او را باز گرداند و از او تعهد گرفت که دیگر به آن وضعیت باز نگردد، و وی را به محل کارش فرستاد. (30)
گاهی عمر همراه کسی به در خانه عمالش می رفت. او ساکت می ماند تا رفیقش اجازه ورود بگیرد، آنگاه سر زده همراه او به خانه در می آمد و به این ترتیب می کوشید تا بر زندگی آنها نظارت داشته باشد. (31) زمانی شنید که سعد بن ابی وقاص قصری ساخته و دری در بیرون آن گذاشته است. عمر کسی را فرستاد تا به کوفه رفته آن در را آتش زده و باز گردد. (32) البته برخی کارگزاران عمر برای خود زندگی مرفهی داشتند که عمر چندان بر آنها سخت گیری نمی کرد، نمونه آن عمرو بن عاص و یزید بن ابی سفیان بودند. (33) این می توانست برخاسته از اعتماد او به مدیریت آنان باشد. در مواردی نیز او به افرادی دلبستگی داشت. به عنوان نمونه، عمر علاقه ویژه ای به زید بن ثابت داشت، زمان ابوبکر از عمر خواست تا او را که نوجوانی بود به کاری در امور مالیه بگمارد. وقتی عمر بر سر کار آمد و زید با اموالی نزد او بازگشت، عمر هر چه پول همراه آورده بود به خود او بخشید. (34) زمانی عمر شنید که ابو موسی اشعری یکی از جنگجویان سپاه را شلاق زده و سر او تراشیده است. به ابو موسی نوشت: اگر این کار را بطور آشکار انجام داده باید اجازه دهد در همان وضعیت قصاص شود، اگر هم در پنهانی بوده باز اجازه دهد تا بطور پنهانی قصاص شود. زمانی که ابو موسی آماده شد تا قصاص شود آن مرد او را بخشید. (35)
به هر روی فرمانها و نامه های او به حاکمان بلاد، بازخواست او از امیران شهرها و تاکید و تحریض آنان بر رعایت انصاف، فراوان در مصادر یاد شده است. (36) این وضعیت به هر دلیل بود پس از عمر دنبال نشد، عثمان در طی سالهای متمادی لافت خود، اوضاع کارگزاران خود را رها کرده بود. همین وضعیت مانع از آن شد که شخصیتی چون امام علی (ع) بتواند اوضاع را کنترل کند. راوی نقل می کند: مالی را نزد عمر آوردند، فرزند او درهمی برداشت در دهانش گذاشت و رفت. عمر در پی او رفته پول را از او گرفت. راوی می افزاید: نزد عثمان بودم مالی آوردند. فرزندش پولی برداشت و بعد خادمش، اما عثمان اعتراضی نکرد، به گریه افتادم. علت را پرسید، قصه را شرح دادم. عثمان گفت: عمر به خاطر خدا به خویشانش نداد و من به خاطر خدا به خویشانم می دهم! (37)
عمر در میان کارگزاران خود، از یک نفر بطور محسوس، هیچ گونه باز خواستی نکرد. او معاویه پسر ابو سفیان بود که حتی دیرتر از پدرش مسلمان شده بود. استفاده از معاویه طی شش سال آخر خلافت در سمت حاکم دمشق، از مسایل حساس دوره خلافت اوست. خلیفه متهم شده که بدین طریق، نقش عمده ای در تثبیت موضع بنی امیه در شام داشته است. (38)
عمر در حالی که او را کسرای عرب می خواند، از کار بر کنارش نکرد. (39) یک بار نیز به او گفت که اوامر و نهی نمی کند. (40) در همان دوره عمر، شامات تماما در اختیار معاویه قرار گرفت. (41) در وقت مرگ نیز به شورای شش نفره گفت: با یکدیگر اختلاف نکنید که معاویه در شام است! (42) قاضی عبد الجبار، سنی متعصب نیز می گوید: با اینکه عمر شدیدا مراقب عمال خود و عوض کردن آنان بوده، به هیچ روی چنین برخوردی با معاویه نکرده است. (43) ابوبکر اصم از متکلمان، می گفت: معاویه در جنگ خود با علی (ع) محق بوده چون عمر او را نصب کرده بوده است! (44) بعدها سیره سیاسی و دینی عمر به صورت یک سنت در آمد. یک بار که در حضور عثمان و معاویه، میان طلحه و علی (ع) نزاع بر سر «مشربه ای » پیش آمد، معاویه گفت: آیا در زمان عمر مستقر بوده، !گفتند: آری، گفت مگر می شود چیزی را که در عهد او مستقر بوده تغییر داد؟ (45)
پیش از معاویه، برادرش یزید فرماندهی و فرمانداری بخشهایی از شام را عهده دار بود. این امر از زمان ابوبکر مطرح شده بود. زمانی که ابوبکر، خالد بن سعید را به فرماندهی سپاهیانی در شام گماشت، عمر اصرار کرد تا یزید بن ابی سفیان را به جای خالد بن سعید بفرستد زیرا خالد بن سعید، که از طرف رسول خدا (ص) در یمن بود، پس از رحلت رسول الله (ص) بازگشت و از روی کار آمدن ابوبکر، به علی (ع) گله کرد. عمر به همین دلیل یزید بن ابی سفیان[را که از طلقا بود]بر او مقدم داشت. (46) پس از مرگ یزید معاویه جایگزین او شد و در چهار سال پایانی خلافت عمر، معاویه حاکم شامات بود. (47) جاحظ درباره سیر تقویت موضع معاویه در شام از زمان ابوبکر تا عثمان، تعبیرات جالبی دارد. (48)
در میان کارگزاران خلیفه، جدای از مغیره، افراد فاسق دیگری نیز بودند، یکی از آنها قدامة بن مظعون بود که شرابخواری کرده و به همین جهت حد خورد. (49) نعمان بن عدی والی دیگر او اشعاری در خمریات می سرود. (50) به عمر خبر دادند که او کارها را به بهترین صورت انجام می دهد اما وقت نماز حاضر نمی شود. (51)
در پایان این قسمت مناسب است به نکات دیگری که در انتخاب کارگزاران مورد نظر خلیفه بود اشاره کنم خلیفه در اوائل کار عراق و شام نشان داد که اگر فرماندهان را از صحابه بزرگ نمی گمارد اما نباید از محدوده قریش و همپیمانان او نظیر ثقیف و احیانا انصاری که مورد اعتماد اویند تجاوز کند. بنابر این علی رغم آن که مثنی بن حارثه در عراق قدرتی به هم زده بود، و ظاهرا نیز مورد اعتماد بود، از منصوب کردن او به فرماندهی در جنگ با ایرانیان پرهیز کرد. زمانی نیز که عتبة بن غزوان مؤسس شهر بصره از امر و نهی سعد بن ابی وقاص گله کرد، عمر به او گفت: چرا امارت یک قریشی را نمی خواهد بپذیرد؟به علاوه، عمر می کوشید تا کارگزاران را از اهالی شهرها انتخاب کند نه از بادیه نشینان. زمانی که او از همین عتبه شنید که مجاشع بن مسعود را بجای خود در بصره گماشته و چون او موقتا نبوده مغیرة بن شعبه را نصب کرده تا مجاشع بیاید، عمر گفت: بهتر است همان مغیره حاکم بصره باشد نه مجاشع. چون مجاشع «اهل وبر» است و مغیره «اهل وبر» یعنی شهرنشین. (52) مغیره فردی ثقفی و ساکن طائف بود.
پی نوشت ها:
1. خلیفة بن خیاط تصریح می کند که معاویه در سالهای پایانی خلافت عمر حاکم تمامی شامات بوده است.
2. تاریخ خلیفة بن خیاط، صص 156- 153
3. مروج الذهب، ج 2، ص 306
4. طبقات الکبری، ج 3، ص 499
5. الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 361، تاریخ الخلفاء، ص 106
6. تاریخ الطبری، ج 3، ص 397، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، صص 160- 159
7. تاریخ طبری، ج 3، ص 396
8. شرف اصحاب الحدیث، ص 87
9. همان، ص 88
10. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 20، ص 20
11. همان، ج 9، صص 30- 29، و نک: الفتنة الکبری، صص 81- 80
12. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 158، همانجا آمده است که او گفت: اگر اجازه خروج به قریش را بدهد مردم را به چپ و راست می کشانند.
13. فجر الاسلام، ص 172
14. طبقات الکبری، ج 3، ص 183، 283
15. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 155، العقد الفرید، ج 1، ص 22، نثر الدر، ج 2، ص 80
16. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 146، المصنف، عبد الرزاق، ج 7، صص 385- 384، الاغانی، ج 16، ص 94، درباره موارد دیگر نک: المصنف، عبد الرزاق، ج 7، ص 219، 217
17. غریب الحدیث، ج 3، ص 239، الفائق، ج 3، ص 215
18. العقد الفرید، ج 1، صص 15- 14
19. به عنوان مثال ابو هریره را متهم به دزدی کرد. نک، طبقات، ج 4، ص 335
20. عیون الاخبار، ج 1، صص 54- 53، فتوح البلدان، ص 93، العقد الفرید، ج 1، ص 45
21. طبقات الکبری، ج 4، ص 335
22. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 175
23. العقد الفرید، ج 1، ص 46
24. همان، ج 1، ص 46
25. نهج السعاده، ج 1، ص 112
26. حیاة الصحابه، ج 2، ص 210، از: کنز العمال، ج 3، ص 166
27. فتوح البلدان، صص 90، 266، 396
28. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 174
29. انما انت لعبة یلعب بک، ثم تترکین
30. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، ص 817، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 178 (با اندکی اختلاف)
31. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، ص 836
32. اخبار الطوال، ص 124، فتوح البلدان، ص 277
33. نک: تاریخ المدینة المنورة، ج 3، ص 833
34. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، صص 855- 854، الاصابه، ج 1، ص 85
35. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، ص 809
36. نک: مجموعه ای از این فرمانها و نامه ها و خطبه ها در: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 12، صص 196- 194. او به مردم شهرها نوشت: من عمال خود را نفرستاده ام که به شما ظلم کرده یا اموالتان را بگیرند. من آنان را فرستاده ام تا به شما دین و سنت را تعلیم دهند، هر کسی جز این کرد، به من شکایت کنید تا او را قصاص کنم و دیدم که رسول خدا (ص) چنین می کرد: ابن ابی الحدید، ج 12 ص 22 و برای سختگیری که ناشی از عدم فهم آیات قرآنی بود نک: همان، ج 12، صص 15، 17
37. نک: الامالی فی آثار الصحابه، صص 53- 54، میراثی که اهل سنت به عنوان سیره «خلفای راشدین » می شناسند، منهای آنچه از امام علی (ع) رسیده و بیشتر در فرهنگ شیعه انعکاس یافته، نه از ابو بکر و عثمان بلکه از عمر می باشد. آنچه تاریخ، از این میراث نقل کرده، فراوان بوده و نوعا اهل سنت مقبولات آن را که در نامه ها و کلمات قصار عمر آمده اخذ کرده اند. باید پذیرفت که صرفنظر از مسایل خاص خلیفه در ارتباط با امامت، بنی هاشم، و برخی از حکام فقهی و ارزشهای دینی، آنچه باقی مانده در قیاس با سیره عثمان، امویان و بسیاری از عباسیان، جایگاه برتری داشته و دارد. تصویر این میراث برای اصلاح طلبان سنی در هر زمان قابل توجه بوده و نمی توانسته مورد انکار قرار گیرد. بنگرید: تاریخ فلسفه در اسلام، ج 2 مقاله «تفکر سیاسی در صدر اسلام » عمدتا بر پایه همان مقبولات منقول از عمر بنا نهاده شده و تصویری ایده آل از حکومت اسلامی و اصول سیاست اسلامی ارائه داده است، خلیفه معتقد بود که اموال بیت المال، مال شخصی او نیست بلکه «مال الله » است که در اختیار او قرار گرفته (طبقات الکبری، ج 3، صص 275- 276) ، در حالی که بعدها عثمان آن را ملک شخصی خلیفه تلقی می کرد، عمر خود در شهر به عنوان یک «عسس » حرکت می کرد. (طبقات، ج 3، ص 281)
38.
39. نثر الدر، ج 2، ص 61، العقد الفرید، ج 3، ص 365
40. دلایل الصدق، ج 3، ق 1، ص 312 از طبری، ج 6، ص 184
41. تاریخ خلیفة بن خیاط، ج 1، ص 157 بر خلاف نظر ابن کثیر که معتقد است که عمر برخی از مناطق شامات را در اختیار او قرار داده بود. نک: البدایة و النهایه، ج 8، ص 124
42. نثر الدر، ج 2، ص 37
43. تثبیت دلائل النبوة، ص 593
44. مسائل الامامه، ص 60
45. نک: انساب الاشراف، ج 4، ص 499، ش 1286، در این باره، شواهد متعددی را ابن عساکر آورده است. نک: مختصر تاریخ دمشق، ج 25، صص 18- 25، و نک: صص 73- 44
46. المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 454
47. تاریخ المدینة المنوره، ج 3، ص 838
48. رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیه، ص 344
49. الاشتقاق، ص 13، الفائق، ج 1، ص 431، طبقات الکبری، ج 5، صص 561- 560
50. نسب قریش، مصعب زبیری، ص 382
51. طبقات الکبری، ج 5، ص 560
52. معجم البلدان، ج 1، ص 432