پیمان «حدیبیه »،فکر پیامبر را از ناحیه جنوب(مکه)آسوده ساخت و در پرتو این آرامش،گروهی از سران عرب به آئین اسلام گرویدند.در این هنگام،رهبر گرامی مسلمانان فرصت را مغتنم شمرد،و با زمامداران وقت و رؤساء قبایل و رهبران مذهبی مسیحیان جهان آن روز،باب مکاتبه را باز نمود،و آئین خود را(که در آن روز از دائره یک عقیده ساده گام فراتر نهاده و می توانست همه بشر را زیر لوای توحید و تعالیم عالی اجتماعی و اخلاقی خود گرد آورد)به ملل زنده جهان آن روز عرضه داشت.
این نخستین گامی بود که پیامبر پس از 19 سال کشمکش با قریش لجوج،برداشت.اگر دشمنان داخلی،با نبردهای خونین خود او را مشغول نمی ساختند،پیامبر پیش از این، به دعوت ملل جهان دست می زد.ولی حملات ناجوانمردانه عرب او را مجبور ساخت،که قسمت مهمی از وقت خود را به امر دفاع از حوزه اسلام صرف نماید.
نامه هائی که پیامبر گرامی،به عنوان دعوت اسلام به امراء و سلاطین،و رؤساء قبائل و شخصیتهای برجسته معنوی و سیاسی نوشته است،از شیوه دعوت او حکایت می کند. اکنون 185 (1) نامه،از متون نامه های پیامبر که برای تبلیغ و دعوت به اسلام و یا به عنوان میثاق و پیمان نوشته است،در دست داریم،که محدثان و تاریخ نویسان آنها را ضبط کرده اند.همه این نامه ها حاکی است که روش اسلام در دعوت و تبلیغ، منطق و برهان بوده است،نه جنگ و شمشیر.روزی که پیامبر از حملات قریش مطمئن گردید، با فرستادن نامه و اعزام مبلغان،ندای خود را به گوش جهانیان رسانید.
متون این نامه ها و اشاراتی که در لابلای آنها نهفته است،نصایح و اندرزها و تسهیلات و نرمشهائی که پیامبر در موقع بستن پیمان با ملل بیگانه از خود نشان داده،همه و همه گواه زنده بر ضد نظریه خاورشناسانی است که خواسته اند چهره اسلام را با تهمتهای ناروای خود بپوشانند و پیشرفت اسلام را زائیده نیزه و شمشیر دانند. ما امیدواریم که روزی بتوانیم ترجمه متون تمام این نامه ها و حوادثی را که پیرامون آنها رخ داده و یا نوشتن آنها را ایجاب کرده،به گونه ای به رشته تحریر درآوریم،و از این طریق روش اسلام را در نشر آئین خود در نقاط مختلف جهان روشن سازیم.
رسالت پیامبر جهانی بود
گروهی از بی خردان به رسالت جهانی پیامبر اسلام از دریچه تردید و شک می نگرند، و در این تردید،از یک سلسله نغمه هائی که برخی از نویسندگان مزدور سر می دهند،پیروی می نمایند.سردسته این گروه،خاورشناسی مانند«سر ویلیام مویر»است که می گوید:موضوع عمومیت رسالت «محمد»، (2) بعدها به وجودآمد،و محمد از هنگام بعثت تا زمان وفات خود فقط عربها را به اسلام دعوت می کرد،و محمد جز عربستان جائی را نمی شناخت.
این نویسنده از شیوه نیاکان انگلیسی خود پیروی کرده،و در برابر آیات زیادی که گواهی می دهند که او عموم جهانیان را به توحید و رسالت خود دعوت می کرد،پرده بر روی حقائق افکنده و می گوید:او فقط عربها را دعوت می کرد.ما در اینجا برخی از آیات را که شهادت می دهد که رسالت پیامبر اسلام،دعوت جهانی بوده،می آوریم و شما می توانید مشروح این قسمت را در کتابهای عقائد مطالعه بفرمائید.اینک ترجمه آیات:
1-ای مردم(دقت بفرمائید:نمی گوید ای عربها!)من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم. طرف خطاب در آیه،همه مردم است،چنانکه می فرماید: «قل یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا» . (3)
2-ای محمد«ص »ما ترا برای همه مردم مبشر و منذر(بشارت دهنده و بیم دهنده) فرستاده ایم. (4)
3-ما کتاب ترا وسیله یادآوری برای جهانیان قرار داده ایم. (5)
4-ای محمد!باید هر انسانی را از خشم خداوند بترسانی. (6)
5-اوست که پیامبر خود را با هدایت و دین پایداری فرستاد،تا پیامبر خود و آئین پایدار او را بر تمام ادیان غالب سازد و اگر چه مشرکان نخواهند. (7)
اکنون ما از این نویسنده انگلیسی سؤال می کنیم:با این دعوتهای جهانی که در این آیات منعکس است،چگونه او می گوید:موضوع عمومیت جهانی بعدها پیش آمده است؟! آیا با وجود این آیات و آیه های دیگر و با بودن سفیران پیامبر اسلام،در سرزمینهای دور،و متون نامه های آن حضرت که در صفحات تاریخ ضبط است،(حتی عین برخی از نامه های آن حضرت که برای دعوت اجانب به نقاط دور دست نوشتند تاکنون محفوظ مانده،و زینت بخش موزه های جهان است)باز جا دارد که انسان در جهانی بودن رسالت او تردید کند؟!
نویسنده با کمال وقاحت می نویسد:محمد جز عربستان(حجاز)جای دیگر را نمی شناخت.در صورتی که او در سن 16 سالگی همراه عموی خود به شام رفته و در سنین جوانی بازرگانی خدیجه را از مکه تا شام بر عهده داشت و همراه کاروان بازرگانی قریش به شام رفت.
راستی ما هر موقع در تاریخ می خوانیم که یک جوان یونانی(اسکندر مقدونی)می خواست فرمانروای جهان شود،و یا می شنویم که ناپلئون در سر می پروراند که امپراطوری جهانی تشکیل دهد،هرگز اعجاب و استغراب به ما دست نمی دهد.ولی هر موقع دسته ای از خاورشناسان می شنوند که رهبر بزرگ مسلمانان به فرمان خداوند،دو امپراطور بزرگ جهانی را که قوم وی با ملت هر دو امپراطور روابط بازرگانی داشتند،به آئین توحید دعوت کرده است،با لجاجت و سخنان بی اساس،آن را یک امر محال و ممتنع قلمداد می کنند.
پیک رسالت در نقاط دور دست
پیامبر اسلام،مساله دعوت زمامداران را مانند سایر مسائل مهم،در یک شورای بزرگ مطرح ساخت.روزی به یاران خود چنین فرمود:بامدادان همگی حاضر شوید تا امر مهمی را با شما در میان بگذارم.فردای آن روز،پس از ادای فریضه صبح پیامبر به یاران خود چنین فرمود:
«بندگان خدا را نصیحت کنید!کسی که سرپرست امور مردم شد و در هدایت و راهنمائی آنان نکوشید،خدا بهشت را بر او حرام کرده است.برخیزید و پیک رسالت،در نقاط دور دست شوید،و ندای توحید را به سمع جهانیان برسانید،ولی هرگز مانند شاگردان حضرت عیسی با من مخالفت نکنید.از حضرتش سؤال کردند که آنها چگونه با عیسی «ع »از در مخالفت وارد شدند؟فرمود:او نیز مانند من گروهی را مامور ساخت که پیک رسالت در نقاطی باشند،دسته ای که راه آنها نزدیک بود،فرمان او را پذیرفتند،ولی کسانی که راه آنها دور بود،از پذیرفتن فرمان وی سرپیچی کردند».
سپس،پیامبر شش نفر از ورزیده ترین افراد را طی نامه هائی-که رسالت جهانی آن حضرت در آنها منعکس بود-به نقاط مختلف روانه کرد.بدین ترتیب،سفیران هدایت در یک روز رهسپار سرزمینهای ایران،روم،حبشه،مصر،یمامه،بحرین و حیره(اردن)شدند.مشروح جریان نامه ها را در آینده خواهید خواند. (8)
وقتی نگارش و تنظیم نامه های پیامبر پایان یافت،افرادی که از وضع دربارهای آن روز اطلاع داشتند،به پیامبر عرض کردند که باید نامه ها را مهر بفرمائید،زیرا زمامداران جهان نامه بی امضاء را(امضاء آن روز بوسیله مهر بود)نمی خوانند.از این نظر به دستور پیامبر،انگشتری از نقره برای او تهیه گردید که جمله «محمد رسول الله »در سه سطر بر آن حک شده بود.شکل حکاکی آن از این قرار بود که:لفظ «الله »در بالا و«رسول »در وسط و«محمد»در زیر قرار گرفته بود،و این دقت برای حفظ از جعل و تزویر بود و خواننده باید امضاء را از پائین شروع کرده به لفظ الله برسد.حتی به این اکتفاء نکرد،پاکت نامه را به وسیله موم خاصی(بجای «لاک »امروز)چسبانید و روی آن را مهر زد. (9)
اوضاع جهان در روز ابلاغ رسالت
قدرت جهان در آن روز در قبضه دو امپراطوری بزرگ بود،و رقابت و جنگ میان این دو قطب سابقه ممتدی داشت.نبرد و ستیزه میان ایران و روم،از دوره هخامنشیان آغاز گردید و تا عهد ساسانیان ادامه داشت.خاور زمین زیر سیطره امپراطوری ایران بود،و سرزمین عراق و یمن و بخشی از آسیای صغیر نیز از اقمار و مستعمرات ولت شاهنشاهی ایران به شمار می رفت.دولت روم در آن روز به دو بلوک شرقی و غربی تقسیم شده بود.زیرا در سال 395 میلادی «تئودوز کبیر»امپراتور روم،کشور خود را میان دو پسرش تقسیم کرد و دو کشور به نام روم شرقی و غربی پدید آمد.روم غربی در سال 476 به دست وحشیان و بربرهای شمال اروپا منقرض گردید.ولی روم شرقی که مرکز آن «قسطنطنیه »بود و شام و مصر را نیز در اختیار داشت،در زمان ظهور اسلام رشته سیاست را در بخش اعظم جهان در دست داشت،تا اینکه در سال 1453 که قسطنطنیه به ست سلطان محمد دوم(فاتح)گشوده شد،آفتاب عمر دولت روم شرقی غروب کرد و به کلی متلاشی گردید.سرزمین عربستان نیز میان این دو قطب محصور بود،ولی از آنجا که اراضی حاصل خیز نداشت،و مردم آن چادرنشین و متفرق بودند،هر دو امپراتور رغبتی در تسخیر آن از خود نشان نمی دادند.نخوت و بیدادگری و جنگهای آنها مانع از آن بود که از انقلاب و تحولات اساسی که در این کشور رخ می دهد،آگاه شوند.آنان،هرگز تصور نمی کردند که ملت دور از تمدنی بر اثر قدرت ایمان،به امپراتوری آنها خاتمه خواهد داد و نقاطی که در سایه های بیدادگری آنها در تاریکی فرو رفته،با فجر روشن اسلام منور خواهد شد.اگر از وجود این مشعل فروزان آگاهی پیدا می کردند در همان آغاز،آن را نابود می ساختند.
پیک اسلام در سرزمین روم
«قیصر»،پادشاه روم با خدا پیمان بسته بود که هرگاه در نبرد با ایران پیروز گردد،به شکرانه این پیروزی بزرگ،از مقر حکومت خود(قسطنطنیه)پیاده به زیارت «بیت المقدس »برود.او پس از پیروزی به نذر خود جامه عمل پوشانید و پای پیاده رهسپار«بیت المقدس »گردید.
«دحیه کلبی »،مامور شد که نامه پیامبر را به قیصر برساند.او سفرهای متعددی به شام داشت و به نقاط مختلف آن کاملا آشنا بود.قیافه گیرا،صورت زیبا،و سیرت نیکوی وی شایستگی همه جانبه ی او را برای انجام این وظیفه خطیر ایجاب می نمود.وی پیش از آنکه شام را،به قصد قسطنطنیه ترک کند،در یکی از شهرهای شام یعنی «بصری » (10) اطلاع یافت،که قیصر عازم بیت المقدس است.از اینرو فورا با استاندار«بصری »،«حارث بن ابی شمر»تماس گرفت و ماموریت خطیر و پراهمیت خود را به او ابلاغ کرد.مؤلف طبقات (11) می نویسد:پیامبر دستور داده بود،که نامه را به حاکم «بصری »بدهد تا او نامه را به قیصر برساند.شاید این دستور از این نظر بود،که پیامبر شخصا از مسافرت «قیصر»آگاهی داشت،و یا از این جهت که شرائط و امکانات دحیه محدود بوده و مسافرت تا قسطنطنیه خالی از اشکال و مشقت نبوده است.در هر صورت،سفیر پیامبر اسلام با حاکم «بصری »تماس گرفت.استاندار نیز،«عدی بن حاتم »را خواست و او را مامور کرد تا همراه سفیر پیامبر به سوی بیت المقدس بروند،و نامه پیامبر را به حضور قیصر برسانند.
سفیر پیامبر در شهر«حمص »با قیصر ملاقات کرد.او وقتی خواست به حضور«قیصر»باریابد، کارپردازان دربار به او گفتند:باید در برابر قیصر سجده کنی،در غیر این صورت به تو اعتنا نکرده و نامه ترا نخواهد گرفت.«دحیه »،سفیر خردمند پیامبر اسلام گفت:من برای کوبیدن این سنتهای غلط رنج این همه راه را بر خود هموار کرده ام،من از طرف صاحب رسالتی به نام محمد«ص »مامورم به قیصر ابلاغ کنم،که بشرپرستی باید از میان برود،و جز خدای یگانه کسی مورد پرستش واقع نگردد.آیا با این ماموریت،با این عقیده و اعتقاد چگونه می توانم تسلیم نظریه شما شوم و در برابر غیر خدا سجده کنم؟.
منطق نیرومند و پرصلابت سفیر،مورد اعجاب کارکنان دربار قرار گرفت.یک نفر از درباریان خیراندیش به «دحیه »گفت:شما می توانی نامه را روی میز مخصوص «سلطان »بگذاری و برگردی و کسی جز«قیصر»دست به نامه های روی میز نمی زند،و هر موقع قیصر نامه را خواند،شما را به حضور می طلبد.«دحیه »،از راهنمائی آن مرد تشکر کرد، و نامه را روی میز«قیصر»گذارد و بازگشت.
«قیصر»نامه را گشود.ابتداء نامه که با«بسم الله »شروع شده بود.توجه قیصر را جلب کرد و گفت:من از غیر سلیمان «ع »تاکنون چنین نامه ای ندیده ام.سپس مترجم ویژه عربی خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه کند.او نامه پیامبر را چنین ترجمه کرد:
(نامه ایست) (12) از محمد فرزند عبد الله،به «هرقل »بزرگ روم.درود بر پیروان هدایت،من ترا به آئین اسلام دعوت می کنم.اسلام آور تا در امان باشی،خداوند به تو دو پاداش می دهد،(پاداش ایمان خود،و پاداش ایمان کسانی که زیردست تو هستند).اگر از آئین اسلام روی گردانی گناه «اریسیان » (13) نیز بر تو است.ای اهل کتاب!ما شما را به یک اصل مشترک دعوت می کنیم:غیر خدا را نپرستیم،کسی را انباز او قرار ندهیم، بعض از ما بعضی دیگر را به خدائی نپذیرد،هرگاه(ای محمد)آنان از آئین حق سربرتافتند بگو:گواه باشید که ما مسلمانیم.
قیصر از حالات پیامبر تحقیق می کند
زمامدار خردمند روم،احتمال داد که نویسنده نامه همان محمد موعود تورات و انجیل باشد.از این جهت درصدد برآمد که از خصوصیات زندگی وی،اطلاعات دقیق به دست آورد.فورا مسئولی را به حضور طلبید و گفت:سراسر شام را زیر پا بگذار،شاید از خویشاوندان و نزدیکان «محمد»،و یا از کسانی که از اوضاع وی اطلاع دارند،افرادی را پیدا کنی،تا من وسیله آنها درباره «محمد»یک سلسله اطلاعاتی به دست آورم.از حسن تصادف،در همان ایام ابوسفیان با گروهی از قریش برای بازرگانی به شام آمده بودند.مامور قیصر با آنها تماس گرفت و همه را به بیت المقدس برد،و به حضور او باریافتند.قیصر از آنها پرسید:آیا در میان شما کسی هست که با«محمد»پیوند خویشاوندی داشته باشد؟ابوسفیان به خود اشاره کرد و گفت:ما با او از یک طایفه هستیم،و در جد چهارم(عبد مناف)بهم می رسیم.«قیصر»دستور داد که ابوسفیان،پیش روی او بایستد و دیگران پشت سر او قرار گیرند و مراقب سخنان ابوسفیان شوند،که هر گاه وی در پاسخ پرسشهای قیصر،غرض ورزی کرد،فورا به خطا و یا دروغ او اشاره نمایند.با این اوضاع،قیصر سؤلات زیر را از ابوسفیان پرسید و او نیز به ترتیب پاسخ داد:
1-حسب «محمد»چگونه است؟
:خانواده او شریف و بزرگ اند.
2-در نیاکان وی کسی هست که بر مردم سلطنت کرده باشد؟
:نه هرگز.
3-آیا پیش از آنکه ادعای نبوت کند،از دروغ پرهیز داشت یا نه؟
:بلی محمد مرد راستگوئی بود.
4-چه طبقه ای از مردم از وی طرفداری می کنند و به آئین او می گروند؟
:اشراف با او مخالفند،و افراد عادی و متوسط هوادار جدی او هستند.
5-پیروان وی رو به فزونی است؟
:بلی رو به افزایش است.
6-کسی از پیروان او تا حال،مرتد شده است؟
:خیر.
7-آیا او در نبرد با مخالفان پیروز است یا مغلوب؟
:گاهی غالب و گاهی با شکست روبرو است.«قیصر»،به مترجم گفت که:به ابوسفیان و دوستان وی بگوید که اگر این گزارشها دقیق و صحیح باشد،حتما او پیامبر موعود آخر الزمان است،و در پایان افزود که من اطلاع داشتم که چنین پیامبری ظهور خواهد کرد،و نمی دانستم که از قوم «قریش »خواهد بود.ولی من حاضرم در برابر او خضوع کنم،و به عنوان احترام پاهای او را شستشو دهم،و در همین نزدیکیها قدرت و شوکت او سرزمین روم را خواهد گرفت.
برادرزاده قیصر،گفت:محمد در نامه اسم خود را بر نام تو مقدم داشته است.در این موقع،قیصر به او پرخاش کرد و گفت:کسی که ناموس اکبر(فرشته وحی)بر او نازل می شود،شایسته است نام او بر نام من مقدم باشد.
ابوسفیان می گوید:طرفداری جدی قیصر از محمد،سر و صدائی در دربار به وجود آورد،و من از این پیش آمد سخت ناراحت بودم،که کار محمد به قدری بالا بگیرد که ملت روم از او بترسند.با اینکه من در آغاز سؤال و جواب کوشش کردم که محمد را در نظر قیصر کوچک کنم و می گفتم که محمد کوچکتر از آنست که شنیده ای،ولی قیصر به تحقیر من گوش نکرد و گفت:آنچه من از تو سؤال می کنم به آن پاسخ بده! (14)
تاثیر نامه پیامبر در قیصر
قیصر به گزارشهای کسب شده از ناحیه ابوسفیان اکتفا نکرده،موضوع را بوسیله نامه، با یکی از دانشمندان روم در میان گذارد.وی در جواب نوشت:این همان پیامبر است که جهان در انتظار او است.قیصر برای به بدست آوردن طرز تفکر سران روم،اجتماع عظیمی در یکی از صومعه ها تشکیل داد،و نامه پیامبر را بر آنها خواند،و گفت:آیا حاضرید با برنامه و آئین او موافقت کنیم؟!چیزی نگذشت که تشنج بزرگی در مجلس پدید آمد،به طوری که قیصر از اختلاف و مخالفت آنان بر جان خود ترسید.فورا از جایگاه خود که نقطه بلندی بود،رو به مردم کردو گفت:نظر من از این پیشنهاد آزمایش شما بود،صلابت و استقامت شما در آئین مسیح مورد اعجاب و تقدیر من قرار گرفت.
قیصر،دحیه را خواست و او را احترام کرد،و پاسخ نامه پیامبر را نوشت،و هدیه ای نیز به وسیله «دحیه »ارسال کرد،و مراتب ایمان و اخلاص خود را در آن منعکس نمود. (15)
سفیر پیامبر در دربار ایران
روزی که سفیر پیامبر اسلام عازم دربار ایران گردید،زمامدار این سرزمین وسیع،«خسرو پرویز»بود.وی دومین زمامدار ایران پس از انوشیروان بود که 32 سال پیش از هجرت پیامبر،بر تخت سلطنت نشست.حکومت وی،در این مدت با حوادث تلخ و شیرین بی شماری روبرو گردید.قدرت ایران در دوران زمامداری وی کاملا در نوسان بود.روزی نفوذ ایران،آسیای صغیر را فرا گرفت و تا نزدیکی قسطنطنیه گسترش یافت و صلیب عیسی که چیزی مقدستر از آن نزد مسیحیان نبود،به «تیسفون »(مدائن) آورده شد و سلطان روم درخواست صلح نمود و سفیری برای بستن پیمان صلح به دربار ایران گسیل داشت و حدود ایران به حدود شاهنشاهی هخامنشی رسید.ولی روز دیگر بر اثر سوء تدبیر و غرور بی حد و خوشگذرانی زمامدار وقت،ایران در لب پرتگاه سقوط قرار گرفت.نقاط فتح شده یکی پس از دیگری از زیر نفوذ درآمد،و سپاه دشمن تا قلب سرزمین ایران،یعنی «دستگرد»نزدیک «تیسفون »رسید و کار به جائی رسید که خسرو پرویز از بیم رومیان پا به فرار گذارد.این عمل ننگین خشم ملت را برانگیخت و سرانجام به دست فرزند خود شیرویه کشته شد.
آسیب شناسان تاریخ،علت عقب گرد قدرت ایران را معلول غرور و خودخواهی زمامدار وقت و تجمل طلبی و خوش گذرانی وی می دانند.اگر او پیام سفیر صلح را پذیرفته بود،شکوه ایران در پناه صلح محفوظ می ماند.اگر نامه پیامبر در روحیه خسرو پرویز اثر خوبی نبخشید،تقصیر نامه و یا نامه رسان نبود،بلکه روحیات خاص و خودخواهی مفرط او مهلت نداد که پیرامون دعوت پیامبر چند دقیقه بیندیشد.هنوز مترجم نامه را به پایان نرسانیده بود که فریاد کشید و نامه را گرفت و پاره کرد.اینک تفصیل جریان:
در آغاز سال هفتم هجرت،پیامبر (16) یکی از افسران ارشد خود،یعنی «عبد الله حذافه سهمی قرشی »را مامور کرد که نامه وی را به دربار ایران ببرد،و آن را به خسرو پرویز برساند،تا او را به وسیله نامه به آئین توحید دعوت نماید.ما ترجمه نامه را در اینجا و متن آن را در پاورقی می نگاریم.
به نام خداوند بخشنده مهربان
«از محمد،فرستاده خداوند به کسری بزرگ ایران.درود بر آنکس که حقیقت جوید و به خدا و پیامبر او ایمان آورد،و گواهی دهد که جز او خدائی نیست،و شریک و همتائی ندارد و معتقد باشد که «محمد»بنده و پیامبر او است.من به فرمان خداوند ترا به سوی او می خوانم.او مرا به هدایت همه مردم فرستاده است تا همه مردم را از خشم او بترسانم،و حجت را بر کافران تمام کنم.اسلام بیاور تا در امان باشی،و اگر از ایمان و اسلام سربرتافتی،گناه ملت مجوس بر گردن تو است ». (17)
شاعر سخن ساز و شیرین زبان ایران «حکیم نظامی »،این حقایق تاریخی را به نظم درآورده و چنین می گوید:
تو ای عاجز که خسرو نام داری
و گر کیخسروی صد جام داری
مبین در خود که خودبین را بصر نیست
خدابین شو که خود دیدن هنر نیست
گواهی ده که عالم را خدائی است
نه بر جا و نه حاجتمند جائی است
خدائی کادمی را سروری داد
مرا بر آدمی پیغمبری داد
سفیر پیامبر وارد دربار گردید.خسرو پرویز دستور داد تا نامه را از او بگیرند، ولی او گفت:باید نامه را شخصا خودم برسانم و نامه پیامبر را به خسرو تسلیم کرد.خسرو پرویز مترجم خواست.مترجم نامه را باز کرد و چنین ترجمه نمود. نامه ایست از محمد رسولخدا به «کسری »بزرگ ایران.هنوز مترجم از خواندن نامه فارغ نشده بود که زمامدار ایران سخت برآشفت و داد زد و نامه را از مترجم گرفت،و پاره کرد و فریاد کشید:این مرد را ببینید که نام خود را پیش تر از نام من نوشته است.فورا دستور داد که عبدالله را از قصر بیرون کنند.عبدالله از قصر بیرون آمد،و بر مرکب خود سوار شد و راه مدینه را پیش گرفت.او جریان کار خود را گزارش داد، پیامبر از بی احترامی «خسرو»سخت ناراحت گردید و آثار خشم در چهره او دیده شد و در حق وی چنین نفرین کرد:
«اللهم مزق ملکه »:
خداوندا رشته سلطنت او را پاره کن. (18)
باز حکیم نظامی شاعر و سخنور معروف ایران چنین سروده است:
چو قاصد عرضه کرد آن نامه نو
بجوشید از سیاست خون خسرو
خطی دید از سواد هیبت انگیز
نوشته از محمد سوی پرویز کرا
زهره که با این احترامم
نویسد نام خود بالای نامم
درید آن نامه گردن شکن را
نه نامه بلکه نام خویشتن را
نظریه یعقوبی
«ابن واضح »،اخباری معروف به «یعقوبی »،در تاریخ خود بر خلاف اتفاق عموم تاریخ نویسان می نویسد:«خسرو پرویز نامه پیامبر را خواند و برای احترام پیامبر مقداری مشک و ابریشم وسیله سفیر پیامبر فرستاد».پیامبر عطر را تقسیم کرده و فرمود:ابریشم شایسته مردان نیست و فرمود:قدرت اسلام وارد سرزمین او می شود«و امر الله اسرع من ذلک » (19).
ولی با این وصف،نظر هیچ یک از تاریخ نویسان با نظر یعقوبی موافق نیست،جز اینکه احمد بن حنبل (20) می نویسد:خسروپرویز،هدیه ای برای پیامبر فرستاد.
فرمان خسروپرویز به فرماندار یمن
سرزمین حاصل خیز«یمن »،در جنوب مکه قرار دارد،و حکمرانان آنجا همواره دست نشانده شاهان ساسانی بودند.در آن روز«باذان »،حکمران آنجا بود.شاه ساسانی،از شدت غرور نامه ای به فرماندار«یمن »،به شرح زیر نوشت:
به من گزارش رسیده است که مردی از قریش در مکه مدعی نبوت است.
دو نفر از افسران ارشد خود را به سوی او اعزام کن تا او را دستگیر کرده به سوی من بیاورند. (21) و بنا به نقل ابن حجر در«الاصابه »،«باذان »دستور داد که این دو افسر،او را وادار کنند تا به آئین نیاکان خود برگردد،و اگر نپذیرفت سر او را از تن جدا کرده برای او بفرستند.
این نامه حاکی از بی اطلاعی زمامدار وقت است.او به قدری بی اطلاع بود که نمی دانست که این شخص مدعی نبوت بیش از شش سال است که از مکه به مدینه مهاجرت نموده است.وانگهی شخصی را که در نقطه ای داعیه نبوت دارد،و نفوذ او به قدری گسترش یافته که پیک برای دربار شاهان جهان می فرستد،نمی توان با اعزام دو افسر دستگیر کرد و او را به یمن احضار نمود.
فرماندار«یمن »طبق دستور مرکز،دو افسر ارشد و نیرومند خود را به نامهای «فیروز»و«خرخسره »،روانه حجاز کرد.این دو مامور نخست در«طائف »،با یک مرد قرشی تماس گرفتند.وی آنها را راهنمائی کرد و گفت:شخصی که مورد نظر شما است، اکنون در مدینه است.آنان راه مدینه را پیش گرفتند،و شرفیاب محضر پیامبر شدند. نامه باذان را تقدیم کرده و چنین گفتند:ما به دستور مرکز از طرف فرماندار یمن ماموریم شما را به یمن جلب کنیم و تصور می کنیم که «باذان »،در خصوص کار شما با خسرو پرویز مکاتبه کند و موجبات رضایت او را جلب نماید.در غیر این صورت،آتش جنگ میان ما و شما روشن می شود،و قدرت ساسان خانه های شما را ویران می سازد و مردان شما را می کشد...
پیامبر،با کمال خونسردی سخنان آنان را شنید.پیش از آنکه به پاسخ گفتار آنها بپردازد،نخست آنها را به اسلام دعوت نمود،و از قیافه آنها که دارای شاربهای بلندی بودند،خوشش نیامد. (22) عظمت و هیبت پیامبر و خونسردی او،آنچنان آنها را مرعوب ساخته بود که وقتی پیامبر آئین اسلام را به آنها عرضه داشت،بدنشان می لرزید.
سپس به آنها فرمود:امروز بروید،من فردا نظر خود را به شما می گویم.
در این هنگام،وحی آسمانی نازل گردید و فرشته وحی پیامبر را،از کشته شدن «خسرو پرویز»آگاه ساخت.فردای آن روز که افسران(فرماندار)یمن،برای گرفتن جواب به حضور پیامبر رسیدند،پیامبر فرمود:پروردگار جهان مرا مطلع ساخت که دیشب، «خسرو پرویز»،وسیله پسرش «شیرویه »کشته شد و پسر بر تخت سلطنت نشست.شبی را که پیامبر معین نمود،شب سه شنبه دهم جمادی الاولی سال هفت هجری بوده است. (23) ماموران باذان،از شنیدن این خبر سخت وحشت زده شده گفتند:مسئولیت این گفتار شما به مراتب بالاتر از ادعاء نبوت است که شاه ساسان را به خشم درآورده است.ما ناچاریم جریان را به حضور باذان برسانیم و او به «خسرو پرویز»گزارش خواهد داد.
پیامبر فرمود:من خوشوقتم که او را از جریان آگاه سازید،و نیز به او بگوئید: «ان دینی و سلطانی سیبلغ الی منتهی الخف و الحافر»یعنی:«آئین و قدرت من به آن نقطه ای که مرکبهای تندرو به آنجا می رسند،خواهد رسید».
و اگر تو اسلام آوری ترا در این حکومت که اکنون در اختیار داری باقی می گذارم.سپس پیامبر،برای تشویق ماموران،کمربند گرانبهائی را که برخی از رؤسای قبائل به او هدیه کرده و در آن طلا و نقره به کار رفته بود،به ماموران باذان داد،و هر دو نفر با کمال رضایت از محضرش مرخص شده راه یمن را پیش گرفتند و«باذان »را از خبری که پیامبر به آنها داده بود،مطلع ساختند.
«باذان »گفت:اگر این گزارش درست باشد،حتما او پیامبر آسمانی است و باید از او پیروی کرد.چیزی نگذشت که نامه ای از«شیرویه »،به مضمون زیر به فرماندار یمن رسید:آگاه باش!من «خسرو پرویز»را کشتم،و خشم ملت باعث شد که من او را بکشم.زیرا او اشراف(فارس)را کشت و بزرگان را متفرق ساخت هر موقع نامه من به دست شما رسید از مردم برای من بیعت بگیر و هرگز با شخصی که ادعاء نبوت می کند و پدرم بر ضد او دستور داده بود،با خشونت رفتار مکن تا دستور مجدد من به تو برسد.
نامه «شیرویه »،موجبات اسلام آوردن باذان و کلیه کارمندان حکومت وقت را که همگی ایرانی بودند،فراهم آورد.در این باره،باذان با پیامبر مکاتبه کرد و اسلام خود و کارمندان حکومت را بحضرتش ابلاغ نمود.
پیک اسلام در سرزمین مصر
سرزمین مصر،نقطه پیدایش تمدنهای کهن،و مرکز سلطنت «فراعنه »و محل قدرت قبطیان بود. روزی که ستاره اسلام در حجاز درخشید،سرزمین مصر قدرت و استقلال خود را از دست داده بود.«مقوقس »،از جانب قیصر روم،استانداری مصر را در برابر پرداخت 19 میلیون دینار در سال،پذیرفته بود.
«حاطب بن ابی بلتعه »،مرد دلاور و سوارکار چابکی بود،و در تاریخ اسلام حادثه معروفی دارد که در رویدادهای سال هشتم خواهد آمد.
او یکی از آن شش نفری بود که ماموریت یافتند نامه های تبلیغی پیامبر را به دست زمامداران بزرگ جهان آن روز برسانند.پیامبر او را مامور ساخت که نامه وی را به «مقوقس »،حکمران مصر برساند.اینک ترجمه نامه پیامبر:
به نام خداوند بخشنده مهربان،(نامه ایست)از محمد فرزند عبدالله،به «مقوقس »بزرگ قبطیان.درود بر پیروان حق،من ترا به آئین اسلام دعوت می کنم.اسلام آور(تا از خشم خداوند)در امان باشی.اسلام آور تا خداوند به تو دو پاداش بدهد و اگر از آئین اسلام روی گردانی،گناه قبطیان نیز بر تو است.
«ای اهل کتاب ما شما را به یک اصل مشترک دعوت می کنیم:غیر خدا را نپرستیم،کسی را انباز او قرار ندهیم و نباید برخی از ما بعضی دیگر را به خدائی بپذیرد(هرگاه ای محمد)آنان از آئین حق سر برتابند،بگو گواه باشید که ما مسلمانیم ». (24)
سفیر پیامبر اسلام رهسپار کشور مصر گردید و اطلاع یافت که فرمانروا در یکی از کاخهای بلند لب دریا،در شهر«اسکندریه »بسر می برد.او رهسپار«اسکندریه »گردید و با زورق،خود را به داخل کاخ مقوقس رسانید.وی «حاطب »را به حضور خود پذیرفت،و نامه را باز کرد و خواند و مقداری در مضمون نامه فکر کرد سپس سر خود را بلند نمود و به سفیر اسلام چنین گفت:
اگر راستی «محمد»پیامبر خداست،چرا مخالفان او توانستند که وی را از زادگاه خود بیرون کنند و ناچار شد که در«مدینه »مسکن گزیند.چرا بر آنها نفرین نمی فرستد تا آنها نابود شوند؟!
سفیر فهمیده و توانای اسلام به او چنین گفت:حضرت عیسی پیامبر خدا بود و شما نیز به رسالت او گواهی می دهید،موقعی که بنی اسرائیل نقشه قتل او را کشیدند چرا وی درباره آنها نفرین نکرد تا خدا آنها را نابود سازد؟
فرماندار که انتظار چنین پاسخ دندانشکنی را نداشت،در برابر منطق محکم سفیر به زانو درآمد و زبان به تحسین گشود و گفت:«احسنت انت حکیم جئت من عند حکیم »:آفرین بر تو مرد فهمیده ای هستی و از طرف شخص فهمیده و با کمالی پیغام آورده ای. (25)
سفیر از حسن استقبال استاندار مصر جرات پیدا کرد و زبان به تبلیغ گشود،و گفت: پیش از شما کسی(فرعون)در این کشور حکمرانی می کرد،که مدتها به مردم خدائی می فروخت خدا او را نابود ساخت،تا زندگی وی،برای شما مایه عبرت شود،و شما باید کوشش کنید که زندگی شما برای دیگران مایه عبرت نباشد.
پیامبر ما مردم را به آئین پاک دعوت نمود.قریش سرسختانه با او پیکار کردند،و ملت یهود با کینه توزی خاصی با او به مقابله برخاستند،و نزدیکترین افراد به وی ملت نصاری است.به جانم سوگند،همان طوری که «موسی بن عمران »،نبوت حضرت مسیح را به مردم بشارت داده،همان طور نیز حضرت عیسی مبشر نبوت محمد«ص »بوده است.
شما را به آئین اسلام و کتاب آسمانی خود(قرآن)دعوت می نمائیم،همان طور که شما، اهل تورات را به انجیل دعوت نموده اید.هر ملتی که دعوت پیامبری را بشنود،باید از او پیروی نماید،و من ندای این پیامبر را به سرزمین شما رسانیدم.شایسته است که شما و ملت مصر از آئین او پیروی نمائید،و من هرگز شما را از اعتقاد به آئین مسیح باز نمی دارم،بلکه به تو می گویم به دنبال آئین او بروید ولی بدانید، صورت کامل آئین حضرت مسیح،همان آئین اسلام است. (26)
مذاکرات سفیر با حکمران مصر به پایان رسید،ولی «مقوقس »پاسخ قطعی به وی نداد. «حاطب »باید مدتی توقف کند تا پاسخ نامه را بگیرد و برای پیامبر اسلام ببرد. روزی «مقوقس »،«حاطب »را خواست و با او در کاخ خود خلوت کرده و از برنامه و آئین پیامبر پرسید.سفیر در پاسخ وی چنین گفت:او مردم را به پرستش خدای یگانه دعوت می کند.امر می کند که مردم در شبانه روز،پنج بار نماز بخوانند،و ماه رمضان روزه بگیرند،خانه خدا را زیارت کنند،و به پیمان خود پای بند باشند،از خوردن مردار و خون، خودداری نمایند و...«حاطب »سخنان خود را با شرح حالات و خصوصیات زندگی پیامبر خاتمه داد.زمامدار مصر به او چنین گفت:اینها نشانه نبوت او است،و من می دانستم که خاتم پیامبران هنوز ظهور نکرده است،تصور می کردم که او از سرزمین شام،که مرکز ظهور پیامبران است برانگیخته خواهد شد،نه از سرزمین «حجاز».ای سفیر محمد!بدان و آگاه باش اگر من به آئین او ایمان بیاورم، ملت «قبط »با من همراهی نمی کنند.امیدوارم که قدرت این پیامبر به سرزمین مصر کشیده شود،و یاران او در کشور ما منزل نمایند و بر قدرتهای محلی و عقائد باطل پیروز آیند.من از شما درخواست می کنم که این مذاکرات را سری تلقی کنید و کسی از قبطیان از این گفتگو آگاه نشود. (27)
مقوقس به پیامبر نامه می نویسد
حکمران مصر،نویسنده عربی خود را خواست و دستور داد که نامه ای به شرح زیر به پیامبر گرامی بنویسد:نامه ایست به «محمد»فرزند«عبد الله »از«مقوقس »بزرگ «قبط »،درود بر تو،من نامه ترا خواندم و از مقصد تو آگاه شدم و حقیقت دعوت ترا یافتم.من می دانستم که پیامبری ظهور خواهد کرد ولی تصور می نمودم که از نقطه شام برانگیخته خواهد شد.من مقدم سفیر تو را گرامی شمردم.
سپس در نامه خود به هدایائی که برای پیامبر فرستاده اشاره کرد و نامه را با جمله «سلام بر تو»ختم نمود (28)
احترامی که مقوقس در انشاء نامه به کار برده و نام «محمد»را بر نام خود مقدم داشته بود و نیز هدایای گرانبهائی که برای پیامبر فرستاده،و احترام شایسته ای که از سفیر«محمد»به جا آورده بود،همگی حاکی است،که مقوقس دعوت پیامبر را در باطن پذیرفته بود،ولی علاقه به حکومت و ریاست او را از تظاهر به اسلام و انقیاد عملی بازداشت.
«حاطب »،با همراهی و محافظت دسته ای از ماموران «مقوقس »،به سرزمین شام وارد گردید،و ماموران را مرخص کرد،و خود با کاروانی رهسپار مدینه شد.نامه مقوقس را تسلیم پیامبر نمود و پیام او را رسانید.پیامبر فرمود او از حکومت خود ترسیده و اسلام را نپذیرفته است ولی قدرت و ریاست او به زودی نابود خواهد شد.
مغیرة بن شعبه در دربار مصر
مغیرة بن شعبه،که بعدها یکی از سیاستمداران بزرگ عرب و بازیگران صحنه سیاست شد،و به عقل و درایت و پختگی اشتهار داشت،با جمعی از قبیله «ثقیف »رهسپار دربار مصر شد. بزرگ مصریان از آنها پرسید،چگونه به مصر وارد شدید،با آنکه مسیر شما به وسیله نیروهای اسلام اشغال شده است؟وی گفت:از طریق دریا آمده ایم.گفت:طائفه «ثقیف »با دعوت محمد چه کردند؟پاسخ داد:کسی از ما آئین او را نپذیرفته است.گفت:قوم محمد با او چگونه معامله نمودند؟جواب داد:جوانان قریش دل به آئین او بسته اند،ولی پیران از دعوت او روی گردانند:گفت:می توانی آئین او را به طور اجمال بیان کنی؟ مغیره گفت:او ما را به پرستش خدای یگانه دعوت کرده و دستور می دهد که بتها را از قدرت و مقام منیعی که دارند خلع کنیم.دستور می دهد که نماز بخوانیم و زکات بدهیم، و به ارحام نیکی کنیم و به پیمان خویش وفادار باشیم،از زنا و شراب و ربا بپرهیزیم...
مقوقس سخن او را قطع کرد و گفت:مردم ثقیف بدانند که محمد پیامبر آسمانی است و برای هدایت همه مردم برانگیخته شده و اگر ندای دعوت او به سرزمین قبطیان و رومیان برسد،از او پیروی خواهند نمود،و حضرت مسیح دستور داده که از چنین پیامبری پیروی نمائیم.آنچه شما از برنامه و آئین او نقل می کنید،بدون کم و زیاد برنامه پیامبران گذشته است،و سرانجام قدرت به دست وی خواهد افتاد و کسی را یارای نزاع و نبرد با او نخواهد بود.
سخنان «مقوقس »آنان را ناراحت کرد و با کمال بیشرمی گفتند:اگر همه مردم آئین او را بپذیرند،ما هرگز نخواهیم پذیرفت.ولی «مقوقس »برای خاموش ساختن آنها،سر به زیر افکند و گفت:این افکار،کاملا کودکانه است. (29)
این جریان با سایر مدارک تاریخی وفق نمی دهد،زیرا پیامبر به سلاطین و زمامداران جهان در سال هفتم هجرت نامه نوشت،در صورتی که مغیره در جنگ خندق ایمان آورده و در حدیبیه در صفوف مسلمانان بود.حتی در محضر پیامبر با نماینده قریش عروة بن مسعود ثقفی مشاجره ای دارد که در صلح حدیبیه،گفته شد.و در صورت صحت جریان،باید بگوئیم «مغیره »در آن جمعیت نبوده است.
در پایان یادآور می شویم که «واقدی » (30) ،متن نامه پیامبر را طوری دیگر نقل کرده است،و طرز انشاء نامه حاکی است که اساس صحیحی ندارد.زیرا در آن نامه پیامبر وی را تهدید به جنگ کرده و می گوید:«خداوند به من دستور تبلیغ داده،و اگر از راه تبلیغ دعوت مرا نپذیرفتید،به من امر کرده که با کافران بجنگم ».
این مضمون قطعا بی اساس است،زیرا امکانات مسلمانان آنروز اجازه نمی داد که با مکیان از در جنگ و نبرد وارد شوند،چه رسد،که به سرزمین مصر و نقطه دورافتاده لشکرکشی نمایند.از این گذشته،یک چنین سخن در نخستین دعوت با روح بزرگ مرد جهان انسانیت،که بیش از دیگران موقع شناس بود،هرگز مناسب نیست.
پیک اسلام در سرزمین خاطره ها«حبشه »
سرزمین حبشه در انتهای آفریقای شرقی قرار دارد و وسعت خاک آن 18000 کیلومتر مربع، و پایتخت فعلی آن شهر«آدیس آبابا»است.
شرقیان،بیش از یک قرن قبل از اسلام با این سرزمین آشنا شده بودند.این آشنائی بر اثر حمله ارتش ایران،در دوران شهریاری انوشیروان صورت پذیرفت،و با مهاجرت مسلمانان از مکه به حبشه تکمیل شد.
روزی که پیامبر تصمیم گرفت شش تن از ماموران زبده و دلاور خود را به عنوان سفیران ابلاغ نبوت جهانی به نقاط دور بفرستد،«عمرو بن امیه ضمری »را مامور ساخت، که با نامه ای رهسپار حبشه گردد،و پیام او را به «نجاشی »،زمامدار دادگر آن سرزمین برساند.نامه زیر نخستین نامه ای نیست که پیامبر اسلام به زمامدار حبشه نوشته است،بلکه پیش از این نامه،نامه ای درباره مهاجران مسلمان نوشته و آنها را به فرمانروای حبشه توصیه کرده و از«نجاشی »خواسته بود که عنایات خاص خود را در حق آنان مبذول دارد و متن این نامه در تواریخ اسلام موجود است. (31) گاهی میان این دو نامه(نامه ای که بعنوان ابلاغ رسالت جهانی نوشته شده،و نامه ای که برای توصیه مهاجران نگارش یافته)اشتباه رخ می دهد و عبارات هر دو نامه بهم آمیخته می شود.
روزی که پیامبر،سفیر خود را همراه نامه ای رهسپار کشور حبشه ساخت،هنوز دسته ای از مسلمانان مهاجر در آنجا به سر می بردند.گروهی نیز به مدینه بازگشته بودند،و از رعیت پروری و دادگستری آن زمامدار بزرگ،خاطره شیرینی داشتند.از اینرو سرزمین حبشه برای مسلمانان مهاجر سرزمین خاطره ها بود،و زمامدار آنجا را بسان یک رهبر دادگر ستایش می کردند،و اگر ما،در نامه پیامبر گرامی که به زمامدار آنجا نوشته،یک نوع انعطاف و نوازش و نرمی در سخن مشاهده می کنیم،برای اینست که روحیه زمامدار آنجا برای پیامبر مشخص و روشن بود.
وی در نامه های دیگر،زمامداران وقت را با عقوبت الهی تهدید می کرد و می فرمود: اگر ایمان نیاورید،گناه ملتها که از ترس شما ایمان نیاوردند،بر گردن شما است، ولی در این نامه از این گفتار خبری نیست.
اینک ترجمه نامه (32)
به نام خداوند بخشنده مهربان،نامه ایست از محمد پیامبر خدا به نجاشی زمامدار حبشه.درود بر شما!من خدائی را که جز او خدائی نیست ستایش می کنم.خدائی که از عیب و نقص منزه است،و بندگان فرمانبردار او از خشم او درامانند،و او به حال بندگان ناظر و گواه است،گواهی می دهم که عیسی فرزند مریم،روحی است از جانب خدا و کلمه ایست که در رحم مریم زاهد و پاکدامن قرار گرفته است.خداوند با همان قدرت و نیروئی که آدم را بدون پدر و مادر آفرید،او را نیز بدون پدر در رحم مادرش پدید آورد،من ترا به سوی خدای یگانه که شریک ندارد دعوت می کنم،و از تو می خواهم که همیشه مطیع و فرمانبردار او باشید و از آئین من پیروی نمائید،ایمان به خدائی آورید که مرا به رسالت خود مبعوث فرمود.زمامدار حبشه آگاه باشد که من پیامبر خدا هستم.من شما و تمام لشکریانت را به سوی خدای عزیز دعوت می کنم،و من وسیله این نامه و اعزام سفیر به وظیفه خطیری که بر عهده داشتم عمل کردم و ترا پند و اندرز دادم، درود بر پیروان هدایت. (33)
پیامبر نامه خود را با سلام آغاز کرده و شخصا به زمامدار حبشه درود فرستاده است ولی در نامه های دیگر،درود شخصی به «کسری »و«قیصر»و«مقوقس »زمامداران ایران و روم و مصر نفرستاده،بلکه نامه را با درود کلی(سلام بر پیروان هدایت) آغاز کرده است.ولی در این نامه،شخصا به زمامدار حبشه سلام فرستاده و از این طریق در حق او احترام خاصی نسبت به سائر زمامداران معاصر وی قائل شده است.
در این نامه به یک سلسله از صفات برجسته خداوند که همگی از نزاهت و عظمت او حاکی است،اشاره شده است.سپس،موضوع «الوهیت »(خدا بودن مسیح)را که زائیده افکار منحط کلیسا است،مطرح کرده و با برهان مخصوصی که از قرآن الهام گرفته آن را رد کرده است.همچنین،ولادت حضرت عیسی را با تولد حضرت آدم مقایسه کرده و اثبات نموده که اگر پدر نداشتن دلیل بر خدا بودن و یا فرزندی او باشد،آدم ابو البشر نیز چنین بوده در صورتی که درباره وی چنین عقیده ای وجود ندارد.
در پایان نامه،دعوت خود را به لباس پند و اندرز درآورده و از این طریق از ابراز شخصیت و بزرگی خودداری شده است.
گفتگوی سفیر پیامبر با زمامدار حبشه
سفیر اسلام با تشریفات خاص به حضور زمامدار حبشه رسید و به او چنین گفت:
من وظیفه دارم که پیام رهبر خود را برسانم،و سرشت پاک شما نیز داوری می کند که به عرایض من بذل عنایت فرمائید.
ای زمامدار دادگر حبشه!دلسوزیهای شما درباره مسلمانان مهاجر،فراموش شدنی نیست و این عواطف آنچنان باعث خرسندی ما گردیده که شما را از خود می دانیم.ما آنچنان به شما اعتماد و اطمینان داریم که گویا از یاران شما هستیم.
کتاب آسمانی شما انجیل،گواه محکم و غیر مردود است.این کتاب،دادرس دادگریست، که ستم نمی کند و این داور عادل صریحا به نبوت پیامبر ما گواهی می دهد.اگر از این فرستاده جهانی و پیامبر خاتم پیروی نمودید،به خیر بزرگی نائل خواهید آمد. در غیر این صورت،مثل شما مثل یهود خواهد بود،که آئین مسیح را که ناسخ آئین «کلیم »بود،نپذیرفته و بر دین منسوخ باقی ماندند.و آئین اسلام بسان آئین مسیح،ناسخ و بیک معنی تکمیل کننده شرایع پیشین است.
زمامدار دادگر حبشه به سفیر پیامبر اسلام چنین گفت:من گواهی می دهم که «محمد»، همان پیامبریست که اهل کتاب در انتظار او هستند.و عقیده دارم که همان طوری که حضرت موسی از نبوت حضرت مسیح خبر داده،مسیح نیز علائم و نشانه های پیامبر آخر الزمان را گزارش کرده است.من حاضرم،نبوت وی را برای عموم مردم اعلام کنم، ولی از آنجا که فعلا زمینه برای اعلام آماده نیست،و نیروی من کم است،باید زمینه را آماده ساخت،تا دلها به سوی اسلام متوجه گردد.اگر برای من امکان داشت،هم اکنون به سوی پیامبرتان می شتافتم. (34) سپس نامه ای در پاسخ نامه پیامبر نوشت که آن را در اینجا منعکس می سازیم.
نامه نجاشی به پیامبر
به نام خداوند بخشنده مهربان،نامه ایست به سوی «محمد»رسولخدا از«نجاشی »درود کسی که جز او خدائی نیست،درود کسی که مرا به اسلام هدایت نمود،بر شما باد!نامه شما را پیرامون نبوت و بشریت حضرت عیسی زیارت نمودم.به خدای زمین و آسمان سوگند آنچه بیان نموده بودید عین حقیقت است و من هیچ مخالفتی با آن ندارم،و از حقیقت آئین شما نیز آگاهی یافتم و درباره مسلمانان مهاجر،تا آنجا که مقتضیات ایجاب می کرد،خدمات لازم به عمل آمد،و من اکنون به وسیله این نامه گواهی می دهم که شما فرستاده خدا و شخص راستگو که کتابهای آسمانی او را تصدیق می کنند می باشید،و من در حضورپسر عموی شما(جعفر بن ابی طالب)مراسم اسلام و ایمان و بیعت را انجام دادم.
من برای ابلاغ پیام و اسلام خود،فرزندم «رارها»را رهسپار محضر مقدستان کرده و صریحا اعلام می دارم که من جز خود،ضامن کسی نیستم،و اگر دستور فرمائید خودم رهسپار خدمت پرفیضتان شوم،درود بر شما ای پیامبر خدا. (35)
نجاشی هدایای مخصوصی برای پیامبر گرامی فرستاد و پیامبر هم بعدا دو نامه دیگر برای نجاشی فرستاد.
نامه های به زمامداران شام و یمامه
شاید به نظر برخی از متفکران سیاسی آن روز،دعوت جهانی پیامبر از زمامداران وقت یک نوع کار خارج از متعارف بود،ولی مرور زمان ثابت کرد که آنحضرت وظیفه ای جز این نداشت.
اولا:اعزام شش سفیر در یک روز به اطراف جهان،آنهم با نامه هایی محکم و مستدل، هرگونه تردیدی را به روی مخالفان در آینده بست.امروز،دیگر کسی نمی تواند با این عمل بزرگ،در جهانی بودن دعوت آن حضرت شک و تردیدی به خود راه دهد.علاوه بر آیاتی که در این زمینه وارد شده،خود اعزام سفیر،بزرگترین دلیل جهانی بودن رسالت او است.
ثانیا:عموم زمامداران وقت جز خسروپرویز که مرد متکبر و مستبدی بود،تحت تاثیر دعوت و نامه های وی قرار گرفته،از نمایندگان پیامبر کمال احترام را به عمل آوردند.همچنین،ظهور پیامبر عربی در محافل مذهبی محور بحث و مذاکره قرار گرفت.این نامه ها خفتگان را بیدار کرد،افراد غافل را سخت تکان داد،و شعور ملل متمدن جهان را برانگیخت،تا درباره موعود تورات و انجیل به بحث و تحقیق بپردازند و دانشمندان ربانی و اسقفها و کشیشان بی غرض،با طرق مختلفی با آئین جدید در تماس باشند.از این نظر،دسته های زیادی از پیشوایان مذهبی شرایع آن روز،در اواخر زندگانی پیامبر و پس از فوت وی،راه مدینه را در پیش گرفته و از نزدیک،وضع آئین او را مورد بررسی قرار دادند.
ما در فصول گذشته به طور مشروح تاثیر نامه های آن حضرت را در نفوس زمامداران «روم »و«مصر»و«حبشه »یادآور شدیم.اکنون به دنباله تاثیر نامه آن حضرت در«نجاشی »توجه کنید.
او پس از تقدیم هدایائی به نماینده پیامبر برای آشنا ساختن مبلغان مذهبی «حبشه »به حقانیت آئین پیامبر،سی تن از کشیشان ورزیده را رهسپار سرزمین مدینه ساخت،تا زندگی زاهدانه و ساده پیامبر اسلام را از نزدیک ببینند،و تصور نکنند که او نیز مانند سلاطین روزگار،دستگاهی دارد.
اعزامیان زمامدار حبشه،به حضور پیامبر باریافتند،و عقیده پیامبر را درباره حضرت مسیح خواستند.پیامبر عقیده خود را درباره حضرت مسیح با خواندن یک آیه از سوره مائده روشن نمود.مضمون این آیه،آنچنان آنها را تکان داد که بی اختیار اشک از دیدگانشان جاری گشت.اینک ترجمه آیه:
«هنگامی که خداوند به عیسی بن مریم چنین گفت:به یاد آر ای عیسی!نعمتی را که به تو و مادرت مبذول داشتیم،ترا با روح القدس(فرشته بزرگ)کمک کردیم،در پرتو این عنایات،در کودکی و در بزرگی با مردم سخن می گفتی،کتاب و حکمت،تورات و انجیل را به تو تعلیم کردیم،به فرمان خداوند از گلها صورت مرغ درست می کردی،سپس به اذن خداوند مرغ حقیقی می شدند،نابینایان مادرزاد و بیماران «برص »را شفا می بخشیدی،و مردگان را زنده می کردی.«بیاد آر»هنگامی را که با دلایل روشن به سوی ملت اسرائیل برانگیخته شدی و من ترا از گزند آنها مصون داشتم،ولی کسانی که کافر(یهود) بودند در برابر این آیات روشن،کارهای ترا سحر و جادو می دانستند». (36)
این گروه،پس از بررسی دقیق درباره دعوت پیامبر بسوی حبشه بازگشته،و جریان را به عرض سلطان رسانیدند.او نیز مانند مبلغان،اشک در چشمانش حلقه زد. (37) ابن اثیر، (38) سرگذشت اعزام شدگان را به گونه ای دیگر نوشته است.وی گوید:همه آنها در دریا غرق شدند و پیامبر نامه ای به عنوان تسلیت به نجاشی نوشت.ولی مضمون نامه ای که «ابن اثیر»به آن اشاره کرده،هرگز گواه بر آن نیست که مصیبتی متوجه نجاشی گردیده است.
نامه پیامبر به امیر غسانیان
غسانیان،تیره ای از قبیله «ازد»قحطانند که مدتها در سرزمین «یمن »زندگی می کردند و اراضی آنها از سد«مارب »مشروب می شد.پس از ویرانی سد،مجبور به کوچ شده در سرزمین شام فرود آمدند.قدرت نفوذ آنان،بومیان آن منطقه را تحت الشعاع قرار داد،و سرانجام دولتی به نام دولت «غسانیه »تشکیل گردید،که در آن منطقه،زیر نظر قیصرهای روم فرمانروائی داشتند.روزی که اسلام نظام حکومتی آنها را برچید،سی و دو نفر از آنها در سرزمینهای «جولان »و«یرموک »و«دمشق »حکمرانی کرده بودند.
«شجاع بن وهب »،یکی از شش سفیری بود که برای ابلاغ پیام جهانی اسلام،عازم سرزمین غسانیها شد.او نامه پیامبر را به حکمران آنان،یعنی «حارث بن ابی شمر»،در نقطه «بعوظه »تسلیم نمود.هنگامی که سفیر پیامبر به سرزمین «حارث »رسید،مطلع شد که زمامدار وقت مشغول تهیه مقدمات استقبال از«قیصر»است و قیصر به شکرانه پیروزی بر دشمن(ایران)،از مقر حکومت خود قسطنطنیه،پیاده به زیارت «بیت المقدس »می آمد و می خواست به نذر خود جامه عمل بپوشاند.
از این نظر،او مدتی انتظار کشید تا به وی وقت ملاقات داده شد.وی در این مدت، با«حاجب »(رئیس تشریفات)طرح رفاقت ریخت،و او را از خصوصیات زندگی پیامبر و آئین پاک وی آگاه ساخت.بیانات نافذ و مؤثر سفیر انقلاب فکر عجیبی در او پدید آورد،که بی اختیار اشک از دیدگان او سرازیر گردید،و گفت: من انجیل را دقیقا مطالعه کرده ام و اوصاف پیامبر را خوانده و هم اکنون به او ایمان آوردم،ولی از«حارث »می ترسم که مرا بکشد و خود«حارث »نیز از قیصر ترس دارد و اگر سخنان ترا نیز از صمیم دل باور کند باز هم نخواهد توانست تظاهر نماید،زیرا وی و نیاکان این سلسله همگی دست نشاندگان «قیصر»هستند.
وقتی او به حضور زمامدار وقت باریافت،وی روی تخت نشسته و تاجی بر سر داشت.او نامه حضرت را که به شرح زیر بود،به وی تسلیم نمود:
«بنام خداوند بخشنده مهربان،نامه ایست از محمد رسولخدا،به حارث بن ابی شمر.سلام بر پیروان حق و هادیان و مؤمنان واقعی.ای حارث!من ترا به خدای یگانه ای که شریک ندارد،دعوت می کنم،اگر اسلام بیاوری سلطنت تو باقی خواهد ماند». (39)
آخرین قسمت نامه،حارث را سخت ناراحت کرد و گفت:هیچ کس نمی تواند،قدرت را از من سلب کند،من باید این پیامبر نوظهور را دستگیر کنم.سپس برای ارعاب سفیر دستور داد که لشگر در برابر او رژه روند تا نماینده پیامبر قدرت نظامی او را از نزدیک ببیند.همچنین برای خودنمائی نامه ای به قیصر نوشت و او را از تصمیم خود،دائر بر دستگیری پیامبر اسلام آگاه ساخت.اتفاقا،نامه وی موقعی به دست قیصر رسید،که سفیر دیگر پیامبر«دحیه کلبی »،در حضور قیصر بود،و سلطان روم آئین پیامبر اسلام را بررسی می کرد.قیصر از تندروی حاکم غسانی ناراحت شد،در پاسخ نامه او نوشت،از تصمیم خود منصرف شو،و در شهر«ایلیا»با من ملاقات کن.
از طرفی به حکم «الناس علی دین ملوکهم »،پاسخ قیصر طرز تفکر حارث را دگرگون ساخت و روش خود را با نماینده پیامبر تغییر داد و به وی خلعت بخشیده و او را رهسپار مدینه ساخت و گفت سلام مرا به پیامبر برسان و بگو من از پیروان واقعی او هستم.ولی پیامبر به پاسخ دیپلماسی وی وقعی نگذاشت و گفت:در آینده نزدیک رشته قدرت او از هم خواهد گسست.حارث در سال 8 هجرت،یعنی پس از یکسال درگذشت. (40)
ششمین سفیر در سرزمین یمامه
آخرین سفیر پیامبر،به سرزمین «یمامه »که میان نجد و بحرین قرار دارد،رهسپار گردید و نامه پیامبر را به امیر یمامه «هوذة بن علی الحنفی »تسلیم نمود.متن نامه آن حضرت چنین بود:به نام خدا،سلام بر پیروان هدایت،بدان آئین من به آخرین نقطه ای که مرکبهای تندرو بآنجا می رسد،«شرق و غرب »خواهد رسید.اسلام آور تا در امان باشی و قدرت و سلطنت تو باقی بماند». (41)
از آنجا که زمامدار یمامه مسیحی بود،سفیری که برای آن نقطه در نظر گرفته شده بود،مردی بود که مدتها در حبشه بسر برده و از منطق و رسوم مسیحیان آگاهی داشت. این مرد«سلیط بن عمرو»بود،که در دوران فشار بت پرستان مکه به فرمان پیامبر به سرزمین حبشه مهاجرت نموده بود.تعالیم عالی اسلام و برخورد با طبقات مختلف در مسافرتها،آنچنان او را شجاع و نیرومند بار آورده بود،که با سخنان خود زمامدار یمامه را تحت تاثیر قرار داد.او به حاکم یمامه چنین گفت:«بزرگوار کسی است که لذت ایمان را بچشد و از تقوی توشه بگیرد.ملتی که در پرتو سیادت تو، به سعادت رسیدند،هرگز بدفرجام نخواهند شد. من ترا به بهترین چیزها دعوت نموده و از بدترین اعمال باز می دارم.من ترا به پرستش خداوند می خوانم و از پرستش شیطان و پیروی از هوی و هوس جلوگیری می کنم.نتیجه پرستش خدا بهشت و سرانجام پیروی از شیطان آتش است.اگر به غیر آنچه من گفتم گوش فرا دادی،صبر کن تا پرده برافتد و سیمای حقیقت ظاهر گردد».قیافه متاثر زمامدار«یمامه »،حاکی از آن بود که سخنان سفیر در روان او اثر خوبی گذارده است.از اینرو،مهلت خواست،تا درباره رسالت پیامبر فکر کند.اتفاقا همان روزها یکی از اسقفهای بزرگ روم وارد سرزمین «یمامه »گردید.امیر«یمامه »،موضوع را با او در میان گذارد.اسقف گفت:چرا از تصدیق او سرباز زدید؟گفت:من از سرانجام سلطنت و قدرت خود می ترسم.اسقف گفت: مصلحت در اینست که از او پیروی کنی.این همان پیامبر عربی است که مسیح از ظهور او خبر داده و در انجیل نوشته است که محمد پیامبر خدا است.
پند و اندرز اسقف روحیه او را تقویت کرد و سفیر پیامبر را خواست و نامه ای به شرح زیر به او نوشت.
اینک مضمون نامه:
مرا به زیباترین آئین دعوت نمودی.من شاعر و سخنران و سخن ساز ملت خود هستم،و در میان ملت عرب موقعیتی دارم که همه از آن حساب می برند.من حاضرم از آئین تو پیروی نمایم،مشروط بر اینکه در برخی از مقامات بزرگ مذهبی(خلافت و نیابت)مرا شریک سازی.او به این مقدار اکتفا نکرد،بلکه هیئتی را به سرپرستی «مجاعة بن مرارة »رهسپار مدینه ساخت،تا پیام او را به پیامبر برسانند و بگویند:اگر رشته این زعامت دینی پس از مرگ او در دست او باشد،او حاضر است اسلام بیاورد و او را یاری کند،والا با او از در جنگ وارد خواهد شد.این هیات به حضور پیامبر بار یافتند و نمایندگان ایمان خود را بدون قید و شرط ابراز نمودند و پیامبر در جواب پیام زمامدار یمامه گفت:
اگر ایمان او مشروط است،او شایستگی حکومت و خلافت را ندارد،و خدا مرا از شر او حفظ خواهد نمود. (42)
نامه دیگر پیامبر اسلام
نامه هائی که پیامبر برای دعوت امرا و سلاطین و فرمان داران و شخصیتهای مذهبی فرستاده است،بیش از اینهاست.هم اکنون دانشمندان متتبع،صورت بیست و نه نامه از نامه های دعوتی آن حضرت را در کتابهای خود نقل کرده اند و ما برای رعایت اختصار به همین اندازه اکتفا می کنیم.
مجموع نامه های پیامبر
برخی گفته اند مجموع نامه های حضرت قریب به چهل نامه است که به افراد مختلف و کشورها و قبایل نگاشته و فرستاده است. (در این رابطه می توانید به ص 35 تا 59 کتاب مکاتیب الرسول مراجعه نمایید).
نهرو در کتاب خود،نگاهی به تاریخ جهان می نویسد:
محمد(ص)از شهر مدینه پیامی برای حکمرانان و پادشاهان جهان فرستاد و آنها را به قبول وجود خدای یگانه و رسول او دعوت کرد،لابد این پادشاهان وحکمرانان حیرت کردند که این مرد گمنام کیست که جرئت کرده است برای آنها دستور صادر کند.
از فرستادن همین پیامها می توان تصور کرد که حضرت محمد(ص)چه اعتماد و اطمینان فوق العاده ای به خود و رسالتش داشته است و توانست همین اعتماد و ایمان را در مردم کشورش نیز به وجود آورد و به آنها الهام ببخشد،به طوری که آن مردان توانستند بدون دشواری بر نیمی از جهان معلوم آن زمان مسلط گردند،ایمان و اعتماد به نفس چیز بزرگی است و این ثمرات عالی را به وجود می آورد. (43)
پی نوشت ها:
1. دانشمندان بزرگ اسلام،کلیه نامه های آن حضرت را تا آنجا که توانسته اند گرد آورده اند.از نظر کلیت و وسعت اطلاع و زیادی تتبع،دو کتاب یاد شده زیر ارزش زیادی دارند:
الف-«الوثائق السیاسیة »،نگارش پرفسور محمد حمید الله حیدرآبادی،استاد دانشگاه پاریس.
ب-«مکاتیب الرسول »،نگارش دانشمند محترم،آقای علی احمدی.
2. در اینجا دو مساله را باید از یکدیگر جدا ساخت:1-رسالت جهانی پیامبر اسلام. 2-خاتمیت آئین او.
در مساله نخست،جهانی و عدم جهانی بودن آئین او مطرح است و اینکه آیا او برای خصوص مردم شبه جزیره عربستان برانگیخته شده یا برای عموم مردم.در حالی که ملاک نخست در مساله دوم،آخرین پیامبر بودن او مطرح می باشد.ممکن است برخی بگویند:آئین او جهانی است ولی خود او و یا آئین وی خاتم نیست و پس از او پیامبر و با شریعت دیگری خواهد آمد.از این جهت،باید در بحث «نبوت خاصه »پیرامون هر دو مساله به صورت جداگانه بحث نمود و ما در کتاب «مفاهیم القرآن »ج 3 پیرامون هر دو مساله به صورت گسترده بحث کرده ایم،و بحث خاتمیت آن به زبان پارسی نیز برگردانده شده است.علاقمندان می توانند از متن عربی و یا ترجمه فارسی آن بهره بگیرند.
3. سوره اعراف/158.
4. و ما ارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا -سوره سبا/28.
5. و ما هو الا ذکر للعالمین -سوره قلم/52.
6. لینذر من کان حیا .سوره یس/70.
7. هو الذی ارسل بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون -سوره توبه/33.
8. «سیره ابن هشام »،ج 2/606،«طبقات ابن سعد»،ج 1/264،«سیره حلبی »،ج 3/271.
9. «طبقات کبری »،ج 1/258،«سیره حلبی »،ج 3/271.
10. بصری مرکز استانداری استان «حوران »بود که از مستعمرات قیصر به شمار می رفت،و حارث بن ابی شمر و بطور کلی ملوک «غسان »به صورت دست نشاندگی از قیصر در آنجا حکومت می کردند.
11. «طبقات کبری »،ج 1/259.
12. «بسم الله الرحمن الرحیم من محمد بن عبد الله الی هرقل عظیم الروم،سلام علی من اتبع الهدی.اما بعد،فانی ادعوک بدعایة الاسلام،اسلم تسلم یؤتک الله اجرک مرتین.فان تولیت فانما علیک اثم «الاریسین »،و یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون،محمد رسول الله.
13. درباره تفسیر این لفظ،میان دانشمندان اختلاف است.ابن اثیر در«نهایه »،ج 1/31 می نویسد:مراد،کارمندان دربار است.برخی می گویند:مراد کشاورزان است،زیرا اکثریت مردم آنروز را طبقه کشاورز تشکیل می داد.مؤید این نظر اینست که در برخی از نسخه ها(کامل ج 2 ص 145)به جای لفظ یاد شده کلمه «اکارین »موجود آمده و«اکار»همان کشاورز است.گاهی احتمال می دهند که «اریس »نام طائفه ای باشد که در روم زندگی می کردند.
14. «تاریخ طبری »،ج 2/290،«بحار الانوار»،ج 20/378-380.
15. «طبقات کبری »،ج 1/259،«سیره حلبی »،ج 2/277،«کامل »،ج 2/444،«بحار»،ج 20/379.
16. ابن سعد در«طبقات »،ج 1/285 تاریخ اعزام سفیران را محرم سال هفت هجرت می داند.
17. بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله الی کسری عظیم فارس.سلام علی من اتبع الهدی و آمن بالله و رسوله و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله،ادعوک بدعایة الله فانی انا رسول الناس کافة لا نذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین اسلم تسلم،فان ابیت فعلیک اثم المجوس؟«طبقات کبری »،ج 1/260،«تاریخ طبری »،ج 2/295 و 296،«کامل »،ج 2/81،«بحار»،ج 20/389.
18. «طبقات کبری »،ج 1/260.
19. «تاریخ یعقوبی »،ج 2/62.
20. «مسند احمد»،ج 1/96.
21. «سیره حلبی »،ج 3/278.
22. و به آنها چنین فرمود:امرنی ربی ان اعفی لحیتی و اقص شاربی:خدایم به من دستور داده که ریش را بلند،و شاربها را کوتاه سازم-«کامل »،ج 2/106.
23. «طبقات کبری »،ج 1/260،«بحار»،ج 20/382.
24. بسم الله الرحمن الرحیم من محمد بن عبد الله الی المقوقس عظیم القبط،سلام علی من اتبع الهدی.اما بعد فانی ادعوک بدعایة الاسلام،اسلم تسلم و اسلم یؤتک الله اجرک مرتین.فان تولیت فانما علیک اثم القبط «و یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون »-«سیره حلبی »،ج 3/280،«در منثور»،ج 1/40،«اعیان الشیعه »،ج 1/142.
25. «اسد الغابة »،ج 1/362.
26. «سیره حلبی »،ج 3/28.
27. «سیره زینی دحلان »،ج 3/73.
28. «طبقات کبری »،ج 1/260.
29. «سیره زینی دحلان »،ج 3/71.
30. «فتوح الشام »،ج 2/23.
31. «تاریخ طبری »،ج 2/294.
32. متن نامه چنین است:بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله الی النجاشی ملک الحبشه،سلام علیک فانی احمد الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن،و اشهد ان عیسی بن مریم روح الله و کلمته القاها الی مریم البتول الطیبة الحصینة فحملت بعیسی،حملته من روحه و نفخه کما خلق آدم بیده. و انی ادعوک الی الله وحده لا شریک له و الموالاة علی طاعته،و ان تتبعنی و توقن بالذی جائنی،فانی رسول الله و انی ادعوک و جنودک الی الله عز و جل،و قد بلغت و نصحت فاقبلوا نصیحتی و السلام علی من اتبع الهدی.
33. «سیره حلبی »،ج 3/279،«طبقات کبری »،ج 1/259.
34. «سیره حلبی »،ج 3/279،«طبقات کبری »،ج 1/259.
35. «تاریخ طبری »،ج 2/294،«بحار»،ج 20/392.
36. سوره مائده/110.
37. «اعلام الوری »/31.
38. «اسد الغابة »،ج 2/62.
39. بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله الی الحارث بن ابی شمر،سلام علی من اتبع الهدی آمن به و صدق و انی ادعوک ان تؤمن بالله وحده لا شریک له یبقی ملکک.
40. «سیره حلبی »،ج 3/286،«طبقات ابن سعد»،ج 1/261.
41. بسم الله الرحمن الرحیم،من محمد رسول الله الی هوذة بن علی،سلام علی من اتبع الهدی و اعلم ان دینی سیظهر الی منتهی الخف و الحافر،فاسلم تسلم و اجعل لک ما تحت یدیک.
42. «الکامل »،ج 2/83،«طبقات کبری »،ج 1/262.
43. نگاهی به تاریخ جهان،ج 1،ص 320.