ماهان شبکه ایرانیان

بیست و پنج سال سکوت

نگاهی به فرایند سکوت امیرمؤمنان(ع) در روزگار جانشینان خلفای سه گانه

نگاهی به فرایند سکوت امیرمؤمنان(ع) در روزگار جانشینان خلفای سه گانه

مقدمه

آنگاه که آسمان مدینة النبی در غروب غمین زندگانی رسول خدا(ص) سراسیمه پیکر گرامی اش را وانهاد و به شتاب، پذیرای سایه های ماتم افزای «سقیفه » گشت و آنگاه که دیدگان ماتم زده بنی هاشم به دور از پناهی استوار و در کمینگاه انتقام جویان، دهشت را بارور شد همان زمان، آغاز عصری از زندگانی علی(ع)، ایمان آورنده نخست و یگانه شایسته خلافت، بود که در نقل ناقلان و گفتار محاوران به دوران «سکوت » نام یافت. بدینسان، کرانه های تاریخی آن دوران که «مظلومیت » را پیام می داد در سکوت و تحریمی فراگیر از سوی تاریخ نگاران، در هاله های ابهام فرو می رفت و تاریخ نگری عرصه های حساس آن دوره را سخت به پیچیدگی می آمیخت.

انگیزه ها و زمینه های تحمیل «بیست و پنج سال سکوت » و رمز و راز پذیرش آن از سوی امیر مؤمنان(ع) گستره ای وسیع از مباحث تاریخ صدر اسلام را در بر داشته و برانگیزنده مسائلی چند بوده که هرگونه رهیافتی بر آنها پدیدآور نگرشی خاص بر سیره علی بن ابی طالب(ع) خواهد بود.

اینکه «علی(ع) با تحمل این سکوت ناخواسته، چگونه ارتباطی را با جامعه اسلامی پیشه ساخت » پرسشی زاده از ابهام حقیقت این سکوت و زاینده مسائل بنیادین دیگر است.

در این نگارش، امید آن داریم تا با گذری به اختصار، ماهیت رخدادهای دوران بیست و پنج ساله سکوت امام(ع) را کشف نماییم و بر چهره های این سکوت آگاهی یابیم. ناگفته پیداست که ورود به جزئیات حوادث عصر یاد شده در فرصت این سطور نمی گنجد و بررسی کامل این مساله از عهده راقم برون است. از اینرو، با مروری گذرا بر این وقایع، برآنیم تا به دور از هرگونه پیش فرض، بر نگرشی تاریخی بسنده نماییم.

دوران سکوت

سکوت بیست و پنج ساله امیرمؤمنان(ع)، که از زمان رحلت رسول گرامی(ص) در سال یازدهم هجری آغاز شد و تا هنگام پذیرش خلافت از سوی علی(ع) در سال 35 هجری ادامه یافت، زندگانی آن حضرت در دوران خلافت خلفای سه گانه - ابوبکر، عمر و عثمان - را در بر می گیرد.

ماهیت «سکوت »، که واژه ای برخاسته از جریانات این دوره از حوادث اسلام است، در سنجش با دوران پیشین و پسین تاریخ زندگی امیر مؤمنان(ع) آشکار می گردد. (1)

چهره حاضر و سخت کوش علی(ع) در طول 23 سال تبلیغ آیین اسلام - از بعثت تا رحلت پیامبر(ص) - آکنده از افتخاراتی است که با وجود تمامی نیرنگهای مسلط بر نگارش وقایع، توانسته است شایسته ترین نمای اسلامی را بر جای نهد: تربیت یافته رسول خدا(ص)، که در کودکی - به یوم «انذار» - آشکارا، پشتیبانی خویش را از رسالت نبی(ص) اعلان می نماید، «لیلة المبیت » را چون شبهای سخت «شعب ابوطالب » با مباهات به صبح می آورد و نظاره تاریخ را بر پهنه های بدر، احد، خندق، خیبر و چون آن به حیرتی سخت وامی دارد و آنک «غدیر» تمام گواه الهی بر شایستگیهای علی(ع) است.

تاریخ پر تکاپوی اسلام همراه با رحلت جانکاه پیامبر(ص) شاهد سازش سایه هایی تار در سقیفه می گردد و «سقیفه »، مبدا انحراف جایگاه «هدایتگری » امت اسلام، «سکوت » را آغاز می دهد. در امتداد این جویبار، باید پیگیر سلسله اموری باشیم که با چهره مدیریت برتر، (2) تغییر موازین اسلامی و احیای معیارهای جاهلی را تعقیب نموده است.

پذیرش خلافت از سوی امیر مؤمنان(ع) به سال 35 هجری را پایانی بر این سکوت دانسته اند، چونان که از آن پس به افشای حقایق پرداخته و دیرینه انحراف مدیریت اسلامی را از مسیر صحیح آن اشارت فرموده است. این بخش از افشاگریهای به ثبت آمده، که به وسیله شخصیت مظلوم این دوران انجام پذیرفته، خود رهگشایی ارجمند در زدودن جلوه های ابهام از آینه «سکوت بیست و پنج ساله » تواند بود.

دستاورد سکوت

پیش از آنکه بتوان به تبیین ماهیت سکوت امام(ع) و شرح ابعاد آن پرداخت، بررسی کوتاهی از اوضاع جامعه اسلامی در دوران پس از رحلت پیامبر(ص) لازم است. همچنین نوبنیادی این جامعه و وجود رقیبان کینه توزی که در پی توشه برداری از دام اختلاف بوده اند شایسته توجه است.

رشد سریع اسلام و گرایش قبایل عرب بدین «قدرت » نوین در زمانی کوتاه - پس از فتح مکه تا سال یازدهم هجری - مجال آشنایی ژرف با مکتب اسلام و تعالیم آن را از قبیله های تازه مسلمان ربوده بود; تا آنجا که مدینه، شهر مرکزی اسلام، در نگاه ایشان بیش از آنکه جلوه گاه رسالت باشد، چشم انداز قدرت به شمار می رفت. از اینرو، به دلیل عمق نیافتن چنین گرایشهایی به اسلام، هرگونه نزاع و اختلاف ناچیز داخلی می توانست زمینه های ارتداد بسیاری از نومسلمانان را در پی آورد. در این میان، با رحلت پیامبر(ص) انصار و شماری از مهاجران با نادیده انگاشتن جانشینی «منصوص » امیر مؤمنان(ع)، در یک مواجهه پرخطر، سقیفه را عرصه رقابتی بس هراس انگیز قرار دادند و سرانجام با غافلگیری انصار، ابوبکر برنده گوی خلافت گردید. (3)

سیمای تهدیدآمیز جناح ابوبکر (4) - که بیشتر در شخصیت خلیفه دوم جریان می یافت (5) و به دور از هرگونه استنادی به عقل و شرع و تنها با تکیه بر برتری نژادی قریش انجام می گرفت سبب می گشت تا برخوردی جدی و مستقیم از سوی علی(ع) به فروپاشی حکومت نوپای اسلامی و حذف نام رسول الله(ص) بینجامد. (6) افزون بر این، فرصت طلبی کست خوردگانی چون ابوسفیان بر وخامت اوضاع می افزود و مجال مخالفت صریح را از علی(ع) می ربود. این روند، که تثبیت پایه های زمامداری قریش را فراهم می نمود، امیرمؤمنان(ع) را وامی داشت تا دعوت معدود یاران خویش را به برگزاری نهضت اجابت نگوید و بفرماید: «اکنون زمان آن نیست.» (7)

شمار حامیان راستین علی(ع) چنان نبود که امکان اقدام سریع قاهرانه را فراهم آورد و یا در فرجام آن، حمایتی قاطع را به انجام رساند و سرکوب این گروه کم شمار از سوی حاکمیت مسلط، خود می توانست نقش اصلاح گر و هدایت بخش ایشان را نیز از جریانات آینده حذف نماید. همچنین وقوع جنگی مهیب در میان برادران مسلمان پیامدی بازدارنده از اقدام مسلحانه جناح بنی هاشم بود. (8)

علی(ع) به گلایه، از کاستی یاوران اظهار می دارد: «اگر چهل تن حمایتگر با عزم می یافتم سکوت نمی کردم » (9)

و نیز می فرماید: «پس از درگذشت پیامبر(ص) در کار خویش اندیشیدم، در برابر صف آرایی قریش، جز اهل بیت(ع) خود یار و یاوری ندیدم. لذا، به مرگ آنان راضی نشدم و با چشمی خاشاک رفته، دیده فرو بستم و با گلویی استخوان مانده نوشیدم و بر گرفتگی راه نفس و حوادث تلختر از زهر صبر نمودم.» (10)

همچنین علی(ع) در اشاره به اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه اسلامی و خطر هلاکت آفرین هرگونه اختلافی، می فرماید: «هنگامی که خداوند پیامبر خود(ص) را قبض روح کرد قریش با خودکامگی، خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان بازداشت ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آنان است; زیرا مردم به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکی سرشار از شیر بود که کف کرده باشد و کمترین سستی آن را فاسد می کرد و کوچکترین فرد آن را واژگون می ساخت.» (11)

بدین ترتیب، علی(ع) به منظور حفظ کیان اسلام، در مقابل غصب خلافت، سکوت را برگزید. این سکوت با تحصن علی(ع) و یاوران اندک او در بیت فاطمه(س) به آغاز رسید و با سلب حضوری شایسته «جانشینی پیامبر(ص)» از آن حضرت توسط خلفا تداوم یافت.

فراموشی فضایل

افزون بر جلوگیری از «ولایت » علی(ع)، که سرسخت ترین رقیب جناح حاکم شمرده می شد، زمامداران نه تنها در انجام مناصب اجرایی و نظامی از آن حضرت بهره نجستند، بلکه کتمان فضایل علی بن ابی طالب(ع) و حذف سیاسی آن چهره شکوهمند اسلام هدف بنیادین ایشان به شمار آمد. به گزارش تاریخ نگاران، در مشاوره ای میان ابوبکر و عمروعاص، خلیفه رای او را در باره سرکوب طلیحه مدعی دروغین پیامبری به وسیله علی(ع) جویا می گردد و عمرو به پاسخی کوتاه می گوید: «مطیع تو نخواهد بود» و سرانجام خالدبن ولید به فرماندهی سرکوب تعیین می شود. (12)

سیاست به کارگماشتن مدیران نظامی اموی، که توسط دو خلیفه پس از پیامبر(ص) به اجرا در آمد، در زمان عثمان، به اوج خود رسید و در سیری طرح ریزی شده، به فراموشی سپردن شخصیت درخشان علی بن ابیطالب(ع) و دیگر صحابه راستین پیامبر(ص) را فراهم نمود. این روند حتی دامنگیر حمایتگران اهل بیت(ع) نیز بوده، چنان که عمر با استناد به اینکه خالد بن سعید بن عاص از تحصن کنندگان در بیت فاطمه(س) و خواستار خلافت علی(ع) بوده است، خلیفه اول را از تعیین او به فرماندهی سپاهیان گسیل به شام منصرف می سازد. (13) بر اساس گزارش گرانی از مسعودی، در کتاب مروج الذهب و معادن الجوهر، پس از آنکه کارگزار عمر در منطقه حمض (14) در می گذرد، خلیفه در خطابی به عبدالله بن عباس، با وجود آنکه وی را شایسته جایگزینی خوانده است، چنین گوید: «بیم آن دارم که آنچه مرا فرا خواهد رسید بر من وارد آید (15) و در آن حال، تو بر سرکار بوده باشی. پس جماعت را به سوی خودتان فراخوانی و به سوی شما غیر از خودتان نگراید; که دیدم رسول خدا(ص) مردمان را به کار می گمارد و شما را وامی نهاد. به خدا سوگند، بجز این ندیدم. به خدا سوگند، نمی دانم که چرا رسول خدا(ص) شما را به کار نمی گماشت در حالی که شایسته «عمل » شمایید یا از آنکه شما در جایگاه کارگزاری، بیعتی به هم رسانید و آنگاه سرزنش و نکوهشی از پی آید که آن ناگزیر از نکوهش است می هراسید و من در باره تو از این امر آسوده ام. حال رای تو چیست؟» ابن عباس نپذیرفت و چنین دلیل آورد: «اگر برای تو کار کنم و همانچه که در باطن توست به جای باشد از پلیدی در نگاه تو آرامی نمی یابم.» آنگاه خلیفه بدو می گوید: «پس راهنمای من باش.» ابن عباس پاسخ می دهد: «اعتقادم بر آن است که به کار گماری آنچه را که صحیح می شماری و برایت صواب است.» (16)

با نگرشی کوتاه بر ماجرایی که به نقل آوردیم، درمی یابیم با وجود آنکه خلیفه دوم بر شایستگی های بنی هاشم و انگیزش ایشان بر فراهم آوردن «بیعت » اعتراف می نماید، همچنین می کوشد تا کنار نهادن ایشان را از انجام امور به دوران سالت سابقه مند نماید و در پایان، با حفظ چهره «مشورتی » بنی هاشم، کتمان نقش خاندان پیامبر(ص) را در پوششی همه پسند درآورد.

البته گمان آن می رود که در این میان، بلندای جایگاه اسلامی علی(ع) و همچنین نیازمندی خلفا به آن حضرت در اداره امور جامعه سبب می گشت تا با برگزاری مشورتهایی، راه مراعات سیاسی را بپیمایند (17) و چه بسا پیشنهاد عمر مبنی بر اداره نبرد با ایران توسط علی بن ابی طالب(ع) در همین راستا بوده باشد. با اینهمه، قریشیان حاکم نه تنها آهسته آهسته کار را به فراموشی فضایل آن چهره بزرگ اسلامی کشانیدند، بلکه تا انجام لعن و نفرین بر «اخوالرسول »(ع) پیش تاختند (18) و شگفت آنکه امام(ع)، خود، برخاسته از نگرش وسیع سیاسی، رواج این سب و نفرین را پیش بینی کرده بود. (19)

کتمان شخصیت والای امیر مؤمنان(ع) نه تنها بدان جهت بود که خلفا مطرح بودن آن حضرت را تهدیدی سهمگین بر حاکمیت خویش می انگاشتند، بلکه این فرایند ریشه در حسادت ها و کینه هایی دیرپا نسبت به این دلیرمرد اسلام داشت که در برافراشتن پرچم توحید هیچ گاه روی خوش به قریشیان مشرک ننموده بود. (20)

اعراب، علی(ع) را قاتل عزیزان خود می دانستند; (21) خونهایی که اگرچه در کنار محمد(ص) و به انگیزه دینی ریخته شده بود اما در هر حال، از شمشیر علی(ع) چکیده بود. این احساس، کینه هایی عمیق را نسبت به آن حضرت در پی داشت. (22) محبوبیت اخو الرسول در نزد پیامبر(ص) نیز خاطر حسودان را می آزرد. از اینرو، هماره می کوشیدند تا میان پیامبر(ص) و علی(ع) ایجاد رنجش نمایند، همچنان که در حیات پیامبر(ص) خواستگاری علی(ع) از دختر ابوجهل را شایع نمودند (23) و در غزوه تبوک، بغض رسول خدا(ص) را از امیرمؤمنان(ع)، که به جانشینی در مدینه مانده بود، بر زبانها راندند.

نظر بدانکه ژرفای سیمای «مظلوم » علی(ع) در دوران بیست و پنج ساله به خوبی در ابعاد «فرایند فراموشی فضایل آن حضرت » نمایش تواند یافت، بسی شایسته است که گذری بر این گزارشات بنماییم; گاه امام(ع) نیایش می نمود: «بارالها، مرا در برابر قریش و کسانی که ایشان را کمک کردند یاری فرما; چه آنان قطع رحم من کردند و مقام بزرگ مرا کوچک شمردند» (24) و یا دیگرگاه می فرمود: «من پس از رحلت پیامبر(ص) همواره مظلوم بوده ام.» (25)

آنگاه که از امیرمؤمنان(ع) درباره واکنش «عرب » نسبت به فرزندی بازمانده از پیامبر(ص)، که پسر باشد، پرسیده شد آن حضرت پرده از اسلام «مصلحتی » قریش برداشت و فرمود: «اگر قریش نام محمد(ص)- پیامبر خدا را وسیله دستیابی به ریاست و نورد بامی به سوی شکوه و امارت نمی یافت پس از وفات پیامبر(ص)، یک روز هم عبادت خدا نمی نمود.» (26)

بنا به تحلیل ابن ابی الحدید، آن دو نفر علی(ع) را پایین آوردند، عظمت او را از بین بردند و حرمتش را در میان مردم شکستند تا بدانجا که علی(ع) به فراموشی رسید; چون بیشتر نسل آگاه به ویژگیهای علی(ع) در ایام نبوت، درگذشتند و دیگرانی که علی(ع) را تنها مسلمانی عادی می انگاشتند، ولادت یافتند و در نهایت، از فضایلش، عموزادگی پیامبر(ص)، دامادی او و نواده هایش را پدر بودن باقی ماند و از بغض و انحراف قریش، آنچه که درباره هیچ کس واقع نگشته بود بر علی(ع) روا شد. (27)

این روند گاه به گونه تخریب شخصیت و زمانی هم در چهره ایجاد نفرت رخ می نمود و هماره به وسیله فراهم آوردن شکاف در جبهه حمایتگران بنی هاشم بر تقویت آن تلاش می شد. در این راستا، خلفا از پرداخت «حق سکوت » نیز دریغ نورزیدند، (28) حتی بر اساس گزارشی، کوشیدند تا با اجازه مشارکت ابن عباس در امر خلافت، انجمن مخالفان را به پراکندگی رسانند. (29)

بهانه جویی خلیفه دوم از به کارگماشتن «طلقا» و زادگان ایشان و ترک «صحابه »ای چون علی(ع) به اسم والا بودن شان ایشان از انجام آن امور (30) برخاسته از کینه ای ژرف است که در رد جانشینی علی(ع)از سوی عمر پس از شخص خلیفه دوم مبنی بر آنکه آن حضرت «شوخ طبع »(!) است، (31) برمی تابد. البته این افترا از جانب خلیفه، که در بیان وصف علی(ع) در هنگام تعیین شورای خلافت (32) به تکرار آمده، تنها در جهت تخریب شکوه آن چهره الهی بوده است; شورایی که از آغاز بنا به افشای امیرمؤمنان(ع)، بدان منظور برگزار گشت که آن بزرگوار در میان جمعی قرار گیرد که گمان برند آنان نیز همسنگ علی(ع) می باشند. (33) همچنین هشدار خلیفه دوم بر سعیدبن عاص بدینکه علی بن ابی طالب(ع) کشنده پدر او در روز بدر است (34) نمایشی از ایجاد کینه در دلهای دیگران و ابعاد هراس انگیز آن می باشد.

فرایند کتمان فضایل علی(ع) تا بدانجاست که چون جندب بن عبدالله به عراق آمد و از برتریهای علی(ع) سخن راند به او گفتند «چیزی بگو که به تو سودی (!) رساند» (35) و چنان شد که در ایام خلافت آن حضرت، از میان صحابه «بدری »، (36) تنها شماری بس ناچیز «غدیر» را گواه گشتند (37) و مدتی بعد، در هنگامه صفین، سنجش «حق » نه بر محور علی(ع)، بلکه بر اساس حضور عمار صحابی بزرگ (38) انجام یافت که به اظهار ابن ابی الحدید، اشتباهی در این سنجش نبوده است، مگر از تلاش تمامی قریش در گمنام سازی علی(ع) و کتمان فضایل او. (39)

سکوتی ناخواسته

تحمیل بیست و پنج سال سکوت ناخواسته بر علی(ع) به واقع، شرایطی بود که خلفا در به ثبات رسانیدن موقعیت خود بر جبهه بنی هاشم تحمیل کردند. مظلومیت علی(ع)، که جلوه هایی از آن در این سکوت بیست و پنج ساله پرتو می افکند، دارای بسی زوایای نهفته است که بنا به ملاحظات تاریخ نگاری، نهان مانده و اگر نبود افشاگریهایی که امیرمؤمنان(ع) در روزگار خلافت خویش به انجام رسانید هیچ گاه ستم و جفایی که جفاکاران در دوران پس از رحلت رسول اکرم(ص) بر او رواداشتند به شکلی آکنده از ابهام نیز به آیندگان منتقل نمی گشت.

بی گمان، سکوت امیرمؤمنان(ع) نه به دلخواه خویش، بلکه به تحمیل حاکمان وقت بوده است، چنان که خود فرمود: «... هوشمندی گروهی و ضعف و خموشی دیگران به مردمان فهمانیده می شد و ما از گروه ضعیفی که آتش آنها به خاموشی گراییده و آوایشان بریده بود به شمار می آمدیم... .» (40) به بیانی روشن، امام(ع) ناخواسته و تنها برای حفظ مصالح مسلمانان از حق مسلم خود چشم پوشی نمود و پذیرای «صبر» گشت که همین واژه برگرفته از بیانات آن حضرت (41) شایسته ترین نمای وضعیت ایشان و رهنمونی نیکو بر شناخت رمز سکوت بیست و پنج ساله و تبیین مرزهای آن به شمار می آید.

آنچه بیش از همه شایسته توجه می نماید دشواری این سکوت و صبوری است که امیرمؤمنان با بیاناتی روشن یادآور آن گردیده; آنجا که فرموده است: «صبر نمودم در حالی که چشمانم را خاشاک و گلویم را استخوان گرفته بود» (42) یا آنکه فرمود: «بر حوادث تلخ تر از زهر صبر کردم.» (43)

شکوه امام(ع) از غصب خلافت در مواردی پرشمار، خود گواه روشنی بر ناگواری این شکیب می باشد; اما نه به دلیل سوز و گداز در جدایی از «مسند خلافت »; زیرا امام(ع) در پاسخ به ابوعبیده جراح می فرماید: «به خدا سوگند، شما از من به خلافت حریص ترید، در حالی که از نظر شرایط و موقعیت بسیار از آن دورید و من به آن نزدیک ترم. من حق خویش را می طلبم و شما میان من و حقم مانع می شوید و مرا از آن باز می دارید» (44) و در خطبه «شقشقیه » می فرماید: «به خدا سوگند، فرزند ابوقحافه خلافت را بسان پیراهنی بر تن خود پوشید، در حالی که می دانست آسیای خلافت بر محور وجود من می گردد، از کوهسار وجود من سیل علوم سرازیر می شود و اندیشه هیچ کس به قله اندیشه من نمی رسد.» (45)

سکوت، رمزها و مرزها

آنچه تا بدینجا بدان پرداخته شد بیشتر بیان زمینه های تحمیل سکوتی ناخواسته بر علی(ع) بود که به صریحترین سیمای مظلومیت این شکیبایی اشارت می نمود. اکنون با حفظ اهمیت این چهره و اعتراف به پوشیدگی زوایای آن، در پی رهیافتی از چهره های دیگر این سکوت ایم. این گفتار را هرگز یارای زدودن چهره تقیه از این دوره بیست و پنج ساله زندگانی علی(ع) نیست، بلکه تلاش بر آن است که ابعاد نهفته حضور را در جلوه های تقیه به تصویر کشیم; که تقیه خود حضوری آگاهانه است که نظر به پاسداری از بنیاد اسلام، تقیه کننده را عهده دار پوشیدن جامه سکوت می سازد.

با کاوشی هر چند کوتاه، در بیانات اشارت یافته از امیرمؤمنان،7 پاس کیان اسلام و نگاهبانی از بنیان آن را می توان مرز پذیرفته سکوت بیست و پنج ساله آن حضرت شناخت. از اینرو، با آنکه شاهد ترور سعدبن عباده در این روزگاریم، اما بر خلاف گمان ابن ابی الحدید و استاد او و پاره ای مورخان معاصر، «ترس » از ترور، شایسته گنجانیدن آن در ماهیت سکوت امام نخواهد بود. (46)

دراین میان، بر آن تاکید داریم که این سکوت هرگز یک «قهر سیاسی » نبوده و سیره امیر مؤمنان(ع) در این ربع قرن هیچ گاه آنچنان نیست که با جامعه «بی سپاس » و «حق ناشناس » روزگار را به قهر بگذراند و خود را عهده دار «نظارت » بر جامعه و «دخالت » در اصلاح امور آن نپندارد و آنگاه پذیرش خلافت از سوی امام(ع) در سال 35 هجری، تحت عنوان «آشتی کنان » بوده باشد. برخاسته از نگرشی تاریخی، بی شک، وانهادن جامعه سرگردان و حیرت زده سالیان 11 تا 35 هجری، که نوعی حضور و توجه امام(ع) را طلب می نموده است، در هیچ ساختار مسؤولیت پذیری نمی گنجد.

دراینجا، مرز سخن شایسته توجهی بخردانه است که نمایش سیمای مظلومیت «سکوت » در رخداد غصب جابرانه لافت به معنای جدایی چهره «حضور»- توجه به جریانات جامعه اسلامی از بیست و پنج سال زندگانی امیرمؤمنان(ع) نخواهد بود، بلکه گمان این انفکاک، خود همسویی خزنده ای با کوشش خلفا در کتمان فضایل آن حضرت است. به بیانی روشن، این حضور همراه با سکوت را می توان برخاسته از شخصیت سیاسی، اجتماعی و سیمای بیدار امام(ع) بر شمرد، نه چشم اندازی بر فراهم بودن این حضور و یا تاییدی بر حاکمان جامعه; چه آنکه این حضور تحت فشار و سلطه حاکمیتی که در راستای کتمان شکوه سیمای علی(ع) از هیچ نیرنگ و ترفندی فروگذار نکرده و هیچ گاه نتوانسته است فروغ «به انتظار آمده » از جانشین راستین رسول(ص) را بنماید.

ما را عقیده بر آن است که سختی این دوران بر امیرمؤمنان(ع) و گذران آن به بردباری و صبری دشوار، خود به روشنی گویای آن است که آن بزرگوار هیچ گاه در جایگاه «همکاری » با خلفا جلوس نمی نماید; زیرا پذیرش چهره «حاضر» از امام(ع) همراه با نفی هرگونه سیمای «یاوری » و معاونت خلفاست. تلاش همیشگی خلفا در حذف علی(ع) تنها سبب گردید که آن بزرگوار به هیچ نقل معتبری از تاریخ، «کارگزاری » ایشان را تایید ننماید و این نیاز هر سه خلیفه به اشارات علی(ع) است که آنان را در حوادثی بس حساس و مواردی پرشمار به افتخار بهره مندی از مشاوره امیرمؤمنان(ع) نایل می گرداند. اما آنگاه که بنا به پیشنهاد عثمان، دومین خلیفه تصمیم می گیرد تا فرماندهی فتح ایران را به علی(ع) بسپارد آن حضرت نمی پذیرد. (47) بدین ترتیب، خلیفه از به کار گماردن امیرمؤمنان(ع) در جایگاه یکی از فرماندهان خود محروم می ماند.

در روزگاری دیگر، چون علی(ع) خلیفه سوم عثمان را ناگزیر از پذیرش اجرای حد زنا بر ولیدبن عقبه می نماید ابتدا خود بر تازیانه زدن اقدام نمی ورزد و چون فرزندش، حسن(ع)، لختی درنگ می کند به ناچار، علی(ع) شخصا به برگزاری حد بر ولید برادر مادری عثمان می پردازد. (48) این ماجرا نیز گواه آن است که علی(ع) هماره از تصدی پستی از سوی خلفا دوری می گزیده، مگر آنکه پای اجرای حدود الهی به میان می آمده است.

از رهگذر پاسداری از کیان اسلام و نه حمایت حاکمان که در تمامی صحنه های حضور امیرمؤمنان(ع) شاهد آنیم، نشانه هایی از حضور آمیخته با صبر و سکوت در بازمانده های تاریخ نگاری محافظه کارانه قابل تشخیص است و بسا که بیم از آمیختگی دو چهره یاد شده به انکار هرگونه «حضور» سیاسی و اجتماعی امام(ع) انجامیده باشد; چه آنکه توجیه گران در وجاهت بخشیدن به فرایند غصب خلافت به نهان نمودن هرگونه نارضایی امیرمؤمنان(ع) در این دوران زهرآگین جسارت ورزیده اند. با این حال، امید آن است که ارزیابی مواردی از حضور امام(ع) در این بستر بیست و پنج ساله تاریخ اسلام ترسیمی از چهره حاضر سکوت امام(ع) بوده باشد، حضوری که لحظه لحظه آن سرشار از شکیبی ناگوار است.

گذاری بر حضور

سیمای سراسر مظلومیت امیرمؤمنان(ع) در این جویبار بیست و پنج ساله، برخاسته از توجهی مسؤولانه به امور مسلمانان، هیچ گاه جامعه اسلامی را به خود واننهاد و با وجود آنکه بنا به «مصالحی » که از آن یاد نمودیم، توان آن را نیافت که جنبشی فراگیر بر جامه متصدیان خلافت نشاند، اما در راه نگاهبانی از کیان اسلام، فرصتی را تباه نساخت و از این رهگذر، چهره ای آکنده از مظلومیت و در همان حال، توامان یافته از حضور و صبوری به یادمان نهاد.

از همان لحظات نخستین دوران بیست و پنج ساله، (49) شاهد پایداری امیرمؤمنان(ع) در برابر دستاورد «سقیفه » هستیم. نظر به آنکه پیشتر کم و بیش به بیان زمینه ها و ابعاد این فرایند پرداختیم، تنها به ذکر کوتاهی از تلاش علی(ع) در برکندن این سنگ زیرین انحراف بسنده می کنیم; تلاشی که بسته به مصالح یاد شده تنها رنگ «مقاومت » یافت، نه صبغه قیام و نهضت.

علی(ع) با آگاهی یافتن از ماجرای سقیفه، خطاب به ابوبکر چنین می شورد: «امورمان را بر ما فاسد کردی و با ما به مشورت نپرداختی و حق ما را رعایت ننمودی » (50) و چون خواستند او را به بیعت وادارند، فرمود: «همان گونه که شما بر انصار حجت آوردید، من نیز بر شما احتجاج می نمایم.» (51) هنگام اجبار او بر این امر نیز ندا در می دهد: «ای گروه مهاجر، خدا را دریابید! خدا را در یابید! شهریار محمد را از خانه اش به سوی ماوای خود خارج مسازید... .» (52)

شایان توجه است که آنچه را «بیعت علی با خلافت » خوانده اند با تاخیری هشتاد و چند روزه از موسم آغازین بیعت به ثبت رسیده است. (53) «همراهی » این دوره سه یا شش ماهه از تاریخ با«مسالمت »و جدا از صحنه های مقاومت، گمانی است به دور از هرگونه فراست تاریخ شناسانه; چه آنکه لگدکنندگان سعد بن عباده به میان یاران او، نه دریغ از لگدمال کردن سنت پیامبر(ص) دارند و نه بیم از آتش افروختن بر جان تحصن کنندگان در بیت فاطمه(س) و چنان که پیشتر گذشت، ایشان در تثبیت جایگاه تازه به دست آمده، در به انزوا کشانیدن جبهه بنی هاشم سخت کوشش نمودند تا آنجا که به گمان به ثمر رسیدن این تلاش، عمر از عبدالله بن عباس می پرسد: «آیا علی(ع) هنوز در اندیشه خلافت است؟» (54) بی شک، این پرسش از تصور کناره جویی علی(ع)از خلافت برنخاسته، بلکه خلیفه در پی آن بوده است تا با طرح چنین پرسشی کناره گیری علی(ع) از امر خلافت را بر اندیشه مردمان حاکم نماید.

بنا به ثبت تاریخ، جناح زمامدار حتی به متهم ساختن علی(ع) به حرص ورزیدن در دستیابی به خلافت ارتکاب می جوید. (55) گذشته از چنین نکوهشی، از سوی آنان که حریصانه جایگاهی الهی را به غصب درآورده اند، این نقل خود رهنمون شایسته ای است بر پایداری علی(ع) و ناسازگاری او در این امر تا بدانجا که حاکمیت به اتهام آن چهره وارسته دست می یازد.

کوتاه سخن آنکه اقدام امیرمؤمنان(ع) از همان آغاز «سکوت » در افشای سزاواری خویش و تصدی خلافت از سوی کسانی ناشایست، جلوه ای است از حضور علی(ع) که به دلیل پاسداری از بنیان نوپای اسلام هیچ گاه به برگزاری نهضتی فراگیر نینجامید و این روش گذاری بیست و پنج ساله را همگام بود. تاریخ این دوران حکایت از آن دارد که در کوران پیشامدهای تهدیدکننده اساس اسلام، امیرمؤمنان(ع) با انجام رسالت خویش و تنها در پی پاسداری از کیان اسلامی رهگشایی نموده است، چنان که برای حفظ یکپارچگی مسلمانان، علی(ع) انصار را در برابر سخنان ناخوشایند قریشیان جانبداری می نماید تا مبادا با دلسردی انصار، پیکره اسلام بگسلد. (56)

در رویارویی سرنوشت ساز مسلمانان با پادشاهی ساسانی در ایران نبرد نهاوند نیز علی(ع) با استناد بر آنکه روانه گشتن شخص خلیفه سبب می شود تا دشمنان با تجهیز تمامی نیرو، همتی استوار بر شکست اسلامیان گمارند، عمر را از گسیل شدن به میدان پیکار باز داشت و او را به اعزام فرماندهی از میان مسلمانان رهنمون گردید، با آنکه دیگران خلیفه را تشویق می کردند که خود روانه نبرد گردد. (57)

همچنین علی(ع) خلیفه را از فراخوانی همگانی قوای بصره بر حذر نمود و او را به تقسیم آن نیرو به سه بخش برانگیخت تا گروهی عهده دار پاسبانی شهر باشند; دیگر جماعت به برپاداشتن نماز و اذان و آبادانی مساجد اهتمام نمایند و از عهد کنندگان، جزیه برگیرند تا مبادا عهد خویش را به نقض آورند و گروه سوم مهیای جنگ شوند و به سوی کوفه روانه گردند تا همراه با گروهی از کوفیان به عرصه نبرد گسیل گردند. (58)

آنگاه که خلیفه دوم رای علی(ع) را در تنظیم دیوان مالی جویا می شود حضرت بدو می فرماید: «همه ساله هر آنچه از مال به نزد تو گرد آمده است تقسیم کن و چیزی از آن را نگاه مدار.» (59) همچنین قضاوتهای امیرمؤمنان(ع)، بیان حکم شرعی امور و انجام مباحثات علمی و دینی با جدل پردازان غیر مسلمان، که در گزارشات تاریخی به شرح آمده است خود پهنه وسیعی از حضور علمی و اندیشه ای علی(ع) را فراروی ما می گشاید که ذکر آن موارد برون از عهده این نوشتار است. تنها بر نقل سعیدبن مصیب از عمر بسنده می کنیم که وی هماره از مواجهه با مشکلات، بی وجود علی بن ابی طالب(ع) به خداوندگار پناهنده بود. (60)

بی گمان، این جلوه های حضور بر اساس فرمایش امیرمؤمنان(ع) از رنگ و صبغه «نصیحت » برخوردار بوده است. (61) آن حضرت(ع) تنها در اموری پیرو آنان بوده است که پیروی خداوند بوده باشد (62) و فراتر از آن هیچ گاه علی(ع) به پذیرش سیره خلفا تن مسپرد و حتی پس از مرگ خلیفه دوم نیز، که کم و بیش زمینه هایی برای نیل به جایگاه خلافت فراهم بود، اطاعت از سیره شیخین را پذیرا نگشت. او با آگاهی تمام از فرجام «شورای خلافت »، در آن انجمن شرکت جست تا هم دوگانگی گفتار و کردار عمر را، که گفته بود «رسالت و خلافت در یک خاندان گرد نیاید»، افشا نماید (63) و هم با «حضور» سنجیده و پر تلاش خود، بر آیندگان احتجاج نماید که چگونه قریشیان بی پروا شایستگی ها را در پیشگاه کینه و حسادت قربانی نمودند.

با روی کار آمدن عثمان، و اوج یافتن گستاخی زمامداران اموی در نقض حدود و موازین الهی، حضور چهره حاضر علی(ع) ابعاد تازه ای یافت، چنان که نه تنها امیرمؤمنان(ع) در برابر انحراف دینی ایشان ایستادگی نمود، بلکه شواهدی از حضور گسترده آن حضرت در عرصه های سیاسی این مقطع به دست می آید. واکنش علی(ع) در ارتباط با قتل هرمزان به وسیله عبیدالله بن عمر، که قاتل توسط عثمان به عفو رسید، به همان میزان که در تبیین حدود شریعت تواند بود، بایسته آن است که گونه ای از افشای سیاسی به شمار آید. ابن ابی الحدید این ماجرا را نخستین سازمان اعتراض بر عثمان بر می شمارد. (64)

همچنین مخالفت او با عثمان آنگاه که نماز را در منی تمام خوانده بود، (65) تنها اقدامی در بیان فروع احکام نبوده که بی گمان، این گونه افشاگریها در پهنه وسیع حج بیشتر نمایان حضوری اجتماعی و معترضانه است.

با نگرشی کوتاه در شرایط نگارش تاریخ، به روزگار عباسی، گزاف نخواهیم یافت اگر گفته شود چنین نگاشته هایی از دوران شیخین ناگزیر از آمیزش حقایق فراوانی با تحریف بوده است. اما دستان تاریخ در ثبت وقایع عصر اموی، که خلافت عثمان آغازی برش یافته (66) از آن می باشد، تا اندازه ای گشوده تر به گزارش جریانات پرداخته است. اینکه انتقاد بی پروای امیرمؤمنان(ع) بر روش مدیریتی خلفا در بازمانده نگارشات یافت می شود از آن دست اخباری است که ما را به وجود تعداد قابل توجهی از این گونه اعتراضات علی(ع)، حتی بر سنت «شیخین »، رهنمون می سازد. به نقل مورخان، چون عمر از یک سو، نیمی از اموال برخی عمال خویش بستانید و آن را به بیت المال پیوست و از سوی دیگر، ادامه کارگزاری را به ایشان اجازت نمود از سوی امیرمؤمنان(ع) نکوهش گشت که اگر آنان دزد و سارق اند از چه رو کارشان را تداوم می دهی و اگر چنین نیستند چرا مالشان را می ستانی؟! (67) در این مخالفت جسورانه امام(ع) دقت شود که آن حضرت(ع) خلیفه را مرتکب به یکی از دو خطا می شمارد: تداوم کارگزاری سارقان و یا به ناحق ستاندن دارایی کارگزاران. بر جا ماندن انتقادی این چنین از میان گزارشات تاریخ، خود رهیافت نیکویی است بر تمام آنچه از حضور امیرمؤمنان(ع) در اصلاح امور جامعه، پوشیده مانده است.

با اینهمه، ویژگیهای عصر عثمان، که علی کشنده اقوام او بوده است، موجب می گشت تا علی(ع)، که کمر همت بر حفظ بنیاد اسلام بسته بود، گریزی از آن نداشته باشد که به تکراری پرشمار، بر شیوه خلیفه اعتراض نماید، چنان که با وجود منع از بدرقه ابوذر صحابی نامور پیامبر(ص)- که عثمان فرمان به تبعید او داده بود، به هنگام خروج، علی(ع) همراهی اش می نماید و در پاسخ اعتراض خلیفه به این نقض فرمان، صراحت می ورزد که: «آیا هر آنچه را بدان فرمان می رانی طاعت خداوند بدانیم، گرچه حق بر خلاف آن باشد؟! آیا در چنین موردی تو را پیرو باشیم؟! به خدا سوگند، چنین نخواهیم کرد» (68) و چون از عثمان بر تبعید عمار یاسر دیگر صحابی بزرگ انتقاد می کند از او پاسخ می شنود: «تو خود سزاوار تبعیدی.» (69) سرانجام، خلیفه بدو می گوید: «تو در نزد من از مروان بن حکم بهتر نیستی » و علی(ع) با خشم پاسخ می گوید: «این سخن را به من می گویی؟! و مرا با مروان می سنجی؟! به خداوند قسم، من از تو برترم و پدرم از پدر تو برتر است و مادر من از مادر تو افضل می باشد.» (70)

فرجام سکوت

به گواهی تاریخ، پس از بیست و پنج سال سکوت، که ما یادآور آکندگی آن از جلوه های بارز حضور گشتیم، سرانجام با برگزاری جنبشی مردمی در براندازی حکومت امویان، علی(ع) به اجبار مردمان، پذیرای خلافت شد تا در کوتاه روزگاری، که حضور امام توانایی جدایی بیشتری از سکوت می یافت، آنچه را بر اسلام گذشت رساتر از پیش ندا در دهد. بی گمان، نگاشته ها و خطابه هایی از امام(ع)، که بیشتر در مجموعه «نهج البلاغه » گرد آمده است، تمامی آن افشاگریها، که کم و بیش به گونه ای آشکار و نهان انجام می یافته، نبوده است.

چنانچه آغاز خلافت امام(ع) را پایانی بر تمام آن سکوت بیست و پنج ساله انگاریم اما با اتمام ایام خلافت علی(ع)- و جانشینی امام حسن(ع)- باز شاهد روزگار دیرپایی از تاریخ می باشیم که دست کم نگارش حقایق تاریخی اسلام را به سکوت پیچیده است. از این رهگذر، با وجود برقراری دوره ای از حاکمیت امیرمؤمنان(ع)، همچنان چهره هایی از دوران بیست و پنج سال سکوت، از نگاه تاریخ پوشیده مانده است; دورانی که نتوان بر آن، ایام عزلت و کناره جویی و یا خموشی نام نهاد، بلکه می توان آن را زمانه «حضور»ی در پرتو «سکوت » بازشناخت.

پی نوشتها:

1- نظر به کینه و حسادت دیرپای قریش نسبت به علی بن ابیطالب(ع)، که آن را بررسی خواهیم کرد، می توان دامنه دوران سکوت را از هر دو سمت آغاز و انجام گسترش یافتنی دید، چنان که آیه شریفه «و الله یعصمک من الناس »، که پیامبر(ص) را در اعلان ولایت علی(ع) در روز غدیر به حمایت الهی از فساد مردمان اعتماد می بخشد، خود بیانگر وجود کینه های درونی اعراب نسبت به اخوالرسول است. همین حسادتها پیامبر(ص) را به سکوت از نگارش جانشینی علی(ع)- حادثه «دوات و قلم »- واداشت. همچنین در دوران خلافت امیر مؤمنان(ع)، گستره ابعاد نوین این کینه ها در رقابتهای خشونت آمیز، گونه ای از سکوت را در پی داشته است که پژوهش در این زمینه ها از فراخور این نوشتار خارج است. کوتاه سخن آنکه گلایه مندی علی(ع) از اینکه پس از رحلت پیامبر(ص) همیشه «مظلوم » بوده دربردارنده پهنه وسیعی از زندگانی علی(ع) است که انجام آن به شهادت علی(ع) انجامید.

2- غاصبان خلافت همواره بر برتری مدیریت خویش تکیه ورزیده اند، چنان که بنا به نقلی، خلیفه دوم بر اینکه پیامبر(ص) در حال بیماری می خواست بر جانشینی علی(ع) صراحت ورزد، اعتراف نموده است و با این حال، ممانعت خود را از این اقدام به منظور حفظ اسلام می انگارد و می گوید: قریش بر علی(ع) اجتماع نمی نمودند. ر. ک. به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چ دوم، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1965، ج 12، ص 21

3- به ادعای عمر، بیعت با ابوبکر «ناگهانی »- فلتة بوده و علی(ع) نیز پس از پذیرش خلافت، با اشاره بدین امر فرموده: «بیعت شما مردم با من بیعتی ناگهانی نبوده است.» (فیض الاسلام، نهج البلاغه، خطبه 136)

4- خلع سلاح زبیر و نیز لگدمال کردن سعدبن عباده گواه بارزی از این سیمای رعب انگیز است. ر. ک. به: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک ، قاهره، مطبعة الاستقامه،1939، ج 2، ص 447 وابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 45

5- ابن ابی الحدید را عقیده بر آن است که اگر عمر نمی بود ابوبکر نیز به خلافت نمی رسید. ر. ک. به: همان، ج 1 ص 174

6- آنگاه که بانوی اسلام، فاطمه(س)، به امیر مؤمنان(ع) پیشنهاد قیام نمود بانگ مؤذن به شهادت رسالت محمد(ص) شنیده شد و علی(ع) پاسخ فرمود: «آیا زوال این ندا را از روی زمین خوش داری؟!» ر. ک.به: همان، ج 11، ص 113

7- همان، ج 9، ص 58

8- علی(ع) حمایت مسلحانه ابوسفیان را نپذیرفت; چه آنکه نبردی خونریز را پیامد آن می انگاشت. ر. ک. به: طبری، همان، ج 2، ص 449

9- ابن ابی الحدید، همان، ج 2 ص 22; به گزارش یعقوبی چون علی(ع) در پاسخ به درخواست «نهضت » فرمان داد که قیام خواهان صبحدم با سرهای تراشیده خارج شوند تنها سه تن اجابت نمودند و به نقل ابن ابی الحدید، امام(ع) صراحت می ورزد که از صد نفر یک تن نیز حمایت گر ندارم تا قیام کنم. ر. ک. به: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دارصادر، ج 2، ص 126 / ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 57

10- ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 20 / همچنین ر. ک. به: ابن هلال ثقفی، الغارات،تحقیق سیدعبدالزهراءالحسینی، دارالکتاب الاسلامی،1990،ص 205

11- ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 307

12- یعقوبی، همان، ج 2، ص 129

13- ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 59

14- در این سند حمض با ضاد ضبط شده است که از اهمیت کمتری نسبت به حمص باصاد برخوردار است و چه بسا سابقه فتوحات در حمص بیانگر اشتباه ضبطی این سند باشد. لذا، گمان آن می رود که پیشنهاد عمر در مورد کومت حمص بوده باشد.

15- مراد آنکه اجل مرا در رباید.

16- مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، بیروت، دارالمعرفة، 1368 ه، ج 2، ص 330

17- ر. ک. به: ابن اعثم، الفتوح، چ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه،1986، ج 1، ص 290; پیشنهادات رهگشایانه علی(ع) دراین مشاورات پاسدار کیان اسلامی بوده است.

18- ابن ابی الحدید، همان، ج 4، ص 56 و63 / مسعودی، همان، ج 3، ص 42

19 و 20- ابن ابی الحدید، همان، ج 4، ص 54 / ج 11، ص 114

21- همان، ج 13، ص 300 / مسعودی، همان، ج 2، ص 362 و 380

22 و23- ابن ابی الحدید، همان ج 13 ص 299 / ج 12، ص 51 و 88

24- ابن هلال ثقفی، همان، ص 204

25 و26- ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 306 / ج 20، ص 298

27- همان، ج 9، ص 28 -29

28- پس از آنکه ابوبکر به تخت خلافت رسید عطایی را به میان زنان مهاجر و انصار قسمت نمود و چون زیدبن ثابت سهم زنی از انصار را بدو داد آن زن نپذیرفت و گفت: «در دین خود رشوه پذیر نیست.» ر. ک. به: ابن ابی الحدید، همان، ج 2، ص 53

29- همان، ج 2 ص 52

30- «...اما علی فانبه من ذلک... .» از نگاهی دیگر، مفسده آفرینی کارگزاران خلیفه در انجام امور به خلیفه اجازه داده است تا شان علی(ع) را از چنین اموری پرمفسده والا شمارد. ر. ک. به: همان، ج 9، ص 29

31- همان، ج 12، ص 51 / یعقوبی، همان، ج 2، ص 158

32- ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 186

33- نهج البلاغه، خطبه 3 معروف به «شقشقیه »

34- ابن الاثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1970، ج 2، ص 392 / شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله فی العباد، قم، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لاحیاء التراث،1413 ه، ج 1، ص 75; بعدها نیز ولیدبن عتبه بیعت نکردن سعیدبن عاص با علی(ع) را بدان جهت می داند که علی(ع) قاتل پدر اوست. ر. ک. به: مسعودی، ج 2، ص 362

35- ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 58

36- بدری: شرکت کننده در پیکار «بدر» به سال دوم هجری.

37- ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، چ اول، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1328 ه، ج 2، ص 408 و ج 4، ص 80

38- بایستگی علی(ع) در اینکه محور «حق » قرار گیرد هیچ گاه به معنای انکار فضایل عمار نیست.

39 و 40- ابن ابی الحدید، همان، ج 8، ص 17 / ج 20، ص 299

41 و 42 و43 و 44- همان، خطبه های 3،26، 211 و ج 9، ص 305

45- فیض الاسلام، همان، خطبه 3

46- ر. ک. به: ابن ابی الحدید، همان، ج 13، ص 301

47- بلاذری، فتوح البلدان، بیروت، دارالنشر، للجامعیین، 1958، ص 356 / مسعودی، همان، ج 2، ص 318; در نقل اخیر، خلیفه، عثمان را به سوی علی(ع) می فرستد تا نظر او را در باره پذیرش فرماندهی جویا شود که علی(ع) اجابت نمی نماید.

48- مسعودی، همان، ج 2، ص 345

49- می توان حضور علی(ع) را در به انجام رسانیدن کفن و دفن پیامبر(ص) نظر به اهمیت پاس از مقام رسالت و حفظ قداست آن، اقدامی بایسته و نیز نخستین جلوه حضوری آگاهانه بر شمرد.

50- مسعودی، همان، ج 2، ص 307

51 و 52- ابن ابی الحدید، همان، ج 6، ص 11 / ص 12

53- مسعودی، همان، ج 2، ص 309

54- ابن ابی الحدید، همان، ج 12، ص 21

55- ابن هلال ثقفی، همان، ص 204

56- یعقوبی، همان، ج 2، ص 128

57- ابن اعثم، همان، ج 1، ص 289 - 291 / دینوری، اخبار الطوال، قاهره، مطبعة الاستقامه،1939، ص 135; مسعودی گزارش از آن دارد که علی(ع) پیشنهاد نمود تا خلیفه خود عزیمت پیکار نماید اما این گزارش خلاف دیگر نقل پر شهره است. ر. ک. به: مسعودی، همان، ج 2، ص 317

58- ابن اعثم، همان، ج 1، ص 292

59- بلاذری، همان، ص 630

60- ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1990، ج 2، ص 258

61- «فصحبته مناصحا»; ر. ک. به: ابن هلال ثقفی، همان، ص 203

62- همان / همچنین ر. ک. به: مسعودی، همان، ج 2، ص 351

63- ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 189 / ابن الاثیر، الکامل فی التاریخ،بیروت، دارصادر، 1965، ج 3، ص 63

64- ابن ابی الحدید، همان، ج 9، ص 55

65- ابن الاثیر، همان، ج 3، ص 103

66- دوران عثمان می تواند آغاز عصر اموی باشد که خلافت علی(ع) در آن عصر، برش زمانی ایجاد نمود.

67- رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بهار1369، ج 2، ص 427 به نقل از محمد باقر المحمودی، نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة، ج 1، ص 112; همچنین ر.ک. به: علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، چ دوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه،1366 ش، ج 6، ص 271 و یعقوبی، همان، ج 2، ص 157

68- مسعودی، همان، ج 2، ص 351

69- بلاذری،انساب الاشراف، ج 5، ص 54/علامه امینی،همان،ج 9،ص 19

70- مسعودی، ج 2، ص 351

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان