ماهان شبکه ایرانیان

حکیم ابو القاسم فردوسی

«شاهنامه » استاد طوس، تاریخ ایران باستان است از طلوع دولت پیشدادیان تا غروب شوکت ساسانیان; و انگیزه ی شاعر از تدوین «منظوم » این تاریخ جدا از چشمداشتی که به صله ی محمود برای بهبود زندگی خویش داشت نهادن گنجی عظیم از عبرت و حکمت و تجربت در خزانه ی فرهنگ و تمدن این مرز و بوم بود تا ساکنان این سرزمین، خاصه نخبگان حکومتگر، از فراز و فرود تاریخ کهن کشور ...

«دیباچه » شاهنامه; برگی زرین از «کلام » و «حکمت شیعی »

«شاهنامه » استاد طوس، تاریخ ایران باستان است از طلوع دولت پیشدادیان تا غروب شوکت ساسانیان; و انگیزه ی شاعر از تدوین «منظوم » این تاریخ جدا از چشمداشتی که به صله ی محمود برای بهبود زندگی خویش داشت نهادن گنجی عظیم از عبرت و حکمت و تجربت در خزانه ی فرهنگ و تمدن این مرز و بوم بود تا ساکنان این سرزمین، خاصه نخبگان حکومتگر، از فراز و فرود تاریخ کهن کشور خویش و تمدن کهنسال آن مطلع گردند و از دقت وتامل در چند و چون کار آنان، درس عبرت گیرند و توشه ی آخرت اندوزند.

...بدین نامه شهریاران پیش

بزرگان جنگی سواران پیش

همه رزم و بزم است و رای و سخن

گذشته بسی کارهای کهن

همان دانش و دین و پرهیز و رای

همان رهنمونی به دیگر سرای (1)

فریدون فرخ فرشته نبود

ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت این نیکویی

تو داد و دهش کن، فریدون تویی! (2)

اما «دیباچه »ای شاهنامه، حکایتی دیگر دارد; و در آن، شاعر با بیانی شیوا و مستدل، تنها مرام خویش را باز گفته و بر حقانیت آن، به دلایل استوار عقلی و نقلی، احتجاج کرده است. اگر در شاهنامه، شاعر همه جا«ناقل امین » حکایاتی است که در «خداینامه » یا دیگر مآخذ کهن خوانده و تنها چند بیت آغاز و پایان داستانها ازوست، در دیباچه همه ی حرفها از خود وی و حاکی از عقاید وعلایق جدی او می باشد.

در این مقال، بر آنیم که نگاهی به دیباچه ی شاهنامه افکنیم و از دقت در ابیات آن، چراغی برای آشنایی با زوایای اندیشه و ایمان استاد طوس بجوییم. مدعای ما این است که استاد طوس، در دیباچه ی شاهنامه، پای در جای پای اندیشمندان شیعه ی عصر خویش (همچون صدوق و مفید و شیخ طوسی) نهاده و چونان یک حکیم و متکلم بزرگ امامی، از اصول آیین خویش به طور مستدل دفاع کرده است.

1

استاد طوس، غالب عمر خویش و از آن جمله، دوران تدوین شاهنامه را در قرن چهارم هجری به پایان برده است(تولد فردوسی در حدود 325ق، آخرین تحریر شاهنامه در 401، و مرگ وی نیز در فاصله ی سالهای 411-416 صورت گرفته است).

قرن چهارم هجری دوران شکوه و شکوفایی تمدن اسلامی (3) ، و در عین حال دوران گسترش سلطه ی سیاسی شیعه بر اقطار جهان اسلام (از ایران و عراق و شامات گرفته تا حجاز و یمن و شمال آفریقا) و نیز اوج نشاط و تحرک علمی این گروه در تاریخ است. افزون بر این، از آنجا که سلطه ی سیاسی و نشاط علمی شیعه بر مذاق مخالفان این آیین چندان گوارا نبود و واکنش تند و همه جانبه ی آنان را بر می انگیخت، قرن چهارم، ضمنا دوران پیکار سهمگین فکری اعتقادی میان شیعیان (و معتزله) یعنی عدلیه با اهل حدیث و اشعریان نیز هست. پیکار سهمگینی که میدان اصلی نبرد آن، بحث بر سر موضوعاتی چون توحید و صفات باریتعالی، و رهبری علمی و سیاسی امت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود.

گذشته از این دو، بها و ارج خاصی نیز که شیعه به عنوان «حجت باطنی » برای عقل و خردورزی قائل است، عامل دیگری بود که صف پیروان اهل بیت علیهم السلام را در حوزه ی معارف و احکام از صف عامه ی اهل سنت (به استثنای معتزله) جدا می ساخت.

قرن چهارم، قرن ظهور و پیدایش متکلمین برجسته ای است که در عرصه ی مجادلات کلامی آثار مشهور و ماندگاری از خود به یادگار نهاده اند: از خیل اشاعره و اهل حدیث، متکلمان نامداری چون ابوجعفر طحاوی(متوفی 321 ق)، ابو الحسن اشعری (متوفی 324)، ابن خزیمه(متولد 311)، ابوالحسین ملطی(متوفی 377)، قاضی ابوبکر باقلانی(متوفی 403)، ابن فورک اصفهانی(متوفی 406)، ابوحامد اسفراینی (م 406)، ابو اسحاق اسفراینی(م 413) وعبدالقاهر بغدادی (م 429) می زیستند که کتب مشهوری چون «مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین » (نوشته ی اشعری)، «التوحید و اثبات صفات الرب » (ابن خزیمه)، «التنبیه و الرد» (ملطی) و «التمهید» (باقلانی) آینه تمام نمای افکار و عقاید آنان است.

از جرگه ی تشیع نیز بایستی از بزرگمردانی چون ثقة الاسلام کلینی (متوفی 329)، شیخ صدوق (م 381)، شیخ مفید(م 413)، سید رضی (م 406)، سید مرتضی (م 436) و شیخ طوسی(385-460) یاد کرد که، گذشته از تبحر در فقه و حدیث و رجال و سیره، در علم کلام نیز دستی بلند داشتند و در حوزه ی عقاید، آثار گرانسنگی چون «التوحید» (نوشته ی صدوق)، «التوحید و نفی التشبیه » (برادر صدوق)، «جمل العلم و العمل » (سید مرتضی) ، و «عقائد الجعفریة »(شیخ طوسی) به رشته ی تحریر درآورده اند. (4)

جلوه ی آن پیکار سهمگین فکری میان شیعه و دیگران که فوقا از آن یاد شد حتی در کتبی نیز که بیشتر جنبه ی روائی و نقل حدیث دارد (نظیر «کافی » کلینی و «نهج البلاغه »ی سید رضی) کاملا هویداست. فی المثل در مقابل «التوحید» ابن خزیمه که سرشار از احادیث (بی پایه) در تشبیه و تجسیم باریتعالی است، مؤلفان «کافی » و «نهج البلاغه » بخشهای نخستین کتاب خویش را به همان موضوعات اساسیی اختصاص داده اند که از آن به عنوان میدان اصلی پیکار فکری میان شیعه و سنی یاد کردیم. نام سه بخش نخستین کتاب کافی چنین است: کتاب العقل و الجهل، کتاب التوحید، و کتاب الحجة. چنان که، خطبه های آغازین نهج البلاغه نیز به ترتیب در باب تنزیه باریتعالی از تشبیه به مخلوقات، و موضوع امامت و رهبری اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایراد شده است.

ذیلا به تفاوتهای اساسی دو مکتب در موضوعات سه گانه ی مزبور (توحید، عقل، و امامت) اشاره می کنیم:

الف توحید:خدای متعال، در «توحید» ابن خزیمه که از کتب بسیار معتبر و مقبول نزد اهل حدیث و حنبلیان است، موجودی است که (نعوذ بالله) دست و پا و چشم و صورت و انگشت و آرنج دارد، بر عرش و کرسی می نشیند، و می خندد و نفس می کشد!(اینها اوصافی است که ابن خزیمه به نقل از روایات متعدد کتاب «السنة » متعلق به احمد بن حنبل آورده، و مشابه آن در صحاح سته ی اهل سنت نیز فراوان است). ولی همو، در مآخذ شیعی همچون «توحید» صدوق یا خطب نهج البلاغه، یکسره سیمایی دیگر دارد: ذات بیهمتایی است که پای اندیشه ی تیزگام در راه شناسایی او لنگ است و مرغ تیز پرواز وهم و گمان قادر به نشستن بر بام بلند معرفت وی نیست. به چشم سر، قابل رؤیت نبوده و از محدوده ی زمان و مکان و کم و کیف و چند و چون بیرون است. هرکس وی را به اوصاف رایج مخلوقات بستاید (از آنجا که این اوصاف، عین ذات مخلوقات نیست) در حقیقت از مسیر توحید دور افتاده و قائل به دوگانگی و تجزیه ی ذات الهی شده است. آن که گوید خدا «کجاست »، او را محدود به مکانی خاص ساخته و آن که گوید «بر چیست »، دیگر جایها را از او خالی شمرده است; و این همه، دون شان آن خدای یکتا و بی انتهاست.

آنچه گفتیم مفاد بخشی از نخستین خطبه ی مولای متقیان علیه السلام در نهج البلاغه است. در خطبه ی 91 آن کتاب شریف نیز در وصف باریتعالی می خوانیم:

او قادر توانایی است که اگر وهم ما چون تیر پران شود تا خود را به سر حد قدرت او رساند، و اندیشه ی مبرا از وسوسه بکوشد تا سمندفکرت به ژرفای غیب ملکوتش براند، و دلها خویشتن را در راه شناخت صفات او سرگشته و شیدا گردانند، و خرد باریک اندیش خواهد تا به صفات او نرسیده ذات وی را داند، دست قدرت بازش گرداند. چه، می خواهد پرده های تاریک غیب را دریده و راه به ساحت خدای بی عیب برد. آنگاه، دست رد به پیشانی خورده، بازگردد و به خردی خود اعتراف کند که:«ای مگس، عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست »! با بیراهه رفتن، او را چنانکه باید نتوان شناخت و خداوندان اندیشه، صورتی از جلال او را در خاطر خویش نتوانند پرداخت....

دروغ گفتند مشرکان که تو را همانند کردند به بتان، و گفتند پیکری دارد چون آفریدگان، و چون جسمها جزء جزءت کردند از روی گمان....

و گواهی می دهم، آن کس که تو را با چیزی از آفریده هایت برابر نهاد، به تو شرک آورد، و شرک آورنده ی به تو، کافر است بدانچه آیتهای محکم تو نازل کرد و حجتهای روشن تو بدان گویاست و بر یکتایی تو گواست.

همانا تو آن خدایی که در خردها نگنجی تا برای تو چگونگی انگارند، و در وهمها در نیایی تا محدود و مرکبت شمارند. (5)

ب عقل:اشاعره، منکر حسن و قبح عقلی اند و انکار داوری عقل در باب حسن و قبح اشیا، یکی از اصول کلام اشعری را تشکیل می دهد. (6)

اشعریان، به پیروی از اهل حدیث و حنابله،خرد را کوچکتر از آن می شمرند که حسن و قبح اشیا را درک کند و یا اصلح را از غیر اصلح تشخیص دهد. آنان مدعیند کسانی که عقل را بر درک حسن و قبح افعال توانا می شمرند دایره ی قدرت و مشیت مطلقه ی الهی را محدود ساخته و از حیطه ی فعال ما یشائی حق می کاهند! زیرا پذیرفتن داوری عقل در این قلمرو، سبب می شود که خدا آنچه را که خرد «خوب » شمرد انجام دهد و آنچه را «بد» می انگارد ترک کند، و چه محدودیتی بالاتر از این؟! آنگاه می گویند برای حفظ اطلاق اراده ی خداوند، چاره ای جز این نیست که بگوییم خوب و بد آن است که خدا آن را خوب و بد بشمرد، بنابراین هرگاه خدا کافری را به بهشت و مؤمنی را به دوزخ روانه کند، خوب خواهد بود و اگر کودک معصومی را وارد آتش سازد کار خوبی به حساب خواهد آمد! (7)

از بحث حسن و قبح که بگذریم، اصولا اشعری مسلکان برای عقل و برداشتهای آن بهای لازم را قائل نبوده و به دیده ی بی مهری به آن می نگرند. و این در حالی است که شیعه، بی آنکه از هول «افراط » اشعری در دیگ «تفریط » معتزلی (غلو در شان عقل) افتد، به مدد تعالیم اهل بیت علیهم السلام عقل را «پایه و میزان توجه تکلیف به آدمی »، «عامل قبولی اعمال و برخورداری انسان از عقاب و ثواب »، «دلیل راه »، «ستون خیمه ی انسانیت »، «سرخیل خیرات و فضایل »، «برترین روزی خداداده به بندگان »، و در یک کلام: «حجت باطنی » شمرده و جایگاه مهم آن را در کشف حقایق و کسب کمالات پذیرفته است. (8)

اندیشمندان بزرگ شیعه معتقدند چنانچه انسان مسئله ی حسن و قبح را و لو به صورت اجمال نپذیرد، نمی تواند دعوت هیچ پیامبری را تصدیق کرده و راستگویی وی را ثابت نماید و در نتیجه تمام شرایع آسمانی رنگ شک و تردید به خود گرفته و از قطعیت می افتد (9).وانگهی اعتقاد به داوری عقل در باب حسن و قبح اشیا، هیچ منافاتی با قدرت مطلقه ی پروردگار ندارد.زیرا خداوند، با وجود داشتن قدرت بر انجام هر کار، حکیم و دادگر است و خود، چنان که کرارا در قرآن شریف تصریح کرده، هرگز ظلم یا خلف وعده نمی کند. مضافا بر این، عقل صرفا کاشف حقایق است و تنها همان چیزی را که واقعیت خارجی دارد فی المثل، عدالت و راستگویی خداوند می فهمد و ادراک می کند، بنابر این هیچ محذور و محدودیتی برای قدرت و حاکمیت مطلقه ی خدای «حکیم و عادل » ایجاد نمی کند.

کلام در این زمینه بسیار است و تفصیل بیشتر را بایستی در کتب مبسوط کلامی جستجو کرد. (10)

ج امامت:در موضوع امامت و رهبری امت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز تفاوت بلکه تضاد اصولی شیعه با دیگر فرق اسلامی، کاملا آشکار و معلوم است. شیعه، تنها به امامت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معتقد بوده و دیگران را شایسته ی این مقام نمی داند. این گروه بر آنچه که عملا در تاریخ اسلام پیاده شد چه در زمان سه خلیفه ی نخستین، و چه در عصر امویان و عباسیان نه تنها مهر تایید نمی نهد، بلکه از تواریخ خود اهل سنت، هزاران لکه ی سوء و تناقض در کارنامه ی خلفا و ایادی آنان سراغ می دهد. صرف صحابی بودن و درک محضر پیامبر نیز، از دیدگاه شیعه، لزوما دلیل عصمت و مصونیت کسی از خطا نتواند بود، بلکه باید پرونده ی یکایک آنان را گشود و با «چشم خشک تحقیق علمی » سره از ناسره را جدا کرد. چه، در این باب، گذشته از شواهد بسیاری که بر سوء رفتار جمعی از صحابه (و حتی تکفیر و تفسیقهای برخیشان از یکدیگر) در متون تاریخی و حدیثی وجود دارد، آیات صریح و متعدد قرآن در قدح منافقین و تحذیر از توطئه های آن، بویژه در سوره ی منافقین، گواهی روشن بر این حقیقت است که برخی از مدینه نشینان عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به رغم تظاهر به اسلام، دروغباز وحق ستیز و تبهکار بوده اند. (11)

شیعه، ائمه ی اهل البیت علیهم السلام را علاوه بر «خلفای برحق رسول » صلی الله علیه و آله و سلم،« یگانه مرجع علمی امت پس از آن حضرت » می شناسد و برای آنان عصمت قولی و فعلی قائل است. اما اهل سنت دیدگاهی مغایر دارند و با قول به عصمت صحابه و مشروعیت خلفا، به راهی دیگر می روند.

کتب حدیثی، کلامی و فلسفی شیعه، در تبیین عقاید شیعی حول این سه موضوع (توحید، عقل و امامت) و استدلال بر حقانیت این عقاید، داد سخن داده اند و پژوهشگران می توانند به کتب مزبور خاصه آنچه که در قرن چهارم تالیف شده است مراجعه کنند و قوت و کارآیی منطق علوی را در عرصه ی احتجاج مذاهب از نزدیک مشاهده نمایند.

اینک ببینیم که استاد طوس با دیباچه ی شاهنامه اش، در کجای این پهندشت نبرد ایستاده است؟

2

با مروری دقیق بر دیباچه ی شاهنامه، و تطبیق و مقایسه ی مندرجات آن با آثار کلامی یا کلامگون شیعه (فی المثل 3 بخش نخستین اصول کافی یا خطبه ی یکم و نود و یکم نهج البلاغه) به روشنی می بینیم که فردوسی نیز، در متن پیکار سهمگین فکری اعتقادی شیعه با دیگر فرق قرار داشته و دوش به دوش امثال کلینی و صدوق ومفید و رضی و مرتضی، با حربه ی استدلال، به چالش با مخالفین برخاسته است. به گونه ای که باید گفت دیباچه ی شاهنامه، اصولا چیزی جز طرح و تبیین مستدل موضوعات سه گانه ی مزبور (توحید، عقل، امامت) با تفسیر خاص شیعی آنها، نیست.

دیباچه ی شاهنامه، با ابیاتی چند در ستایش باریتعالی و تنزیه و تسبیح وی آغاز می شود، سپس اشعاری در وصف خرد و ارج و اهمیت ویژه ی آن می آید، آنگاه گفتاری بلند در باب آفرینش آسمان و زمین و حیوان و انسان مطرح می شود، و نهایتا با اشاره به احادیثی چون حدیث «انا مدینة العلم » و حدیث «سفینه » و حدیث « بوروا اولادکم بحب علی »، سخن از توصیه های مؤکد نبوی صلی الله علیه و آله و سلم به مرجعیت و رهبری علمی و معنوی مولای متقیان و اهل بیت مکرم وحی علیهم السلام به میان رفته و کلام به اثبات حقانیت مرام تشیع و ترجیح آن بر دیگر مذاهب اسلامی ختم می شود.

بدین گونه استاد طوس در سرلوحه ی شاهنامه بر موضوعات اساسیی انگشت نهاده که، خاصه در آن عصر، مرکز ثقل اصلی بحث میان شیعه و اشاعره را تشکیل می داده است:

1. تنزیه و تسبیح باریتعالی از هرگونه شباهت به مخلوقات;

2. تاکید بر ارج بسیار و نقش کلیدی «عقل و خرد»در فهم حقایق و طی راه کمال;

3. اثبات رهبری خطاناپذیر علمی و معنوی اهل بیت پیامبر علیهم السلام، و شقاوت و نگون بختی دشمنان این خاندان.

به ذکر ابیات دیباچه درباره ی هر یک از این سه موضوع می پردازیم:

توحید ناب و خالص شیعی را در آینه ی کلام مولای متقیان علیه السلام (خطبه ی یکم و نود و یکم نهج البلاغه)، و تفاوت آشکار آن با بافته های امثال ابن خزیمه دیدیم.

استاد طوس نیز دیباچه را با اشعاری آغاز می کند که دقیقا ملهم از کلمات مولا، بلکه بعضا ترجمه ی مستقیم عباراتی از آن حضرت و دیگر پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام است; کلمات و عبارات پرمایه و عمیقی که خالصترین و دقیقترین بینش توحیدی را در تاریخ و فرهنگ جهان به نمایش گذارده است. (12)

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه بر نگذرد

ز نام و نشان و گمان برتر است

نگارنده ی برشده پیکراست

به بینندگان، آفریننده را

نبینی، مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه

که او برتر از نام و از جایگاه

سخن هرچه زین گوهران بگذرد

نیابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن برگزیند همی

همان را گزیند که بیند همی (13)

ستودن نداند کس او را چو هست

میان، بندگی را بیایدت بست

خرد را و جان را همی سنجد اوی

دراندیشه ی سخته کی گنجد اوی

بدین آلت رای و جان و زبان

ستود آفریننده را کی توان

به هستیش باید که خستو (14) شوی

ز گفتار بی کار یکسو شوی

پرستنده باشی و جوینده راه

بژرفی به فرمانش کردن نگاه (15)

پس از ابیات فوق، فردوسی بی درنگ به مدح خرد می نشیند و بر نقش مهم و روشنگر آن در سیر استکمالی آدمی تاکید می کند، که باز دقیقاهمسو با جایگاه والای عقل در بینش شیعی و تعالیم پیشوایان معصوم این آیین است:

کنون ای خردمند وصف خرد

بدین جایگه گفتن اندر خورد

خرد بهتر از هرچه ایزد بداد

ستایش خرد را به از راه داد

خرد رهنمای و خرد دلگشای

خرد دست گیرد به هر دو سرای

از او شادمانی و زویت غمیست

و زویت فزونی و زویت کمیست

خرد تیره و مرد روشن روان

نباشد همی شادمان یک زمان

چه گفت آن خردمند مرد خرد

که دانا ز گفتار او برخورد

کسی کو خرد را ندارد ز پیش

دلش گردد از کرده ی خویش ریش

هشیوار دیوانه خواند و را

همان خویش بیگانه داند و را

از اویی به هر دو سرای ارجمند

گسسته خرد پای دارد به بند

خرد چشم جان است چون بنگری

تو بی چشم، شادان جهان نسپری

نخست آفرینش خرد را شناس

نگهبان جان است و آن سه پاس;

سه پاس تو چشم است و گوش و زبان

کزین سه رسد نیک و بد بیگمان

خرد را و جان را که یارد ستود؟

و گر من ستایم، که یارد شنود؟ (16)

که در مصرع اخیر، ظاهرا، تعریض به اشعریان دارد که، مدح و ثنای عقل را برنمی تابند.

اشعار فوق، که با احادیث وخطب توحیدی مولای متقیان در توحید صدوق و کافی کلینی و نهج البلاغه ی سید رضی کاملا همسو و هم مضمون بوده و دیدگاه صد در صد شیعی استاد طوس را در حوزه ی معارف می رساند، دو نکته را به وضوح نشان می دهد:

نخست آنکه، در آن عصر پربار و پر نشاط، همچون دیگر مقاطع تاریخ، میان اندیشه وران شیعه، تعاطی فکری و داد و ستد علمی قوی وجود داشته و استاد طوس نیز (به گواه قرابت بسیار محتویات «دیباچه »ی شاهنامه با «بخشهای آغازین » کافی کلینی و توحید صدوق و نهج البلاغه ی سید رضی) به نحوی فعال در مدار این تعاطی و داد و ستد فکری و علمی قرار داشته است.

گفتنی است که مندرجات بخش آغازین «دیباچه » (قسمت تنزیه باریتعالی و نحوه ی آفرینش موجودات)، گویی گزیده و ملخص خطبه ی یکم و نود و یکم نهج البلاغه است. به گونه ای که برخی از ابیات آن، ترجمه ی دقیق برخی از تعابیر مولا در خطب مزبور است. فی المثل، فردوسی به هنگام بحث در باب خلقت انسان و جایگاه والای وی در آفرینش، از آدمی با تعابیری چون «برآورده » و برگزیده از هر دو گیتی و نیز «نخستین فطرت » یاد می کند:

تو را از دو گیتی برآورده اند

به چندین میانچی بپرورده اند

نخستین فطرت، پسین شمار

تویی، خویشتن را به بازی مدار!

که تعبیر «برآورده » و برگزیده از میان موجودات و «نخستین فطرت »، دقیقا ترجمه ی کلام مولا علیه السلام («خیرة من خلقه »، و «اول جبلته ») در وصف انسان در خطبه ی 91 نهج البلاغه است، آنجا که می فرماید: فلما مهد [الله تعالی] ارضه و انفذ امره اختار آدم علیه السلام خیرة من خلقه، و جعله اول جبلته و اسکنه جنته....

چنانکه پرتو مندرجات خطبه ی یکم و نود و یکم نهج البلاغه نیز (آنجا که مولای متقیان، به بیان نحوه ی خلقت آسمان و زمین و آفتاب و ماه می پردازد)، در اشعاری که فردوسی در دیباچه ی شاهنامه پیرامون آفرینش عالم و آفتاب و ماه آورده، بخوبی محسوس و قابل تشخیص است.

نکته ی دیگری که از انطباق مندرجات دیباچه ی شاهنامه با بخشهای آغازین کتاب کلینی و صدوق و سید رضی (کافی و توحید و نهج البلاغه) برمی آید، حضور جدی فردوسی در عرصه ی پیکار سهمگین فکری و فرهنگی یی است که خاصه در آن روزگار میان شیعه و سنی وجود داشت. بی جهت نیست که به استناد مندرجات دیباچه، وی را به «رفض » و «اعتزال »منسوب داشتند و رای محمود را در پرداخت جایزه ی معهود به او زدند (17) (و شگفتا که این امر، نه تنها استاد طوس را از اظهار بستگی به تشیع باز نداشت، بلکه بی پرواتر وجسورانه تر به دفاع از آل رسول صلی الله علیه و آله و سلم در هجونامه واداشت!).

اشعار فردوسی در دیباچه را پیرامون دو موضوع نخستین (تنزیه و تسبیح باریتعالی، و ارج خرد) دیدیم. ببینیم فردوسی سومین موضوع (یعنی ولایت اهل بیت علیهم السلام) را چگونه در دیباچه ی شاهنامه مطرح می سازد؟

4

استاد طوس، در دیباچه، زمانی که از ستایش پروردگار و مدح خرد فارغ می شود، به گفتار در آفرینش عناصر چهارگانه و افلاک و زمین و حیوانات می پردازد. به گفته ی استاد، حیوانات چون شرط مهم تکلیف خردمندی را فاقدند در زندگی جز خور و خواب و کام و آرام، شان و مشغولیت دیگری ندارند:

خور و خواب و آرام جوید همی

وز آن زندگی کام جوید همی

نه گویا زبان و نه جویا خرد

ز خاک و زخاشاک، تن پرورد

نداند بد و نیک فرجام کار

نخواهد از او «بندگی » کردگار

استاد، تذکار همین نکته را مدخلی بر بحث پیرامون آفرینش «مردم » (انسان) و رتبه ی والای او در هستی قرار می دهد.از نگاه استاد طوس، آدمی موجود برگزیده ای است که کلید حل رازها و اسرار نهان گیتی را در اختیار دارد; بلکه خود کلید بندهاست. دیگر جنبدگان سر به سوی زمین دارند اما او سرو بلندی است که، به پاس عقل و شعور خداداده، دد و دام را به زیر فرمان دارد و هرچند که از دیگر موجودات، دیرتر جامه ی وجود پوشیده، ولی در گوهر وجود از آنان برتر و پیشتر است.

پس به حکم خرد، سزا نیست که این مخلوق برتر، خویشتن را (کودکانه یا سفیهانه) به بازی دارد و دو روزه ی عمر را به غفلت گذراند، بلکه باید فرجام بین، و گزیننده ی راه بهی و نیکی باشد و در شناخت راه سعادت، و طی طریق کمال، تن را به رنج و شکنج افکند:

چو زین بگذری، «مردم » آمد پدید

شد این بندها را سراسر کلید

سرش راست بر شد چو سرو بلند

پذیرنده ی هوش و رای و خرد

به گفتار خوب و خرد کار بند

مر او را دد و دام فرمان برد

ز راه خرد بنگری اندکی

که مردم به معنی چه باشد یکی

مگر مردمی خیره خوانی همی؟!

جز این را نشانی ندانی همی؟!

تو را از دوگیتی برآورده اند

به چندین میانچی بپرورده اند

نخستین فطرت، پسین شمار

تویی، خویشتن را به بازی مدار!...

نگه کن سرانجام خود را ببین

چو کاری بیابی از این به گزین

به رنج اندر آری تنت را، رواست

که خود رنج بردن به دانش سزاست

چو خواهی که یابی زهر بد رها

سراندر نیاری به دام بلا...

تو را دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

چنانچه، همچون استاد طوس، بپذیریم که:

انسان، در نظام خلقت، گوهری ویژه و جایگاهی بلند دارد و با سرمایه ی هوش و خرد، می تواند در بازار گیتی همه چیز به دست آرد و دد و دام و هرچه را که در چنته ی طبیعت است مسخر خویش سازد;

و نیز بپذیریم که:

آدمی «بخود» نامده اینجا که بخود نیز باز رود و عمر عزیز را به لهو و لغو و سهو یعنی بازی و بیهودگی سر کند. بلکه خدای جهان وی را برای مقصدی بس بزرگ، از میان موجودات برگزیده و به چندین میانجی پرورش داده است و او بایستی «مقصد عالی حیات » و «راستراه نیل به آن » را که همان راه نیکی و نکویی است باز شناسد و گام در آن گذارد;

آری، چنانچه این همه را پذیرفته و در قبول آن، با استاد طوس همدل و همزبان شویم، آنگاه نوبت به طرح این گونه سؤالات اساسی می رسد که: اولا، راه رستگاری و سعادت چیست؟ و ثانیا، آن دانش تشخیص نیکی از بدی، و شناخت آداب راه کمال را، در محضر کدامین آموزگار باید آموخت؟

پاسخ به سؤال نخستین، از خلال اشعاری که حکیم طوس از آغاز دیباچه تا ابیات فوق سروده آشکار است. آن حکیم فرزانه در اشعار خویش فلسفه ی حیات آدمی را «بندگی » و پرستش یزدان از طریق آگاهی و عمل به دستورات وی شمرده است، یعنی همان چیزی که دیدیم حیوانات، به دلیل فقدان عقل و شعور، از تکلیف بدان معاف و مستثنایند.

ستودن نداند کس او را چو هست

میان بندگی را ببایدت بست...

به هستیش باید که خستو شوی

ز گفتار بیکار یکسو شوی

پرستنده باشی و جوینده راه

بژرفی به فرمانش کردن نگاه

خلاصه ی کلام آن که: راه راستین سعادت آدمی، طریق دین و دینداری است. با دریافت این نکته، طبعا پاسخ به سؤال دوم نیز روشن شده و معلوم می گردد که: آموزگار راه سعادت، همان انبیا و رسولانند.

این نتیجه گیری را ابیات بعدی دیباچه، صریحا تایید می کند:

تو را دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

و گر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دائم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی

دل از تیرگیها بدین آب شوی

این پیامبر که با اضافه ی آن به ضمیر مخاطب (پیامبرت پیامبر+تو)، «پیامبر مطلق » خواننده ی شاهنامه نیز قلمداد شده کیست؟ به صریح ابیات بعد، این پیامبر، رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بوده و بدین گونه، شاعر صف خویش و ملتش را از پیروان دیگر ادیان الهی یا مکاتب بشری جدا می کند. (18) چنانکه «دانش » نیز که در کلام فردوسی با واژه ی «دین » هماغوش آمده: تو را دانش و دین رهاند درست به تناسب بحث، نه «علم تعمیر دنیا» و فن پرواری تن، که دقیقا «دانش هدایت » و علم قدسی و معنوی است (19) (هر چند که تحصیل «علم ابدان » نیز در حد معقول و مکفی خویش، ضرورت زندگی است) و چنین است که در ابیات بعد، پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم شهر علم و وصی او نیز در و دروازه ی آن قلمداد شده است.

5

تا اینجا معلوم گشت که راه رستگاری از دیدگاه استاد طوس «پرستش یزدان » بوده و آموزگار راستین این راه نیز «پیامبر اسلام » است. اما هنوز یک سؤال اساسی دیگر باقی است و آن این که، از میان فرق و مذاهب گوناگون اسلامی، که هر یک نیز خویش را بر حق و آن دیگران را باطل می انگارد، کدام اسلام و کدامین مذهب، صراط مستقیم هدایت بوده و آدمی را بی هیچ دلهره و آسیب و خبط و خطا، به مقصد می رساند؟

در اینجاست که، با ملاحظه ی سیر و آهنگ کلی دیباچه و توجه به سبک و سیاق ابیاتی که پیش و پس از بیت زیر:

تو را دانش و دین رهاند درست در رستگاری ببایدت جست

آمده، باید گفت که فردوسی دیباچه ی شاهنامه را اصولا برای پاسخگویی به همین سؤال اساسی پی افکنده است و مقصود غایی او از پرداختن به موضوع آفرینش موجودات و فلسفه ی خلقت انسان، و دعوت خواننده به جستجوی دررستگاری یعنی «باب نجات »، و سپس گریز زدن به حدیث «انا مدینة العلم وعلی بابها» (20) ، دقیقا این بوده است که بر حقانیت «تشیع » (به عنوان تنها مذهبی که «باب ورود» به مدینه ی فاضله ی اسلامی را یافته و «کلید» بهره مندی از علم هدایت را در دست دارد) تاکید کند و چراغی فرا راه امت پراکنده و متشتت اسلامی بتاباند. ببینیم چگونه مقدمه می چیند و چسان نتیجه گیری می کند:

تو را دانش و دین رهاند درست

دررستگاری ببایدت جست

و گر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دائم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی

دل از تیرگیها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی

خداوند امر و خداوند نهی

که: من شهر علمم، علیم در است

درست این سخن قول پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن راز اوست (21)

تو گویی دو گوشم پر آواز اوست

منم بنده ی اهل بیت نبی

ستاینده ی خاک پای وصی

روی سخن استاد طوس، با کل امت اسلام، یا دست کم انبوه ایرانیان مسلمان است، که می دانیم بویژه در عصر وی بخشی عمده از آنان آئینی غیر از تشیع داشتند، و او اینک بر آن بود که برتری تشیع را منطقا برای آنان ثابت کند. طبعا، در این احتجاج مذهبی، بایستی برهانی قوی اقامه کند که هرچند در «نتیجه » بر داوری آنان نسبت به تشیع مهر بطلان می زند، در «مقدمات قیاس » موردقبول دیگر فرق باشد. اینجاست که استاد، خدنگ سخن را در کمان خرد نهاده و با الهام از حدیثی نبوی صلی الله علیه و آله و سلم که متفق علیه مسلمین است نقطه ای را هدف می گیرد که هیچ مسلمانی چه شیعه و چه سنی قادر به چشم پوشی از آن نیست.

آن حدیث نبوی چیست؟ و فردوسی کاخ متین استدلال خویش در لزوم گزینش مذهب اهل بیت (به عنوان تنها راه مطمئن نجات و رهایی بشر) را چگونه با الهام از این کلام آسمانی بالا می برد؟

از جمله ی احادیث معتبری که فریقین شیعه و سنی در کتب روایی خویش آورده اند حدیث معروف «سفینه » است. مضمون حدیث، چنان که حاکم نیشابوری، از دانشمندان بزرگ اهل سنت، در کتاب مستدرک آورده چنین است: حنش کنانی می گوید:

از ابوذر غفاری (صحابی معروف پیامبر) شنیدم در حالی که در خانه ی کعبه را گرفته بود می گفت: «ایها الناس من عرفنی فانا من عرفتم ومن انکرنی فانا ابوذر. سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجی ومن تخلف عنها غرق ».

یعنی، هان ای مردم، هر که مرا می شناسد، که می شناسد، و هر که مرا نمی شناسد بداند من ابوذرم. از رسول خدا شنیدم که می فرمود: مثل اهل بیت من، مثل کشتی نوح است که هرکس بر آن سوار گشت (از طوفان) برست و هر کس از آن تخلف جست غرقه (ی امواج) گشت.

حاکم نیشابوری، پس از ذکر حدیث می نویسد: این حدیث، بر مبنای مسلم (صاحب یکی از صحاح سته ی اهل سنت) حدیثی صحیح است. (22)

این حدیث، از حیث سند، معتبر و به اصطلاح علم الحدیث، از روایات «متواتر» و قطعی الصدور است. (23) از حیث دلالت و رسایی مضمون نیز، حدیث سفینه به روشنی ناظر به حدوث فتنه ها و آشوبها و انحرافات در میان امت اسلام پس از پیامبر و معرفی اهل بیت آن حضرت به عنوان کشتی نجات در دریای طوفانزای فتنه هاست.

حکیم طوس با الهام از حدیث «سفینه »، که شیعه و سنی در صحت آن متفق اند، جامعه و تاریخ را به دریایی موج خیز و طوفانزا تشبیه می سازد که تندبادهای سهمگین، پهنه ی بیکران آن را آشفته ساخته اند و هفتاد کشتی که تمثیلی از «فرق و مذاهب گونه گون اسلامی » است بر سر و دوش امواج،بالا و پایین می روند. در میانه ی این همه کشتی، کشتی یی عظیم و آراسته وجود دارد که:

«محمد» بدو اندرون با «علی » همان «اهل بیت نبی و و لی »

به راستی یک فرد خردمند، با مشاهده ی این صحنه و پیش بینی خطراتی که نه تنها سر، بلکه سرنوشت جاوید وی را تباه می سازد، چه می کند؟ فردوسی خود به این سؤال پاسخ می دهد:خردمند، با توجه به بیم موج و گردابی چنین هایل، با خود می گوید: در این دریای طوفانزا، چنانچه پای در آن کشتی عظیم و آراسته که جایگاه پیامبر و علی و اهل بیت مکرم اوست گذارم، اگر در دل امواج هم فرو روم، دویار وفادار و دو همراه نیک پی و نکونام یعنی محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام خواهم داشت که به پاس یاری و همراهی خویش، در آن سرای، دستگیرم خواهند بود... واین، همان «حرف آخر» فردوسی در عرصه ی احتجاج عقاید است:

منم بنده ی اهل بیت نبی

ستاینده ی خاک پای وصی (24)

حکیم، این جهان را چو دریا نهاد

برانگیخته موج از او تند باد

چو هفتاد کشتی برو ساخته

همه بادبانها برافراخته

یکی پهن کشتی به سان عروس

بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون، با علی

همان اهل بیت نبی و ولی

خردمند کز دور دریا بدید

کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن

کس از غرق بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی

شوم غرقه، دارم دو یار وفی

همانا که باشد مرا دستگیر

خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین

همان چشمه ی شیر و ماء معین

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و علی گیر جای (25)

6

سخن فردوسی و احتجاج وی، در اینجا تمام است و «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است ». اما فسوسا که این سخن حق را، برخی تیره دلان زبون اندیش بر نمی تافتند، بلکه به شیشه ی چراغ هدایت سنگ نیز می پراندند. (چنانکه استاد طوس را به جرم همین حرفها، در برفریز پیری به صدها رنج و محنت افکندند). در مقابل، استاد طوس نیز از آنان نبود که از هجمه ی بی منطقان بهراسد و «صلح کلانه » یا «لیبرال مآبانه »! از تصریح به حقیقت طفره رود و به اصطلاح،در غیاب خواجه حافظ، خود را معذور خواند! خیر، او به حقیقتی که می شناخت خستو بود و در دفاع از آن نیز، سر و جان را متاعی حقیر می انگاشت.

ازینروی، در پی ابیات فوق، به ذکر حدیثی آتشناک، اما همچنان مورد نقل شیعه و سنی، می پردازد و نشان می دهد که در دفاع از ساحت قدس ولایت، سر سخت و استوار است. در پایان نیز با توصیه ی مجدد خواننده به این که «عمر را به بازی نگذراند و از خط همراهی با یاران نیک پی( محمد و آل او علیهم السلام) دور نیفتد»، تجدید مطلع کرده و نکته ای را که قبلا در آغاز بحث از آفرینش انسان مطرح کرده بود دوباره تکرار می کند و با کمال وضوح می رساند که هدف وی از پرداخت دیباچه ی شاهنامه و تذکار فلسفه ی خلقت انسان، جز تمهیدی بر اثبات حقانیت آیین علوی نبوده است:

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید، گناه من است

چنین است و این دین و راه من است

برین زادم و هم برین بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

دلت گر به راه خطا مایل است

ترا دشمن اندر جهان خود دل است

نباشد جز از بی پدر، دشمنش

که یزدان به آتش بسوزدتنش (26)

هر آن کس که در جانش، بغض علی است

ازو زارتر در جهان زار کیست؟

نگر تا نداری به بازی جهان

نه برگردی از نیک پی همرهان

همه نیکیت باید آغاز کرد

چون با نیکنامان بوی همنورد (27)

ابیات فوق، غیر از دهها بیت دیگری است که فردوسی در جای جای شاهنامه و نیز هجونامه ی مشهور خویش آورده و در آن، ارادت خود به مولای متقیان و خاندان پیامبر سلام الله علیهم اجمعین را بازگفته است، نظیر این ابیات، که آرزوی خویش را برخورداری از شفاعت مولاعلیه السلام دانسته است:

همی خواهم از روشن کردگار

که چندان زمان یابم از روزگار

کزین نامور نامه ی باستان

بمانم به گیتی یکی داستان

که هرکس که اندر سخن داد داد

ز من جز به نیکی نگیرند یاد

بدان گیتیم نیز خواهشگر است

که با تیغ تیز است و با افسر است

منم بنده ی اهل بیت نبی

سراینده ی خاک پای وصی

برین زادم و هم بر این بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

ابا دیگران مر مرا کار نیست

بدین اندرون هیچ گفتار نیست (28)

به راستی تاریخ شعر و ادب پارسی، کدام شخصیت را سراغ دارد که در آن روزگاران سرد و سیاه و تلخ، که «محمود غزنوی، از بهر عباسیان، انگشت در جهان کرده بود و قرمطی می جست، تا بگیرد و بردار کشد»، اینچنین آشکار و صریح از تشیع دفاع کند؟ بیراه نیست که شیخ عبدالجلیل قزوینی رازی، عالم پر اطلاع شیعی قرن ششم، نام فردوسی را در صدر اسامی شعرای پارسی زبان شیعه آورده و از وی به عنوان یک شاعر «شیعی و معتقد و متعصب » (29) یاد می کند و در عصر ما نیز استاد فقید، سید محمد محیط طباطبائی، به درستی خاطر نشان می سازد: «فردوسی، چنانکه از روی شاهنامه او را می شناسیم، از همه ی شعرای ایران دلیرتر و بی پرواتر بوده است. بهترین دلیل این مطلب، اظهار تشیع صریح او در مقابل محمود و محروم شدن از آسایش زندگانی است... تواناترین همه ی سخنوران ایران در اظهار عقیده، اوست ». (30)

7

از مباحث گذشته نیک معلوم گشت که حکیم فردوسی قدس سره کاملا در مدار تعاطی و بده بستان علمی و فرهنگی با اندیشمندان شیعی عصر خویش سیر می کرد و در پیکار عظیم اعتقادی یی نیز که میان عدلیه و اشاعره جریان داشت تماشاچی یی بیدرد و بی احساس نبود، بلکه حضوری جدی داشت و آن همه درد سر هم که پس از تدوین شاهنامه دید و کشید از رهگذر همین امر بود. در تایید این معانی، بد نیست به برخی شواهد تاریخی دیگر اشاره کنیم و با طرح این شواهد، دفتر بحث در باب آن بزرگمرد و شاهنامه را بربندیم.

می دانیم که در طول قرن چهارم قرن تدوین شاهنامه بزرگانی چون شیخ صدوق در ایران و شیخ مفید و سیدین رضی و مرتضی و شیخ طوسی در عراق، با سلاطین شیعی مذهب آل بویه ارتباطی مستحکم داشتند و مورد تایید و حمایت جدی شاهان و وزیران دانش دوست و ادب پرور آن سلسله بودند. حمایت رکن الدوله ی دیلمی از صدوق در ری، و تقویت فرزند وی عضدالدوله از شیخ مفید در بغداد ثبت و ضبط تاریخ است. (31) در این زمینه، گفتنی است که فردوسی نیز، همان گونه که در پایان شاهنامه تصریح دارد، در تنظیم شاهنامه، از عنایات بیدریغ آزاد مرد گشاده دستی چون ابو دلف علی دیلمی بهره مند بوده است.

چو بگذشت سال از برم شست و پنج

فزون کردم اندیشه ی درد و رنج

به تاریخ شاهان نیاز آمدم

به پیش اختر دیرساز آمدم

بزرگان و با دانش آزادگان

نبشتند یکسر همه رایگان

نشسته نظاره من از دورشان

تو گفتی بدم پیش مزدورشان!

جز احسنت از ایشان نبد بهره ام

بکفت (32) اندر احسنتشان زهره ام!

سر بدره های کهن بسته شد

و از آن بند، روشن دلم خسته شد

از این نامه، از نامداران شهر

علی دیلمی بودلف راست بهر

که همواره کارم به خوبی روان

همی داشت آن مرد روشن روان

و این ابو دلف علی دیلمی، پدر همان «سیده خاتون » معروف (همسر فخر الدوله، و مادر مجد الدوله دیلمی) است (33) که به علت کودکی مجدالدوله به نیابت از وی در ری حکومت می کرد و داستانش با محمود غزنوی در تاریخ مشهور است که با آن پیغام مدبرانه ای که به محمود فرستاد سالیان دراز پایتخت آل بویه(ری) را از دستبرد غزنویان حفظ کرد و تنها پس از مرگ سیده خاتون بود که محمود شهر ری را به خاک و خون کشید و شیعیان را قتل عام کرد و کتبخانه ی مشهور و عظیم صاحب بن عباد را پس از آتش زدن کتب شیعی آن به غارت برد.

جالب آنکه، ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، سپهسالار نژاده ی ایرانی و گرد آورنده ی شاهنامه ی منثور نیز (که فردوسی شاهنامه ی خویش را از روی آن سرود) از ارادتمندان مخلص حضرت ثامن الحجج علیه السلام بود و دیگران را به درک زیارت آن حضرت ترغیب می کرد. (34) افزون بر ارادت به ساحت قدس رضوی علیه السلام، درکشاکش سختی نیز که میان بویهیان و سامانیان در صفحات خراسان رخ داد ابو منصور (که آن زمان بر طوس حکم می راند) جانب بویهیان شیعه مذهب را گرفت و به تفصیلی که در تواریخ نوشته اند به ری مقر حکومت رکن الدوله ی دیلمی آمده به آل بویه پیوست و رکن الدوله نیز او را بسیار نواخته و با سپاهی انبوه به دامغان فرستاد که سر راه بر سامانیان بگیرد. سپس نیز به دست همو، در مقام پاکسازی آذربایجان از رقبای آل بویه بر آمد. (35)

شاهد دیگر بر حضور فردوسی در عرصه ی پر تکاپوی فرهنگ و تمدن شیعی، برخورد تند و خشنی است که از سوی دشمنان تشیع با او صورت گرفت. از دژ رفتاری محمود غزنوی با وی که بگذریم، باید به کتابی اشاره کنیم که در همان روزگاران، با عنوان «عمرنامه » برای معارضه با شاهنامه در غزنه تالیف شد (36) و نیز ممانعتی که ناصبیان طوس از دفن پیکر او در قبرستان مسلمین کردند! (37)

اصولا سرنوشت فردوسی و اثر عظیم وی (شاهنامه) به نحوی عجیب و عبرت انگیز با سرنوشت تشیع در ایران اسلامی گره خورده است: شاهنامه، دسترنج فردوسی در دوران شکوه علمی و سیاسی شیعه است; دورانی که فرهیختگان بزرگی چون صدوق ومفید و شیخ طوسی نیز در فضای مساعد آن عالیترین آثار حدیثی و فقهی و کلامی و تاریخی شیعه را به رشته ی تحریر درآورده اند.

اما دیری نمی گذرد که، تفتین عباسیان و ترکتازی غزنویان و سلجوقیان در اوایل قرن پنجم، به حاکمیت شیعه در ایران و عراق پایان می دهد و حتی شخصیتی چون شیخ طوسی، که کرسی تدریس علم کلام را در مهد خلافت بغداد بر عهده داشت، ناگزیر می شود که خانه و کتبخانه ی خویش را در میان شراره های آتش بیداد دشمنان آل رسول صلی الله علیه و آله و سلم رها کند و، خائفا یترقب، از بغداد به نجف گریزد.آنگاه همزمان با افول قدرت سیاسی شیعه، سهمگینترین تهاجم فرهنگی بر ضد تشیع در تاریخ اسلام سر برمی دارد و وعاظ السلاطین، با توپخانه ی تهمت و تحریف و جعل و افترا، کیان علمی و اعتقادی شیعه را هدف می گیرند و آدم کشیها و کتاب سوزیهای فجیع محمود و مسعود غزنوی در ری و آمل، و طغرل سلجوقی در بغداد، را با مغز شوییها وعلم سوزیهای خویش تکمیل می کنند.

از این پس، تاریخ ورق می خورد و دست کم تا دو قرن بعد، شیعه در بسیاری از نقاط سخت ترین ایام تاریخ خویش را می گذراند: متهم به کفر والحاد! محروم از حقوق اجتماعی، و تحت تعقیب و زجر و شکنجه; دوران سیاهی که، به نوشته ی تاریخ وصاف: ابن علقمی (وزیر مشهور مستعصم عباسی) وجهه ی نظر فرزند و اطرافیان خلیفه را نسبت به شیعه اینچنین ترسیم می کند:...ان لابد من الشنیعة و قتل جمیع الشیعة و احراق النهایة و تمزیق الذریعة! یعنی باید کتاب «نهایه »ای شیخ طوسی (سمبل فقه آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم) را سوزاند و «ذریعه »ای سید مرتضی (سمبل اصول فقه شیعه) را پاره پاره ساخت و جمیع شیعیان را نیز از دم تیغ آبدار گذراند!

تنها از حدود نیمه ی قرن هفتم به بعد است که با ضعف و فروپاشی حکومت عباسی(این کانون توطئه علیه تشیع) شیعه آرام آرام مجال نفسی می یابد و امکان تجدید فعالیت پیدا می کند.و شگفتا، که قدیمترین نسخه ی خطی موجود از شاهنامه در جهان نیز، مربوط به همین دوران گشایش یعنی ثلث آخر قرن هفتم (نسخه ی بریتیش میوزیوم لندن، مورخ 675ق) و یا حداکثر ثلث اول این قرن (نسخه ی فلورانس ایتالیا، مورخ 614ق) است و به رغم تلاش وسیع و پیگیری که شاهنامه پژوهان جهان از اوائل قرن نوزدهم تاکنون برای دستیابی به نسخه های کهن شاهنامه داشته اند تاکنون هیچ اثری از نسخه های شاهنامه که به فاصله ی کمتر از دو قرن از مرگ فردوسی نگارش یافته باشد، نیافته اند! (38) گویی، در اختناق مذهبی ضد شیعه ی قرون پنجم و ششم، نه تنها «نهایه »ی شیخ طوسی و «ذریعه »ی سید مرتضی آماج کینه ی ناصبیان قرار داشته، بلکه «شاهنامه »ی استاد طوس نیز، لابد به علت دیباچه ی «ولایت شعار» و خاتمه ی «عروبت ستیز» آن، در لیست سیاه قدرتهای عترت ستیز وقت قرار داشته و دست بیداد، نسخه های آن را در آتش می افکنده است (39) و تنها، زمانی که تشیع اندکی از حصر به در آمده و مجال اظهار وجود یافته، نسخه های شاهنامه نیز اجازه ی بروز و بقا یافته است! (40)

و چرا چنین نباشد؟! در حالی که به نوشته ی «مجمل التواریخ و القصص »: زمانی که محمود در سال 420 به مرکز بویهیان (ری) در آمد و حکومت مجدالدوله (نواده ی دختری همان ابودلف علی دیلمی، حامی فردوسی) را برانداخت «بسیار دارها بفرمود زدن و بزرگان دیلم [بخوانید: رجال سیاسی شیعه ] را بر درخت کشیدند و بهری را در پوست گاو بدوخت و به غزنین فرستاد و مقدار پنجاه خروار دفتر روافض و باطنیان و فلاسفه از سراهای ایشان بیرون آورد و زیر درختهای آویختگان بفرمود سوختن » (41); یا به قول مؤلف «بعض فضائح الروافض » که کتاب مستدل واستوار «نقض » در رد آن نوشته شده :

... در عهد سلطان محمود غزنوی رفت آنچه رفت از قتل و صلب، و روی علمای رفض سیاه کردند و منبرهایشان بشکستند و از مجلس، دانشمندان را منع کردند و هر وقت، جمعی را می آوردند دستارها در گردن کرده که اینان [به آیین تشیع] دستها را در نماز فرو گذاشته اند و بر مرده پنج تکبیر کرده اند و پس از سه طلاق، تجدید نکاح کرده اند[!] (42)

و در این دوران سرد و سیاه، تکلیف حکیم شیعی اندیشی چون فردوسی و شاهنامه اش با آن دیباچه و مؤخره ناگفته پیدا بود. شبانکاره ای در مجمع الانساب می نویسد:

درگیری محمود با فردوسی، و طرد و تعقیب وی از سوی گزمه های سلطان «از دو جهت بود: یکی آنکه عنصری، هنر شعری او را بشناخت و او را به چشم سلطان بپوشید و ترسید اگر او پیش سلطان راه یابد همه ی شاعران را بازار کساد شود;و دیگر آنکه فردوسی مذهب شیعه داشت و کسی که مذهب شیعه داشتی و ترک سنت و جماعت کردی سلطان او را دوست نداشتی، و از آن جهت او را به خود نزدیک نگردانید و فردوسی از او تمتعی نیافت.. .

با وجود آنکه او [ فردوسی] را جمله ی علوم عقلی و نقلی جمع بوده است به سبب آنکه میل به بد مذهبی [بخوانید: تولی به خاندان رسالت علیهم السلام ] کرده بود خدای تعالی او را شهرتی نداد»! (43)

نشان به این نشان، که اکنون پس از هزار سال، فردوسی (به قطع و یقین) مشهورترین شاعر جهان است و هیچ زبان زنده ای در جهان نیست که شاهنامه، تاکنون به آن زبان، تماما یا بعضا، ترجمه و منتشر نشده باشد! «ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله واسع علیم » (مائده/ 54).

پایان

پی نوشت ها:

1. شاهنامه ی فردوسی بر اساس چاپ مسکو، به کوشش و زیر نظر دکتر سعید حمیدیان، همان، 6/323: آغاز داستان رستم وشغاد.

2.همان، 1/252.

3. آدم متز، شرقشناس سویسی، قرن 4 هجری را عصر «رنسانس اسلامی » نامیده است. ر.ک، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری یا رنسانس اسلامی، آدم متز، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو(انتشارات امیر کبیر، تهران 1362 ش).

4. حتی چهره های بسیار برجسته ای از معتزله، نظیر ابوهاشم جبائی (م 321)و قاضی عبدالجبار همدانی (م 415) در این قرن می زیسته اند.

برای آشنایی با شرح حال و آرای شخصیتهای فوق، ر.ک، مجلدات ارزشمند«بحوث فی الملل و النحل »، تالیف استاد معظم آیة الله سبحانی، و نیز دوره ی «فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی » از هم ایشان.

5. با استفاده از نهج البلاغه، ترجمه ی دکتر شهیدی.

6. اشاعره معتقدند که عقل، حق داوری در باب حسن و قبح افعال را ندارد و افعال آدمی، ذاتا و قبل از تعلق حکم شرعی به آنها یعنی تعیین تکلیف آنها از سوی شارع، حسن و قبحی ندارد، بلکه آنچه را که شارع نیکو شمارد نیکو، و آنچه قبیح بداند قبیح است. به گونه ای که اگر شارع آنچه را که زمانی یا در جایی زشت و قبیح شمرده حسن و نیکو بشمارد یا آنچه را که قبلا نیکو شمرده زشت و پلید بداند، امری ناروا انجام نداده و فعل قبیح، کار نیکو و یا کار نیکو، فعل قبیح خواهد شد.

اما عدلیه، که شیعه نیز از آنها و در جرگه ی آنهاست، معتقدند که افعال آدمی، قطع نظر از حکم شارع، ذاتا از دیدگاه عقل و خرد حکمی داشته و برخی از آنها فی نفسه امری نیکو بوده و برخی دیگر فی نفسه زشت و پلید می باشند، و دسته ای دیگر فی نفسه فاقد هرگونه حسن و قبح; و شارع مقدس جز به آنچه که ذاتا امری نیکوست فرمان نمی دهد و جز از آنچه که زشت و پلید است باز نمی دارد. راستی فی حد نفسه امری نیکوست و به علت همین حسن ذاتی (یا اقتضایی) آن است که خدای متعال بندگان خویش را به آن فرمان می دهد و دروغ نیز فی حد نفسه امری زشت و نارواست و به همین جهت مورد نهی خدای متعال قرار گرفته است; نه آنکه چون خدای متعال به راستی امر کرده و از دروغ نهی فرموده، راست و دروغ، به ترتیب حسن و قبیح گردیده باشند (اصول الفقه، محمد رضا مظفر، ج 1، بخش مستقلات عقلیه، مبحث تحسین و تقبیح عقلی).

7. فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، جعفر سبحانی(انتشارات توحید، قم 1371ش) 2/229.

8. ر.ک، اصول کافی، کتاب العقل و الجهل، بخصوص روایت دوازدهم: کلام بلند امام هفتم علیه السلام به هشام در باب عقل.

9. ابو الحسن اشعری در کتاب اللمع فی الرد علی اهل الزیغ و البدع (صص 116-117) می نویسد:«اگر کسی از ما بپرسد آیا بر خدا رواست که کودکان را در آخرت معذب سازد؟ در پاسخ گفته می شود، آری، و اگر او این کار را بکند عادل و دادگر است و همچنین بر او زشت نیست که مؤمنان را معذب سازد و کافران را وارد بهشت کند. البته او این کار را نمی کند زیرا به ما گزارش داده است که کافران را مجازات خواهد نمود و دروغ بر او جایز نیست ».

استاد سبحانی می نویسند: در اینجا از شیخ اشعری سؤال می شود از کجا می گوید که دروغ بر خدا جایز نیست؟ اگر به گفتار خود خدا در قرآن تمسک می جوید که می فرماید: « لا یخلف الله المیعاد» (زمر/20) از کجا معلوم که همین گفتار نیز (العیاذ بالله) دروغ نباشد، و اگر به داوری عقل اعتماد می جوید فرض این است که عقل را نارساتر از این می داند که در این مورد داوری نماید(فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، همان، 2/230-231).

10. استاد سبحانی نیز در صفحات 229 250 ماخذ پیش گفته، دلایل اشاعره بر انکار حسن و قبح را، همراه با نقد آنها آورده اند.

11. «اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله والله یشهد ان المنافقین لکاذبون× اتخذوا ایمانهم جنة فصدوا عن سبیل الله انهم ساء ما کانوا یعملون×ذلک بانهم آمنوا ثم کفروا فطبع علی قلوبهم...» (منافقون/31).

12. همچون کلام مولا علیه السلام در توحید صدوق (تصحیح سید هاشم حسینی) باب التوحید و نفی التشبیه.:الحمد لله... لیس له حد ینتهی الی حده و لا له مثل فیعرف بمثله... کلت عن ادراکه طروف العیون و قصرت دون بلوغ صفته اوهام الخلائق (ص 33) قد ضلت العقول فی امواج تیار ادراکه و تحیرت الاوهام عن احاطة ذکر ازلیته و حصرت الافهام عن استشعار وصف قدرته و غرقت الاذهان فی لجج افلاک ملکوته (ص 71) الحمد لله الذی اعجز الاوهام ان تنال الا وجوده و حجب العقول عن ان تتخیل ذاته فی امتناعها من الشبه و الشکل (ص 73) لا یدرک بالحواس و لا یقاس بالناس و لا تدرکه الابصار و لا تحیط به الافکار ولا تقدره العقول و لا تقع علیه الاوهام فکل ما قدره او عرف له مثل فهو محدود (ص 79) و نیز کلام مولا در نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح: الحمد الله الذی لا یبلغ مدحته القائلون... الذی لا یدرکه بعد الهمم ولا یناله غوص الفطن (خطبه ی 1) فتبارک الله الذی لا یبلغه بعد الهمم ولا یناله حدس الفطن (خطبه 94) لا یدرک بوهم ولا یقدر بفهم...ولا یبصر بعین ولا یحد باین (خطبه ی 182) لا تناله الاوهام فتقدره ولا تتوهمه الفطن فتصوره ولا تدرکه الحواس فتحسه ولا تلمسه الایدی فتمسه... ولا یقال له حد ولا نهایة ولا انقطاع ولا غایة (خ 186) ویا همچون کلام امام باقر علیه السلام به جابر جعفی: یا جابر، ان الله تبارک و تعالی لانظیر له ولا شبیه، تعالی عن صفة الواصفین و جل عن اوهام المتوهمین و احتجب عن عین الناظرین... لیس کمثله شی ء و هو السمیع العلیم (بحار الانوار، 3/291، به نقل از تفسیر عیاشی) و یا کلام امام صادق علیه السلام به زندیق: لا جسم ولا صورة ولا یحس ولا یجس لا یدرک بالحواس الخمس لا تدرکه الاوهام ولا تنقصه الدهور (همان، همان صفحه) لا یقع علیه الوهم ولا تصفه الالسن فکل شی ء حسته الحواس او جسته الجواس او لمسته الایدی فهو مخلوق و الله هو العلی(همان، 3/298، به نقل از توحید صدوق) و صدها عبارت نظیر آن در ادعیه و زیارات و غیره (نظیر: لا تقف العقول علی کنه عظمته، در زیارت حسینی علیه السلام 9 بحار، 101/325 و نیز 97/145، یا این دعا: بربوبیتک التی ... تاهت فیها العقول...و حارت عندها الافهام... و کلت الالسن عند غایة وصفها، همان، 95/402) که همه تفسیر و تفصیل این آیه ی شریفه و امثال آن است که می فرماید:« لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر»(انعام/103).

13. در دو بیت اخیر، به خوبی می توان طنین این کلام درر بار امام باقر علیه السلام را شنید که می فرماید: کل ما میزتموه باوهامکم فی ادق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم. 14. خستو: مقر و معترف.

15. در مقدمه ی داستان رستم و اکوان دیو نیز می گوید: تو برکردگار روان و خرد/ ستایش گزین تا چه اندر خورد/ ببین ای خردمند روشن روان/ که چون باید او را ستودن توان؟/ همه دانش ما به بیچارگی است/ به بیچارگان بر بباید گریست/ تو خستو شو آن را که هست و یکی است/ روان و خرد را جز این راه نیست/ ایا فلسفه دان بسیار گوی/ بپویم به راهی که گویی مپوی/ ترا هرچه بر چشم سر بگذرد/ نگنجد همی در دلت با خرد/ سخن هرچه بایست توحید نیست/ به ناگفتن و گفتن او یکی است/ تو گر سخته ای، شو سخن سخته گوی/ نیاید به بن هرگز این گفتگوی.

16. همسویی یا هم مضمونی یکایک این ابیات با آیات و احادیث شیعی را در مقالات گذشته ی همین مجله توضیح داده ایم.

17. کلیات چهار مقاله، عروضی سمرقندی، تصحیح علامه قزوینی، همان، صص 48 49.

18. قابل توجه آنان که می کوشند از فردوسی، یک عنصر اسلام ستیز! بتراشند و یا فی المثل در تاجیکستان، تندیس استاد طوسی را با هیئتی کاملا اسلامی (بلکه آخوندی) از سنک می سازند ولی در کف دست وی آتش زرتشت! می نهند!

19. مؤید این امر، ضبط شاهنامه ی فلورانس است که ظاهرا قدیمی ترین نسخه ی خطی موجود شاهنامه بوده و بیت فوق را چنین درج کرده است:«تو را دانش دین رهاند درست »; یعنی با اضافه ی دانش به دین، نه معطوف به آن. 20. الجامع الصغیر، سیوطی (چاپ مصر):1/108.

21. شاهنامه ی چاپ مسکو «کاین سخنها ز اوست » ضبط کرده، در حالی که به قطع و یقین باید گفت «کاین سخن راز اوست » که ما در متن آورده ایم درست است. زیرا اولا ضبط 4 نسخه ی کهن شاهنامه(نسخه ی موزه ی لندن، دو نسخه ی انستیتوی خاورشناسی شوروی و نیز نسخه ی فلورانس) همین «کاین سخن راز اوست » می باشد. ثانیا چاپهای ترنرماکان و ژول مهل و وولرس و بروخیم همین را برگزیده اند. ثالثا فردوسی در اینجا در مقام تاکید بر صحت یک «سخن » است نه «سخنها» (در بیت قبل می خوانیم: که من شهر علمم علیم در است / درست این سخن قول پیغمبر است). افزون بر این همه، در تعبیر «کاین سخن راز اوست » نکته ای اضافه بر بیت قبلی وجود دارد و آن اینکه، حدیث مدینة العلم، گذشته از «قول پیغمبر» بودن، «راز او» نیز هست; حال آنکه تعبیر «کاین سخنها ز اوست »هیچ نکته ی اضافیی در بر نداشته و تکرار همان بیت قبلی است که می گوید «درست این سخن قول پیغمبر است » و ساحت فردوسی از «حشوگویی » فراتر است! ضمنا از نظر ادبی نیز تعبیر «آواز اوست » بیشتر با «راز اوست »هم قافیه است نه با «سخنها ز اوست ».

22. مستدرک الصحیحین، حاکم نیشابوری (طبع حیدرآباد دکن، 1324ق) 2/343. حاکم در ج 3، ص 150 همین مدرک نیز، حدیث سفینه را از طریقی دیگر نقل کرده است.

23. حدیث متواتر، در اصطلاح، به حدیثی گویند که کثرت تعداد راویان، و کیفیت بیان و چگونگی حال آنان، به گونه ای باشد که یقین به صحت صدور خبر و وقوع مفاد آن آورد; و حدیث «سفینه » چنین است. زیرا آن را، گذشته از فحول مؤلفان شیعه همچون طبرسی (در الاحتجاج، تعلیقات و ملاحظات سید محمد باقر خرسان، دار النعمان، نجف 1386 ق، 1/228-229) بسیاری از علمای اهل سنت نیز در کتب معتبر خویش آورده اند، همچون احمد بن حنبل در مسند، سیوطی در الدر المنثور و الجامع الصغیر و تاریخ الخلفاء، ابن حجر هیثمی در الصواعق المحرقة، ابن قتیبه ی دینوری در عیون الاخبار، حافظ طبرانی در معجم کبیر وصغیر و متوسط، خوارزمی در مقتل الحسین علیه السلام، حموینی در فرائد السمطین، متقی هندی در کنز العمال، ذهبی در میزان الاعتدال، میبدی در شرح دیوان امیرالمؤمنین علیه السلام، بدخشی در مفتاح النجا، محب الدین طبری در ذخائر العقبی، علی بن سلطان در مرقاة، ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء، ثعالبی در التمثیل و المحاضره، ابن اثیر در نهایه، آلوسی در روح المعانی، شبلنجی در نور الابصار، قندوزی حنفی در ینابیع المودة و ....

برای آشنایی با متن حدیث سفینه و نیز روایت دیگر نبوی: «اهل بیتی امان لامتی » در پاره ای از کتب فوق، ر.ک، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، سید مرتضی فیروز آبادی (مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ 4، بیروت 1402) 2/64-68.

24. اطلاق عنوان «وصی » بر علی علیه السلام، از مختصات فرهنگ و ادبیات شیعه بوده و این تعبیر در میان اهل سنت معمول نیست. با توجه به این نکته، استعمال مکرر کلمه ی وصی در شعر فردوسی، دلیلی قاطع بر تشیع اوست.

25. اشعار فوق، به نحوی یادآور اشعار عربی زیر است که به محمد بن ادریس، پیشوای شافعیان، نسبت داده شده و در آن از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با عنوان «سفن النجا» (کشتیهای نجات) یاد گردیده است (ادب الطف...، سید جواد شبر، مؤسسة البلاغ، بیروت 1409ق، 1/218-219):

و لما رایت الناس قد ذهبت بهم/ مذاهبهم فی ابحر الغی و الجهل/ رکبت علی اسم الله فی سفن النجا/ وهم آل بیت المصطفی خاتم الرسل/ و امسکت حبل الله و هو ولاءهم/ کما قد امرنا بالتمسک بالحبل/ اذا افترقت فی الدین سبعون فرقة/ و نیفا، کما قد صح فی محکم النقل/ و لم یک ناج منهم غیر فرقة / فقل لی بها یا ذا الرجاحة و العقل/ افی فرق الهلاک آل محمد/ ام الفرقة اللاتی نجت منهم؟ قل لی/ فان قلت فی الناجین، فالقول واحد/ و ان قلت فی الهلاک، حفت عن العدل/ اذا کان مولی القوم منهم فاننی/ رضیت بهم مازال فی طلهم طلی/ فخل علیا لی اماما و نسله/ و انت من الباقین فی سائر الحل.

26. اشاره است به حدیث مشهور نبوی: «بوروا اولادکم بحب علی » (حلال زادگی فرزندان خویش را به وسیله ی حب آنان به علی بن ابی طالب آزمایش کنید)، که مفاد آن از بس در میان مسلمین مشهور و مسلم بوده، به صورت «ارسال مسلم »، مورد استشهاد لغویین قرار گرفته است. ابن اثیر در نهایه، ابن منظور در لسان العرب، و زبیدی در تاج العروس (که همگی از محدثین و لغت شناسان بزرگ اهل سنتند) در ماده ی بور این عبارت را از اصحاب پیامبر نقل کرده اند که: کنا نبور اولادنا بحب علی (یعنی، ما طیب مولد فرزندان خویش را به دوستی آنان با علی امتحان می کردیم).

27. از دو بیت اخیر، که جنبه ی نتیجه گیری از ابیات ولایی گذشته را دارد، به روشنی پیداست که مقصود شاعر از نیکی و نیکویی که آن همه در سراسر شاهنامه از زبان خویش یا دیگران بر آن تاکید می ورزد چیست و نیکمردان و نیکنامان کیانند؟

مراد فردوسی از نیکی، به گواه ابیات دیباچه، اسلام تشیع است و مصداق نیکان و نیکنامان نیز در درجه ی نخست: ناخدایان کشتی نجات، محمد و علی واهل بیت گرامی او سلام الله علیهم اجمعین.

28. شاهنامه بر اساس چاپ مسکو، همان، 3/169. شاهنامه ی بروخیم بیت چهارم و پنجم را چنین ضبط کرده است: بدان گیتیم نیز خواهشگر است/ که با ذوالفقار است و با منبر است/ منم بنده ی اهل بیت نبی/ سرافکنده بر خاک پای وصی.

بر اساس نسخه ی ترنرماکان (کلکته 1829م)، فردوسی پس از ذکر قتل نوشزاد، فرزند مسیحی انوشیروان، به دست ارتش پدر می گوید:

اگر در دلت هیچ مهر علی است

ترا جد شبر به خواهشگری است

به مینو، بدو رسته گردیم و بس

در رستگاری جز او نیست کس

اگر در دلت زو بود هیچ زیغ

بدان کو بهشت از تو دارد دریغ

29. نقض، همان، 1/231. 30. مجله ی مهر، سال 2، ش 6، مهر ماه 1313 ش، ص 663.

دکتر مهدی قریب، از دوستان و دستیاران مجتبی مینوی در بنیاد شاهنامه، نیز می نویسد: «اینکه فردوسی شیعه مذهب بوده و با اعتقاد عمیق و استوار به مبانی مذهب شیعه در تنگترین و دشوارترین موقعیتها نیز در اظهار اعتقاد مذهبی خویش درنگ روا نمی داشته، امروزه یک اصل مسلم تاریخی است و نیاز به اثبات ندارد... ابر مرد طوس، در جای جای شاهنامه، هر کجا مقتضی دانسته بی بیم و هراس، کلام خویش را از عشق وایمان بی خدشه به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی بن ابی طالب علیه السلام مزین کرده است »(کتاب طوس، تابستان 1366 ش، ص 238).

31. در این باب، به تفصیل در کتاب «سیاهپوشی در سوگ ائمه ی نور علیهم السلام » بحث کرده ایم.

32. از ماده ی کفتن به معنی شکافتن و ترکیدن.

33.ر.ک، مقاله ی ممتع احمد علی دوست، با عنوان «علی دیلمی بودلف کیست؟»، مندرج در نامواره ی دکتر محمود افشار (بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، تهران 1366ش) 5/2892-2905.

34. مرحوم صدوق رحمه الله در فصل پایانی «عیون اخبار الرضا علیه السلام » دو مورد از کراماتی را که ابو منصور از حضرت رضا سلام الله علیه دیده و برای دیگران نقل کرده آورده است.

35. داستان روابط ابو منصور با بویهیان، در کتبی چون زین الاخبار گردیزی، تاریخ بخارای نرشخی، یتیمة الدهر ثعالبی، احسن التقاسیم مقدسی، و کامل ابن اثیر (ضمن نقل حوادث خراسان در سالهای 330-350ق) آمده است.از نوشتجات معاصرین نیز مطالعه ی آثار زیر سودمند است:

شهریاران گمنام، احمد کسروی (انتشارات امیر کبیر، چ 5، تهران 1357ش) ص 88 به بعد; مقاله ی تقی زاده در روزنامه ی کاوه (سال اول، ش 3، دوره ی جدید)، مندرج در کتاب «هزاره ی فردوسی »، همان، صص 8582; مقاله ی علامه قزوینی تحت عنوان «مقدمه ی قدیم شاهنامه »، مندرج در همان کتاب، صص 156-157; فردوسی و شاهنامه، محیط طباطبائی، همان، 218-220.

36. شبلی نعمان از دانشمندان معاصر هندی در کتاب نفیس خود راجع به ادبیات فارسی اشاره ای به این کتاب نموده و ظاهرا نسخه ای از آن در هند موجود است(ر.ک، مقاله ی آقای دبستانی تحت عنوان «زبان فارسی و شاهکار جاودانی فردوسی »، مندرج در مجله ی مهر، سال 2، ص 630).

37. کلیات چهار مقاله، همان، صص 5150. کلام سپهبد هوشمند طبرستان به فردوسی را نیز از یاد نبریم که برای تسلای دل شاعر گفت: «تو مرد شیعیئی و هر که تولا به خاندان پیامبر کند او را دنیاوی به هیچ کاری نرود که ایشان را خود نرفته است » (همان، ص 50).

38. قدیمترین نسخه های موجود شاهنامه، به ترتیب زمان کتابت، چنین است: 1. نسخه ی خطی محفوظ در کتابخانه ی ملی شهر فلورانس کشور ایتالیا مورخ 614ق; 2. ترجمه ی عربی شاهنامه توسط فتح بن علی بنداری مورخ حدود 620 621ق، تالیف شده از روی نسخه ی نخستین شاهنامه که تحریر آن در 384 تمام شده است; 3. نسخه ی خطی بریتیش میوزیوم لندن مورخ 675ق;4. نسخه ی خطی موزه ی طوپقاپوسرای ترکیه مورخ 731ق; 5. نسخه ی کتابخانه ی عمومی لنینگراد مورخ 733ق; 6. نسخه ی خطی مؤسسه ی شرقشناسی کاما در هند مورخ حدود نیمه ی اول قرن 8 هجری; 7. نسخه ی خطی اول قاهره مورخ 741ق; 8. نسخه ی خطی پاکستان مورخ 752; 9. نسخه ی خطی دوم قاهره مورخ 796ق; 10. نسخه ی خطی حاشیه ی ظفرنامه ی حمد الله مستوفی مورخ 807 ق; 11. شاهنامه ی معروف به بایسنقری مورخ حدود 829 833ق; 12. نسخه ی خطی موزه ی ملی هندوستان در دهلی نو مورخ 831ق; 13. دستنویس موزه ی بریتانیا مورخ 841ق; 14. نسخه ی خطی اول خاور شناسی آکادمی علوم شوروی مورخ 849 ق; 15. دستنویس دوم همانجا مورخ حدود 850; 16. لغات شاهنامه تالیف شیخ عبدالقادر بغدادی مورخ 1067ق.

39. آقای دکتر علی رواقی در مقدمه ی شاهنامه ی فلورانس (چاپ عکسی مرکز انتشار نسخ خطی، مؤسسه ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، تهران 1369ش)می کوشد به این سؤال جواب دهد که، چرا دست نوشتی کهن از شاهنامه نداریم و چرا و چگونه نزدیکترین دست نوشت شاهنامه دست کم دو قرن و اندی با زمان حیات فردوسی فاصله دارد؟

دکتر رواقی پاسخ این سؤال را عمدتا در سختگیریها و تعصبهای مذهبی و ضد شیعی سلجوقیان و خوش خدمتیهای آنان به خلفای عباسی از یکسو، و محتوای ستیزنده ی شاهنامه با مهاجمان ترک و تازی از سوی دیگر، جستجو می کند. وی می نویسد: «... سلجوقیان که ... حکومت را از غزنویان گرفته بودند و با تایید خلیفه بر تخت نشستند، می کوشیدند با خوش خدمتیهای خود دل خلیفه را به دست آورند. از سوی دیگر خلیفکان عباسی که خود سالهای سال در بند و گرفتار دیلمیان و آل بویه ی شیعی مذهب بودند به خوبی آمادگی داشتند تا ترکان سلجوقی را برکشند و از آنها حمایت کنند و آنها را برانگیزند«تا برای دفاع از مذهب سنت در مقابل تشیع بایستند» تا بتوانند از «تندرویهای تشیع در ایران غربی و ولایات ساحل جنوبی خزر و... آن نواحی که تشیع را به عنوان چهره ی استقلال و حس ملی ایرانی پذیرفته بودند» بکاهند (تاریخ غزنویان، 1/196)... و بسیار طبیعی است که اندیشه های و الا و بلند فردوسی نخواهد توانست در چنین روزگاری پا بگیرد و چگونه می توان توقع داشت تا کسانی پیدا شوند که از جان و مال و زندگی بگذرند و دست نوشت یا نسخه هایی از شاهنامه را برای عاشقان این اثر جاودانه زنده نگهدارند.

چون آنچه در شاهنامه آمده است، جدا از آنکه هیچ گونه پیوند ذهنی و عاطفی با حاکمان غزنوی و سلجوقی نداشته است، می توانسته است به عنوان یک عامل بسیار قوی، براندازنده ی حکومت و روش اندیشگی این حاکمان باشد»( مقدمه ی دکتر رواقی، صص دوازده سیزده).

40. نسخه ی رسمی و هنرمندانه ی شاهنامه ی بایسنقری (مورخ حدود 829 833) نیز در دستگاه تیموریان هرات نگارش یافت که نسبت به تشیع بی تمایل نبودند و حتی معروف است که سلطان حسین بایقرا، واپسین سلطان تیموری هرات، در صدد بود که مذهب تشیع را رسمیت بخشد، هرچند که توفیق این کار نصیب سید اسماعیل صفوی گشت.

41. مجمل التواریخ و القصص، تصحیح ملک الشعرای بهار(تهران 1318ش) صص 403 405.

42. نقض، همان: 1/5352.

43. ر.ک، در پیرامون تاریخ بیهقی، سعید نفیسی، 1/6867.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان