رحمت پایه و اساس هدایت الهی
خداوند متعال بر اساس علم بی پایان و حکمت بالغه خود راه سعادت و برنامه خوشبختی و رسیدن انسان را به کمال شایسته او، توسط پیامبر اکرم(ص) به مردم ابلاغ فرمود. اساس هدایت خداوند مبتنی بر رحمت، عفو، گذشت، عطوفت و مهربانی است و غضب و عذاب حالت استثنایی دارد و جز در موارد ناچاری از آن استفاده نمی شود. در دعا می خوانیم: «ای کسی که رحمت او بر خشم و غضبش پیشی دارد».[1] دستور به آغاز کردن همه کارها با «بسم الله الرحمن الرحیم» برای توجه دادن به رحمت بی پایان و بی منتهای خداوند متعال است و نیز شروع 113 سوره از سوره های قرآن کتاب هدایت و راهنمایی بشر به سوی کمال و سعادت با «بسم الله الرحمن الرحیم» به انسان می فهماند که هدایت خداوند بر اساس رحمت و مهربانی است نه بر اساس انتقام، خشم، غضب و ... .
پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار علیهم السلام که از سوی خداوند متعال برای هدایت مردم معیّن شده اند، در تمام برنامه های خود، از جانب خدا موظف اند که اصل را بر رحمت و عطوفت قرار دهند و از خشونت و تندی جز در موارد استثنایی بپرهیزند. پیشوایان معصوم علیهم السلام مظهر صفات و اسماء خداوند هستند و به مقتضای «ارحم الراحمین» بودن خدا و شمول رحمتش نسبت به همه موجودات، آنان نیز باید نسبت به همه مردم مهربان باشند. قرآن کریم در بیان سیره و روش پیامبر اکرم(ص) در برخورد با مسلمانان می فرماید:
«بر اثر لطف و رحمت خداست که با مردم مهربان و ملایم شدی، اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از اطراف تو پراکنده می شدند. پس از کردار ناپسند مردم در گذر، برای ایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن و آنگاه که تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن، به درستی که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.»[2]
پیامبر بزرگوار اسلام(ص) در هدایت مردم به راه سعادت و خوشبختی، حریص و آزمند بود، از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نمی کرد، از همه چیز خود گذشته بود و هیچ چیز مانع و جلودار او نبود. بر پیامبر اکرم(ص) بسیار سخت و دشوار بود که مردم به عذاب، بدبختی و شقاوت گرفتار شوند، قرآن کریم می فرماید:
«پیامبری از شما برای هدایتتان آمده است، که رنج و پریشانی شما بر او بسیار گران است. او بر هدایت شما بسیار حریص و مشتاق است و به مؤمنان بسیار رؤوف و مهربان است.»[3]
بر اساس آنچه گفته شد، خشونت در هدایت الهی در موارد ناچاری و در باره اشخاصی اعمال می شود که نمی توان آنان را با رحمت و عطوفت اصلاح نمود و برای اصلاحشان راهی جز تندی و خشونت وجود ندارد. در این صورت برخورد تند و خشن رهبران الهی به منزله داروی تلخی است که از سوی طبیب شفیق و مهربان در کام کودک بیمار ریخته می شود. در مواردی نیز وجود اشخاص به حدی از فساد و تباهی رسیده است که به هیچ وجه قابل اصلاح نیست. در این صورت پیشوایان معصوم(ع) پس از اینکه نهایت سعی و تلاش خود را در اصلاح آنان به کار گرفتند و از هدایت آنان ناامید شدند، ناچارند برای رعایت حقوق دیگران اقدام به اعمال خشونت نمایند، چنین عملی نیز برخاسته از رحمت و عطوفت آنان نسبت به سایر اعضای جامعه انجام می گیرد. همان گونه که در عمل جراحی برای حفظ سلامت اعضای دیگر، عضو فاسد قطع و نابود می گردد.
* برخورد رهبران الهی با مخالفان خود
رهبران الهی و پیشوایان معصوم علیهم السلام در برخورد با مخالفان خود نهایت رحمت، عطوفت و مهربانی را به کار می گرفتند تا در حد امکان هر کس را که استعداد هدایت دارد به خود جذب کنند و مبادا بر اثر برخورد تند و خشن پیشوایان، آتش عناد و لجاجت در وجودشان شعله ور شود، سرمایه هدایت آنها را سوزانده، در ضلالت و گمراهی غوطه ورشان سازد یا بر گمراهی و شقاوت آنان بیافزاید. پیشوایان معصوم علیهم السلام بسان پدری مهربان و دلسوز هستند که در مقابل فرزند ناسپاس و گمراه خود نهایت نرمش، عطوفت، گذشت، مهربانی، تواضع و ... را از خود نشان می دهد تا او را به خود جذب کند، به دامن خانواده بازگرداند و از هر گونه برخورد تند و خشنی به شدت پرهیز می کند تا مبادا برخورد تند و خشن او فرزند را از دامن خانواده رانده، به دامن بیگانگان اندازد و تا حد ممکن تندی را با نرمش و خشونت را با مهربانی پاسخ می گوید. شاید سخن پیامبر(ص) که می فرماید: «من و علی(ع) دو پدر این امت هستیم»[4] اشاره به همین مطلب باشد. امام باقر علیه السلام از جدّ بزرگوارش پیامبر اکرم(ص) نقل می کند:
«رهبری و امامت، شایسته و سزاوار کسی نیست مگر اینکه از سه خصلت برخوردار باشد، تقوا و نیروی درونی که او را از گناهان باز دارد، بردباری و حلمی که به سبب آن غضبش در اختیارش باشد و رهبری نیکو و پسندیده بر مردم به طوری که مانند پدری مهربان برای آنها باشد».[5]
پیامبر اکرم(ص) در ضمن حدیثی می فرماید:
«من بدی را با بدی پاسخ نمی دهم بلکه آن را با خوبی پاسخ می دهم».[6]
حضرت علی علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر می فرماید:
«مهربانی، عطوفت و نرم خویی با مردم را در دل خود جای ده [از صمیم قلب آنان را دوست بدار و به ایشان نیکی کن نسبت به ایشان به سان درنده ای مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری. زیرا مردم دو گروهند، دسته ای برادر دینی تو هستند و گروه دیگر در آفرینش همانند تو. اگر گناهی از ایشان سر می زند، عیبهایی برایشان عارض می شود و خواسته و ناخواسته خطایی انجام می دهند، آنان را عفو کن و از خطاهایشان چشم بپوش همان گونه که دوست داری خداوند تو را ببخشد و از گناهانت چشم پوشی کند. زیرا تو مافوق مردم هستی و کسی که تو را به کار گمارده، مافوق تو و خداوند بالاتر از او ... هیچ گاه از بخشش و گذشت پشیمان نشو و به کیفر و مجازات شادمان مباش. در عمل به خشم و غضبی که می توانی خود را از آن برهانی، شتاب نکن.»[7]
رهبران الهی رحم و عطوفت و خیرخواهی را در برخورد با مخالفان به حدی رسانده اند، که در پاره ای موارد کسانی که از فلسفه و اسرار چنین اعمالی بی خبرند، می پندارند این اعمال منافات با عزت نفس و بزرگواری دارد. ولی از این نکته غافلند که وقتی این گونه کارها با عزت و سربلندی منافات دارد که به منظور کسب منافع بی ارزش و زودگذر مادی و یا برای دفع خطرات این جهان انجام شود، نه هنگامی که برای نجات انسانها از بدبختی و هلاکت انجام گیرد؛ که در این صورت نه تنها منافاتی با فضایل اخلاقی و کمالات انسانی ندارد بلکه بیانگر اوج انسانیت است.
در دوران حکومت کوتاه امیر مؤمنان علیه السلام به دلیل مخالفت گروههای گوناگون با آن حضرت، زمینه نمایش سیره عملی رهبران الهی در برخورد با مخالفان بیش از زمان دیگر امامان علیهم السلام پدید آمد. لذا بررسی این دوره از تاریخ در ترسیم اصل فوق، اهمیت بسزایی دارد.
* شیوه امام علیه السلام در گرفتن بیعت
پس از کشته شدن عثمان، حضرت علی علیه السلام هیچ حرکت و تلاشی برای تصدی منصب خلافت نکرد بلکه این مردم بودند که با هجوم به خانه آن حضرت او را مجبور به پذیرش حکومت کردند.[8] امیر مؤمنان(ع) در وصف هجوم مردم برای بیعت با او می فرماید:
«مردم همان گونه که شتران تشنه از بند رها شده، برای نوشیدن آب به آبشخور هجوم می برند [برای بیعت با من هجوم آوردند. به گونه ای که گمان کردم یا من در ازدحام جمعیت کشته خواهم شد یا گروهی به وسیله گروه دیگر».[9]
پس از اینکه حضرت به حکومت رسید به هیچ وجه معترض گروه اندکی که از بیعت با آن حضرت سر برتافته بودند نشد. حقوقشان را از بیت المال قطع نکرد و آنها را کاملاً آزاد گذاشت.[10]
* برخورد با ناکثین
طلحه و زبیر که سودای خلافت در سر می پروراندند و به همین دلیل در زمان عثمان در صف مخالفان او قرار داشتند، پس از کشته شدن عثمان به دلیل عدم برخورداری از پایگاه مردمی و فراهم نبودن زمینه خلافت ایشان از خواسته خود تنزل کرده، به امید تصدی پست و مقامی در حکومت حضرت علی علیه السلام با او بیعت کردند. ولی به زودی پی بردند که حضرت علی(ع) کسی نیست که بتوان در پرتو حکومت او به ناحق به نوایی رسید.
از سوی دیگر، عایشه که تا دیروز مردم را به کشتن عثمان تشویق می کرد با به حکومت رسیدن حضرت علی علیه السلام به بهانه خونخواهی عثمان پرچم مخالفت با حکومت آن حضرت را برافراشت. مخالفان حضرت نیز از هر سو به گرد او جمع شدند.
* عدم دستگیری مخالفان قبل از اظهار مخالفت
طلحه و زبیر با شنیدن این خبر، به بهانه انجام عمره از حضرت علی علیه السلام اجازه خروج از مدینه را درخواست کردند. امام علیه السلام به ایشان خبر داد که آنان انگیزه ای جز فتنه و آشوب علیه حکومت آن حضرت ندارند و انجام عمره بهانه ای بیش نیست و هنگامی که با انکار طلحه و زبیر مواجه شد، پس از تجدید بیعت و گرفتن پیمان اکید مبنی بر پرهیز از هر گونه مخالفتی با حضرت به آنان اجازه خروج از مدینه را صادر فرمود. وقتی حضرت(ع) از انگیزه آنان نزد ابن عباس پرده برداشت و ابن عباس گفت: «چرا به آنها اجازه خروج دادی و آنان را به بند نکشیدی و به زندان نفرستادی؟» امام علیه السلام در پاسخ فرمود:
«ای فرزند عباس! آیا به من دستور می دهی قبل از نیکی و احسان، به ظلم و گناه اقدام کنم و بر اساس گمان و اتهام قبل از ارتکاب جرم مؤاخذه کنم».[11]
ظاهر سخن امام علیه السلام این است که قبل از ارتکاب جرم هیچ اقدامی برای جلوگیری از آن جایز نیست و تنها پس از ارتکاب جرم است که می توان مجرم را دستگیر نمود. نظیر این سخن را امام علیه السلام در برخورد با خریت بن راشد نیز فرموده است. خریت بن راشد که از اصحاب امام علیه السلام بود، پس از ماجرای حکمیت در مقابل امام علیه السلام ایستاد. او به علی(ع) گفت: «به خدا سوگند! از این پس دستوراتت را اطاعت نخواهم کرد، پشت سرت نماز نخواهم خواند و از تو جدا خواهم شد.»
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «مادرت به سوگت نشیند! اگر چنین کنی، پیمان خود را شکسته ای، پروردگارت را نافرمانی نموده ای و جز به خودت به کسی زیان نرسانده ای! به من بگو دلیل این تصمیم تو چیست؟»
خریت دلیل تصمیم خود را پذیرش حکمیت بیان کرد و حضرت از او خواست که با هم بنشینند و در باره حکمیت با هم بحث کنند تا شاید خریت هدایت شود و خریت با تعهد به اینکه فردا خدمت حضرت شرفیاب شود از او جدا شد. عبدالله بن قعین می گوید: «پس از این گفتگو من به منزل خریت رفتم ولی آثار ندامت در او دیده می شد و از تصمیم خود در باره جدایی از حضرت با یارانش سخن می گفت. فردای آن روز خدمت حضرت علی(ع) رسیدم و آنچه را از خریت روز گذشته مشاهده کرده بودم، به امام(ع) گفتم.»
امام(ع) فرمود: «او را رها کن! اگر حق را پذیرفت و بازگشت، از او می پذیریم و اگر خودداری کرد، او را تعقیب می کنیم.»
عبدالله می گوید: «به امام(ع) گفتم: چرا اکنون او را نمی گیری و در بند نمی کنی؟»
امام(ع) فرمود:
«اگر این کار را با هر کس که به او گمان بد داریم، انجام دهیم، زندانها را از آنها پر می کنیم و من برای خود جایز نمی دانم که بر مردم یورش برم و آنان را زندان و مجازات کنم تا اینکه مخالفت خود را با ما اظهار کنند.»[12]
از طرف دیگر نهی از منکر به معنی پیشگیری از وقوع گناه و جرم است و روشن است که موضوع و مورد آن قبل از ارتکاب جرم است و برخورد پس از وقوع جرم، کیفر و مجازات نامیده می شود.
در توضیح آن می توان گفت: اگر کسی مقدمات جرم و توطئه ای را انجام نداده باشد و دلیل و شاهد خارجی وجود نداشته باشد که او تصمیم بر خروج و آشوب دارد و تنها امام(ع) از طریق علم غیب از قصد و نیت او آگاه شده است در این صورت امام(ع) تنها به استناد علم غیب خود برای جلوگیری از جرم دست به اقدامی نمی زند، عدم برخورد امام(ع) با ابن ملجم با اینکه بارها به کشته شدن خود به دست او خبر داده بود، نیز از همین قبیل است بلکه بر اساس سخن حضرت در ماجرای خریت می توان گفت حتی اگر کسی با زبان اظهار مخالفت نماید تا قبل از دست زدن به مقدمات شورش، حضرت با او مقابله نمی کرد.
ولی اگر کسی در عمل وارد مقدمات جرم و شورش شود، به طوری که شواهد و قراین خارجی گویای این است که او در آینده دور یا نزدیک مرتکب جرم خواهد شد، در این صورت بر حکومت اسلامی واجب و لازم است که به هر وسیله ممکن از وقوع آن جلوگیری کند. همان گونه که در امور مهم مانند قتل بر همه اشخاص واجب است که از کشته شدن انسان بی گناه جلوگیری نمایند، هر چند به کشته شدن شخصِ مهاجم منجر شود.
بهترین شاهد بر این جمع، اقدام امیر مؤمنان(ع) در برخورد با ناکثین است. آن حضرت پس از آگاهی از حرکت ناکثین به سرعت از مدینه حرکت کرد تا از ورود آنان به بصره و قتل و غارت انسانهای بی گناه جلوگیری کند. البته باید توجه داشت که اقدامات قبل از وقوع جرم جنبه پیشگیری دارد و باید به حداقل اکتفا شود.
* حرکت ناکثین به سوی بصره
به هر حال طلحه و زبیر در مکه به عایشه پیوستند و به بهانه خونخواهی عثمان تمام کسانی که در زمان عثمان بیت المال مسلمانان را به یغما برده بودند و با به خلافت رسیدن حضرت علی(ع) مقام و موقعیت خود را از دست داده بودند و کسانی که خویشان و بستگانشان به دست آن حضرت در جنگهای صدر اسلام کشته شده بودند و خلاصه کسانی که تحمل عدالت آن حضرت را نداشتند، گرد خود جمع کردند و پرچم مخالفت علیه حکومت آن حضرت برافراشتند و با تقسیم اموالی که از بیت المال مسلمانان به تاراج رفته بود و فریب عده ای جاهل و ناآگاه سپاهی تهیه کرده، به سوی بصره حرکت کردند.
* جنایات ناکثین در بصره قبل از جنگ جمل
سپاه ناکثین ابتدا از سپاه عثمان بن حنیف حاکم بصره از سوی امیر مؤمنان(ع) شکست خوردند و با هم قرار گذاشتند تا آمدن حضرت علی(ع) حکومت بصره در اختیار عثمان بن حنیف باشد و آنان در هر کجای بصره که بخواهند، ساکن شوند. پس از گذشت چند روز اصحاب جمل مشاهده کردند که با وضع موجود قدرت رویارویی با حضرت علی(ع) را ندارند؛ از این رو با نیرنگ و حیله برخلاف قرارداد صلح شبانه بیت المال را تسخیر کردند و نگهبانان آن را پس از دستگیری کشتند. در این جریان 40 نفر از آنان به دست زبیر در حال اسارت اعدام شدند. آنان عثمان بن حنیف را تحت وحشیانه ترین شکنجه ها قرار دادند و آنگاه از بصره بیرون کردند.[13]
در جریان دستگیری عثمان بن حنیف 70 نفر از سبابجه به دست زبیر کشته شدند و گروهی از آنان که حفاظت از بیت المال را رها نکردند، شبانه مورد تهاجم نیروهای ناکثین قرار گرفتند و 50 نفر از آنان اسیر و به شهادت رسیدند. پس از دستگیری عثمان بن حنیف، «حُکَیم بن جَبَله» با 300 نفر از قبیله «عبدالقیس» قیام کرد که همگی به دست ناکثین کشته شدند.[14]
اصحاب جمل پس از تسلط بر شهر بصره، از هیچ تلاش و کوششی برای سرکوب مخالفان خود کوتاهی نکردند و هر صدای مخالفی را با ارعاب، تهدید و شکنجه پاسخ می دادند و با تقسیم بیت المال بصره بین یاران خود به تقویت بنیه نظامی خود پرداختند. ذکر جنایات ناکثین در بصره ما را از هدف اصلی باز می دارد، لذا به همین مقدار بسنده می کنیم.
* حرکت امیر مؤمنان(ع) از مدینه
حضرت علی(ع) پس از آگاهی از شورش ناکثین، به منظور پیشگیری از قتل و غارت مسلمانان توسط آنان، به سرعت حرکت کرد تا از رسیدن آنان به بصره جلوگیری کند ولی با کمال تأسف در ربذه به او خبر رسید که اصحاب جمل از دسترس آن حضرت خارج شده اند، لذا در ربذه برای تهیه نیرو توقف نمود. پس از آنکه از «ربذه» آماده حرکت به ذی قار شد یکی از یاران آن حضرت سؤالاتی از او نمود، که تا حد زیادی سیره و روش آن حضرت را در برخورد با مخالفان بیان می کند.
اسکافی می گوید: هنگامی که حضرت تصمیم گرفت از ربذه به سوی بصره عزیمت کند، «رفاعة بن رافع» به پا خاست و چنین گفت: «ای امیر مؤمنان(ع) بر چه کاری تصمیم گرفته ای؟ و ما را کجا خواهی برد؟»
حضرت علی(ع) فرمود: «آنچه نیت کرده ام و تصمیم بر انجامش دارم، اصلاح است اگر از ما بپذیرند و به آن پاسخ مثبت دهند.»
رفاعه گفت: «اگر نپذیرفتند، چه؟»
حضرت علی(ع) فرمود: «آنان را فرا می خوانیم و از حق به اندازه ای به آنان می بخشیم که امید داریم راضی شوند.»
رفاعه گفت: «اگر راضی نشدند؟»
علی(ع) فرمود: «تا وقتی که آنان ما را به خود واگذارند، آنها را به حال خود واگذار می کنیم.»
رفاعه گفت: «اگر ما را به خود واگذار نکنند؟»
علی(ع) فرمود: «در مقابل آنان از خود دفاع می کنیم.»
رفاعه گفت: «نیکو تصمیمی است!»[15]
این گفتگو به خوبی نشان می دهد که روش حضرت علی(ع) در برخورد با مخالفان این بود که تا وقتی آنان در مقابل حکومت قیام مسلحانه نکنند متعرض آنان نشود.
* تلاشهای امیر مؤمنان برای برقراری صلح
حضرت علی(ع) از همان ابتدا تلاش وسیعی را برای برقراری صلح و جلوگیری از خونریزی آغاز کرد. آن حضرت خاضعانه و با جدّیت به هر وسیله ممکن برای برقراری صلح و هدایت پیمان شکنان متوسل شد. به گونه ای که اگر کسی با قدرت، شجاعت و دلاوریهای او در جنگهای صدر اسلام آگاهی نداشته باشد، او را آنچنان ضعیف و ناتوان می پندارد که گویا برای حفظ پایه های حکومت خود قادر به اقدامی نیست و لذا از دشمن این گونه تقاضای صلح می نماید! غافل از آنکه امیر مؤمنان(ع) در آن زمان در اوج قدرت به سر می برد و شرایط از هر نظر به گونه ای برای امام(ع) آماده بود، که هر انسان قدرت طلب را تشویق می کرد تا از فرصت به دست آمده نهایت بهره برداری و استفاده را برای سرکوب و خشکاندن ریشه مخالفان خود بنماید. امیر مؤمنان(ع) از نظر شخصیت اجتماعی در موقعیتی به سر می برد که فضایل و کمالاتش سراسر جهان اسلام را پر کرده بود و مسلمانان تنها او را نجات دهنده خود می دانستند. از نظر شجاعت به گونه ای بود که نام مبارکش لرزه بر اندام شجاعان و دلاوران عرب می افکند و اینک نمونه ای از تلاشهای آن حضرت در برقراری صلح.
امیر مؤمنان(ع) در ذی قار نامه ای به سران ناکثین نوشت و در آن بزرگی گناهانی که در بصره مرتکب شده بودند نظیر کشتار مسلمانان و شکنجه عثمان بن حنیف، را به آنان یادآوری کرد و از آنان خواست که از مخالفت با او دست بردارند و به جمع مسلمانان بپیوندند. حضرت(ع) این نامه را توسط صعصعة بن صوحان یکی از یاران خود به سوی طلحه و زبیر و عایشه فرستاد. ولی نامه امام(ع) در آنها هیچ تأثیری نکرد، چه اینکه آنان گوش خود را بر هر صدای حقی بسته و تصمیم به مبارزه با آن حضرت گرفته بودند.[16]
در نوبت دیگر، امام(ع)، ابن عباس را به سوی آنان فرستاد و به او فرمود: «بیعت مرا به ایشان متذکر شو!»[17]
در نامه دیگری امیر مؤمنان(ع) از طلحه به عنوان «شیخ المهاجرین» و از زبیر با عنوان «تک سوار قریش» یاد کرد.[18]
بار دیگر امام(ع) قعقاع بن عمرو صحابی معروف رسول خدا(ص) را به سوی سران ناکثین فرستاد. قعقاع تا حدی آنان را متمایل به صلح کرد. هنگامی که گزارش مذاکرات خود را خدمت امام(ع) عرض کرد، آن حضرت از نرمش آنان تعجب کرد.[19]
و نیز نامه ای توسط عمران بن الحصین خزاعی به آنان نوشت.
در مأموریت دیگری ابن عباس را فقط نزد زبیر فرستاد تا شاید او را که نرمش بیشتری داشت به خود جذب کند.
بار دیگر امام(ع) عبدالله بن عباس، و زید بن صوحان که پیامبر اکرم(ص) بر بهشتی بودن او شهادت داده بود نزد عایشه فرستاد تا بلکه شخصیت آنان، عایشه را از موضع گیریش پشیمان کند؛ ولی عایشه در پاسخ استدلال و نصیحت و خیرخواهی آنان گفت: «من دیگر سخنان علی را پاسخ نمی گویم، زیرا من در بحث به پای او نمی رسم.»[20]
وقتی سپاه ناکثین و سپاه حضرت علی(ع) در مقابل هم قرار گرفتند، سه روز گذشت و هیچ جنگی رخ نداد. در این مدت امیر مؤمنان(ع) فرستادگانی فرستاد و آنها را از جنگ و خونریزی برحذر داشت.[21]
در این زمان حضرت قرآنی به دست ابن عباس داد و به او فرمود بیعت مرا به آنها متذکر شو و از آنان بخواه قرآن را به حکمیت بپذیرند ولی آنها سرمست از قدرت و نیروی خود پاسخ دادند: «ما پاسخی جز شمشیر نداریم». ابن عباس پاسخ سران ناکثین را به حضرت علی(ع) رساند، عرض کرد: «آنها جز با شمشیر با تو برخورد نخواهند کرد، قبل از اینکه به تو حمله کنند به آنان حمله کن». در همین حال باران تیر از سوی سپاه ناکثین به طرف یاران حضرت باریدن گرفت. ابن عباس گفت: «مشاهده نمی کنی که آنها چگونه رفتار می کنند؟ دستور ده تا دفاع کنیم».
پیشوای مؤمنان(ع) پاسخ داد: «نه، تا اینکه بار دیگر عذر و حجت را بر آنها تمام کنیم».[22]
حضرت علی(ع) در این نبرد از تمام وسایلی که ممکن بود ناکثین را از خواب غفلت بیدار کند و از بروز جنگ جلوگیری کند یا لااقل موجب تنبه گروهی از آنان گردد، استفاده کرد. از آن جمله شخصیتهایی را که پیامبر(ص) عمل و گفتار آنان را ملاک تشخیص حق از باطل قرار داده بود، برای ارشاد ناکثین فرستاد. یکی از آن شخصیتها «عمار یاسر» بزرگ صحابی پیامبر اکرم(ص) بود. آن حضرت در باره عمار فرموده بود: «تو را گروه ستمگر و تجاوزگر می کشند».
عمار قبل از شروع جنگ جمل بین دو لشکر حاضر شد، به نصیحت و موعظه ناکثین پرداخت ولی پند و اندرز عمار نیز نتوانست در آنان تأثیر کند و باران تیر از هر سوی بر او باریدن گرفت، اسب عمار در اثر تیراندازی دشمن از جای حرکت کرد و او به سپاه حضرت علی(ع) ملحق شد. عمار به حضرت عرض کرد: «راهی جز جنگ برایت باقی نمانده است».[23]
در مقابل تلاش صلح دوستانه حضرت علی(ع) سران ناکثین از هیچ تلاش و کوششی در جنگ افروزی و تحریک سپاه خود به جنگ فروگذار نمی کردند. آنان با شعارهای فریبنده و تحریک احساسات مردم، آنان را به جنگ علیه مسلمانان و برادرکشی تشویق و ترغیب می کردند.
حضرت علی(ع) در اقدام دیگری شخصاً بر مرکب پیامبر اکرم(ص) سوار شد، بدون اسلحه میان دو سپاه آمد و زبیر را صدا زد، زبیر غرق در سلاح نزد حضرت آمد. آنها در وسط میدان همدیگر را در آغوش گرفتند. امیر مؤمنان به زبیر فرمود:
«آیا به یاد داری روزی با رسول خدا(ص) از کنار من می گذشتید، پیامبر اکرم(ص) نگاهی به من کرد و لبخندی بر لبان مبارکش نقش بست. من نیز در صورت آن حضرت لبخند زدم، تو به پیامبر(ص) گفتی: «ای رسول خدا! فرزند ابوطالب دست از خودنمایی برنمی دارد.» پیامبر اکرم(ص) فرمود: «زبیر! ساکت باش! او از خودنمایی به دور است ولی تو با او جنگ خواهی کرد و در این پیکار تو ظالم هستی!»[24]
یکی دیگر از اقداماتی که حضرت علی(ع) برای جذب ناکثین انجام داد، سخنرانیهایی است که خود آن حضرت و دیگر اصحاب بزرگوار پیامبر اکرم(ص) ایراد کردند و در آن به شبهاتی که سران ناکثین در بین مردم القاء می کردند پاسخ می گفتند و به استناد ادله محکم و مستدل حقانیت آن حضرت و باطل بودن اصحاب جمل را اثبات می کردند، از آن جمله سخنرانی حضرت علی(ع)، خطبه امام حسن مجتبی و خطبه عمار یاسر است.
آنگاه حضرت علی(ع) فرمود:
«کیست که این قرآن را بگیرد، ناکثین را به آن دعوت کند و بداند که در این راه به شهادت خواهد رسید و من بهشت را برای او ضمانت می کنم.»
در پاسخ به این پیشنهاد جوانی به نام مسلم از قبیله عبدالقیس به پا خاست، گفت: «من قرآن را بر آنها عرضه می کنم و در این راه برای رضای خدا جانم را فدا می کنم.»
حضرت علی(ع) بر جوانیش ترحم کرد، از او روی گرداند و بار دیگر پیشنهاد خود را تکرار کرد. این بار نیز همان جوان به پا خاست. امیر مؤمنان این بار نیز از وی روی برتافت. آنگاه برای بار سوم پیشنهاد خود را تکرار فرمود. باز غیر از آن جوان کسی داوطلب نشد. حضرت قرآن را به او داد، فرمود: «کتاب خدا را بر ایشان عرضه و آنها را به آن دعوت کن.»
آن جوان قرآن به دست در مقابل سپاه ناکثین ایستاد، گفت: «این کتاب خداست، امیر مؤمنان شما را به آن دعوت می کند». سپاه جمل در پاسخ دعوت به قرآن دست راستش را قطع کردند. آن جوان قرآن را با دست چپش گرفت. آن دستش نیز قطع شد. در حالی که خون از سراسر بدنش جاری بود، قرآن را به دندان گرفت. در اینجا عایشه دستور تیرباران کردن او را صادر کرد.[25]
پس از آنکه امید حضرت از برقراری صلح ناامید شد، به یاران خود چنین سفارش کرد:
«تا آنها آغاز به نبرد نکرده اند، با آنان نجنگید. زیرا به حمد خدا شما در کار خود بر حجت هستید و خودداری از جنگ قبل از شروع آنان، دلیل دیگری است برای شما و هنگام پیکار، مجروحان را نکشید، پس از شکست آنان فراریان را تعقیب نکنید، کشته ها را برهنه و اعضایشان را قطع نکنید. وقت تسلط بر متاع و کالاهایشان، پرده ها را بالا نزنید، وارد خانه ها نشوید، از اموالشان چیزی نگیرید. هیچ زنی را با آزار و اذیت خود به خشم نیاورید، هر چند متعرض آبرویتان شوند و به فرماندهان و رهبران و نیکانتان ناسزا گویند.»[26]
حضرت علی علیه السلام تا این حد با گذشت و عطوفت برخورد کرد و از هر جهت راه هر گونه عذر و بهانه را بر آنان بست. امیر مؤمنان علیه السلام در باره کسانی که آن جنایات هولناک را در بصره نسبت به یاران او روا داشتند چنین سفارشهایی می فرماید. با اینکه هر کس می داند آنها پس از شکست در جمل جبهه جدیدی علیه آن حضرت خواهند گشود. بر اساس همین دستور حضرت علی(ع) بسیاری از سران ناکثین مانند مروان، عبدالله بن زبیر و ... که در جنگ جمل مجروح شدند، توانستند جان سالم به در برند[27] و طلحه نیز به دست مروان کشته شد.[28]
در همان حال که امیر مؤمنان(ع) یاران خود را موعظه می کرد باران تیر از سوی ناکثین به سوی آنها باریدن گرفت. اصحاب حضرت(ع) که تاب تحمل این همه کرامت و بزرگواری و عطوفت و رحمت را از سوی آن حضرت نداشتند، فریاد برآوردند: «ای امیر مؤمنان! تیرهای دشمن ما را قتل عام کرد.» ولی حضرت علیه السلام همانند پدری که در مقابل فرزند گستاخش قرار گرفته و برای هدایت و جذب او از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نیست، احساسات یاران خود را کنترل می کرد. در این حال جنازه مردی را که در خیمه کوچکش بر اثر اصابت تیر به شهادت رسیده بود، در مقابل حضرت بر زمین گذاشتند و به حضرت عرض کردند: «این فلانی است». حضرت با دلی پرخون مانند کسی که همه راهها به رویش بسته شده است و قدرت بر هیچ اقدامی ندارد، دست به سوی آسمان بلند کرد، عرضه داشت: «خدایا شاهد باش!» بیش از چند لحظه نگذشت که جنازه شخص دیگری در مقابل حضرت بر زمین نهاده شد. امیر مؤمنان بار دیگر یاران خود را به صبر و بردباری دعوت کرد و در پیشگاه خداوند عرضه داشت: «خدایا شاهد باش!» طولی نکشید که عبدالله بن بدیل، صحابی بزرگوار پیامبر اکرم(ص) جنازه برادرش[29]، عبدالرحمن، را که بر اثر تیر به شهادت رسیده بود در مقابل حضرت به زمین گذاشت، عرض کرد: «ای پیشوای مؤمنان(ع)! این برادر من است که به شهادت رسیده است». حضرت علی علیه السلام که بین دو راهی بسیار عجیبی قرار گرفته بود، در اینجا از هدایت آنان کاملاً ناامید شد و حجت را بر آنان تمام شده دانست، لذا بر خلاف میل قلبی خود بر اساس انجام وظیفه و دفاع از جان یاران خود آماده نبرد شد.[30]
در گزارشی آمده است که حضرت علی(ع) در جنگ جمل، پس از نماز صبح پرچم را به دست فرزندش محمد بن حنفیه داد، آنگاه یاران خود را تا هنگام ظهر نگه داشت و در این مدت ناکثین را سوگند می داد و به صلح فرا می خواند.[31]
* برخورد حضرت با ناکثین پس از جنگ
پس از پایان جنگ سپاه ناکثین از هر سو پا به فرار گذاشتند. در این هنگام حضرت علی علیه السلام دستور داد این فرمان به اصحاب و یارانش ابلاغ شود:
«ای مردم! مجروحان دشمن را نکشید، فراریان را تعقیب نکنید، نادمان را سرزنش و ملامت نکنید. هر کس اسلحه خود را بر زمین گذاشت در امان است. هر کس به خانه خود رفت و در را بست در امان است.»
آنگاه امیر مؤمنان سفید و سیاه را امان داد.[32]
آن حضرت در این جنگ دستور عفو عمومی برای مردم بصره صادر کرد و تمام کسانی را که در برابر او شمشیر کشیده بودند، بخشید[33] و آنها را آزاد گذاشت که کشته های خود را آزادانه به خاک بسپارند[34].
پس از پایان جنگ گروهی از یاران حضرت خواستار آن بودند که با اصحاب جمل مانند مشرکان رفتار شود، زنانشان به اسارت و اموالشان به غنیمت گرفته شود. امیر مؤمنان علیه السلام به شدت با چنین طرز تفکری مخالفت نمود و فقط دستور داد مهمات و اسلحه هایی که در میدان جنگ از آنان باقی مانده ضبط شود.[35]
برخورد امیر مؤمنان علیه السلام در جمل با دشمنان خود آن چنان بزرگوارانه و کریمانه بود که حتی دشمن ترین افراد را به تحسین وا داشت. پس از پایان جنگ گروهی از آنان که مروان حکم در بین آنان بود به یکدیگر گفتند: «ما در باره علی ستم روا داشتیم و بی جهت بیعت با او را شکستیم. ولی وقتی او بر ما پیروز شد هیچ کس را بزرگوارتر و با گذشت تر از او پس از پیامبر اکرم(ص) نیافتیم، به پا خیزید تا خدمت وی شرفیاب شویم و از او عذرخواهی کنیم.»[36]
* عایشه پس از جنگ جمل
پس از جنگ جمل، حضرت علی علیه السلام به محمد بن ابوبکر دستور داد خواهرش عایشه را به خانه بنی خلف انتقال دهد تا در باره او تصمیم بگیرد. محمد بن ابوبکر گوید: «او را به آنجا منتقل کردم در حالی که مدام به من و حضرت علی علیه السلام ناسزا می گفت و بر اصحاب جمل رحمت می فرستاد.»[37]
هنگامی که حضرت علی علیه السلام تصمیم گرفت به سوی کوفه حرکت کند، 40 نفر زن را با لباس مردانه و مسلح، همراه عایشه نمود تا او را به مدینه برسانند. در بین راه عایشه مرتب به امیر مؤمنان(ع) ناسزا می گفت که حضرت علی(ع) حرمت پیامبر(ص) را نگه نداشته، او را همراه مردان به مدینه فرستاد و ... او آن قدر به حضرت علی علیه السلام ناسزا گفت که وقتی به مدینه رسیدند، یکی از زنان نگهبان تاب خودداری از کف بداد، نزدیک آمد و گفت:
«وای بر تو ای عایشه! آیا آنچه انجام دادی کافی نبود که در باره ابوالحسن علیه السلام این چنین سخن می گویی؟ آنگاه دیگر زنان نزدیک آمدند، نقاب از چهره برگرفتند عایشه با پی بردن به حقیقت شرمگین شد، کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و از اعمال خود در پیشگاه خدا استغفار نموده، گفت: خداوند به فرزند ابوطالب جزای خیر عطا کند که حرمت رسول خدا(ص) را نگه داشت.»[38]
حضرت علی علیه السلام در باره عایشه فرمود:
«افکار و عقده های درونی که نسبت به من داشت او را به جوشش در آورد، آزاری به من رساند که در باره هیچ کس چنین آزاری روا نمی داشت. با این حال در آینده از احترام گذشته خود برخوردار است و رسیدگی به اعمال با خداست، هر کس را بخواهد عفو می کند و هر کس را بخواهد عذاب می کند.»[39]
عایشه آن چنان تحت تأثیر برخورد کریمانه و بزرگوارانه حضرت علی علیه السلام قرار گرفت که پس از جنگ می گفت: «آرزو داشتم 20 سال قبل از آن حادثه مرده بودم.»[40]
عفو و بخشش امام(ع) از مخالفان خود اختصاص به اصحاب جمل ندارد بلکه در موارد دیگر نیز حضرت علی(ع) پس از شکست مخالفان خود آنان را عفو می کرد. پس از آنکه معقل بن قیس، خریت بن راشد را در اهواز شکست داد نامه ای به این شرح به حضرت علی(ع) نوشت:
«... ما با مارقین که خود را به وسیله مشرکان تقویت کرده بودند، روبه رو شدیم و از آنان تعداد بسیاری را کشتیم و از سیره و روش تو در مورد آنان تجاوز نکردیم؛ از این رو فراریان و اسیران و مجروحان آنان را نکشتیم ...»[41]
و پس از آنکه در منطقه فارس بر آنان پیروزی کامل یافت و خریت کشته شد، از مسلمانانی که با خریت همکاری کرده بودند، بیعت گرفت و آنان را آزادشان گذاشت.[42]
نامه معقل به امیر مؤمنان(ع) به خوبی نشان می دهد که این نوع برخورد سیره دایمی و همیشگی امیر مؤمنان(ع) بوده است. مرحوم محقق در شرایع در این باره می فرماید:
«آن دسته از اهل بغی که گروهی دارند که به سوی آنان بازگردند، جایز است، مجروحان و اسرای ایشان را کشت و فراریانشان را تعقیب کرد، ولی آن دسته از یاغیان که گروهی ندارند که به سویشان بازگردند، هدف از جنگ با آنان متفرق کردن اجتماع آنهاست. بنابراین فراریانشان تعقیب نمی شوند و مجروحان و دستگیرشدگانشان کشته نمی گردند.»
مرحوم صاحب جواهر در ذیل این عبارت می فرماید: «من هیچ مخالفی در آنچه گفته شد نیافتم جز اینکه در کتاب «الدروس» آمده است که «حسن» نقل کرده که آنان بر شمشیر عرضه می شوند، پس هر کس از آنان توبه کرد، آزاد می شود و اگر توبه نکرد کشته خواهد شد.» ولی من گوینده این قول را نشناختم، بلکه از سیره حضرت علی(ع) با اهل جمل خلاف این قول ثابت است و بنابراین اختلاف قابل اعتنایی در مسأله نیست بلکه در کتاب «المنتهی» و منقول از «تذکره» به علما ما نسبت داده شده است بلکه از کتاب «الغنیه» نقل شده که صریحاً ادعای اجماع نموده است».[43]
امام جواد علیه السلام در پاسخ به سؤالات یحیی بن اکثم فرمود:
«اما اینکه گفتی امیر مؤمنان علیه السلام اهل صفین را چه در حال پیشروی و چه در حال فرار می کشت و به مجروحان تیر خلاص می زد ولی در جنگ جمل هیچ فراری را تعقیب نکرد و هیچ مجروحی را نکشت و هر کس اسلحه خود را بر زمین گذاشت و یا به خانه اش رفت، امان داد به این دلیل بود که اهل جمل پیشوایشان کشته شده بود و گروهی نداشتند که به آنها ملحق شوند و همانا به خانه هایشان بازگشتند بدون اینکه مخالف و محارب باشند و به اینکه از آنان دست برداشته شود راضی و خشنود بودند، پس حکم اینها این است که شمشیر از میانشان برداشته شود و از آزار و اذیتشان خودداری شود چرا که در پی اعوان و انصاری نیستند. ولی اهل صفین به سوی گروهی آماده و رهبری باز می گشتند که آن رهبر اسلحه و زره و نیز شمشیر برایشان فراهم می کرد، از بخششهای خود آنها را سیراب می کرد، برایشان قرارگاه و منزلگاه آماده می کرد، از بیمارانشان عیادت می کرد و ... بنابراین حکم آنها یکسان نیست.»[44]
امام(ع) در برخورد با معاویه
امیر مؤمنان(ع) در مراسم بیعت مردم با او متعهد شد که به کتاب خدا و روش پیامبر اسلام(ص) عمل کند. ولی با وجود معاویه که به هیچ یک از اصول انسانی، اسلامی پایبند نبود عمل به این شرط حداقل در بخش وسیعی از قلمرو حکومت حضرت غیر ممکن بود. لذا آن حضرت پس از سرکوب فتنه ناکثین تمام تلاش و کوشش خود را برای برکنار نمودن معاویه به کار گرفت. در آن زمان بر اساس همه مبانی و نظریات، حضرت علی علیه السلام حاکم شرعی و قانونی مسلمانان بود و معاویه باید به دستور او در باره کناره گیری از حکومت شام تسلیم شود. ولی او که آرزوی زمامداری و خلافت مسلمانان را از سالهای قبل در سر می پروراند حاضر به تسلیم خواسته به حق امام(ع) نشد. حضرت علی علیه السلام ابتدا سعی کرد از هر وسیله ممکن استفاده کند تا شاید بتواند معاویه را تسلیم خواسته های مشروع خود نماید و از خونریزی و کشته شدن مسلمانان جلوگیری نماید. ابتدا جریر بن عبدالله را که سابقه دوستی و رفاقت با معاویه داشت برای گرفتن بیعت از معاویه و اهل شام به آنجا اعزام داشت.[45] ولی معاویه از حسن نیت و صداقت امام(ع) نهایت سوء استفاده را به نفع خود نمود و به دلیل اینکه در آن زمان آمادگی کامل برای مقابله با حضرت علی علیه السلام را نداشت و از نظر تبلیغاتی در وضعیت مناسبی به سر نمی برد به سیاست وقت کشی روی آورد و حدود چهار ماه جریر بن عبدالله را در شام نگه داشت و هر روز به بهانه های مختلف از دادن پاسخ صریح به او خودداری می کرد.[46] در این مدت معاویه توانست عمروعاص را با وعده و وعید با خود همراه کند. عبیدالله بن عمر را به سوی خود جذب کند. سران قبایل را در شام با خود موافق کند و سرانجام از مردم شام برای خود بیعت بگیرد و آنها را برای جنگ با حضرت علی علیه السلام آماده نماید.
پس از بازگشت جریر و شکست مأموریت او حضرت علی علیه السلام آماده نبرد با معاویه شد ولی با این حال دست از تلاشهای خود برای دستیابی به راه حل مسالمت آمیز برنداشت. آن حضرت بارها به سوی معاویه نامه نوشت و نماینده اعزام کرد. ولی معاویه کسی نبود که تسلیم حق شود و بتواند از حبّ ریاست و مقام بگذرد. پس از اینکه دو سپاه در مقابل هم صف بستند، حضرت به یاران خود دستور داد که آغازکننده نبرد نباشند.
در ابتدای نبرد معاویه به انگیزه از پای در آوردن یاران امام علیه السلام آب را بر روی آنها بست ولی پس از آنکه یاران امام(ع) با فداکاری و جانفشانی آب را به تصرف خود در آوردند، امیر مؤمنان(ع) حاضر نشد مقابله به مثل نماید و آب را بر روی آنان ببندد.
امام علیه السلام هنگامی که مالک اشتر را پیشاپیش سپاه خود به منطقه صفین اعزام می کرد، به او فرمود:
«بر حذر باش از اینکه تو آغازگر نبرد باشی مگر اینکه آنها شروع به جنگ نمایند، تا اینکه در مقابل آنان قرارگیری و سخنانشان را بشنوی. مبادا دشمنی تو با آنان تو را به جنگ با آنان وادار کند قبل از اینکه آنان را دعوت [به حق] کنی و هر گونه بهانه و عذری را به طور مکرر بر آنها ببندی.»[47]
حضرت علی(ع) سپاه شام را به سوی قرآن دعوت کرد ولی حاضر نشدند به حکم قرآن تن در دهند.[48] امیر مؤمنان در طول جنگ صفین در حدود 10 نامه به معاویه نوشت و او را به صلح فرا خواند که به خاطر طولانی شدن بحث از ذکر آنها خودداری می کنیم. در نهج البلاغه خطبه 198 آمده است امیر مؤمنان(ع) هنگامی که در جنگ صفین مشاهده کرد که یارانش در مقابل فحاشی لشکر معاویه، اقدام به فحاشی می کنند، فرمود:
«من برای شما نمی پسندم که دشنام دهنده باشید، ولی اگر شما کارهای آنها را توصیف کنید و حالشان را باز گویید در گفتار راست تر و در برکناری خودتان از گناه و سرزنش آنها رساتر خواهد بود. به جای دشنام دادن به آنها، بگویید: بارخدایا! خونهای ما و آنها را حفظ کن و میان ما و آنها صلح و آشتی برقرار فرما و آنان را از گمراهی به هدایتشان رسان تا هر کس حق را ندانسته، بشناسد و هر کس حریص در کجروی و دشمنی است از آن بازگردد.»
امام(ع) در برخورد با خوارج
پس از آنکه حضرت علی علیه السلام در جنگ صفین مجبور به پذیرش حکمیت شد و از صفین به کوفه بازگشت، در نزدیکی کوفه کم کم گروهی از یاران حضرت از سپاه او جدا شدند، به منطقه حروراء در نیم فرسنگی کوفه رفتند و پرچم مخالفت با حضرت را در آنجا برافراشتند. این گروه بعدها به حروریه نیز معروف شدند.[49]
خوارج از جاهل ترین، متعصب ترین، پرخاشگرترین و خشن ترین افراد نسبت به حضرت علی(ع) بودند، که به هیچ وجه حاضر به پذیرش و تسلیم در مقابل سخنان حق امام علی(ع) نشدند. آنها اشکالاتی به حضرت علی(ع) وارد می کردند و امام(ع) با دقت به تمام اشکالات آنها پاسخ می داد. اعتراضات خوارج حدود شش ماه طول کشید و حضرت در مقابل آنها فقط به ارشاد و هدایت آنان می پرداخت. آنها در اعتراضهای خود به هیچ وجه رعایت ادب را نمی کردند و از ناسزاگویی، هتاکی و ... نسبت به امام(ع) خودداری نمی کردند. با این حال حضرت علی(ع) در مقابل آنان در نهایت بردباری و تحمل رفتار می کرد و از هر گونه اقدام خشونت باری که به تحریک احساسات آنها بیانجامد، به شدت پرهیز می نمود و تنها زمانی به نبرد با آنها پرداخت که در مقابل حضرت به جنگ و خونریزی و حرکت مسلحانه اقدام کردند. امیر مؤمنان(ع) در مقابل آنها همانند پدری مهربان در نهایت عطوفت، مهربانی و رحمت رفتار می کرد تا در حدّ امکان آنان را هدایت کند و از گمراهی نجات بخشد و با همین روش توانست دو سوم آنها را جدا کند و تنها با یک سوم باقیمانده مجبور به نبرد شد.
در اینجا به بخشی از اقدامات خشن خوارج و تلاشهای دلسوزانه حضرت در مقابل آنها اشاره می کنیم.
نمونه ای از کارهای خوارج
* سعی در بر هم زدن نماز جماعت
از اقدامات خوارج در مخالفت با حکومت حضرت علی علیه السلام این بود که آنان با حضور در مسجد و عدم شرکت در نماز، مخالفت خود را اظهار می کردند و هنگام اقامه نماز به دادن شعارهای تند می پرداختند. یک روز که امام(ع) در حال اقامه نماز جماعت بود، عبدالله بن کواء با صدای بلند این آیه را تلاوت کرد:
«و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطنّ عملک و لتکوننّ من الخاسرین؛[50] هر آینه به تو و به پیامبران پیش از تو وحی شد که اگر شرک ورزی، عملت تباه می شود و از زیانکاران خواهی بود.»
امام(ع) در حال تلاوت ابن کواء سکوت کرد تا آیه را تمام کرد، آنگاه نماز را ادامه داد. با شروع امام(ع) به قرائت ابن کواء بار دیگر همان آیه را تلاوت کرد و امام مانند گذشته در حال قرائت او سکوت کرد. سرانجام پس از اینکه چند بار این عمل تکرار شد امام(ع) این آیه را تلاوت کرد:
«فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنّک الذین لا یؤمنون؛[51]
صبر کن به درستی که وعده خدا حق است و کارهای افراد غیر مؤمن تو را خشمگین نسازد.»
با تلاوت این آیه ابن کواء ساکت شد و حضرت نماز را به پایان رساند.[52]
* اغتشاش در سخنرانی امام(ع)
روزی امام علیه السلام در مسجد کوفه برای مردم سخنرانی می کرد. در بین صحبتهای امام(ع)، از گوشه مسجد یکی از خوارج به پا خاست و با صدای بلند، شعار «لا حکم الا لله» را سر داد. به دنبال شعار او یکی دیگر از خوارج از گوشه دیگر مسجد همین عمل را تکرار کرد و پس از آن گروهی برخاستند و همصدا به دادن شعار پرداختند. حضرت مدتی صبر کرد تا آنها ساکت شدند، آنگاه فرمود: «سخن حقی است، ولی آنان اهداف باطلی را دنبال می کنند». سپس ادامه داد:
«تا وقتی با ما هستید از سه حق برخوردارید: [و جسارتها و بی ادبیهای شما موجب نمی شود تا شما را از این حقوق محروم کنیم]
اول اینکه از ورود شما به مساجد جلوگیری نمی کنیم و دوم اینکه حقوقتان را از بیت المال قطع نمی کنیم و سوم اینکه تا اقدام به جنگ نکنید با شما نبرد نمی کنیم».[53]
روز دیگری که امام(ع) در مسجد کوفه مشغول سخنرانی بود یکی از خوارج شعار «لا حکم الا لله» را با صدای بلند سر داد. امام(ع) فرمود: «بزرگ است خدا، سخن حقی است که آنها مقصود باطلی از آن دارند». آنگاه ادامه داد:
«اگر آنان سکوت کنند با آنان مانند دیگران رفتار می کنیم و اگر سخن بگویند، پاسخ می گوییم و اگر شورش کنند با آنها نبرد می کنیم»[54].
روزی یکی از خوارج وارد مسجد شد و شعار یادشده را سر داد، مردم دور او را گرفتند و او شعار خود را تکرار کرد و این بار گفت: لا حکم الا لله و لوکره ابوالحسن. امام(ع) در پاسخ او گفت: «من هرگز حکومت خدا را مکروه نمی شمارم ولی منتظر حکم خدا در باره شما هستم.» مردم به امام(ع) گفتند: «چرا به اینها این همه مهلت و آزادی می دهید؟ چرا ریشه آنان را قطع نمی کنید؟» فرمود:
«آنان نابود نمی شوند، گروهی از آنان در صلب پدران و رحم مادران باقی هستند و به همین حال تا روز رستاخیز خواهند بود»[55].
* ناسزاگویی به امام(ع)
نقل شده است که حضرت علی علیه السلام در میان اصحابش نشسته بود، زن زیبایی از آنجا عبور کرد و توجه حاضران را به خود جلب کرد، امام(ع) فرمود: «چشمان این مردان سخت در طلب است و این مایه تحریک و هیجان است. بنابراین هر گاه یکی از شما نگاهش به زن زیبایی افتاد با همسر خود آمیزش کند چرا که این زنی است همچون آن. یکی از خوارج که حاضر بود با شنیدن سخن حضرت گفت خداوند این کافر! را بکشد، چقدر دانا و فقیه است!» اصحاب یورش بردند که او را بکشند، امام فرمود: «آرام باشید! جواب دشنام، دشنام است یا گذشت از گناه».[56]
هنگامی که حضرت علی علیه السلام برای مردم سخنرانی می کرد، عبدالله بن کواء گفت: «خداوند تو شیطان را بکشد! چه فهیم و چه فصیح هستی!»
و نیز روایت شده که روزی ابن کواء در مصرف آب برای وضو زیاده روی کرد. حضرت علی(ع) به او فرمود: «در مصرف آب اسراف کردی!» ابن کواء با جسارت و بی ادبی پاسخ داد: «اسراف تو در خون مسلمانان بیشتر است».[57]
اقدامات حضرت علی علیه السلام برای هدایت خوارج
آنچه گفته شد نمونه ای از برخوردهای جاهلانه، گستاخانه و بی ادبانه خوارج با حضرت علی علیه السلام بود که امام(ع) در نهایت بردباری، خویشتن داری، رأفت و عطوفت با آنان برخورد می کرد. کارهای جاهلانه خوارج هیچ گاه حضرت را بر آن نداشت تا با آنان برخورد تند و خشن نماید یا از حقوق اجتماعی و سیاسی محرومشان سازد. وضعیت به همین صورت می گذشت تا اینکه خوارج در صدد سازماندهی برای آشوب و قیام مسلحانه بر آمدند، در این مرحله نیز امیر مؤمنان در حد ممکن از هیچ تلاش و کوششی برای هدایت آنان خودداری نکرد و به هر وسیله ای که احتمال می داد آنها را از خواب غفلت بیدار کند و به راه راست رهنمون شود، متوسل شد.
حضرت علی(ع) برای هدایت خوارج کارهای متعددی انجام داد. یکی از اقدامات حضرت ملاقاتهای خصوصی بود که با رهبران آنها انجام می داد. در این ملاقات ها امام(ع) سعی می کرد شبهات آنان را پاسخ گوید و متوجه اشتباهاتشان نماید تا از راهی که انتخاب کرده اند بازگردند.[58]
دیگر از اقدامات حضرت علی(ع) فرستادن اشخاص وجیه و سرشناس برای هدایت و راهنمایی آنها بود تا شاید شخصیت آنان خوارج را به فکر وادارد و آنها را متوجه اشتباه خود نماید. برای این منظور ابن عباس را که در بحث و گفتگو مهارت زیادی داشت به سوی آنها فرستاد تا با آنها به بحث و گفتگو بپردازد و اشکالاتشان را پاسخ گوید[59] و پس از او بزرگانی همچون صعصعة بن صوحان، زیاد بن نضر را برای نصیحت آنان فرستاد ولی سخنان آنها نتوانست خوارج را از خواب غفلت بیدار کند و بدون نتیجه به سوی امام(ع) بازگشتند. آنگاه امام(ع) شخصاً به اردوگاه آنها رفت و با ایشان به گفتگو پرداخت. در این گفتگو سخنان زیادی بین آن حضرت و خوارج ردّ و بدل شد و امام(ع) به همه شبهات آنها پاسخ گفت. در پایان خوارج از امام(ع) خواستند توبه نماید. امام نیز بدون اشاره به گناه خاصی در پیشگاه خداوند توبه کرد. بدینسان خوارج به کوفه بازگشتند. پس از بازگشت خوارج به کوفه اشعث بن قیس خدمت امام(ع) رسید و گفت شایع شده است که شما از پیمان خود برگشته اید و حکمیت را کفر و گمراهی می دانید. پس از سخنان اشعث امام(ع) اعلام داشت:
«هر کس می اندیشد که من از پیمان تحکیم بازگشته ام دروغ می گوید و هر کس آن را گمراهی بداند خود گمراه است».
با سخنان امام(ع) خوارج بار دیگر با شعار «لا حکم الا لله» مسجد را ترک کرده، به اردوگاه خود بازگشتند[60].
بار دیگر امام(ع) تلاشهای خود را برای هدایت آنان از سر گرفت و در مناظره ای که با آنها داشت موفق شد دو هزار نفر از آنان را به سوی خود جذب کند.
پس از آن ابن عباس را بار دیگر نزد آنان فرستاد ولی خوارج به عناد و لجاجت روی آورده بودند و تصمیم به تسلیم در برابر حق نداشتند لذا تلاشهای امام(ع) کمتر نتیجه می داد.[61] در یکی از مذاکراتی که حضرت علی(ع) با آنها داشت از آنها خواست دوازده نفر را از بین خود انتخاب کنند و خود نیز به همین تعداد جدا کرد و با آنها به گفتگو پرداخت. در پایان این گفتگو عبدالله بن کواء که از رهبران آنان بود با پانصد نفر از خوارج جدا شد و به یاران حضرت پیوست.[62]
پس از اعلام نتیجه حکمیت، امام علیه السلام مخالفت خود را با آن اعلام کرد و از مردم خواست برای جنگ با معاویه در نخیله لشکرگاه امام(ع) اجتماع کنند.[63] از سوی دیگر به دنبال خوارج فرستاد و از آنها خواست برای جنگ با معاویه به سپاه او بپیوندند. خوارج پاسخ دادند ما ترا شایسته رهبری و امامت نمی دانیم.[64]
در این میان به امام علیه السلام گزارش رسید که خوارج در خانه عبدالله بن وهب راسبی به دور هم گرد آمده اند و به عنوان امر به معروف و نهی از منکر تصمیم بر قیام مسلحانه گرفته اند و به این منظور نامه ای به همفکران خود در بصره نوشته و از آنان دعوت کرده اند که هر چه زودتر به اردوگاه خوارج نهروان در کنار خیبر بپیوندند و خوارج بصره نیز اعلام آمادگی کرده اند.[65] بر همین اساس گروهی از یاران امام(ع) اصرار ورزیدند که پیش از نبرد با معاویه کار خوارج را یکسره سازند. امام(ع) به پیشنهاد آنان اهمیت نداد و فرمود:
«آنان را رها سازید و سراغ گروهی بروید که می خواهند در روی زمین شاهان ستمگر باشند و مؤمنان را به بردگی بگیرند».[66]
سپاه امام(ع) از نخیله به مقصد شام از شهر انبار، شاهی، دباها عبور کردند تا به دمما رسیدند.[67] در همین حال که سپاه امام(ع) به سوی شام در حرکت بود به آن حضرت گزارش رسید که خوارج عبدالله بن خباب بن ارت و همسر باردارش را به جرم اینکه با عقیده آنها مخالف بوده است به قتل رسانده اند. خوارج هر کس را که از آن طرف عبور می کرد، نظرش را در باره حکمیت سؤال می کردند و در صورت مخالفت با نظرشان او را می کشتند. امیر مؤمنان(ع) چون از قتل عبدالله آگاه شد، حارث بن مرّة را روانه پادگان خوارج کرد تا گزارش صحیحی از جریان بیاورد. وقتی حارث وارد جمع آنان شد تا از جریان به طور صحیح آگاه گردد، بر خلاف تمام اصول اسلامی و انسانی، او را کشتند. قتل سفیر امام(ع) بسیار بر تأثر حضرت افزود. در این موقع گروهی به حضور امام رسیدند و گفتند: «آیا صحیح است که با وجود چنین خطری که پشت گوش ما وجود دارد به سوی شام برویم و زنان و فرزندان خود را در میان آنان بگذاریم؟»[68]
با این وضع امام(ع) نمی توانست کوفه را تنها و بی دفاع رها کند، لذا تصمیم به مقابله با خوارج گرفت و به سوی نهروان حرکت کرد.[69] نزدیک نهروان شخصی را به سوی آنها فرستاد که از انگیزه آنان سؤال کند. خوارج گفتند: «ما با علی سخن نمی گوییم زیرا می ترسیم ما را همچون «ابن کواء» و دیگران با سخنان زیبای خویش گمراه کند.» آنگاه حضرت علی(ع) طی نامه ای آنها را نصیحت کرد و از آنان خواست قاتلان عبدالله را تحویل دهند و بازگردند.[70] نامه را به وسیله قیس بن سعد و ابوایوب انصاری نزد آنان فرستاد. ابوایوب و قیس بن سعد هر کدام جداگانه به نصیحت خوارج پرداختند ولی سخنان آنها در خوارج مؤثر واقع نشد.[71]
امام علیه السلام پس از آرایش سپاه خویش، در بخش سواره نظام پرچم امانی برافراشت و به ابوایوب انصاری دستور داد که فریاد زند:
«راه بازگشت باز است و کسانی که به دور این پرچم گرد آیند توبه آنان پذیرفته می شود و هر کس وارد کوفه گردد یا از این گروه جدا شود در امن و امان است. ما اصرار به ریختن خون شما نداریم.»[72]
در اینجا نیز حضرت با آنها به گفتگو پرداخت و اشکالات آنها را یک یک با سعه صدر و بردباری پاسخ داد. در اثر تلاشهای آن حضرت 8000 نفر از 12000 نفر از خوارج جدا شدند و توبه کردند و 4000 نفر به عناد و لجاجت خود ادامه دادند.[73]
امام(ع) در این جنگ نیز به یاران خود دستور داد آغازگر نبرد نباشند.[74]
با توجه به آنچه گفته شد اصل در برخورد با مخالفان در حکومت حضرت علی(ع) بر رأفت و رحمت و مهربانی است و برخورد تند و خشن حالت استثنایی دارد و تنها از روی ناچاری انجام می شود. البته باید توجه داشت که اگر گروهی در مقابل حکومت آن حضرت اقدام به حرکت مسلحانه می نمودند یا به جان و مال و حقوق دیگران تجاوز می کردند تا مرتکب جرمی می شدند که مستحق مجازات و کیفر بود یا با دشمن همکاری می کردند، امیرالمؤمنین(ع) در مقابل آنان به شدیدترین وجه اقدام می نمود.
پینوشت ها:
1 شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای جوشن کبیر، بند 20، متن عربی: «یا من سبقت رحمته غضبه».
2 سوره آل عمران، آیه 159.
3 سوره توبه، آیه 128.
4 بحارالانوار، ج36، ص9، متن عربی: «انا و علی بن ابی طلب ابوا هذه الامة».
5 اصول کافی، ج1، ص407، کتاب الحجة، باب ما یجب من حق الامام(ع) علی الرعیة، حدیث 8.
6 بحارالانوار، ج16، ص186.
7 عهدنامه امیر مؤمنان(ع) به مالک اشتر، نامه 53 نهج البلاغه.
8 مرحوم شیخ مفید، الجمل، مکتبة الاعلام الاسلامی، ص111؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، دارالکتب العلمیة، ج4، ص8.
9 نهج البلاغه، خطبه 53.
10 ابن ابی الحدید، همان، ج4، ص8 11.
11 شیخ مفید، همان، ص166 167.
12 ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی، ج1، ص332 335؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج4، ص88.
13 شیخ مفید، همان، ص281 282.
14 ابن ابی الحدید، همان، ج9، ص321 322.
15 همان، ج14، ص17؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، 3/494 495؛ ابن اثیر، الکامل، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ج3، ص224.
16 شیخ مفید، همان، ص313 314.
17 همان، ص314 318.
18 تذکرة سبط ابن الجوزی، به نقل از سید مرتضی عسکری، احادیث ام المؤمنین، المجمع العلمی الاسلامی، ج1، ص199.
19 جعفر سبحانی، فروغ ولایت، انتشارات صحیفه، ص400.
20 سید مرتضی عسکری، همان، ج1، ص213 215.
21 همان، ج1، ص213؛ ابوحنیفه الدینوری، الاخبار الطوال، منشورات الشریف الرضی، ص147.
22 شیخ مفید، همان، ص336 339.
23 سید مرتضی عسکری، همان، ج1، ص221.
24 همان، ص223.
25 شیخ مفید، همان، ص339 340، سیدمرتضی عسکری، همان، ج1، ص219 220.
26 شیخ مفید، همان، ص342، ابن ابی الحدید، همان، ج6، ص228، سیدمرتضی عسکری، همان، ج1، ص218.
27 شیخ مفید، همان، ص376.
28 همان، ص383.
29 در پاره ای از نقلها به جای برادرِ وی، فرزندش آمده است.
30 شیخ مفید، همان، ص342؛ سیدمرتضی عسکری، همان، ج1، ص221 222.
31 بحارالانوار، ج32، ص172.
32 شیخ مفید، همان، ص405؛ سید مرتضی عسکری، همان، ج1، ص244.
33 شیخ مفید، همان، 408.
34 همان، ص394.
35 همان، ص405؛ سید مرتضی عسکری، همان، ج1، ص244.
36 شیخ مفید، همان، ص416.
37 همان، ص371.
38 همان، ص415؛ سید مرتضی عسکری، همان، ج1، ص250.
39 سید مرتضی عسکری، همان، ج1، ص246.
40 ابن ابی الحدید، همان، ج1، ص264؛ سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، دارالتعارف للمطبوعات، ج4، ص307.
41 ابواسحاق، ابراهیم بن محمد ثقفی، همان، ج1، ص354.
42 همان، ص361.
43 محمدحسن نجفی، جواهرالکلام، دارالکتب الاسلامیه، ج21، ص328 329.
44 وسائل الشیعة، ج11، ص56، باب 24 من ابواب جهاد العدو، حدیث 4.
45 محمد بن جریر طبری، همان، ج3، ص560؛ جعفر سبحانی، همان، ص441، یعقوبی، تاریخ یعقوبی، دار صادر، بیروت، ج2، ص184.
46 رسول جعفریان، سیره خلفا، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص282.
47 نصر بن مزاحم، وقعة صفین، منشورات مکتبه آیت الله مرعشی نجفی، ص153؛ ابن اعثم الفتوح، دارالندوة الجدیدة، ج2، ص490.
48 ابن ابی الحدید، همان، ج5، ص195 196.
49 یعقوبی، همان، ج2، ص191؛ رسول جعفریان، همان، ص308.
50 سوره زمر، 65.
51 سوره روم، 60.
52 محمد بن جریر طبری، همان، ج4، ص54 بحارالانوار، ج33، ص344 و ج41، ص48.
53 بلاذری، انساب الاشراف، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، تحقیق محمودی، ج2، ص395، محمد بن جریر طبری، همان، ج4، ص53، جعفر سبحانی، همان، ص630 631.
54 طبری، همان، ج4، ص53؛ جعفر سبحانی، همان، ص631.
55 جعفر سبحانی، همان، ص639.
56 نهج البلاغه، حکمت 420.
57 محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، مؤسسه النشر الاسلامی، ج6، ص563.
58 جعفر سبحانی، همان، ص627.
59 همان، ص632.
60 ابن ابی الحدید، همان، ج2، ص278 279؛ جعفر سبحانی، همان، ص635 636.
61 جعفر سبحانی، همان، ص636 638.
62 بلاذری، همان، ج2، ص354.
63 همان، ج2، ص366، رسول جعفریان، همان، ص311.
64 رسول جعفریان، همان، ص311.
65 جعفر سبحانی، همان، ص648.
66 همان، ص650.
67 بلاذری، همان، ج2، ص367؛ رسول جعفریان، همان، ص311.
68 جعفر سبحانی، همان، ص652.
69 بلاذری، همان، ج2، ص362 368.
70 ابن اعثم، همان، ج4، ص105 108.
71 بلاذری، همان، ج2، ص370؛ رسول جعفریان، همان، ص311؛ جعفر سبحانی، همان، ص649.
72 ابوحنیفه دینوری، همان، ص210؛ جعفر سبحانی، همان، ص654.
73 ابن اعثم، همان، ج4، ص121 125.
74 ابن ابی الحدید، همان، ج2، ص272.