ماهان شبکه ایرانیان

منع کتابت و انتشار حدیث و سنت نبوی

پیش از این که به این پرسش ها پاسخ داده شود، لازم است دیدگاه نبی اکرم صلی الله علیه و آله را درباره نوشتن سنت و گفتار ایشان مرور کنیم.

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : لتتبعن سنن من قبلکم شبرا بشر... حتی لو سلکوا جحر ضب لسلکتموه...(1)

از جمله کارهایی که پس از روی کار آمدن خلیفه اول صورت گرفت، ممانعت از نوشتن و انتشار حدیث و سنت نبی اکرم صلی الله علیه و آله بود. این که چه دلیلی ایشان را وادار به این تصمیم کرده و توجیه آنان چه بوده و چه روش هایی را برای جلوگیری از انتشار حدیث به کار گرفتند و تا چه زمانی این ممنوعیت ادامه داشت و سرانجام پی آمدهای این ممنوعیت چه بود؟ قابل تأمل و بررسی است.

پیش از این که به این پرسش ها پاسخ داده شود، لازم است دیدگاه نبی اکرم صلی الله علیه و آله را درباره نوشتن سنت و گفتار ایشان مرور کنیم.

تأکید نبی اکرم صلی الله علیه و آله بر نوشتن حدیث، در ده ها مصدر و مرجع معتبر، به تعابیر مختلف آمده است: «قیدوا العلم بالکتابه، استعن بیمینک و ..» خود دلیل روشنی بر تشویق و ترغیب آن گرامی بر کتابت حدیث است. می توان گفت در عهد پیامبر گرامی اکرم اسلام صلی الله علیه و آله بعضی از اصحاب، مجموعه هایی از احادیث داشتند که تحت عنوان صحیفه در کتب روایی و تاریخی مکتب امامت از آن نام برده می شود. در این جا قسمتی از این مجموعه ها را بیان می کنیم:

1 صحیفه علی بن ابیطالب علیه السلام : این صحیفه در کتابی قطور که طول آن به 70 ذراع می رسید، به املای شخص نبی اکرم صلی الله علیه و آله و خط حضرت امیر علیه السلام نگاشته شده بود.

می توان گفت: این نخستین کتابی است که فرمایشات پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در آن جمع آوری شده است.(2)

2 صحیفه ابی رافع: در کتاب نجاشی از آن نام برده شده است.(3)

3 صحیفه عبدالله بن عمر: نام این صحیفه «صادقه» و مشتمل بر هزار حدیث می باشد. احمدبن حنبل، بعضی از احادیث آن را نقل کرده است.

4 صحیفه سعدبن عباده: در آن، تعدادی از احادیث پیامبراکرم صلی الله علیه و آله جمع آوری شده است. ولی بخاری بر این عقیده است که این صحیفه، نسخه ای از صحیفه عبداللّه بن ابی اوفی است.(4)

5 صحیفه عبداللّه بن ابی اوفی: بخاری به وجود این صحیفه معتقد است.

6 صحیفه جابربن عبداللّه انصاری: ابن سعد و عبدالرزاق و ذهبی در کتاب های خود از آن نام برده اند.

7 صحیفه خلیفه ابی بکر: عایشه همسر پیامبراکرم صلی الله علیه و آله می گوید: دیدم پدرم نمی خوابد... تا این که صبح شد و دستور داد تا احادیث او را که 500 حدیث بود آوردم و آن را سوزاند.

8 صحیفه عبداللّه بن عمروعاص: وی به امر رسول خدا صلی الله علیه و آله احادیث را جمع آوری کرد، ولی به دستور خلیفه عمر آن کتاب را پنهان کرد که حتی نامی از آن در کتاب های حدیثی باقی نمانده است.(5)

سنت همراه و پابه پای قرآن

هرچند کلیات احکام در قرآن کریم بیان شده است، ولی غالبا چگونگی انجام و شرایط و موانعِ آن بیان نگردیده است. برای مثال، جزئیات و چگونگی انجام نماز در قرآن نیامده است. از این رو، یکی از وظایف اصلی و عمده نبی اکرم صلی الله علیه و آله بیان و تفسیر قرآن کریم است. این مهم از عهده هیچ کس ساخته نیست، به خصوص اگر آیات متشابه باشد:(6) «... و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلّهم یتفکّرون.» (نحل: 44)؛ ما قرآن را نازل نمودیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان نازل شده بیان نمایی، باشد که به تفکر در آن بپردازند.

پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نیز همواره بر همراهی سنت با قرآن و جدانشدن آن دو تأکید کرده است و این که نمی توان به قرآن اکتفا کرد، در بیش تر کتاب های معتبر دینی آمده است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الا انی اوتیت الکتاب و مثله معه...»؛ آگاه باشید که خداوند برای من، قرآن کتاب خود را فرستاد و همراه آن حقایق فراوان دیگری به مانند آن به من عنایت فرمود. نزدیک است که افرادی از شما یاران و اصحاب مرا تکذیب کنند، حدیث مرا برایش نقل کنند و او در حالی که بر جایگاه خویش تکیه زده بگوید: من این را نمی دانم (قبول ندارم) من فقط دستور و حکمی را که در قرآن کریم بیابم، عمل می کنم!!(7)

امروز هم هستند بسیاری که چنین ادعاهایی می کنند و دقیقا همین جمله ها را تکرار می نمایند! آیا این افراد مصداق اعتراض پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نیستند؟

سیر تاریخی منع نگارش حدیث

این که از چه زمانی جلوگیری و ممانعت از نگارش احادیث پیامبر آغاز شد، نمی توان زمان دقیقی برای آن در نظر گرفت. اما اجمالاً می توان گفت که موارد متعددی از منع کتابت در تاریخ اسلام ثبت شده است که حاکی از حرکتی حساب شده می باشد و مرحله به مرحله به اجرا درآمده است.

1. نخستین مرحله منع کتابت حدیث نبوی، زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صورت گرفت. این مطلب از گفته عبداللّه بن عمر، پسر خلیفه دوم به وضوح برمی آید. او می گوید: هر آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله می شنیدم، می نوشتم و قصد داشتم آن را نگهداری کنم، ولی قریش(8) مرا سرزنش کردند که چرا هر چه را از پیامبر می شنوی، می نویسی و حال آن که، او نیز یک بشر است؛ سخنان آنان در من اثر گذاشت و من از نوشتن دست برداشتم. حضرت پرسیدند: چرا نمی نویسی؟ من گفته آنان را بازگو نمودم. آن گرامی با انگشت خویش به دهان مبارکش اشاره کرد و فرمود: قسم به آن خدایی که جان من در دست قدرت اوست، جز گفتار حق از این دهان بیرون نمی آید.(9) نظیر همین مطلب از عبداللّه، پسر عمروعاص نیز روایت شده است.(10)

2. در دومین مرحله، پا را فراتر گذاشته و بر آن شدند که مانع از گفتار خود حضرت شوند اما نه به صورت مقابله صریح، بلکه به گونه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله نتوانند مقصود خویش را برای مردم بازگو نمایند. نمونه بارز آن را در صحرای عرفه و مشعرالحرام مشاهده می کنیم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قصد داشتند سخنرانی کنند ولی عده ای کاملاً حساب شده و با برنامه قبلی، با سر و صدا و تکبیر مانع از گفتار حضرت شدند. این جریان در تاریخ طبری و سایر کتب تاریخی آمده است: «فکبر الناس و لقط الناس و ضج الناس.»(11) هرچند دلایل این امر روشن نیست، اما اجمالاً به دست می آید که آنان می دانستند حضرت قصد گفتن چیزی را دارند که حتما به نفع آنان نخواهد بود، از این رو، مانع از گفتار حضرت شدند.

این روش هم کارساز نبود؛ زیرا هنگام برگشتن کاروان حجاج از مکه و زمانی که به غدیر خم رسیدند، آیه شریفه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک ... و اللّه یعصمک من الناس.» (مائده: 67) نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله توانستند در پناه عنایت الهی، انجام وظیفه کرده و علی علیه السلام را به عنوان جانشین خود نصب کنند و از همه بیعت بگیرند.

3. مرحله سوم، مقابله صریح و رو در رو با کتابت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است؛ هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در بستر احتضار بودند، فرمودند: قلم و کاغذی بیاورید تا برای شما نوشته ای بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید. به دنبال این فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، خلیفه دوم چشم در چشم حضرت دوخته و سپس گفت: «ان الرجل لیهجر و حسبنا کتاب اللّه .»(12) یعنی این مرد دارد هذیان می گوید، کتاب خدا ما را بس است. همراهان وی گفته او را تصدیق کردند و مانع از نوشتن شدند. هنگامی که بعضی از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به این سخنان اعتراض کردند و سر و صداها برخاست، آن گرامی فرمودند: بلند شوید و از نزد من بیرون بروید. دیگر آن حضرت چیزی ننوشتند. دلیل آن را خود حضرت فرمودند:

«دیگر بعد از این گفتار و جسارت چه فایده که بنویسم.» یعنی کسی که در حضور من، چشم در چشم من دوخته و می گوید: «ان الرجل لیهجر» اگر هم چیزی بنویسم، پس از مرگ من با جرأت و جسارت بیش تر انکار خواهد کرد.

4. خلیفه اول پس از این که به حکومت رسید، در آغاز حکومت خود، مجموعه احادیثی را که مشتمل بر 500 حدیث بود از بین برد. دخترش عایشه، همسر پیامبراسلام صلی الله علیه و آله نقل می کند: پدرم یک شب خوابیده بود حالش دگرگون بود و این دگرگونی حال پدرم موجب ناراحتی من شد. صبح آن روز به من خطاب کرد و گفت: دخترم آن احادیثی را که من نزد تو دارم بیاور. چون همه را به نزد او بردم، آن ها را آتش زد...(13)

توجیه منع انتشار حدیث

پس از آن که خلیفه اول احادیث خود را به آتش کشید، روزی صحابه را جمع نمود و به آنان گفت: شما از پیامبر حدیث نقل می کنید و البته در این مورد با یکدیگر اختلاف هایی دارید و به طور مسلّم پس از شما، مردم به اختلافات بزرگ تری خواهند افتاد. بنابراین، از رسول خدا هیچ چیز روایت نکنید و هر کس از شما سؤالی کرد بگویید: در میان ما و شما قرآن است؛ حلال آن را حلال بشمارید و حرامش را حرام بدانید.(14)

توجیه دیگر خلیفه این بود که من هراس داشتم حدیثی را از کسی شنیده باشم که به او اعتماد دارم، اما اتفاقا آن حدیث درست نباشد. من نخواستم عهده دار نشر این حدیث نادرست باشم!! پرسشی که این جا مطرح می شود این است که اگر این کلام خلیفه حقیقت داشته باشد، چرا به دیگران می گوید از پیامبر حدیث نقل نکنید؟(15) نقل حدیث توسط دیگران، حتی افراد مطمئن که خود شخصا و بدون واسطه از پیامبر کلامی را به خاطر داشته اند، برای او چه مسؤولیتی به وجود می آورد که آنان را از نقل حدیث منع می کند؟! علاوه بر این، گویا خلیفه حدیثی را که خود از پیامبر نقل می کند فراموش کرده بود: هر کس دانش یا حدیثی را از من یادداشت کند تا آن علم باقی است، همچنان برای او ثواب نوشته می شود.(16)

5. اوج منع کتابت حدیث، برای نخستین بار در زمان خلیفه دوم صورت گرفت. آن گونه که در کتاب های معتبر اهل سنت آمده است، زهری از عروة بن مسعود نقل می کند که خلیفه دوم تصمیم گرفت احادیث نبوی را جمع آوری نموده و بنویسد. از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله در این زمینه نظرخواهی کرد، آنان این کار او را مورد تشویق و تأیید قرار دادند. ولی خلیفه دست نگه داشت و یک ماه درباره آن فکر می کرد تا این که روزی گفت: می خواستم روایات سنت نبوی را جمع آوری کنم، اما به یاد آوردم که اقوامی پیش از شما کتاب هایی نگاشتند و سخت بدان مشغول شدند و در نتیجه، کتاب آسمانی خویش را رها ساختند. به خدا سوگند من هیچ گاه کتاب خدا را به چیزی آمیخته و مشوّب نمی سازم!(17)

قُرظة بن کعب، از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله ، می گوید: خلیفه عمر مرا والی کوفه نمود. هنگامی که عازم کوفه شدیم، وی شخصا پیاده ما را و تا مسافتی دور همراهی نمود. آن گاه پیش از آن که با ما خداحافظی کند، از ما پرسید: آیا می دانید برای چه به بدرقه شما آمدم؟ گفتیم: برای این که ما صحابی پیامبر هستیم، خواستی ما را گرامی بداری. پاسخ داد: آری ولی چیزی را توجه کنید و آن این که شما به شهری می روید که مردمش قرآن بسیار می خوانند، مثل زنبورها که صدایشان در هم می پیچد!! پس به شما توصیه می کنم که آنان را به حال خود واگذارید و از خواندن قرآن، به شنیدن حدیث پیامبر مشغول نکنید. از پیامبر کم تر حدیث به میان بیاورید. من نیز در این کار با شما همکاری خواهم کرد.

قرظه می گوید: هنگامی که وارد عراق شدیم، مردم از ما خواستند حدیث و گفتاری از پیامبر برای آنان نقل کنیم. به آنان گفتیم: خلیفه ما را از نقل حدیث باز داشته است.(18) از ترس خلیفه حدیثی نقل نکردیم.(19)

والی دیگر خلیفه در بصره ابوموسی اشعری نیز می گوید: خلیفه مرا والی بصره کرد و سفارش نمود تنها قرائت قرآن را در میان مردم ترویج کنم.(20) به دنبال همین سیاست، تا زمانی که خلیفه عمر زنده بود، کسی جرأت نقل حدیث نداشت. حتی ابوهریره می گوید: احادیثی که برای شما نقل کردم، اگر در زمان عمر بود، مرا تازیانه می زدند. شعبی می گوید: یک سال با پسر عمر همدم بودم حتی یک حدیث از او نشنیدم!(21)

خلیفه دوم در بخشنامه ای می نویسد: «لاکتاب مع کتاب اللّه و من کان عنده شیی ء منها فلیمحه.»؛(22) هر کس حدیثی نزد خود دارد آن را از بین ببرد و با وجود قرآن هیچ نوشته ای نباید باشد. در عین حال، مالک در کتاب الموطّأ، در اواخر کتاب صلاة آورده است که «خلیفه در کنار مسجد، مکانی جدا ساخت به نام «بطیحاء» و می گفت هر کس قصد بلند کردن صدایش را برای انشاد شعری دارد، در این مکان شعر خود را انشاد کند! و خلیفه به مغیرة بن شعبه، والی خویش در کوفه، نوشت: شعر شعراء، آنچه را که از شعر جاهلیت و زمان اسلام وجود دارد جمع آوری نموده و به آن ها استشهاد نموده و برای من گزارش کار بدهید!

قال عمربن الخطاب: «تعلموا الشعر فان فیه محاسن تبتغی و مساوی تتقی!»؛ شعر را فراگیرید چون در شعر خوبی هایی است که سزاوار است آدمی بداند و بدی هایی است که لازم است اجتناب کند.(23)

این سؤال باقی می ماند که چگونه با وجود قرآن، سنت نبوی بی اعتبار است، ولی در شعر خوبی هایی است که سزاوار است آدمی آن را بیاموزد!

حبس اصحاب کبار

علی رغم اعلام رسمی ممنوعیت انتشار حدیث از جانب دستگاه خلافت و پیگیری و دقت در عملی شدن این بخشنامه، کسانی بودند که بر اساس اعتقاد خویش در گوشه و کنار مدینه و یا در خارج مدینه و به دور از چشم خلیفه، احادیث نبوی را برای تشنگان گفتار پیامبر و با تقاضای آنان بازگو می کردند. ولی طبیعی بود پس از بازگونمودن برای چند نفر و در صورت تکرار و پخش شدن بین افراد، به گوش نیروهای اطلاعاتی دستگاه می رسید و خلیفه به زودی مطلع می شد. از این روی، خلیفه دستور داد که هیچ یک از اصحاب حق ندارند بدون اجازه وی به خارج از مدینه بروند.(24)

برای خروج از مدینه به هر مقصدی و حتی حج باید از خلیفه اجازه می گرفتند. به تعبیر دیگر، محترمانه تحت نظر بودند. علی رغم این ممنوعیت ها، افرادی همچون ابن مسعود، ابوذر، ابودرداء... به نقل حدیث می پرداختند. خلیفه آنان را احضار و از ایشان می پرسد: این چه سخنانی است که برای مردم نقل می کنید؟ پاسخ دادند: ما را از گفتن حدیث پیامبر منع می کنی؟! خلیفه می گوید: خیر، ولی تا زنده ام و زنده اید همین جا در مدینه نزد من می مانید. آن گاه اضافه می کند که ما بهتر می دانیم از آنچه که نقل می کنید چه چیزهایی را بپذیریم و چه چیزی را نپذیریم.

عمر می گفت: من گردن های صحابه را بر این کوه ها و صحرای سوزان مدینه گذاشتم و نمی گذارم به شهرهای دیگر بروند و در آنجا فساد به پا کنند!(25)

ممنوع بودن اصحاب و آزادی اهل کتاب

علی رغم سخت گیری خلیفه و جلوگیری از نقل حدیث و تفسیر قرآن، چند نفر از اهل کتاب مجاز به بیان تفسیر قرآن و معارف و احکام اسلامی بودند و در این زمینه هیچ گونه محدودیتی نداشتند. در این خصوص می توان از کعب الاحبار و تمیم داری نام برد. کعب الاحبار از بزرگان علمای یهود بود که در زمان خلیفه دوم به ظاهر اسلام آورد و مقرّب دستگاه خلافت و سخنگوی رسمی شد. خلیفه تفسیر بعضی از آیات را از او می پرسید. گاهی هم از او می پرسید که فلان مسأله در تورات چگونه است؟!(26) طبیعی است که وقتی مردم از محضر پیامبر محروم هستند و از جانشینی واقعی او و باب علم النبی دور افتاده اند و خود خلیفه نیز به جهل نسبت به بسیاری از احکام و مسائل عملی و نظری اعتراف می کند،(27) باید جایگزینی بیابند تا این خلأ را پر کند. بدین منظور، اهل کتاب را بر می گزیند و برای این که مراجعه به اهل کتاب، آن هم کعب الاحبار یهودی به ظاهر مسلمان شده، را بتواند توجیه کند و گفتار او نزد توده مردم مقبول افتد و دلیل و حجتی بر معترضان نباشد، روایتی را از پیامبر نقل کردند که فرمود: «حد ثواعن بنی اسرائیل و لاحرج؛»(28) از بنی اسرائیل نقل حدیث کنید، هیچ اشکالی هم ندارد!! در حالی که در تاریخ آمده است که خلیفه عمر ترجمه تورات را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورده و شروع به خواندن نمود! حضرت ناراحت شده و فرمودند: از آن ها پیروی نکنید آنان جز گمراهی ندارند.(29)

ارجاع صریح به اهل کتاب: روزی مردی نزد خلیفه آمد و مسأله ای پرسید. مردی یهودی به نام یوسف نزد او بود. خلیفه گفت: «سل یوسف» چون خداوند می فرماید: «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون.»

بدین سان راه بر اهل کتاب در نقل اسرائیلیات، افسانه های دروغین و شیوع آنان در بین مسلمانان و کتب تاریخی معتبر هموار گردید. علاوه بر این، فراگیری علم نزد اهل کتاب مقبول افتاد. تعداد زیادی از اصحاب به شاگردی آنان نائل آمدند! بعضی از آن ها عبارتند از: ابی برده پسر ابوموسی اشعری، ابوهریره، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زید، عبداللّه بن عمروعاص، عطاءبن یسار، عوف بن مالک، سعیدبن مسیب، ابوالدرداء مقاتل بن سلیمان و...(30)

اعطای لقب فاروق به خلیفه

در مقابل امتیازهای فراوانی که خلیفه دوم و خلیفه سوم به کعب و دیگران دادند، آنان نیز به طور طبیعی در خدمت خلفا بودند. به همین دلیل، خلیفه دوم از سوی کعب لقب «فاروق» گرفت: «نخستین کسی که خلیفه عمر را فاروق نامید از اهل کتاب بود و از پیامبر در این باره چیزی نرسیده است و طبری می گوید: کعب خلیفه عمر را به لقب فاروق ملقّب ساخت.»(31)

6. فاروق تمام احادیث اصحاب را سوزاند! دستگاه خلافت صرفا به منع کتابت احادیث نبوی اکتفا نکرد؛ چون احادیث پیامبر در دست دیگران زیاد بود و مردم آن را برای یکدیگر نقل می کردند. ظاهرا این نقل احادیث بر خلیفه عمر سنگینی می کرد. خلیفه به فکر چاره افتاد. تا این که روزی در یک اعلان همگانی اعلام نمود: «هر کس نوشته و حدیثی از پیامبر دارد، بیاورد تا در آن اندیشه نماییم.»، مردم گمان کردند که او می خواهد در آن ها نظر کند و به گونه ای از آن ها استفاده نماید و یا این که اختلاف ها را از میان بردارد. پس از آن که همه نوشته ها را آوردند، خلیفه همه آن ها را به آتش سوزان سپرد.(32)

7. مرحله بعدی، جداسازی قرآن از شرح و تفسیر است. از آن جا که کار اصلی پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغ رسالت الهی و بیان و تفسیر آیات الهی است، از این رو، هر آنچه از قران بر آن گرامی نازل می شد، آن را برای مردم قرائت می نمود و معانی آن را بیان می فرمود. یکی از صحابه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد مدینه ده آیه به ما یاد داد و از آن ده آیه نمی گذشت، مگر آن که احکام و شرح و تفسیر آن را به ما می آموخت.(33) یعنی آنچه از علوم قرآن لازم بود، پیامبر برای مردم بیان می کردند.

بدین ترتیب، صدها نفر قرآن را با معنا و تفسیر فرا گرفته و حفظ می کردند. به این افراد قاریان قرآن می گفتند. کسانی که سواد نوشتن داشتند، آنچه را فرا گرفته بودند، اعم از آیه قرآن و یا کلام پیامبراسلام صلی الله علیه و آله ، روی چرم، تخته، استخوان کتف گوسفند و... یادداشت می کردند. این مجموعه ها را مصحف می گفتند. بنابراین، به خوبی روشن می شود که آموزش نگارش قرآن در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله همراه با بیان و تفسیر آن حضرت بوده و نوشتن قرآن به تنهایی مرسوم نبوده است.(34)

به دنبال این سیاست و عملکرد خلیفه دوم، کار بدان جا رسید که مردم فقط قرآن می خواندند و صاحبان مصاحف، که قرآن آنان همراه تفسیر بود، حق نداشتند تفسیری را که پیامبر صلی الله علیه و آله راجع به آیات فرموده بیان کنند. واقعه زیر بیانگر این مطلب است:

صبیغ بن عسل تمیمی از اشراف بنی تمیم و رئیس قبیله بود. وی شخصی علاقمند به فهم قرآن بود. بدین جهت، به شهرهای مختلف، که صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله در آن جا بودند مانند کوفه، بصره، دمشق، حمص و اسکندریه سفر می کرد و از معانی آیات قرآن پرسش می کرد. عمروعاص به خلیفه نوشت: شخصی در این جاست که از تفسیر قرآن می پرسد. خلیفه در پاسخ نوشت: او را روانه مدینه نمایید. او را به مدینه فرستادند، ولی او نمی دانست که خلیفه او را برای چه احضار نموده است. از این رو، به محض ورود بر خلیفه پرسید: یا امیرالمؤمنین! "و الذاریات ذرواً" یعنی چه؟ خلیفه به محض شنیدن این پرسش گفت: هان تو همان شخص هستی؟ بیا جلو. خلیفه با چوب خرما صد ضربه به سرش زد. گفت: یا امیرالمؤمنین! آنچه در سرم بود بیرون رفت! خلیفه گفت: او را به زندان ببرید. چون بهبودی یافت، خلیفه دستور داد دوباره او را آوردند. این بار صد ضربه به کمر او زد به گونه ای که در کمرش شیار ایجاد شد. سپس گفت: او را به زندان ببرید. برای بار سوم که او را نزد خلیفه آوردند، گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر می خواهی مرا بکشی، راحت بکش. خلاصم کن. خلیفه او را به بصره تبعید کرد و به والی بصره، ابوموسی اشعری، نوشت: کسی با این شخص نشست و برخاست نکند و سخن نگوید. وی به نماز جماعت می رفت، ولی کسی با او سخن نمی گفت. پس از مدتی نزد ابوموسی آمده و التماس کرد تا نزد خلیفه او را شفاعت کند. ابوموسی برای خلیفه نوشت: این شخص توبه کرده است، اجازه دهید با او نشست و برخاست کنند. آن گاه عمر اجازه داد مردم با او معاشرت کنند.(35)

موضع گیری در برابر منع انتشار حدیث

گر چه هجوم بسیار سنگینی برای جلوگیری از انتشار حدیث و مجازات ناقلین آن در نظر گرفته شده بود، اما مخالفت هایی در گوشه و کنار به چشم می خورد. در این جا به سه مورد از نهضت نقل حدیث اشاره می کنیم:

الف) ابوذر در ایام حج در جمره وسطی نشسته بود. گروهی به دور او حلقه زده بودند و از وی پرسش می کردند و ابوذر هم پاسخ می داد. در حین صحبت، مردی بالای سرش ایستاد و گفت. مگر تو را از فتوا دادن نهی نکرده اند؟

ابوذر سر برداشت و به آن مرد نگریست و گفت: آیا مأمور هستی؟ اگر شمشیر را بر این جا (با اشاره به گردن خود) بگذارید و بخواهید سر مرا ببرید و من بدانم به خاطر این که حدیث می گویم، سرم را می برید، در فاصله ای که شمشیر شما به حلقوم من برسد، اگر بتوانم یک کلمه از کلمات پیامبر صلی الله علیه و آله را بگویم، خواهم گفت.(36)

دستگاه حاکم نتوانست ابوذر را ساکت کند. او را به شام تبعید کرد. در شام نیز حدیث می گفت، گفتار پیامبر را درباره احکام تعطیل شده بازگو می کرد. معاویه هم نتوانست او را ساکت کند. به عثمان نوشت: اگر تو را با شام کاری هست ابوذر را از شام فرا بخوان. معاویه به دستور خلیفه عثمان او را بر شتر بی جهاز سوار کرد و به مدینه فرستاد. ابوذر با همان حالت رنجور به دربار عثمان وارد شد. عبدالرحمن بن عوف یار قدیمی خلیفه از دنیا رفته بود. انبوه طلاهای او را به نزد عثمان آورده و روی زمین ریختند. آن قدر زیاد بود که شخصی که در آن سوی مجلس نشسته بود، دیده نمی شد! خلیفه خواست آن ها را در بین وارثان تقسیم کند.(37) آن گاه خلیفه رو به کعب الاحبار کرد و گفت: من برای او امید خیر و سعادت دارم. او صدقه می داد، میهمان داری می کرد و آنچه را می بینید به جای گذاشت. آیا چیزی بر او هست؟ کعب الاحبار پاسخ داد: درست گفتی یا امیرالمؤمنین! چیزی بر او نیست. ابوذر با همان حالت افسرده و خسته عصایش را بلند کرد و بر سر کعب کوبید و گفت: ای یهودی زاده تو دین ما را به ما یاد می دهی؟! آن گاه آیه کنز را خواند.(38)

خلیفه تحمل سخنان بی پرده ابوذر، آن هم در آن شوکت ظاهری را نداشت. از این رو، او را به بیابان ربذه تبعید کرد تا احادیث پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله به گوش کسی نرسد!

ب) میثم(39) را نزد ابن زیاد، حاکم کوفه، بردند. به او گفت: از ابوتراب بیزاری بجوی! میثم پاسخ داد: ابوتراب را نمی شناسم. ابن زیاد گفت: منظورم علی بن ابیطالب است. پاسخ داد اگر این کار را نکنم چه می کنی؟ ابن زیاد گفت: تو را خواهم کشت. میثم پاسخ داد: امیرالمؤمنین علیه السلام خود به من گفته به زودی تو مرا به دار خواهی آویخت و زبانم را نیز خواهی برید. ابن زیاد گفت: من دروغ بودن پیش گویی علی علیه السلام را آشکار خواهم ساخت. پس از آن دستور داد تا دست و پای او را بریده و او را به دار بیاویزند. میثم بر بالای دار فریاد زد: ای مردم هر کس خواهان احادیث نقل نشده علی علیه السلام است بیاید و حدیث بشنود.(40) مردم جمع شدند و او بر سر دار احادیثی شگفت آور برایشان بازگو کرد؛ احادیثی که در سینه ها مانده و حبس شده بود و دانایان جرأت اظهار آن را نداشتند؛ چون خفقان شدید اجازه نشر آن را نداده بود.

به ابن زیاد خبر دادند که اگر زبان او را قطع نکنی، می ترسیم مردم کوفه علیه تو بشورند. فرمان داد زبانش را قطع کنند. آن مأمور به کنار دار میثم آمد و گفت: ای میثم! امیر مرا مأمور به قطع زبانت کرده. میثم پاسخ داد: این فرزند کنیزک بدکاره می خواست مرا و مولای مرا دروغگو قلمداد کند. بیا این زبان من! و مأمور زبان او را قطع کرد.(41)

ج) رُشَید هَجَری نیز همچون میثم به دلیل گفتن حدیث زبان خویش را از دست داد. آن گاه که او را به نزد ابن زیاد بردند گفت: از دروغ های مولایت برای ما بگو! رُشَید گفت: به خدا سوگند نه من دروغ می گویم و نه او. به راستی مولایم به من خبر داده است که تو دست و پایم و زبانم را خواهی برید.

ابن زیاد گفت: حال که چنین است به خدا سوگند من دروغ او را اثبات خواهم کرد. آن گاه دستور داد دست و پایش را ببرید. دخترش از او پرسید: آیا دردی احساس می کنی؟ پاسخ داد: نه به خدا...

هنگامی که او را با آن حالت به خانه بردند، همسایگان و آشنایان به خانه او آمدند و از دیدن رُشَید به آن حالت گریستند. رشید گفت: گریه نکنید بلکه قلم و کاغذ بیاورید تا از آنچه مولایم علی به من آموخته است، برای شما باز گویم. آن گاه شروع به گفتن احادیث نمود. خبر به ابن زیاد رسید. مأموری فرستاد تا زبانش را قطع کند.(42)

این نمونه ها بیانگر این است که یکی از اساسی ترین خطرها برای اسلام و یکی از قوی ترین عوامل انهدام کیان اسلام، کتمان احادیث نبوی است. بنابراین، امثال ابوذر، میثم و رشید تا پای جان در این راه فداکاری کردند و در این راه، جان اندک مایه ای بیش نبود که تقدیم دوست کردند. جبهه مخالف نیز با آگاهی کامل و بر اساس اهداف خویش تمام مراحل را حساب شده می پیمود.

8. جعل حدیث: پس از آن که منع اکید و مؤاخذه و زندان و... نتوانست آنان را به اهدافشان برساند، تصمیم گرفتند به گونه ای دیگر جلوی انتشار گفتار پیامبر را بگیرند. آن هم به شیوه ای ماهرانه! و آن این که در مقابل هر حدیث صحیح، که پیامبر در فضیلت شخص مؤمنی فرموده بود، حدیث دیگری همانند آن درباره افراد خودشان جعل می کردند. و یا این که شأن نزول آیات را جعل می کردند. مثلاً، آیه شریفه ای که در لیلة المبیت درباره حضرت امیر علیه السلام نازل شده بود، معاویه به سمرة بن جندب رشوه داد تا بگوید آیه در شأن ابن ملجم نازل شده است. در مقابلِ حدیث پیامبراکرم که فرموده بودند: «ان الحسن و الحسین سید اشباب اهل الجنة» حدیثی جعل کردند که «ان فلانا و فلانا سیدا کهول اهل الجنة» غافل از این که در بهشت برین پیری وجود ندارد! یا در مقابلِ حدیث: «انا مدینة العلم و علی بابها» جعل کردند که «انا مدینة العلم و فلان اساسها و فلان حیطانها و فلان سقفها» غافل از این که شهر سقف ندارد! و به جای حدیث: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی»(43) حدیث «انی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و سنتی» را جعل کردند. در حالی که خود مانع از نگارش و کتابت سنّت می شدند.

ابن ابی الحدید به نقل از ابوجعفر اسکافی در نهج البلاغه آورده است:(44)

معاویه گروهی از صحابه و تابعین را اجیر نمود تا احادیث زننده ای در نکوهش علی علیه السلام ، که موجب بیزاری از وی باشد، جعل نمایند. برای آنان نیز مقرری تعیین نمود. از جمله این ها ابوهریره، عمر و عاص، مغیرة بن شعبه سمرة بن جندب و از تابعین عروة بن زبیر(45) بودند. جالب این که احادیثی جعل کردند که هیچ مسلمانی نمی تواند آن را قبول کند. از جمله ام المؤمنین عایشه، برای عروة بن زبیر نقل می کند: من نزد پیامبر بودم که عباس و علی آمدند. پیامبر فرمود: ای عایشه این دو نفر بر غیر دین من از دنیا می روند!! به گونه ای دیگر هم نقل شده است: عایشه نقل می کند: نزد پیامبر بودم که عباس و علی آمدند پیامبر فرمود ای عایشه(46) اگر می خواهی به دونفر از اهل دوزخ نگاه کنی، به این دونفر نگاه کن! وقتی نگاه کردم دیدم عباس و علی بن ابیطالب هستند!!

همچنین اسکافی به نقل از صحیح بخاری و مسلم حدیثی از عمروعاص نقل می کند که گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم فرمود: اولاد ابوطالب دوستانی برای من نیستند. دوست من خداوند و مؤمنان شایسته اند!!(47)

در مقابل حدیثِ «فاطمه بضعة منّی فمن اذاها فقد اذانی و ...» صحیح مسلم و صحیح بخاری حدیثی از ابوهریره نقل کرده اند که علی از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله او را سرزنش کرد. آنگاه بر منبر فرمود: به خدا سوگند دختر دوست خدا و دختر دشمن خدا باهم جمع نمی شوند. خواننده این گونه برداشت می کند که خطاب این حدیث علی علیه السلام است، نه کسانی که موجب آزار و اذیت او شدند.

9. هدف قرار دادن شخص پیامبر صلی الله علیه و آله : پس از آن که تدبیر آن ها در محو کامل احادیث نبوی رضایت بخش نبود، مستقیما شخصیت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله را مورد هجوم قرار داده و چهره آن بزرگوار را مشوه نشان دادند.

اینک به چمد نمونه اشاره می کنیم:

الف) پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام ناخوشایندی، اصحاب خود را همچون افراد عادی، مورد لعن و نفرین قرار می دهد!!

1. ام المؤمنین عایشه همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می گوید: مردان فراوانی از قبایل مختلف عرب نزد پیامبر آمده و گرد آن حضرت حلقه زده بودند و هر کسی چیزی درخواست می کرد. ازدحام جمعیت به حدی بود که آن حضرت تحت فشار بودند و وی را رنجور ساخت. مهاجرین، برای کمک حضرت از جای برخاستند و اعراب قبایل را از اطراف وی دور کردند و راه را باز نموده تا این که پیامبر توانست بر درب خانه من (عایشه) بایستد. اما ناگزیر عبای خود را در دست ایشان رها ساخت و فرمود: «اللهم العنهم»؛ بار خدایا اینان را لعنت کن. عرضه داشتم: یا رسول اللّه اینان هلاک شدند! فرمود: ای دختر ابی بکر! نه. به خدا قسم این ها که من لعنتشان کردم هلاک نخواهند شد!

2. در روایت دیگری، که صحیح مسلم از عایشه همسر پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند، آمده است:

دو مرد بر پیامبر وارد شدند و با او سخنانی گفتند، من نفهمیدم چه گفتند ولی پیامبر علیه السلام از سخنان آنان سخت به خشم آمد و لعنت و ناسزا و فحش نثارشان ساخت!! بعد از این که آن دو نفر از محضرش بیرون رفتند، گفتم: اگر به کسی خیری برسد، به این دوتن هرگز خیری نخواهد رسید. پیامبر پرسید: برای چه، مگر چه شده؟ گفتم: چون شما این دوتن را لعنت کردید و دشنام دادید!! فرمود: آیا نمی دانی که من با خدای خود چه شرط کرده ام؟ من با خدای خود شرط کرده ام و گفته ام: بارالها! من بشرم. هر مسلمانی را که لعنت کردم یا دشنام دادم این لعنت و ناسزای مرا برای او پاکیزگی و اجر و ثواب قرار بده!!(48)

3. در روایت دیگر عایشه می گوید: پیامبر اسیری را به نزد من آوردند. پس از رفتن حضرت، در اثر بی توجهی من اسیر فرار کرد. پیامبر بازگشت و از من پرسید: اسیر چه شد؟ گفتم: به صحبت کردن با زنان مشغول شدم، او فرار کرد. فرمود: خداوند دو دستت را قطع کند. سپس بیرون رفت و درمیان مردم اعلام کرد تا او را پیدا کنند. اما من در فکر بودم که با این نفرین حتما دست من بریده خواهد شد و همچنان به دست هایم می نگریستم که کدام قطع خواهد شد! پیامبر به خانه آمد و دید که دست هایم را زیر و رو می کنم، فرمود: چه شده مگر دیوانه شده ای؟ گفتم: شما مرا نفرین کردی. دراین هنگام، حضرت رو به آسمان نمود و عرضه داشت: خداوندا! من بشرم و آن چنان که سایر مردم خشمناک می شوند، من نیز خشمناک شده و نفرین می کنم. لعنت و نفرین مرا برای او پاکی و پاکیزگی قرار بده!!(49) ولی آیا می توان پذیرفت که پیامبر اسیری را نزد همسر جوانش به تنهایی رها کند؟!

در پاسخ باید گفت: در صحیح مسلم آمده است که پیامبر فرمودند: «...انی لم ابعث لعانا وانما بعثت رحمةً.»؛ من پیامبری نفرین کننده مبعوث نشده ام، بلکه بعثت من همراه با رحمت و رأفت است. حدیثی دیگر در بیش تر کتاب های معتبر همچون صحیح بخاری و مسلم، سنن ابی داود، مسند احمد، سند ابی عوانه از عبداللّه بن مسعود نقل کرده اند که پیامبر فرمود: «سباب المسلم فسوق و قتاله کفر.»؛(50) دشنام دادن به مسلمان، موجب فسق است و جنگ با او کفر.

و در مدارک معتبر روایی و تاریخی آمده است که عایشه همسر پیامبر می گوید: پیامبر مسلمانی را لعنت نکرد...

پیامبر هیچ گاه فحش نمی داد و در کوچه و بازار سر و صدا راه نمی انداخت و کارهای بد را بابدی پاداش نمی داد، بلکه می بخشید و گذشت داشت و چشم پوشی می کرد.(51) تنها توجیه این است که این ها نشانه کم حافظه ای این گونه افراد است!!

خداوند در قرآن خطاب به پیامبرش می فرماید: «انک لعلی خُلقٍ عظیم.» (قلم: 4)، و در جای دیگر می فرماید: «ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی.» (نجم: 43)

خداوند این گونه پیامبرش را توصیف می کند. ولی مکتب خلافت می کوشد اثبات کند که انگیزه اصلی کارهای پیامبر و سخنان او، هوای نفس است!!

علاوه بر این، خلیفه دوم بخشنامه منع نگارش حدیث صادر می کند و فقط به احادیثی که درباره اعمال عبادی بود، اجازه نشر می دهد. خلیفه سوم هم مهر تأیید بر بخشنامه خلیفه دوم زده و می گفت: آنچه که در زمان شیخین گفته می شده می تواند نقل شود. گرچه در زمان خلافت ظاهری حضرت امیر علیه السلام منع نقل حدیث لغو شد، ولی دیری نپایید که معاویه بر مسند حکومت تکیه زد. او نیز همان راه سه خلیفه نخستین را پیمود. پس از او نیز همه حکام بنی امیه، همان راه را پیمودند.

در سال 99 هجری عمربن عبدالعزیزبن مروان به خلافت رسید. او در دوران خلافتش چند کار(52) انجام داد. یکی از آن ها اجازه نوشتن حدیث بود که در سال صدم هجری این فرمان را صادر کرد. او در این فرمان به مردم مدینه نوشت: آنچه از حدیث پیامبر می دانید، بنویسید چون می ترسم علم و دانش نابود گردد.

با این فرمان، کاری که بر مسلمانان حرام شده بود، حلال شد!! از این پس، مجموعه های حدیثی عظیمی به وجود آمد. مجالس درسی حدیث با شاگردان فراوان تشکیل شد. اما علل و عوامل منع کتابت حدیث، داستان مفصلی دارد که برای پرهیز از اطاله کلام از ذکر آن خودداری می شود.

··· پی نوشت ها

1 بخاری، صحیح بخاری، بیت الافکار الدولیه ریاض، 1419 ه. ق، ص 665 و 1396 / کتاب احادیث الانبیاء، باب ما ذکر عن بنی اسرائیل، ح 3456 و کتاب الاعتصامباب قول النبی..، ح 7320 / مسلم صحیح، دارالکتب العلمیه بیروت، الطبعة الاولی، 1419، ج 16، ص 219؛ باب 3، ح 2669

2الی 4 شیخ محمدبن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، تحقیق آل البیت، چاپ دوم، 1414، ج 1، ص 95

5 مقدمه وسائل آل البیت، به نقل از ترتیب مسند، ج2، ص179 / مستدرک حاکم، ج1، ص104 / تدریب الراوی سیوطی، ج2، ص62

6 آل عمران: 7 «هوالذی انزل علیک الکتب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اُخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ قیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا اللّه و الراسخون فی العلم یقولون امنّا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولوالالباب.»

7 الامام ابو داوود سلیمان بن اشعث، سنن ابو داوود، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، مطبعة محمد مصر/ کتاب الخراج، باب فی تعشیر، اهل الذمه، ج 3، ص 170، ح 3050 / سنن ترمذی، ج10، ص132، سنن ابن ماجه، ج1، ص6 باب تعظیم حدیث رسول اللّه ، حدیث 12 / سنن دارمی، ج1، ص40 باب السنة قضیه علی کتاب الله / مسند احمد، ج4، ص2130/ علامه عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج2، ص19.

8 ظاهرا این واقعه در مدینه اتفاق افتاده است و معین نکرده است مراد او از قریش چه کسانی بوده اند ولی این یقینی است که تعدادی از همان مهاجرین او را از نوشتن بازداشتند!!

9و10 همان، ابن عمر: «کنت اکتب کلیشی اسمعه من رسول اللّه ارید حفظه فنهتنی قریش و قالوا تکتب کلیشی سمعته من رسول اللّه و رسول اللّه بشر یتکلم فی الغضب والرضا فامسکت عن الکتابه و ذکرت ذلک لرسول اللّه فاومأ باصبعه الی فیه و قال اکتب فو الذی نفسی بیده ما خرج منه الاحق.» تقیید العلم، ص74 / سنن دارمی، ج1، ص125 / سنن ابن داود، ج2، ص318 و ص46 و ص3

11 ابوداود، سنن ابو داود، طبع السعاد، مصر، ج 4، ص 150

12 صحیح بخاری، کتاب المرضی، باب قول المریض قوموا عنی، حدیث 5669 / کتاب الجهاد، باب جوائز وفد، حدیث 3053 / کتاب العلم باب العلم والعظة باللیل، 40، ح 114 / کتاب المعازی، 65، باب مرض النبی، 83، ح 4431 / کتاب الاعتصام، 96، باب کراهیة الاختلاف، 26، ح 7366 / صحیح مسلم، دارالکتب العلمیه بیروت، کتاب الوصیه، 25، باب ترک الوصیه، 5، ح 1637، 1411 ه. ق، ج 11، ص 89 95

13 علامه شرف الدین، اجتهاد در مقابل نص، ترجمه علی دوانی، انتشارات جامعه مدرسین، چ دوم، 1396 ه. ق، ص157 به نقل از: عمادبن کثیر، مسند صدیق از حاکم نیشابوری نقل کرده، قاضی ابوامیه احوص بن مغض / کنز العمال، ج 5، ص 237، ح 4845 / ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 5

14،15 علامه عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج2، ص19 به نقل از شمس الدین ذهبی، تذکرة الحفاط، چ هند، ج1، ص32 / محمدصادق نجمی، سیری در صحیحین، سال 1361، ص38.

16 سیوطی، تاریخ الخلفا، تحقیق محمد محی الدین، نشر شریف رضی، چاپ اول، 1411 ه.، ص93، حدیث 89

17 علامه جعفر مرتضی، الصحیح، ج1، ص61 / کنزالعمال، ج5، ص239، ح4860 / ابن عبداللّه ، جامع بیان العلم و فضله، ج 1، ص 77

18 علی اکبر حسنی، تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1373، ص51 به نقل از: طبقات ابن سعد، ج 6، ص7 / فجرالاسلام، ص221 / سنن دارمی، ج1، ص85 / تذکرة الحفاظ، ج1، ص3

19 سنن دارمی، ج 1، ص 85 / تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 4

20 همان، از ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج 8، ص 107

21 ابن ماجه، همان، ص11، حدیث 26

22، 23و24 علامه جعفر مرتضی، الصحیح، من سیرة النبی الاعظم، ج1، ص 60 / ص 92 / همان / همان، ص 63

25 در نقل است که آنها را به زندان فرستادند و تا خلیفه زنده بود در زندان بودند و با مرگ خلیفه آزاد شدند. مقدمه وسایل آل البیت، سیری در صحیحین، ص 39

26 نقش ائمه در احیاء دین، همان، ج 14، ص 53

27 علامه امینی، همان مدرک، ج 6، ص 83 تا ص 308: انس بن مالک: خلیفه عمر بالای منبر است. آیات شریفه سوره عبس را قرائت می کند. فانبتنا فیها حباً و عنبا و قضبا و زیتونا و نخلاً و حدائق غلبا و فاکهة و ابّا. می گوید تمام اینها را دانستم ولی ابّا یعنی چه؟ آن گاه عصایش را بر زمین کوبیده، می گوید: به خدا قسم این به زحمت انداختن خود است. ای عمر! ندانی مهم نیست، آنچه از حلال و حرامش را می دانید عمل کنید. آنچه را هم که نمی دانید به پروردگار واگذار کنید!!

28 سند احمد، ج4، ص159، ج3، ص4613 / بخاری، ج2، ص165 / سنن دارمی، ج1، ص 136 / البدایه و النهایه، ج 1، ص 6 و ج 2، ص 133 / صحیح، ج 1، ص 101

29 علامه جعفر مرتضی، ص 98، به نقل از: البدایه والنهایه، لسان المیزان و...

30 علامه جعفر مرتضی، همان، ص 105 / سیره حلبیه، ج1، ص217 / اضواء علی السنه المحدیه، ص 125110 / الموطاء،ج1، ص 2 131

31 طبری، تاریخ الامم و الملوک؛ تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 4، ص 195 / محمدبن سعد، طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1410 ه.، ج 3، ق 1، ص 205 / علامه جعفر مرتضی، همان، ص 111 از البدایه و النهایه، ج 7، ص 133

32 محمد ابن سعد / طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، ج 5، ص 143 ذیل نام قاسم بن محمد بن ابی بکر

33و34 علامه مرتضی عسکری، نقش ائمه دراحیاء دین، ج 14، ص 46

35 علامه عسکری، همان مدرک، ص 50 / سنن دارمی، دار احیاء السنة النبویه، ج1، ص54 / در تاریخ نوشته اند که او از اشراف بود و پس از این واقعه از اشرافیت افتاد.

36 علامه عسکری، همان، ج14، ص43، به نقل از: سنن دارمی، ج 1، ص 7136 / طبقات ابن سعد، ج 2، ص 354، چ بیروت / بخاری، ج2، ص161، چ بولاق

37 چون خلیفه عثمان دایی فرزندان عبدالرحمن به شمار می آمد.

38 علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 340

39 میثم برده آزاد شده امیرالمؤمنین و شاگرد ممتاز آن حضرت بود و اصلش ایرانی است. ام سلمه درباره او گفت: پیامبر سفارش تو را به علی می کرد. شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج2، دار المرتضی، بیروت، ص124

40 علامه عسکری، همان، ج2، ص42 / رجال کشی، ص88 80 / بحارالانوار، ج42، ص132: «ایها الناس من اراد ان یسمع الحدیث المکنون عن علی بن ابیطالب...»

41و42 علامه عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج2، ص42 به نقل از: اختیار معرفت رجال، ص87 79 / الارشاد، ص4 152، بحارالانوار، ج42، ص127

43 کتاب اللّه و عترتی به جز در بخاری در بقیه صحاح موجود است. ولی حکمت و سنتی علی رغم، مشهود بودن در هیچ یک از صحاح نیست. فتوا در الموخاء مالک است، آن هم موسله و از کسانی که دشمنی آن ها با اهل بیت محرز است.

44 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص385.

45 علامه شریف الدین، اجتهاد در مقابل نص، ترجمه علی دوانی، ص482، اجتهاد، ص 96 به نقل از: نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 385

46 شاید ام المؤمنین عایشه می خواستند با نقل این روایت جوابی داده باشند به آن روایتی که در صحیح بخاری در باب «ما جاء فی بیوت ازواج النبی علیه السلام » آمده است.

47 علامه شرف الدین، پیشین

48 مسلم، صحیح مسلم، ج 16، کتاب 45، باب 25، ح 88، ص 150

49 علامه عسکری، همان، به نقل از: مسند احمد، ج 6، ص 52 و 259 و 225 و 258

50 بخاری، همان، کتاب الادب، باب 44 و کتاب الفتن باب 8

51 علامه عسگری، همان، ص 18 20 به نقل از مسند احمد، ج 6، ص 174 و 246 و 236

52 لعن بر امیرالمؤمنین که از زمان معاویه آغاز شده بود را ممنوع ساخت و دیگر این که، فدک را نیز به اولاد حضرت فاطمه برگرداند. یعقوبی، همان، ص 262 / معجم البلدان، ج 4، ص 239


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان