ماهان شبکه ایرانیان

دوازده امام در منابع اهل سنت

قسمت دوم
در نوبت قبل، مسئله خلافت و جانشینی رسول گرامی اسلام(ص) و احادیثی را که در منابع اهل سنّت، عدد خلفای بعد از رسول خدا(ص) را دوازده تن معرفی می کنند، نقد و بررسی کردیم و در ادامه، هفت قرینه آوردیم که نشان می دهد جانشینان دوازده گانه رسول خدا(ص)، کسانی نیستند که دانشمندان اهل سنّت معرفی کرده اند؛ بلکه خلفای آن حضرت، همان امامان اهل بیت(ع)اند که شیعه باهوشمندی، آنان را یافته است. و اینک قراین بعدی:

قرینه هشتم: مدینةالنبی، شهری که حرمت آن نادیده گرفته شد
مدینةالنبی(ص)، شهر رسول خدا(ص) و پایگاه نخستین اسلام، همواره در چشم مسلمانان جهان از ارج و منزلت ویژه ای برخوردار بوده است. شخص رسول گرامی اسلام(ص) نیز عنایت خاصّی به این شهر و مردم آن(یاری دهندگان پیامبر) داشته، در مناسبتهای مختلف، بر امنیت مدینه و حفظ حرمت ساکنان آن، سفارش و تأکید نموده اند؛ از آن جمله اند:

1 ابن خلاد از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من أخاف أهل المدینة أخافه اللّه و علیه لعنة اللّه والملائکة والناس أجمعین.1

2 جابربن عبداللّه از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من أخاف أهل المدینة فقد أخاف ما بین جنبیّ؛2
هر که مردم مدینه را بترساند، تحقیقا مرا ترسانده است.

3 عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من آذی أهل المدینة آذاه اللّه و علیه لعنة اللّه والملائکة والناس أجمعین.3

4 عبادة بن صامت از رسول خدا(ص) نقل می کند:
اللهم من ظلم أهل المدینة وأخافهم فأخفه و علیه لعنةاللّه والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف و لاعدل.4
ملاحظه گردید که رسول گرامی اسلام(ص) با چند بیان و دعا، تصریح نموده اند: هرکس، مردم مدینه را بترساند، خداوند او را خواهد ترساند و لعنت خدا، فرشتگان و همه مردم، بر چنین فردی باد! هرکس مردم مدینه را بترساند، مرا ترسانده است. هر کس، مردم مدینه را بیازارد، خداوند او را عذاب خواهد نمود و لعنت خدا، فرشتگان و مردم بر او باد! خداوندا، هر کس بر مردم مدینه ظلم کرد و آنان را ترساند، بترسانش! و لعنت خدا، ملائکه و همه مردم بر او باد و از اوهیچ عبادتی پذیرفته نیست.
اکنون آیا کسانی مانند معاویه و فرزندش یزید که سفارش های رسول خدا(ص) را نادیده گرفته اند، می توانند جانشین پیامبر(ص) باشند؟
معاویه، نخست در سال چهل هجری و در عهد خلافت علی(ع)، بسربن ارطاة را در رأس سپاهی به مدینه فرستاد تا از مردم مدینه برای او بیعت بگیرد. بسر، مردم را تهدید به قتل نمود و جمع کثیری از آنان را نیز به قتل رساند و بدین وسیله مردم مدینه را وادار ساخت تا با معاویه بیعت کنند.5
و بار دوم، در سال 50 و 51 هجری، به هنگام بیعت گرفتن برای یزید، به تهدید و ارعاب مردم مدینه پرداخت و به زور از آنان بیعت گرفت.6
یزید نیز در سال 63 هجری و در جریان«واقعه حرّه»، به حرم پیامبر(ص) لشکر کشید و مردم مدینه را مورد آزار و اذیّت قرار داد و عده کثیری از آنان را به قتل رسانید و ناموس آنان را هتک نمود، تا آنجا که به نوشته سیوطی، هزار دختر باکره، بکارت خود را از دست دادند.7
در واقعه«حرّه» افزون بر مردم عادی، جمعی از صحابه و یاران رسول خدا(ص) و نیز«ام سلمه» همسر آن حضرت، کشته شدند.8
قابل ذکر است که پس از حادثه«حرّه» و در زمان حاکمیت سایر حاکمان اموی و عباسی نیز، همواره مردم مدینه، تحت ستم آنان قرار داشته اند.
حال، آیا کسی که مورد لعن خدا، پیامبر، فرشتگان و مردم قرار دارد، می توان او را جانشین رسول خدا(ص) دانست؟ کسی که اعمالش موجب شد تا خداوند به سرعت طومار زندگی او را درهم پیچد؟
رسول خدا(ص) سالها پیش از بروز این حوادث، فرموده بود:
من أراد أهل المدینة بسوء، أذابه اللّه کما یذوب الملح فی الماء.9
به راستی، چقدر تفاوت است میان ابن حجر و قاضی عیاض که یزید را جزو خلفای پیامبر(ص) به شمار آورده اند و سیوطی که با صراحت تمام، یزید و همدستانش را لعن می کند!10

قرینه نهم: خلافت، سی سال است
قرینه دیگر این بحث، روایاتی است که رسول خدا(ص) دوران خلافت پس از خود را سی سال دانسته اند. این احادیث، از طرق مختلف و با تعابیر گوناگونی از رسول گرامی اسلام(ص) روایت شده اند که نمونه هایی از آنها را ذکر می کنیم:

1 سفینه از رسول خدا(ص) نقل می کند:
الخلافة فی أمّتی ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک؛11
خلافت در امّت من، سی سال است و پس از آن، پادشاهی است.

2 قرطبی از پیامبر اکرم(ص) نقل می کند:
الخلافة بعدی فی أمّتی ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک.12

3 سفینه از رسول خدا(ص) نقل می کند:
خلافةالنبوّة ثلاثون سنة، ثم یؤتی اللّه الملک من یشاء.13

4 زبیدی شافعی از رسول خدا(ص) نقل می کند:
الخلافة بعدی ثلاثون سنة، ثم یکون(تصیر) ملکا عضوضا.14
واژه«عضّ» به معنای چنگ زدن و به دندان گرفتن است، و«ملک عضوض» یعنی پادشاهی یی که آن را نه براساس بیعت و رأی مردم، بلکه براساس ظلم و ستم و با چنگ و دندان به دست آورده باشند.
زبیدی شافعی، پس از نقل حدیث می گوید:
«عضوض» چیزی است که در آن، ظلم و ستم وجود داشته باشد، و«ملک عضوض» پادشاهی یی است که در آن، بر مردم ستم می شود.
وی می افزاید:
اهل سنّت، اتفاق دارند براینکه معاویه در ایام خلافت علی از ملوک و پادشاهان بوده است، نه از خلفا؛ اما[درباره حکومت معاویه] پس از درگذشت علی، در میان مشایخ ما اختلاف وجود دارد. برخی گفته اند: برای او بیعت منعقد شده و امام گشته است. گروه دیگری گفته اند: امامت برای او منعقد نشده و همچنان بر ملوکیّت خود باقی مانده است. دلیل این گروه، حدیثی است که ترمذی از طریق سفینه، از رسول خدا(ص) نقل کرده که آن حضرت فرمود: «الخلافة بعدی ثلاثون سنة، ثم تصیر ملکا».
دوران سی ساله خلافت که در حدیث فوق به آن اشاره شده، با خلافت حسن بن علی پایان یافته است. و حسن بن علی هم که خلافت را به معاویه واگذار نمود، صرفا از روی ضرورت بود؛ چون معاویه، عزم جنگ با آن حضرت و تصمیم به خون ریزی داشت؛ ولی نظر حسن بن علی بر جنگ و خون ریزی نبود. به همین جهت، خلافت را به معاویه واگذار نمود تا خون مسلمانان محفوظ بماند.15
چنانکه ملاحظه گردید، در تمامی این روایات، مدت خلافت پس از رسول عالی قدر اسلام(ص)، سی سال ذکر شده است که به اعتراف خود دانشمندان اهل سنّت، این مدت، پس از خلافت حسن بن علی(ع) پایان پذیرفته و سپس دوران حاکمان اموی و عباسی آغاز گشته است؛ حکومتی که به فرموده رسول خدا(ص)«ملک عضوض» بوده است. بنابراین، توجیهی برای معرفی معاویه، یزید و دیگر امویان و عباسیان به عنوان جانشین و خلیفه رسول اللّه(ص) باقی نمی ماند و کسانی مانند قاضی عیاض و ابن حجر باید برای یافتن مصادیق خلفای دوازده گانه رسول خدا(ص) چاره دیگری بیندیشند.
آنچه گذشت، حقیقتی است که شماری از صحابه نیز بدان تصریح کرده اند؛ از جمله سعیدبن جمهان که می گوید:
وقتی سفینه حدیث رسول خدا(ص) را که فرمود:«الخلافة فی أمّتی ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک» برایم نقل کرد، به او گفتم:«بنی امیه گمان می کنند که خلافت در میان آنهاست». سفینه گفت: دروغ می گویند پسران زن چشم کبود؛16 بلکه آنان از پادشاهانند؛ آن هم از بدترین پادشاهان.17

قرینه دهم: خلافت در مدینه، پادشاهی در شام
قرینه دهم که مکمل قرینه گذشته است، حدیث معروفی است که ابوهریره از رسول خدا(ص) نقل می کند:
الخلافة بالمدینة والملک بالشّام.18
در «تهذیب تاریخ دمشق»، پس از نقل حدیث فوق، در ذیل صفحه آمده است:
خلافت، اختصاص به صدر اسلام و زمان خلفای راشدین دارد و از هنگامی که خلافت به بنی امیه در شام انتقال یافت، به پادشاهی و سلطنت مبدّل گشت.19
ملاحظه می شود که پیامبراسلام(ص) در این حدیث تصریح نموده اند که پایگاه خلافت، در مدینه است و آنچه در شام صورت می گیرد، خلافت و جانشینی رسول خدا(ص) نیست؛ بلکه پادشاهی و سلطنت است. بنابراین، تلاش آنانی که شماری از حاکمان اموی و عباسی را در گروه جانشینان دوازده گانه پیامبر(ص) می گنجانند، قابل قبول نیست.

قرینه یازدهم: بیعت برای دو خلیفه
یکی دیگر از قراین، حدیث معروفی است که جمع زیادی، آن را از پیامبراکرم(ص) نقل کرده اند. متن حدیث، بنابر آنچه در«صحیح مسلم» از طریق ابوسعید خدری نقل شده، چنین است:
عن أبی سعید الخدری، عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال:«اذا بویع لخلیفتین، فاقتلوا الآخر منهما»؛20
هرگاه برای دو خلیفه بیعت گرفته شد، دومی را بکشید.
براساس نقل مورّخان، معاویه، همزمان با خلافت علی(ع)، نمایندگانی به نقاط مختلف کشور اسلامی فرستاد تا برای او بیعت بگیرند. از جمله، در سال چهل هجری، بسر بن ارطاة را در رأس سپاهی به مدینه و مکه و یمن فرستاد. بسر در مدینه با تهدید، ارعاب و قتل مردم، آنها را وادار به بیعت با معاویه کرد.21
این اقدامات معاویه در حالی صورت می گرفت که قاطبه امت اسلامی، سالها پیش از آن، به امیرالمؤمنین(ع) دست بیعت داده بودند و آن حضرت را به عنوان خلیفه مسلمین و جانشین رسول خدا(ص) برگزیده بودند.
حال، آیا کسی را که براساس فرمان رسول خدا(ص) کشتن او واجب است، می توان خلیفه مسلمین و جانشین رسول خدا(ص) دانست؟!

قرینه دوازدهم: قرشی بودن امام مسلمانان
شرط قرشی بودن جانشین رسول خدا(ص) و امام مسلمانان، از جمله مسایلی است که مورد قبول تمام مذاهب اسلامی، از جمله مذاهب چهارگانه اهل سنّت است و آن را به عنوان یک اصل مسلّم پذیرفته اند.
این اعتقاد برخاسته از احادیث متعددی است که صدور آن از مقام رسالت محرز و مسلّم است. این گونه احادیث را در منابع و جوامع روایی اهل سنّت، به فراوانی می توان یافت؛ از آن جمله:

1 عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل می کند:
لا یزال هذا الأمر فی قریش ما بقی من الناس اثنان.22

2 ابو بکر از رسول خدا(ص) نقل می کند:
أئمة من قریش.23

3 عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل می کند:
قریش ولاة الناس فی الخیر والشر إلی یوم القیامة.24

4 ابوهریره ازرسول خدا(ص) نقل می کند:
الناس تبع لقریش فی هذا الشأن(فی هذاالأمر).25

5 سعدبن ابی وقاص از رسول خدا(ص) نقل می کند:
قریش ولاة هذا الأمر، فبرّالناس تبع لبرّهم وفاجرهم تبع لفاجرهم.26

6 ضحاک بن قیس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
لا یزال علی الناس وال من قریش.27
از مجموع روایات یادشده، استفاده می شود که مردم مسلمان، در هر عصری پس از پیامبر(ص) باید دارای رهبری باشند که نسب او به قریش منتهی می شود.
شاهد این مطلب، برداشت و فهم حافظان و فقهای اهل سنّت است. بنگرید:

1 ابن حزم پس از نقل روایات پیش گفته، می گوید:
لاتحل الخلافة إلاّ لرجل من قریش…28
خلافت بر مسلمانان، برای غیر قرشی جایز نیست.

2 ابن حجر در ذیل حدیث«لایزال هذا الأمر فی قریش ما بقی من الناس اثنان» می نویسد:
این حدیث، خلافت غیر قرشی را نفی می کند و نشان می دهد که خلافت باید همواره در میان قریش باشد.29
وی می افزاید:
جمهور اهل علم بر این عقیده اند که شرط است که امام، قرشی باشد.30

3 وی از کرمانی شارح دیگر«صحیح بخاری» نقل می کند:
زمان از وجود خلیفه قرشی خالی نیست.31

4 نووی، شارح«صحیح مسلم» نیز می نویسد:
حکم حدیث عبدالله بن عمر(لا یزال هذا الأمر فی قریش…) تا روز قیامت، مادام که دو نفر انسان وجود داشته باشند، ادامه دارد.32

5 ابن حجر از قرطبی نقل می کند:
حدیث ابن عمر از مشروعیت خلافت خبر می دهد؛ یعنی امامت منعقد نمی شود مگر برای قرشی.33

6 وی، همچنین از قاضی عیاض نقل می کند:
شرط قرشی بودن امام، عقیده تمامی علماست، تا آنجا که آن را اجماعی دانسته اند. از گذشتگان، کسی در این زمینه اختلاف نکرده است.34

7 زبیدی، عالم دیگر اهل سنّت در بحث شرایط امام، می گوید:
شرط پنجم از شرایط امامت آن است که امام باید قرشی باشد. قریش، لقب نضربن کنانة بن خزیمة بن مدرکه است. دلیل این مطلب، روایت رسول خدا(ص) است که فرمود: «الأئمة من قریش».35
اکنون، پس از یادآوری روایات و فتاوا، جای این سؤال است که مسلمانان کشورهای اسلامی و غیراسلامی که پیرو مذاهب چهارگانه اهل سنّت هستند، رهبر و امام قرشی نسب آنها کیست؟ آیا تحت ولایت رهبری قرشی هستند؟
پاسخ درست این پرسش را باید در تفکر و اندیشه شیعی جستجو نمود. در فرهنگ شیعه، جانشینان دوازده گانه رسول اللّه(ص)، اهل بیت آن حضرت علیهم السلام اند. آنان، یکی پس از دیگری، رهبری امت اسلامی را برعهده خواهند داشت و امروز، امامت امّت را حضرت مهدی(عج) به دوش دارد که به اعتقاد شیعه و سنّی آنچنان که در منابع روایی خود ذکر کرده اند از فرزندان فاطمه زهرا(س) و امیرالمؤمنین علی(ع) است.
اهل سنّت، پس از رسول خدا(ص) با پذیرفتن خلافت تعدادی از رجال قرشی، ظاهرا به این شرط(قرشی بودن امام) عمل کردند؛ امّا راهی که آنها برگزیده بودند، در آینده نه چندان دوری(سده هفتم هجری) که حکومت عباسیان پایان یافت، تبدیل به معضلی اعتقادی شد.

قرینه سیزدهم: مرگ بدون شناخت امام، مرگ جاهلیت است
قرینه دیگر، روایاتی است که مرگ کسی را که امام زمان خویش را نشناخته و یا بیعت امامی را برگردن نداشته، مرگ جاهلیت(مرگ در حال کفر و بت پرستی) دانسته است.
این دسته از روایات، در منابع اهل سنّت، از طرق مختلف و با تعابیر گوناگون و تنوع فراوانی نقل شده است. بنگرید:

1 تفتازانی در«شرح المقاصد» در ذیل آیه«أطیعواللّه و أطیعواالرسول و اولی الأمر منکم» از پیامبر(ص) نقل می کند:
من مات ولم یعرف إمام زمانه، مات میتة جاهلیة.36

2 معاویه از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من مات بغیر إمام، مات میتة جاهلیة.37

3 ابن عباس از رسول خدا(ص) روایت می کند:
من مات لیس علی إمام، فمیتة جاهلیة.38

4 عبداللّه بن عمر، از رسول خدا(ص) روایت می کند:
من مات مفارقا للجماعة، فقد مات میتة الجاهلیة.39

5 همو نقل می کند:
من مات من غیر إمام جماعة، مات میتة جاهلیة.40

6 همو نیز روایت کرده است:
من مات ولیس علیه إمام جماعة، فانّ موتته موتة جاهلیة.41

7 از رسول خدا(ص) نقل شده است:
من مات ولیس علیه إمام مات میتة جاهلیة.42

8 عامربن ربیعه از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من مات ولیس علیه طاعة، مات میتة جاهلیة.43

9 معاویه از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من مات ولیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة.44

10 عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من مات بغیر إمام، مات میتة جاهلیة ومن نزع یدا من طاعة، جاء یوم القیامة لاحجة له.45

11 همو از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من مات وهو مفارق للجماعة، فانه یموت میتة جاهلیة.46

12 همو از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من فارق علیّا، فارقنی ومن فارقنی فارق اللّه.47

13 ابوهریره از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من خرج من الطاعة وفارق الجماعة، فمات مات میتة جاهلیة.48

14 عبداللّه بن عمر از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من مات وهو یبغضک یا علیّ، مات میتة جاهلیة….49

15 عرفجه از رسول خدا(ص) نقل می کند:
انّه ستکون هنات و هنات، فمن أراد أن یفرق أمر هذه الأمة وهی جمیع، فاضربوه بالسیف کائنا من کان.50

16 عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من فارق الجماعة، فاقتلوه.51

17 معاویه از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من فارق الجماعة شبرا، دخل النار.52

18 عبداللّه عمر از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من فارق الجماعة شبرا، أخرج من عنقه ربق الاسلام.53

19 ابن حزم از عمربن خطاب نقل می کند:
سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلم یقول:«من خلع یدا من طاعة، لقی اللّه یوم القیامة لاحجّة له، ومن مات ولیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة.»54

20 ابن حزم از طریق عبداللّه بن عمروبن عاص از رسول خدا(ص) نقل می کند:
…من بایع إماما فأعطاه صفقه یده و ثمرة قلبه، فلیطعه ان استطاع، فان جاء آخر ینازعه فاضربوا عنق الآخر.55

21 ابن حزم از عرفجه نقل می کند که او از رسول خدا(ص) شنیده است:
من أتاکم وأمرکم جمیع علی رجل واحد یرید أن یشق عصاکم أو یفرق جماعتکم فاقتلوه.56

22 وی همچنین از طریق ابوسعید خدری از رسول خدا(ص) نقل می کند:
إذا بویع لخلیفتین، فاقتلوا الآخر منهما.57

23 ابوذر از رسول خدا(ص) نقل می کند:
من فارق الجماعة شبرا، فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه. 58

24 ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
…لیس أحد یفارق الجماعة قید شبر فیموت، إلاّ مات میتة جاهلیة.59
از مجموعه روایات پیش گفته که در صحاح، مسانید ودیگر مصنفات اهل سنّت آمده است، نکاتی می آموزیم:

1 در هر عصر و زمانی، همواره امام و رهبری مشخص و معیّن وجود دارد که شناخت او بر مسلمانان تکلیف است، تا حدی که مرگ کسی که توفیق شناخت امامش را نیابد، مرگ جاهلیت (یعنی مرگ در حال کفر و شرک) است.
ابن حزم درباره اهمیت شناخت امام می گوید:
برای مسلمان روا نیست که دو شب را بدون آنکه بیعت امامی بر عهده اش باشد، سپری کند.60

2 از جمله «مات میتة جاهلیة» که در پایان بیشتر روایات این باب به چشم می خورد، استفاده می شود که مقصود از امام، شخص صالح(و شخصیت معنوی فوق العاده ای) است که جانشین رسول خدا(ص) و از خلفای دوازده گانه آن حضرت باشد؛ چرا که هدف بعثت پیامبر(ص)، بیرون آوردن انسانها از جاهلیت و هدایت آنها به سوی بندگی خدا و حیات طیّبه است. پس، «مرگ جاهلی»، مجازات و عقوبت بسیار بزرگی است که لابد برای خطا و جرم بزرگی وضع شده است. آیا نشناختن هر پیشوایی از سوی مسلمان مؤمن، می تواند خداوند را چنان به خشم آورد که همه حسنات یک مسلمان را به خاطر آن، حبط نماید(آنچنان که گویی وی اصلا از رسالت نبیّ خاتم، بی خبر و بی بهره مانده است)؟ به علاوه، پیشوای غیر صالح و فاقد شرایط امامت، اصولا توان هدایت مسلمانان را نخواهد داشت؛ چه رسد به اینکه نشناختن او، دلیل گمراهی کسی و موجب بی ارزش شدن اعمال او باشد!

3 نکته دیگر، تأکید بر همراهی با جماعت مسلمانان است؛ به طوری که اگر کسی حتی (مثلا) یک وجب از جمعیت مسلمانان کناره گیری کند و اسباب تفرقه را فراهم آورد و در همین حال بمیرد، مرگش مرگ جاهلیت و جایگاه او در آتش است (احادیث 4،11،13،16،17،18).

4 نکته چهارم اینکه اگر کسی از اطاعت و فرمان امام مفترض الطاعه مسلمانان سرباز زند و در چنین حالی مرگ را دریابد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است و در روز قیامت و در پیشگاه خداوند، برای عملکرد خود، هیچ دلیل و برهانی ندارد (احادیث 13 و 19).

5 روایت چهاردهم، مرگ کسی را که بغض و کینه امیرمؤمنان علی بن أبی طالب(ع) را در دل داشته باشد، مرگ جاهلیت می داند.

6 روایت دوازدهم، مفارقت و جدایی از امیرالمؤمنین علی(ع) را جدایی از رسول خدا(ص) و جدایی از رسول خدا(ص) را جدایی از خداوند متعال می داند. پر واضح است، کسی که رابطه اش را با پروردگارش قطع کند، چه عاقبت بدی در انتظار او خواهد بود.
بنابر آنچه گذشت، آیا کسی که از فرمان امام زمانش (علی و فرزندش ع ) که جانشین رسول خدا(ص) است و اطاعتش واجب و مسلمانان با او بیعت کرده اند، سرپیچی کرده، با او به جنگ می پردازد و مردمان شام را از بیعت با او باز می دارد و باعث تفرقه جماعت مسلمانان می شود، مرگش، مرگ جاهلیت نیست؟ آیا کسی که بغض و کینه امیرالمؤمنین(ع) و فرزندانش را در دل دارد، از خدا و رسولش(ص) جدا نیست و فاصله نگرفته است؟ آیا چنین کسی را می توان جانشین رسول اللّه(ص) و امام مسلمانان دانست؟ آیا غاصبان امامت و ولایت را می توان جانشین پیامبر(ص) و مفترض الطاعه دانست؟
گروهی از فقهای اهل سنت، معاویه و یاران او را از اهل «بغی» دانسته اند. در کتاب «الفقه علی المذاهب الأربعة» می خوانیم:
الحنفیة قالوا: یشترط فی تغسیل المیّت المسلم أن لایکون باغیا؛ والبغاة عند الحنفیة هم الخارجون عن طاعة الإمام العادل وجماعة المسلمین لیقلبوا النظم الإجتماعیة طبقا لشهواتهم، فکل جماعة لهم قوّة یتغلبون بها ویقاتلون أهل العدل، هم البغات عند الحنفیة.61
دانشمند دیگر اهل سنّت، «ابوبکر کاسانی حنفی» در بحث «شهید» و اینکه چه کسی شهید است، می نویسد:
… کسی که در جنگ با اهل بغی به قتل رسیده باشد، شهید است. دلیل ما مطلبی است که از عمار یاسر نقل شده که وی هنگامی که در صفین در زیر پرچم امیرالمؤمنین علی در معرض شهادت قرار گرفت، گفت: «خونی را که از من بر بدن و لباسم ریخته می شود، نشویید و لباسهایم را از تنم بیرون نیاورید؛ چرا که من و معاویه، یکدیگر را در پل صراط ملاقات خواهیم کرد».
و عمار، کشته شده اهل بغی بود؛ زیرا پیامبر اکرم(ص) به عمار فرموده بود: «تو را گروه طغیانگر(باغی) به قتل خواهند رساند».62
در این باره، نظر فقهای شافعی هم همانند نظر حنفیه است.63
ابن حجر نیز می نویسد:
این مطلب ثابت شده است که اهل جمل، صفین و نهروان، «باغی» بوده اند و مؤید این مطلب، حدیث علی است که فرمود: «امر شدم تا با ناکثین وقاسطین و مارقین، بجنگم». ناکثین، اهل جمل اند؛ زیرا آنان بیعت خویش را با امیرالمؤمنین شکستند. قاسطین، اهل شام اند؛ چون آنان از حق برگشتند و با علی بیعت نکردند. مارقین، اهل نهروانند؛ زیرا درباره آنان خبر صحیحی وجود دارد که می گوید: «آنها از دین خارج می شوند، چنانکه تیر از کمان خارج می شود». در مورد اهل شام، حدیث عمار ثابت شده است که «فرقه باغیه او را می کشند».64
حال آیا معاویه را که به اجبار و در روز فتح مکّه ایمان آورده65 و از اطاعت امامی عادل خارج شده و نظم اجتماعی جامعه اسلامی را بر هم زده است،66 می توان جانشین و خلیفه رسول خدا(ص) دانست؟!
شایسته ذکر است که فریضه شناخت امام و پیروی از وی، اختصاص به عصر و زمان خاصی ندارد؛ بلکه فاصله زمانی پس از رحلت پیامبر(ص) تا روز قیامت را دربرمی گیرد و اکنون جای سؤال از همه مسلمانان است که آیا برای شناخت امام حق کوشیده اند و آیا او را می شناسند؟
اگر پیروان هر یک از مذاهب چهارگانه اهل سنّت ادعا کنندکه از امام مذهب خویش پیروی می کنند، و بیعت همان امام را برگردن دارند، یا ادعا کنند که از خلفای راشدین پیروی می کنند و در بیعت آنان به سر می برند، پاسخ می گوییم:
اولا، امامان مذاهب چهارگانه، صرفا پیشوای فقهی بوده اند، و به عبارت دیگر، هر یک از آنان فقیهی بوده اند که در حوزه مباحث فقهی، به اجتهاد پرداخته و فتوا داده اند.
ثانیا، هیچ یک از آنان در عصر خویش، زعامت و رهبری سیاسی مردم را برعهده نداشته اند، و از این روی، هرگز کسی از بیعت با آنان سخن نگفته است؛ بلکه آنچه همواره مورد توجه همگان قرار داشته، نظریات فقهی آنان بوده است و بس.
ثالثا، چنانکه ملاحظه شد، در شمار زیادی از روایات این مبحث، سخن از بیعت و اطاعت به میان آمده است، و این مسئله تنها در مورد امام و پیشوای زنده قابل تصور است؛ از این جهت، بیعت با خلفای راشدین یا با امامان مذاهب چهارگانه، برای مسلمانانی که پس از عصر آنها زندگی کرده اند و می کنند، غیر قابل قبول و نابجاست و تاکنون از کسی چنین سخنی شنیده نشده است.
همچنین در تعدادی از احادیث، تصریح به شناخت «امام زمان» (من مات ولم یعرف امام زمانه…) شده است، که به دلیل سوم ما اشاره دارد.

قرینه چهاردهم: فرمانروایانی که باعث مرگ نماز می شوند
حافظان حدیث، در جوامع حدیثی خود، احادیث متعددی از رسول خدا(ص) نقل کرده اند، که براساس آنها، رسول خدا(ص) فرموده اند:«به زودی پس از من، فرمانروایانی خواهند آمد که نماز را می میرانند؛ سنت را خاموش می کنند؛ بدعت می گذارند؛ ستم روا می دارند؛ دروغ می گویند… هر کس آنان را یاری و تصدیقشان نماید، نه او از من است و نه من از اویم؛ اما کسی که از یاری و تصدیق آنان خودداری کند، از من است و من از او هستم، و در حوض کوثر بر من وارد خواهد شد». آنگاه حضرت، وظیفه مسلمانانی را که، در عصر این حاکمان زندگی می کنند، مشخص نموده و دستورالعمل زندگی آنان را بیان داشته اند.
به نمونه هایی از این روایات توجه کنید:

1 ابوذر غفاری از رسول خدا(ص) نقل می کند که به او فرمود:
یا أباذر، کیف أنت إذا کانت علیک أمراء یؤخرون الصلاة عن وقتها، أو یمیتون الصلاة عن وقتها؟(قال، قلت: فما تأمرنی؟ قال:) صلّ الصلاة لوقتها، فان أدرکتها معهم فصلّ، فإنّها لک نافلة.67

2 طبرانی از طریق ابوذر غفاری از رسول خدا(ص) نقل می کند:
یا أباذر، إنها ستکون علیکم أئمة یمیتون الصلاة، فان أدرکتموهم، فصلّوا الصّلاة لوقتها واجعلوا صلاتکم معهم نافلة.86
3 کعب بن عجره از رسول خدا(ص) نقل می کند:
انّه سیکون بعدی أمراء، فمن دخل علیهم فصدّقهم بکذبهم وأعانهم علی ظلمهم، فلیس منّی ولست منه ولن یرد علیّ الحوض؛ ومن لم یصدقهم بکذبهم ولم یعنهم علی ظلمهم، فهو منّی وأنا منه وهو وارد علیّ الحوض.96

4 حذیفه از رسول خدا(ص) نقل می کند:
انّه سیکون علیکم أمراء یکذبون ویظلمون، فمن دخل علیهم فصدقهم بکذبهم وأعانهم علی ظلمهم فلیس منّی ولا أنا منه ولن یرد علیّ الحوض؛ ومن لم یدخل علیهم ولم یصدقهم بکذبهم ولم یعنهم علی ظلمهم، فهو منّی وأنا منه، وهو وارد علیّ الحوض.70

5 ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
انّها ستکون أمراء یعرفون وینکرون، فمن ناواهم نجا ومن اعتزلهم سلم أو کاد ومن خالطهم هلک.71

6 خباب از رسول خدا(ص) نقل می کند:
انّه سیکون أمراء من بعدی، فلا تصدقوهم بکذبهم ولاتعینوهم علی ظلمهم، فإنّه من صدقهم بکذبهم وأعانهم علی ظلمهم فلن یرد علیّ الحوض.27

7 حافظ منذری، از جابربن عبداللّه نقل می کند که رسول خدا(ص) به کعب بن عجره فرمود:
أعاذک اللّه یا کعب بن عجره، من إمارة السفهاء .(قال: و ما أمارة السفهاء؟ قال:) أمراء یکونون من بعدی لایهتدون بهدیی، ولایستنون بسنّتی؛ فمن صدقهم بکذبهم وأعانهم علی ظلمهم، فأولئک لیسوا منّی و لست منهم ولایردون علی حوضی، ومن لم یصدّقهم بکذبهم ولم یعنهم علی ظلمهم، فاولئک منّی وأنا منهم و سیردون علی حوضی.37

8 شدّاد بن اوس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
سیکون من بعدی أئمة یمسّون (یؤخرون) الصلاة عن مواقیتها، فصلّوا الصلاة لوقتها واجعلوا صلاتکم معهم سبحة (نافلة).47

9 انس بن مالک از رسول خدا(ص) نقل می کند:
انّه سیکون أئمة (فسقه) یصلّون الصلاة لغیر وقتها، فإذا فعلوا ذلک فصلّوا الصلاة لوقتها واجعلوا صلاتکم معهم نافلة.57

10 عبداللّه بن مسعود از رسول خدا(ص) نقل می کند:
ستکون بعدی أمراء یؤخرون الصلاة عن مواقیتها ویحدثون البدعة. (فقال إبن مسعود: وکیف أصنع إن أدرکتهم؟ قال:) تسئلنی إبن أمّ عبد کیف تصنع؟ لاطاعة لمن عصی اللّه.67

11 همو از پیامبر(ص) نقل می کند:
لعلکم ستدرکون أقواما یصلّون الصلاة لغیر وقتها، فإن أدرکتموهم، فصلّوا فی بیوتکم للوقت الذی تعرفون، ثم صلّوا معهم واجعلوها سبحة.77

12 کعب بن عجره از رسول خدا(ص) نقل می کند:
انّها ستکون علیکم أمراء من بعدی، یعظون بالحکمة علی منابر، فإذا نزلوا اختلست منهم، وقلوبهم أنتن من الجیف.87

13 عبادةبن صامت از رسول خدا(ص) نقل می کند:
یکون علیکم أمراء إن أطعتموهم أدخلوکم النار، وإن عصیتموهم قتلوکم.97

14 ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل می کند:
یکون علیکم أمراء، هم شرّ من المجوس.80

15 معاذبن جبل از رسول خدا(ص) نقل می کند:
…ألا انّ وحی الإسلام دائرة، فدوروا مع الکتاب حیث دار. ألا إنّ الکتاب والسلطان سیفترقان، فلا تفارقوا الکتاب. ألا إنّه سیکون علیکم أمراء یقضون لأنفسهم ما لا یقضون لکم، فإن عصیتموهم قتلوکم وإن أطعتموهم أضلّوکم.(قالوا: یا رسول اللّه، کیف نصنع؟ قال:) کما صنع أصحاب عیسی بن مریم، نشروا بالمناشیر وحملوا علی الخشب، موت فی طاعة اللّه خیر من حیاة فی معصیة اللّه.81
از مجموع روایات ذکر شده، نکاتی استفاده می شود که از این قرارند:

1 بی توجهی برخی امیران پس از پیامبر(ص) به نماز، تأخیر انداختن آن از وقت فضیلت، تهی ساختن آن از روح معنوی و سرانجام میراندن نماز (حدیث نخست).

2 نافله محسوب شدن نمازی که با این امرا خوانده می شود. مفهوم این سخن پیامبر گرامی اسلام(ص) شاید این باشد که امیران مذکور، فاقد شایستگی های لازم و عدالت برای اقامه نماز جماعت اند؛ به همین دلیل، رسول خدا(ص) دستور داده اند تا افراد نمازهای واجب خویش را جداگانه و در وقت فضیلت آن بجا آورند، وآنگاه از باب تقیه، در جماعت این امیران شرکت و به نیت نمازهای نافله، به آنان اقتدا کنند(احادیث 1،2،8،9و 11).

3 سومین نکته آن است که اگر کسی با این امرا نشست و برخاست و رفت و آمد داشته باشد، و آنان را در کذبشان تصدیق و بر ظلمشان یاری نماید، رابطه و پیوند خود را با پیامبر اکرم(ص) بریده است و هرگز توفیق نخواهد یافت که در حوض کوثر بر پیامبر وارد شود؛ و پیامبر نیز از او بیزار است (احادیث 3،4،6،7).

4 نکته دیگر آن که رسول خدا(ص) این فرمانروایان را به صراحت، دروغگو و ستمگر معرفی کرده اند و حال آنکه راستگویی و عدالت، جزو ضروری ترین صفاتی است که باید امرا و حکام از آن برخوردار باشند (احادیث 3،4،6 و7).

5 نکته بعدی آن که این امیران، حق را نشناخته اند؛ ولی برای مصالح دنیوی و قبیلگی به انکار آن پرداخته اند. از این جهت، رسول گرامی(ص)، دشمنی با آنان و کناره گیری از آنان را مایه نجات و سلامت، و رفت و آمد با آنان وتصدیق کذب و ظلم آنان را موجب هلاکت و نابودی دانسته اند(حدیث شماره5).

6 مطلب دیگر آن که: آنان به راه و روش پیامبر(ص) تأسّی نکرده و بدان ملتزم نشده اند؛ بلکه بدعت گذاشته اند.به همین خاطر، رسول خدا(ص) آنان را گنهکارانی دانسته اند که در حال معصیت خدا به سر می برند، و به عبداللّه بن مسعود دستور دادند که از آنان پیروی نکند، و او نیز چنین کرد، تا آنکه در زمان عثمان، او راکتک زده، استخوانهایش را درهم شکستند(حدیث 7و10).

7 خصوصیت دیگر این امرا، این است که گرفتار صفت «نفاق» اند؛ چرا که در مجامع عمومی به منبر می روند و سخنان حکیمانه بر زبان می رانند و هنگامی که از منبر به زیر می آیند، حکمت، از آنان ربوده شده، قلبهایشان پست تر از مردار می گردد (حدیث12).

8 ویژگی دیگر حکومت این امیران آن است که اگر کسی از آنان پیروی کند، به فرموده پیامبر(ص) دوزخی خواهد بود؛ چرا که در معصیت خدا زیسته است؛ و اگر از آنان نافرمانی کند، کشته خواهد شد؛ امّا مرگ او در راه طاعت خداوند خواهد بود(حدیث31 و دنباله حدیث15).

9 اینان ، برای امت اسلامی از مجوس بدترند (حدیث14).

10 راه آنان از راه کتاب خدا، جداست. به همین دلیل، پیامبر گرامی(ص) به یاران خویش سفارش نموده اند که همواره با کتاب خدا باشند و به راه این امرا و حکام نروند که از راه قرآن جداست(حدیث15).
اکنون، جای این سؤال است که این امیرانی که این گونه در روایات توصیف شده اند، چه کسانی هستند؟
با توجه به واژه های احادیث قرینه چهاردهم همچون «سیکون علیکم»، «ستکون علیکم»، «ستدرکون»، «اذا کانت علیک»، «فلا تصدقوهم ولاتعینوهم»، «واجعلوا صلاتکم» و… درمی یابیم که حکومت اینان در آینده نزدیکی خواهد بود و از آنجا که خطاب در روایات، به صحابه و یاران حضرت(ص) است، نشان از آغاز حکومت آن امیران در عصر صحابه است و اینکه حداقل بخشی از آن امرا و حکّام را صحابه رسول خدا(ص)درک خواهند کرد.
تاریخ نشان می دهد که پس از خلافت خلفای راشدین و حسن بن علی(ع)، امویان به حکومت رسیدند و تا سال 132ه، حکومت به دست امیران اموی بوده است. با انقراض دودمان اموی،82 خلافت به عباسیان انتقال یافت که آنها در دو نقطه از جهان اسلام، حکومت می کردند: سی و هفت نفرشان از سال 132تا 640ه، در بغداد؛ هفده نفر دیگر از سال 659 تا 922ه، در مصر.
البته تا اواسط قرن هفتم هجری، بجز حاکمان اموی و عباسی، کس دیگری به خلافت بر دنیای اسلام، دست نیافت.
آیا امرایی که در احادیث رسول خدا(ص)، اوصافشان آن گونه ذکر شده است، کسانی غیر از اینها هستند؟ اگر جواب این پرسش مثبت باشد، آیا گروهی از اینان می توانند جزو جانشینان دوازده گانه پیامبر اسلام(ص) باشند؟

قرینه پانزدهم: مصادیق واقعی احادیث
براساس روایات جانشینان دوازده گانه، افرادی از اهل سنّت در پی این بوده اند که مصادیق آن را تعیین کنند، لکن توفیقی نداشته اند؛ چرا که این احادیث، برخلفای راشدین قابل تطبیق نیست؛ چون که آنان چهار نفر و با احتساب امامت حسن بن علی(ع)، پنج نفرند.
همچنین بر امویان نیز صادق نیست؛ چون براساس حدیثی که اهل سنّت از پیامبر گرامی(ص) نقل کرده اند،«خلافت تا سی سال است و پس از آن، پادشاهی است»83 و این مدت، تا پایان دوران امامت حسن بن علی(ع) کامل می شود؛ بنابراین، امویان خلیفه نبوده اند؛ و نیز عدد امویان بیش از دوازده نفر است.
عباسیان نیز به همان دو دلیلی که در مورد امویان ذکر شد، نمی توانند مصداق حدیث پیامبر(ص) باشند.
گروهی از دانشمندان اهل سنت، کوشیده اند تا از میان خلفای راشدین و حکّام اموی و عباسی، دوازده نفر را گزینش کنند و مصادیق خلفای دوازده گانه قرار دهند. امّا این مطلب با اشکالاتی روبروست:

1 نظر آنان از هیچ گونه دلیل و پشتوانه شرعی وعلمی برخوردار نیست، و در کتاب خدا و سنّت رسولش(ص)، مؤیّدی برای آن نمی بینیم؛ بلکه ادلّه فراوانی در ردّ آن می یابیم.

2 در این گزینش، افرادی چون یزید،منصور و… جزو خلفای پیامبر(ص) به شمار آمده اند، ولی از برخی از اهل بیت پیامبر(ص)، مثل حسن بن علی(ع) که امامت هم داشته است، با آن همه فضائلی که دارند، حتی نامی هم برده نشده است.

3 در میان این گروه از دانشمندان اهل سنّت، در مورد نامهای دوازده خلیفه، اختلاف نظر فراوانی دیده می شود و تفسیر روشن و قابل قبولی از این احادیث ندارند.

سخن آخر
برای یافتن مصادیق واقعی دوازده جانشین برحقّ رسول گرامی اسلام(ص)، راهی جز تمسک به قرآن و سنّت وجود ندارد.
قرآن، اهل بیت پیامبر را مطهّر از هر رجسی می داند و مودّت و اطاعت آنان را واجب می شمارد و اطاعت اولی الأمر را پس از اطاعت خدا و رسولش فرض و لازم دانسته است.
از سنّت پیامبر(ص)، حدیث متواتر «ثقلین»، اهل بیت و عترت رسول را عدل و همسنگ قرآن قرارداده است، و حدیث «غدیرخم» علی بن ابی طالب(ع) را صریحا ولیّ هر زن و مرد مؤمن و جانشین رسول اللّه(ص) می داند و[می دانیم که بر اساس منابع معتبر حدیث شیعه و برخی منابع اهل سنّت، رسول اکرم(ص)، تمامی دوازده امام پس از خود و] علی(ع) نیز یازده امام عادل و معصوم(ع) را معرفی نموده است.84

1. المعجم الکبیر، طبرانی، داراحیاءالتراث، ج7، ص143؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، دارالقلم، ص233؛ مجمع الزوائد، هیثمی، دارالفکر، ج3، ص659
2. مجمع الزوائد، ج3، ص658؛ کنزالعمال، متقی هندی، الرسالة، ج12، ص237؛ مسند احمدبن حنبل، ج3، ص354، 393
3. مجمع الزوائد، ج3، ص659؛ کنزالعمال، ج12، ص237
4. مجمع الزوائد، چاپ دارالفکر، ج3، ص658(با تصریح به صحت حدیث).برای موارد دیگر رجوع شود به روایت دیگری از سائب بن خلاد در: مسند احمدبن حنبل، ج4، ص55 و 56؛ المعجم الکبیر، ج7، ص144؛ حلیةالأولیاء، ابونعیم، دارالکتب العلمیة، ج1، ص372؛ و نیز روایت دیگری از جابربن عبداللّه در: التاریخ الکبیر، بخاری، دارالفکر، ج1، ص117 و ج3، ص186؛ حلیةالأولیاء، ج1، ص372؛ کنزالعمال، ج12، ص237؛ الترغیب والترهیب، منذری، چاپ حلبی، ج2، ص232؛ مجمع الزوائد، چاپ قدسی، ج3، ص306. به غیراز موارد پیش گفته، احادیث فراوان دیگری از رسول خدا(ص) نقل شده است.
5. مروج الذهب، مسعودی، دارالمعرفة، ج3، ص30 و 31
6و7و8. تاریخ الخلفاء، ص219، 233 و 234
9. مجمع الزوائد، دارالفکر، ج3، ص657( با تصریح به صحت حدیث)؛ کنزالعمال، ج12، ص238؛ صحیح مسلم، دارالفکر، ج2، ص1008(کتاب حج، باب 89، حدیث 494)؛ سنن ابن ماجه، داراحیاء التراث، ج2، ص1039، ح3114؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص357؛ التاریخ الکبیر، ج1، ص238
10. تاریخ الخلفاء، سیوطی، بیروت، دارالعلم، ص231
11. سنن ترمذی، چاپ سلفیه، ج3، ص341؛ مسند احمدبن حنبل، ج5، ص220و221؛ مستدرک حاکم، ج3، ص145؛ تیسیرالوصول، زبیدی شافعی، ج2، ص34؛ التاج الجامع للأصول، منصور علی ناصف، چاپ استانبول، ج3، ص40؛ دلائل النبوة، بیهقی، دارالکتب العلمیة، ج6، ص342؛ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج5، ص315؛ السنة، ابن ابی عاصم، المکتب الاسلامی، ج2، ص564؛ همچنین سیوطی به طریق خودش از سفینه، از رسول خدا(ص) نقل می کند: الخلافة ثلاثون عاما ثمّ یکون بعد ذلک الملک.(تاریخ الخلفاء، ص17).
12.تفسیر قرطبی، احیاءالتراث، ج12، ص297و298؛ کنزالعمال،ج6، ص87؛ الجامع الصغیر، سیوطی، دارالکتب العلمیة، ص252؛ المعجم الکبیر، طبرانی، احیاءالتراث، ج7، ص84
13. کنزالعمال، ح14962؛ المعجم الکبیر، ج7،ص84. جمله نخست این حدیث را حاکم نیشابوری در المستدرک(ج3، ص145) و طبرانی در المعجم الکبیر(ج7، ص84) نیز آورده اند.
14. اتحاف سادةالمتقین، زبیدی، دارالفکر، ج2، ص210؛ البدایة و النهایه،مکتبةالمعارف،، ج3، ص219و ج8، ص135؛ موارد الظمآن، هیثمی، چاپ حلبی، ح1531؛ تفسیر ابن کثیر، ج6، ص85؛ فتح الباری، ابن حجر، دارالفکر، ج8، ص77و ج12، ص287 و ج13، ص212؛ مشکل الآثار، ج4، ص313؛ تفسیر قرطبی، دارالکتب المصریه، ج12، ص297و298؛ تهذیب تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج4، ص222؛ شرح مقاصد، تفتازانی، انتشارات رضی، ج5، ص239
15. اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص225و226
16. مقصود، هند، زن ابوسفیان است.
17. سنن ترمذی، ج3، ص341
18. تهذیب تاریخ دمشق، ج1، ص41؛ مستدرک حاکم، ج3، ص72(با تصریح به صحت حدیث)؛ مشکاةالمصابیح، تبریزی، المکتب الاسلامی، ح6275؛ دلائل النبوة، ج6، ص447؛ کنزالعمال، ج6، ص88، ح14966؛ التاریخ الکبیر، ج4، ص16؛ البدایة والنهایة، ج8، ص20 و ج6، ص221؛ تنزیه الشریعة، ابن عراق، چاپ قاهره، ج4، ص2؛ العلل المتناهیة، ابن جوزی، چاپ هند، ج2، ص280؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ص252، ح4147
19. تهذیب تاریخ دمشق، ج1، ص42
20. صحیح مسلم، کتاب العمارة، باب15؛ سنن بیهقی، دارالمعرفة، ج8، ص144؛ مجمع الزوائد، ج5، ص359؛ تلخیص الحبیر، ابن حجر، دارالمعرفة، ج4، ص43؛ لسان المیزان، ابن حجر، مؤسسه اعلمی، ج4، ص435، ح1329؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، دارالکتب العلمیة، ج1، ص239؛ میزان الاعتدال، ذهبی، ح3142، 6708 و 7646؛ کنزالعمال، ج6، ص52؛ اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص232
21. مروج الذهب، مسعودی، دارالمعرفة، ج3، ص30و31
22. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ب1، ح4؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص93و128؛ تاریخ بغداد، ج3، ص372؛ فتح الباری، ج13، ص117؛ المحلّی، ابن حزم، دارالآفاق، ج9، ص359؛ کنزالعمال، ج6، ص49؛ اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص231؛ سنن بیهقی، ج8، ص141؛ و نیز رجوع شود به روایت مشابه دیگری از ابن عمر در: صحیح بخاری، دارالجیل، ج4، ص218؛ فتح الباری، ج13، ص114؛ تیسیر الوصول، ج2، ص34؛ اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص231؛ التاج الجامع للأصول، ج3، ص39؛ تلخیص الحبیر، ج4، ص42
23. تلخیص الحبیر، ج4، ص42؛ فتح الباری، ج13، ص119؛ کنزل العمال، ح33831
24. سنن ترمذی، ج3، ص242(با تصریح به صحت حدیث)؛ مسند احمدبن حنبل، ج4، ص203؛ کنزالعمال، ج12، ص23؛ تلخیص الحبیر، ج4، ص42
25. صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب1؛ اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص231؛ کنز العمال، ح33833
26. مجمع الزوائد، ج5، ص346؛ فتح الباری، ج13، ص31؛ کنزالعمال، ج12، ص23
27. المعجم الکبیر، ج8، ص298؛ مجمع الزوائد، ج5، ص353؛ تاریخ دمشق، ج11، ص130؛ کنزالعمال، ج12، ص32
28. المحلّی، ابن حزم، ج9، ص359
29و30و31. فتح الباری، ج13، ص117و118
32. شرح صحیح مسلم(المنهاج)، نووی، داراحیاءالتراث، ج12، ص200
33 . فتح الباری، ج13، ص118و119
34. همان.
35. اتحاف سادةالمتقین، ج2، ص230و231
36. شرح المقاصد، ج5، ص239
37. مسند احمدبن حنبل، ج4، ص96؛ حلیةالاولیاء، ج3، ص224(با تصریح به صحت حدیث)؛ المعجم الکبیر، ج19، ص388؛ مجمع الزوائد، دارالفکر، ج5، ص393؛ کنزالعمال، ج1، ص103وج6، ص65
38. اتحاف سادةالمتقین، ج6، ص334
39. الفقیه و المتفقه، خطیب بغدادی، دارالکتب العلمیة، ج1، ص165؛ مسند احمدبن حنبل، ج2، ص70، 93،97،123؛ المعجم الکبیر، چاپ عراق، ج12، ص335؛ کنزالعمال، ج6، ص65، ح14862؛ التاریخ الکبیر، ج1، ص325
40. المعجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج12، ص337؛ اتّحاف سادة المتقین، ج6، ص334
41. مستدرک حاکم، ج1، ص77؛ اتحاف سادةالمتقین، ج6، ص122؛ مجمع الزوائد، چاپ قدسی، ج5، ص225؛ الدرّالمنثور، سیوطی، چاپ اسلامیه، تهران، ج2، ص61
42.السنّة، ابن ابی عاصم، المکتب الاسلامی، ج2، ص503؛ مجمع الزوائد، ج5، ص405
43. مجمع الزوائد، ج5، ص403
44. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ح58؛ سنن بیهقی، ج8، ص156؛ المعجم الکبیر،احیاءالتراث، ج19، ص335؛ اتحاف سادةالمتقین، ج6، ص122؛ تفسیر ابن کثیر، ج2، ص302؛ سلسلةالأحادیث الصحیحة، آلبانی، المکتب الاسلامی، ج2، ص715؛ التاج الجامع للأصول، ج3، ص46
45. مسند ابی داود، دارالمعرفة، ص259
46. مسند احمدبن حنبل، ج2، ص83 و 154
47. المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج12، ص323؛ مجمع الزوائد، ج9، ص173
48. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ب13، ح53؛ تیسیر الوصول، ج2، ص39
49. المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج12، ص321
50. صحیح مسلم، کتاب الامارة، ب14، ح5
51. الفقیه والمتفقه، ج1، ص164
52. مستدرک حاکم، ج1، ص118
53. المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج12، ص337؛ مجمع الزوائد، ج5، ص398؛ الفقیه والمتفقه، ج1، ص164 و نیز رجوع شود به: الفقیه و المتفقه، ج1، ص164، روایت عبداللّه بن عباس.
54. المحلی، ج9، ص359
55 . همان، ص360
56و57. المحلّی، ج9، ص360
58. سنن بیهقی، ج8، ص157؛ مستدرک حاکم، ج1، ص117
59. سنن بیهقی، ج8، ص157؛ صحیح بخاری، باب السمع والطاعة للإمام.
60. المحلی، ج9، ص359
61. الفقه علی المذاهب الأربعة، جزیری، داراحیاءالتراث، ج1، ص109
62. بدائع الصنائع، ابو بکر کاسانی حنفی، دارالکتاب العربی، ج1، ص323
63. رجوع شود به: مغنی المحتاج، خطیب شربینی، داراحیاءالتراث، ج4، ص123
64. تلخیص الحبیر، ج4، ص44
65. تاریخ الخلفاء، قم، انتشارات شریف رضی، ص194
66. امام نووی، شارح صحیح مسلم، در شرح حدیث پانزدهم(که گذشت) می گوید: پیامبر اکرم در این حدیث، امر کرده اند به قتال هر کسی که بر امام مسلمین خروج کند، یا اینکه درصدد آن باشد تا در اجتماع مسلمانان ایجاد تفرقه نموده، وحدت کلمه آنان را از میان ببرد.(المنهاج: شرح النواوی علی صحیح المسلم، بیروت، دارالقلم، ج12، ص483).
67. صحیح مسلم، کتاب المساجد، ح238؛ سنن بیهقی، ج3، ص277؛ مسند أبی عوانة، دارالمعرفة، ج1، ص344
68. المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج2، ص151؛ صحیح مسلم، کتاب المساجد، ح239؛ مسند احمدبن حنبل، ج5، ص169
69. سنن ترمذی، سلفیة، ج3، ص358؛ الترغیب والترهیب، ج3، ص195؛ المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج19، ص134؛ مشکل الآثار، طحاوی، ج2، ص136؛ تاریخ بغداد، ج5، ص362 و ج2، ص107؛ التاج الجامع للأصول، ج3، ص53
70. کنزالعمال، ج5، ص792
71. همان، ص793
72. مستدرک حاکم، ج1، ص78(با تصریح به صحت حدیث) و نیز رجوع شود به: همان، ص79
73. الترغیب والترهیب، ج3، ص194؛ مستدرک حاکم، ج1، ص79؛ مشکل الآثار، ج2، ص137؛ مجمع الزوائد، ج5، ص445
74. مجمع الزوائد، درالفکر، ج2، ص79
75. همان، ج2، ص81
76. سنن بیهقی، ج3، ص177و182؛ مسند احمدبن حنبل، ج1، ص449
77. دلائل النبوة، ج6، ص396؛ سنن بیهقی، ج3، ص182
78. مجمع الزوائد، ج5، ص429(با تصریح به صحت حدیث)؛ المعجم الکبیر، احیاءالتراث، ج19، ص160
79. مجمع الزوائد، دارالفکر، ج5، ص429
80. همان، ص424(با تصریح به صحت حدیث).
81. همان، ص428
82. پس از برچیده شدن بساط حاکمان اموی از سرزمین های مرکزی و شرقی جهان اسلام(خاورمیانه، قفقاز و ماوراءالنهر)، افرادی از این خاندان بر بخشی از اروپا(شبه جزیره ایبری: اسپانیا و پرتغال، تا جنوب فرانسه) استیلا یافتند و به نام خلافت اسلامی از سال 138 تا 407 هجری حکومت کردند. دامنه قدرت اینان، گاه تا مغرب عربی نیز گسترش می یافت. ویراستار.
83. تاریخ الخلفاء، ص12؛ مسنداحمدبن حنبل، ج5، ص220و221؛ سنن ترمذی، کتاب الفتن، باب48؛ صحیح مسلم با شرح نووی، ج12، ص201
84. رجوع کنید: دلائل الإمامة، ابوجعفر محمدبن جریر طبری(م310ه)؛ ینابیع المودّة، سلیمان بن ابراهیم قندوزی(م1294ه)؛ کفایة الأثر فی النصوص علی الأئمّة الإثنی عشر، ابوالقاسم علی بن محمد خزّاز قمی(ق4)؛ و نیز این گونه احادیث را با عنایت به منابع اصلی شیعه و سنّی، بجویید در: منتخب الأثر،(آیةالله) لطف الله صافی گلپایگانی(معاصر). ویراستار.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان