عناصر نمایشی در داستانهای قرآن

رضی الله عنه این مقاله بر آن است که به دو پرسش زیر پاسخ گوید:
1) آیا وجه اشتراکی بین عناصر نمایشی و قصص قرآن کریم وجود دارد؟
2) وجه اشتراک بین عناصر نمایشی و قصص قرآن کریم از چه نوعی می تواند باشد؟
روشن است که موضوعیت پرسش دوم مشروط به پاسخ اول است و پاسخ گویی به این دو پرسش، نیازمند مقدماتی است که از این مقدمات می توان به موضوعات زیر اشاره کرد:
شناخت ماهیت قرآن کریم و قصص آن.
اهداف بیان قصص در قرآن کریم.
شناخت فلسفه ی وجودی و ماهوی عناصر نمایشی.
آشنایی با تعاریف و کاربرد عناصر نمایشی.
با توجه به این که هدف این مقاله بحث پیرامون این موضوعات نمی باشد، به همین منظور به مقدار نیاز و ضرورت، مطالبی در خصوص هر کدام از آن ها بیان خواهد شد. آیات چندی پیرامون ماهیت قرآن کریم و بیان اهداف قصص در آن:
علیهاالسلام آیات 2 و 3 سوره ی لقمان:
«تِلکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحکیمِ، هُدیً ورَحْمَةً لِلْمُحْسِنین.» «این آیات کتاب حکمت آموز است، رهنمود و رحمتی برای نیکوکاران است.
سوره ی واقعه، آیه ی (80):
«تَنزِیلٌ مِّن رَبِ الْعالَمینَ.»
«فرستاده ای از سوی پروردگار جهانیان است.»
سوره ی یوسف، آیه ی (111):
«لَقَدْ کانَ فیِ قَصَصِهِمْ عِبرة لِأُوْلِی الاَْلْبابِ ما کانَ حَدیثا یُفْتَری وَلکِن تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصیلَ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنوُنَ.»
«به راستی که در بیان داستان ایشان مایه ی عبرتی برای خردمندان هست. [و این قرآن] سخنی بر ساخته نیست. بلکه همخوان با کتابی است که پیشاپیش آن است و روشن گر همه چیز است و رهنمود و رحمتی برای اهل ایمان است.»
سوره ی اعراف، آیه ی (176):
«فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.» «پس برایشان این پند و داستان را بخوان! باشد که اندیشه کنند.»
سوره ی بقره، آیه ی (23):
«وَ اِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلَنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثّلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدَآءَکُمْ مِن دُونِ اللّه ِ إنْ کُنْتُم صادِقینَ.» «و اگر از آنچه بر بنده ی خویش فرو فرستاده ایم، شک دارید، اگر راست می گویید سوره ای همانند آن بیاورید واز یاورانتان در برابر خداوند، یاری بخواهید.» تعاریف عناصر نمایشی:
لازم به ذکر است که در این مقاله از شعار بالغ بر 80 عنصر نمایشی فقط 24 عنصر نمایشی به طور اختصار تعریف شده اند. و این تعداد عنصر نمایشی در 11 قصه از قصص قرآن کریم بررسی شده است. 1) احتمال و ضرورت:
(Probability and necessity)
احتمال و ضرورت دو عنصر در طرح تراژدی است که حامل رویدادهایی نمایشی است که بر اصل های کلی بنا شده اند و ارتباط مستقیم با رویدادهای زندگی واقعی ندارند. هر رویدادی بنابر اصل احتمال و ضرورت، باید به دیگر رویدادها و سرانجام به کل نمایش، پیوند و بستگی داشته باشد. 2) اندیشه: (Thought)
ارسطو می نویسد: اندیشه، توانایی بیان به جا و مناسب موقعیت است ... مااندیشه رادرآن گفته هایی می یابیم که موضوعی کلی و عام را بیان می کنند. 3) بازشناخت: (Anagnorisis)
اصطلاحی که به معنای کشف هویت واقعی شخصیت نمایش به کار می رود.
برای کشف هویت واقعی چندین تمهید وجود دارد. 4) بازگشت به گذشته: (Flashback)
شگردی که از آن طریق تماشاگر یا خواننده با گذشته ی یک شخصیت یا شخصیت های یک بازی آشنا می شود. 5) بحران: (Crisis)
نقطه ای در طرح که گره افکنی به آخرین مرحله اش اوج می رسد و گره گشایی آغاز می شود.
بحران، اغلب نقطه ی چرخشی است که پس از آن، آینده یا سرنوشت شخصیت محوری دگرگون می شود. 6) بیان: (Diction)
بیان، وسیله ای است که نمایشنامه نویس با آن به طرح اندیشه اش می پردازد و در آن میان به شخصیت پردازی مورد نظرش دست می یابد. 7) پرسش و پاسخ: (Stichomytia)
گفتگویی مقطّع میان دو یا چند شخصیت. 8) تحوّل: (Reversal)
تحّول، عبارت از دگرگونی در عمل نمایش به طوری که منجر به دگرگونی موقعیت شخصیت نمایش شود. 9) تعریف: (Exposition)
تعریف، قسمتی از شروع نمایش است که به معرفی اشخاص عمده ی بازی، موضوع مورد اختلاف و تبیین حال و هوا و فضایی می پردازد که وقایع نمایش نامه در آن جریان خواهد یافت. 10) تعلیق: (Suspense)
ایجاد یک موقعیت انتظار و یا بی تکلیفی در تماشاگر. 11) رقیب: (Antagenisti)
شخصیتی که رقیب شخصیت اصلی نمایش است. 12) سه تایی: (Trilogy)
مجموعه ی سه نمایش نامه کامل که پیوندشان یک سرگذشت بلند و یا یک مضمون محوری یا یک اندیشه باشد. 13) شخصیت: (Character)
قصد ارسطو از شخصیت، خلق و خو، ویژگی یا خصلت های رفتاری است که نمایش نامه نویس به عنوان سبب های عمل مطرح می کند. 14) شخصیت پردازی: (Characterization)
نمایش عمل ها، رویدادها و گفتگو چنان که تماشاگر بتواند شخصیت های نمایشی را مانند تک چهره های موجودهایی زنده و واقعی درک کند. 15) صحنه: (Stage)
محل داستان در یک عمل نمایشی. صحنه، معانی دیگری نیز در حوزه ی تئاتر دارد. 16) طرح: (Plot)
ارسطو«ترتیب رویدادها» را طرح نامیده است. 17) طرح خطی: (Linear Plot)
گونه ای طرح نمایشی که رویدادها در رابطه ای علت و معلولی در خطی مستقیم در پی هم می آیند تا موضوع را روشن و درک پذیر کنند. 18) کشمکش: (Conflict)
عنصر ستیز در عمل یک نمایش که حاصل عمل متقابل میان نیروهای متضاد در یک طرح است. کشمکش انواع مختلف دارد. 19) گره افکنی: (Rrsolution)
در ساخت نمایشی، آن بخش از نمایش که از آغاز عمل تا نقطه ی بحران، یعنی گره گشایی، ادامه می یابد. 20) گره گشایی: (Resolution)
در ساختمان نمایشی، گره گشایی بخشی از عمل یک نمایش است از لحظه ی بحران تا پایان نمایش نامه. 21) گفتار پایانی: (Epilogue)
گفتاری که در پایان یک نمایش، به وسیله ی یکی از بازیگران و خطاب به تماشاگران بیان می شود. 22) مکان: (Locale)
فضای عینی داستان که عمل نمایشی در آن جا روی می دهد. 23) موقعیت نمایشی:
(Dramatic Situation)
ماهیت یک کار نمایشی که به پیوندهای یک شخصیت با دیگر شخصیت ها و موقعیت ها و نیروهای مؤثر به این پیوندها اشاره دارد. 24) نقطه ی عزیمت: (Piont of attack)
نقطه ی عزیمت به لحظه ای در نمایش گفته می شود که در ساختمان طرح، عمل آغاز می شود. بررسی عناصر نمایشی در قصص سوره ی بقره:
1 داستان حضرت آدم علیه السلام ، آیات 29 الی 39
2 داستان گاو بنی اسرائیل، آیات 67 الی 73
3 داستان طالوت علیه السلام ، آیات 246 الی 252
4 داستان نمرود، آیه ی 258
5 داستان شهر خالی، آیه ی 259
6 داستان حضرت ابراهیم علیه السلام و پرندگان، آیه ی 260
داستان حضرت آدم علیه السلام آیات 29 39):
و به کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند، نوید بده که ایشان را بوستان هایی است که در فرودست آن جویباران جاری است؛ هرگاه از میوه های آن روزی یابند، گویند این همان است که پیش ترها از آن بهره مند بودیم؛ و به ایشان همانند آن داده شود؛ و در آن جا جفت های پاکیزه دارند؛ و هم در آن جا جاویدانند«25»خداوند پروا ندارد که به پشه و فراتر [یا فروتر] از آن مثل زند، آن گاه مؤمنان می دانند که آن [مثل [راست و درست است [و] از سوی پروردگارشان است؛ ولی کافران می گویند خداوند از این مَثل چه می خواهد؟ [بدینسان] بسیاری را بدان گمراه و بسیاری را راهنمایی می کند، ولی جز نافرمانان کسی را بدان بی راه نمی گرداند«26» کسانی که پیمان خداوند را پس از بستنش می شکنند، و آن چه خداوند به پیوستن آن فرمان داده است، می گسلند و در زمین فساد می کنند، اینان زیان کارند«27» چگونه به خداوند کفر می ورزید؟ حال آن که بی جان بودید و او به شما جان بخشید. سپس شما را می میراند و دوباره زنده می کند. آن گاه به سویش بازگردانده می شوید«28» او کسی است که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید، سپس به [آفرینش [آسمان پرداخت. و هفت آسمان استوار کرد و او به هر چیزی داناست«29» و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من گمارنده ی جانشینی در زمینم، گفتند آیا کسی را در آن می گماری که در آن فساد می کند و خون ها می ریزد؟ حال آن که ما شاکرانه تو را نیایش می کنیم و تو را به پاکی یاد می کنیم. فرمود: من چیزی می دانم که شما نمی دانید«30»و همه ی نام ها را به آدم آموخت، سپس آن ها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت: اگر راست می گویید به من از نام های ایشان خبر دهید«31»گفتند: پاکا که تویی، ما دانشی نداریم جز آن چه به ما آموخته ای. تو دانای فرزانه ای«32»فرمود: ای آدم آنان را از نام هایشان خبر ده؛ و چون از نامه هایشان خبرشان داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من ناپیدای آسمان ها و زمین را می دانم«33»و چون به فرشتگان گفتیم بر آدم سجده برید، همه سجده بردند جز ابلیس که سر کشید و کبر ورزید و از کافران شد«34» و گفتیم: ای آدم تو و همسرت در بهشت بیارامید و از [نعمت های] آن از هر جا که خواستید به خوشی و فراوانی بخورید، ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود«35» سپس شیطان آنان را به لغزش کشانید و از جایی که بودند، آواره کرد و گفتیم: پایین روید برخی دشمن یکدیگر و در روی زمین تا وقت معین آرامشگاه و بهره مندی دارید«36» آن گاه آدم کلماتی از پروردگارش فرا گرفت و [خداوند [از او درگذشت، چه او توبه پذیر مهربان است«37»
گفتیم: همه از آن [بهشت] پایین روید، آن گاه اگر رهنمودی از من برای شما آمد، کسانی که از رهنمودم پیروی کنند، بیمی برایشان نیست و اندوهگین نگردند«38» و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، دوزخی اند و جاودانه در آنند«39» 1 اندیشه:
اندیشه ی داستان آدم علیه السلام از آیات 29 و 30 مشهود است. به طوری که می توان گفت، اندیشه ی این داستان حول این دو عبارت است:
«و او به هر چیز داناست»، «من گمارنده ی جانشینی در زمینم»
با توجه به تعریفی که از عنصر اندیشه در فصل گذشته ارایه شد، این دو عبارت، مصداق چنین تعریفی می باشند.
به طور واضح تر می توان اندیشه ی داستان آدم علیه السلام را اینگونه بیان کرد:
«داننده به هر چیز می خواهد جانشینی در زمین بگمارد.» 2 بازشناخت:
عنصر «بازشناخت» به نوعی در مورد فرشتگان رخ می دهد. به طوری که فرشتگانی که در آغاز نسبت به خلق آدم علیه السلام به عنوان جانشین خداوند در زمین معترض بودند، در اواسط داستان، کار به جایی می رسد که همین فرشتگان در مقابل آدم علیه السلام سجده می کنند. در واقع شناخت جدیدی که فرشتگان در مورد جانشین زمین کسب می کنند، منجر می شود که در پایان حضورشان در داستان با نگرشی متفاوت از قبل، صحنه داستان را ترک کنند. لذا با توجه به این توضیح، می توانیم بگوییم که: عنصر «بازشناخت» در داستان آدم علیه السلام کاربرد دارد؛ امّا این کاربرد با کاربردی که در تراژدی دارد متفاوت است. 3 بیان:
«بیان» در داستان آدم علیه السلام به شیوه ی روایی و به طریق گفتگو ارایه شده است. داستان در همان ابتدا با گفتگوی خداوند متعال و فرشتگان آغاز می شود.
اهمیت چنین آغاز و گفتگویی در این است که:
اولاً: خوانندگان، به صورت مستقیم و با زبان خود فرشتگان با دقایق اندیشه های آنان آشنا می شوند و می دانیم که گوش دادن به صورت مستقیم، به مراتب از نقل و گزارش صرف، زنده تر و دلپذیرتر است.
ثانیا: قبل از آن که داستانسُرا (خداوند سبحان) در شناساندن انحراف رفتار شخصیّت محاوره کننده در پایان گفتگو دخالت کند، خوانندگان به طور مستقیم به این انحراف ها پی می برند و این امر در داستان تحقق یافته است. چرا که پس ازآشکار شدن دیدگاه فرشتگان، این پاسخ: «من چیزی می دانم که شما نمی دانید» آمده است. (خوانندگان از این پاسخ می توانند به انحراف رفتار فرشتگان پی ببرند.)
نتیجه این که:«گفتگو»به عنوان یک عنصرتکنیکی، یک وظیفه ی مهم را بر عهده دارد و آن مکشوف ساختن اندیشه های فرشتگان باهمه ی دقایق و جزییات آن در برابر جانشین روی زمین است. بعد از این گفتگو، داستان بیش تر از طریق روایی ادامه می یابد که از خود آیات قابل فهم است. 4 تحوّل:
عنصر «تحوّل» در مورد هر چهار شخصیّت داستان آدم علیه السلام مطرح می باشد. این چهار شخصیت داستان به ترتیب ورودشان به داستان عبارتند از:
الف فرشتگان
ب حضرت آدم علیه السلام
ج ابلیس
د حوّا علیهاالسلام
فرشتگان:
مخالفت با جانشینی آدم علیه السلام (تحوّل) سجده کردن بر آدم علیه السلام .
آدم علیه السلام و حوّا علیهاالسلام :
گفتیم ای آدم تو و همسرت در بهشت بیارامید، (تحوّل) گفتیم پایین روید [به روی زمین]
و به پایین روی زمین رفتن، (تحوّل) فراگرفتن کلمات توسط آدم و در گذشتن خداوند از او.
ابلیس:
ابلیس در مقام فرشتگان، (تحوّل) قرار گرفتن در گروه کافران. 5 رقیب:
به نوعی عنصر «رقیب» در داستان آدم علیه السلام کارکرد دارد.
بر سر سجده نکردن ابلیس آدم را. ابلیس رقیب آدم علیه السلام می شود و تا آخر داستان حضور دارد و در نهایت سبب می شود که آدم علیه السلام به روی زمین پایین برود. 6 و 7 شخصیّت و شخصیّت پردازی:
درباره ی شخصیّت و شخصیّت پردازی در این داستان نکته ای که مهم است، طریقه ی توالی ورود شخصیّت ها به داستان می باشد؛ به طوری که بعد از «گفتگو»ی خداوند با فرشتگان، شخصیت دیگری به نام «ابلیس» ظاهر می شود و در ادامه به همین ترتیب حوّا وارد داستان می شود. البته بهره گیری از این تکنیک ها بر اساس فکر و اندیشه ای است که از بیان این داستان موردنظر بوده است. از این شخصیت ها برخی ویژگی های ناشناخته و مبهمی دارند، همانند فرشتگان. همچنین شخصیت ها به اصلی مانند آدم علیه السلام و فرعی مانند ابلیس، حوّا علیهاالسلام و فرشتگان، قسمت شده اند. همان گونه که شخصیت ها به دو نوع انسان و فرشته تقسیم شده اند. سرانجام، همه ی شخصیت ها بر طبق زبان داستانی، با خصوصیت های متغیر ترسیم شده اند، یعنی هیچ کدام وضعیت ثابتی ندارند؛ به گونه ای که در آغاز داستان با ویژگی های معینی در صحنه ی داستان ظاهر می شوند، اما در پایان به گونه ای دیگر.
در علّت پرداخت شخصیت های داستان به این طریق می توان به این نکته اشاره کرد که غرض و مقصود داستان، بیان «مقام الهی جانشینی آدم علیه السلام بر روی زمین» است؛ بنابراین باید همه ی وقایع و شخصیّت ها در این راستا باشند و این گونه نیز هستند. در نتیجه به آن دسته از ویژگی های شخصیت ها تأکید شده است که در راستای این اندیشه می باشد؛ و اگر فرشتگان مطرح شدند، نشان دهنده ی بُعد الهی و متعالی انسان است که در صورت اطاعت از حقّ تعالی به مقام و مرتبه ای بالاتر از فرشتگان نایل می شود و در غیر این صورت یعنی پیروی از شیطان اهل جهنم خواهد شد و جاودانه در آن جا خواهد ماند.
اما در ارتباط با تقسیم بندی شخصیت ها بر دو نوع اصلی و فرعی، با صراحت می توانیم بگوییم: شخصیت اصلی داستان، آدم علیه السلام است. چرا که این شخصیت برای آدمیان در صحنه ی تجربه ی جانشینی شان در زمین تجسم یافته است. شخصیتی که در تمام قسمت های چهارگانه ی داستان، ایفای نقش می کند.
در بخش نخست: نقش خلیفه جانشین را دارد.
در بخش دوّم: نقش آموزنده ی دانش را ایفا می کند. که همه ی اسما را فرا می گیرد.
و در بخش سوّم: به فرشتگان و ابلیس دستور داده می شود که در برابر او سجده کنند.
و بالاخره در بخش چهارم: عملیات اسکان وی دربهشت و آنگاه هبوط وی در زمین انجام می شود. 8 کشمکش:
عنصر «کشمکش» در داستان آدم علیه السلام بر سر موضوع «سجده کردن بر آدم علیه السلام » بروز پیدا می کند. به طوری که ابلیس به واسطه ی سجده نکردنش، در مقابل خداوند متعال قرار می گیرد و سبب ایجادتضاد می شودکه لازمه ی کشمکش است.
البته کشمکش تئآتری با کشمکش مطرح شده در این داستان ماهیتا متفاوت اند. فقط تشابه ظاهری است که باعث می شود که سجده نکردن ابلیس بر آدم علیه السلام را کشمکش بنامیم. 9 گفتار پایانی:
عنصر «گفتار پایانی» در پایان داستان آدم علیه السلام توسط خداوند متعال بیان می شود. یعنی به نوعی خطاب به جانشینان زمین که اندیشه ی داستان نیز طرح جانشینی در زمین بود چنین می گوید:
گفتیم: همه از آن [بهشت] پایین روید، آن گاه اگر رهنمودی از من برای شما آمد، کسانی که از رهنمودم پیروی کنند، بیمی بر ایشان نیست و اندوهگین نگردند و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، دوزخی اند و جاودانه در آنند.(1)
البته نبایست به ظاهر بسنده کنیم و بگوییم که داستان آدم علیه السلام دارای عنصر «گفتار پایانی» است، چرا که باطن و ماهیت امر مهم تر از ظاهر آن است. لذا باید دقیق تر شویم تا دریابیم که واقعا آیات 38 و 39 «گفتار پایانی» در مفهوم تئاتری اند یا نه؟
داستان گاو بنی اسرائیل: آیات 6773 بقره)
و چون موسی به قومش گفت، خداوند به شما دستور می دهد که ماده گاوی بکشید، گفتند: آیا ما را ریشخند می کنی؟ گفت پناه بر خدا می برم که [مبادا [از نادانان باشم«67» گفتند: از پروردگارت برای ما بخواه که چون و چند آن گاو را بر ما روشن کند. گفت: می فرماید آن گاوی است نه پیر و نه جوان، میان سال بینابین؛ پس آن چه دستور یافته اید انجام دهید«68» گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند که رنگ آن چیست. گفت: می فرماید آن گاوی است رنگش زردِ روشن که بینندگان را شاد می کند«69»
گفتند: از پروردگارت بخواه که برای ما روشن کند که آن چگونه است [چون و چند] گاو بر ما مشتبه شده است و ما اگر خدای بخواهد راهیاب خواهیم شد«70»گفت: می فرماید آن گاوی است که نه رام [و کاری] است که زمین را شیار کند و کشت زار را آبیاری کند، تندرست و یک رنگ. گفتند: اینک سخن درست آوردی. سپس آن را کشتند و نزدیک بود که این را نکنند«71» و یاد کنید که چون کسی را کشتید و درباره ی او به ستیزه پرداختید [و به گردن همدیگر انداختید] و خداوند آشکار کننده ی چیزی است که پنهان می ساختید«72» آن گاه گفتیم: بخشی از بدن گاو را به او [بدن آن کشته] بزنید [تا زنده شود] و خداوند این چنین مردگان را زنده می کند و معجزات خویش را به شما می نمایاند تا بیندیشید«73» 1 اندیشه:
«اندیشه ی» نهفته در این داستان، در آیه ی 73 بیان شده است: «کَذلِکَ یُحیی اللّه ُ الْمَوْتی...» «خداوند این چنین مردگان را زنده می کند.»
حال برای تبیین این اندیشه، سایر عناصر پدیدار می شوند. 2 بازگشت به گذشته:
در این داستان به یک معنی از عنصر «بازگشت به گذشته» استفاده شده است و البته این بهره مندی در مفهوم تئآتری نمی باشد.
داستان گاو بنی اسرائیل از حادثه ی میانی آغاز می شود؛ به طوری که رویداد میانی این داستان عبارت است از اختلاف نظر در شناسایی قاتل و روی آوردن به حضرت موسی علیه السلام برای به دست آوردن قاتل و نیز کشتن گاو.
این گونه «آغاز» بیان گر اهمیت این رویداد در سلسله ی حوادث داستان می باشد و در واقع حادثه ی آغازین داستان در بردارنده ی معنا و مفهوم ویژه ای است که بر سایر مفاهیم فرعی مزیت و برتری دارد. با اندکی دقت و توجّه خواهیم فهمید که آغاز داستان با این رویداد، در راستای اندیشه ای است که غایت بیان این داستان در آن نهفته است. یعنی داستان «زنده کردن مردگان» درباره ی حادثه فردی است که قاتل وی ناشناخته است. مردم، در شناسایی قاتل، سخت دچار اختلاف می شوند. از این رو، به منظور کشف هویّت قاتل به موسی علیه السلام روی می آورند. موسی علیه السلام به آنان دستور می دهد تا گاوی را که دارای مشخصات ویژه ای است، بکشند و پاره ای از اجزای آن را به مقتول بزنند تا زنده شود و هویّت قاتل آشکار گردد. در این صورت، نخستین رویداد داستان، قتل یک شخص است. رویداد میانی آن عبارت از اختلاف نظر در شناسایی قاتل و روی آوردن به موسی علیه السلام برای به دست آوردن قاتل و نیز کشتن گاو. و آخرین رویداد داستان، زنده کردن فرد مقتول است.
این که قبلاً اشاره شد که یک معنا از «بازگشت به گذشته» در این داستان استفاده شده است، از آیه ی72 بر می آید؛ به طوری که بعداز 5 آیه که درباره ی کشتن گاو بوده است، خداوند می فرماید: یاد کنید که چون کسی را کشتید و درباره ی او به ستیزه پرداختید. [و به گردن همدیگر انداختید] و خداوند آشکار کننده ی چیزی است که پنهان می ساختید.
و سپس در آیه ی 73 می گوید:
آن گاه گفتیم: بخشی از بدن گاو را به او [بدن آن کشته] بزنید [تا زنده شود].
پس معلوم می شود که «قتل» سرآغاز رویدادها و زدن بخشی از بدن گاو به«کشته» آخرین آن هاست.
در ضمن، دلایل آغازیدن داستان به این طریق و رویداد میانی را حداقل می توان چنین بیان کرد که:
الف فرمان «ذبح گاو»: یعنی ما را در مقابل یک فرمان آسمانی قرار می دهد.
ب «کشتن گاو»: وقتی اندیشه ی این داستان «پدیده ی احیای مردگان» است، پس تجلی گاه و مظهر این احیای مرده به وسیله ی کشتن گاو فراهم خواهد شد؛ لذا داستان به این طریق آغاز می شود. 3 پرسش و پاسخ:
داستان گاو نیز به نوعی با عنصر «پرسش و پاسخ» بیان می شود؛ اما این نیز نوع خاصی از پرسش و پاسخ است با معنای متفاوت از معنای تئآتری آن. به طوری که از هفت آیه ای که داستان گاو را بیان می کنند، شش آیه به طریق پرسش و پاسخ می باشد؛ پرسشی که بنی اسرائیل از موسی علیه السلام در مورد بیان خداوند در کشتن گاو می کنند و پاسخی که خداوند از طریق موسی علیه السلام به بنی اسرائیل می دهد. 4 و 5 شخصیت و شخصیت پردازی:
در این داستان، اصل، «کشتن گاو» است؛ نه خود گاو، ولی به خاطر «پرسش»های بنی اسرائیل «پاسخ»های خداوند، پرداختی هنرمندانه به شخصیت گاو داده است. لذا به این معنا، گاو شخصیت اصلی داستان قرار گرفته است.
یکی از شیوه های شخصیت پردازی نیز به همین طریق، یعنی «پرسش و پاسخ»، می باشد که به نوعی غیرتئآتری این «پرسش و پاسخ»ها در این داستان منجر به گفتگو شده اند تا شخصیت گاو پرداخته شود.
ویژگی های گاو را در چهار دسته می توان بیان کرد:
دسته اول به بیان سه ویژگی پرداخته است؛
سنّ: از پروردگارت برای ما بخواه که چند و چون آن گاو را بر ما روشن کند.
رنگ: از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند که رنگ آن چیست؟
ویژگی های جسمانی: از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند که آن چگونه است؟ [چند و چون]
دسته ی دوم به عنوان پاسخ دسته ی اول آمده است؛
سن: میان سال بینابین «عَوان».
رنگ: زرد «بَقَرَةٌ صَفْراء»
ویژگی های جسمانی: تندرست و یک رنگ «مُسَلَّمَةٌ»
دسته ی سوم، دنباله ی دسته دوم می باشد. زیرا در پاسخ، تنها به اعتدال سن و زردی رنگ و سلامت جسمانی بسنده نشده است، بلکه برای هر داستان، ویژگی هایی را نیز بیان می کند؛
سن: «نه پیر...»
رنگ: «روشن...»
ویژگی های جسمانی: «نه رام [و کاری] است که زمین را شیار کند...»
دسته ی چهارم:
سن: «... و نه جوان»
رنگ: «... بینندگان را شاد کند.»
ویژگی های جسمانی: «... و نه کشت زار را آبیاری کند.»
دیگر ویژگی های جسمانی که مطرح شده اند:
«یک رنگ است و خال و نشانه ای در اندام آن مشاهده نمی شود.»
داستان طالوت علیه السلام : (آیات246252 بقره)
آیا [داستان] بزرگان بنی اسرائیل را پس از موسی ندانسته ای؟ آن گاه که به پیامبرشان گفتند: برای ما فرمانروایی بگمار تا [به فرمان او] در راه خدا جهاد کنیم. گفت: اگر جهاد بر شما مقرر گردد، چه بسا کارزار نکنید. گفتند: دلیلی ندارد که در راه خدا نجنگیم. و حال آن که از خانه و کاشانه ی مان رانده [و از زن] و فرزندانمان جدا شده ایم. آن گاه چون کارزار بر ایشان مقرر گشت، جز اندکی از ایشان، همه روی گردان شدند، و خدا از ستمکاران آگاه است«246» و پیامبرشان به ایشان گفت: خداوند طالوت را به فرمانروایی شما برگماشته است. گفتند: چگونه برما فرمانروایی کند، حال آن که ما از او به فرمانروایی سزاوارتریم و مال و منال چندانی نیز ندارد. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده است و به او دانایی و توانایی بسیار بخشیده است و خدا فرمانروایی اش را به هر کس که بخواهد ارزانی می دارد و خدا گشایش گری داناست«247» و پیامبرشان به ایشان گفت: نشانه ی [صدق و صحت] فرمانروایی او این است که «تابوت عهد» که در آن مایه ی آرامشی از سوی پروردگارتان و یادگاری از میراث آل موسی علیه السلام و آل هارون علیه السلام هست و فرشتگانش حمل می کنند، به سوی شما می آید. اگر مؤمن باشید در این امر عبرتی برای شماست«248»
و هنگامی که طالوت با سپاهیان رهسپار شد، گفت: خداوند آزماینده ی شما به جویباری است که هر کس از آن بنوشد از من نیست و هر کس از آن نخورد از من است، مگر آن که مشتی [آب] به دست خویش برگیرد؛ و جز اندکی از ایشان، همه از آن نوشیدند. و چون او و کسانی که همراه او ایمان آورده بودند، از آن جوی برگذشتند، [بددلان [گفتند: امروز تاب جالوت و سپاهیانش را نداریم، [اما [کسانی که یقین داشتند که به لقای الهی خواهند رسید، گفتند: چه بسا گروهی اندک شمار که به توفیق الهی بر گروهی انبوه پیروز گردیده است و خداوند با شکیبایان است«249» و چون با جالوت و سپاهیانش رو در رو شدند، گفتند: پروردگارا بر ما [باران] صبر فرو ریز و گام های ما را استوار بدار و ما را بر خداناشناسان پیروز گردان«250»آن گاه به توفیق الهی آنان را شکست دادند و داود علیه السلام جالوت را کشت، و خداوند به او فرمانروایی و پیامبری ارزانی داشت و از هر آن چه خواست به او آموخت و اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نکند، زمین تباه شود، ولی خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد«251» این آیات الهی است که به حق بر تو می خوانیمش و تو از فرستادگانی«252» 1 اندیشه:
عنصر «اندیشه» در داستان طالوت علیه السلام می تواند به صورت چند اندیشه مطرح شود، بدین ترتیب که:
الف خدا از ستم کاران آگاه است.
ب خدا فرمانروایی اش را به هر که بخواهد ارزانی می دارد و خدا گشایش گری داناست.
ج خدا آزماینده است.
د چه بسا گروهی اندک شمار که به توفیق الهی بر گروهی انبوه پیروز گردیده است و خدا با شکیبایان است.
ه اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نکند، زمین تباه شود، ولی خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد.
با بررسی این اندیشه ها می توانیم عنصر «اندیشه» در داستان طالوت علیه السلام را این گونه معرفی کنیم که:
خدا از ستمکاران آگاه است. برای همین اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نکند، زمین تباه شود، ولی خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد.
حال مصداق های این که خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد در اندیشه های دیگر مطرح شده اند.
«خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد. به همین سبب فرمانروایی اش را به هر که بخواهد ارزانی می دارد و خدا گشایش گری داناست. چرا که اگر چنین نباشد، زمین تباه شود.»
زمین مرکز خلیفة اللهی جهانیان. (عالی ترین هدف خلقت جهانیان همین خلیفة اللهی است و تباهی زمین، یعنی عقیم ماندن کار خلقت.)
«خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد»؛ به همین خاطر «خدا آزماینده است.»
«خداوند بر جهانیان بخشش و بخشایش دارد»؛ به همین دلیل «چه بسا گروهی اندک شمار که به توفیق الهی بر گروهی انبوه پیروز گردیده است و خدا با شکیبایان است.» 2 بازشناخت:
در داستان طالوت علیه السلام عنصر «بازشناخت» در ارتباط با گروهی از بنی اسرائیل رخ می دهد؛ به طوری که در آیه ی 246، وقتی که آن گاه که به پیامبرشان گفتند: برای ما فرمانروایی بگمار تا [به فرمان او] در راه خدا جهاد کنیم، ولی آن گاه چون کارزار بر ایشان مقرر گشت، جز اندکی از ایشان همه روی گردان شدند. نشان دهنده ی این مطلب است که آن گروه از بنی اسرائیل که در آغاز داستان چنین تقاضایی از پیامبر خود داشتند، در حین عمل، جز اندکی از ایشان همه روی گردان شدند. پس این گروه از بنی اسرائیل در مورد خویشتن به شناختی جدید رسیدند که هنگام عملی شدن خواسته ی ایشان از ادامه دادن آن امتناع کردند.
شناخت جدید این گروه از بنی اسرائیل، به واسطه ی «گماردن فرمانده» و «گذر از جویبار» فراهم می شود تا این که خود این گروه از بنی اسرائیل بگویند:
امروز تاب جالوت و سپاهیانش را نداریم. 3 بیان:
«بیان» در داستان طالوت علیه السلام به شیوه ی روایی و به طریق گفتگو ارایه می شود. اما این شیوه ی روایی بیان و گفتگو به لحاظ ساختار در این داستان دارای ویژگی خاصی است. به طوری که راوی خداوند متعال داستان را این گونه آغاز می کند که «آیا [داستان [بزرگان بنی اسرائیل را پس از موسی ندانسته ای؟» این مطلب نشان می دهد که مخاطبی برای داستان وجود دارد که راوی خطابش با اوست. در ادامه، در همان آیه ی 246، آغاز و پایان و نتیجه ی داستان را بیان می کند. یعنی مخاطبِ راوی در همان ابتدا می داند که بنی اسرائیل از تقاضایی که از پیامبر خود دارند در حین عمل سر باز خواهند زد.
حال برای این که این سر باز زدن نشان داده شود، داستان در آیات بعدی بسط می یابد. در ضمن، گفته شد، ساختار «بیان» در داستان طالوت علیه السلام خاص و ویژه است و به همین آیه ی 246 بر می گردد؛ به طوری که کلّ داستان به صورت گفتگو است و اصولاً گفتگو، یک سیر کلامی دارد. یعنی یک انجامی دارد؛ به طوری که در آن، موضوعی مطرح می شود که در سیر کلامی طرفین به یک سرانجام می رسد و در واقع آخرین کلام ردّ و بدل شده، شفاف کننده ی موضوع آغازین گفتگوست، اما در داستان طالوت علیه السلام ، در آغاز داستان، شاهد هستیم که سیر کلامی گفتگو طرح نمی شود، بلکه تقاضای بنی اسرائیل به عنوان کلام آغازین گفتگو بیان می شود و در ادامه، بدون تصویر کردن سیر کلامی، طرفین گفتگو، آخرین کلام گفتگو، یعنی جز اندکی از ایشان، همه روی گردان شدند، بیان می شود. در آیات بعدی برای این که خواننده یا شنونده داستان اقناع شود که چرا این گونه شده است؟ سیر کلامی گفتگو طرح می شود. در واقع منطق سیر کلامی گفتگو شکسته می شود و سپس براساس اندیشه، داستان، ساختار جدیدی پیدا می کند که دیگر این ساختار، منطقی غیر از منطق سیر کلامی گفتگو دارد. 4 و 5 شخصیت و شخصیت پردازی:
شخصیت های داستان طالوت علیه السلام به ترتیب عبارتند از:
الف گروهی از بنی اسرائیل.
ب پیامبر بنی اسرائیل.
ج طالوت علیه السلام .
د جالوت.
ه داود علیه السلام .
اما شخصیت پردازی در داستان طالوت علیه السلام ، شخصت پردازی مبتنی بر اندیشه ی داستان است. یعنی این پنج شخصیت داستان، آن گونه پرداخته می شوند که لازمه ی اندیشه ی داستان است. برای نمونه وقتی نام پیامبر بنی اسرائیل بیان نمی شود به این خاطر است که در نمودار ساختن اندیشه ی داستان، ذکر نام او کاربرد ندارد ولی چون حضور او به عنوان واسطه بین خداوند متعال و بنی اسرائیل، پیش برنده ی داستان برای آشکار شدن اندیشه مؤثر و ضروری است در داستان گنجانده می شود و آن هم در حدّ یک «پیام رسان». یعنی از شخصیت او فقط «پیامبر بودن» اوست که در خدمت اندیشه ی داستان است. لذا ابعاد دیگری از شخصیت او مطرح نمی گردد.
و شخصیت «طالوت علیه السلام » نیز به واسطه ی کج اندیشی های بنی اسرائیل پرداخته می شود و دانایی و توانایی به عنوان بارزترین وجوه شخصیتی طالوت علیه السلام در داستان مطرح می شود که این نیز در خدمت اندیشه ی داستان می باشد.
و از شخصیت«جالوت» نیز،چون همین مقداری که بنی اسرائیل را از خانه و کاشانه شان رانده [و از زن[ و فرزندان شان جدا کرده است در خدمت اندیشه ی داستان بوده، بدان پرداخته شده است.
از شخصیت «داود» علیه السلام نیز این سه ویژگی مطرح می شود که لازمه ی اندیشه ی داستان است:
1 کُشنده ی جالوت
2 فرمانروایی او
3 حکمت او 6 صحنه:
تنها مکانی که به عنوان عنصر «صحنه» در داستان طالوت علیه السلام مطرح می شود و در عمل نقش مهمّی ایفا می کند، همان جویباری است که لشکریان طالوت علیه السلام از آن می گذرند. باز متوجه می شویم که در صحنه پردازی داستان نیز همان عنصر اندیشه، حضور دارد چرا که بدون بیان جویبار،اندیشه ی داستان به روشنی تصویر نخواهد شد.
«جویبار» تصویرگر این بخش از اندیشه داستان است که خدا از ستمکاران آگاه است. چرا که به واسطه ی این جویبار، ستم گران مصداق عینی در داستان پیدا می کنند. 7 طرح خطی:
رویدادهای داستان طالوت علیه السلام به صورت خطی، یعنی پشت سر هم و با توالی زمانی، به وقوع می پیوندد که نتیجه ی آن به عنوان عنصر «طرح خطی» در این داستان مطرح می شود.
تقاضای گماردن فرمانده؛ معرفی فرمانده همراه با نشانه ی آن؛ لشکرکشی سپاهیان طالوت علیه السلام ؛ گذر از جویبار؛ شکست خوردن سپاهیان جالوت؛ کشته شدن جالوت. 8 کشمکش:
عنصر «کشمکش» در داستان طالوت علیه السلام بر سر موضوع «گماردن طالوت به عنوان فرمانده ی بنی اسرائیل» بروز می کند. البته این کشمکش به گستردگی کشمکش تئآتری نیست. 9 گفتار پایانی:
عنصر «گفتار پایانی» به نوعی در پایان داستان طالوت علیه السلام بیان می شود:
این آیات الهی است که به حق برتر می خوانیمش و تو از فرستادگانی.
با توجه به آیه ی 252، آنچه به عنوان «گفتار پایانی» مطرح می شود و اهمیّت دارد، همان حقّ بودن آیات الهی است که نمونه ی آن، داستان طالوت علیه السلام می باشد.
داستان نمرود: (آیه ی 258 بقره)
آیا [داستان] کسی را که از [سرمستی] آن که خداوند به او ملک و مکنت بخشیده بود، با ابراهیم علیه السلام درباره ی پروردگارش محاجّه می کرد، ندانسته ای؟ چون ابراهیم علیه السلام گفت: پروردگار من کسی است که زندگی می بخشد و می میراند، او [نمرود [گفت: من [نیز] زندگی می بخشم و می میرانم؛ ابراهیم علیه السلام گفت: خداوند خورشید را از مشرق بر می آورد، تو از مغربش برآور. آن کفر پیشه، سرگشته [و خاموش [ماند و خداوند مردم ستم کار را هدایت نمی کند«258» 1 اندیشه:
اندیشه ی مطرح در داستان نمرود، پدیده ی «زندگی بخشیدن و میراندن» می باشد که به ترتیب در دو داستان بعدی، یعنی داستان «شهر خالی» و داستان «قطعه قطعه شدن چهار پرنده به دست ابراهیم علیه السلام »، نیز مطرح می گردد و این داستان مدخل ورود به این موضوع و مبحث است. این اندیشه از محاجّه ی ابراهیم علیه السلام و نمرود آشکار می شود. 2 تعریف:
عنصر «تعریف» در این داستان به گونه ی خاصی ارایه شده است که در راستای اهداف یا به تعبیر دیگر در راستای اندیشه ی داستان می باشد. خداوند می فرماید:
آیا [داستان] کسی را که از [سرمستی] آن که خداوند به او ملک و مکنت بخشیده بود، با ابراهیم علیه السلام درباره ی پروردگارش محاجّه می کرد، ندانسته ای؟
خداوند با چنین تعریفی از «نمرود» به چند نکته اشاره دارد:
الف خداوند به او ملک و مکنت بخشیده بود.
ب ملک و مکنت، مانع نمرود از درک صحیح درباره ی پروردگار شده بود. چرا که می پنداشت او هم می تواند زندگی ببخشد و بمیراند. 3 رقابت:
ابراهیم علیه السلام که شخصیت اصلی داستان است، به نوعی، نمرود در ابلاغ پیام الهی رقیب اوست. چرا که ابراهیم علیه السلام پروردگارش را خدایی معرفی می کند که زندگی می بخشد و می میراند و نمرود نیز چنین ادعایی دارد. لذا بر سر موضوع واحد اختلاف نظر حاصل می شود و نمرود رقیب ابراهیم علیه السلام می شود. 4 کشمکش:
در این داستان به نوعی کشمکش بین ابراهیم علیه السلام و نمرود صورت گرفته است و از نوع کشمکش انسان بر ضد انسان می باشد.
نکته ای که در این کشمکش حایز اهمیت است، مشخص نبودن مکان و زمان آن می باشد. به نظر می رسد علت این ابهام این است که بر بیان حقّ بدون قید زمان و مکان تأکید شود. به عبارت دیگر داستان نمرود با این ویژگی کشمکش، این مطلب را آشکار می کند که اصل، صلابت و استواری در بیان حقّ است و زمان و مکان نمی تواند مانع بیان آن شود. با توجه به این دلیل، ابهام زمانی و مکانی کشمکش داستان قابل توجیه است.
داستان شهر خالی: (آیه ی 259 بقره)
آیا [داستان] کسی را که بر شهری گذشت که سقف ها و دیوارهایش فرو ریخته بود، [در دل [گفت: چگونه خداوند [اهل] این [شهر] را پس از مرگشان زنده می کند؟ آن گاه خداوند او را [به مدت] صد سال میراند، سپس زنده کرد؛ [و به او [گفت: چه مدت [در این حال] مانده ای؟ گفت یک روز یا بخشی از یک روز [در این حال] مانده ام. فرمود: چنین نیست، صد سال [در چنین حالی [مانده ای. به خوردنی و نوشیدنی ات بنگر که با گذشت زمان دیگرگون نشده است و به درازگوشت بنگر و [بدینسان] تو را مایه ی عبرت مردم خواهیم ساخت و به استخوان ها بنگر که چگونه فراهمشان می نهیم، سپس بر آن ها [پرده ی[ گوشت می پوشانیم و هنگامی که [حقیقت امر] بر او آشکار شد، گفت: می دانم که خداوند بر هر کاری توانا است«259»
1 اندیشه:
همان طور که قبلاً اشاره شد این داستان (شهر خالی) نیز پیرامون پدیده ی «زندگی بخشیدن و میراندن» می باشد؛ امّا به گونه ای متفاوت از داستان قبل. در داستان قبل (داستان نمرود) بحث کلامی در مورد توانایی مطلق خداوند بر «زندگی بخشیدن و میراندن» بود، ولی در این داستان اندیشه ی «توانایی بر زندگی بخشیدن و میراندن» به نوعی خاص نشان داده شده است. 2 بازشناخت:
عنصر «بازشناخت» به یک معنا در داستان شهر خالی به کار رفته است.
شخصیت اصلی داستان که در آیه از او به عنوان کسی را که بر شهری گذشت نام برده شده است، طبق کتب تفاسیر، پیامبری است که «ارمیا» یا «عزیر» نام دارد.
در این داستان ارمیا یا عزیر در پایان به شناختی جدید نایل می شود؛ به طوری که در آغاز، زنده شدن اهل شهر برای او به واسطه ی موقعیت و فضایی که در آنجا حاکم بوده است، بعید به نظر می رسد؛ (در تفاسیر آمده که حیوانات خشکی و دریایی از مردار آن ها می خوردند)، ولی در پایان داستان خود اوست که می گوید:
«می دانم که خداوند بر هر کاری تواناست.»
کیفیت و چگونگی عنصر «بازشناخت» نیز از خود آیه به روشنی معلوم است. او به واسطه ی خواب صد ساله و بیداری بعد از آن به این شناخت جدید می رسد.
البته عنصر «بازشناخت» در این داستان با عنصر «بازشناخت» تئآتری تفاوت دارد. 3 بیان:
«بیان» در این داستان به طریق گفتگو ارایه شده است. این گفتگو با پرسش شخصیت اصلی داستان آغاز می شود و در ادامه، توسط ندای غیبی یا پیرمردی (طبق برخی تفاسیر) از او سؤال می شود که چه مدت [در این حال] مانده ای؟ در جواب، شخصیت اصلی می گوید: یک روز یا بخشی از یک روز [در این حال[ مانده ام.» به همین ترتیب داستان ادامه پیدا می کند و عنصر «بیان» شکل می گیرد. 4 و 5 گره افکنی و گره گشایی:
داستان شهر خالی در همان آغاز با گره افکنی شروع می شود و به نوعی از گره ای که برای شخصیت اصلی مطرح بوده است، سخن به میان می آید. البته چنان که قبلاً نیز اشاره شد این عناصر به مفهوم تئآتری در داستان ها به کار نرفته اند، بلکه شباهت هایی بین آن ها موجود است.
گره افکنی یا عمل فراز این داستان، این است که شخصیت اصلی داستان در موقعیتی قرار می گیرد که زنده شدن مردگان اهل شهر با آن وضعیت برایش بعید به نظر می رسد، به طوری که می گوید: چگونه خداوند [اهل] این [شهر] را پس از مرگشان زنده می کند؟
حال، این گره افکنی یا عمل فراز باید به گره گشایی یا عمل فرود منتهی شود. در ادامه ی داستان شاهد گره گشایی هستیم؛ به طوری که با «میراندن و زنده کردن» خود شخصیت اصلی تحقق می یابد.
گره افکنی یا عمل فراز داستان شهر خالی:
بعید به نظر رسیدن زنده کردن مردگان اهل شهر برای شخصیت اصلی.
گره گشایی یا عمل فرود داستان شهر خالی:
میراندن شخصیت اصلی و سپس زنده کردنش بعد از صد سال. 6 موقعیت نمایشی:
داستان شهر خالی دارای «موقعیت نمایشی» است؛ به طوری که عمل نمایشی، آرامش و سکون داستان را از بین برده است و تا زمانی که این آرامش و سکون باز نگردد، عمل نمایشی ادامه خواهد داشت. عمل نمایشی آغازین داستان به واسطه ی کشته شد. اهل شهر فراهم آمده است، حال این کشته شدن می تواند سؤالات گوناگونی را برانگیزد که یکی از آن سؤالات همانی است که در این داستان مطرح شده است.
«کشته شدن اهل شهر یا میراندن آن ها» نیز نقطه ی عزیمت موقعیت نمایشی داستان شهر خالی می باشد؛ به طوری که عمل نمایشی از این نقطه شروع و عزیمت می کند.
داستان حضرت ابراهیم علیه السلام و پرندگان: (آیه ی 260 بقره)
و آن گاه که ابراهیم گفت: پرودگارا به من بنمای که چگونه مردگان را زنده می کنی؟ فرمود: مگر ایمان نداری؟ گفت: چرا، ولی برای آن که دلم آرام گیرد. فرمود: چهار پرنده بگیر [و بکش] و پاره پاره کن [و همه را در هم بیامیز]، سپس بر سر هر کوهی پاره ای از آن ها را بگذار، آن گاه آنان را [به خود [بخوان. [خواهی دید] که شتابان به سوی تو می آیند و بدان که خداوند، پیروزمندِ فرزانه است«260» 1 اندیشه:
همان طور که ذکر شد این سوّمین داستان در سلسله ی داستان های به هم پیوسته ای است که در مورد پدیده ی میراندن و زنده کردن می باشد، اما این بار شخصیّت اصلی، ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام است.
اگر به این سه داستان، یک جا نظر کنیم، نکاتی برای مان روشن خواهد شد؛ به طوری که در داستان نمرود بحث نظری پیرامون پدیده ی زنده کردن و میراندن مطرح شد و معلوم گردید که تنها خداوند قادر و متعال است که توانایی زنده کردن و میراندن را دارد. داستان شهر خالی، نمایاندن وضعیتی از مردگان بود که زنده شدن آن ها به نظر بعید می رسید. یعنی وضعیت خاص این مردگان سبب می شد که ارمیا یا عزیر زنده شدنشان را امری بعید پندارد. در داستان ابراهیم علیه السلام و پرندگان،موضوع به گونه ای دیگر مطرح است، در این جا ابراهیم علیه السلام در این امر شک و تردید ندارد، بلکه از کیفیت و چگونگی زنده کردن مردگان سؤال دارد. به عبارت دیگر این که خداوند متعال مردگان را زنده می کند، جای تردید نیست، بلکه این زنده شدن به چه طریق خواهد بود، این معنا از خود آیه ی مبارکه نیز بر می آید.
ابراهیم علیه السلام می گوید: پروردگارا به من بنمای که چگونه مردگان را زنده می کنی.
در واقع ابراهیم علیه السلام از خداوند متعال کاری می خواهد که هنوز زمان وقوع آن نرسیده است. چرا که در قیامت، مردگان زنده خواهند شد؛ نه قبل از قیامت و این پرسش از کیفیت عمل است؛ نه از خود عمل.
در این سه داستان یک اندیشه واحد از ابعاد مختلف مطرح شده است و به خاطر همین ابعاد مختلف، موقعیت ها شخصیت ها و رویدادهای متفاوتی در داستان ها گنجانده شده است. و این تفاوت در موقعیت ها و شخصیت ها و رویدادها، لازمه ی چنین نگرش هایی از یک اندیشه ی واحد بوده است. 2 بیان:
بیان در داستان ابراهیم علیه السلام و پرندگان با عنصر «گفتگو» ارایه شده است که به روشنی از خود آیه ی مبارکه مشهود است.
یکی از زیبایی های بیان در این داستان، همین جمله ی مگر ایمان نداری؟ می باشد. چرا که در کلام ابراهیم علیه السلام خطاب به خداوند متعال واضح است که: از کیفیت عمل سؤال می شود؛ نه از خود عمل. ولی برای این که جای شکّ و شبهه ای باقی نماند، خداوند سبحان با این جمله ی پرسشی به محتوای بیان، شفافیت بیش تری می بخشد تا جواب ابراهیم علیه السلام آن تفاوت نگرشی از یک اندیشه ی واحد را واضح تر گرداند. 3 بازشناخت:
مشاهده ی چگونگی زنده شدن پرندگان توسط ابراهیم علیه السلام در پایان داستان، بازشناختی است در باب معرفت به پروردگار متعال و در این داستان به نوعی این بازشناخت برای ابراهیم علیه السلام رخ می دهد. لذا با این توضیح به یک معنا عنصر «بازشناخت» در داستان ابراهیم علیه السلام و پرندگان به کار رفته است، اما در معنایی متفاوت از تئاتر. پی نوشت ها:
(1) آیات 38 و 39 سوره ی بقره.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان