چکیده
رابطه بین «علم » «حقیقت » و «دانش همبسته » همواره مورد توجه اندیشمندان فلسفه، علوم اجتماعی و علوم سیاسی واقع گردیده است. «ماکس وبر» بر خلاف «اگوست کنت » بر این اعتقاد است که علم نمی تواند منجر به «دانش همبسته »، ( Unified Science) گردد. این امر منجر به آن گردیده است که برخی احساس نمایند که وی بر نقش «آرمانها»، ( Ideals) و «هنجارها»، (Norms) در رفتار گروههای انسانی تاکید دارد.
«وبر» در مقاله تاریخی خود تحت عنوان «اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه داری »، (The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism) بر نقش مؤلفه های مذهبی و ارزشی در شکل گیری تحولات اجتماعی تاکید ورزید. البته وی بر متغیرهای اقتصادی نیز نظر داشت.
از سوی دیگر «وبر» اعتقاد داشت که «دولت » و «نظام اجتماعی » هر جامعه با یکدیگر پیوند دارند، این امر مبتنی بر طبیعت بشر، سود، روح آزادی و انگیزه های گروهی است که در ساخت دولت تبلور می یابند.
بر این اساس وبر، (Max Weber) به این جمعبندی می رسد که پژوهشگران و اندیشمندان، (Scholars) نباید تسلیم حقایق رفتار سیاسی گروههای فشار و نهادهای سیاسی قرار گیرد، زیرا این امر به مفهوم پذیرش بی قید و شرط ساختار قدرتی است که باید توسط اندیشمند مورد مطالعه قرار گیرد.
«وبر» می گوید: علم نمی تواند حقایق را در اختیار گذارد (تنها دانش را به ما ارزانی می دارد) و نمی تواند موجب اعتبار ارزشها گردد (صرفا ما را در نیل بدانها کمک می کند) چرا که خرد، حقیقت و ارزش حیطه های مجزا و غیرقابل کنترل هستند. «وبر» با اتخاذ این موضع در پی آن بود که علوم اجتماعی را از سنت لاهوتی
(5) غرب (که هنوز اسیر آن است) رها کند.
از نظر «ماکس » بشر خالق معانی خاص خود در جهانی بی معناست، مخلوقی احتمالا اخلاقی بدون مطلق نگریهای طبیعی یا فوق طبیعی که هادی او باشد. این دیدگاه موجب رهایی بی همتای «وبر» از کلیه دیدگاههای جامعه، اعم از: سنتی، مارکسی یا دیدگاه لیبرال - که خود وی ترجیح می داد - گردید. زبانی که حاوی مزایایی بی همتا برای پژوهشگر جامعه معاصر و سیاست آن است. دانش بی حقیقت
یکی از نکات جالب در مورد «ماکس وبر» (1920-1864) این است که، گرچه تاثیری شگرف بر علوم اجتماعی گذارد; هیچگاه سرچشمه جنبشی واقع نگردید. به نظر من علت این امر فقدان ترکیب (یا هدف لاهوتی) که در افکار بیشتر نظریه پردازان اجتماعی غرب رسوخ کرده (و موجب گمراهی آنها گردیده)در افکار وی مشهود است.
کمک بی نظیر «وبر» به علوم اجتماعی رهانیدن آن از فلسفه و علوم طبیعی بود. باید دانست ناسوتی بودن در علوم اجتماعی به معنای رفتن از فلسفه اجتماعی به علوم اجتماعی آمریکایی (یا تجربه گرایی انگلیسی یا اثبات گرایی فرانسوی نیست). با این حال بخش اعظم علوم اجتماعی پس از قرون وسطی، وسیله آرایه های علمی مبهم گردیده و در اصول هنوز جستجویش لاهوتی است (نظریه دستگاهمند عام و هم پیوند شدن نظریه تحلیل سیستمها، نظریه رفتارگرایی و غیره).
سیاست ناسوتی و میراث ...
همه اینها بدین معناست که «ماکس وبر» تنها عالم علوم اجتماعی ناسوتی دوران نوین (غیر از منتسکیو) است، تنها کسی که یک علوم اجتماعی واقعا علمی پدید آورده است. البته دیدگاههای مشابه نقطه نظرات ««وبر»» در درون و بیرون «سنت علمی » بیان شده است. سنت گرایان، رومانتیکها، طرفداران اصالت وجود، پدیدار شناسان، نسبی گرایان فلسفی و فیلسوفان اجتماعی با بخش اعظم نظریات ««وبر»» موافق می باشند. اما این مکتبهای فکری گوناگون بحث خود را با مقدماتی آغاز می کنند که با مقدمات «وبر» کاملا متفاوت است و افکار او وسیعا با افکار آنان تفاوت دارد. گزینه های دیگری که توسط عالمان علوم اجتماعی بیان شده، بسیار شبیه به گفته های ««وبر»» اظهار داشته اند. اما در تحلیل نهایی، آنها نیز با اندیشه های ««وبر»» فاصله بسیاری دارند.
پس ببینیم موضع ««وبر»» نسبت به نوع دانشی که در دسترس عالم علوم اجتماعی قرار دارد چیست؟
(6) اساسا موضع وی این است که علم نمی تواند منجر به دانش همبسته
(7) (یا لاهوتی) شود و قادر نیست به هیچ نظامی از ارزشها اعتبار بخشد. این موضع است که موجب بی همتائی وی گردید و او را از سنت اساسا لاهوتی علوم اجتماعی نوین (لیبرال و مارکسی) و نیز از هر نوع مخالفت مذهبی و فلسفی با علم و نوگرائی بطور اعم جدا کرد.
سرایت اندیشه «وبر» به ایالات متحده (و کانادا و احتمالا جاهای دیگر) بسیار گزینشی بوده است. بررسی این که کدام بخش از کار ««وبر»» با علوم اجتماعی آمریکا سازگار بود و به همین علت مورد پذیرش قرار گرفت و کدام بخشها پذیرفته نشد; کاری بسیار جالب در زمینه «جامعه شناسی دانش » خواهد بود. ذکر این مطلب چندان بر خطا نخواهد بود که پندارهای «وبر» (در مورد بوروکراسی، طبقه منزلت - قدرت، عقلانی - قانونی، اقتدار فرهمند و سنتی، جدائی ارزشها و روش شناسی، علیت چند وجهی، مذهب و ظهور سرمایه داری) دستمایه تقریبا همه جامعه شناسان فعال است، با این حال تصور می کنم همه آنها بسیار تعجب خواهند کرد، وقتی که مطلع شوند او غالبا اعتقادی به حقیقت نداشت; بلکه یک «نسبی گرایی » بی میل یا بهتر بگویم یک «رواقی » و «هستی گرا» (نه در مخالفت با علم بلکه بخاطر علم) و در نهایت اخلاق گرائی بود، که به اعتبار هیچ مجموعه اصول اخلاقی اعتقاد نداشت.
نه این که «وبر» فاقد معتقدات قوی یا فردی منکر اصول اخلاقی باشد، بلکه وی در واقع دیدگاههایی داشت که با حرارت از آنها دفاع می کرد، اما نکته این است که نظرات او شدیدا احساساتی بود و کمتر درگیر انتزاعها یا اشتیاقهای لاهوتی می شد. مهم تر اینکه او خود از این موضوع مطلع بود. برای لاهوتی
(8) بودن باید این پیش فرض را که یونانیان آغازکردند و می گویند: ساختار ذهنی را باید معادل با ساختار حیطه های طبیعی و اخلاقی دانست. برای لاهوتی بودن باید چنین فرض کرد که این انطباق، به ذهن اجازه می دهد بخودی خود «به کنه » واقعیت برسد. (روش قیاسی که یونانیان و فیلسوفان قرون وسطی ترجیح می دادند.) یا این که ذهن باید مستقیما با پدیده ها در افتد تا خود را بیابد. (مشرب استقرائی جهان پس از عصر روشنگری). لاهوتی بودن به معنای پذیرش این معنا است که ویژگیهای اصلی ذهن بشری وحدت و تداوم است و این که چون حیطه های طبیعی واخلاقی عقلانی (قانونی) است آنها نیز همبسته و دائمی است.
این که «وبر» سنت لاهوتی غرب را رد کرده است، بعضی مواقع با این حقیقت مبهم روبه رو می گردد که وی بر نقش آرمانها یا عناصر هنجاری در رفتار بشر اصرار می ورزد. اما دیدگاه «وبر» در مورد عناصر آرمانی بسیار دور از آرمانگرایی لاهوتی است که بخش اعظم فلسفه غرب را تشکیل می دهد. نظر او صرفا این بود که افراد بشر زندگانی معنی داری دارند. به زبان امروزی منظور او این بود که رفتار تشکیل شده است از ارزشها و هنجارها. بنابراین جامعه شناسان می باید روابط اجتماعی را به شکل اشکالی از معانی مطالعه کنند. هر چند هیچ یک از این معانی اعتبار ذاتی ندارد.
دیدگاه ناسوتی «وبر» احتمالا و سیله استفاده گسترده او از انواع آرمانی و آفرینش پر حاصل مفاهیم بطور اعم به شکل مبهمی ارائه شده است. اما در همه اینها به هیچ وجه در پی آن نبود که به واقعیتهای موجود جلوه خردمند بدهد و یا آن را از طریق خرد مورد کاوش قرار دهد. علت آن بود که در جهان بینی و نظر «وبر» هیچ واقعیت نهایی وجود ندارد.
«سرنوشت دورانی که از درخت دانش تناول کرده این است که باید بداند نمی توانیم معنای جهان را از روی نتایج حاصل از تحلیل آن دریابیم، هر چقدر هم که این تحلیل کامل باشد: بلکه دوران ما باید در وضعیتی باشد. که خود این معنا را بیافریند. عصر ما باید تشخیص دهد دیدگاههای عام راجع به زندگی و جهان هیچگاه نمی تواند حاصل دانش تجربی فزاینده باشد و این که برترین آرمانها که با نهایت قدرت ما را به حرکت در می آورد همواره در ستیز با دیگر آرمانها که به همان اندازه برای دیگران مقدسند، که آرمانهای ما برای خودمان قداست دارند، شکل می گیرند»
(9) .
«وبر» در حالی که مستقیما در سمت شکاکیت هیوم (به صورتی پالایش شده با گذر از صافی های کانت، ویند لباند، سیمل و ریکرت) ایستاده، تمایزی واضح بین حیطه های ارزش و منطق برقرار کرد. از این طریق که آنها را نه مجزا بلکه غیر قابل اتصال اعلام کرد. البته عالمان علوم اجتماعی آمریکا نظری ابراز می دارند که به شکل سطحی مشابه این گفته «وبر» است: «دانشمند باید مفاهیم را با احتیاط مورد استفاده قرار دهد. باید در کارخود از جانبداری و قضاوت بر اساس ارزشهای شخصی دوری کند و به دقت مفاهیم خود را با حقایق پیوند دهد». (بعضی مواقع یک عالم علوم اجتماعی معاصر می گوید: حقایق خود را معرفی کرده و از جانب خود حرف می زنند و در صورتی که جامعه شناس از مفهوم سازی بیش از حد دوری کند، برای دریافت پیام آنها بیشتر آمادگی خواهد داشت. اما پافشاری «وبر» بر اینکه این سه حیطه نه حالا و نه در آینده قابل اتصال نیست، بلافاصله او را ز جامعه شناسی آمریکائی جدا می کند. و این جدائی بسیار گسترده و به مراتب گسترده تر از آنی است که ما از آن آگاهیم. در واقع مسیرهای متفاوتی که در این نقطه پدیدار می گردد به طرزی فزاینده از یکدیگر دور می شود.
یک راه مشاهده این وضعیت فهمیدن علوم اجتماعی آمریکا به عنوان ادامه جستجوی لاهوتی است که یونانیان بنیانگذار آن بودند. هیچ فهمی از علوم اجتماعی تجربی معاصر (که طی قرن هجدهم پدیدار شد و در نیمه دوم قرن نوزدهم پخته شد) میسر نیست مگر آنکه یک محقق آن را جایگزینی دیدگاههای لاهوتی قدیمی با دیدگاههای جدید ببیند. علاقه به یافتن یک راه حل لاهوتی برای مساله حیات بشر منحصرا غربی است. تاریخچه مابعدالطبیعه اجتماعی غرب به اختصار چنین است: از تالس (600 پ. م) تا سقراط (450 پ. م) فلسفه یونان اوج گرفت و به صورت یک دیدگاه غایتمند
(10) راجع به طبیعت درآمد. این دست آورد فلسفی را توسط طرفداران سقراط که دیدگاه غایتمندانه فلسفه طبیعی یونانی را درباره طبیعت انسان بکار بردند (نظریه اخلاقی و اجتماعی) به صورت یک جهان بینی درآمد تا وحدت پدیده های طبیعی و اخلاقی را امکان پذیر سازند. این نظریه غایتمندانه بر رقبای خود پیروز شد و از ظهور علم جدید از حوالی قرن پانزدهم تاکنون به تاثیر خود بر ذهن غربیان ادامه داده است. اما گرچه علم نوین دیدگاه غایتمند یونانیان را در هم ریخت; شیفتگی یونانیان نسبت به یکی ساختن کلیه پدیده ها از طریق انتزاع و استخراج سلسله مراتبی از ارزشها در فراگرد (دانش فضیلت است) به دوران مدرن امتداد یافت. با پیروزی دیدگاه ریاضی - مکانیکی راجع به طبیعت طی قرن شانزدهم و اوائل قرن هفدهم، توماس هابس با تلاش خود در جهت وارد کردن جامعه و روانشناسی در جهان ریاضی - مکانیکی که در قلمرو علوم طبیعی به پختگی رسیده بود، نقش سقراط را در برابر تالس بودن گالیله بازی می کند هابس در اقدامی نبوغ آمیز جهان اجتماعی فئودال - غایت مندانه را به کوچکترین واحد تقسیم پذیر آن یعنی انسان (که به صورت تحلیلی در طبیعت می زید) تقسیم کرد و بعد تحلیل خود را باز هم ادامه داد و فرد را به صورت بلوکهای بنیادی تشکیل دهنده جهان، ذرات مادی تقلیل ناپذیری که ساختار کلیه پدیده ها را تشکیل می دهد، تقسیم کرد. البته وی امیدوار بود ببیند آیا رابطه ریاضی در جهان ذرات مادی وجود دارد و آیا این روابط عین روابطی است که عالمان علوم اجتماعی در طبیعت یافته اند یا خیر؟ البته هابس در جستجوی خود ناکام شد. اما موفق شد (یا دست کم کمک کرد) تا شیفتگی یونانیان به یکی سازی پدیده های طبیعی و اخلاقی (از این به بعد انتزاعهای ریاضی) تبدیل به جهان نوین علوم اجتماعی گردد.
علوم اجتماعی استنتاجی (که بیشتر تحت هدایت ریاضیات و مکانیک نیوتونی بود تا غایتمندی) پس از هابس به مدتی کوتاه شکوفا گردید; اما به تدریج در برابر مشرب تجربی گرای قرنهای هجدهم و نوزدهم سرفرود آورد. نه تنها علم تکامل پنداری بنیادی برای وحدت طبیعت و وحدت طبیعت بشر ارائه داد بلکه طیف گسترده ای از نظریه پردازان لیبرال (داروینیزم اجتماعی) و نیز نظریه پردازان سنت هگلی - مارکسی سعی کردند این دو حیطه را یکی کنند.
از آن زمان تاکنون مدت مدیدی است که علوم اجتماعی تجربی واکنشی منفی نسبت به نظریه تکاملی نشان داده. (هرچند اخیرا تالکوت پارسونز آنرا پذیرفته است.)
(11) درتعریف مجدد و بسیار مهم علوم اجتماعی که در اواخر قرون نوزدهم صورت گرفت عالمان علوم اجتماعی نه تنها نظریه تکاملی را رد کردند; بلکه میان طبیعت و طبیعت بشر (دست کم بطور موقت) قائل به تفکیک گردیدند با این استدلال که: گرچه روش تجربی در علوم طبیعی و اجتماعی مشترک است; موضوع آن دو را (دست کم فعلا) باید متفاوت دانست. و لازم است در جستجوی یکی سازیهایی جداگانه برآئیم. در هر حال عالمان علوم اجتماعی یقین داشتند همان نوع از قوانین که در رفتار پدیده های طبیعی یافت می شود در رفتار بشری پیدا خواهد شد. (و بسیاری بر این عقیده بودند که دلیل ندارد دلائلی مشابه روزی پیدا نشود).
علوم اجتماعی معاصر چندان نگران نقشهای ایدئولوژیک که تاریخچه مابعدالطبیعه اجتماعی بازی کرده نبوده است; عمدتا بدان علت که نمی داند خود نیز لاهوتی است. یکی از رسوم
(12) این علم این است که یک روش اصلاح خود دارد (یا در پی کسب آن است)، که آن رادر برابر خطا (ایدئولوژی) نگهداری می کند; نظریه ای که بی تردید از چند منشا، مثل قدرت ادعائی منطق و شاید بی فاصله تر از همه از اعتقاد لیبرالی به قدرت پاک کننده بازار رقابتی اخذ شده است. (تجاری که اشتباه می کنند تنبیه یا حذف می شوند; بازار سیاسی شاهد خواهد بود که گروهها و منافع منسوخ کنار زده می شوند; بازار عقاید، شکست تعصبهای نادرست را تضمین می کند). گفتن این که نه علوم اجتماعی، نه جامعه آمریکا فراگردهای تصحیح خطا یا حذف عناصر منسوخ را ندارد، امروزه به نسبت ده سال پیش کمتر موجب چون و چرا خواهد شد. در واقع ایالات متحده بسیار از یک جامعه روزآمد، عمل گرا، پویا، فایده گرا، متمایل به دست آورد. و جهانشمول که سرگرم پالایش خود از قیود گذشته باشد به دور است، جامعه آمریکا بیشتر شبیه به یک بالاخانه دوره ویکتوریاست; پر از یادگارهای نسل یکصد ساله با این تفاوت که از این بالاخانه برای انبار استفاده نمی کنیم، بلکه قصد داریم در آن زندگی کنیم.
ذیلا به تمثیل بالاخانه دوره ویکتوریا به هنگام بحث راجع به تحلیل سیاسی اشاره خواهیم کرد. فعلا اهمیت آن برای درک دوری «وبر» از علوم اجتماعی آمریکا باید آشکار باشد. عالمان علوم اجتماعی امروزی علیرغم حمایت لفظی از علم تجربی (جدائی خرد، حقیقت و ارزش) بدون استثنا (و عمدتا ناآگاهانه) درگیر مابعدالطبیعه هستند. (حتی وقتی به نیاز به تحقیق و ایجاد نظریه در آینده اشاره می کنند). همچنین باید واضح باشد که با این گمان که علوم اجتماعی در جستجوی حقیقت هنوز ناشناخته پنهان در ورای تجارت تاریخی است، این علم توجه را از این احتمال که هیچ واقعیتی وجود ندارد که افراد بشر فعالیتهای خود را متوجه آن کنند منحرف می کند. یا به قول «وبر» «فرهنگ » بخشی معین از بیکرانگی بی معنای فراگرد جهان است. بخشی که افراد بشر بدان معنا و اهمیت می بخشند.
(13) یا به عبارت دیگر یک دنیا تفاوت میان آنها که می دانند و آنها که نمی دانند درحال نظریه پردازی (یا تحقیق) نه درباره جامعه بلکه درباره جامعه لیبرال (نوع آمریکایی) جامعه هستند وجود دارد.
علوم اجتماعی آمریکایی هنوز عمیقا تحت تاثیر (یا شکل گرفته از) تعداد زیادی میراثهای لاهوتی گذشته است (جامعه آمریکایی نیز به همین شکل). شاید بهترین شیوه نگرش به این قضیه صحبت از ویژگیهای جامعه آمریکا باشد. ما از اندیشه لیبرالی اولیه (هابس، لاک و غیره) واقعیت افراد و قانونمندی نهایی روانشناسی و رفتار آنها را می پذیریم. از نیوتن و عصر تجارت سرمایه داری (آدام اسمیت و منتسکیو) فکر جهان مکانیکی را می پذیریم که به طرزی خلاقه در فعالیت است تا ما را در برابر کاهلی و خطا محافظت کند (بازارهای اقتصادی ما که خود بخود ایجاد توازن می کند) و ما را در برابر خود کامگی نخبگان و توده ها به یکسان حفاظت می کند (بازارهای سیاسی ما که خودبخود ایجاد توازن می کند). از فلاسفه نظریه پیشرفت و از داروین فکر تکامل را می گیریم (دومی به اولی اعتبار غیر قابل اعتماد علم را می بخشد). سنتی گسترده و نیرومند که به ما قدرت می دهد از آینده برای گرو گذاری بی پایان حال استفاده کنیم و از پرداخت به وام دهندگان برای همیشه (سیاهان، سرخ پوستان، قهوه ای پوستان، زرد پوستان، زنان، فقرا، کارگران و خودمان) طفره رویم. و کارکرد روش شناسانه پیشرفت - تکامل باید واضح باشد. از هنگامی که فلاسفه دریافتند جهان تجربی را نمی توان عقلانی ساخت، چرا که چارچوب بنیادی ذهنی ما ناشی از تجربه است، شروع به استفاده از فکر پیشرفت علمی (انباشت تدریجی دانش با کدگذاری موقتی که منجر به یک نقطه اوج بزرگ در آینده می گردد) به عنوان شیوه ای برای اجتناب از این معمای معرفت شناسی کرده اند. در میان عالمان علوم اجتماعی جدید تنها «وبر» است (البته همیشه غیر از منتسکیو) که فکر جهان عاری از حقیقت را پذیرفت. به عبارت دیگر علوم اجتماعی آنطور که ما می فهمیم چیزی است که علم (و «وبر») آن را غیر ممکن می دانند. یا به عبارت ساده تر علوم اجتماعی نوجوانی نیست که روزی در کهن سالی پخته و عاقل شود بلکه به قول «وبر» «جوانی ابدی » دارد.
(14) تفکیک علم و ارزشها به دست «وبر» نیز بسیار بد فهمیده شده است. گفته «وبر» به زبان ساده این است که بشر نمی تواند «بدون پیش فرض » باشد، بشر نمی تواند از معنی دادن به هر چه انجام می دهد، حتی در علم، اجتناب کند. انتخاب آنها در این نیست که آیا دست به داوری بر مبنای ارزشهای مشخصی بزنند یا خیر، بلکه در این است که آیا انکار را آگاهانه یا به شکلی ناآگاهانه انجام می دهند. ارزشها چیزی است که محرک دانش می گردد (به گفته «وبر» حتی علم ارزشی است، مختص فرهنگ ما). ارزشها از طریق تحلیل منطقی متمرکز و واضح می گردند و وسیله نیل به آنها از طریق تعیین سلسله علتها در جهان تجربی مستحصن می گردد. اما البته نمی توان ارزشها را مبتنی بر استدلال یا تشخیص واقعی ساخت; به این دلیل ساده که خرد و حقایق هیچکدام واجد یک رابطه ضروری با یکدیگر یا با ارزشها نیستند.
«وبر» تعریف خود از «حقیقت » را از مخالفت تاریخ گرایانه
(15) با علوم طبیعی اقتباس کرد (تعریفی که اول بارویکو ابداع کرد و جهان انگلیسی آمریکائی شدیدا از کتاب وی غافل مانده است). حقایق رفتار بشر معطیات معرفت
(16) (داده ها) نیست; بلکه بیشتر آفریده هایی غیر ضروری از تاریخ است. حقایق به عنوان پدیده هایی که نیازی به وجود آنها نبود در ارتباط با پندارها یا ارزشها در جایگاه برتر قرار ندارند. دانشمند علوم اجتماعی ناسوتی هرگز نیازی ندارد حقایق را به شیوه ای که یک عالم علوم طبیعی می پذیرد قبول کند. در واقع وی می تواند این موضع را اختیار کند که آیا یک سلسله حقایق معین را بپذیرد یا خیر، کاری که تنها برحسب ارزشها شدنی است. گفتن اینکه در علوم اجتماعی نباید از ارزشها استفاده کرد بدین معناست که ارزشهای جاافتاده و حفظ شده در نظام اجتماعی واقعی فعلی معتبرند، که این خود قضاوتی است ناخواسته بر مبنای ارزشهای شخصی، نوعی تداوم بخشی قیاسی در لباس مبدل و مشروع سازی واقعیت اجتماعی. ندیدن این همه به معنای درگیر شدن در ایدئولوژی و دفاع حزبی از یک ساختار تاریخی بخصوص از حقیقت (قدرت) به نام واقع گرایی و بی طرفی است.
البته «وبر» برخی جنبه های فلسفه یونان را قبول داشت. وی منطق را می پذیرفت (اما صرفا به شکل یک ابزار تحلیلی) - در واقع به شکلی که جامعه شناسی سیستماتیک وی با تاریخ گرایی وی ناساز می شد. وی همچنین این ارزش - عقیده سقراطی را که آگاهی مطلوب و مفید است می پذیرفت - گرچه بشر قادر نیست جهان را به صورت عقلانی درک کند یا سلسله مراتبی از خیر را از فراگردهای شناختی به دست آورد; اما می توانند و می باید از حقایقی که بر اساس آنها عمل می کنند آگاه باشند. حتی اگر این آگاهی برای آنها در حکم بار مسؤولیت باشد (همانطور که برای «وبر» بود).
شخص «وبر» لیبرالیسم را پذیرفت; اما این انتخابی آگاهانه بود. وی عقیده داشت تنها عقلانیت رسمی نهادهای سرمایه داری است، که می تواند از سنت گرایی گذشته زراعی و آینده سوسیالیست اجتناب کند. مسلما لیبرالیسم وی کلا با اندیشه لیبرالی آمریکایی متفاوت بود - یک تفاوت اینکه وی می دانست لیبرال (به معنای اجتماعی این اصطلاح) است.
نظریه اجتماعی در آمریکا همیشه سطحی بوده است زیرا هیچگاه نیاز چندانی به تفکر درباره ساختار اجتماعی یا درباره هر یک از پیش فرضهایی که این ساختار بر آن بنیاد نهاده شده نبوده است. انحصار نمادگرائی لیبرال در آمریکا (لاک، مادیسون، جفرسون، ویلیام گراهام، سومنر، لستر، وارد، کولی، دبلیو آی توماس، تالکوت پارسونز و امثال آنها) به موازات انحصار لیبرال اجتماعی و سیاسی (فدرالیزم، هواداری از حکومت قانون حکومت انتخابی ( حکومت مبتنی بر نمایندگی) نابودی سرمایه داری مزارع کلان به دست سرمایه داری صنعتی، بالا رفتن استاندارد زندگی و نوسازی و تثبیت اقتصاد شرکتی از طریق توسعه در سطح قاره آمریکا و آنسوی دریاها و اصلاحات سیاسی) تا حدود زیاد موجب نفی اندیشه سیاسی یا اجتماعی (بحث و ارزیابی گزینه های اجتماعی) به معنای کلاسیک شده است. بریتانیای کبیر و کانادا (و کشورهای خاک اصلی اروپا) از این لحاظ موفقتر بوده اند بدان جهت که در آن کشورها هیچگاه لیبرالیسم آن کنترل انحصاری را که در ایالات متحده از آن برخوردار است به دست نیاورد.
از نظر «وبر» هیچ اعتبار علمی برای لیبرالیسم وجود نداشت و وی کاملا آماده تصدیق این معنا بود که احتمال موفقیت آن محدود است. چرا که گرایش طنزآمیز ذهن او (حاصل از مطالعات تاریخی - مقایسه ای دائرة المعارفی) متوجه تهدیدی که عقلانیت رسمی متوجه علوم اجتماعی می کرد، بود. همه اینها بدین معناست که وی لیبرالیسم را در چارچوب مراجعه تکاملی متداول، چارچوبی که در آن سرمایه داری به گونه ای تعریف شده که گویا مرحله نهایی رشد بشر است و با جدیت به کامل کردن خود از طریق پیشرفت تدریجی مشغول است قرار نمی داد، لیبرالیسم برای «وبر» صرفا فردی تاریخی و یک بخش معنی دار از فراگرد بی معنای جهان بود. یادآور می شود که اندیشه تکاملی شیوه اصلی است که نظریه اجتماعی بورژوازی با استفاده از آن درصدد گریز از معماهای معرفت شناسانه ناشی از علوم تجربی برآمده است. برخلاف دین، علم «قربانی کردن فکر» در یک نقطه را طلب نمی کند اما خواه ناخواه دیدگاه تکاملی - مترقی مبتنی بر اعتبار ذاتی علم و یک نظام اجتماعی دارای گرایش تکنولوژیکی عملی ایمانی و قراردادن تخم مرغها در سبدی لاهوتی است. و درست به همان صورت که معماهای دانش با این عمل ایمانی خنثی می شود به همین ترتیب جادوی این ایمان موجب دفع معماهای ساختاری سیستم اجتماعی آمریکا می گردد.
نظریه چند علتی «وبر» (مرتبط با تحلیل وی از ظهور سرمایه داری و مخالفت وی با مارکس) نیز در الحاق آن به علوم اجتماعی آمریکا تحریف شده است. آنچه «وبر» بطور اصولی در نظریه مارکس نمی پذیرفت «یک جانبه بودن » یا مابعد الطبیعه ای بود (که در مورد مارکس شکل جبر اقتصادی به خود می گیرد). «وبر» با رد اعتبار جبر اقتصادی نه تنها رهیافتی چند علتی، بلکه یک رهیافت اصیل تاریخی را پیشنهاد می کرد. بدین ترتیب «وبر» کاملا آمادگی داشت عامل اقتصادی را به عنوان یک علت اصلی در تاریخ بشر بپذیرد; اما این عامل را به صورت یک متغیری پذیرفت که بعضی مواقع بسیار مهم می شد (همانطور که پس از ظهور سرمایه داری شد) و بعضی مواقع تابع علل دیگر می گردید (حتی اگر آنها را به صورت آفریده های اقتصادی و به عنوان مثال مذهب یا دولت در نظر بگیریم). بدین ترتیب «وبر» در نشان دادن نقش آیین پروتستان (و عوامل اقتصادی، ریاضیات، حقوق، ارزشها و معتقدات سیاسی و شهری، جغرافیا و غیره) در ظهور سرمایه داری از طرح این پرسش متعارف که: چه چیز باعث سرمایه داری شد؟ پرسشی که امروزه مارکس، مورخان، اقتصاد دانان و جامعه شناسان به یک شکل مطرح می کنند، فراتر رفت. «وبر» چندان علاقه ای به این نداشت که یک توضیح علی (جهانی) بهتر برای سرمایه داری ارائه کند، بلکه مایل بود این امکان را کشف کندکه هیچ علیت جهانی وجود ندارد که علوم اجتماعی بخواهد آن را کشف کند. نتیجه گیری «وبر» از این مساله را کسانی که درصدد پاسخگویی به پرسش متعارف [چه چیز باعث سرمایه داری شد؟] بوده اند، نادیده گرفته اند. «وبر» بر مبنای این تحقیقات تاریخی و مقایسه ای به این نتیجه رسید که ظهور سرمایه داری گرد هم آئی تصادفی تعدادی علل است. تصادفی به همان صورت که آدمخوار بودن یا زونی
(17) بودن رویدادی تصادفی است. لیبرالیسم نه تنها مرتبط با طبیعت بشر یا یک فراگرد علی جهانی نیست، بلکه یک تصادف اجتماعی - فرهنگی عظیم است; فرد گرائی، زندگی خصوصی، انتخاب، برابری، حکومت مبتنی بر نمایندگی و غیره صرفا نتایج مرحله ای بی همتا (و همانطور که خواهیم دید) احتمالا گذرا از تاریخ است.
(18) سیاست در جهانی غامض
نیازی نیست که با هر درجه از تفصیل تکرار کنیم که یک مفهوم یا الگوی سیاسی در نظر «وبر» نیازی به اثبات ندارد، واقعیت نمی یابد و به یک نظریه یکپارچه منتهی نمی گردد از نظر «وبر» الگوها صرفا ابزارهائی مفید یا غیر مفیدند (بسیار شبیه به یک جارو یا چکش). فایده آنها بر حسب اینکه تا چه حد موجب روشن سازی مواضع ارزشها می گردند و فراگردهای علی را که مانع تحقق ارزشها می گردد روشن می کند (مسائل اجتماعی) تعیین می گردد. می توان از طریق الگوها به دانش اندوزی پرداخت، اما تنها برحسب پیش فرضهای موجود در آنها یعنی تنها برحسب ارزشهایی که این دانشها ضرورتا بر آن بنیاد نهاده شده اند و معیارهایی که برای انتخاب حقایق وضع کرده اند.
موضع بنیادی «وبر» نسبت به سیاست این است که مسائل سیاسی به شکلی متفاوت (غیرعلمی) تشکیل دهنده دلمشغولیهای عمده عالم علوم اجتماعی است. بنابراین دوری از سیاست و بی اعتنایی به آن به معنای کوته نظری و بی ربط شدن است. در واقع بی اعتنایی و پس کشیدن خود از مسائل پرهیاهوی روز به معنای مبدل شدن به فردی خصوصی، به معنای یونانی واژه (ابله)، حتی در صورت برخورداری از شهرت ملی و حتی بین المللی است. اما درگیر شدن در سیاست به این معناست که فرد دیگر عالم علوم اجتماعی نیست، چرا که سیاست متضمن پایبندی به ارزشها و تصمیمهاست. بدین ترتیب هم درگیری در حیات سیاسی و هم دست کشیدن از آن برای دانشمند مسائلی لاینحل ایجاد می کند.
مساله رابطه میان دانش و سیاست وسیله نبوغ افلاطون (دولتمرد) که برای اول بار درصدد برآمد مشکل را از طریق برگذشتن
(19) از تاریخ (جمهور) و سپس با پذیرفتن تاریخ(قوانین) حل کند مطرح گردید. با این حال نمی توان گفت نظریه پردازان غیر دینی غربی چندان به این مساله پرداخته اند. اما این مساله برای «وبر» اهمیتی محوری داشت. کسانی که کتابهایی چون جمهور می نویسند، شرکت کنندگان واقعی نظامی هستند که تنها بخشی از آن را درک می کنند. خواه نظام آریستوکراسی آتنی باشد خواه لیبرالیسم آمریکایی. کسانی که کتابهای تجربی مثل قوانین می نویسند اجازه می دهند خرد و اخلاقیات در وضعیت موجود حل شود. به هر یک از این دو شیوه به جهان اجتماعی معین مشروعیت فکری بخشیده می شود. «وبر» به سهم خود کتابی نوشت که نه قوانین بود و نه جمهور. کمک بی نظیر او به مجموعه غنی تحلیلی اخلاقی علوم سیاسی و اجتماعی زاده مسیری بود که او بین گزاره های مابعدالطبیعه قیاسی و استقرائی و این باور خود که عمل اخلاقی به مراتب مهمتر از آن است که بتواند با اصول اخلاقی یا دانش خلط گردد، تعیین کرد.
در ورای مفاهیم ( افکار) سیاسی مشهور «وبر» تعدادی پیشفرض قرار دارد که از خود این مفاهیم مهمتر است. به منظور رعایت اختصار (و با مجاز دانستن خود به تفسیر در حدی چشم گیر) می توان این پیشفرضها را به ترتیب زیر ثبت کرد.
1) برای «وبر» سرآغاز تحلیل سیاسی مساله ای است که وجود آن در سطح ارزشها (که شامل مسائل فکری به عنوان ارزش می گردد) حس شده است. وقتی مشاهده می شود تهدیدی متوجه ارزشی شده و بعضی مواقع این تهدید وسیله ارزش یا ارزشهای دیگری که فرد به آنها معتقد است و بعضی مواقع وسیله ارزشهای مورد اعتقاد افراد دیگر است (لازم خواهد شد) تحلیلی قوی صورت گیرد تا در آن شخص به تشریح جایگاه ارزش اعتقادی خود و روشن سازی رابطه آن با مسیر اقدام بپردازد. آنگاه تحلیلی واقع گرایانه صورت می گیرد تا معلوم داریم چطور هر گونه برنامه - ارزش یا مسیر اقدام (اخلاقی) را تعیین و هزینه ها و نتایج آن را محاسبه کنیم. خلاصه این که تحلیل سیاست دولتی برای «وبر» اهمیتی محوری دارد و شروع چنین علاقه ای در علوم سیاسی جاری حتما موجب خوشحالی وی می شد.
در حالی که در نظر «وبر» علم به معنای حل مساله بود. این امر کاملا با تلفیق فن سالارانه متخصصان که ما ملازمه تصمیم گیری در شرکتهای پیشرفته خود می سازیم تفاوت دارد (جنرال موتورز، راندکورپوریشن، بیمارستانها، شرکتهای حقوقی، وزارت دفاع آمریکا و غیره). چنین نیست که «وبر» رهیافت عالمانه فردی را به اندازه این حقیقت که تعاریف مسائل وسیله این خبرگان را به پیشفرض اعتبار این شرکتها و جامعه ای که در خدمت آینده ترجیح می دهد. از همه مهمتر اینکه «وبر» ترجیح می داد حل مساله را به مطالعه ساختار اجتماعی - فرهنگی که قبل از هر چیز باعث بروز مساله می شود مرتبط سازد. ضمن اینکه توجه کافی به این حقیقت که این ساختار خود مهمترین مساله در علوم اجتماعی است می نمود. هیچکس نمی تواند بگوید اگر امروز «وبر» زنده بود کدام مسائل برای او جالب می بود. اما ذهنیت غامض یا بهتر بگوییم توانایی او به نگرش از طریق آداب و رسوم بی تردید موجب طرح پرسشهایی می گردید که احتمالا غیر طبیعی به نظر می رسید. نتیجه رشد مداوم و پیوسته تمرکز اقتصادی (قدرت بازار) چه خواهد بود؟ دولت مبتنی بر نمایندگی می باید با دموکراسی چه کند؟ آیا هیچ نوع برابری فرصتها در هر یک از کشورهای صنعتی وجود دارد؟ آیا هیچ نوع برابری از هر نوع وجود دارد؟ آیا علم و رشد اقتصادی همسنگ آن هستند؟ آیا تحقق جامعه شهری - صنعتی واقعا عملی است؟ والخ.
2) اولین قاعده تحقیق اجتماعی این است که هیچ جامعه ای هیچکاری را فورا انجام نمی دهد. دومین قاعده این است که بهترین راه شناخت جامعه خود، شناخت جامعه فردی دیگر است. احتمالا «وبر» به این مطلب این نکته را اضافه می کرد که جوامعی که از نمادهای جهانگرایانه استفاده می کنند طریقه جدیدی برای استتار حیات خود پیدا کرده اند و تحلیل آنها باید با دقتی ویژه صورت گیرد.
3) دولت یک ویژگی جهانی حیات اجتماعی نیست. زیرا اجتماع بدون دولت امکان پذیر است و شاید مهم تر این است که وقتی دولت پدیدار می گردد از لحاظ نوع عملکرد تغییراتی بنیادی دارد و به طور خلاصه دولت پدیده ای است تاریخی.
4) دولت به طرزی جدائی ناپذیر با نظام اجتماعی و نه طبیعت بشر (حقوق بشری، نیازهای بشری، روح آزادی، سود، غریزه، انگیزه های ارضی، خرد، بهره هوشی و غیره) مرتبط است. دولت (به موازات جامعه طبیعت بشر را می آفریند یا بهتر است بگوییم هر شخصیتی که جامعه می آفریند طبیعت بشری نام می گیرد. دولت و جامعه نمایانگر طبیعت بشر نیستند زیرا چنین چیزی وجود ندارد. «وبر» مثل بیشتر آلمانی ها اسیر توضیحات روانشناسی زیستی و فرد گرایانه ای که در انگلستان تکمیل شد نگردید. در نظر انگلیسیها چنین توضیحاتی معقول به نظر می رسید. زیرا سرمایه داری به تدریج موجب بالا گرفتن فرد گرائی شد و نظریه پردازان انگلیسی رابطه را معکوس ساختند. (و مثل پسرعموهای آمریکایی خود) به این باور رسیدند که افراد سرمایه داری را خلق کرده اند. ظهور سرمایه داری در آلمان سریع و مزاحم بود و برای همه مشهود بود که منشا آن افراد نیستند.
5) دولت منعکس کننده توزیع قدرت مذکور است. حتی وقتی خود را به کسوت سرپرستانه در می آورد (نظام سلطنتی، وظیفه اشخاص خوب و شرافتمند به رفتار خوب و مهرآمیز،
(20) خردسالمندان، کمیسیون نظام بخش مستقل، حکومت مبتنی بر نمایندگی،دولت به عنوان کارگزاری درستکار و غیره. یعنی دولت به عین هم گرفتن منافع قدرتمندان با منافع عمومی کمک کرده ضمن اینکه تضمین می کند ایندو هیچگاه در هم مخلوط نشود. در هر حال این دسیسه ای پست نیست - گروههای برخوردار از قدرت سلطه خود را از طریق استدلالهای مشروعیت بخش (و بخصوص نزد طبقه متوسط) با خلوص نیت انجام می دهند.
6) تحلیلگر هیچگاه نباید تسلیم حقایق رفتار سیاسی (گروهها، گروههای فشار، شیوه های رای دادن، تشریفات قانونی) شود زیرا اینکار به معنای چاکری ساختار قدرتی است که وی درصدد مطالعه آن است. بزرگترین خطر در علوم اجتماعی واقع گرا این است که تحلیلگر خود به موازات سوژه های تحقیق خود مبدل به یک موضوع تحقیق شود. تحلیلگر سیاسی باید همواره نسبت به این حقیقت آگاه باشد که افراد (که شخصیت شان وسیله نظامهای سیاسی فرهنگی و در پاسخ بدان شکل می گیرد) حقایق خود یا ارزشها و معتقدات خود را می آفرینند و هیچ دلیل ضروری وجود ندارد برای اینکه هرگونه نظام حقایق (یا ارزشها یا معتقدات) موجود باشد. همه اینها در حالی است که حتی شخص می داند تغییر جامعه دشوار (غیر ممکن؟) است و ارزشهای شخصی احتمالا یا عملا هیچگاه تحقق نخواهد یافت.
7) این امر منجر به یک تحلیل سیاسی غیر جهانی و قیاسی دیگر خواهد شد. در نظامهای واجد هردرجه از پیچیدگی منابع بی ثباتی و تغییر نه در هیچ فراگرد جهانی، نه در طبیعت آفریننده، متغیر یا گناه آلود بشر بلکه درنهادی شدن ارزشها و معتقدات متضاد و فریبها و تعویقهایی است که برای تداوم امور مورد نیاز است.
(21) جامعه پیچیده وسیله زورآزمایی برنامه های نجات بخش رقیب و به همین اندازه در هنگام خاموش کردن آنها (یا قراردادن نشان در سلسله مراتب معانی) وسیله کنترل ظاهری نوعی انحصار اعم از استبداد پروسی یا دموکراسی لیبرال به حرکت درمی آید. خلاصه اینکه دانشجویان و معلمان از آموزش طلب نجات می کنند و روحانی زاهد این نجات را از دین طلب می کند، تجار و کارگران آن را از کار و توسعه اقتصادی می خواهند، سیاستمداران و اصلاح طلبان از حکومت، هنرمندان از هنر، روشنفکران از علوم اجتماعی و «ماکس وبر» از هیچ (استثناء به جز درخواست از وظیفه فاقد معنا اما رضایت بخش که فرد اقدام به انتخاب گزینه های خود، نه گزینه های اجتماع کند) چیزی که فقط وجود برنامه های نجات بخش و بی معنای رقیب اجازه انجام آن را به وی می دهد.
فقط وقتی این پیشفرضها درک شود شناسائی «وبر» از ساختارهای ویژه سرمایه داری (اگر «وبر» زنده بود بی تردید اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را نیز بدان می افزود) از قبیل مدیریت دیوانسالارانه، احزاب سیاسی توده ای، سیستم طبقاتی و اقتدار عقلانی - حقوقی قابل درک خواهد بود (و در آن حالت نیز تنها در صورتی که از تمثیل بالاخانه دوره ویکتوریا به عنوان تضمینی در برابر فایده گرایی و پیشرفت استفاده شود). تنها در آن زمان است که شخص می تواند کاملا درک کند منظور «وبر» وقتی می گفت: «افراد کتابهای باز نیستند» چه بود. و چرا بر طنز «نتایج ناخواسته » به عنوان روش نگرش بر طیف کامل نتایج ناشی از اقدامات اجتماعی و سیاسی تاکید می کرد. کدام شهروند دست اندر کار سیاست گاه با این نظر «وبر» موافقت نکرده است که نتیجه نهایی اقدام سیاسی اغلب، بلکه منظما در ارتباطی کاملا ناکافی و حتی متناقض با معنای اصلی آن است. این امر برای تمامی تاریخ جنبه حیاتی دارد.»
(22) گرچه دیدگاه غامض «وبر» سبب رنج شدیدی برای خود وی; گردید هیچگاه فکر را قربانی نکرد تا در جادوی لاهوت ( متافیزیک) آسایش یابد. [اگر او زنده بود] بی رحمانه به تمامی اینگونه توهمات حمله می کرد و به جستجوی «حقایق دشوار» به ویژه حقایق مخالف مواضع حزبی (لاهوتی) ادامه می داد.
پی نوشتها:
1- ناسوتی، ارضی، زمینی: .Non methaphysical
2- Perspective in political sociology Edited by Adrew Effrat 1972.
3- DANIEL W. ROSSIDES BOWDOIN COLLEGE.
4 - دکتر ابوالحسنی استادیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و استاد مدعو گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید.
5 - لاهوتی: .Metaphysical
6 - دیدگاههای «وبر» درباره معرفت شناسی علوم سیاسی در کتاب ادوارد ای. شیلز و هنری ای. فینچ و دیگران تحت عنوان روش شناسی علوم اجتماعی، «ماکس وبر» (نیویورک، فری پرس،1949) به ویژه در فصلهای 1 و 2 و در مقاله معروف «سیاست به عنوان یک حرفه » و «علم به عنوان یک حرفه » در کتاب اچ. اچ گرت و سی. رایت میلز، مترجم، ویراستار و مقدمه نویس کتاب از «ماکس وبر»: مقالاتی در جامعه شناسی (نیویورک، انتشارات دانشگاه اکسفورد،1946) فصلهای 4 و 5 آمده است.
7- Unified. :همبسته
:.ناسوتی.، non-methaphysical: ،لاهوتی metaphysical ، هستی گرا: 8 - existentialist
9 - ادوارد ای. شیلز، پیشین، ص 57.
:غایتمندی Teleological - 10.
11 - تالکوت پارسونز، جوامع: دیدگاههای تکاملی و مقایسه ای (انگل وود کلیفز، نیوجرزی، پرنتیس هال،1966); سیستم جوامع نوین، انگل وود کلیفز، پرنتیس هال، نیوجرزی، 1971.
رسم عرف: Convention -12.
13- ادوارد ای. شیلز، پیشین، ص 81.
14 - همان، ص 104.
تاریخ مندانه : historicist -15
معطیات معرفت givens: -16
. Zuni -17
18 - دیدگاههای «وبر» درباره ظهور سرمایه داری به اختصار در کتاب وی تحت عنوان تاریخ عمومی اقتصاد ترجمه اف. اچ نایت (نیویورک: کولیربوکس، 1961) بخش چهارم بیان شده است.
Transeend: -19
وظیفه اشخاص خوب و شرافتمند به رفتار خوب ومهرآمیز: Noblesse obligl -20
21 - دیدگاه «وبر» درباره تغییر فرهنگی به عنوان عناصر فرهنگی متضاد موضوعی غالب در آثار اوست. یک روایت× صریح این دیدگاه را می توان «طرد جهان در مذاهب و جهات آنها» یافت، اچ. اچ گرت و سی رایت میلز، ترجمه، ویرایش و مقدمه، از «ماکس وبر»، مقالاتی درجامعه شناسی، فصل سیزدهم.
22 - همان، ص 117.