مقدمه
رویکرد من در این مساله، رویکرد یک دانشجوی فلسفه آفریقایی است. اما فلسفه چه سخنی برای ارائه در مقاله ای که موضوعش ارزیابی الهیاتی تجددگرایی است دارد؟ به نظر می رسد که این مساله بیشتر به الهیات و علوم دینی مربوط می شود تا فلسفه. پرسش دیگر آن است که آیا با چشم انداز فلسفی می توان از «تاثیر تجددگرایی در کشورهای غیرغربی » سخن گفت؟
از فیلسوف می خواهند که پدیده ای را فی نفسه تفسیر کند تا سرانجام، معنایی فراتر یافته و «جایگزینی محتمل » یا امکان «شناخت آن پدیده را به شیوه ای متفاوت » بیان کند. اما ظاهرا گستاخانه است برای فیلسوفی که در این باره یا در زمینه هر علم دیگر، به گونه ای جبران ناپذیر، غیرحرفه ای است. فلسفه، با این که به تعبیر هگل، همواره از همه دیرتر، از گرد راه می رسد، با این حال چیزی برای عرضه در این باره که جهان چگونه باید باشد، دارد. وظیفه فلسفه آن است که این مسائل را، که معمولا در قالب الفاظ و مفاهیم علوم اجتماعی بیان می شوند، در چارچوبی به مراتب بحث انگیزتر که عموما انسانی و حتی مابعدطبیعی است، جای دهد. ولی در آفریقا ما درصدد برآمدیم تا معنای واقعی را صرفا در قالب مفاهیم دینی لمس کنیم. فلسفه طرحی کلی فراهم می آورد تا علوم دینی بتوانند به تفسیر و شرح و بسط استدلالهای فلسفی و علمی بپردازند. به نظر من، در پرداختن به این مساله اخلاقی باید سخن آخر را در ادیان جستجو کرد; زیرا برای پرده برداشتن از ژرف ترین معنای موقعیت کنونی و گشودن راههای نوین به سوی آینده ای بهتر، یا دست کم آینده ای با رنج کمتر برای مونتو، (muntu) ،ادیان در مقایسه با فلسفه از موقعیت بهتری برخوردارند. ما در این تحلیل به دو نکته اساسی خواهیم پرداخت. در ابتدا و از همه مهم تر، تحولات عظیمی را که در آفریقا در جریان است و چالشهای اخلاقی ای را که این تحولات برای مردم آفریقا ایجاد می کنند، در یک نگاه کلی مورد بررسی قرار می دهیم. در مرحله بعد، خواهیم کوشید تا الگویی «بدیل » از سنت ارتباطات آزادی بخش را به عنوان اخلاق ارتباطات برای مونتو معرفی کنیم. این الگوی بدیل در حال حاضر، چیزی بیش از پیشنهاد برای کشف و اکتشاف فراتر نیست. درآمدی به موقعیت کنونی 1. تحولات عظیم و مونتوها
یکی از برجسته ترین جنبه های اساسی که آفریقای امروزی را توصیف می کند، دگوگونی ژرف تاریخی ای است که هم اینک در جریان است. این دگرگونی، که آشکارا پدیده ای است بسیار مهم، عملا تمامی ابعاد حیات مردم آفریقا را مورد تهاجم قرار داده و بی وقفه نگرش آنها و، از همه مهم تر، شیوه سامان بخشی زندگی شان را دگرگون ساخته است. بنابراین، تامل درباره تاثیر عظیم تجددگرایی در آفریقای معاصر نمی تواند از تحلیل عمیق استحاله فرهنگی که عملا بر زندگی تمامی مردم آفریقا تاثیر گذارده دور بماند. با تحلیل همین تحولات تاریخی است که آدمی می تواند «بیماری اخلاقی »ای را که در حال حاضر در آفریقا شیوع یافته، ریشه یابی کند.
مسائل بنیادین را نوعا در قالب این دو موضوع خلاصه می کنند: یکی مبارزه برای حفظ میراث فرهنگی سنتی «مونتو» و دیگری تجددگرایی; یعنی دشمنی به مراتب خطرناک تر که در جای جای آفریقا و در روح و روان «مونتو» نفوذ کرده است. روشن است که میان این دو موضوع، ارتباطی دائمی و منطقی وجود دارد که تا اندازه ای در تصدیق به فرهنگ مونتو سودمند می افتد. از سوی دیگر، این ارتباط منطقی به خصیصه ای از خود جامعه مبدل گشته است; از جمله جوامعی که از امتیاز «لایه دوم طبیعت (جوامع دارای فن آوری)» برخوردارند.
فیلسوفان آفریقایی با وجود تلاش های متفاوتی که برای حل این معضل دارند، این دو پرسش را پیش می کشند:
1) عصر نوین تا چه میزان به مردم آفریقا این امکان را می دهد که برای همیشه به حفظ هویت خویش پرداخته، جدا از سایر شهروندان این جهان، از بیگانگی از خویش در امان مانده و به صورت نمادی از گذشته از یاد رفته باقی بمانند؟
2) میراث فرهنگی مونتو تا چه حد می تواند در قاره ای که پیوسته طعمه تجددگرایی است، به حیات خود ادامه دهد؟ این دو پرسش را بسیاری «اصل وحدت بخشی » می دانند که در پس جریانهای مختلف فکری در فلسفه آفریقایی قرار دارد. در این روزگار، از خودبیگانگی مادی و معنوی مردم آفریقا و مونتو باید در کانون مباحثات جای گیرد. آفریقا خود را در محاصره می بیند. سیطره و بندگی در برابر غرب، زمانی طی دوران استعماری که «جهان » و سنتهای فرهنگی ما ریشه کن شده تلقی می شدند، به شکلی آشکارتر و وحشیانه تر بر ما تحمیل شد. امروزه این سیطره به شکلی دیگر تجربه می شود و حیات مادی و معنوی ما را دستخوش وضعیتی ساخته که میان دو جهان متعارض فرو می ریزد: یکی جهان وفاداری و پایبندی به پدران آفریقایی و روح آفریقا، و دیگری جهان تجددگرایی. در واقع، هر روز که می گذرد ما بیشتر به این امر آگاه می شویم که تجددگرایی غرب رفته رفته جهان سنتی معمول مونتو را تحلیل می برد; به طوری که از دست دادن سنتها، به مرور ایام، امری عادی تلقی خواهد شد. این امر شاید تا حدی، احساس تقصیری را که وجدان آفریقاییان را می آزارد توضیح دهد. ما خود و فرهنگمان را رویاروی فرهنگ جدیدی از غرب می یابیم، گویی که با سرنوشتی مواجهیم که هر دو گروه را به دام می افکند; هم کسانی را که در برابر آن مقاومت می کنند و هم کسانی را که می کوشند پیروانی وفادار برای آن شوند. اینها همه بدان معناست که ما به انحای مختلف بردگان غربیم و تابع سرنوشتی ناشناخته که ما را دم به دم از سازمان اجتماعی سنتی و فرهنگ سنتی مان دور می سازد. ما خود را در کانون برخوردی تاریخی و سوگناک میان دو جامعه و دو نوع فرهنگ می یابیم. آنچه در این دگرگونی تاریخی مورد بحث است این است که آیا ما می توانیم با آزادی یا بردگی، حیات خود را به سوی آینده ای که توان انتخابش را نداریم، ادامه دهیم. خطری که در این وضعیت از تعارض و مبارزه درونی هست این است که انتخاب آزادی و بردگی، به معنای انتخاب حیات و مرگ ارزشهای سیاهان و هویت مردم آفریقاست.
همین وضعیت شبه احتضار است که وجدان ما را واژگون ساخته و انگیزه ما را برای این که بتوانیم یک آفریقایی کامل باشیم، از ما ربوده است. با این حال، چالشی که تجددگرایی متوجه ما ساخته از اهمیت حیاتی برخوردار است و جالب تر آن که، فایق آمدن بر آن در تاریخ مونتو آسان می نماید. جریانهای مختلفی که در اندیشه فلسفی آفریقایی مشاهده می شود، جملگی به این چالش پاسخ می گویند و هریک راه حلهای خاص خود را ارائه می کنند.
یکی از این جریانهای فکری، فلسفه قومی یا به تعبیر دقیق تر، جریان فلسفی با تکیه بر ویژگیهای نژادی است که گاهی به نظر می رسد نوعی فرار یا جست زدن به درون سنت و پناه بردن به جوامع آفریقایی گذشته های دور به شمار می آید. چنین می نماید که تنها راه حل منطقی رویارویی با این برخورد و تنازع آن است که آدمی به این تنازع پشت کرده، به آثار برجای مانده از سنتها و فرهنگهایی که یادآور گذشته بسی انسانی ترند پناه جوید. این جریان فلسفه آفریقایی از ما نمی خواهد که اصلی نوین و جهت بخش ارائه کنیم یا سعی کنیم دلیلی تازه برای آزادی خود بیابیم; بلکه بیشتر می خواهد دگربار، خرسندی جامعه ای منسجم و آرام را که در آن، اسطوره هایمان می توانند نقشی ماندگار در شکل دادن به تصورمان از زندگی فردی و اجتماعی ایفا کنند، بازیابیم.
از سوی دیگر، این جریان ایدئولوژیک ضرورت مبارزه برای آزادی را می پذیرد و جستجوی نجات از طریق بازگشت آسان به گذشته دور را فرو می نهد. شواهد ارزش داشتن این راه حل در ارتباط تنگاتنگی است که این جریان فکری میان سیاست و مبارزه برای آزادی در کشورهای مختلف می بیند. این اندیشه به آرزوهایی از شرایط سلطه و ستم دلبسته است. از همه مهم تر، جستجو برای شیوه های مناسب دستیابی به آزادی و کمک به تجددگرایی برای فایق آمدن بر مشکلات است. اما هنگامی که به سطحی و گذرا بودن مزایای ادعایی تجددگرایی پی ببرند، مخفیانه از اسطوره سنت روگردان شده، فرار از ایدئولوژی به عنوان کشف اسطوره ها را پنهان می دارند. از دیدگاه جریان فلسفه انتقادی آفریقایی، دقیقا همین بازگشت به اسطوره هاست که موضوع نقد قرار می گیرد و با توش و توانی یکسان به مبارزه با جریان فکری متکی بر فلسفه نژادی می پردازد.
جریان فلسفه انتقادی در آفریقا، عملا سمت گیری فیلسوفان جریان فکری ایدئولوژیک آفریقا را در مجموع می پذیرد. اما مشکل آنها در تحقق بخشیدن به این پروژه است. فیلسوفان سنت انتقادی تنها راه حل و رویکردی را که فرد می تواند در جستجوی آزادی و بنا کردن واقعیت تاریخی مونتو دنبال کند، توسل به استدلال منطقی می دانند. به نظر اینان، باید دو اصل فلسفی را مفروض داشت: استقلال بحث و گفتگو (لوگوس [ منطق])، و ظهور فرد به عنوان بازیگر اصلی در میدان بحث و منطق. لازمه این امر بیش از هر چیز آن است که نه تنها اسطوره ها را به کنار نهیم، بلکه نقشی را که تاکنون در شکل دادن به جوامع آفریقایی داشته اند به نقد کشیم.
سنت انتقادی فلسفه آفریقایی بر این امر نیز احتجاج می آورد که استدلال منطقی باید توسعه و گسترش یابد. مشکل اینجاست که تنها راه مناسب برای این توسعه را شیوه جذب علوم و فن آوری غرب می دانند. تنها با مهارت یافتن در دانش و فن آوری غرب می توان شالوده صنعتی جوامع آفریقایی را پی ریزی کرد. از همه بالاتر، جوامع آفریقایی باید به «روحیه علمی » دست یابند. از نظر فلسفه انتفادی، این به آن معناست که هیچ جنبه مهمی از دانش و هیچ نهاد مهمی را نمی توان خارج از منطق علمی و فنی، و از جمله سازمان عقلانی غرب صنعتی، جای داد. همه امور را باید از طریق بحث آزاد، آزمایش و اثبات تجربی به انجام رساند. بنابراین، در جستجوی حیات آفریقا، از همه مهمتر آن است که برای حصول اطمینان به آموزش علمی و فنی کامل، تاثیر اسطوره را به کنار نهیم و بدین سان، اقوام مختلف آفریقایی برای حل مشکلات هویت و توسعه، منطق مشترکی را خواهند یافت. اگر بخواهیم معیاری از حقیقت به دست دهیم، باید مطالب مبتنی بر اسطوره ها را از زبان، روابط اجتماعی و مباحثات عمومی، اعم از نظری و عملی، بزداییم. تنها از طریق بحث آزاد می توانیم به توافقی عام در میان اقوام مختلف آفریقا درباره طرح بنیادین خود، یعنی کشف و تحقق فاعلیت انسانی، دست یابیم و تعریفی از «ما» به دست دهیم، که بیانگر توانایی درک هویت ما سیاهان و مردم آفریقا باشد; هرچند مشکلاتی عظیم در این راه وجود دارد که باید آنها را از سر راه برداشت. به نظر من، تامل اخلاقی باید دقیقا در راستای تحقق بخشیدن به هویت جمعی ما سیاهان و آفریقاییان قرار گیرد.
در بسیاری از بافتهای آفریقایی، هنگامی که سخن از اخلاق به میان می آید، معنایی که از همه بیشتر به ذهن متبادر می شود، همان نظام سنتی از اخلاق است. در درون آفریقا میراث فرهنگی دین، سیاست و نهادهای اجتماعی همچنان پابرجاست; هرچند تعیین جایگاه و نقشی که این میراث در زندگی روزمره مونتو، به عنوان یک فرد یا جامعه، دارد به طور روزافزون دشوارتر می نماید. این بدان معناست که آفریقا عناصری از گذشته را همچنان زنده و پابرجا می دارد. تقریبا در تمامی کشورهای آفریقایی، ارزشها و نظامهای سنتی اخلاقی هنوز برای فرهنگهای ما چارچوبی اساسی مشخص می سازند. هرچند این اخلاق در مناطق روستایی بیشتر مشاهده می شود، زندگی در شهرهای بزرگ و کوچک نیز هنوز جهان بینی آفریقایی را در سازمان بنیادین فرهنگ به نمایش می گذارد; هرچند در ظاهر، جهان بینی مدرن بر آنان تحمیل شده است.
کار نیک اخلاقی که شایسته انسان نیک سرشت است، کاری است که خیر و صلاح گروه اجتماعی را حفظ، تضمین، تقویت و احیا کند... کار ناپسند اخلاقی کاری است که مانع گسترش گروه و عضویت افراد جدید در گروه شود. به همین جهت است که تخطی از هنجارهایی چون کوتاهی در انجام شعایر مقدس برای تقدیس مردگان یا اعمالی هت باروری، عملی ناشایست قلمداد می شود.
جامعه سنتی آفریقایی الگوهای رفتار اخلاقی اش را منطبق بر این معیارهای اخلاقی، اما به شیوه ای بسیار عینی، پرورده است. یعنی مردان و زنان، قبل از هر چیز به کمال اخلاقی شان شناخته و تحسین می شوند. الگوهای متقابلی نیز وجود دارد; مردان و زنانی که رفتار اخلاقی شان میان حال دانسته شود، دیری نمی پاید که مورد اعتراض خانواده و جامعه قرار می گیرند.
با این احوال، شرایط نوین زندگی، ثبات اخلاق سنتی مونتو را عمیقا برهم زده و عصر جدیدی برای تحول آنان پدید آورده است. اشتباهات مکرری است که در داوریهای اخلاقی و در نتیجه، رفتارهای کاملا نابسامان اخلاقی مشاهده می شود، شاهد این سردرگمی اخلاقی است. سودایی که تجددگرایی در سر می پروراند آن است که هم ارز با کارایی، سرعت (بویژه در زمینه اطلاعات و ارتباطات اجتماعی)، راحتی و آسایش قلمداد شود. به همین جهت، تجددگرایی به ابزاری برای وارد کردن نظامهای جدید ارزشی، آداب و رسوم دیگر و بویژه ارزشهای غربی در زندگی مردم آفریقا بدل شده است. مردم آفریقا با اتخاذ شیوه ای نوین از زندگی، تعارضی عمیق در سلوک اخلاقی و آهنگ زندگی روزمره خود افکنده اند. از نظرگاه دینی، تجددگرایی ارتباط نزدیکی با معرفی مسیحیت به عنوان دین آسمانی دارد. چرا که این دین، حتی زمانی که مفهوم انسانیت و اخلاق بر محور عشق و محبت را تعلیم می دهد، مردم مونتو را با خدایی شخصی، که مستقل از عالم و آدم است، آشنا می سازد. در برابر دیدگاههای دینی کهن، که وحدت عمیق انسان را با کل خلقت آموزش می دهند، دیدگاه نوینی نسبت به جهان هستی مطرح می شود که وحدت میان سه واقعیت جدا از هم، یعنی خدا، انسان و عالم غیر انسانی، را تعلیم می دهد. این شناختهای جدید از واقعیت، نظام سنتی اخلاق را به سردرگمی عظیمی افکنده است. در واقع، مردم آفریقا از روزگاران بسیار دور عمیقا به هت بخشیدن به زندگی خود در افقهای برجا مانده از نیاکانشان متعهد بوده اند و مناسک و دستاوردهای پدران خود را گرامی داشته و به نسلهای بعدی سپرده اند. اما امروزه وضعیت به کلی دگرگون شده است. نه تنها در داوریهای اخلاقی تعارض افتاده، بلکه ارزشهای اخلاقی سنتی که در زندگی روزمره مونتو وجود داشته نیز از دست رفته است. 2. پاره ای از مشکلات اصلی اخلاقی امروزه
مطالعاتی که در زمینه اخلاقیات مردم آفریقا طی سالهای 1960-1925 انجام گرفته، تماما معطوف به دینداری آفریقایی بوده است. تحقیق تمپلز، شاید، یکی از بهترین نمونه ها باشد.
در این مطالعات بر سحر، جادوگری و فیتیشیسم آفریقایی بسیار تاکید شده است. کسانی درصدد بودند تا با نفوذ به عمق جهان بینی آفریقایی، آن را به مثابه نظامی فلسفی توصیف کنند. ویژگی این دوران، تحقیقات آفریقاشناسان اروپایی است که می کوشیدند به جهان عقاید و سنن سیاهان، که آن را تافته جدابافته می انگاشتند، پی ببرند.
دوره دوم از دهه 1960 آغاز شده و تا به امروز ادامه دارد. توجه به دینداری سیاهپوستان آفریقا کاملا از میان نرفته است; اما ویژگی بارز این دوران، توجه به مسائل اجتماعی یعنی مسائل اخلاق اجتماعی است. پاره ای از مهم ترین مسائل اخلاق اجتماعی که مورد بحث قرار گرفته اند، به این شرحند:
الف) مسائل مربوط به اخلاق خانواده، بویژه ازدواج: در این بخش تاکید اصلی بر فروپاشی خانواده در برابر تجددخواهی، بزهکاری نوجوانان و ضرورت شیوه ای نوین از تعلیم و تربیت کودکان در خانواده است.
ب) مساله اخلاق جنسی: سهولت سقط جنین، بی بندوباری جنسی، تنظیم خانواده و مانند آن.
ج) در عرصه سیاسی اجتماعی: نقض مکرر حقوق و قوانین اساسی از سوی رهبران سیاسی، فساد سیاسی، استثمار و تجاوز به حقوق دیگران، شکنجه در سطح وسیع، بی توجهی کامل به بحرانهای اقتصادی و اجتماعی.
د) در زمینه اطلاعات و وسایل ارتباط جمعی: ناتوانی این وسایل برای فراهم آوردن اطلاعات اساسی برای عموم، تبلیغات زاید دولتها، سانسور در مقیاسی وسیع از جانب مقامات دولتی، انتشار اطلاعات نادرست از سوی دولتها و وسایل ارتباط جمعی، در زمینه مسائلی که برای افکار عمومی از اهمیت بسیاری برخوردارند، دستمزد ناچیز روزنامه نگاران و دیگر افراد دست اندرکار در وسایل ارتباط جمعی و گاه ملزم ساختن آنان به کار بی اجر و مزد به مدت چند ماه.
زمینه بحث انگیز دیگر، فقدان سیاست فرهنگی در وسایل ارتباطجمعی آفریقاست. نمونه آن پخش انبوهی از رمانهای کوتاه از طریق این وسایل است، برای پرکردن ساعات یا صرفا به این دلیل که اینها ارزان ترین برنامه های موجود بوده اند. پخش تصویری این گونه رمانها برای ذائقه و حساسیتهای اخلاقی مردم آفریقا زیانبار است و اغلب هیچ ربط و نسبتی با فرهنگ کشورهایی که در آنها نمایشی داده می شوند، ندارند.
به نظر می رسد که پیشرفت ارتباطات با چنان سرعتی در حال انجام است که امکان تعریف یک نظام اخلاقی خاص را از ما ربوده است. نباید وسوسه شویم که به گذشته صورتی آرمانی بخشیم، اما با این همه باید توجه داشته باشیم که رفته رفته، آفریقا به قاره ای با ویژگی تبادل ناپذیری بدل می شود. نظرپردازیهای بی پایه و دور از واقعیت، شهادتهای دروغ، و تبانی علیه دوستان و اعضای خانواده و همکاران نزدیک، همه گواه این مدعایند. فقدان ارزشهای اخلاقی در زندگی روزمره آفریقاییان باعث شده است تا آنان کلاه برداری، فقدان مسئولیت شغلی، بی حرمتی به قوانین، فقدان صداقت و شرح صدر، بی احترامی به انسانهای دیگر و رخت بربستن روحیه سخاوتمندی را چونان رفتارهایی قابل قبول تلقی کنند. همه چیز در خدمت پول و نفع شخصی; مردم دیگر روحیه تعاون، خوشامدگویی، همبستگی، حرمت نهادن به زندگی دیگران و در یک کلام، همه صفاتی را که از ویژگیهای جامعه سنتی به شمار می آید، از یاد برده اند. در بعضی از بافتها، شاهد گسترش مصرف مشروبات الکلی و مواد مخدر هستیم که اغلب برای رهایی از افسردگیهایی که محصول وضع کنونی آفریقاست به آنها پناه می برند.
قبیله گرایی که زمانی در آفریقا پایه و اساس همبستگی و وفاداری به شمار می رفت، امروزه براساس همان شعار معروف «تفرقه بینداز و حکومت کن » به ابزاری سیاسی برای ایجاد نفرت و دامن زدن به اختلافات میان جوامع بدل شده است.
در اینجا قصد ما آن نیست که پیچیدگی فروپاشی اخلاقی را توضیح دهیم، بلکه تنها این نکته را یادآور می شویم که بحران جاری، با شگفتی تمام، زمینه گونه ای از رنسانس اخلاقی را برای مردم آفریقا ایجاد کرده است. ما شاهد کشف دوباره ارزشهای اخلاقی هستیم که می تواند توانی تازه به اندیشه اخلاقی آفریقایی ببخشد و از همه مهم تر، حیاتی دوباره در کالبد مردم آفریقا، که به مبارزه برای اقعیت بخشیدن به خود و جامعه خود شوق می ورزند، بدمد. باید اذعان کرد که مردم آفریقا در دوران معاصر چنان از فرهنگ سنتی خود بیگانه شده اند، که برای بازگرداندن شور و نشاط به زندگی خود لازم است دگربار، زندگی و آداب و سنن خود را بازآفرینند. مردم آفریقا باید این امید را بازیابند که حرمت نهادن به ارزشها و حقوق مسلم و غیر قابل انتقال، امری است شدنی. بازیابی احساس هدفداری در زندگی ای میسر است که آدمی برای رسیدن به آرمانهای خود و دیگران با صداقت و سخاوت، آن را سپری کرده باشد; یعنی این که می توان زندگی «معنادار»ی را گذارند.
مردم آفریقا پس از سالها مبارزه با استعمار و مبارزه پیگیر با استعمار نو، همچنان باید مبارزه به مراتب دشوارتر درونی را پی گیرند. هدف این مبارزه ایجاد جامعه ای است مبتنی بر ارزشهایی چون هماهنگی اجتماعی، ارتباط به عنوان وحدت و سهیم بودن در ارزشهای مشترک، و مشارکت همگانی در واقعیت بخشیدن به فرهنگ و تاریخ جامعه.
در چنین جامعه ای الگوهای بومی از عدالت توزیعی و مشارکتی و بازگرداندن احترامی عمیق به قداست زندگی انسانی در بافتهایی نوین توسعه می یابد و در سطحی فلسفی تر مردم آفریقا احساسی را که نسبت به ارزش مطلق نیکی، حقیقت و زیبایی به عنوان پایه ای برای آرمان انسان درستکار و عادل داشته اند، باز می یابند. به سوی اخلاقی نوین در قلمرو ارتباطات آفریقا 1. اخلاق و ارتباط
(...) اگر آنچه به عنوان علم باید عرضه شود، گیج کننده باشد در آن صورت به عنوان هنر انتقال یافته است. (...) اما این نیز هست که آنچه باید به منزله هنر عرضه شود، به صورت علم انتقال می یابد. سردرگمی عصر جدید دقیقا در همین انتقال نهفته است; یعنی کوشش برای عرضه کردن اخلاق به منزله علم. (...) امروزه ارتباطات به معنای فرآیندی است که فرد را به زور از اخلاق تهی می کند.
پیش از این، ضرورت کشف دوباره اخلاق را به عنوان روشی نوین از زیستن در حیات مونتو، به عنوان یک فرد و عضوی از جامعه، خاطرنشان کرده ایم. اخلاق معیار عمل انسانی است; معیاری که ارزشی واقعی، زمینه مند، (contextual) و اختیاری به دست می دهد. کسی که بخواهد اخلاق را علم قلمداد کند، مثل آن است که بخواهد وجود انسانی را به چیزی در نظامی بسیار محدود از معیارهای تعریف شده، فروکاهد; در حالی که وجود انسانی امری فراتر از آن است که بتوان آن را در قالب معیاری تعریف شده عرضه کرد. اخلاق امری زیستنی است. تامل اخلاقی نکته ای سرنوشت ساز در زندگی آدمی است. بنابراین، در نظر آوردن ارتباطات در اخلاق به معنای تامل در باب هستی و عملکرد خود آدمی به منزله ارتباط برقرار کردن با خود است.
برقراری ارتباط به معنای مشارکت جستن در حقیقت، وارد شدن در گفتگو و سهیم شدن در مشترکات با دیگر افراد و برآوردن نیازهای آنهاست. از این رو ارتباطات به معنای انتقال پیام یا اطلاعات به دیگران نیست، بلکه به معنای تحرک و پویایی در جهت بخشیدن به زندگی، بایسته ها و تواناییهای مشارکتی و سهیم شدن و گفتگو پیرامون امور غیر قابل انتقال است. به نظر من، معنای این سخن آن است که نباید الگوی انتقال پیام با بهره گیری از فرستنده را، دست کم در این پژوهش، اساسی تر بلکه در تعارض با ارتباط اصیل در جامعه مونتو دانست. زیرا ارتباط در جامعه مونتو براساس سنت شفاهی است و به همین جهت الگوی مشارکتی را می طلبد. بر این اساس، چنین می نماید که الگوی مشارکتی بسی بنیادی تر و اصیل تر است و می تواند معنای برقراری ارتباط را تحقق بخشد. از این گذشته، از دیدگاه مونتو این الگوی مشارکتی برای «کشف مجدد، جنبه ای نوین از حضور جمعی » در آفریقا از همه قابل فهم تر و کارآمدتر است. الگوی مشارکتی، بویژه، برای کشف دوباره «بعدی تازه از ارتباط » که توان برقراری ارتباط از طریق تماس مستقیم را می آفریند و توسعه می بخشد، سودمند است.
کارلو مارتینی خاطرنشان می کند که ارتباط اصیل نه تنها برای بقای نهاد خانواده و جوامع دینی و مدنی ضروری است، بلکه خود یک موهبت است. زیرا تلاش بی وقفه برای مشارکت در راز خداوند هدفی بس والاست.
در بحث از «اخلاق ارتباطات در آفریقای امروزی » مشکل سازترین واژه در این عنوان، همین واژه امروزی است. در واقع، جای این پرسش هست که آیا می توان اصولا برای آفریقا اخلاق ارتباطات اندیشید; آفریقایی که برای تعیین هر نوع نظام اخلاقی، چنانکه پیشتر اشاره کردیم، با مشکلات عظیمی روبروست. امروزه در عصری به سر می بریم که بیش از هر چیز، قاطعانه «اخلاق ستیز» است; عصری که در آن بیش از هر زمان، آگاهی به «تمدن جهانی » مشهود است.
این نظر مورد پذیرش همگان است که در حال حاضر، مهم ترین کاری که پیش روی مردم آفریقا قرار دارد، اجرای طرح بنیادین بازیابی «هویت جمعی » است. در این مسیر باید نه به سنت آفریقایی بازگردیم، چنانکه فیلسوفان نژادی معتقدند، و نه دربست تجددخواهی را بپذیریم، چنانکه پاره ای افراد وابسته به جریانهای ایدئولوژیک و فلسفه انتقادی آفریقا می گویند. به اعتقاد من، باید خود را در موقعیتی قرار دهیم که بتوانیم از میان جریانهای مختلف، عناصری را که به کشف «هویت جمعی » می انجامد، برگزینیم.
کشف هویت جمعی همزمان با فلسفه معاصر آفریقا حاصل آمده است. این همان ضرورت و هدفی است که مکتب هرمنیوتیک از فلسفه آفریقا مطرح ساخته است; اما با این هشدار که ممکن است روشی که فلسفه آفریقایی به کار می گیرد طرحشان را به ناسازواری افکند. سرانجام، محصول تاملات این فیلسوفان نظیر تحلیل زبان، امثال و حکایات و نمادها که جملگی کاملا به فلسفه ارتباطات مربوطند، دارای همان محدودیتهایی است که در یک فلسفه نژادی نظیر فلسفه تمپلز مشاهده می شود. 2. آزادی حقیقت
راز و رمز ارتباطات دقیقا در توانایی برای آزاد ساختن دیگران نهفته است. به بیان دیگر، ارتباطات واقعی که آزادی را برای مردم به ارمغان می آورد، در این است که «پیامی را که مخاطبان انتظارش را می کشند» در اختیارشان قرار دهد. این بدان معناست که تامل در باب اخلاق ارتباطات در آفریقای امروزی باید قبل از هر چیز، بر دو مفهوم به هم پیوسته یعنی «حقیقت » و «آزادی » استوار باشد.
با این حال، انسان زمانی می تواند دیگران را آزاد سازد که خود آزاد زیسته باشد. برخورداری آدمی از آزادی، متناسب با مواجهه شخصی و عمیقی است که او با حقیقت مطلق
(1) دارد. هدف ما در زندگی، همان طور که هلدر کامارا بیان کرده، آن است که به انسانی مبدل شویم که همواره بر آزادی و آگاهی خود افزوده و دم به دم از همه صورتهای بردگی رهایی می یابد. چنین انسانی تا بدانجا در آزادی رشد می یابد که ژرف ترین آرزوهای انسانی خود را وانهاده، همچون برادر یا خواهر در خدمت دیگران قرار می گیرد.
در جوامعی که فاقد این نوع آزادی اند و نهادها و فرهنگها در تار و پود آنها ریشه دوانیده است، دستیابی به آزادی ای که بتواند به «حقیقت » نایل شود به صورت مبارزه ای دائمی و فرآیندی از بینش انتقادی جمعی و پایدار انسانی ظهور می کند. معنای این سخن آن است که اخلاق ارتباطات در ژرف ترین معنایش، فرآیندی از «خودآموزی » است; یعنی گرایش فرد به نقطه اوج ارتباطات است، که محصولش سرازیر شدن اطلاعات نیست، بلکه از خود گذشتن برای «برقراری پیوند و ارتباط » با دیگران در راستای تشکیل «جامعه ای سرزنده » است.
این همه، نه تنها معنای اخلاق ارتباطات را روشن می سازد، بلکه زمینه را برای صداقت و تمامیت درونی که همان ارتباط گشوده در درون خویشتن است فراهم می سازد; و به این ترتیب روزنه ای را به سوی دیگران می گشاید که گرایش اصیل به گفتگو و ایجاد پیوندهایی چون همبستگی، مهمان نوازی، مشارکت و خدمت متقابل، از آن پدیدار می شود. این امر زمینه ای فراهم می کند تا بار دیگر نسبت به زندگی دیگران احساس حرمت کنیم و به ما می آموزد تا به «ارتباط رودررو» که سرانجام به عشق اصیل می انجامد، دست یازیم; عشقی که بتواند «حقیقت » را که آزادی ما از آن اوست، آشکار سازد و «آزادی » را که ما را در نیل به «حقیقت » یاری می رساند، به ارمغان آورد.
بزرگ ترین مشکل مونتو در این روزگار، فقر اقتصادی و بحرانهای عمیق سیاسی اجتماعی است.
در این اوضاع و احوال، این پرسش مطرح می شود که ما چگونه در آفریقای امروزی به ارتباطاتی اصیل و حقیقی دست یابیم که از هر حیث، چه از حیث کلمات و چه از نظر علایم و نشانه ها، راه مستقیم را پی جوید. چگونه می توان جلوه هایی از همدردی را در میان مردم زنده کرد و از همه بالاتر، چگونه می توان به ارتباطاتی ست یافت که ویژگی آن حقیقت جویی و آزادگی است؟ آیا هنوز هم می توان در جامعه مونتو که تا این حد درگیر مشکلات جدی است، امیدوار بود؟ آیا برقراری ارتباط در درون خانواده، اجتماعات به هم ریخته و جوامع خودمان که در اثر مبارزه سیاسی، از هم گسسته و سازمانهای دینی که مشحون از روحیه رقابت فرقه ای است، و بالاخره در شبکه های میان انسانی، برقراری ارتباط امکان پذیر است؟ آیا این نوع ارتباط می تواند در وسایل ارتباطجمعی که فکر و ذهن مونتو را دم به دم، با سیلی از کلمات می پوشاند، برقرار شود؟ با این وسایل جمعی که ما داریم، آیا می توان به «حقیقت »ی دست یافت که ما را «آزاد» سازد و به «آزادی »ای رسید که قادر به نیل به «حقیقت » باشد؟
(2) وظیفه خطیر اخلاق ارتباطات آن است که گونه ای از ارتباط را کشف کند که بر وضعیت آفریقای امروز استوار باشد و ارتباط رهایی بخش برای سنت مونتو فراهم آورد.
آزادی کامل در این است که انسان بتواند از میان شرایط درهم تنیده بی شمار که جامعه و اقتصاد مونتو را به هم ریخته است، دست به انتخابی روشن زند و از این طریق، عنصری از ارزش مطلق را در نسبیت ظاهری بافت اجتماعی اقتصادی معرفی کند. اگر وظیفه خطیر انسان گرایی تامین آزادی کارآمد برای انسان است، در این صورت انسان گرایی باید بداند که چگونه می توان امکان گزینشی خاص را از میان شرایطی عینی که به ظاهر جبری و ظالمانه است، فراهم ساخت. به رغم تمامی مشکلات، چنین امکانی همواره موجود است. مشکل اینجاست که در بافت ساختارهای اجتماعی که علی الخصوص ظالمانه اند، چنانکه در مورد نظامهای سیاسی آفریقا اغلب چنین است، ما از توانایی اعمال حق انتخاب خویش غافلیم. بنابراین، ما باید در جستجوی راههایی باشیم که به مردم آفریقا کمک کند تا آگاهی روزافزونی نسبت به راههای جایگزین برای آنچه به ظاهر توسط شرایط موجود، تعین یافته تلقی می شود، پیدا کنند.
در این بافت است که مساله چشم انداز فلسفی در مورد ارتباطات در آفریقای امروزی را باید وظیفه اصلی فلسفه آفریقایی بدانیم.
پی نوشت ها:
1. درواقع تمامی ادیان بزرگ جهان، خدا را به چشم حق و حقیقت مطلق نگریسته اند. گوهر تجربه دینی کسب حقیقت، این موهبت خداوندی، است; چنانکه یوحنا در انجیل می گوید «(...) اگر همان گونه که به شما گفتم زندگی کنید، شاگردان واقعی من خواهید بود و حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد ساخت.» (یوحنا: 31 و32)
2. Cfr. MARTINI M. C., Effata "Apriti", I.