پدیدار شناسی چیست؟
اصطلاح Phenomenology(فنومنو لوژی = پدیدار شناسی) از واژه ی یونانی
Phainomenonبه معنای چیزی که خود را می نمایاند یا پدیدار است گرفته شده است. اصطلاح فنومنولوژی هم کاربرد فلسفی و هم غیر فلسفی دارد. در علوم طبیعی به ویژه در رشته ی فیزیک، به پدیدار شناسیهای غیر فلسفی برمی خوریم. دانشمندان معمولاً از اصطلاح پدیدار شناسی، تأکید و برداشت توصیفی در مقابل تبیینی رشته ی علمی شان را مراد کرده اند. در پدیدار شناسی فلسفی نیز چنان که ریچارد اشمیت[1] در مقاله اش تحت عنوان «فنومنولوژی» در دایرة المعارف فلسفه(1967م) ویراسته ی پل ادواردز خاطرنشان می کند، دو معنای متمایز یافت می شود. معنای قدیم تر و گسترده تر این اصطلاح عبارت است از هر نوع مطالعه توصیفی یک موضوع یا رشته ی تحقیقی که توصیفگر پدیدارهای مشهود است. معنای دوم، معنایی است محدودتر و مربوط به قرن بیستم که آن را رهیافتی فلسفی می داند که روش پدیدارشناختی را به کارمی برد.
فنومنولوژی فلسفی به عنوان رهیافتی عمده در فلسفه ی قرن بیستم، صورت های مختلفی دارد. فی المثل می توان بین فنومنولوژی استعلایی ادموند هوسرل، فنومنولوژی وجودی ژان پل سارتر و موریس مرلو پونتن و فنومنولوژی هرمنوتیک هایدگر و پل ریکور فرق گذاشت. هدف اوّلیه ی فنومنولوژی فلسفی، پژوهش و آگاهی مستقیم از پدیدارهایی است که در تجربه ی بی واسطه آشکار می شود، لذا این امکان را به پدیدار شناسی می دهد که ساختارهای ماهوی یا ذاتی این پدیدارها را توصیف کند. بدین ترتیب فنومنولوژی می کوشد خود را از پیش فرض های تجربه نشده آزاد کند، و از توضیح علّی و سایر تبیین های دیگر بپرهیزد، و روشی به کاربرد که توصیف آنچه را که آشکار می شود یا شهود یا کشف حجاب از معانی ذاتی را ممکن سازد.
یکی از نخستین تدوین و تنسیق های نهضت پدیدار شناسی در کتابی که از سال 1913م تا 1930م انتشار یافت و زیر نظر ادموند هوسرل تدوین شده بود، مطرح شد. سایر ویراستاران این اثر عبارت بودند از پدیدار شناسان برجسته ای چون موریتس گایگر(19371880م)، الکساندر فندر (19411870م) آدولف رایناخ(1883 1917م) ماکس شلر(1874 1928م)، مارتین هایدگر و اسکاربکر(1889 1964م).
معمولاً هوسرل موءسس و موءثرترین فیلسوف پدیدار شناسی شمرده می شود، و در پی آن، نخستین پدیدار شناسان در چند دانشگاه آلمان، مخصوصاً در گوتینگن و مونیخ، پیدا شدند. مهم ترین پدیدار شناسان که در خارج از نفوذ عظیم هوسرل بر فنومنولوژی قرار دارند، عبارت بودند از ماکس شلر، که خود متفکری مستقل و مبتکر بود، ومارتین هایدگر، که یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم شد، تا سال های 1930م که کانون این نهضت به فرانسه منتقل شد، فنومنولوژی عمدتاً فلسفه ای آلمانی بود... از حدود سال های 1930م تا دهه ی 1960م، پدیدار شناسی فرانسه با کارهای ژان پل سارتر، موریس مرلو پونتن، گابریل مارسل، پل ریکور و دیگران، به عنوان یکی از مراحل پیشتاز فلسفه ی پدیدارشناسی شناخته و محرز گردید. نکته ی شایان ذکر در این مورد این است که فرانسویان کوشیدند علایق و نگرش های پدیدارشناسی را با علایق و نگرش های اگزیستانسیالیسم تلفیق کنند.
ویژگی های پدیدار شناسی فلسفی
1. ماهیت توصیفی: هدف پدیدار شناسی همواره این بوده است که یک دانش، رشته یا رهیافت توصیفی دقیق باشد. شعار پدیدار شناسی«به سوی ذات خود اشیا»، بیانگر عزم اعراض از نظریه ها و مفاهیم فلسفی و روی آوردن به شهود و توصیف مستقیم پدیدارهاست؛ آن چنان که در تجربه ی بی واسطه آشکار می شوند. پدیدار شناسی، در صدد توصیف دقیق مظاهر پدیداری در تجربه ی انسانی است.
2. مخالفت با فرو کاهش مفرط: پدیدار شناسی می کوشد از اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط[2] پرهیز کند و در صدد آن است که تنوّع، پیچیدگی، و غنای تجربه را بیان کند. مخالفت با فروکاهش مفرط ما را از قید سبق ذهن های غیر انتقادی که مانع آگهی از خصوصیت و تنوع پدیدارهاست، آزاد می کند و به ما اجازه می دهد که تجربه ی بی واسطه را وسیع تر و عمیق تر کنیم، و در نتیجه توصیف های دقیق تر از این تجربه را ممکن می سازد. فی المثل، هوسرل به صور مختلف به اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط نظیر اصالت روانشناسی که می کوشید همه ی پدیدارها را به حدّ پدیدارهای روانی و روانشناختی فرو کاهد، حمله می کرد. پدیدار شناسان با مخالفت با اصالت تحویل یا فروکاهش مفرط، در صدد آنند که هر چه امین تر با پدیدارها به عنوان پدیدار سروکار داشته باشند.
3. التفات: یک ذهن دانند ، همواره به یک موضوع یا متعلق التفات دارد؛ و التفات، ویژگی همه ی آگاهی ها را به عنوان آگاهی از چیزی تعریف می کند. همه ی اعمال آگاهی، معطوف به تجربه ی چیزی است، یعنی موضع و متعلق التفات.
از نظر هوسرل که این اصطلاح را از استادش فرانس برنتانو[3] (19171838م) گرفت، التفات شیوه ای است برای توصیف این که چگونه آگاهی پدیدار را برمی سازد.
4. تعلیق پدیدار شناختی: از نظر بسیاری از پدیدار شناسان، تأکید بر تحویل ناپذیری تجربه ی بی واسطه ی التفاتی، متضمن در پیش گرفتن تعلیق پدیدارشناختی است که آن را به تعلیق حکم یا روش«در پرانتز نهادن»[4] تعریف می کنند. گاهی، تعلیق را به علم یا فلسفه ی بدون پیش فرض تعریف می کنند، ولی اغلب پدیدار شناسان آن را ناظر به آزادسازی
پدیدارشناسی از پیش فرض های بررسی نشده یا رهایی از تصریح و روشن سازی پیش فرض ها، (نه انکار وجود آنها) تعبیر می کنند.
5. شهود ذات: درک و دریافت ماهیت ها غالباً به تحویل شهودی [5]توصیف می شود و با کلمه eidosیونانی ارتباط دارد، هوسرل این کلمه را با فحوای افلاطونی آن اقتباس کرد، و از آن ذوات کلی را قصد نمود، چنین ذواتی بیانگر چیستی اشیاءاند؛ یعنی خواص ذاتی ولایتغیر پدیدارها که به ما اجازه می دهند پدیدارها را همچون پدیدارهای یک نوع خاص بشناسیم. پدیدارشناسان در شهود ذوات می کوشند ساختارهای ذاتی را که در پدیدارهای خاصّی تجسّم یافته است، از قید رها سازند. کار با داده های خاص و جزئی آغاز می شود، یعنی پدیدارهای خاص که جلوه های تجربه های التفاتی اند. هدف کانونی روش پدیدارشناسی، همانا انکشاف چیستی یا ساختار ماهوی تجسم یافته در داده های خاص است.
پدیدار شناس، پس از گردآوری نمونه های متنوعی از پدیدارهای خاص، در طلب هسته ی نامتغیری که تشکیل دهنده ی معنای ذاتی و ماهوی پدیدارهاست، برمی آید. پدیدارشناس به تدریج ملاحظه می کند که پدیدارها صورت هایی به خود می گیرند که ماهوی شمرده می شوند، وقتی که ماهیت کلی دریافت شود پدیدارشناس به شهود ذات نایل شده است[6]
برنتانو و پدیدارشناسی
یکی از چهره های پیشتاز در زمینه ی پدیدارشناسی فرانس برنتانو[7](1838 1917) است. وی نخست کشیش کاتولیک شد و مدتی در وورتسبورگ[8] و وین کرسی تدریس داشت. امّا در 1873 کلیسا را رها کرد و در سال 1895 از استادی دست کشید و در فلورانس خانه گزید و با شروع جنگ جهانی اوّل روانه ی سوئیس شد.
برنتانو در 1874کتاب «روانشناسی از دیدگاه تجربی» را منتشر کرد. وی، روانشناسی را علم پدیده های نفسانی می داند، و مقصودش روانشناسی تشریحی است نه روانشناسی ژنتیک. روانشناسی تشریحی عبارت است از بررسی کردارهای نفسانی در رابطه با اشیاء و ابژه ها آن گونه که در خود کردارهای نفسانی جای دارند. هر کردار نفسانی که با آگاهی همراه است به چیزی روی می آورد، اندیشیدن، اندیشیدن به چیزی است، و خواستن، خواستن چیزی است. ما می توانیم عین یا ابژه که متعلّق فعل آگاهانه نفس است را ناموجود بگیریم و پیرامون ماهیت یا وضع برون ذهنی آن پرسشی طرح نکنیم. از نظر برنتانو، روانشناسی تشریحی نمی گوید که عین ها (متعلق ها)ی آگاهی جدا از آگاهی وجود ندارند، امّا آنها را ناموجود می گیرد، زیرا سر وکار وی با کردارهای نفسانی یا کردارهای آگاهی است نه با پرسش های هستی شناسانه درباره ی بود و نبود واقعیت برون ذهنی.
روشن است که هنگام در نظر گرفتن آگاهی، هم می توان به عین های ناموجود آگاهی چشم دوخت، و هم به رابطه ی روی آوری نفس به متعلق آگاهی بدون در نظر گرفتن متعلق آن، برنتانو جنبه ی دوم را مورد توجه خود قرار داده است. وی، سه گونه ی اصلی از رابطه ی روی آوری را از هم باز می شناسد.
الف: روی آوری در حد باز نمودهای ساده که در آن مسأله ی صدق یا کذب مطرح نمی شود (تصور مطلق، تصور منهای حکم و تصدیق).
ب: روی آوری به صورت تصدیق یا تکذیب(تصور همراه با تصدیق و حکم).
ج: خواست ها و احساس هایی که به صورت خوشایندی یا ناخوشایندی نمایان می شوند.
برنتانو، همان گونه که به وجود حکم های منطقی ای که آشکارا درستند باور دارد، همچنین به احساس های اخلاقی ای که آشکارا درست یا برحق اند باور دارد. بدین معنا که خوبی هایی هست یا عین های (ابژه های) مورد پسند یا خوشایند اخلاقی ای وجود دارد که آشکارا و همیشه نسبت به خوبی های دیگر برتر شمرده می شوند. امّا جنبه ی مهم اندیشه ی برنتانو از دیدگاه پدیدارشناسی نظریه ی روی آوری آگاهی است.[9]
ماینونگ و عین های آگاهی
باریک اندیشی های برنتانو در برخی از فیلسوفانی که آنان را گاه بر روی هم مکتب اتریشی می نامند، اثر کرده است. یکی از آنان الکسیوسی ماینونگ[10](1853 1920) است. وی، در وین شاگرد برنتانو بود و سپس استاد فلسفه در گراتس شد. ماینونگ در نظریه ی عین هایش [11]میان چندگونه عین (ابژه) فرق می گذارد. در زندگانی عادی ما از اصطلاح «عین ها» چیزهای موجود جزئی همچون درخت ها، سنگها، میزها، و مانند آنها را می فهمیم. امّا اگر «عین ها» را همچون عین های آگاهی در نظر بگیریم، به آسانی می توانیم دید که گونه های دیگری نیز در کار است. برای مثال، عین های ایده آل(ایده ای)، همچون ارزش ها و عددها، نیز هستند که می توان گفت واقعیت دارند، اگر چه وجودشان به آن معنایی نیست که درخت ها و گاوها وجود دارند. همچنین عین های خیالی مانند کوه زرین یا پادشاه فرانسه، واقعیت دارند، اگر چه هیچ کوه زرینی در کار نیست، و فرانسه سال هاست که پادشاه ندارد. امّا اگر ما از کوه زرین سخن می گوییم می باید از چیزی سخن گفته باشیم، زیرا درباره ی هیچ، هیچ نمی توان گفت. این جا یک عین در برابر ذهن حاضر شده است، اگر چه در برابر آن هیچ چیزی که وجود بیرونی داشته باشد، در کار نیست. نظریه ی م kایونگ به چشم دوختن بر عین هایی یاری کرد که عین های آگاهی شمرده می شوند، امّا، به اصطلاح برنتانو، ناموجودند.[12]
ادموند هوسرل و پدیدارشناسی
بنیانگذار اصلی جنبش پدیدارشناسی ادموند هوسرل[13](1859 1938) از شاگردان برنتانو می باشد، وی، پس از گرفتن دکتری ریاضیات در وین به کلاسهای درس برنتانو رفت(1884 1886) و نفوذ برنتانو در وی سبب شد که به فلسفه روی آورد. سپس استاد فلسفه در گوتینگن شد و پس از آن در فرایبورگ به تدریس فلسفه پرداخت، جایی که مارتین هایدگر در میان شاگردانش بود.
هوسرل در 1891«فلسفه ی حساب» را منتشر کرد و در آن به اصالت روانشناسی گرایش نشان داد، یعنی بنیاد نهادن منطق بر روانشناسی. امّا انتقاد ریاضی دان و منطق دان نامدار گوتلب فرگه[14](1848 1925) بر این نظریه سبب شد که هوسرل در کتاب «پژوهش های منطقی»(1900 1901) آشکارا بر آن شد که منطق را نمی توان به روانشناسی فرو کاست. سر وکار منطق با سپهر معناست، یعنی با آنچه مورد نظر است یا بدان روی آورده شده است. به دیگر سخن، باید میان آگاهی به عنوان واقعیات نفسانی یا رخدادها و تجربه ها و عین های آگاهی که مورد نظر است فرق گذشت، آنچه نزد آگاهی یا برای آگاهی پدیدار می شود مطلب دوم است، نه مطلب اوّل. واقعیات نفسانی، یا تجربه ها و رخدادها پدیدار نمی شوند، بلکه در متن زندگی درونی ما هستند و بر ما می گذرند. البته، کردارهای نفسانی را با دقت و باریک اندیشی می توان به پدیدارهای آگاهی فرو کاست، ولی در این صورت کردارهای واقعی نفسانی نخواهند بود، بلکه اموری خواهند بود که بر آگاهی پدیدار می شوند و در نظر گرفته می شوند.
این سخن هوسرل را می توان این گونه توضیح داد که هنگامی که برای انسان آگاهی و ادراک حاصل می شود، نوعی فعالیت و کنش نفسانی انجام می گیرد. و تجربه ها و رخدادهایی در نفس انسان پدید می آید. این کنش ها و رخدادها و تجربه ها به خودی خود آگاهی به شمار نمی رود، آگاهی عبارت است از التفات و توجه نفس به چیزی که متعلّق آگاهی و به اصطلاح ، معلوم بالعرض می باشد. حال، اگر انسان فعالیت ها و تجربه های نفسانی خود را با توجه ثانوی و مستقل مورد نظر قرار دهد. در این صورت همین تجربه ها متعلق شناسایی او قرار گرفته، و پدیدار معرفتی به شمار می روند، نه صرف کردارها و رخدادهای نفسانی و روانی.
لازمه ی اصل یاد شده این است که می توان واقعیت ها و اشیا را از معانی جدا کرد. هر واقعیتی، خواه در جهان طبیعت رخ دهد یا در نفس و ذهن انسان، جزئی و متشخص است، در حالی که معناها کلی اند. پس معناها همان ماهیات اند که جنبه ی کلیت و عمومیت دارد. نه وجودها و واقعیت ها که جزئی و شخصی اند.
هوسرل، در کتاب «ایده هایی برای پدیدارشناسی ناب و فلسفه ی پدیدارشناسیک»[15] از شهود ذات سخن گفته است، در ریاضیات ناب، برای مثال، شهودی از ذاتها در میان است که پدید آورنده ی گزاره هایی است که کلیت بخشی های تجربی نیستند، بلکه به گونه ی دیگری از گزاره ها تعلق دارند، یعنی گزاره های پیشین اند[16]و پدیدارشناسی در کل عبارت است از تحلیل وصفی ذات ها یا ساخت های ایده ای) eide(.
نکته ای که هوسرل بر آن تأکید می کند (و از ارکان پدیدارشناسی به شمار می رود) معلّق گذاشتن حکم یا حکم پرهیزی نسبت به وضع یا رابطه ی هستی شناسیک یا وجودی عین های آگاهی است. بر این اساس، وجود داشتن آنچه بر آگاهی انسان پدیدار شده است، در پرانتز قرار می گیرد. مثلاً اگر من بخواهم درباره ی تجربه ی حسی زیبایی تحلیلی پدیدار شناسیک انجام دهم، هرگونه حکمی درباره ی ذهنی یا عینی بودن زیبایی را معلّق می گذارم و تنها به ساخت اساسی تجربه حسی زیبایی، آن چنان که بر ذهن پدیدار شده است، چشم می دوزم.
هوسرل با این نگرش پدیدار شناسانه در پی آن بود که فلسفه را بر پایه ی استواری قرار دهد. وی، این مطلب را در کتاب «فلسفه در مقام علم استوار»[17](1910 1911) مورد توجه قرار داد. او، در این نگرش همان ایده ای را دنبال می کند که پیش از او دکارت مطرح کرده بود، یعنی رفتن به فراسوی همه ی پیش انگاره ها، به سوی چیزی که هیچ شک و پرسشی درباره ی آن نمی توان داشت. بنابراین، کاربرد حکم پرهیزی نزد هوسرل با کاربرد شک روش شناسیک نزد دکارت همانندی دارد. در واقع هوسرل فلسفه ی دکارت را پیشاهنگ پدیدارشناسی می دید. با این حال، تأکید می کرد که وجود یک نفس به عنوان یک گوهر روحانی یا موجود اندیشنده که دکارت آن را مسلّم گرفته بود، نیز باید در پرانتز قرار گیرد، البته، وجود« من» را نمی توان به آسانی حذف کرد. امّا آن ذهنی(سوژه ای) که از نظر ارتباط با عین (ابژه ی) آگاهی به آن نیاز داریم، «مَنِ برین»[18] یا منِ ناب است.
کاربرد روش شناسیک «حکم پرهیزی» هوسرل، اگر چه به خودی خود با ایده آلیسم ملازمه ندارد، امّا با کوششی که هوسرل برای استنتاج آگاهی از من برین و وابسته کردن واقعیت جهان به آگهی می کند، در جهت ایده باوری گام برمی دارد. هیچ چیزی را نمی توان تصور کرد مگر آن که عینی (ابژه ای) برای آگاهی باشد. پس، این آگاهی است که به عین شکل می دهد. این جهت گیری ایده آلیستی در کتاب «منطق صوری وبرین»[19](1929) روشن تر به چشم می خورد. در این کتاب و در کتاب «اندیشه گری های دکارتی»[20](1931) منطق و هستی شناسی کما بیش با هم یکی می شوند. روشن است که این گذار به ایده آلیسم تکیه ای را که هوسرل در اصل بر «حکم پرهیزی» می کرد، در نظر پدیدارشناسان دیگر بی اعتبار کرد. برای مثال مارتین هایدگر هیچ نیازی به حکم پرهیزی نمی شناخت و کوشید تا روش پدیدارشناسی را برای پرورش یک فلسفه ی غیر ایده آلیستی از هستی به کار بَرَد.[21]
عنصر نیت در پدیدار شناسی هوسرل
از نظر هوسرل، آگاهی در بُن و گوهرش«نیت مند» است، هرگونه آگاهی نیّتی است به سوی چیزی. یعنی هر سوبژه صرفاً به دلیل رویکردش به ابژه وجود دارد. این هسته ی بنیانی دیدگاه هوسرل است.هرگونه کنش آگاهی، برای این که کنش باشد نیازمند ابژه ای است. هر آگاهی، آگاهی کسی است به سوی چیزی، گوهر و خوی سوبژه وابسته است به منش کنشی که ابژه را درک کرده است، یا به زبان هوسرل، هم شکل است با منش کنش، پس ما اگر بخواهیم به آن گستره ای برسیم که در آن، چیزها، ناب و رها از هر گونه تعیّن به نظر آیند، باید روشی را بیابیم که ما را به موضوع های اصیل و کنش های آغازین (رها از هر گونه پیشنهاد و پیش فرض) برساند،کنش های نیت مند یک انسان بالغ و متمدن پیچیده اند، آنچه منظور اوست، یعنی معنا، از لایه های بی شمار معناها تشکیل شده است؛ پس، معنای کلی آنها می تواند در محتواهای معنایی خود دانسته شود و تحلیل گردد، محتواهایی که هر یک به سهم خود نیت مند می باشند.
مفهوم نیّت و نیت مندی در اندیشه ی هوسرل جنبه ی کلیدی دارد، چنان که در مباحث هرمنوتیک نیز اهمّیت بسیاری یافته است. نیّت مندی بدین معنا نیست که چیزی خارجی، به گونه ای با آگاهی انسان مرتبط می شود، بلکه اساساً کنشی است که معنا را می آفریند، یعنی عین و متعلق هر کنش آگاهی از سویه ی معنایی آن جدا نیست. در فلسفه ی هوسرل ابژه و ساختار اندیشه یکدیگر را می سازند، اندیشه نخست به ابژه معنا می دهد، سپس به سوی این همانی ابژه و معنا جهت می گیرد.[22]
توضیح این سخن این است که چنان که پیش از این بیان شد معنای ناب و خالص وقتی به دست می آید که ذات و ماهیت بدون هیچگونه پیرایه و پیش فرض دریافت و درک شود، بدین جهت معنا از ویژگی کلیت برخوردار است. بنابراین، آنگاه که انسان با واقعیتی خاص تماس معرفتی برقرار می کند و آن شی ء متعلق آگاهی او واقع می شود، انسان درکی خالص و کلی از ماهیت و ذات آن چیز دارد، این معنا توسط ذهن و سوبژه به عین یا ابژه ی خارجی تعلق می گیرد. پس این اندیشه است که به ابژه معنا می دهد، و چون این معنای کلی در مصداق جزئی تعیّن می یابد حکم به این همانی ذهن و عین یا معنا و مصداق می شود. حال اگر انسان برای نخستین بار با چیزی روبه رو شود که هیچگونه درک معنایی از آن ندارد، از طریق تحلیل به معنای آن چیز نایل می شود. هوسرل این کار را «تحلیل نیت گون» نامیده است. تحلیل نیت گون بیانگر این مطلب است که چگونه معنای هر چیز نخست در آگاهی ساخته می شود، خواه آن معنا قبل از مواجهه با عین خارجی به دست آید یا پس از مواجهه با عین خارجی.
روش پدیدار شناسی هوسرل
روش در پدیدارشناسی تحویل یا رد و ارجاع[23] است. با این روش از نگرش و وضع طبیعی به نگرش ووضع پدیدارشناختی منتقل می شویم. هوسرل دو گونه یا دو مرحله تحویل و تأویل را مطرح کرده است. یکی تأویل پدیدار شناسیک، و دیگری تأویل آیدتیک) eidetic(.
تحویل یا ارجاع پدیدار شناسیک ما را از دنیای واقعیت ها به پیشنهادهای آغازین واقعیت می رساند. و تحویل یا ارجاع آیدتیک روشی است که به یاری آن دانش ما از حد حقایق و داده ها به گستره ی ایده ها می رسد. منظور هوسرل از ایده ها گوهر تعمیم های تجربی (آمپریک) نبود، بلکه آن تعمیم های ناب بود که در برابر ذهن ما امکانات نابی را قرار می دهند که فراسوی تجربه وجود دارند.
بر اساس این روش، یعنی تحویل و ارجاع، نکته ی اصلی، وجود جهان نیست، بلکه شکل یا شیوه ای است که در آن دانش از جهان ممکن می شود. در تحویل پدیدار شناسیک که نخستین گام در تحویل است همه چیز، به پدیدار تبدیل می شود. یعنی تمام آن چیزهایی که در آگاهی و با آگاهی شناختنی هستند، چونان پدیدارهایی جلوه گر می شوند، این شکل دانش که معنایی گسترده دارد و شامل هر شکل آگاهی چون نیّت، خاطره و تخیّل و داوری می شود، نکته ی مرکزی بحث است. و نیّت به این دلیل مهم ترین نکته است که با آن هر فرد می تواند، هر چیز را در حضور آن به دست آورد و هر کنش دیگری از این کنش آغاز می شود.
پس از تحویل پدیدار شناختی می توان در تحویل ایده آل گام نهاد، در این تحویل، کنش های گوناگون آگاهی طرح می شوند تا گوهر یا ساختارهای همگانی و دگرگونی ناپذیر آنها دانسته شود.[24]
توضیح این مطلب این است که هرگاه ما با واقعیتی مواجه می شویم و با آن ارتباط آگاهانه برقرار می کنیم، نخست از عین و ابژه که متعلق آگاهی است به پیش فرض ها یا معناهایی که در ذهن خود داریم منتقل می شویم و در قدم نخست معنایی را که از آن معناها و پیش اندیشیده های ذهنی داریم، به دست می آوریم. به عبارت دیگر، با این تحویل و ارجاع پدیدار شناختی، عین و ابژه ی آگاهی به پدیدار و ذات مکشوف نزد ذهن ما تبدیل می شود، حال، اگر تحلیل دیگری را به کار گیریم و از معانی و پیش فرض های ذهنی رها شویم و به معنایی کلی تر و بنیادی تر برسیم که ما را به درک و شهود ذات رها از هر گونه قید و محدودیت نایل سازد، توانسته ایم تحویل آیدتیک را نیز به انجام برسانیم.
تأویل متعالی
علاوه بر تأویل پدیدارشناختی و آیدتیک گونه ی دیگری از تأویل نیز وجود دارد که می توان آن را تأویل متعالی نامید. این تأویل، در حقیقت نتیجه ی دو تأویل پیشین است، زیرا انسان با حذف همه ی پیش فرض ها خود متعالی خویش را کشف می کند، یعنی انسان به عنوان سوبژه و شناسنده این مطلب را درک می کند که چیزی که دارای معناست، برای او معنا و اعتبار دا رد. این هستی متعالی شکل یک زندگی نیّت گون را دارد که هرگاه از چیزی در جهان با خبر شود، در همان زمان این آگاهی در حکم با خبریش از وجود خویش است. همان من که جهان را تبدیل به جهان پدیدار می کند، در این کار، از حضور خویشتن به مثابه ی دگرگون کننده ی جهان با خبر است.
هوسرل در کتاب «تأملات دکارتی»(چهارمین تأمل) نوشت که از «پدیدارشناسی متوجه به موضوع»، به «پدیدارشناسی متوجه به خود (یا سوبژه)» می رسیم که در آن خود، خویشتن را همواره شکل می دهد و همه چیز را در پیوند با خود می سازد. این روش را می توان تحویل یا ارجاع متعالی پدیدار شناسیک نامید، متعالی است چون خود را عریان می کند، خودی که همه چیز پیش آن دارای وجود و معنا می باشند، پدیدار شناسیک است چون جهان را تبدیل به پدیدار می کند، تحویل و تأویل است چون ما را به سرچشمه ی معنا و وجود جهان تجربه پذیر، آنجا که تجربه می شود، باز می گرداند.[25]
نقش پدیدارشناسی هوسرل در هرمنوتیک
پدیدارشناسی هوسرل بزرگترین تأثیر را بر هرمنوتیک گذاشته است، تا آن جا که پل ریکور می گوید:«هرمنوتیک را باید شاخه ای از درخت پدیدار شناسی دانست». پدیدار شناسی مفاهیم معنا و شناخت را از بنیان دگرگون کرد. هوسرل در نقدش از روانشناسی و نیز از تاریخی گری دیلتای مبحث اصلی هرمنوتیک را از نکته ی شناخت به تحویل پدیدار شناسیک تبدیل کرد. هوسرل نخستین کسی بود که معنا و شناخت را موضوع اندیشه ی متعالی و فرا رونده قرار داد، اندیشه ای که حد اصلی و مقدم بر شناخت شناسی را مطرح می کند و تمامی عناصری را که جنبه ی حاشیه ای دارند(وپیش فرض های نظری را) کنار می گذارد تا به جنبه ی ناب و خالص خود چیزها برسد.
پس، هرمنوتیک دیگر منطق یا روش گونه ی خاصی از دانش نیست (آنچه دیلتای علم انسانی می نامید) و رسالتش هم دیگر دفاع از منش ضد طبیعی علوم انسانی نیست، بلکه در گستره ی شناخت شناسی جدیدی که خود نتیجه ی تحویل و تأویل متعالی است، معنا یافته است، خواندن و تأویل متن، بدین سان، کنار گذاشتن تمامی پیش فرض ها و پیش نهاده های تاریخی نظری است ، تا ما با خلوص و حضور متن آشنا شویم. این گونه شناخت، آگاهی نیّت گون زندگی هر روزه را، و تمامی شاخه های علوم را اعم از علوم انسانی و طبیعی در بر می گیرد.
تلاش هوسرل برای گذر از تقابل های علم طبیعی/ علم تاریخی، و توصیف /فهم، و برای رسیدن به ساختار درونی و نهایی شناخت اساساً تلاشی بود در زمینه ی هرمنوتیک، هوسرل راه را برای هرمنوتیک گشود تا به بنیان هستی شناسی راه یابد. او اندیشه ی مدرن را با این حقیقت آشنا کرد که هر پرسشی درباره ی هستی، پرسشی است در مورد شناخت هستی، و نشان داد که عینیت بدون بازگشت به کنش های متعالی آگاهی که به هر ابژه عینیت می بخشد، بی معناست. از سوی دیگر او نشان داد که هر پرسشی درباره ی معنا و شناخت، در بنیان خودپرسشی است هستی شناسیک، و هرمنوتیک، نقطه ی مرکزی است، هم برای فهم سوبژه یا شناسنده و هم برای شناخت ابژه یا مورد شناسایی، تقابل قدیمی میان هستی و شناخت با کار هوسرل از میان رفته است. اگر هستی در حکم بازگشت به ذهنیتی خاص (سوبژه ای) باشد، که آن را تجربه می کند، و آگاهی همواره به معنای شناخت هستی خاص باشد(یعنی حرکت نیّت گون که ابژه ی آن از خود آن جدا نیست)پس می توان هرمنوتیک را همان «هستی شناسی بنیادین» خواند. بر این اساس، تقابل میان هستی و آگاهی از میان می رود.[26]
هوسرل متقدم و متأخّر
هستی شناسی فهم مسأله ای است هرمنوتیکی که در هرمنوتیک هایدگر به صورت اصیل و صریح مطرح شد، در این نظریه، فهم نه همچون یک شیوه ی شناخت، بلکه همچون شیوه ای از وجود مطرح می شود.
به جای آن که بپرسیم: به چه شرطی ذهن شناسنده می تواند متن یا تاریخ را بشناسد؟ می پرسیم: هستنده ای که هستی او بر فهم استوار شده است، چه نوع هستنده ای است؟ به این ترتیب مسأله هرمنوتیک تبدیل می شود به تحلیل این هستی، یعنی دازاین[27]، که به واسطه ی فهم وجود دارد. این تحول و انقلاب در اندیشه از «پژوهش های منطقی» هوسرل آغاز شد و به «هستی و زمان» هایدگر رسید، و در نتیجه، شناخت شناسی تأویل جای خود را به هستی شناسی فهم داد، بر این اساس، فهم، دیگر وجهی از شناخت نیست، بلکه وجهی از هستی است، یعنی آن وجه از هستی که از رهگذر فهم موجودیت دارد.
اکنون، این پرسش مطرح می شود که نقش پدیدارشناسی هوسرل در این تحول چه بوده است؟ در پاسخ می گوییم: سهم هوسرل در هرمنوتیک جنبه ای دوگانه دارد. از یک سو، در واپسین مرحله ی پدیدار شناسی «نقد عینیت گرایی» به نتایج نهایی خود می رسد. این انتقاد از عینیت گرایی به مسأله ی هرمنوتیک مربوط می باشد، نه فقط به گونه ای غیر مستقیم، که ادّعای شناخت شناسی علوم طبیعی را مبنی بر این که یگانه الگوی معتبر روش شناسانه را برای علوم انسانی فراهم آورده است، رد می کند، بلکه به گونه ای مستقیم نیز به آن مربوط می شود، زیرا تلاش دیلتای برای تدارک روش با همان میزانِ عینیت علوم طبیعی برای علوم انسانی را زیر سوءال می برد.
از سوی دیگر، صورت نهایی پدیدارشناسی هوسرل تقدیر عینیت گرایی را به مسأله ای اثباتی پیوند می زند که راه را به سوی هستی شناسی فهم هموار می کند، درونمایه این مسأله ی تازه Lebensweltیا «زیست جهان» است، یعنی حدی از تجربه ی مقدم بر رابطه ی سوبژه و ابژه، که درونمایه ی اصلی تمامی گونه های نوکانت گرایی بود.
حال، اگر هوسرل متأخر در این کار که می خواهد هستی شناسی فهم را به جای شناخت شناسی تأویل قرار دهد، درگیر می شود، باید گفت که نقش هوسرل متقدم در دورانی که از «پژوهش های منطقی» تا «تأملات دکارتی» را دربر می گیرد، در این مورد سخت مشکوک است. البته هوسرل بود که با تعیین سوبژه یا ذهن همچون قطب نیّت مندی، و همچون موجودی هدف مند، و با معرفی، نه طبیعت، بلکه یک حوزه ی دلالتی به عنوان همبسته ی این سوبژه، راه را هموار کرد. و اگر از موضع هوسرل سالخورده و متأخر به صورت اوّلیه ی پدیدارشناسی بنگریم، این پدیدارشناسی می تواند همچون نخستین چالش عینیت گرایی جلوه گر شود،زیرا آنچه را او پدیدارها می نامد، دقیقاً همبسته ی زندگی نیّت مند، یعنی واحدهای دلالت اند که خود زاده ی این زندگی نیّت مند هست.
با وجود این، ناگفته نماند که هوسرل متقدم فقط گونه ای ایده آلیسم جدید را بازسازی کرد که به نوکانت گرایی که علیه آن مبارزه می کرد بسیار نزدیک بود، ایده آلیسم مبتنی بر این که فرو کاستنِ نهاده های جهان در واقع در حکم فرو کاستنِ مسأله ی هستی به مسأله ی معنای هستی است، و معنای هستی به نوبه ی خود به همبسته ی ساده ی شیوه های ذهنی نیّت تقلیل می یابد.
سرانجام، علیه همین هوسرل متقدم، یعنی علیه گرایش های افلاطونی کردن و ایده آلیستی کردنِ نظریه ی معنا و نیّت مندی او بود که نظریه ی فهم پی ریزی شد. و اگر هوسرل متأخر به سوی این هستی شناسی رفت، از این رو بود که تلاش او برای فرو کاستن هستی شکست خورده بود، و در نتیجه، دستاورد فرجامین پدیدار شناسی از آن طرح اولیه دور شده بود. پدیدارشناسی، به رغم خود، به جای کشف یک سوبژه یا ذهن ایده آلیست که در نظام معنایی خود محصور است، هستی زنده ای را کشف کرد که همواره افق تمامی مقاصدش، جهان است[28]
ماحصل و مرور
پدیدارشناسی اصطلاحی است که هم کاربرد فلسفی دارد و هم کاربرد غیر فلسفی. کاربرد غیر فلسفی آن بر روشی اطلاق می شود که بر معرفت توصیفی در مقابل معرفت تبیینی تأکید دارد، این اصطلاح در علوم طبیعی خصوصاً فیزیک رایج و معروف است. و در کاربرد فلسفی، مقصود پژوهش و آگاهی مستقیم از پدیدارهایی است که در تجربه بی واسطه برای انسان آشکار می شوند، بر این اساس، پدیدارشناس می کوشد پیش فرض های تجربه نشده را کنار نهد و روشی را به کار گیرد که بتواند از معانی ذاتی و ماهوی پرده بردارد و آنها را بدون هیچگونه حجاب و مانعی توصیف کند.
رویکرد خاصّ فلسفی در پدیدارشناسی به اوایل قرن بیستم باز می گردد و نخستین تدوین نهضت پدیدارشناسی در کتابی که از سال 1913 تا 1930 میلادی زیر نظر ادموند هوسرل تدوین گردید، انجام گرفت. از ادموند هوسرل به عنوان موءسس نهضت پدیدارشناسی یاد می شود، و پس از وی این حرکت فکری در آلمان گسترش یافت و پس از حدود سال های 1930 تا دهه ی 1960 نهضت پدیدارشناسی در فرانسه رواج یافت و فرانسویان کوشیدند علایق و نگرش های پدیدارشناسی را با علایق و نگرش های اگزیستانسیالیسم تلفیق نمایند.
توصیف مستقیم پدیدارهایی که در تجربه ی بی واسطه آشکار می شوند، پرهیز از فرو کاهش مفرط که با ژرف نگری و امانتداری در شناخت ذات و ماهیت پدیدارهای تجربه منافات دارد، التفات و توجه هذن داننده به متعلق و ابژه ی معرفت، و تعلیق حکم یا حکم پرهیزی و بالاخره کشف ذات و ماهیت مشترک که میان همه ی پدیدارهای تجربه و فراسوی آنهاست، از ویژگی های رهیافت پدیدارشناسانه است.
برنتانو یکی از چهره های پیشتاز در پدیدارشناسی است که نظریه ی «عین های ناموجود» را مطرح کرد. وی این نظریه را بر اساس روانشناسی تشریحی عنوان نمود، و مقصود این است که از جنبه ی روانشناسی تشریحی سر و کار ما با کنش های آگاهی است، نه با پرسش های هستی شناسانه درباره ی ابژه یا متعلّق آگاهی. این ابژه ها یا عین ها گرچه در عالم خارج ممکن است واقعیت داشته باشد، ولی واقعیت و هستی آنها مورد توجه نفس به عنوان فاعل و کنشگر درک و آگاهی نیست. از این مطلب به عنوان «روی آوری آگاهی» نیز تعبیر شده است.
پس از برنتانو، شاگردش ماینونگ نظریه ی «عین های آگاهی» را مطرح کرد، مقصود وی از «عین های آگاهی» این است که معرفت و آگاهی از آن جهت که فعل و کنش نفسانی و ذهنی است به متعلق نیاز دارد، حال آن متعلق ممکن است به عنوان واقعیت عینی یا ایده آل ارزشی نداشته باشد، امّا به عنوان متعلق آگاهی از گونه ای واقعیت برخوردار است، و هیچ محض نیست، زیرا درباره ی هیچ، هیچ چیز نمی توان گفت.
این سخن ماینونگ، یادآور سخن معروف فلاسفه اسلامی است که گفته اند: از معدوم مطلق نمی توان خبر داد. و انسان از هر چه خبر می دهد باید به گونه ای از واقعیت برخوردار باشد، حال یا واقعیت آن، عینی و محقق است و یا فرضی و تقدیری.
ادموند هوسرل موءسس اصلی پدیدارشناسی به شمار می رود، وی، نظریه ی عین های آگاهی را بازسازی کرد و میان آگاهی به عنوان واقعیتی نفسانی و عین های آگاهی که متعلّق آگاهی اند، تفکیک کرد. آنچه به هنگام حصول آگاهی برای انسان پدیدار می شود، عین های آگاهی است، نه واقعیت های نفسانی که در درون نفس و ذهن انسان رخ می دهند، مگر آن که انسان خود آن واقعیت ها و کنش های نفسانی را مورد التفات قرار دهد و بازنگری کند. در این صورت به عین های آگاهی یا متعلّق های شناخت مبدّل خواهند شد.
عین های آگاهی، همان گونه که از فعالیت ها و رخدادهای نفسانی جدا می گردند، از واقعیت های عینی و خارجی نیز جدا می شوند، عین های آگاهی در حقیقت معلوم بالذات اند که با علم و آگاهی حصولی (صور ذهنی) اتحاد دارند، و در نتیجه جنبه ی معنایی و مفهومی دارند، نه مصداقی. و لذا کلی اند نه جزئی و متشخص. بر این اساس، می توان معنا را از واقعیت جدا کرد. این سخن هوسرل یادآور این دیدگاه فلاسفه ی اسلامی است که ادراک خواه، حسی یا خیالی باشد و خواه عقلی، کلی است، و جزئیت از ویژگی های مصداق و وجود عینی است، نه وجود ذهنی. و این که ادراکات حسی یا خیالی را جزئی دانسته اند از باب وصف به حال متعلق شی ء است نه وصف خود شی ء.[29]
تفکیک و جداساختن عین های آگاهی از ابژه ها و واقعیت های خارجی، ناشی از اصل حکم پرهیزی در پدیدارشناسی است، که مورد توجه اکید هوسرل نیز بوده است. بنابر این، آنچه در مقام آگاهی مورد نظر است، ماهیت و ذات محض معلوم است، پیراسته از هر گونه حکم و داوری هستی شناسانه و غیره، و بدین جهت است که انسان می تواند ذات معلوم را به صورت ناب شهود کند، و ادراکی کلی و ناب را چون ادراک های ریاضی به دست آورد، که کلیت آنها پیشینی است نه پسینی.
نظریه ی «شهود ذات» هوسرل یادآور اصل وضوح و تمایز دکارت به عنوان بنیادی ترین اصل معرفت شناسی است. با این تفاوت که دکارت وجود نفس را به عنوان شالوده ای ترین مصداق این اصل می دانست، ولی هوسرل حتی وجود نفس را نیز در پرانتز می گذارد، و معتقد است شهود ذات به صورت ناب وقتی حاصل می شود که از هرگونه حکمی، حتّی حکم هستی شناختی درباره ی وجود ذات نیز، مجرد و رها باشد. در این جا هوسرل از« مَنِ» متعالی و برین سخن می گوید، و مقصود این است که اگر چه در شرایطی معمولی وجود نفس را در فعل آگاهی نمی توان نادیده گرفت، ولی من برین و متعالی می تواند خود را بدون هیچگونه توجهی به واقعیت و هستی اش، شهود کند. چنان که آگاهی نسبت به اشیای خارجی نیز توسط من برین و متعالی صورت می گیرد. اصولاً هیچ چیزی را نمی توان تصور کرد مگر آن که در وضعیت عین آگاهی قرار گیرد، یعنی فارغ از جنبه ی انتولوژیک و هستی شناسانه اش، مورد توجه نفس قرار گیرد. این نظریه ی هوسرل به نوعی ایده آلیسم گرایش دارد. بدین جهت پدیدارشناسان پس از وی آن را نپذیرفتند، چنان که هایدگر کوشید تا پدیدار شناسی را در خدمت هستی شناسی هرمنوتیکی خویش قرار دهد.
یکی از مفاهیم مهم و کلیدی در اندیشه ی هوسرل، مفهوم «نیت مندی» است. هرگونه آگاهی نیت مند است، یعنی به سوی ابژه ای روی آور و متوجه است. مقصود این نیست که آگاهی نیازمند متعلّق است و سوبژه با ابژه ارتباط دارد، این مطلب را دیگران نیز گفته اند، مقصود هوسرل از این سخن این است که معناداری ابژه از جانب سوبژه شکل می گیرد. درکی کلی و ناب از ماهیت که انسان از قبل دارد، هنگامی که ذهن با ابژه ای خاص ارتباط برقرار می کند، آن معنای کلی و خالص به آن ابژه تعلّق پیدا می کند. و بدین طریق این سوبژه و ذهن است که به ابژه و عین معنا می دهد. و از طرفی ابژه نیز از آن جهت که مصداق معنای کلی است، در تحقق یافتن حکم این همانی موءثر است. و بدین صورت ذهن و عین و سوبژه و ابژه بر یکدیگر تأثیر می گذارند. از نظر هوسرل، این حکم در صورتی که انسان از قبل درک کلی و خالص از ماهیت نداشته باشد نیز صادق است، زیرا در آن صورت نیز ذهن به تحصیل مصداق یا ابژه ای که با آن روبه رو شده است می پردازد، و از این طریق به معنای کلی راه می یابد، آنگاه آن را بر مصداق مزبور منطبق می سازد. این کار «تحلیل نیت گون» نام دارد. و بیانگر این مطلب است که معنای هر چیز نخست در آگاهی و حوزه ی ذهن ساخته می شود.
هوسرل، در پدیدارشناسی خود روش تحویل و ارجاع را به کار گرفته است. نخست تحویل پدیدار شناسیک اعمال می شود و واقعیت های جهان به پدیدار تبدیل می شوند. زیرا در این تحویل و ارجاع ذهن ما از متعلّق آگاهی به پیش فرض های آگاهی یا معانی کلی که در ذهن است منتقل می شود. در نتیجه، ابژه یا متعلّق آگاهی به پدیدار و ذاتی که مکشوف ذهن ماست تبدیل می شود(= تحویل پدیدارشناختی).
در مرحله ی بعد تحویل و ارجاع آیدتیک صورت می گیرد. در این تحویل ذاتی که برای ذهن ما پدیدار گشته و مکشوف شده است، معنایی کلی تر و شامل تر پیدا می کند، به گونه ای که از هرگونه قید و محدودیت رها می شود. و در حقیقت درک ماهیت به صورت ناب و خالص به دست می آید.
نتیجه ی دو تحویل مزبور، تحویل و تأویل متعالی است. یعنی انسان با حذف همه ی پیش فرض ها خود متعالی خویش را کشف می کند. این هستی متعالی که جهان واقعیت را به جهان پدیدار تبدیل می کند، اینک از حضور خویشتن به عنوان دگرگون کننده ی جهان با خبر است. یعنی آنچه در این مرتبه برای نفس انسان پدیدار می گردد، خودِ متعالی اوست. بدین طریق، از پدیدارشناسی ناظر به موضوع یا ابژه به پدیدارشناسی ناظر به خود یا سوبژه می رسیم.
دستاورد هرمنوتیکی پدیدارشناسی هوسرل این است که برای فهم اشیاء یا متن ها باید همه ی پش فرض ها را کنار گذاشت تا به جنبه ی ناب و خالص آنها دست یافت. این روش به علوم انسانی اختصاص ندارد، بلکه همه ی شاخه های علوم بشری را دربرمی گرد. بر این اساس، تقابل میان علوم طبیعی و علوم انسانی از نظر روش شناسی، که پیش از وی سخت اذهان را به خود مشغول کرده بود، از میان می رود، زیرا آنچه در این جا تعیین کننده است منِ متعالی انسان است، نه متعلق و موضوع شناخت. هر پرسشی درباره ی هستی در حقیقت پرسشی است درباره ی شناخت هستی که سرانجام به شناخت سوبژه یا شناسنده می رسد. حاصل آن که در پدیدارشناسی هوسرل، ابژه یا متعلق شناخت، سوبژه یا فاعل شناخت، و شناخت نیّت گون، همگی در کنش هرمنوتیکی حضور دارند، بدین جهت، می توان آن را هستی شناسی بنیادین نامید که بر اساس آن تقابل میان هستی و آگاهی، و ذهن و عین از میان می رود.
با توجه به نکات یاد شده روشن می شود که پدیدارشناسی هوسرل راه را برای هستی شناسی فهم که بعد از وی توسط هایدگر مطرح شده گشود، بر اساس این تحول، شناخت شناسی تأویل جای خود را به هستی شناسی فهم داد. از این نگاه، فهم، دیگر وجهی از شناخت نیست، بلکه وجهی از هستی است. این اندیشه ای است که در دوران پایانی زندگی هوسرل مطرح شد. و از این جهت به هوسرل متأخر شهرت یافته است. آنچه وی در دوران نخستین زندگی خویش مطرح کرده بود، چالشی بود در برابر عنیت گرایی و در عین حال صبغه ی ایده آلیستی داشت، زیرا جهان واقع به جهان ذهن یا جهان معنا فرو کاسته شده بود، امّا هوسرل سرانجام از این طرح اوّلیه خویش دست شست، و از پدیدارشناسی معنا به هستی شناسی فهم روی آورد، یعنی از پدیدارشناسی که در پی کشف یک سوبژه یا ذهن ایده آلیست و محصور شده در نظام معنایی خود بود، به کشف هستی زنده ای (فهم) راه یافت که همواره افق تمامی مقاصدش جهان واقعیت است، نه ماهیت های کلی یا معانی انتزاعی ذهنی.
[6] دین پژوهی، مقاله ی پدیدارشناسی دین، ترجمه ی بهاء الدین خرمشاهی، ص 168 175.
[9] کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج7، ص 418 420.
[12] کاپلستون، تاریخ فلسفه ، ج7، ص420.
[15] Ideen zu einer reinen phanomenologischen philosophie.
[16] a priori propositions.
[17] Philosophie als strenge Wissenschaft
[19] Formale und transzendentale Logik.
[20] Me ditations cartesiennes.
[21] کاپلستون،تاریخ فلسفه، جلد هفتم، ص 420 423.
[22] بابک احمدی، ساختار و تأویل متن، ص 546.
[24] ساختار و تأویل متن، ص 547.
[26] ساختار و تأویل متن، ص 548 549.
[28] هرمنوتیک مدرن، مقاله ی «وجود و هرمنوتیک» نوشته ی پل ریکور، ص 114 118.
[29] . ر.ک: بدایة الحکمة، ونهایة الحکمة، مبحث علم و عالم و معلوم (تقسیم علم حصولی به کلی و جزئی).