اشاره :
مقاله به یکی از عناصر مطرح روشنفکری وابسته به غرب در دوره اخیر ایران می پردازد که چگونه تحت عنوان اصلاح دین، خرافه زدائی و روشنفکری، عملا در جهت منافع استعمارغرب و انگلیس و نشرالحاد، و هابیت و ملی گرائی افراطی و نژادپرستی، نفی روحانیت،مبارزه باعفت اخلاقی عمل کرد و عاقبت، حتی ادعای نبوت و تعمیم پیامبری نمود.
بخشی مهم از جریان روشنفکری ایران بی عنایت به فرهنگ خودی و با مدد از بیگانه درپی تغییر وضع موجود برآمد. تداوم این خط،تجدد اسلام ستیزانه بود که در معرکه مشروطه،سرعت یافت و در واپسین مرحله آن، حامل ایدئولوژی شاهنشاهی شد و ایدئولوژی ناسیونالیسم شوونیستی توسط تئوریسین های عصر تجدد پا گرفت. احمد کسروی یکی از همان متجددین بود. بی اغراق او سهم عمده ای در نشربی دینی و سست ایمانی در دوره خود داشت.کسروی فقط در حوزه دین سخن نگفت بلکه به تاریخ و سیاست هم پرداخت. همقطاران اوشریعت سنگلجی و حکمی زاده نیز با دخل وتصرف های تجدد طلبانه در حوزه دین، مؤید اوبودند. توسل، شفاعت و ظهور حضرت امام زمان(عج) بعلاوه دهها موضوع دیگر به تاسی از وهابیت و سلفی گری و از سوی دیگر رفرماسیون غرب مورد تاویل قرار گرفت و بنام مبارزه با خرافات،همه از دم تیغ پیرایش دینی!! رد شد.
پرداختن به آرای عقیدتی، سیاسی و اجتماعی کسروی خود مستلزم بررسی جامع الاطراف سلسله شطحیاتی است که در مقطع زمانی حکومت رضا شاه از سوی او و یارانش طرح گردید.
فضای بعد از مشروطه رویکرد روشنفکری دوره رضا شاه همچون اسلاف خود در نیم قرن قبل، تحت تاثیر نظم گفتاری اورینتالیستی (Orientalism) غرب بود.گفتمانی که در طول قرون 18 و 19 از سوی فلاسفه و روشنفکران مغرب زمین، همچون مونتسکیو، هگل، مارکس و انگلیس منتج به باورهای مشترک شده بود و بربریت، احساساتی بودن و هستی غیر عقلانی، شیطان زدگی و خرافه پرستی را از ویژگی های مشترک جوامع شرقی رقم زده بود. بدنبال بحران هویتی ایران در قرن 19 م(13 ق)، یکی از عکس العمل های این جریان،پذیرش آن دسته از آرائی بود که خود غربی ها آن را جهانشمول، تبلیغ می کردند. این پذیرش درپس هژمونی اقتصادی، سیاسی غرب بر کشوری ضعیف همچون ایران قرار داشت. تقابل با سیطره فرهنگی غرب نیز رویکرد دیگری است که در آن مقطع تاریخی از یاران بسیار کمتری برخوردار بود.نظام گفتاری اورینتالیستی آنچنان غالب بود که روشنفکران عرب و ترک را زودتر از ما به عکس العمل مقلدانه وا داشت. طهطاوی و طه حسین در جهان عرب از سرآمدان این حرکت اند.جنبش تنظیمات در عثمانی، نهضت ترکان جوان وظهور آتاتورک برآمده از چنین الهاماتی بود.فضایی که در ایران با آثار روشنفکرانی همچون ملکم خان آغاز و در دوره رضاشاه به اوج خودرسید، شامل طیف وسیعی بود که در نقطه ای کاملارنگ اومانیستی و دئیستی داشت و در نقطه دیگرالتقاط ی از اندیشه اومانیستی و عرفان شرقی را دارابود. برای نمونه، کسروی و قبل از او میرزا آقاخان کرمانی در این نقطه قرار داشتند (20) .
جریان اخیر یک پادر خیمه گاه غرب و پای دیگر در خیمه دین و اندیشه بومی و سنتی داشت.عالم برزخی اتمسفر حیاتی این گروه را تشکیل می داد. گر چه کسروی، خود، موضوع اروپایی گری در کتاب آئین در سال 1311 ه . ش، غرب را قابل انتقاد دانست اما با همه این احوال نمی توان کسروی را خارج از این فضا بررسی کرد. گفتمان روشنفکری در این مقطع دارای دو مؤلفه اساسی است. رویکرد ناسیونالیستی و دوم اسلام ستیزی.گرچه کسروی با فعالیت های خود سهم بیشتری در رویکرد دوم دارد ولی بر خلاف دسته دیگرروشنفکران هم عصر خود به هر دو توجه دارد. به گونه ای که جلال آل احمد می گوید:
«از هر صد نفر توده ای 70 - 80 نفرشان قبلا درکتاب های کسروی تمرین عناد با مذهب راکرده اند ... در آن دوره با پرو بال دادن به کسروی و آزاد گذاشتن مجله پیمان مثلا می خواستندزمینه ای برای رفرم در مذهب بسازند» (21) .
باستان گرائی و ملیت پرستی
در سطح بین الملل تئوری پردازان ناسیونالیزم ایرانی در مقطعی از تاریخ به ارائه دیدگاه های خودمی پردازند که حزب ناسیونال سوسیا8لیزم آلمان بطور وسیع مبادرت به تبیین اندیشه های سیاسی،اجتماعی خود نموده است و فلسفه نژاد پرستی آلمانی ها در بسیاری از نقاط جهان جای بازمی نماید. از اینرو بخشی از اعتقادات ناسیونالیستی افراطی در آراء محافل روشنفکری این دوره ناشی از همین فضاست و بخش دیگرتحت تاثیر اندیشه ناسیونالیزم شوونیستی است که در حدود نیم قرن قبل متجددین ایرانی با الهام از ناسیونالیزم قرن هجده اروپا به آن پرداختند واین اندیشه توسط عوامل سیاسی و فکری انگلستان در دوره رضاشاه به صورت افراطی دامن زده شد و به عنوان ایدئولوژی شاهنشاهی مطرح گشت و افرادی همچون فروغی ذکاءالملک ازتئوری پردازان آن بودند.
فعالیت های پارسیان هند که در دوره قاجاریه با رویکرد زردشتی گری آغاز شده بود نیز قبلا طیف وسیعی از روشنفکران ایرانی اعم از ادبا، شعرا وتاریخ نویسان را تحت تاثیر خود قرار داده بود. دراطراف انقلاب مشروطه حضور اردشیر ریپورتر وارباب کیخسرو شاهرخ از بقایای همین جریان فکری اند. جلال الدین میرزا فرزند فتحعلیشاه درنامه خسروان این وجه از تاثیرپذیری ایرانی را به نمایش گذاشت. میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزاآقا خان کرمانی و جمعی دیگر در همین فضا به باستان ستایی روی آوردند. در اینجا باید از پان ترکیسم استانبول و آرای علی حسین زاده، ضیاءکوک آلپ و بخصوص حلقه رابط جنبش پان ترکیسم و پان ایرانیسم یعنی رسول زاده نام برده شود. بهمین نحو تاثیرگذاری محافلی چون تورک اجاقی و اتحادیه مسلمانان روسیه در استانبول وقفقاز بر این رویه فکری در ایران قابل تامل است.
با نگاهی گذرا بر نشریاتی همچون «ایران نو»،«کاوه »، «ایرانشهر» و «آینده » که در همین مقطع زمانی به چاپ میرسید حاکمیت روح این اندیشه را می یابیم. این گرایش جدید در نحوه فکرسیاسی، اجتماعی البته محصول شرائط درون مرزی از قبیل ناکامی مشروطه طلبان بعد ازشکست آن انقلاب و بی ثباتی سیاسی، اجتماعی سال های بعد از جنگ جهانی اول در ایران نیزمی باشد. تشتت، بی نظمی، فقر و گرسنگی وبی ثباتی سیاسی ایران و از سوی دیگر دخالت دول خارجی در این سمت گیری بسیار مؤثر است.گرایش جدید فکری بازتابی است از فضای موجودو شرائط زمانه. ناسیونالیزم تجدد خواه وسیله ایست برای ابراز وجود ایرانیت.
مجله کاوه در دور دوم فعالیت خویش پس ازجنگ اول جهانی به قول خود دوره جنگی راخاتمه یافته تلقی می کند و با اتخاذ خط مشی جدیدی جنبه علمی پیدا می کند. در مقاله افتتاحیه دور جدید مجله کاوه به قلم تقی زاده دروصف استراتژی مجله یاد شده آمده است: «مسلک و مقصدش بیشتر از هر چیز ترویج تمدن اروپایی در ایران، جهاد بر ضد تعصب، خدمت به حفظملیت و وحدت ملی ایران، مجاهدت در پاکیزگی وحفظ زبان و ادبیات فارسی از امراض و خطرهای مستولیه بر آن و به قدر مقدور تقویت به آزادی داخلی و خارجی آن » (22) .
در همین مقطع زمانی (1299 ه.ش)انگلستان با کودتای سید ضیاءالدین طباطبائی بستر مناسب برای حاکمیت دولت مقتدر به ریاست رضاخان را فراهم آورد. جریان تجدد خواه نیز رضاخان را بعنوان ابزار عملی گرایش فکری خود و تحقق آمال خویش برگزید. چرا که معتقدبود حاکمیت اهداف غربگرایانه نیاز به دیکتاتوری آهنین دارد. به دنبال تاسیس حکومت پهلوی درسال 1304 ه.ش بمنظور حاکمیت الگوهای غربی بر تمام شوون جامعه ایرانی یک سلسله تحولات ازسوی دو جریان فوق صورت پذیرفت از قبیل:شکل گیری بوروکراسی ایجاد مدارس جدید، ایجاددادگستری جدید و بر چیدن محاکم شرع و ... باورداشت های غربگرایان در قالب ایدئولوژی شاهنشاهی (ناسیونالیزم شوونیستی) به شاه دیکته و یک به یک به مورد اجرا گذارده شد.
از لحاظ تاریخی تقی زاده به وجهی پدرتئوریک ملی گرایی لائیک و غیر مذهبی ایران است. پس از او می توان از جمال زاده، کاظم زاده ایرانشهر، محمدعلی فروغی، کسروی، ... به عنوان ایدئولوگ های شاه نام برد. ناسیونالیزم این دوره ایران از جلوه های مدرنیسم و محصول فلسفه جدید است و چون باطنی اومانیستی دارد با دین قابل جمع نیست. این نگرش سطحی و مقلدانه ازناسیونالیم ابزار و محملی ایدئولوژیک در دست جریانی برای مقابله با دین می باشد. بدین صورت که می توانست با ایجاد احساسات کاذب قومی ونژاد پرستی آلترناتیوی برای اسلام قلمداد شود. ازسوی دیگر این ناسیونالیزم التقاطی بود، چرا که جوهره نفاق آمیزی داشت و ابداع کنندگان آن برتن ناسیونالیزم غرب یعنی پدیده ای که خاستگاه فلسفی و تاریخی آن ضدیت با حضور دین درصحنه های مختلف اجتماعی داشت، پوشش اسلامی دوختند. جریان روشنفکری در همین راستا به تبلیغ گذشته جعلی و تحریف آمیز تحت عنوان باستان گرایی و در واقع ایرانشناسی پرداخت. ترویح آداب و رسوم ممسوخ زردشتی،تغییر الفبای فارسی، تاریخ نگاری شاهنشاهی واسطوره شناسی از جمله راه کارهای جریان فکری این دوره بود. مشیرالدوله پیرنیا و پور داود پروژه تاریخ نگاری با جهت گیری فوق را در دستور کارقرار دادند. علی دشتی با نوشتن داستان های زشت و سطحی به تمسخر اسلام و روحانیت پرداخت وفروغی از اصلی ترین چهره های شکل دهنده حکومت رضاخان و از مروچین قومیت پرستی ایرانی با همکاری دیگر عناصر فراماسون به تاسیس انجمن آثار ملی مبادرت ورزید که تجدیدبنای آرامگاه فردوسی شاعر شیعه ایرانی به سبک و سیاق آرامگاه کورش از جمله اقدامات او بود. هم او به تهیه شجره نامه جعلی برای شاه همت نمود.
کسروی در توجیه روی آوری این گروه به مفاهیم ملیت به مساله خرافات دینی مسلط براندیشه جامعه و تشتت موجود بخصوص در حیطه مذهب و نتیجه آن عقب ماندگی کشور اشاره می کند. و چاره را در ترویج ایران پرستی می دید (23) .
او به بهانه دفاع از ملیت و قومیت ایرانی حملات وسیعی را علیه اسلام و روحانیت آغاز کردو در لفافه مبارزه با عرب و عربیت به اسلام حمله نمود.
سطحی نگری کسروی و همقطاران او در آن ایام از خلال کتب و نشریات وقت قابل وارسی است. مطالب طرح شده به یک حرکت سازمان یافته فاشیستی بیشتر همانندی دارد تا یک کار پرمغز و عمیق فکری. مسخره کردن امامزاده ها وتصانیف علیه شعائر دینی و ... همه با هم یک کلنی واحد را تشکیل داده و یک سیر را دنبال می کردند.
بجز محمدعلی فروغی، تقی زاده، پیرنیا،پورداود و چهره های شاخصی از همین دست که ازمبلغین و مروجین باستانگرایی این دوره بودند ودر پی تکمیل پروژه ناسیونالیسم شاهنشاهی،نیاکان پرستی افراطی را دامن زده و بدینصورت بدنبال پی ریزی مفهوم هویتی ایرانی بصورت مجعول بودند، جمعی نیز به آن روی سکه پرداخته و به بهانه مباره با خرافات و به انگیزه پیرایشگری دینی به تفسیر سطحی از دین پرداختند البته هردو گروه روشنفکر با استبداد همسو بودند، اتحاد واتفاق بین ایندو ناشی از سنخیت ذاتی آن دو بود.شریعت سنگلجی، حکمی زاده و کسروی باسخنرانی ها و نوشته های خود اسلام و روحانیت رانشانه رفتند. فعالیت های قلمی حکمی زاده عمدتادر مجله همایون تمرکز داشت. حضرت امام خمینی کتاب کشف اسرار را در پاسخ به کتاب اسرار هزار ساله او نوشتند و شریعت سنگلجی نیزکه از سوی پیروانش به مصلح کبیر لقب گرفت درسه کتاب «اسلام و رجعت »، «کلید فهم قرآن » و«توحید در عبادت » حملات تندی را علیه مقدسات اسلام صورت داد.
کسروی
بجز روزنامه ها، هفته نامه ها و ماهنامه هایی چون پیمان با 99 شماره، پرچم با 25 شماره،هفته نامه پرچم با 7 شماره و دو هفته نامه پرچم با12 شماره، کسروی بیش از هفتاد جلد کتاب نوشت. در میان کتابهای او راه رستگاری، ورجاوندبنیاد (ورجاوند واژه اختراعی او به معنی مقدس می باشد)، ما چه می خواهیم؟ شیعیگری،صوفیگری، بهائیگری، دین و جهان، خدا با ماست،اساس عقاید او را در بر دارد. او بیشتر کتب خود رادر فاصله سالهای 1312 ش تا 1324 ش انتشارداد. غالب آثار او در سال 1357 ش یعنی پس ازگذشت چهار دهه مجددا در سطح وسیعی به چاپ رسید. رژیم شاه در مقابله با موج انقلاب اسلامی سعی کرد از مطالب ضدمذهبی او استفاده کند.همچنین در طول یکساله اخیر نیز چهار کتاب ازوی تجدید چاپ شده است.
اولین شماره مجله پیمان در اول آذرماه 1312ش منتشر شد; دیدگاههای اجتماعی و عقیدتی کسروی را می توان در خلال شماره های پیمان بدست آورد. کسروی در شماره هایی ابتدائی پیمان سعی کرد چهره حقیقی خود را بر ملا نسازد و باارائه مقالات مختلف از اسلام تعریف و تمجیدمی کرد. ولی بتدریج قلم او گستاخ شد و به بی پروایی جملات خویش را علیه فرهنگ اسلام شروع کرد. او اغلب رجال ایران را به تمسخرمی گرفت بجز نادرشاه که او را شاهی وطن دوست،علاقمند به ایران و شجاع می دانست، وی حتی ازشعرائی چون حافظ و سعدی و مولوی با زبان طعن یاد کرد و تحت این عنوان که شعرهای آنان مایه ضلالت و گمراهی است، سخت به ایشان حمله می کرد. اولین واکنش نسبت به مطالب مندرج درپیمان در 1315 ه.ش شروع شد. او در شماره های ششم و هفتم این مجله در سال 1315 ه.ش به اندیشمندان و متفکران و ادیبان ایران از جمله حافظ و سعدی، مولوی و جامی حمله ور شد و به دخل و تصرف در فرهنگ فارسی پرداخت. لذاجمع کثیری از ادبا و فرهیختگان علیه او موضع گرفتند یکی از ادبا در نامه ای به وزیر معارف وقت «علی اصغر حکمت » می نویسد:
«چگونه تجویز می فرمائید، ... با کمال بی شرمی، بدون مجوز منطقی و اخلاقی، این دانشمندان دنیا پرست را با اسم و رسم، باسخیف ترین عباراتی که در خور سلیقه کج وتباین و ناجنسی فکر نویسنده پیمان با اهل ادب و عرفان است هر ماه چاپ کرده ... ودست تنگی ملت دانش پژوه ایرانی را در نظرخرده بینان دنیا مسجل نماید» (24) .
حبیب یغمائی نیز می نویسد:
«به نظر بنده آقای کسروی از آزادی قلمی که دارد، سوء استفاده می کند. تحقیق و انتقادنمی کند. بلکه یک جا و به همه ناسزا می گویدو خشک و تر را با هم می سوزاند و چون از شعرو شاعری سر رشته ندارد و اهل فن نیست،اشتباه می کند» (25) .
در شرائطی که مقالات و رسائل از دم تیغ سانسور رژیم می گذشت، کسروی و همفکران او باآزادی تمام به انتشار مطالب خود چه در مجله وچه به صورت کتاب ادامه می دادند.
بالاخره نشریه پیمان در سال 1321 ه.ش تعطیل شد و در سال 1322 ه.ش او مجله بنیاد راانتشار داد. این مجله چندین بار از سوی فدائیان اسلام مورد حمله قرار گرفت و حتی چاپخانه آن که متعلق به علی هشیاردل بود به آتش کشیده شد. کسروی بدنبال انتشار کتاب آئین شهرت پیداکرد. این اولین کتابی بود که در آن افکار خود رامطرح ساخت و بتدریج طرفدارانی را از شهرهای مختلف ایران چون آذربایجان و خوزستان به گردخود آورد که به کسرویون شهرت پیدا کردند.
پاکدینی
در همین اثنا بود که کسروی دست به تشکیل مکتبی اجتماعی - مذهبی تحت عنوان «پاک دینی » زد که طرفداران او نیز به همین نام «پاکدین » نامیده می شوند. گرچه کسروی درتکمیل طرح خود ادعای پیامبری کرد و زبان وقلمش بیشتر مذهبی بود تا فلسفی، اجتماعی ولی پیروانش او را بیشتر یک مصلح دینی می دانستندتا آنکه رهبر و صاحب یک شریعت یا مذهب خاص باشد. بدین معنا که معتقد بودند او در راستای پیرایش دینی راه حلهای مصلحانه ارائه می کند تااز رهگذر آن مشکلات جامعه را حل و فصل نماید.
کسروی در بخش های زیادی از کتاب های خوداز اسلام و جاودانه بودن آن دفاع می کند علیرغم آن به گونه ای سخن می راند که گویا زمان آن اسلام بسر آمده است و خواننده را بدینصورت برای پذیرش آنچه بعنوان دین پاک می داند (دین ابداعی خود) آماده می سازد لذا از همین باب او دربخش هائی از مطالب خود از دین دفاع می نماید (26) .
کسروی درباره دین معتقد بود:
«همه مذاهب و کیش ها و فرقه ها، اختلافات راکنار گذاشته و متوجه اصول مشترک و کلی مذهب باشند و به کلیت اسلامی بودن بجای تفاوت های فرقه ای توجه کنند (27) ».
او در مورد دین اسلام معتقد است که:
«این دین به مذاهب مختلف منشعب شده واسلام اصلی به شکل مذاهب مختلف اصالت خود را از دست داده است. خست بایددانست که اسلام دوتاست، یکی آنکه بنیانگزارش آورده و در هزار و سیصد و پنجاه سال پیش بوده است و یکی آنکه امروز میان مسلمانان روان است و به چند مذهب، ازسنی، باطنی، علی اللهی، شیخی، صوفی ومانند اینها بخش شده است. ما هر دو را اسلام می خوانیم، ولی یکی نیست و می باید این دورا از هم جدا گرفت » (28) .
بهمین دلیل بود که می گفت مسلمانان به جای روی آوردن به مذاهب مختلف به دین پاک یا دین اصلی ایمان آورند و از انحرافاتی که در طول تاریخ نصیب اسلام شده است (یعنی انشعاب مذاهب)خودداری ورزند.
او که خود را مصلح اجتماعی می دانست که درراستای خرافه زدایی جامعه ایرانی قیام نموده است. بتدریج داعیه پیامبری یافت و صریحا ازآوردن دین نو و به تعبیر خودش پاک دینی دم زد.بصورتی که آنرا جایگزین اسلام می دانست و خودرا مورد تایید خدا دانسته و در اغلب نوشته های خویش این جمله را می بینیم. مرا با خدا پیمانی است که از پا ننشینم و این راه را بسر برم و مطابق مفهوم پاکدینی خود در شروع بسیاری از جزوات خویش جمله «بنام پاک آفریدگار» را ملاحظه می کنیم. او به جهت تایید ایده اصلاح طلبی خودعامل اساسی فقر و پریشانی ایرانی را نفوذ خرافات رایج در اندیشه دینی و گمراهی ها و از سوی دیگراختلافات مذهبی می داند.
گرچه او صراحتا دعوی پیامبری ندارد ولی خود را راهنمائی از طرف خدا می دانست (29) وپاکدینی او ریشه در شخصیتی کاذب و خودساخته از خود دارد. که نوعی تقلید سطحی از لوترو یا کالون در رنسانس غرب است. او دین موجود راکه به زعم وی بخشی از افکار و ایده هاست خرافی وباطل می شمارد. با دقت در تعریفی که از دین ارائه می کند نوعی اعتقاد به عقل و نقطه مقابل با وحی مشاهده می کنیم. بحث او از مقوله خرد بسیارعامیانه است و بر بنیاد فلسفی استوار نیست. او نه فلسفه می فهمید و نه با آن موافق بود شاید هم کسروی شبهی از عقلانیت و عقل گرایی پروتستانهارا در سر داشته و بی توجه به عمق مساله واردمیدان عقل شده است.
کسروی دارای دستگاه منظم فکری نبود. ازاینرو در حوزه های مختلف سیاست، تاریخ،اقتصاد، دین و ...وارد شد و همین امر به تناقض گویی و پراکنده گویی وی منجر شد. او در مقام حامی اسلام، معترضین خود را نامسلمان خواندولی در عین حال اسلام را آخرین دین خدانمی داند و می گوید:
«این خواست خداست که هر چند گاه یکبارجنبش خدائی رخ دهد و یک راه رستگاری به روی جهانیان باز گردد و گمراهی ها از میان برود. لکن مسلمانان آن را بااسلام پایان یافته می شمارند وبی خردانه دست خدا را بسته می دانند» (30) .
دلائلی وجود دارد دال بر آنکه وی در پی ایجاددینی جدید است. اول آنکه او به تلاش شریعت درباب پیرایش دین اسلام و بازگشت به دین اولیه سخره می گیرد و آنرا محال می داند. وی در پاسخ کسانی که داعیه احیای شریعت دارند، برگرداندن اسلام به حقیقت خود را دعوی بیخردانه می نامد (31) .
گر چه در جائی می گوید که قصد دارد اسلام رابه معنای حقیقی خود به مردم باز شناساند. وبدینصورت دچار تناقض می شود. از سویی ادعامی کند که دوران اسلام سپری شده است (32) و درجای دیگر با طرح مفهوم «جنبش خدائی » فصل جدیدی را در عرصه موضوع باز می نماید.
او سپس مردم را به شورشی و رجاوند(مقدس) وعده می دهد. و با تشکیل «باهمادآزادگان » در پی ایجاد شورشی با«سررشته داری توده » (دموکراتیک)بود که از طریق آن دین خود ساخته خویش (پاکدینی) را بنیاد نهد. وی به قصد چنین منظوری کتاب «و رجاوندبنیاد» بمعنی اصول مقدس را نیز تهیه نمود. حتی در جزوه شیعیگری برای هواداران خوددعای مخصوص تنظیم کرد. او درباره پاکدینی گفت:
«با آنکه پایه آن اسلام است این پاکدینی جانشین اسلام و طبق خواست خدا و لذا آئین اوست.» (33)
همچنین ادعا کرد که سال هاست به کوشش برای پاکدینی پرداخته است:
«اینکه مسلمانان می گویند اسلام بازپسین دین بوده، این سخن بی پاست » (34) .
طرح دیدگاههای کسروی بیشتر جنبه سلبی دارد تا ایجابی، به این معنا که عمدتا در راستای ویران سازی اندیشه دینی و البته به بهانه مبارزه باخرافات قدم بر می دارد و هیچ اندیشه بدیع و به قول خودش منطقی را جایگزین نمیسازد. یعنی در پایان نمی توان به یک سلسله اصول ثابت ومبادی مشخصی در اندیشه او راه یافت. گرچه بخشی از مشکلات جامعه ایرانی را ناشی از اختلافات مذهبی می دانست ولی هیچگاه آئینی که بتواند بعنوان جایگزین مطرح شود بطور مدون و مبوب ازسوی او ارائه نشد و علیرغم آنکه در کتاب "یک دین و یک درفش" گفته بود این دین به عنوان هدف غائی او از دیده پنهان ماند. کسروی درتعریف دین که مراد همان پاک دینی اوست می گوید:
«ما دین را عبارت از آئین زندگی مطابق دانش و خرد می دانیم که جهانیان را در زندگی رستگار گرداند...» (35) .
پیامبری
کسروی برای آنکه راه را برای پذیرش پیغمبری خود هموار سازد موضوعی را تحت عنوان برانگیختگی مطرح می سازد. دعوی برانگیختگی یا بعثت (راز سپهر) زمینه چینی برای ادعای نبوت در اوست (36) . در جریان طرح این موضوع تضادی را در گفتار او مشاهده می کنیم: وی از سویی در تعریف بعثت معتقد است که برانگیختگی یا بعثت شورشی است که در فرد ایجاد می شود. ایجاد شور درروان صورت گرفته و باعث کوشش عظیم و خدایی در انسان است. با این وصف او به قدرت معنوی اعتقاد دارد،حال آنکه این مفهوم با خرد گرا بودن پاکدینی و عقلانیتی که در جهان بینی او وجوددارد در تضاد است. به هر تقدیر او با طرح مساله بعثت در پی تمهیداتی است که پذیرش ادعای پیامبری و دین او را نزد مردم تسهیل نماید، اومی گوید:
«در جهان چنانکه باید دانشمندانی باشند که با کوشش های خود به آگاهی های مردمان بیفزایند و مخترعانی باشند که افزارهایی برای زندگی بسازند، همچنان باید گاهی مردان خدایی برخیزند و جهانیان را ازرازهای نهان زندگانی آگاه گردانند و راه آسایش و خرسندی را به آنان نشان دهند ویک آئینی برای زیستن در میان آنان پدیدآورند» (37) .
کسروی و ضدیت با روحانیت
کسروی که شدیدا مدهوش مدرنیسم اروپایی است نه تنها دین را ضد ترقی می داند بلکه به مبلغین آن نیز حمله می کند و آنان را ضد پیشرفت می داند. او می نویسد:
«ما فراموش نکردیم که هنگامیکه آقا حسین قمی را با آن ترتیب خاص برای تقویت ارتجاع به ایران می آورند شما (خطاب به حزب توده)در روزنامه خود تجلیل بی اندازه از او نمودیدو او را «اولین شخصیت دینی » نامیدند. آقاحسین قمی که بود و برای چه به ایران آمد؟آقا حسین قمی کسی بود که در زمان رضاشاه در موقع رفع حجاب از زنها مخالفت نشان داده و با دستور دولت از ایران بیرون رانده شده بود و در این هنگام آورده می شد که بدستیاری او دوباره زنها به حجاب باز گردند وباز اوقاف بدست ملایان سپرده شود. در این چند سال بزرگترین گامیکه در راه تقویت ارتجاع برداشته شده این آمدن آقای قمی بودکه شما با نوشته های خود در آن شرکت کردید (38) .»
بدیهی است که او معنی ارتجاع را با قرائت مارکسیستی متوجه نبوده است و ارتجاع را صرفابه معنی ضد پیشرفت می داند.
کسروی پا را از این فراتر می گذارد و دربسیاری از جزوات خود همچون سرآمدان پروتستان در غرب علیه حافظان ریعت به ناسزامی پردازد. او در زمانی با توهین و فحاشی علیه روحانیت سخن می راند که رضاشاه از حضورروحانیت راستین در صحنه سیاسی جامعه نگران است. لذا دست امثال کسروی را در مبارزه با دین وروحانیت باز می گذارد. او از حضور روحانیت درعرصه سیاست و اجتماع شدیدا انتقاد می کند ومی گوید:
«... پس از همه این تواند بود که گروهی ازملایان نجف و کربلا و قم را کانون هایی برای خود گیرند و در برابر دولت و توده دستگاهی بر پا گرداند و بی تاج و تخت پادشاهی کنند.دولت که کشور را راه می برد او را غاصب خوانند، مالیاتیرا که میگیرد حرام شمارند وخودشان که هیچ کاره اند از مردم بنام «سهم امام » یا «رد مظالم » مالیات گیرند. اینها همگی تواند بود. این هوده های سراپا زیان از آن دین یا کیش تواند برخاست (39) .»
حضرت امام خمینی در پاسخ به اینگونه مطالب از سوی او چنین می فرمایند:
«... اینان و هر یک از صاحبان آراء باطله وگفتارهای ناهنجار چون میدانند که تنهاکسیکه می تواند مشت آنها را در جامعه بازکند و دروغ پردازی آنانرا روی دایره بریزدملاها هستند و دیگر مردم یا تخصص در این میدان ندارند یا اگر هم اطلاعی کم و بیش داشته باشند وظیفه خود را جلوگیری ازافسار گسیختگی ها نمی دانند تنها چیزیرا که برای پیشرفت مقاصد مسموم خود مقدم برهر چیز برخود لازم می دانند آنستکه با هروسیله شده است بیاوه سرایی و دروغ پردازی و تهمت و افتراء به ملاها دست توده را از آنهاکوتاه کنند و آنها را پیش مردم خوار و کوچک کنند و از نفوذ روحانی آنها با هر جانفشانی هست بکاهند تا میدان تاخت و تاز برای آنهاباز شود و با کمال آزادی و نگرانی و دلگرمی بتوانند با جان و ناموس و مال یک مشت بیچاره ستمدیده بازی کنند (40) .»
با توجه به مطالبی که گذشت می توان ادعا کردکه کسروی قائل به سکولاریزم است. با تعریفی که از دین بدست می دهد و جبهه گیریش در مقابل دین و روحانیت نشانگر آن است که او نه دخالت قوانین دین در عرصه های مختلف اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را می پذیرد و نه حضورروحانیت را در این راستا بر می تابد. وی با صراحت مدعی است:
«در اروپا دویست سال است دین - دین مسیح- در برابر دانشها سپر انداخته و زبون گردیده که انبوه مردمان از آن رو گردانیده اند و امروزکمترین هنایشی توریت و انجیل را درکارهای دولت ها نیست و کمترین پروایی درگذاردن قانونها و در بستن پیمان ها و پدیدآوردن انجمنها با آنها کرده نمی شود. با اینحال کلیساها در گوشه ای برپاست و کشیشان صدهزارها می باشند» (41) .
با این وصف معتقد است که روحانیت اسلام نیز همانند کشیشان مغرب زمین صرفا به امورعبادی بپردازد و در امور سیاسی دخالت نکند.
حجاب
در بخشهایی از این نوشتار به ضرورت پیدایش دینی نو با ابزار عقلی جدید در آرای کسروی اشاره کردیم. با این تعبیر به نقطه نظرات او در باب عصری کردن دین آشنا شدیم. در پندار کسروی بازگشت به صدر اسلام و جاری ساختن احکام آن امری محال بود. دیدگاه او در مورد حجاب زن نیزدر همین چارچوبه قابل طرح است. گرچه به دومنشا زیست شناختی و الهی در مورد تمایز زن ومرد قائل بود ولی در عین حال معتقد به آزادی زن و برابری او با مردان است. بگذریم از آنکه این آزادی و برابری را نسبی و محدود می داند. او باهمین مفروض معتقد به رفع حجاب از زنان است.می گوید:
«ما از هواداران روگیری می پرسیم: روگیری زنان برای چیست؟ شما چه سودی از آن چشم میدارید؟ ... شما از ما می پرسید: «چراباید زنها رو نگیرند؟! ما نیز می پرسیم چرا بایدرو بگیرند؟! اگر این برای آنست که مردان بیگانه بزنان راه نیابند و آنها از لغزش ایمن باشند این نتیجه از آن نتواند بود. چادر وچاقچور و روبند چنین سودی نتواند داد (42) . باملاحظه این استدلال سطحی متوجه می شویم که او از فلسفه حجاب نیز ناآگاه است و رفع حجاب را نیز با همان پنداشتهای فارغ از منطق قبل مطرح می سازد. او قبل ازموضعگیری صریحش در رد حجاب در مقدمه سروده عفاف نامه امیری فیروزکوهی در سال 1313 ش از غرب گرایی و بی عفتی هاشکایت داشت (43) .»
وهابیت
دورانی که کسروی فعالیت های ترویجی خودرا آغاز کرده بود با اوج تبلیغ وهابی ها و عملگرائی آنان مصادف بود به اعتباری دور سوم فعالیت وهابی ها در عربستان از سال 1902 م - (1323 ق)بدنبال باز پس گیری ریاض توسط ابن سعود از آل رشید شروع گردید. از آن ببعد وهابی ها بدنبال گسترش قلمرو حکومت سعودی دست به تلاش هایی می زنند و این درست در زمانی بود که انگلیسی ها بشدت از آنان حمایت می کردند. گرچه تلاش های تبلیغی این جریان با روح دینی حاکم بر ایران که متاثر از اندیشه شیعه بود ناسازگاری داشت. علیرغم آن عقاید ایشان بر برخی که داعیه غیر شیعی و یا ضدیت با آن داشتند مؤثر افتاد.کسروی از جمله این افراد بود بصورتی که وی آنان را در میان مسلمانان بهترین گروه می داند (44) . شایدانحرافی و ارتجاعی بودن این عقیده بعلاوه سطحی نگری و بینش جزئی وهابیان که با روح کسروی همساز است سبب این هماهنگی باشد. کسروی نیز همچون وهابیان داعیه اصلاحگری داشت.همچون آنان از روح اسلام معرفت صحیحی نداشت و با ذهنیتی جزمی با مفاهیم اسلامی به عنوان شرک و خرافه و بدعت به مبارزه پرداخت. منع زیارت قبور پیشوایان دینی، منع توسل به پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) و مقدسات وطلب شفاعت از آنها و روحیه ضد شیعی از امهات اعتقادات ابن تیمیه و ابن قیم الجوزیه است که آرای فکری ایشان از منابع فکری محمدبن عبدالوهاب محسوب می شود. اعتقادات فوق الذکررا در آرای کسروی نیز مشاهده می کنیم. کسروی در تعقیب دیدگاه های میرزا آقاخان کرمانی واعمال وهابی ها در کربلا و نجف، شفاعت ائمه رابت پرستی می دانست و گریه بر کشتگان کربلا راایرادی بزرگ می پنداشت که در پس آن سودی وجود ندارد. همچون شریعت سنگلجی که شدیدااز آرای نهضت سلفیه و عبدالوهاب تحت عنوان مبارزه با خرافات شیعی متاثر بود، برخی از اخبارمتواتر شیعی را انکار کرد. کسروی جهت توجیه عنادش با شیعه کتابی را تحت عنوان شیعیگری نگاشت و در آن کتاب و سایر جزواتش شیعه را ضدخرد و زیانمند معرفی نمود. او با روایت مجعولی ازتاریخ شیعه همچون آقاخان کرمانی به نزول ارزش این مذهب و همچنین ائمه شیعه(ع) پرداخت. ازسوی دیگر به تاریخچه شیعیگری در ایران اشاره داشت.
دکتر داوری با ذکر اینکه آرای کسروی قرابت خاصی با وهابیت دارد می نویسد:
«در ایران هم کسروی و بعضی اشخاص دیگرمدعیات مشابه با وهابیت را تکرار کردند. آرای کسروی مخلوطی بود از منورالفکری مبتذل شده قرن هجدهم اروپا و بعضی از آرای وهابی که گرچه نام پاک دینی داشت، اما لامذهبی خشک پر از کج طبعی بود و چون این قبیل حرفهای توخالی در کسی نگرفت، یا اگر مؤثرشد اثر منفی و ویرانگر داشت، کسروی به عنوان یک پژوهنده بزرگ ظاهر شد (45) .»
رسالت کسروی
وی رسالت خود را مبارزه با ادیان می داند. اوحتی اسلام را از اساس بی پایه می داند و با صدوریک حکم در پی امحای آنست: «باری این دستگاه سراپا زیان است و خود نیکی نخواهد پذیرفت.اینست که می گویم خدا از این دستگاه بیزار است، این است که می گویم این دستگاه باید از میان برخیزد (46) .
حکومت ایده آل
کسروی حکومت ها را به دو دسته استبدادی ومشروطه تقسیم می کند و بجز این دو هیچ حکومتی را متصور نیست و البته منظور وی ازحکومت مشروطه، حکومت دموکراتیک غربی است. او این موضوع را بخشی از تکامل دین می داند. (47)
با ولایت ائمه و جانشینان آنها(ع)مخالف است و در این رهگذر حتی از توهین و ذکرجملات سخیف نسبت به روحانیت ابا نمی کند.گذشته از آنکه گفتار او خارج از منطق و استدلال است، می گوید: چنان که گفتیم ملایان سررشته داری حکومت را هم از آن خودمی شمارند. ولی سررشته داری نه کاری است که گروهی بی سرو سامان به آن توانند برخاست.
کسروی در کتاب شیعیگری با عبور از فضای استبداد رضاخانی که عرصه را بر اسلام خواهان وروحانیت تنگ کرده بود که حتی اعمال او به سیاست گریزی روحانیون انجامید به آنها خرده می گیرد که روحانیت اگر داعیه رهبری و شکیل حکومت شریعت دارد چرا بر نمی خیزد؟ وبدینوسیله در پی این نتیجه گیری است که تشکیل چنین حکومتی محال است.
حضرت امام خمینی (قدس سره) در همین مورد می گویند:
«... مع الوصف آن وقت اشخاصی که بتوانند آنهارا جمع بکنند نبود [تا این] که پسر رضاخان را آنها [متفقین] گذاشتند اینجا. در صورتی که اگر آن وقت در دو سه شهر تظاهر می شد به ضد [او]، نمی گذاشتند او را لکن هیچ کس حرف نزد تا اینکه آن خوف سابق بود و ریخته نشده بود آن خوف. از این جهت مردم جرات نمی کردند. کسی هم نبود که آنها را وادار کندبه یک همچو مسائلی، شاید اگر مرحوم مدرس بود در آن وقت آن کار را می کرد ولکن کسی نبود که این کارها را بکند (48) . »
حضرت امام در کشف اسرار در پاسخ کسروی به طرح حکومت دینی اشاره می کنند و در زمان مقتضی (بدنبال انقلاب اسلامی) بطور عملی به اجرای آن می پردازند.
از سوی دیگر کسروی خواهان یگانگی ملی ایران است و در توجیهی علت عقب ماندگی ایرانیان را بر خلاف روشنفکرانی که به عامل استبداد می پردازند، ناشی از فقدان یگانگی ملی می داند. او با ارائه گرایشات ناسیونالیستی، زردشت را بسان دیگر هم مسلکان خود در آن دوره می ستاید و او را مایه سرافرازی ایرانی می داند.
کسروی به نخست وزیر وقت «محمدعلی فروغی » می نویسد:
«روزی رفتم به کاخ ابیض سخنان بسیاری رفت. می گفت:در اروپا ایران را با سعدی وحافظ و مولوی و خیام می شناسند. گفتم چنین نیست. چرا ایران را با تاریخ باستانش نشناسند (49) ؟!»
کسروی و مارکسیسم
بدلیل سنخیت ذاتی مبانی فکری کسروی بااندیشه های الحادی و کفر آمیز، وی نسبت به آرای مارکسیستی تساهل نشان می داد، گرچه در آن مقطع زمانی مارکسیسم و فلسفه ماتریالیسم دیالک تیک از سوی مارکسیستهای وطنی بوضوح مطرح نگردیده بود. بهمین دلیل وی بهمراه سیدهاشم وکیل وکالت گروه پنجاه و سه تن را درآبان 1317 ه.ش. به عهده گرفت. اطلاعات وکلا ازمرام کمونیستی از متهمین و موکلین کمتر بود (50) .
کسروی مارکسیست ها را مردان نیکخواهی می داند که در پی دفاع از کارگران اند. می نویسد:
«کمونیستی (کمونیزم) یا سوسیالیستی رامردان نیکخواهی بنیاد گزارده اند و اساس آن مراعات حال کارگران و رنجبران وبیچیزانست و شما نبایستی با اساس آن مخالف باشید و اگر در بعضی مواد آن و یا درطرز اجرایش ایرادهایی بنظرتان می رسدبایستی با دلایل نظریه خود را روشن گردانید (51) .»
و این دفاع در حالیست که وی با جملات چندپهلو نظرش را در مورد الحاد آنها بیان نکرده است:
«کمونیستی یک نظریه اجتماعی است ومخالفت صریح با ادیان ندارد بماند این مذاهب از ما دیگری که مبنایش بانکار خدا وعالم آخرتست و تضاد صریح با اساس ادیان دارد جلوگیری نمی توان کرد (52) .»
کسروی توده ای های را جوانان خونگرم نیکخواه می نامد که دلشان نیکی و سرافرازی ایران را می خواهد او در مورد حزب توده می گوید:
«... دیگران این حزب را در دست شوروی می شمارند ولی من نمی خواهم چنان تعبیری کنم. آنچه می توان گفت اینست که یا در نتیجه عقاید کمونیستی و یا در سایه تشکیلات کارگری سران حزب توده به دولت شوروی تمایل دارند و ما این تمایل را به آنان ایرادنمی گیریم (53) .»
پاک زبانی
مساله تغییر خط و اصلاح ساختار زبان فارسی امر تازه ای نیست. علی اکبر شهابی در کتاب خودتحت عنوان «ماجرای تغییر خط » سابقه آنرا درایران به بیش از دو قرن حوالت می دهد (54) . کسروی نیز بدنبال افرادی همچون ملکم خان، میرزافتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و البته با تفاوت هایی در این مسیر گام گذاشته و به همین مناسبت سعی در آن دارد که کمتر از واژگان عربی استفاده نماید. او یکی از عیوب زبان فارسی را درآمیختگی آن با کلمه های بیگانه بویژه واژه های عربی می داند. او معتقد بود این واژگان نظم وارزش ادبیات فارسی را بر هم زده است. بنابراین سبک ویژه ای را در نوشتار ابتکار کرد. او سعی نمودواژگان غیر فارسی را حذف و واژه های فارسی راجایگزین نماید و در مواقع ضرورت از لغات پهلوی و فارسی کهن استفاده نماید. و بقول خود زبان را ازناپاکی برهاند از جلمه واژه های نوی که درنوشته های کسروی به چشم می خورد می توان به واژه های اخشیج به معنی ضد، آفرش به معنی آفرینش، آموزاک بمعنای تعلیمات، روز به معنای عید اشاره کرد. او در دستور زبان فارسی نیز بعضی مفاهیم را جایگزین ساخته است، از قبیل «نام واژه » بجای اسم و «کارواژه » بجای فعل و «بندواژه »به جای حرف. او در دیباچه کتاب خود تحت عنوان «زبان پاک » مقصود خود را از پاک زبانی اینچنین بیان می کند:
«راست گردانیدن زبان فارسی و پیراستن آن از آکها (عیبها) یکی از خواستهای ما بوده که ازسال 1321 که به پراکنده نامه پیمان برخاسته ایم به آن نیز کوشیده ایم بدینسان که از یکسو گفتارها درباره آکهای آن زبان نوشته و آنها را باز نموده و راه چاره اش نیز نشان داده ایم و از یکسو با برگزیدن واژه های فارسی یا گزاردن واژه های نوینی و یا از راههای دیگری به آراستن زبان و درست گردانیدن آن کوشیده ایم، چنانکه امروز زبانی را که مامی داریم و (پاک زبان) می نامیم با زبانی اینکه می بود جداییها پیدا کرده و این است همه سخنانی را که تاکنون درباره زبان گفته ایم » (55) .
راهکاری که کسروی و یا امثال او در باب اصلاح زبان فارسی ارائه نمودند خالی از نقیصه نیست.غالب زبانشناسان، مفهوم «زبان پاک » ساخته وپرداخته او را از نظر علمی رد می کنند. چرا که معتقدند اگر زبان پویائی نداشته باشد و هیچ بده وبستانی در آن نباشد، مثل آنست که مرزها را به روی خود بسته و لاجرم چنین زبانی با تمدن سازگار نیست. ذوالنور می گوید:
«کتابهای متعارف و معمولی به استثنای گلستان، مقامات حمیدی، دره نادره، نفشه المصدور و تاریخ جهانگشای جوینی هر کدام در زمان خودشان کار برد ارتباطی داشته اند وهمین رفتار کافی بوده است تا آنها را در آن زمان زنده و پویا و امروز مرده بدانیم (56) ، هم اوآنگاه که از زبان معیار سخن می گوید به واژه های مرده ساخته و پرداخته افرادی چون کسروی اشاره می کند و آنرا به نقد می کشد. اودر مقدمه کتاب خود می نویسد: «نوشتار وگفتار باید در مخاطب خود رفتار مطلوب ایجاد کند، و از آنجا که واقعا دم غنیمت است و عمر کوتاه، و دانستنیها زیاد، نوشتار باید بازبان معیار باشد. تخطی از زبان معیار، هم سرمایه ناشر را بر باد می دهد و هم عمرخواننده را، و مشکل ما اینجاست که بعضی ازاهل قلم به جای این که اصالت را به تفهیم بدهند به ساخت واژه های ناآشنا و مرده واغلب فضل فروشانه می دهند و خواننده ای که عطش فهمیدن دارد، نمی داند چرا آقای نویسنده به جای ترکیب اضافی، از «آمیغ برافزوده » استفاده کرده است ...» (57) .
پی نوشت ها :
1) [تاثیر پذیری کسروی از آقاخان بسیار شدید و قابل تامل می باشد. آدمیت می نویسد: مرحوم کسروی چه معترف باشد و چه نباشد از بعضی اندیشه های میرزاآقاخان خاصه در مبحث شیعیگری و صوفیگری وهمچنین ... در انتقاد از شعر و شاعران ایران متاثرگردیده است]. (نگاه کنید به: آدمیت، فریدون،اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی تهران: پیام، 1357، ص 211).
2) آل احمد، جلال، در خدمت و خیانت روشنفکران،تهران: فردوسی، 1374، ص 399).
3) آرین پور، یحیی، از صبا تا نیما. ج دوم، تهران،انتشارات زوار، 1372، ص 232).
.4(Abrahamian, Ervand, ¯Kasrav«i: theIntigrative Nationalists Of Iran towards a modern Iran, London Frank coss,1980.PP.111.112)
5) بیگدلی، علی، ترورهای سیاسی در تاریخ معاصر ایران،ج 2، تهران: سروش 1377، ص 791).
6) همان، ص 791).
7) از جمله نگاه کنید به کسروی، احمد، دین و جهان،چاپ سوم 1336، تهران: کتابفروشی پایدار، ص 40).
8) کسروی، احمد، در پیرامون تاریخ، به کوشش عزیز الله علیزاده، تهران، انتشارات فردوسی، 1377، ص 8).
9) کسروی، احمد، ما چه می خواهیم، تهران: بی نا،1339، ص 155).
10) احمد کسروی راه رستگاری تهران - انتشارات پایدار.
11) در پیرامون اسلام، چاپ چهارم، تهران: کتابفروشی پایدار، 1342، ص 1).
12) نگاه کنید به کسری، در پاسخ بدخواهان، ص 62.
13) کسری، شیعیگری، تهران: پایدار، 1322، ص 74).
14) کسروی، در پیرامون اسلام، ص 94.
15) کسروی، در پاسخ بدخواهان، ص 82).
16) کسروی، احمد، ما چه می خواهیم، چاپ سوم، تهران:چاپ رشدیه، 1359، ص 158).
17) در این مورد نگاه کنید به دین و جهان، ص 32).
18) کسروی، پیام به دانشمندان اروپا و امریکا، صص 16 و17).
19) کسروی، احمد، سرنوشت ایران چه خواهد بود، چاپ سوم، تهران: چاپاک، 1375، ص 14).
20) کسروی، احمد، دین و جهان، چاپ سوم، تهران: پایدا،1336، ص 18).
21) امام خمینی، کشف اسرار، ص 8).
22) کسروی، دین و جهان، ص 18).
23) کسروی، احمد و رجاوند بنیاد، چاپ سوم، تهران،چاپخانه برادران علی: 1340، ص 230).
24) نگاه کنید به مسعود بهنود، از سیدضیاء تا بختیار،تهران: جاویدان، 1371، ص 139).
25) در پیرامون اسلام، ص 56).
26) داوری، همان، ص 17).
27) کسروی، در پاسخ بدخواهان، ص 68).
28) رجوع کنید به در پاسخ بدخواهان، ص 80).
29) صحیفه نور، ج 13، ص 188).
30) کسروی، در پیرامون ادبیات، تهران، رشدیه، 1365،ص 134).
31) نگاه کنید به: بهنود، مسعود، همان، ص 146).
32) کسروی، احمد، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ ص 7).
33) همان، ص 8).
34) همان، ص 15).
35) نگاه کنید به: شهابی، علی اکبر، ماجرای تغییر خط،تهران: چاپ پیروزی: 1388).
36) کسروی، احمد، زبان پاک، به کوشش عزیزالله علیزاده،تهران: فردوسی، 1378، ص 17).
37) ذوالنور، رحیم، رفتار شناسی زبان، تهران: زوار،1373، ص 10).
38) همان، ص 3).