ماهان شبکه ایرانیان

سیاست و چگونگی حکومت عبد اللّه بن طاهر در خراسان

استادیار دانشگاه آزاد اسلامی، واحد بجنورد

استادیار دانشگاه آزاد اسلامی، واحد بجنورد

با وجود پیروزیها و فتوحات مسلمانان در خراسان هنوز بسیاری از شهرها تن به مصالحه کامل و اطاعت از اعراب نداده بودند که شورشهای ضد عربی چون قیام قارن، بعضی از شهرهای خراسان و نواحی مختلف را فرا گرفت. سرکوب این قیام توسط عبد اللّه بن حازم و سپس مهاجرت گسترده طوایف عرب در آغاز خلافت اموی به خراسان و همچنین رقابتهای آنان در این ناحیه سبب گشت تا حاکمان اموی در خراسان چون وکیع بن اسود سیاستی جز شمشیر به کار نبرند(1) و یا به گفته عمر بن جراح بن عبد اللّه حکمی حاکم خراسان در سال 99ق / 717م «اصلاح اهل خراسان جز به شمشیر نشاید»(2). این گونه اداره خراسان در دوران بنی امیه زمینه ای مناسب برای قیام خراسانیان بر ضد امویان را فراهم آورد. با روی کار آمدن عباسیان آرامشی که انتظار می رفت، در خراسان برقرار نگشت، چرا که با توطئه قتل ابومسلم، دوباره خراسان صحنه جنبشها و قیامهای متعدد گردید. به دنبال سرکوبی این قیامها و در نتیجه این نابسامانیهای طولانی در خراسان و سیستان، افکار و عقاید خوارج رونق گرفت تا آنجا که به عنوان بزرگ ترین بحران خراسان در آستانه حکومت طاهریان مبدّل گشته بود. به همین سبب یکی از دلایل واگذاری خراسان به طاهربن حسین، سرکوبی حمزه خارجی و برقراری امنیتی بود که خراسان طی دهها سال از آن محروم مانده بود.

طاهربن حسین مدت زیادی حکومت نکرد که خراسان را آرامش بخشد. فرزند وی طلحه نیز دوران حکومت خویش را از سال 207 تا 213ق / 822 تا 828م صرف سرکوبی خوارج و نبرد با حمزه خارجی کرد. علی بن طاهر که از سوی برادرش عبد اللّه بن طاهر حکومت خراسان را به دست آورده بود، خود در نبرد با خوارج کشته شد. بدین شکل آشفتگی اوضاع خراسان و ناامنی در بسیاری از شهرهای آن تا زمان آمدن عبد اللّه هم چنان برقرار بود.

عبد اللّه بن طاهر برجسته ترین شخصیت خاندان طاهری به شمار می رود. نزدیکی و صمیمیت وی با مأمون سبب شده بود تا وی به عنوان حاجب مخصوص مأمون در بغداد اختیارات فراوانی داشته باشد(3). تلاش عبداللّه در سرکوبی شورش ده ساله نصر بن شبث عقیلی که به خونخواهی امین بر ضد خلیفه در شام برخاسته بود و فتح قلعه کیسوم در سال 209ق / 824م(4) و نیز سرکوبی شورش محمّد بن سری در مصر(5) و بازگرداندن آرامش در اسکندریه او را به عنوان بزرگ ترین سردار مأمون عباسی بلندآوازه ساخته و علاقه مندی خلیفه را به وی بسیار کرده بود(6).

در سال 214ق / 829م خلافت مأمون با دو بحران بزرگ همراه بود. یکی شورش بابک خرم دین در آذربایجان و دیگری آشفتگی و نابسامانی در خراسان. به همین جهت مأمون عبد اللّه بن طاهر را از مأموریت مهم دیگرش یعنی نبرد با بابک خرم دین، بازداشت و به گفته شابشتی وی را قسم داد تا برای آرام ساختن خراسان نوک شمشیرش را متوجه آنجا کند(7)؛ زیرا خراسان از تمام مملکت بعد از دارالخلافه برای مأمون مهم تر بوده است(8).

به دنبال تصمیم عبد اللّه برای عزیمت به خراسان، وی به سرعت به جانب نیشابور حرکت کرد. او حتّی جلوتر از خویش عبد اللّه بن عزیز بن نوح را برای آرام کردن فتنه خوارج به نیشابور فرستاد و سپس خود مدتی در آنجا اقامت کرد(9). وی در رجب سال 215ق / 830م وارد مرو شد(10). اقامت وی در مرو شاه جهان چندان به طول نینجامید؛ زیرا نیشابور را به عنوان مرکز حکومت خویش قرار داد. ویژگیهای نیشابور از جمله آب و هوای آن را از جمله دلایلی می دانند که عبد اللّه را بر آن داشت تا حکومتش را در این شهر بنا کند. به نظر ابن حوقل، در سراسر خراسان شهری در سلامت هوا و پهناوری و پر عمارتی به نیشابور نمی رسید(11). به همین جهت اقدامات عبد اللّه در نیشابور سبب شد تا از این زمان به بعد این شهر آباد و بزرگ گردد، تا آنجا که ادیبان و دانشمندان بسیاری به سبب محاسن آنجا و موقعیت ممتاز این شهر به آنجا آمده اند(12). این شهر «دوباره (اعمر بلاد اللّه ) گردید و پرثروت ترین و پر جمعیت ترین بلاد شد»(13).

علاوه بر آب و هوای مطلوب و آبادانی شهر نیشابور، دلایلی دیگر را برای انتخاب این شهر توسط عبد اللّه بن ظاهر می توان در نظر گرفت. شاید انگیزه های سیاسی، نظامی بیش از هر عامل دیگری در این انتخاب مؤثر بوده است، آن هم بیشتر به مسئله خوارج مربوط می شد؛ آنها در طول دوران تاخت و تاز خود همه شهرهای خراسان را دستخوش آشوب قرار می دادند، ولی نیشابور در میان این شهرها بیشتر مورد توجه خوارج بود و در آستانه ورود عبد اللّه به خراسان کانون این بحران به شمار می آمد. به همین سبب عبد اللّه بن طاهر زمانی در نیشابور فرود آمد که «خراسان اندر فتنه خوارج بود»(14). آنان در سراسر منطقه پراکنده شده و نیشابور و اطراف آن را فرا گرفته بودند. بنابراین او با انتقال مقر حکومت از مرو به نیشابور توانست از نزدیک، نبردهای مداومی را بر ضد خوارج به راه اندازد. او با کشتن بسیاری از خوارج موفق شد نظم و آرامش را به خراسان باز گرداند. به روایت یعقوبی: «عبد اللّه بن طاهر خراسان را چنان منظم و آرام کرده بود که هیچ کس چنان توفیق نیافته بود و همه بلاد (خراسان) به فرمان وی درآمده و بی اختلاف حکم او را گردن نهادند»(15).

تلاشهای عبد اللّه بن طاهر برای جنگ با خوارج در سیستان موجبات نابودی آنها را به وسیله عیاران و مطوعه در آینده ای نه چندان دور فراهم ساخت. عبد اللّه اگر چه در سیستان مدام درگیر با خوارج بود، امّا وی در خراسان به موفقیتهای چشمگیرتری نائل شده بود. به راستی در زمان او از حرکتهای خوارج در خراسان اثری نمی بینیم. تلاشهای او در انجام اصلاحات به سود روستاییان باعث شد تا زمینه های اصلی پذیرش دعوت خوارج از میان روستاها برداشته شود. رکود کشاورزی و افزایش ناامنی که از موجبات اصلی هراس روستاییان از خوارج به شمار می آمد، سبب شد تا بر اثر اقدامات عبد اللّه و رونق کشاورزی، فعالیتهای خوارج در بسیاری از روستاها از میان برود. این روند به مناطق اطراف و از جمله به سیستان گسترش نیافت و همین امر گرفتاریهای بسیاری را برای طاهریان در سالهای پس از عبد اللّه از ناحیه سیستان به همراه آورد.

مرگ مأمون در سال 218ق / 833م و روی کار آمدن معتصم تا حدی حکومت عبد اللّه را در خراسان تهدید کرد. مأمون که در طول دوران حکومتش هواخواه او بود و دلجوییهای فراوان از او کرده بود تلاش خود را در تقویت موقعیت او در خراسان به کار می بست، چنان که عبد اللّه در نامه ای به مأمون از دوری خانه اش و غم دیدار خلیفه سخن رانده بود. امّا خلیفه به وجود او بر حکومت خراسان پشتگرمی و آرامش بیشتری داشت، چندان که به او نوشت هرگاه دلها از یکدیگر دور باشند نزدیک بودن خانه سودی نمی رساند(16).

مأمون در هنگام مرگ، معتصم را به جانشینی خود برگزید. وی قبل از مرگ وصیت خویش را در سه نسخه تهیه کرده و یکی از آنها را برای عبد اللّه به خراسان فرستاده بود(17)؛ زیرا آگاهی عبد اللّه برای پذیرش خلافت معتصم از نظر مأمون لازم و با اهمیت بوده است. با روی کار آمدن معتصم، عبد اللّه که از دوراندیشی قابل توجهی برخوردار بود، تشریفات لازم را در پذیرش خلافت معتصم به جای آورد و به رغم خشم و ناراحتی معتصم از او، بهانه ای برای گسترش کدورت در اختیار خلیفه قرار نداد. موقعیت عبد اللّه در خراسان آن چنان قوی شده بود که معتصم به رغم کدورت قبلی از عبد اللّه سرانجام به پذیرش حضور وی در خراسان اعتراف کرد و در نامه ای به عبد اللّه چنین نوشت: «خداوند ما و تو را ببخشد. در قلب من از تو رنجشهایی بود که با به قدرت رسیدن بخشیده شد»(18).

وی به عنوان ضرورت احساس کرد که قدرت کامل و قوی طاهریان را در مشرق می باید بپذیرد(19). تلاش عبد اللّه بن طاهر در دفع مخالفان خلیفه سبب جلب اعتماد معتصم و بهبود روابط آنها شد، اقدام وی در سرکوبی قیام مازیار و دستگیری یکی از علویان به نام قاسم بن علی بیش از عوامل دیگر در تحکیم روابط آنها مؤثر بوده است.

بنابر نقل برخی از منابع، عبد اللّه توجهی خاص به رعایت حال مردم و برقراری نظم و آرامش در میان آنها داشت. از همان هنگام که به مأموریتهای مختلف اعزام می شد، از سیرت نیکو و رفتار او با مردم بسیار سخن گفته اند؛ به عنوان مثال قبل از حکومت یافتن خراسان، در شام چون عده فراوانی از مردمان را در جوار خود، نیازمند دید دستور داد تا اسامی همه آن ساکنان را یادداشت کرده، برای آنها علاوه بر مستمری ماهانه، خوراک و پوشاک نیز در نظر بگیرند(20). عملکرد او نشانگر عطا و احسانش نسبت به مردم بود(21). اقدامات عبد اللّه در خراسان بیشتر در راستای برقراری آرامش و تلاش برای بهبود وضعیت مردم انجام می گرفت. وی بناهای زیادی ایجاد کرد و آنها را وقف مردم نمود. رباط فراوه در نزدیکی خوارزم(22)، بنای شهرکی در نزدیکی نسا، قریه اسدآباد در نزدیکی نیشابور(23)، شهری به نام دهستان در نزدیکی مازندران و بنای شهر کوچکی در نزدیکی ابیورد(24) همه از جمله مکانهایی بوده که ساخت و وقف آنها را به عبد اللّه بن طاهر نسبت داده اند.

در زمان او سیستان دچار قحطی و خشکسالی گردید، به گونه ای که سال 220ق / 835م و 227ق / 841م مصیبت اجتماعی بزرگی متوجه این مردم شد. خشک شدن هیرمند و وجود خشکسالی نه تنها ضعفا، بلکه گروه بسیاری از تجار و بزرگان و خداوندان نعمت را نیز به کام مرگ فرستاد. عبد اللّه بن طاهر برای کمک به قحطی زدگان سیصد هزار درهم فرستاد که آن مبلغ را در اختیار دو تن از فقها قرار دهند تا در میان مردم تقسیم کنند(25). عدالت پیشگی عبد اللّه در اداره امور خراسان بعد از مشکلات مهم زمان حکومت علی بن عیسی حاکم ستمگر خراسان در فاصله سالهای 180 تا 192، سبب شد تا روزگار او را در عدل، یگانه بدانند(26). منابع از همان آغاز ورود او به نیشابور از عدل و دادگستری عبد اللّه سخن رانده اند. آمدن او به نیشابور با خوشحالی مردم همراه بود؛ زیرا کمبود باران، شهر را دچار خشکسالی کرده بود، ولی هم زمان با ورود عبد اللّه باران شدیدی در شهر باریدن گرفت. بزّازی در استقبال از عبد اللّه و سپاهیانش گفته بود:

مردم در زمان خود گرفتار قحطی شدند / تا اینکه تو قدم بدینجا گذاشتی و با خود دانه های مروارید آوردی / در این ساعت دو باران با هم آمدند / و درود خدا بر هر دوی آنها هم برامیر و هم باران(27)

تلاش عبد اللّه در اجرای عدالت و رسیدگی به ستم مردم در همان آغاز ورود به نیشابور با عزل محمّد بن حمید طاهری توأم بود. او که به عنوان نایب عبد اللّه در نیشابور رفتار خوشایندی نداشت پیش از همه مورد خشم عبد اللّه واقع گردید(28). وی گاه بار عام می داد و به شکایت مردم رسیدگی می کرد، چرا که بساط عدل را عامل اصلی دوام حکومت خود می دانست(29). ظاهرا خویشاوندان وی که حکومت شهرهای مختلف را داشتند بر مردم ستم می کردند. به همین سبب اشاره ای بر ظلم آنها و تلاش عبد اللّه در رعایت حق مردم شده است(30). او در آغاز ورود به نیشابور، شاذیاخ را برای استقرار سپاهیان و بنای پایگاه حکومتی خود انتخاب کرد(31). حافظ ابرو علت بنای آن را در نتیجه ظلم و ستم سپاهیان وی بر مردم نیشابور دانسته است(32). عبد اللّه چون از این امر آگاه شد، تمام سپاهیان خود را از شهر به این محل فرا خواند. وی به سپاهیانش اعلام کرد هر کس در نیشابور بماند خون و مالش حلال است(33).

سیاست عبد اللّه برای رفاه حال مردم بیشتر در راستای اصلاحات وی در زمینه کشاورزی انجام گرفت. او که به مشکلات و مصائب روستائیان و ستمهایی که بر آنها وارد شده بود به نحوی آگاهی داشت بر آن شد تا به شکلی موجبات استمالت و بهبود وضع روستائیان را فراهم آورد. وصیت پدرش به او نیز چنین بود که «از کار رعیت و امور مردم هرگز غفلت مکن؛ زیرا دوام ملک بسته به وجود و آسایش آنها می باشد»(34).

حضور خوارج در طی سالهای مختلف و حملات مداوم آنها بر روستاهای بی دفاع خراسان، آرامش را از این مناطق گرفته بود. به همین دلیل عبد اللّه بعد از برقراری امنیت، در رونق و توسعه اقتصادی خراسان به مسئله روستاها توجهی خاص نشان داد. دستور وی به همه کاردارانش در ولایات مختلف، برای رعایت حال کشاورزان به راستی گواه بر سعی و تلاش او در این زمینه است. گردیزی متن دستور وی را این چنین آورده است:

«حجت برگرفتم شما را از خواب بیدار شوید! و از خیرگی بیرون آیید و صلاح خویش بجویید و با برزگران ولایت مدارا کنید! و کشاورزی که ضعیف گردد، او را قوّت دهید! و به جای خویش باز آرید! که خدای عز و جل از دستهای ایشان طعام کرده است، و از زبانهای ایشان سلام کرده است، و بیداد کردن بر ایشان را حرام کرده است»(35).

متن دستور او نشان از تلاش عبد اللّه برای رونق کشاورزی دارد. او خود به این امر علاقه ای تمام داشت و در ترویج فلاحت کوشش فراوان می نمود(36). در دوران اقامت کوتاه خود در مصر، کاشت نوعی خربزه را در آن سرزمین به او نسبت می دهند. ابن خلکان می نویسد: «ان البطیخ العبدلاوّی الموجود بالدیار المصریة منسوب الی عبد اللّه »(37).

عبد اللّه بن طاهر اساس کشاورزی را در توجّه به آبیاری می دانست. به همین منظور چند طرح آبیاری را در ماوراءالنهر انجام داد. او همچنین از خلیفه در ساختمان آبراهه بزرگ استان چاچ (تاشکند کنونی) دو میلیون درهم کمک مالی گرفت(38). این کمک که ظاهرا بر خلاف میل باطنی معتصم انجام گرفته بود آنچنان در آبادانی منطقه مؤثر افتاد که به گفته عوفی تا قرن هفتم این نهر پابرجا بود(39). در باره کیفیت تقسیم آب و طرز استفاده از قنوات در زمان وی همچنین مشکلاتی وجود داشت، چنان که گاه موجب نزاع و خصومت میان کشاورزان می شد. گردیزی در این باره می نویسد:

«پیوسته اهل نیشابور و خراسان نزد عبد اللّه همی آمدندی و خصومت کاریزهای همی رفتی و اندر کتب فقه و اخبار رسول صلی الله علیه و آله اندر معنای کاریز و احکام آن چیزی نیامده بود. سپس عبد اللّه همه فقهای خراسان، و بعضی از عراق را جمع کرد، تا کتابی ساختند (در) احکام کاریزها، و آن را «کتاب قنی» نام کردند تا احکام که اندران معنی کنند، بر حسب آن کنند، و آن کتاب تا بدین غایت برجاست، و احکام قنی و قنیات که در آن معنی رود، بر موجب آن کتاب رود»(40).

گزارش گردیزی مبنی بر اینکه این کتاب تا قرن پنجم مورد استفاده بوده است نشان می دهد که اعمال مربوط به قنوات تا این زمان بر اساس نسبتهای قدیمی بوده، و تا عصر مغول معیاری برای تقسیم آب بوده است(41). به همین علت قناتهای کهن در خراسان را «قنات طاهری» می نامند(42). این امر اهتمام طاهریان در حفر قنات و تدوین احکام راجع به قناتها را در خراسان از سوی آنان نشان می دهد. وجود کاریزهای بسیار در نیشابور(43)، سبب شده بود تا عبد اللّه خود نیز به حفر قنات اهمیت دهد، تا آنجا که وی ظاهرا برای حفر یک قنات یک میلیون درهم خرج کرد(44).

تلاش عبد اللّه برای بهبود وضعیت کشاورزی در راستای تعدیل و تنظیم مالیات و جلوگیری از سوء استفاده مأموران مالیاتی انجام می گرفت، چنان که او اعلام کرد: «ای مردم خراسان! تا از شما حمایت نکنم، جبایه نخواهم ستاند»(45).

در این راستا سفارش طاهر به عبد اللّه بسیار روشن و واضح بود چنان که او گفته بود:

«به کار مهم خراج نیک عنایت کن؛ چه بدان کار رعیت راست می شود و بهبود می پذیرد... پس در تقسیم خراج میان خراجگزاران روش حق و برابری و دادگری پیش گیر... پس باید خراج آن چنان گرفته شود که آن را از مازاد مخارج خویش بی هیچ عسرت اعطا کنند و باید آن خراج را در راه استواری و بهبود زندگانی و اصلاح نابسامانیها و «هموار ساختن ناهمواریهای» امور مردم صرف کنی»(46).

بدین گونه عبد اللّه به توصیه پدر عمل می نمود و «همیشه عمل به پارسایان و زاهدان وکسانی فرمودی که ایشان را به مال دنیا حاجت نبودی»(47). او خود می گفت: «پر کردن کیسه و به دست آوردن نام نیک هرگز با هم جمع نمی شوند(48). با وجود این، تلاش عبد اللّه در رونق و آبادانی روستاها یکی از عوامل مهم ایجاد آرامش و جلوگیری از حمایت مردمان بعضی روستاها از خوارج شده بود.

عبد اللّه در راستای اصلاحات خود به مسئله گسترش علم و دانش و تعلیمات عمومی نیز توجهی خاص مبذول داشت. او معتقد بود «که علم به ارزانی و ناارزانی بباید داد، که علم خویشتندارتر از آن است که با ناارزانیان قرار کند»(49). گزارشهایی حاکی از آن است که در زمان او حتّی کودکان فقیرترین روستائیان نیز به شهرها روی می آوردند تا تحصیل دانش کنند(50). این تلاش، توجّه او را به اهمیت تربیت عمومی نشان می دهد که دیگران را نیز از فراگیری علم و دانش منع نمی کرد(51). به همین دلیل او را می توان از بنیانگذاران نهضتی که به تجدید حیات فرهنگ ایرانی در عهد سامانیان منجر شد به شمار آورد(52).

علاقه مندی عبد اللّه به علم و دانش را از شیوه رفتار او با علما می توان دریافت. اقدام او در توجّه و شتافتن به دیدار علما بیشتر برای حرمت گذاشتن به دانش آنها بود، چنان که برای دیدن محمّد بن اسلم طوسی، بر در سرایش آن قدر منتظر ماند و گفت: «آخر به وقت نماز بیرون آید»(53)، و چون وی را بدید از اسب پیاده شده در مقابل او فروتنی کرد(54). همچنین در دیدار با ابو زکریا نیز از وی خواست تا حاجت خود را بخواهد و او عبد اللّه را نصیحت کرد که زیبایی صورتش را به خاطر گناه با آتش جهنم نسوزاند. این سخن آن چنان عبد اللّه را منقلب کرد که تا هنگام بلند شدن گریه می کرد(55). او کتاب البهی را برای عبداللّه بن طاهر تألیف کرد(56). دیگر علما نیز که با عبد اللّه بن طاهر ارتباط داشتند، به خاطر اشتیاق خود و علاقه عبد اللّه بن طاهر به علما، کتابی را به نام وی نوشتند. یوحنا بن ماسویه کتاب فی الصداع و علله و اوجاع و جمیع ادویته و السدر و العلل المولده را در شرح سردرد و جمیع داروهای مربوط به آن برای عبد اللّه نوشت(57).

ابو عثمان یحیی بن مرزوق نیز تذکره ای از آوازها به نام اغانی تألیف کرد و آن را تقدیم عبد اللّه بن طاهر نمود(58) و عبد اللّه آن را در خزانه کتب خود بایگانی کرد(59). آوازه حمایت و توجّه عبد اللّه به علما سبب شد تا کسانی دیگر چون ابوتمام رنج سفر طولانی را برای دیدار عبد اللّه بن طاهر و آمدن به نیشابور تحمل کنند. ابوتمام حبیب بن اوس طائی در سال 190ق / 805م هجری در دمشق به دنیا آمد و در فاصله سالهای 217 تا 220ق / 832 تا 835م به خراسان آمد. وی در دامغان از این سفر طولانی آن قدر خسته شده بود که یارانش به او گفتند: آیا می خواهی ما را به جایی که خورشید برمی آید ببری؟ امّا ابوتمام گفت: نه، بلکه شما را به جایی می برم که جایگاه برآمدن بخشش و کرم است(60).

کیفیت ملاقات ابوتمام با عبد اللّه بن طاهر آن چنان مهم بوده است که بسیاری از منابع آن را نقل کرده اند(61).

شعرای دیگری نیز در دربار عبد اللّه بودند که از انعامهای بی کران وی بهره مند می شدند. هنگامی که دعبل بن علی نزد وی آمده بود، ماهانه یکصد و پنجاه هزار درهم به او می داد و او از این هدایای زیاد بهره مند شد، چنان که یکبار شش هزار درهم به دعبل بخشید و به او گفت مثل کسی باش که هیچ چیز از ما نگرفته است(62). این بخششها سبب شد تا دعبل خود را پنهان سازد و به عبد اللّه بنویسد:

«از تو به خاطر ناسپاسی در نعمت دوری نگزیدم... [ولی چون] در نیکی به من زیاده روی کردی و من از سپاسگزاری ناتوان شدم اکنون نزد تو نمی آیم»(63).

بخششهای عبد اللّه سبب شده بود تا نام وی به عنوان یکی از بخشنده ترین افراد نسبت به شاعران در تمامی سرزمین خلافت عباسی بر سر زبانها افتد و شوق حرکت به سمت خراسان را در دل آنان ایجاد کند(64). علاوه بر رونق فرهنگی دربار عبد اللّه در خراسان اشعار زیادی نیز منسوب به خود وی وجود دارد که توانایی و مهارت او را در ادبیات نشان می دهد(65). وی بر زبان عربی نیز تسلطی کامل داشت. مجموع رسائلی که از وی بر جای مانده است حکایت از تبحر و اشراف او بر ادبیات آن عصر داشت، تا آنجا که ابن ندیم اشعار او را پنجاه ورق دانسته است(66). او در اشعار خود هرگز زبان به طعن و دشنام نمی گشود، همچنان که دیگران را نیز از این کار بر حذر می داشت(67). آفت شاعری از نظر وی بخل و حسادت بود(68). دربار عبد اللّه به رغم شکوه و جلالش(69) از بعضی معایب نیز بر کنار بود. او در منزلش هیچ کنیزی را راه نمی داد و می گفت: «آنها بین زنان مرد و بین مردان زن هستند»(70). شاید به همین علت بود که هیچ کنیز و غلامی از اسرار خانه او اطلاعی نداشت(71).

در مجموع حکومت پانزده ساله عبد اللّه در خراسان با چنان اقتداری همراه بود که به روایت یعقوبی، هیچ کس پیش تر از او به چنین توفیقی دست نیافته بود(72). او همه بلاد خراسان را به اطاعت خود در آورد و فرزندش طاهربن عبد اللّه را برای فتح بلاد غز و ترکمانان به ماوراء النهر فرستاد. طاهر موفق شد شهرهایی را فتح کند که پیش از او کسی پای بدانجا ننهاده بود(73). فتح بلاد غز علاوه بر گسترش قلمرو طاهریان موجب قدرتمند شدن سامانیان نیز شد. شاید در نتیجه همین فتوحات طاهربن عبد اللّه بود که کابل شاه ناچار شد خراج سالانه را که عبادت از دو هزار برده غز بود به عبد اللّه بن طاهر بپردازد(74). تداوم روند ارسال برده بر رونق تجارت میان ماوراءالنهر و بغداد دامن زد تا آنجا که تجارت برده هم به رونق اقتصادی ماوراءالنهر و خراسان کمک می کرد و هم موجب افزون شدن ثروت خصوصی طاهریان می شد(75). نحوه حکومت و سیاست مقتدرانه عبد اللّه در خراسان سبب شد تا حکومت وی را «عصر استبداد مطلقه منوره»(76) بدانند. این سخن بارتولد در شعر ابوتمام نیز به خوبی نمایان شده است:

فقد بثّ عبد اللّه خوف انتقامه

علی اللیل حتّی ما تدبّ عقاربه

عبد اللّه بن طاهر ترس انتقام خود را بر (همه چیز حتّی حشرات) شب چنان پراکنده کرد که عقربهای آن نیز نمی جنبند(77).

شابشتی نیز روایتی از قاطعیت عبد اللّه و داوری سخت او آورده است که در آن به مجازات بسیاری از خطاکارن پرداخته و سپس وجود حاکم را برای یک قوم بسیار لازم دانسته بود(78). اقدامات عبد اللّه در خراسان موجب تحسین خلیفه و نزدیکان وی نیز شده بود، به گونه ای که روایات متنوع اشاره بر آن دارد که عبد اللّه نزد مأمون بسیار عزیز و ارجمند بوده است، تا آنجا که مأمون در جمع دیگران آن چنان عبد اللّه را وصف می کرد که حاضران می گفتند کسی را جز عمر بن خطاب با این خصوصیات به یاد نداریم، ولی مأمون می گفت: منظورش عبد اللّه بن طاهر به عنوان شخصی بردبار، باتقوا و پرهیزگار است(79). اسحاق بن ابراهیم نیز به معتصم گفته بود: «عبد اللّه بن طاهر مردی است که همانندش دیده نشده»(80). او در عصر خود سرآمد همگان و مورد ستایش دیگران بود. ابن خلکان وی را آقایی بانجابت و بلندمرتبه و زیرک دانسته و ذهبی نیز او را از بزرگ ترین امیران عصر خود به حساب آورده به گونه ای که یاری دهنده مأمون بوده است(81). وی حکومت قوی و تثبیت شده ای را برای جانشینانش باقی گذاشت.

سرانجام عبد اللّه بن طاهر در روز چهارشنبه دهم ربیع الآخر سال 230ق / 26 دسامبر 844م(82) بعد از چهل و هشت سال به علت بیماری، زندگانی را به پایان رساند، و در مقبره خانوادگی خود در نیشابور دفن شد(83).

ابن عساکر می نویسد: او در اواخر عمر توبه کرده، همه آلات لهو و لعب را شکست. همچنین مبلغ زیادی را برای حرمین شریفین فرستاد(84) و در دادن صدقه هیچ کوتاهی نکرد.

خراسان در طول دوران حکومت اموی و عباسی تا زمان وی حاکمی عادل و محبوب چون عبد اللّه را به خود ندیده بود. سیاستهای او در اداره این سرزمین بزرگِ بحران زده، تماما در رعایت حال مردم و برقراری امنیت سپری شد. معلی طائی در وصف بخشش و خصوصیات عبد اللّه آورده است: «ای بخشنده ترین مردم در وقت قدرت... کسی که به آسانی گره های سختی زمانه را هنگامی که کمبودها و فشارها بر قومی به طول می انجامد باز می کند. دست تو از بخشش به شخص خطاکار و قاتل خالی نمی شود»(85).

عدالت و سیرت نیکوی عبد اللّه در خراسان آن چنان یاد و خاطره او را در دلها باقی گذاشت که قبر وی تا زمان خواجه نظام الملک طوسی زیارتگاه بود. به گفته او «پیوسته مردم آنجا می باشند و حاجتها می خواهند و خدای تعالی حاجتهای ایشان روا می کند»(86). ابن عساکر می نویسد که زکریا بن دلویه هر روز جمعه به زیارت قبر عبد اللّه می رفت، در حالی که حتّی به زیارت قبر استاد خود نمی رفت وچون از او علت را پرسیدند گفت؛ زیرا «آثار عبد اللّه بن طاهر باقی است تا وقتی زمین و آسمان باقی است»(87). به همین علت در ماتم مرگ او، محمّد بن عبد اللّه بن منصور این چنین گفت:

هیهات الایأتی الزمان بمثله

ان الزمان بمثله لبخیل(88) هیهات که روزگار بتواند مانند او بیاوردچون روزگار از آوردن مانند او بخیل است

 

 


1 ابو سعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی، تاریخ گردیزی، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، 1363ش ص، 250.

2 احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، بخش مربوط به ایران، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346ش، ص 316.

3 گردیزی، تاریخ گردیزی، ص 300.

4 احمد زکی صفوت، جمهرة الرسائل العرب فی عصور العربیة الزاهره، بیروت، المکتبه العلمیه، 1357ق / 1938م، جزء 3، ص 420.

5 ابن تغری بردی، النجوم الزاهره، قاهره، المؤسسه المصریه، 1383ق / 1963م، جزء 2، ص 182-181.

6 محمّد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1369ش، ج 13، ص 5735؛ ابن جوزی، المنتظم فی التواریخ الملوک و الامم، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، 1415ق / 1995م، جزء 6، ص 2893.

7 علی بن محمّد شابشتی، الدیارات، تحقیق کورکیس عواد، بغداد، مکتبه المثنی، 1386ق / 1966م، ص 137.

8 ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمّد ابراهیم آیتی، تهران، علمی و فرهنگی، 1371ش، ج 2، ص 475.

9 گردیزی، تاریخ گردیزی، ص 299.

10 حمزه اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346ش، ص 207.

11 ابن حوقل، ایران در صوره الارض، ترجمه جعفر شعار، تهران، امیرکبیر، 1366ش، ص 168.

12 ابن حوقل، سفرنامه ابن حوقل، ص 169.

13 یاقوت حموی به نقل از: و . بارتولد، تذکره جغرافیای ایران، ترجمه حمزه سردادور، چاپ سوم: تهران، توس، 1372ش، ص 127.

14 گردیزی، تاریخ گردیزی، ص 299.

15 یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 508.

16 محمّد بن اسماعیل ثعالبی، خاص الخاص، شرح محی الدین جنان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 414ق / 994م، ص 132؛ ابن جوزی، المنتظم، ص 2848.

17 طبری، تاریخ طبری، ج 13، ص 5769.

18 زکی صفوت، جمهرة الرسائل العرب، جزء 5، ص 5؛ شابشتی، الدیارات، ص 139.

19. M. Rekaya, (Mazyar), Iranica, Tom2, leiden, 1979, p. 167.

20 ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق عبد اللّه سالم، بیروت، دارالفکر، 1415ق / 1995م، جزء 29، ص 234؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 9، ص 483.

21 عزالدین علی ابن اثیر، تاریخ کامل، ترجمه عباس خلیلی، تهران، علمی، 1351، ج 11، ص 182؛ محمّد تقی کاشانی، بحرالفوائد، به کوشش محمّد تقی دانش پژوه، تهران، بنگاه و ترجمه و نشر کتاب، 1345ش، ص 88.

22 ابوالفداء، تقویم البلدان، ترجمه عبد المحمّد آیتی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349ش، ص 537؛ ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، تهران، امیرکبیر، 1365ش، ص 199.

23 گردیزی، تاریخ گردیزی، ص 259-258.

24 ابوالفداء، تقویم البلدان، ص 507 و 513؛ ابن خلکان؛ وفیات الاعیان، ج 4، ص 274.

25 ابوالفداء، تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراء بهار، تهران، کلاله خاور، 1366ش، ص 182.

26 مجد خوافی، روضه خلد، تحقیق محمود فرخ، به کوشش حسین خدیو جم، تهران، کتابفروشی زوار، 1345ش، ص 231-230.

27 یحیی حسینی یمنی صنعانی، نسمة السحر، تحقیق کامل سلمان الجبوری، بیروت، دارالمورخ العربی، 1420ق / 1999م، ج 1، ص 300، عبد اللّه بن اسعد یافعی، مرآة الجنان، حواشی از خلیل المنصور، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417ق / 1997م، ج 2، ص 75-74؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق احسان عبّاس، بیروت، دار صادر، 1398ق / 1978م، ج 3، ص 84.

28 گردیزی، تاریخ گردیزی، ص 299؛ ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 11، ص 181.

29 محمّد بن محمّد غزالی، نصیحة الملوک، تصحیح جلال الدین همایی، تهران، نشر هما، 1367ش، ص 162.

30 محیی الدین محمّد زمچی اسفزاری، روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات، تصحیح سید محمّد کاظم امام، تهران، دانشگاه تهران، 1338ش، ص 252؛ ابن جوزی، المنتظم، ص 3143.

31 ابو عبد اللّه حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، ترجمه خلیفه نیشابوری، به اهتمام شفیعی کدکنی، تهران، آگه، 1375ش، ص 201.

32 حافظ ابرو، جغرافیای تاریخی خراسان، ص 33؛ زکریا بن محمّد قزوینی، ترجمه آثار البلاد و اخبار العباد، تصحیح محمّد شاهروی، تهران، دانشگاه تهران، 1373ش، ج 2، ص 163.

33 ابن واضح یعقوبی، البلدان، ترجمه محمّد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343ش، ص 54.

34 ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 11، ص 60.

35 گردیزی، تاریخ گردیزی، ص 302.

36 - Reuben leory, the Social Structure of Islam, Cambridge, 1969, p 373.

37 ابن خلکان، وفیات الاعیان ج 3، ص 88، شابشتی، الدیارات، ص 136.

38 طبری، تاریخ طبری، ج 14، ص 5958.

39 و . بارتولّد، ترکستان نامه، ترجمه کریم کشاورز، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1352ش، ج 1، ص 461.

40 گردیزی، تاریخ گردیزی، ص 301.

41 برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه احمد میر احمدی، تهران، علمی و فرهنگی، 1373ش، ج 2، ص 194.

42 محی الدین محمّد اسفزاری، روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات، تصحیح محمّد کاظم امام، تهران، دانشگاه تهران، 1338ش، ص 116.

43 حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، ص 214.

44 اسفزاری، روضات الجنات، ص 250.

45 مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ترجمه و تعلیقات از شفیعی کدکنی، تهران، نشر آگه، 1374ش، ج 6-4، ص 604.

46 عبد الرحمان ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمّد پروین گنابادی، تهران، علمی و فرهنگی، 1369ش، ج 1، ص 602-601.

47 خواجه نظام الملک، سیاستنامه، به اهتمام هیوبرت دارک، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1355ش، ص 63.

48 ابن اثیر، همان، ص 181؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 3، ص 87.

49 گردیزی، تاریخ گردیزی، ص 302.

50 بارتولد، ترکستان نامه، ص 463.

51 ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، تحقیق روحیّه النحاس، دمشق، دارالفکر، 1408ق / 1987م، ج 12، ص 273.

52 عبد الحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران، تهران، امیرکبیر، 1371ش، ج 2، ص 100.

53 فریدون عطار نیشابوری، تذکرة الاولیاء، تصحیح محمّد استعلامی، تهران، نشر زوار، 1356ش، ص 288.

54 جلال الدین محمّد خوافی، مجمل فصیحی، تصحیح محمود فرخ، مشهد، چاپ توس، 1361ش، ج 1، ص 278.

55 ابن ندیم، الفهرست، ترجمه و تحقیق محمّد رضا تجدد، تهران، امیرکبیر، 1366ش، ص 114.

56 ابن ندیم، الفهرست، ص 114.

57 ابن ابی اصبیعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، شرح و تحقیق نزار رضا، بیروت، دارالفکر، بی تا، ص 453.

58 ابو الفرج اصفهانی، برگزیده اغانی، ترجمه و تلخیص و شرح محمّد حسین مشایخ فریدونی، تهران، علمی و فرهنگی، 1368ش، ج 1، ص 677.

59 همان، ص 679.

60 اصفهانی، الاغانی، تحقیق علی النجدی ناصف، بیروت، مؤسسه جمال، 1392ق / 1972م، جزء 16، ص 428-427؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 3، ص 84.

61 سید محسن الامین، ابوتمام، ص 323-322؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 3، ص 85-84؛ علی بن یوسف قفطی، ابناه الرواة علی ابناة النجاة، تحقیق محمّد ابراهیم، قاهره، دارالکتب، 1374ق، جزء 3، ص 384؛ عبد اللّه بن اسعد یافعی، مرآة الجنان، حواشی از خلیل المنصور، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417ق / 1997م، ص 75.

62 ابن جوزی، المنتظم، ص 3223.

63 ابن تغری، النجوم الزاهرة، ص 198؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ص 222.

64 ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ص 318.

65 ابو منصور ثعالبی، احسن ما سمعت، تصحیح و شرح محمّد افندی، چاپ دوم: مصر، مکتبة المحمودیه، بی تا، ص 29؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ص 238.

66 ابن ندیم، الفهرست، ص 268.

67 ابن معتز، طبقات الشعراء، تحقیق عبد الستار احمد فراج، مصر، دارالمعارف، 1375ق / 1956م، ص 300؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، شرح احمد امین، قاهره، دارالکتب العلمیه، 1384ق / 1956م، جزء 2، ص 199.

68 محمّد راغب اصفهانی، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، قم، مکتبة الحیدریه، 1416ق، ج 1، ص 90.

69 ابن طیفور، بغداد فی تاریخ الخلافة العباسیه، بغداد، المکتبه المثنی، 1388ق / 1968م، ص 85.

70 ابن تغری بردی، النجوم الزاهره، ص 195.

71 طبری، تاریخ طبری، ج 14، ص 6216.

72 یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 508.

73 بلاذری، فتوح البلدان، ص 321.

74 ادموند کلیفورد باسورث، تاریخ غزنویان، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1372ش، ص 34.

75 ریچارد فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1363ش، ج 4، ص 88.

76 بارتولد، ترکستان نامه، ص 462.

77 ناصح بن ظفر جرفادقانی، تاریخ یمینی، به اهتمام جعفر شعار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345ش، ص 399.

78 شابشتی، الدیارات، ص 399.

79 همان، ص 137-136.

80 طبری، تاریخ طبری، ص 5959؛ ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 11، ص 169.

81 ذهبی به نقل از: زرکلی، الاعلام، جزء 4، ص 22607.

82 حمزه بن حسن اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346ش، ص 207؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ص 245.

83 حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، ص 220.

84 ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ص 241؛ یافعی، مرآة الجنان، ص 74.

85 اصفهانی، الاغانی، جزء 12، ص 122.

86 نظام الملک، سیاستنامه، ص 63.

87 ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ص 241.

88 همان، ص 241.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان