سیره عالمان راستین و حاملان ارزشهای دین، بهترین الگوی جوانان مسلمان است. رفتار فردی و اجتماعی آنان که پایبند و دلباخته تعالیم الهی اند، آینه تمام نمای انسان مطلوب اسلام است. در این میان علامه سیدمحمد حسین طباطبایی چون ستاره ای فروزان در کهکشان نیکان می درخشد. آن رادمرد نه تنها با تألیف تفسیر بی نظیر المیزان در شمار رجال طراز اول تشیع محسوب است که با سیره تربیتی خود الگوی برتر انسان پرورش یافته دین را جلوه گر ساخته است. اینک برای یادآوری آن ارزشها و درس آموزی از این سیره تربیتی به پای صحبت سرکار خانم طباطبایی، فرزند علامه می نشینیم.
با تشکر از اینکه درخواست ما را پذیرفتید، لطفاً ضمن معـرفی خـودتان از انس مرحوم علامه طباطبایی با قرآن برای جوانان مطالبی بفرمایید.
خانم طباطبایی: من نجمه طباطبایی، دختر علامه طباطبایی و همسر شهید آیت اللّه قدوسی و مادر شهید محمد حسن قدوسی هستم. امیدوارم بتوانم مطالب آموزنده ای از زندگی پدرم نقل کنم.
زمانی که مرحوم علامه از تبریز به قم آمدند، من شش ساله بودم و از همان سالها به یاد دارم که پدرم بسیار با قرآن مأنوس بود. در واقع سخنانش، نشست و برخاستش، همه و همه قرآنی بود. با قرآن بیدار می شد و با قرآن می خوابید. از اول صبح با صدای قرآن ایشان از خواب بیدار می شدیم. ظهر که از درس و بحث روزانه باز می گشتند، اوّل نمازشان را می خواندند و تا بر سرسفره نهار آماده شویم، آهسته و از حفظ قرآن می خواندند. شبها هم موقع خواب مقید بودند حتماً قرآن خوانده شود.
آیا انس ایشان با قرآن صرفاً یک مسأله شخصی بود یا در جمع خانواده هم قـرآن حضور داشت.
خانم طباطبایی: به هیچ وجه مسأله شخصی نبود. قرآن در خانه ما جریان داشت. پدرم می گفتند: قرآن باید همیشه زنده و تازه باشد. نه اینکه در کنج فراموشی بماند. صبحها که من و خواهرم از خواب برمی خاستیم، پدرم را در حال قرآن خواندن می دیدیم. او ما را روی پای خود می نشاند و در آغوش می فشرد و در همان حال با صدای بلند و دلنشین قرآن می خواند. ما با قرآن می خوابیدیم و برمی خاستیم و انس با قرآن در خانه ما عادت شده بود. ایشان همه ما را هم توصیه می کردند که با قرآن مأنوس باشیم. یکی از بستگان در خواندن قرآن قدری غلط داشت و می گفت: اگر قرآن بخوانم ممکن است غلط شود. پدرم می فرمود: قرآن غلط خواندنش هم خوب است. نگذارید یاد قرآن در دلتان کهنه شود. همچنین ایشان هر گاه در منزل فرصتی پیش می آمد، مطالبی از قرآن را برای ما بازگو می کردند، گاه در موقع صرف صبحانه یا نهار؛ چنانکه بعضی وقتها حرفشان را با تعبیر یا آیه ای قرآنی بیان می کردند.
آیا مرحوم علامه در خانه برنامه آموزشی و تعلیمی هم داشتند.
خانم طباطبایی: اینکه به صورت درس منظم با موضوع خاص تدریسی باشد، خیر. ولی معمولاً شبها ساعت خاصی همه دور هم بودیم و ساعت بگو و بخند بود و تنوع و گفتگوهای خانوادگی و لذّت از محیط صمیمی خانه بود. پدرم سعی می کرد به گفتگوها جهت بدهد و معمولاً یک بحث دینی یا اخلاقی را پیش بکشد. گاهی مباحث قرآنی مطرح می شد و گاه حدیث یا حکایت یا داستان یا سفری را پدرم برای ما شرح و توضیح می دادند. در مناسبتهای مختلف پدرم سعی می کردند ما را با اینگونه مسایل آشنا کنند. ولی اجباری در کار نبود. بعداً در منزل شهید قدوسی هم روال همین بود. ایشان هم هیچ وقت بچه ها را به کاری مجبور نمی کردند، بلکه سعی می شد علاقه آنها به مسایل دینی جلب شود و خودشان به این امور رو بیاورند.
بشارت:نام علامه طباطبایی با نام المیزان گره خورده است. شما که از نــزدیک شاهد نگارش این تفسیر گرانقدر بوده اید، از برنامه کاری آن بزرگوار چه به یـاد دارید؟
خانم طباطبایی: پدرم برنامه منظمی داشت. از صبح تا ظهر به درس و بحث می گذشت. ساعاتی از بعدازظهر هم برای درس از منزل بیرون می رفتند و شبها و صبحها به نوشتن مشغول بودند. برنامه ایشان در ماه مبارک رمضان جالب تر بود. ایشان شبها نمی خوابیدند. عصرها به حرم حضرت معصومه(س) می رفتند و بعد در نماز جماعت حاضر می شدند. همیشه ایشان نماز مغرب و عشا را در مدرسه فیضیه در جماعت مرحوم آیت اللّه زنجانی و بعد مرحوم آیت ا… اراکی حاضر می شدند. در ماه مبارک رمضان پس از افطار و اندکی استراحت، تا سحر مشغول نوشتن بودند. هر چند ساعت برای رفع خستگی یک استکان چای می نوشیدند. مادرم هم نمی خوابید و بچه ها هم بیدار بودند. در ماه مبارک رمضان شبها منزل ما صفایی داشت، می گفتند: شب آرامش دیگری دارم. یکی دو ساعت مانده به وقت سحر، مشغول نماز و عبادت می شدند. بعد دعای سحر را می خواندند و ما همه با ایشان تکرار می کردیم. بعد سحری میل می کردند. ایشان مقید بودند که از طلوع فجر مطمئن شوند، لذا قدری نماز صبح را دیرتر می خواندند تا روشنی صبح آشکار شود. بعد هم تا طلوع آفتاب بر سجاده می نشستند و به تفکر یا ذکر و قدری هم با صدای بلند و زیبایی به قرائت قرآن می پرداختند تا آفتاب می آمد سر دیوار، بعد تا نزدیک ظهر می خوابیدند.
بشارت:در مورد روحیات و اخلاق آن بزرگوار برایمان سخن بگویید؟
خانم طباطبایی: پدرم اخلاقی دوست داشتنی داشت. بسیار لطیف و صبور بود و کم حرف، بسیار با محبت بود و مقید، مواردی از اخلاق ایشان را به عرض می رسانم.
یکی اینکه ایشان بسیار به قرآن و اهل بیت(ع) علاقه و احترام نشان می دادند. به قرآن بسیار احترام می گذاشتند و در برابر آن دو زانو می نشستند. حتی زمستان در زیر کرسی اگر قرآن در دست داشتند پایشان را جمع می کردند. مادرم هم چنین بود. اگر در اطاقی قرآن بود، لباس عوض نمی کرد، مگر آنکه روپوشی روی قرآن بیاندازد؛ همچنین پدرم در اطاقی که قرآن بود، نمی خوابید مگر آنکه آن را بپوشانند و بالای سر بگذارند.
علاقه عجیبی به حرم حضرت معصومه(س) داشتند و هر روز حتماً مشرّف می شدند. بعد ازظهرها در ساعت معین به حرم می رفتند. تقریباً یک ساعت و نیم به غروب همیشه در حرم بودند. کمتر با وسیله نقلیه می رفتند، معمولاً پیاده روی می کردند و در راه یا استغفار می کردند یا لا اله الا اللّه می گفتند و گاه نماز می خواندند. یک روز کسی به شکایت آمده بود که فلان روز من به شما سلام کردم و شما فقط جواب سلام دادید و گرم نگرفتید و احوالپرسی نکردید. پدرم وقتی دیدند ایشان ناراحت شده، گفتند: چون در راه نماز مستحبی می خواندم، فقط جواب سلام را دادم و نمی توانستم حرف دیگری بزنم.
نکته قابل توجه دیگر عاطفه ایشان بود که فوق العاده بود. بسیار با محبت و عاطفی بودند؛ خصوصاً نسبت به دخترها که روابط ایشان با دخترانشان گرمتر از پسران بود. با مادرم هم رفتار مؤدبانه و عاطفی خاصی داشتند. بعد از مرگ مادرم بسیار محزون بودند. دو سال بود که مادرم مرحوم شده بود و ایشان هر روز بر سر قبر وی می رفت. کسی گفته بود آقا شما این همه کار دارید وقتتان گرفته می شود. گفته بودند این هم یک کار من است. حتی حاضر به ازدواج نبودند تا بالاخره با اصرار ما و آقای قدوسی با خواهر مرحوم استاد روزبه ازدواج کردند.
بعد هم همیشه به یاد مادرم بودند. هر روز عصر اول به قبرستان نو می رفتند؛ بعد حرم و بعد نماز جماعت . نسبت به اعضای خانواده بسیار مؤدب و مهربان بودند. یادم می آید در آن دو سال که تنها بودند، من روزی چهار پنج ساعت می رفتم خدمتشان که تنها نباشند. من با بچه ها می نشستیم و ایشان هم دفتر شعری در دستش بود و مدام می نوشتند. گاهی بلند می شدند و چایی می ریختند. من می گفتم: چرا شما بلند می شوید، بگویید من چایی می آورم. می گفتند: نه دخترم شما میهمان عزیز منی. من چطور به شما بگویم چایی بیاور.
حتی نسبت به حیوانات هم مهربان بودند. یک روز به دیدنشان رفتم. دیدم خیلی ناراحتند. علت را پرسیدم. خانمشان گفتند: بچه گربه ای افتاده توی چاهک حیاط خلوت ایشان. از دیروز تا حالا پریشان است. همین طور راه می روند؛ نه غذا می خورند و نه استراحت می کنند. من خندیدم و گفتم: برای بچه گربه ناراحتید؟ ایشان به من گفتند: بشر باید عاطفه داشته باشد. آدم بی عاطفه یعنی با قرآن دوست نیست. بالاخره کلّی خرج کردند و چاهک را شکافتند تا بچه گربه را در آوردند.
بشارت: اگر پیام یا نکته خاصی برای جوانان دارید بفرمایید.
خانم طباطبایی: به جای پیام بهتر است که دو مطلب از مرحوم پدرم برایتان بگویم.
یک روز نمی دانم چه حرفی پیش آمد، ایشان گفتند: اگر کسی اهل قرآن است، نباید بت پرست باشد. گفتم: یعنی کسی که مسلمان است، بت پرست هم می تواند باشد؟ گفتند: دخترم فرقی نمی کند. اگر پول را زیاد دوست داشته باشی، به مقام زیاد دلبسته باشی، بچه ات را بیش از حد دوست بداری، بت پرستی؛ مگر حتماً باید بت سنگ و چوب باشد. هر چه در دلت جای خدا و پیامبر(ص) و قرآن را گرفت، بت است و بت پرستی.
همچنین می فرمودند: باید با قرآن زندگی کرد و آن را مو به مو اجرا کرد. نه فقط در خانه نگه داشت یا گاهی به قرائت آن اکتفا کرد.
بشارت: باز هم از شما تشکر می کنیم. به خاطر وقتی که صرف نمودید و مطالب
ارزشمندی که فرمودید.
خانم طباطبایی: من هم از شما متشکرم و برای همه جوانان آرزوی توفیق دارم و امیدوارم در زندگی قرآن را محور کار خود قرار دهند.