نقش خواجه نصیرالدین طوسی در سقوط بغداد افسانه یا واقعیت؟
بسیاری از مورخان که به ماجرای سقوط بغداد و قتل خلیفه عباسی پرداخته اند، هیچ نامی از خواجه نبرده اند!
مبارزه خواجه با خرافات خلفا
خلفای بنی عباس در رواج عقاید خرافی خود مبنی بر دارا بودن مقام قدسی و الهی بسیار می کوشیدند و علمای اهل سنت آن را به عنوان کرامت و معجزه خلفا نقل می کردند . از جمله عالم و منجم مشهور و مقرب هلاکو، حسام الدین منجم، به وی گفته بود: اگر وارد بغداد شوی شش فساد رخ می دهد:
1 . همه اسبان می میرند و لشگریان بیمار می شوند .
2 . آفتاب طلوع نمی کند .
3 . باران نمی بارد .
4 . باد صرصر برمی خیزد و جهان بر اثر زلزله خراب می شود .
5 . گیاهی از زمین نمی روید .
6 . پادشاه بزرگ در آن سال فوت می کند .
پس از فتح بغداد، هلاکو، حسام الدین را خواست و او را کشت (1) .
در این مورد هلاکو خواجه را طلبید و از او استفسار کرد . خواجه گفت: بسیاری از صلحا و صحابه بزرگ شهید شدند و هیچ فسادی (در ارکان) عالم ظاهر نشد . «مامون » برادرش «امین » را کشت و «متوکل » را پسرش به اتفاق وزرایش کشتند . «منتصر» و «معتز» را غلامان و امرایش کشتند (2) فسادی ظاهر نشد .
«ابن طقطقی » شبیه این نقل را آورده با این تفاوت که می گوید: خواجه به شهادت علی و حسین بن علی علیهما السلام مثال زد (3) .
بنابراین، در تاریخ تنها در دو مورد به حضور خواجه اشاره شده است آن هم هیچ دلالتی بر تشویق هلاکو در فتح بغداد، و قتل مستعصم ندارد . زیرا هلاکو از طرف برادرش مامور به فتح بغداد و در صورت عدم تسلیم خلیفه، مامور به قتل او شده بود که اکثر مورخان آن را یادآوری کرده اند .
تلاش خواجه برای حفظ میراث های علمی
وجود خواجه اگر هم مسلم باشد، او تنها برای دو کار همت گماشت:
1 . تقلیل کشتار و جنایات در حد امکان .
2 . حفظ میراث های گرانبهای علمی و کتب ارزنده و نایاب که مغول همه را به آتش می کشید . چنان که در فتح قلعه های «الموت » و «اسماعیلیان » چنین کرد . او یک شیعه امامی آگاه بود و از جنایاتی که در گذرگاه تاریخی، توسط حجاج، زیاد و پسرش و بنی امیه و حتی بنی عباس علیه علویان و شیعه گذشت، اطلاع داشت و لذا به حفظ میراث آن ها همت می گماشت و به همین جهت در پایان عمر خود به کارهای علمی در دولت فراگیر مغول مشغول شد و پس از او دو فرزندش کار پدر را ادامه دادند (4) .
در زمان سیطره مغول، بسیاری از اندیشمندان ایران و فرهیختگان مسلمان از جمله برادران «جوینی » همراه مغول بودند و خواجه و امثال او بیش از این نفوذی در خان مغول نداشتند . بعدها چون خان مغول (خدابنده) توسط «علامه » و «خواجه » مسلمان شد، خواجه توانست آنان را از خون ریزی بیشتر باز دارد و از تخریب آثار علمی و فرهنگی و آتش زدن کتب مفید و سودمند جلوگیری کند، و حتی موفق شد تا وحشی گری و مستی و نیروهای عظیم تخریبی آنان را مهار کرده و از آنان به نفع اسلام بهره گیرد .
شواهد تاریخی بر نفی نقش خواجه در سقوط بغداد
به همین علت از همراهی و تشویق وی در سقوط بغداد و مرگ خلیفه وقت، در منابع موثق و همزمان شیعه و سنی تا یک قرن بعد از سقوط بغداد خبری نیست و تنها یک قرن بعد، آن هم تنها توسط «ابن تیمیه » ، دشمن سرسخت شیعه ساخته و پرداخته شده و سپس توسط نویسندگان بعدی اشاعه یافته است .
شواهد این ادعا عبارتند از:
1 . «ابن طباطبا» (ابن طقطقی، متوفای 709ق) مورخ نقاد در کتابش که در 701ق نگاشته است، احوال مستعصم خلیفه وقت و فتح بغداد را نوشته، ولی از خواجه نامی نبرده است جز این که (5) می گوید: هنگامی که «ابن علقمی » نزد هلاکو آمد، خواجه او را معرفی کرد (6) .
2 . «رشیدالدین فضل الله » ، مورخ مشهور عصر مغول نیز مطالبی درباره فتح بغداد دارد و حرف «حسام الدین منجم » را در رامت خلیفه آورده است ولی چیزی از خواجه نصیرالدین ندارد (7) .
3 . «ابوفداء» مورخ مشهور عرب و صاحب «المختصر فی اخبار البشر» ، مطالبی درباره فتح بغداد و حتی شرح حال و نکات مهمی از خواجه آورده است ولی به نقش او اشاره نمی کند (8) .
4 . «ابن عبری » (متوفای 658ق) مورخ و مؤلف معروف مسیحی، بحث مفصلی درباره فتح بغداد آورده (9) و از وفات خواجه و علوم مربوط به او بحث مفصلی مطرح کرده است، ولی از مسائل سیاسی و نقش او در فتح بغداد و یا تشویق خواجه، سخنی نیاورده است .
5 . «ابن فوطی » ، در کتاب «الحوادث الجامعه » که در سال 657ق نوشته، سقوط بغداد را آورده است ولی اشاره ای به نقش خواجه ندارد (10) .
6 . مؤلف «طبقات ناصری » نیز که ضمن حوادث سال 658ق از محاصره بغداد و پیروزی های خیالی و خیانت ابن علقمی بحث کرده است، هیچ اسمی از خواجه نمی آورد (11) .
7 . «حمدالله مستوفی » مورخ و جغرافی دان قرن هشتم قمری ضمن شرح فتح بغداد هیچ اشاره ای به خواجه ندارد (12) .
8 . «محمد بن شاکر کتبی » (متوفای 764ق) صاحب کتاب «فوات الوفیات » (13) از زندگی خواجه و حرف شنوی هلاکو از وی سخن به میان آورده ولی به تاثیر خواجه در فتح بغداد و تحریک هلاکو اشاره ای ندارد .
9 . «ابن وردی » (متوفای 749ق) مورخ قرن هشتم قمری در تاریخش واقعه بغداد را آورده و درباره نقش علقمی وزیر، سخن گفته است ولی سخنی از خواجه ندارد (14) .
او در تعیین سال وفات خواجه از وفات او در سال 671ق و خدمت علمی او به هلاکو و ساختن رصدخانه، سخنان زیادی دارد ولی هیچ اشاره ای به تاثیر او در فتح بغداد ندارد (15) .
10 . «ذهبی » ، رجالی و محدث اهل سنت که تعصب ضد شیعی دارد (متوفای 746ق)، ضمن بیان فتح بغداد (656 - 657ق) و بیان موضع علقمی، اشاره ای به خواجه ندارد (16) .
11 . «نخجوانی » در تاریخ خود که در سال 724ق آن را نوشته است، ضمن بیان فتح بغداد سخنی از خواجه ندارد (17) .
12 . «غسانی » (متوفای 761ق) ضمن اهانت های زیاد به «ابن علقمی » در مورد فتح بغداد، اسمی از خواجه و نقش او نمی برد (18) .
13 . «ابن کازرونی » (611 - 697ق) در کتابش اسمی از خواجه ندارد (19) .
14 . «ابن تغری بردی » بدزبان نسبت به فاطمیان و شیعیان در کتاب «النجوم الزاهره » ، (20) ضمن بیان عدم تدبیر و عیاشی خلیفه و گوش سپردن او به ساز و آواز، هیچ اشاره ای به نقش خواجه ندارد .
15 . «سیوطی » در «تاریخ الخلفاء» با این که مثل «ابن وردی » و «ذهبی » ، تعصب خاصی نسبت به شیعه دارد، اشاره ای به نقش خواجه ندارد و اگر خواجه نقش داشت، اینان به عنوان نکوهش از شیعه آن را بیان می کردند و می آوردند .
16 . «امیرعلی » در «مختصر تاریخ العرب » ضمن نقل جزئیات جنایات مغول در بغداد و خیانت ابن علقمی، اسمی از خواجه نبرده است (21) . تا قبل از «ابن تیمیه » و سپس شاگردش «ابن قیم جوزیه » و «شیبی » یا «خواندمیر» ، هیچ اشاره ای به نقش خواجه نیست . این خود دلیل بر صحیح نبودن تهمت به خواجه و عدم صحت نقل های مغرضانه است . «ابن خلدون » در «العبر» ، با این که شدیدا «ابن علقمی » را به باد انتقاد گرفته و مستعصم را می ستاید، از خواجه سخنی ندارد .
و «ابن کثیر» حنبلی که خود پیرو ابن تیمیه است و وزارت خواجه برای هلاکو را تایید می کند، نظریه حضور نقش خواجه را در فتح بغداد رد می کند (22) .
پی نوشت:
1) حبیب السیر، ج 3، ص 107 .
2) جامع التواریخ، ج 2، ص 706 - 707 .
3) فخری، ص 189 - 190 .
4) سرگذشت و عقاید خواجه نصیرالدین طوسی، ص 78 - 79، تاریخ مغول در ایران، ص 297 و تاریخ تشیع در ایران، ص 617 .
5) الفخری، ص 449 - 450 .
6) همان، ج 7، ص 453 .
7) جامع التواریخ، همان .
8) المختصر فی اخبار البشر، ج 3، ص 193 - 194 .
9) تاریخ مختصر الدول، ص 270 - 274و ر . ک، ص 286 - 287 .
10) تاریخ تشیع در ایران به نقل از، تحقیق من وجهة نظر التاریخ، ص 87 .
11) طبقات ناصری، ص 30 .
12) مستوفی، همان، ص 369 - 589 .
13) ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، ر . ک، منهاج السراج، ص 497، ج 3، ص 193 و 194 .
14) تاریخ ابن الوردی، ج 2، ص 279 - 281 .
15) همان، ص 318 .
16) دول الاسلام، ص 360 - 373 .
17) هندوشاه، تجارب السلف، تصحیح اقبال آشتیانی/طهوری (تهران، 1357)، ص 357 .
18) العسجد المسبوک، الملک الاشرف، الغسانی، بغداد، دارالبیان، 1975م، ص 563 - 622 .
19) مختصر التاریخ، ص 271 - 273 .
20) النجوم الزاهره، ج 7، ص 64 - 51 - 47 .
21) ابن خلدون، العبر، ج 3، ص 284، چاپ بیروت لبنان .
22) البدایة و النهایة، ج 13، ص 267 - 268 .