ماهان شبکه ایرانیان

استمرار فروغ علم

سنت الهی بر این نیست که نظام آفرینش -که به گفته اهل نظر و ایمان، نظام اصلح است- از نور و فروغ علم بی بهره بماند

فلسفه دین(بخش 8)

سنت الهی بر این نیست که نظام آفرینش -که به گفته اهل نظر و ایمان، نظام اصلح است- از نور و فروغ علم بی بهره بماند. خداوند، نخستین انسان -یعنی آدم- را بر کرسی والای تعلم اسماء نشاند و خود، معلمی او را بر عهده گرفت. آنگاه اسماء را بر فرشتگان عرضه داشت و از آنها خواست که او را از اسماء آن اسماء -و نه خود آن اسماء- خبر دهند و آنها متواضعانه، خود را ناچیزتر از آن شمردند که جز آنچه به تعلیم الهی فرا گرفته اند، دانسته باشند یا بتوانند بدانند.

سپس خداوند به آدم دستور داد که فرشتگان را به اسماء آن اسماء خبر دهد و چون به آنها خبر داد، ایشان را مخاطب ساخت و فرمود:

«...الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون » (1) . آیا به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را می دانم و به آنچه آشکار می کنید و پنهان می کردید، علم دارم؟

با توجه به این که در آیات 30 تا 33 سوره مبارکه بقره به اسمائی که به آدم تعلیم شده، ضمیر جمع مذکر ارجاع شده و با کلمه «هؤلاء» که اشاره به جمع مذکر -آنهم ذوی العقول- است، به آنها اشاره شده و حتی یک بار با ذکر «اسماء هؤلاء» نشان داده شده که آن اسماء نیز اسمائی دارند، معلوم می شود که اسماء حقائقند نه الفاظ و آنها برای آدم، معلوم به علم شهودی و حضوریند، نه علم حصولی که چیزی غیر از حقایق اشیاء و فقط صوری ذهنی است که حکایت از واقع می کند، نه این که خود واقع باشد.

استاد علامه طباطبائی می فرماید:

«آیه «و علم آدم الاسماء...» مشعر به این است که این اسماء یا مسماهای آنها موجودات زنده عاقلی هستند که پشت پرده غیب، نهانند و علم به اسماء آنها نیز بانحوه علمی که ما به اسماء اشیاء داریم، مغایر است و گرنه فرشتگان، با خبردادن آدم به آنها عالم می شدند و به لحاظ علمی همرتبه آدم می گشتند، و این، نه برای آدم اکرامی بود و نه کرامتی. چرا که خداوند اسمائی را به آدم تعلیم داده و به آنها تعلیم نداده بود و اگر به آنها تعلیم می داد، مانند او یا اشرف از او بودند... علمی که برای فرشتگان به خاطر خبر دادن آدم به اسماء اسماء پیدا شد، غیر از علمی بود که برای آدم از راه حقیقت علم به خود اسماء پیدا شد. یکی از اینها در حق فرشتگان ممکن بود و دیگری نبود» (2) . آنچه آدم را شایسته مقام خلیفة اللهی می کند، همان علم به حقیقت اسماء است که فرشتگان را نشاید، نه خبر دادن از اسماء اسماء که فرشتگان نیز با خبر دادن آدم، تعلم یافتند و گفتند:

«قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم » (3) . منزهی تو. ما را علمی نیست جز آنچه تو ما را تعلیم دادی. توئی دانا و حکیم.

مستفاد از برخی از روایات این است که منظور از اسماء و حقائقی که آدم تعلم یافت و فرشتگان را یارای تعلم آنها نبود، بلکه فقط توانستند با خبر دادن آدم به جلوه ها و اسمائی از آن حقائق و اسماء -که پوشیده در پرده غیب بودند- علم و آگاهی یابند، آنهائی هستند که در روی زمین خلفاء و حجتهای خدا هستند و فرشتگان به این حقیقت واقف شدند که ملاک و معیار خلیفة اللهی در نوع ایشان نیست، بلکه در نوع بشر است و افرادی بزرگوار از این نوع، همواره بر مسند خلافت تکیه دارند و هرگز این کرسی خالی نمی ماند. آنگاه امام ششم علیه السلام می فرماید:

«استعبدهم بولایتهم و محبتهم و قال لهم: الم اقل لکم انی اعلم...» (4) . خداوند به ولایت و محبت خلفاء خویش از فرشتگان خداست که بندگیش کنند و به آنها فرمود: «الم اقل لکم انی اعلم...».

مطالعه آیات مربوط به خلافت الهی و روایات، هم استمرار خلافت را به ما می فهماند و هم استمرار فروغ علم را. پس علم ربانی لدنی، ملاک خلیفة الله است و اگر انسان مسجود فرشتگان می شود و هم بر کرسی خلافت قرار می گیرد، به خاطر همان علم است. به همین جهت است که قرآن کریم پس از بیان قضیه تعلم آدم و عجز فرشتگان از این که اسماء حقایقی که به آدم تعلیم شده بود، را خبر دهند و خبر دادن آدم به آنها -که قطعا از سنخ خبر دادن و تصورات و تصدیقات و علوم حصولی، نیست- می فرماید:

«و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس..» (5) . ای رسول، به یاد آور هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید و همگی سجده کردند، ولی شیطان امتناع ورزید و راه استکبار پیش گرفت، و از کافران بود.

اکنون فرشتگان به عظمت مقام خلافت پی برده و دانسته اند که عبودیت و بندگی بدون ولایت و محبت خلفاء خدا ممکن نیست. از اینرو با طیب خاطر در برابر فرمان خدا تسلیم می شوند و آدم را به اعتبار مقام خلافت و به ملاک علم ربانی ولدنی، سجده می کنند.

زانکه این اسماء و الفاظ حمید

از گلابه آدمی آمد پدید

«علم الاسماء» بد آدم را امام

لیک نی اندر لباس عین و لام

چون نهاد از آب و گل بر سر کلاه

گشت آن اسماء جانی روسیاه

که نقاب حرف و دم در خود کشید

تا شود بر آب و گل معنی پدید (6)

مظهر عشق است و محبوب به حق

از همه کروبیان برده سبق

سجده آدم را بیان سبق اوست

سجده آرد مغز را پیوسته پوست (7)

پس خلیفه ساخت صاحب سینه ای

تا بود شاهیش را آئینه ای

پس صفای بی حدودش داد او

وانگه از ظلمت ضدش بنهاد او

دو علم افراخت اسپید و سیاه

آن یکی آدم دگر ابلیس راه (8)

استدراکی در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام

دیدیم که امیرالمؤمنین علیه السلام آرزو کرد که حاملانی برای علم خود بیابد و سپس چهار گروه را بر شمرد که هیچ یک به دلیل ابزار کردن دین برای دنیا و یا به دلیل ساده دلی و عدم بصیرت و یا به دلیل شهوت پرستی یا مال دوستی، لایق به دوش کشیدن بار امانت علم علوی نیستند و بدین ترتیب، با مرگ حاملان علم، علم هم می میرد.

به دنبال مطلب فوق، اذهان را به مطلبی اساسی سوق می دهد که یکی از ارکان جهان بینی اسلامی است و چنانکه دیدیم این رکن مهم یا مهمترین ارکان، مساله خلافت و ولایت و خالی نماندن زمین از خلیفة الله و استمرار فروغ علم خلفاء خداوند، برای همیشه است.

از اینرو فرمود:

«اللهم بلی، لا تخلو الارض من قائم لله بحجة. اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بیناته » (9) . بلی زمین از وجود کسی که حجت بر پای خداست، خالی نمی ماند، خواه آشکار و مشهور و یا ترسان و پوشیده و پنهان! تا حجتها و نشانه های خداوند، باطل و زایل نگردد.

ابن ابی الحدید، می گوید: «بعید نیست که این عبارت، تصریح به مذهب امامیه باشد» (10) . ما می گوئیم: نه این که بعید نیست. بلکه مسلم است که منظور حضرت همین است. چرا که امیرالمؤمنین علیه السلام جز بیانگر جهان بینی اسلامی و شیعی نیست.

سپس ابن ابی الحدید می گوید:

«ولی اصحاب ما این کلام را حمل می کنند بر این که منظور ابدالی است که اخبار نبوی درباره آنها وارد شده که در روی زمین سیاحت می کنند. برخی از آنها شناخته می شوند و برخی شناخته نمی شوند. آنها نمی میرند تا راز خود را که همان عرفان است به گروه دیگری که جانشین آنها هستند، به ودیعت سپارند» (11) . هیچ دلیلی نیست که اینها همان ابدال باشند. به خصوص که حضرت، سرانجام افراد مورد نظر خود را به عنوان خلفاء خداوند معرفی کرده و درباره شان فرموده:

«اولئک خلفاء الله فی ارضه و الدعاة الی دینه » (12) . اینان خلفاء خداوند در روی زمین و دعوت کنندگان به سوی دین او هستند.

این دو عنوان، بر امامان معصوم شیعه منطبق است، نه بر ابدال و اوتاد و غیر از اینها.

متاسفانه گرایشهای مذهبی اعتزال، گاهی ابن ابی الحدید را از جاده انصاف خارج می سازد.

همانطوری که می بینیم مولوی نیز با همه سعه نظری که دارد، گاهی گرفتار انحراف می شود او چنین می گوید:

پس به هر دوری ولیی قائم است

تا قیامت آزمایش دائم است

هر که را خوی نکو باشد، برست

هر کسی کو شیشه دل باشد، شکست

پس امام حی قائم آن ولی است

خواه از نسل عمر خواه از علی است

مهدی و هادی وی است ای راهجو

هم نهان و هم نشسته پیش رو (13)

این اشعار از هر جهت با عقائد شیعه اثنا عشری مطابقت دارد، جز از یک جهت و آن این که به نظر وی لازم نیست آن ولی قائم از نسل علی علیه السلام باشد. حال آنکه ما شیعیان معتقدیم ائمه و اولیاء قائم همه از نسل پیامبر و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرایند و دوازدهمین ولی قائم، هم اکنون غایب از انظار مشتاقان و شیفتگان و دلباختگان خویش است.

به هر حال، امیرالمؤمنین علیه السلام که فروغ علم ربانی را خاموشی ناپذیر و سلسله حجج الهی را گسستنی ناپذیر می داند، درباره آنهایی که هرگز نباید زمین از وجود آنها خالی گردد، می فرماید:

«و کم ذا؟ و این اولئک؟ اولئک -والله- الاقلون عددا و الاغطمون عندالله قدرا» (14) . و اینان چندند و کجایند؟ به خدا سوگند، شمار آنها کمترین و قدر و منزلت آنها پیش خدا بزرگترین است.

آری گو این که از شمار دو چشم، چند تنی بیش نیستند، ولی از شمار خرد «هزاران بیش ».

اینجا کمیت مهم نیست، بلکه کیفیت مهم است. اینانند که پاسداران واقعی حجتها و ببینات خدایند و به وجود پربرکتشان همواره راه هدایت روشن و به فروغ علمشان، اهداف کاروان کمال جوی بشری، آشکار و پدیدار است. آری:

«یحفظ الله بهم حججه و بیناته حتی یودعوها نظرائهم و یزرعوها فی قلوب اشباههم » (15) . خداوند حجتها و نشانه های روشن خود را به وجود ایشان حفظ می کند تا آنها را به امثال خویش بسپارند و در دلهای آماده اشباه و نظائر خویش بکارند.

با روشن بودن چراغ علم لدنی ایشان و استمرار سلسله امامت است که مردم می توانند به اندازه ظرفیت و استعداد و قابلیت خویش بهره گیرند و در فروغ مکتب آنها جان و دل خود را روشنی بخشند.

بازهم در تعریف مقام والای علمی و معرفتی آنها می فرماید:

«هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » (16) . علم و دانش، بر حقیقت بینش و بصیرت به آنها روی آورده و روح یقین رامباشرت کرده و آنچه را نازپروردگان دشوار دیده اند، نرم و آسان شمرده و پذیرفته اند و به آنچه نادانان از آن وحشت دارند، خویگر شده اند. با بدنهای خویش مصاحب دنیایند و با ارواح خویش وابسته اند به محل و مقام اعلی.

آری این اوصاف است که آنها را بر دیگران برتری بخشیده و بر قله بلند عظمت و رفعت و عزت قرار داده است. حقیقت بینش و بصیرت پیش آنهاست. روح یقین، ملموس جان و مباشر روان آنان است.

نازپروردگان و تن پروران، سر در آخور خود دارند و از نشاط و تکاپوی جان و روان و ریاضتهای مربوط به آن گریزانند و اینها درست در نقطه مقابل سختی مجاهدتها را به جان و دل پذیرفته و تلخی شوکران و سرکوب کردن هواهای نفسانی را شیرین تر از شهد ناب شناخته و یافته اند و به آنها تن داده و همت سپرده اند. مردم، اعداء و دشمنان مجهولات خویشتند و عالمان به حق، مانوس به معلومات و دانسته های خویش. آری تضاد علم و جهل را باید در تضاد جذب و دفع یافت. آنچه برای عالم جاذبه دارد، برای جاهل دافعه دارد و بالعکس. جاهلان به روح و تن، اهل دنیایند و دوست دارند که همیشه در این وطن باقی باشند. اما آنها تن این جهانی و روح آن جهانی دارند و هرگز وطن اصلی و موقف جاودانی و مرتبه اعلی علیین خود را از یاد نمی برند. طرد شهوت و تحمل خشونت معیشت، برای اینان از آب سرد زلال درکام لب تشنگان، گواراتر و لذت بخش تر است. از عزلت و انزوا و طول صمت و سکوت و ملازمت خلوت، جان خود را نشاط می بخشند و آمیزش با مردم را برای این می خواهند که دستگیر گم گشتگان و راهنمای متحیران و هشداردهنده غافلان و بیدار کننده نائمان و زندگی بخش دل مردگان باشند.

اینجاست که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از آن که مقام خلافت والای الهی را ویژه آنها می شمارد و دعوت به دین خدا را از شؤون آنها معرفی می کند، از اعماق دل آه می کشد و چنین می فرماید:

«آه آه شوقا الی رؤیتهم » (17) :

آه آه که چه آرزومند دیدار آنانم!

آری: ذره ذره کاندر این ارض و سماست

جنس خود را همچو کاه و کهرباست

معده نان را می کشد تا مستقر

می کشد مرآب را تف جگر

چشم جذاب بتان زین کویهاست

مغز جویان ازگلستان بویهاست (18)

ناریان مر ناریان را جاذبند

نوریان مر نوریان را طالبند

صاف را هم صافیان طالب شوند

درد را هم تیرگان جاذب بوند (19)

باری هنگامی که رشته سخن به اینجا کشید، پایان آن با خطاب به کمیل چنین بود که «انصرف یا کمیل اذا شئت » (20) ای کمیل، هرگاه می خواهی، باز گرد. یعنی به او فرمان نداد، بلکه ماندن و رفتن را به اختیار خود او گذاشت. هرچند گوینده با این کلام حکیمانه علاقه خود را به رفتن مخاطب و تنها ماندن خود ابراز می دارد.

پی نوشتها:

1) البقره، آیه 33.

2) المیزان، ج 1، ص 117 و 118.

3) البقره، آیه 32.

4) همان، صفحه 121 به نقل از برخی از کتب روائی.

5) البقره، آیه 34.

6) کلیات مثنوی، چاپ افست اسلامیه، ص 417(جلد چهارم ص 79).

7) همان، ص 609(جلد ششم ص 54).

8) همان، ص 611 (جلد ششم، ص 56).

9) نهج البلاغه، نشر خانه فرهنگ ایران در دمشق، حکمت 139 ص 434.

10) شرح نهج البلاغه اابن ابی الحدید، ج 18، ص 351 ، ذیل حکمت 143.

11) همان مدرک.

12) همان مدرک، ص 352.

13) کلیات مثنوی، چاپ افست اسلامیه، ص 131 و 132(جلد دوم، ص 21 و 22)

14) نهج البلاغه، ابن اببی الحدید، ج 1×، ص 347 حکمت 143.

15) همان مدرک.

16) همان مدرک.

17) همان مدرک،.

18) کلیات مثنوی، چاپ افست اسلامیه، ص 629 (جلد ششم، ص 74).

19) همان مدرک، ص 113 (جلد دوم ، ص 3).

20) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1×، ص 351، ذیل حکمت 143.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان