ماهان شبکه ایرانیان

مطهری، مقتدای سحردلان

ساعتی چند با همسر استاد مطهری همراه بودیم و او چه زیبا این کلام وحی را اشاره کرد که: «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله ». (۶۴)

 

ساعتی چند با همسر استاد مطهری همراه بودیم و او چه زیبا این کلام وحی را اشاره کرد که: «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله ». (64)

استاد سالهای سال رسالتی را که بر عهده داشتند، بیان کردند و گفته حق را درست تبلیغ می نمودند; پس شما هم گفته های حق را به مردم برسانید و از کسی غیر از خدا نترسید.

دلش پر است و فقط هوای پاکی باید باشد تا او درونش را برایت بیرون بریزد. در اتاقی که هستیم، بجز چند پتو و چند عکس هیچ چیز نیست! مگر چیز دیگری هم باید باشد؟

می گوید: تمام سخنانم را از زبان شهید مطهری و امام «رحمه الله » و آیت الله طباطبایی نقل می کنم.

از حالات استاد چنین برایمان می گوید:

ایشان همیشه با وضو بودند; یک نقطه، یک واو، یک الف، بدون وضو ننوشته اند. مادرشان می گفتند: این مرتضی غیر از بچه های دیگر است. ایشان روزی چندین بار سر حوض وضو می گرفتند. مادرشان می پرسیدند، چرا؟ ایشان می گفتند: مادر! می خواهم همیشه با وضو باشم تا در حال عبادت باشم. استاد تا آخرین لحظه شهادت هم با وضو بودند.

من گمان نمی کنم که این عشق، این شور و این خدابندگی استاد را بتوانیم به زبان آوریم. او ادامه می دهد، همیشه به یاد خدا باشید و بدانید کسی ناظر بر اعمال شماست چه در تاریکی، چه در روشنایی و براستی که خداوند عالم السر و الخفیات است .

خدایا چه کسی جز تو می تواند صداقت و خلوص این عزیز را گواهی دهد. ای کاش می توانستیم همچون او که عاشق الله بود جرعه ای از عشق و محبت معشوق را سر کشیده و از جام محبتش بنوشیم.

شهید مطهری برای یکی از فرزندان که در تبریز بود، ایشان نامه نوشتند و فرمودند: «من از فرایض شما مطمئنم; اما از شما می خواهم روزی یک حزب قرآن بخوانید و آن را به روح مطهر حضرت رسول الله «صلی الله علیه وآله » هدیه کنید. اگر یک جزء قرآن نمی خوانید، حداقل روزی یک حزب آن را بخوانید.» شما ملت رسول الله «صلی الله علیه وآله » هستید آیا دلتان نمی خواهد که هر چهار ماه یک ختم قرآن به پیامبر تقدیم کنید. البته هر کس این کار را بکند دنیا و آخرتش تضمین می شود. استاد مطهری همواره بعد از سحر، یک جزء قرآن می خواندند.

آرام آرام با او همراه می شویم. او از محاسبه نفس می گوید و از نماز شب که شرف مؤمن است، نور است و صورت را زیبا می کند.

سحرگه رهروی در سرزمینی همی گفت این معما با ترینی که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی

اگر چهل روز واجبات را بجا آورده و محرمات را ترک کنیم، در اربعین دوم کارهای شبهه ناک را ترک می کنیم، در اربعین سوم به انجام مستحبات تمایل می یابیم و در اربعین چهارم چشمه های دانش و معرفت و سخنان حکمت آمیز بر قلب و زبان ما جاری می شود و با این سخنان، اطرافیان را هدایت می کنیم.

یا رب دل پاک و جان آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده در راه خود اول از خودم بی خود کن بی خود که شدم زخود به خود راهم ده

نمی دانم چه شد، صحبت از آقای سیدی هفتاد، هشتاد ساله کردند. ایشان عارفی گمنام بودند که حدود شش شاگرد داشتند. این عارف همواره به آنها توصیه می کردند ساعت نه بخوابند تا برای نماز شب با نشاط باشند.

دلش غمین بود، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: خانمی که شاگرد این سید بود خواب دید که قبر سبز رنگی را زیارت می کند; به او گفتند: این قبر ابا عبدالله است. قبر دیگری دیدند، حالت خاصی پیدا کردند. بالا می رفتند تا اینکه عرش را دیدند، فرشته ها شادی می کردند، ذکر می گفتند، صلوات می فرستادند. گویا مهمان داشتند. تخت بزرگی آوردند. او رفت تا ببیند چه خبر است. آقای مطهری را دیدند. سلام کردند و به آن خانم گفتند: من از خدا مقام عالی خواستم، خداوند به من مقام متعالی داد که مقام اولیاست. در همین هنگام صدایی شنیدند که فرمود: و تو نیز از اولیاءالله هستی. از خواب بیدار شدند ساعت 5/11 بود ; یعنی همان زمانی که استاد شهید شدند.

ای کاش می شد ما هم بر محمل بال ملائک سوار شویم تا عظمت ایشان را درک کنیم. اینجا گریه کردن، نماز خواندن، نگاه کردن حال دیگری پیدا کرده است. حضور استاد را درک می کنیم.

پرسیدند استاد در سختیها و مشکلات چه می کردند؟ گفت: باید بگویم ایشان به امید الهی «فجعلنا ممن اصطفیته لقربک و ولایتک » مصائب و سختیها را تحمل و کام خود را با مضمون زیبای «الهی و ربی من لی غیرک » شیرین می کردند و بر صفحه دلشان «الهی لک الحمد و من ذا الذی خلق حلاوة محبتک مرام منک » را حک کرده بودند و به سر منزل نهایی رسیدند. بیایید ما هم مثل ایشان شویم.

از برنامه ریزی استاد سؤال شد; فرمودند: ایشان برنامه ریزی دقیقی داشتند، به نحوی کارها را تنظیم کرده بودند که یک ربع قبل از اذان مشغول نماز خواندن می شدند. همیشه در پی اذان بودند و هیچ گاه نشد که اذان به دنبال ایشان باشد. حتی در دانشگاه اتاق کوچکی داشتند که در آن نماز می خواندند و برنامه شان را طوری تنظیم کرده بودند تا به نمازشان برسند. همیشه قبل از اذان صبح بیدار بودند و اگر کسی به دنبال ایشان می آمد، می گفتند: من هستم اما کار دارم. استاد مطهری فقط چهار ساعت و نیم می خوابیدند.

شیعه مرتضی علی عمر هدر نمی دهد از لحظات و فرصتش زود گذر نمی کند

من که شراب ایمان را هنوز نوش نکرده ام، حلقه بندگی معشوق را در گوش نکرده ام و لطافت عشق را با دستهای باورم لمس نکرده ام، چگونه می توانم برای شما بگویم که ایمان چیست؟ صداقت چیست؟ عشق چیست؟ چگونه؟!

من فقط سخن از اهل دل می گویم و بس. اما نمی دانم آنچه را که در آنجا دریافته ام بتوانم بگویم یا نه!

پس خدایا قطره ای از آن دریای معرفت را نصیب کویر قلب ما کن!

وارد کتابخانه استاد شدیم; فکرش را بکنید، استاد ساعتهای طولانی در اینجا خلوت کرده اند، درس خوانده اند و نماز گذارده اند. حال ما در این مکان مقدس قدم گذاشته ایم و در خلوت استاد، ما هم خلوت کرده ایم. فقط نگاه می کنیم; قفسه کتابها، عکس اساتید بزرگوارشان، لباسهای استاد، سجاده و عینک و... عکس پدر بزرگوارشان روی دیوار است. همسر استاد می گویند: پدر شهید مطهری از سی سالگی نماز شب می خواندند اما خود آقای مطهری از دوازده سالگی! و ادامه دادند: باور کنید ایمان چیز عجیبی است; اما عشق از آن عجیب تر است. ما از عشق فقط حرفش را شنیده بودیم اما اینجا عشق را لمس می کردیم، همسر استاد نقل کردند: عارفی تسبیحی به من دادند که من علاقه خاصی به آن داشتم. حتی شبی خواب دیدم که شیطان قصد دارد این تسبیح را از من بگیرد ولی من آنرا نمی دادم و می گفتم این تسبیح را اباعبدالله به من داده است. تا اینکه بعد از شهادت استاد، در همان سال تسبیح گم شد و من هرچه جستجو کردم آن را نیافتم. گم شدن آن تسبیح مرا آزرده کرده بود. پس از جستجوی زیاد خوابم برد. در خواب دیدم کسی مرا بیدار می کرد. بیدار که شدم شهید مطهری را دیدم. شهید پرسید چرا اینقدر نگرانی؟ تسبیح در فلان کمد، زیر عدل الهی است. من آنجا را چندین بار گشته بودم، می ترسیدم اگر تسبیح را آنجا پیدا نکنم، اعتقادم به استاد کم شود. فورا یک غسل حاجت کردم و نماز خواندم و بعد به سراغ تسبیح رفتم و دیدم همان جاست .

شبیه این ماجرا برای همسر آقای نجفی اتفاق افتاده بود که ایشان شناسنامه خودشان را گم کرده بودند و نیاز فوری به آن داشتند و به شهید می گویند: من می خواهم شناسنامه مرا پیدا کنید. شب خواب می بینند که شهید می گویند شناسنامه داخل اتاق در یک پرونده است. پس از جستجو می بینند همان جا بوده است.

یا رب! اینان چه خانواده ای هستند. عاشق و سرمست از جام معرفت و ولایت. می گفتند: امام به من فرمودند نه عکس بگیرید و نه جایی سخنرانی کنید و نه صدایتان را ضبط کنند و من هم، همین کار را کرده ام.

چه زیبا می گفت: من چیزهایی از این سیدعلی دیده ام. و بعد، از سادگی و خلوص ایشان صحبت کردند که سادگی ایشان دلیل بر سادگی ضمیر و پاکی درونشان می باشد. ایشان همیشه سفارش می کنند از سیاست مطلع باشید اما وقت خود را صرف آن نکنید.

آقای مطهری هم نمونه ای از سادگی و عزت نفس بودند. مطهری به این شرط وارد این خانه شد که یک اتاق مخصوص خانمها و دیگری مخصوص آقایان باشد. و الآن هم همینگونه است و اینجا همیشه نماز جماعت برپاست.

ساعت 2 است بناچار باید برگردیم. همه ایستاده اند...

... یکی از بچه ها می پرسد: آیا هنوز هم خواب استاد را می بینید؟ همسر استاد پاسخ می دهد: من اگر روزی با او نباشم نمی توانم زندگی کنم. هنوز هم صوت قرآن او را می شنوم و هریک از بچه ها که شهید مطهری را در خواب می بیند، او به آنها سفارش می کند که درسشان را خوب بخوانند و حتی استاد و نام فرزندانشان را نیز تعیین می کنند.

با چشمانی بارانزده از ملکوت و با کوله باری از ایمان با او وداع کردیم و به راه افتادیم. با این امید که «استاد، دست ما شاگردانش را بگیرد و دلهای مرده مان را زنده گرداند».

پرچمداران یاد یاران

بهاره پاکیزه - ورودی 78- حقوق

در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون یاد شلمچه یاد فکه یاد مجنون

می خواستیم در سرای لاله ها فریادهای رسایشان را تداعی کنیم، می خواستیم پرستوهایی را که در فصل جدید چشم گشوده اند به قبله قلبهایشان هدایت کنیم، می خواستیم فریاد کشیم و بگوییم که ما کجا و آنها کجا! دیواره متحرکی که درددلهایمان را با عشق بر صورتش حک می کردیم در همه حال شاهدمان بود. آیا می توانست به دادمان برسد؟ ما کجا و آنها کجا! آنها که پروانه وار عشق ورزیدند و از معشوق هیچ نطلبیدند. آنها که ما را می دیدند و ما را در می یافتند، ما کجا و آنها کجا! گرچه نمی توانستیم اما می کوشیدیم و خواهیم کوشید و هر روز که می آید با سبد رنگینی از گل یادهاشان به دیار آنها خواهیم شتافت; دستنوشته های ما در آن روز سترگ شفیعمان خواهد بود، و ما ایمان داریم که در فراز و نشیب ساعات و سالها، طراوت خاطرات و لبخندهای نغزشان با ما خواهد ماند. ما کجا و آنها کجا!

شهیدان

زهرا ذوالفقاری - ورودی 76- زبان و ادبیات عربی

شهیدان عشق را معنا نمودند بساط عاشقی برپا نمودند شهیدان مظهر الله بودند نمودی از فنا فی الله بودند شهیدان هاله ای از نور بودند ز پستی ها و ذلت دور بودند شهیدان جام می نوشیده بودند گل تکبیر را بوئیده بودند شهیدان شاهدان جاودانند حماسه آفرینان زمانند شهیدان زنده اند، ما مردگانیم در این دنیای دون افسردگانیم شهیدان جان خود اهدا نمودند زخون خویش، دین احیا نمودند شهیدان از می معشوق مستند همانهایی که مستان الستند شهیدان شمع جمع خاکیانند که دانست این سبکبالان کیانند؟ همانها خون خود در جام کردند هوسهای تن خود رام کردند همانهایی که شب مست عبادت به روز آماده کسب شهادت خوشا آنانکه جان دادند و رفتند رشادت را نشان دادند و رفتند جمال یار را دیدند و رفتند پسندیدند و خندیدند و رفتند خداوندا نصیبم کن شهیدی ! ندارم من به غیر از این امیدی !

پی نوشت:

1) گزارشی توصیفی از بیت معظم استاد شهید مرتضی مطهری توسط بسیجیان خواهر دانشگاه امام صادق(ع)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان