جنگ صفین روزهای حساس و سرنوشت ساز خود را می گذراند و ساعت به ساعت سنگرهای معاویه یکی پس از دیگری فرو می ریخت، به حدی حمله برق آسای لشگریان مولی بویژه مالک اشتر کاری بود که معاویه به اعتراف خودش در آستانه تقاضای امان از امام علی (ع) قرار گرفته بود:
«والله لقد رجع عنی الاشتر یوم رفع المصاحف و انا ارید ان اساله ان یاخذ لی الامان من علی (ع) .» (1)
در این شرایط بسیار تعیین کننده با شیطنت عمروعاص و همراهی برخی از چهره های منافق در جمع یاران امام علی (ع) همانند اشعث، شرایط علیه مولی تغییر یافت.
سپاهیان شام قرآنها را بالای نیزه بردند.قرآن بزرگ دمشق به کمک ده نفر بر نوک نیزه حمل شد آن گاه همگی شعار دادند: «حکم میان ما و شما کتاب خداست.» و از سوی دیگر فریاد ترحم برخاست که:
ای مردم عرب برای زنان و دخترانتان، خدا را در نظر بگیرید! خدای را خدای را درباره دینتان.
پس از مردم شام چه کسی از مرزهای شام پاسداری خواهد کرد و پس از مردم عراق چه کسی از مرزهای عراق حفاظت خواهد کرد؟ (2)
چه کسی برای جهاد با روم و ترک و دیگر کافران باقی خواهد ماند؟
این شیطنت همانگونه که از پیش از سوی عمروعاص پیش بینی می شد کار خود را کرد و شیرازه لشگر مولی را از هم پاشید. ناگهان بیست هزار نفر از لشکریان امام علی (ع) در حالی که کاملا مسلح بودند و پیشانی آنها از سجده پینه بسته بود، مقر فرماندهی امام را محاصره کرده و گفتند یا دعوت لشکر شام را بپذیرد و جنگ را متوقف سازد و یا او را خواهند کشت یا او را تحویل معاویه خواهند داد! !
حضرت فرمود:
«و یحکم انا اول من دعا الی کتاب الله و اول من اجاب الیه و لیس یحل لی و لا یسعنی فی دینی ان ادعی الی کتاب الله فلا اقبله انما انا اقاتلهم لیدینوا بحکم القرآن فانهم قد عصوا الله فیما امرهم و نقضوا عهده و نبذوا کتابه ولکنی قد اعلمتکم انهم قد کادوکم و انهم لیسوا العمل بالقرآن یریدون.» (3)
وای بر شما! من نخستین کسی هستم که به کتاب خدا دعوت کردم، و اولین کسی هستم که دعوت کتاب خدا را اجابت کردم و دینم به من اجازه نمی دهد که دعوت به کتاب خدا شوم و آن را نپذیرم، همانا من با آنان می جنگم تا سر تسلیم در برابر حکم قرآن فرود آورند، آنان خدا را نافرمانی کردند وپیمان او را شکستند و کتاب او را پشت سر افکندند ولکن من به شما اعلام می کنم که اینان حقه زده اند و شما را فریفتند آنان در پی عمل به قرآن نیستند.
لکن این سخن از دل برآمده مولا بر دل آنها ننشست و با اصرار و تهدید از مولا خواستند که مالک اشتر که در خط مقدم می جنگید و در آستانه فتح نهایی بود برگردد.مالک ابتدا درخواست کرد چند لحظه مهلت دهد کار را تمام خواهد کرد.شورشگران تهدید کردند که اگر مالک برنگردد با خود مولا برخورد خواهند کرد.سرانجام مالک با دلی خونین برگشت! او هم شورشگران را نصیحت و موعظه کردو سرانجام کار به پرخاشگری کشیده شد که با پادرمیانی مولا خاتمه یافت. (4) این خلاصه فتنه تحکیم بود که با مختصر کم و زیاد همه مورخان آورده اند.و قهرا عزیزان خواننده بارها آن را شنیده اند.آنچه در این راستا مهم است تحلیل این ماجرای غم انگیز و عبرتهای آن است.
استفاده ابزاری از مقدسات
اولین سخن در این راستا این است که دشمن جهت پیشبرد اهداف خود از مقدسات استفاده ابزاری می کند و با سلاح بصیرت است که می توان این سنگر دشمن را هدف قرار داد.
بی تردید نه معاویه و نه عمروعاص ذره ای اعتقاد به قرآن نداشتند ولی جهت رسیدن به اهداف شیطانی خود آن را سپر کردند.
این حربه دشمنان را باید شناخت، و باید دید در چه پوششی با حق به ستیز برمی خیزد.
شناخت پوششهای حق گریزی در طول تاریخ می تواند کمک خوبی جهت شناخت توطئه ها و توطئه گران باشد.این پوششها در طول تاریخ فراوان بوده اند از جمله آنها سوء استفاده از قرآن است.با نام قرآن به ستیز با قرآن برمی خاستند.روزی «حسبنا کتاب الله » گفته شد و هدف «علی زدایی » بود.
روزی قرآنها بالای نیزه رفت و هدف «قرآن زدایی » بود.
از این رهگذر است که در روایات فراوانی از تفسیر به رای در عرصه قرآن نهی شده است:
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمود: «من فسر القرآن برایه، فلیتبوا مقعده من النار.» (5)
هر کس قرآن را با رای خود تفسیر کند برای خود جایگاهی از آتش برگزیند.
در روایتی از حضرت رسیده است که:
«من فسر القرآن برایه فاصاب الحق فقد اخطا» (6)
کسی که قرآن را به رای خویش تفسیر کند، فرضا به واقع هم برسد، خطا کرده است!
تفسیر به رای استفاده ابزاری از قرآن و تحمیل نظر خود بر قرآن است.
تفسیر به رای آن است که مفسر به جای آنکه عقیده خود را بر قرآن عرضه بدارد، قرآن را بر عقیده خود تطبیق کند و به جای شاگردی بر قرآن، بر آن استادی کند! !
در طول تاریخ تمام گروههای منحرف اعتقادی از آغاز تاکنون این استفاده ابزاری را از قرآن کرده اند.مرحوم علامه شهید آیة الله مطهری در مقدمه کتاب «علل گرایش به مادیگری » نمونه هایی از آخرین استفاده ابزاری از قرآن را آورده است.
ایشان خطاب به منحرفان فرقانی که بعدا دست به ترور ایشان زده به شهادت رساندند می فرمایند:
«شما در تفسیر آیه کریمه
الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون،
درباره ایمان به غیب این چنین می گویید:
«مفسرین، غیب را آنچه را که دیدنی نیست اعم از خداوند یا فرشتگان و...و از این قبیل دانسته اند و حال آنکه اولا خداوند و فرشتگان و...غیب نیستند، ثانیا با طرح عنوان متقین، مساله ایمان به خدا مطرح شده و گذشته است.» آنگاه خودتان غیب و ایمان به غیب را چنین تفسیر می کنید:
منظور از غیب معهود و شناخته شده همان مراحل ابتدائی رشد انقلاب توحیدی و زمان انجام تحولات کمی است.
خلاصه مدعی هستید که مقصود از ایمان به غیب که در قرآن آمده است این است که مؤمنین بدانند انقلاب مرحله پنهانی دارد و در آن مرحله مبارزه باید پنهانی باشد این مرحله مرحله ای است که نظام حاکم هنوز مسلط است و انقلاب مرحله رشد تدریجی را می پیماید تا تفسیر تدریجی کمی تبدیل به تغییر کیفی دفعی می شود (اصل چهارم دیالک تیک) و نظام جدید مستقر می گردد و انقلاب از مرحله غیب به شهادت می رسد! ...
شما در تفسیر جمله
«و بالآخرة هم یوقنون »
می گوئید:
اینان به نظام برتر در مرحله شهادت انقلاب یقین دارند ومی دانند که این موضعگیریهای خاص و این روش انقلابی سرانجام آنان را به هدف خویش که رسیدن به نظام برتر است می رساند شما هر جا که نام دنیا آمده آن را با کلمه زندگی پست تر ترجمه کرده اید که اصل ترجمه درست است ولی مقصود از زندگی پست تر را منحصرا در نظام به اصطلاح سرمایه داری قرار داده اید و آخرت را که به نظام برتر ترجمه کرده اید به معنای نظام عادلانه سوسیالیستی که بعد از این نظام خواهد شد دانسته اید... (7)
اینها نمونه هایی از استفاده های ابزاری از قرآن است که متاسفانه اختصاص به دیروز نداشته و امروز نیز برخی با پوشش قرائتهای مختلف از دین به معنای نادرست و غلط آن همان را دنبال می کنند.
رگ رگ است این آب شیرین زآب شور در خلایق می رود تا نفخ صور
عنصر بصیرت و بی بصیرتی
در ماجرای تحکیم مواضع عناصر با بصیرت از یاران امیرمؤمنان علی (ع) به شفافی موضع حضرت بود.آنها همراه با مولا خوب فهمیدند که قرآن بر نیزه بردن توطئه ای از سوی معاویه است و به افشاگری پرداختند.
مالک اشتر، عدی بن حاتم، عمرو بن حمق و...از این کسان بودند اما بیست هزار نفر محاصره کننده مقر فرماندهی امیرمؤمنان علی (ع) از مصادیق کامل «بی بصیرتها» بودند که سرانجام با نصیحتها و افشاگری های مولا تعداد زیادی از آنها دست از ستیز با مولا برداشتند و تنها چهار هزار نفر تا آخر ایستادند و حضرت با آنان در نهروان درگیر شد.ولی شیطنت دشمن همراه با حماقت این جمع کار خود را کرد و فاجعه بزرگ در تاریخ آفریده شد. «بصیرت » ، روشن بینی، روشن دلی و دشمن شناسی است. «بصیرت » شناخت دشمن از زیر پوششها و ستارهای فریبنده است، نقطه مقابل آن «حیرت » است.حضرت فرمود:
«استعدوا للمسیر الی قوم حیاری عن الحق لایبصرونه » (8)
آماده نبرد با کسانی باشید که از حق رویگردانند و آن را نمی بینند. «بی بصیرتها» نتوانستند بین ظاهر یعنی خط و جلد آن و معنای آن تفکیک قائل شوند.لذا فریب نیرنگ ساده معاویه و عمروعاص را خوردند.این بی بصیرتها معمولا آلت دست شیادان سیاست باز قرار می گیرند.امام علی (ع) در کلامی چهره این بی بصیرتها را چنین ترسیم می کند:
«ثم انتم شرار الناس و من رمی به الشیطان مرامیه و ضرب به تهیه...» (9)
همانا شما بدترین مردم هستید، او از وجود شما برای زدن نشانه خود استفاده می کند و مردم را در حیرت و تردید و گمراهی می افکند...از این رهگذر است که امیرمؤمنان علی (ع) می فرماید:
«فقد البصر اهون من فقد البصیرة » (10)
نابینائی آسان تر از کوردلی است و در روایتی پیامبر اکرم (ص) فرمود نابینای واقعی کوردلانند:
«لیس الاعمی من یعمی بصره انما الاعمی من تعمی بصیرته » (11)
کور آن کس نیست که چشم ندارد بلکه کسی است که چشم دل ندارد.
این کوردلان «امام حق » را پیش روی خود داشتند، «قرآن ناطق » جلودارشان بود اما فریب شیطنت معاویه و عمروعاص را خوردند عبرت این ماجرا آن است که از ضروری ترین امور برای هدایت و رشد جامعه، رشد بصیرتها است و این عنصر با شناساندن دشمن ترفندها و حیله هایش به دست می آید.
مخالفت با ولایت راز سقوط
اگر در ماجرای تحکیم با مولا همراهی می شد و نبرد با معاویه همچنان به پیش می رفت اکنون سرنوشت جهان اسلام به گونه ای دیگر رقم می خورد.! !
اما متاسفانه با مولا مخالفت شد و تا مرز تهدید به قتل پیش رفتند! به مجرد آنکه پانصد قرآن بالای نیزه رفت فریب خوردند و هرچه مولی فریاد زد که «اللهم انک تعلم انهم ما الکتاب یریدون » (12) خدایا تو می دانی که اینها کتاب خدا را نمی خواهند، اثر نکرد!
تا کار بدانجا کشید که امیرمؤمنان علی (ع) مظلومانه فرمود:
«الا انی کنت امس امیرالمؤمنین فاصبحت الیوم مامورا و کنت ناهیا فاصبحت منهیا...» (13)
آگاه باشید من دیروز امیرمؤمنان بودم امروز مامورم! دیروز نهی می کردم امروز نهی می شوم! !
در کتاب وقعة صفین آمده است که وقتی اهل شام قرآنها را بالای نیزه بردند.
امیرمؤمنان علی (ع) فرمود:
«عبادالله انی احق من اجاب الی کتاب الله ولکن معاویة و عمروبن العاص وابن ابی معیط و حبیب بن مسلمة و ابن ابی سرح لیسوا باصحاب دین و لا قران انی اعرف بهم منکم صحبتهم اطفالا و صحبتهم رجالا فکانوا شر اطفال و شر رجال، انها کلمة حق یراد بها باطل انهم والله ما رفعوها انهم یعرفونها و یعملون بها ولکنها الخدیعة والوهن والمکیدة...» (14)
ای بندگان خدا من از هر کس دیگر به پاسخگویی بدین دعوت و پذیرفتن حکم قرآن شایسته ترم ولی معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابی معیط و حبیب بن مسلمة و ابن ابی سرح نه اهل دینند و نه مرد قرآن، من بهتر از شما ایشان را می شناسم چه از خردی با آنان همدم بوده و در کلانسالی با آنها همنشین بوده ام و می دانم که ایشان بدترین کودکان بودند و اینک بدترین مردانند این شعار که سر داده اند سخن حقی است که از آن اراده باطل دارند به خدا سوگند آنها قرآن را از سر شناخت و معرفت و به قصد عمل کردن بدان بر نیاورده اند بلکه قرآن را دستاویز خدعه و نیرنگ ساخته و به آهنگ خوار داشتن و فرو گذاشتن آن برافراشته اند ولی این نابخردان همچنان بر مخالفت خود پای فشردند و گفتند ای علی اینک که ترا به کتاب خدا خوانده اند بدان قوم پاسخ مثبت ده وگرنه ما همچنان که عثمان را کشتیم تو را نیز می کشیم! !
با اینهمه مخالفتهای صریح مولا با فتنه تحکیم برخی افراد غیر مطلع از تاریخ می گویند:
«علی (ع) حکومت و ولایت را یک امر مردمی و امانتی از سوی مردم و حکومت شونده تلقی می کند نه از طرف خدا.در ختم جنگ صفین و آتش بس هم تسلیم رای عمومی شد.» (15)
این سخن از دو جهت نادرست است:
1- درست است که امام علی (ع) در مواردی از نهج البلاغه حکومت را امانت می داند، (16) ولی کجا ایشان فرموده که حکومت امانتی از سوی مردم است؟ بی تردید این تفسیر به رای است، امانت در کلام امام علی (ع) امانت الهی است همان که قرآن فرموده:
«ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الی اهلها» (17)
در ذیل این آیه چندین روایت «امانت » را به «امامت » تفسیر کرده است.در کلام مولی مقصود این است که حکومت امانت الهی است نه لقمه چرب.
2- امام علی (ع) در ختم جنگ صفین و آتش بس رای مردم را حق نمی دانست و به صراحت مخالفت کرد آنچنان که خواندید.در کلامی امام علی (ع) صریحا اکثریت یاران نابخرد را به جهت مخالفت با نظر حضرت در زمینه تحکیم ملامت می کند:
«اما بعد فان معصیة الناصح الشفیق العالم المجرب تورث الحسرة و تعقب الندامة و قد کنت امرتکم فی هذه الحکومة امری و نخلت لکم مخزون رایی «لو کان یطاع لقصیر امر» فابیتم علی اباء المخالفین الجفاة والمنابذین العصاة حتی ارتاب الناصح بنصحه و ضن الزند بقدحه.» (18)
اما بی تردید مخالفت با نصیحتگزار دلسوز و دانای با تجربه موجب حسرت است و پشیمانی در پی خواهد داشت من در مساله حکمیت فرمان لازم را به شما صادر کردم و خالصانه نظر واقعی خود را اعلام داشتم «ای کاش مورد پذیرش قرار می گرفت » اما شمایان چون مخالفان جفاپیشه و تبهکاران بی ریشه آن را نادیده انگاشتید و دور افکندید و چراغ از روشنی بخل ورزید...
ولی سرانجام حضرت چاره ای جز تسلیم نداشت.آن چنانکه در آغاز انحراف خلافت از مسیر خود در ماجرای سقیفه امام، امامت را حق خود می دانست ولی سرانجام چاره ای جز سکوت نیافت.
اینان اینجا با امام مخالفت ورزیدند اندکی طول نکشید که پشیمان شدند و از مولا خواستند که پیمان بشکند ولی دیگر دیر شده بود آنان با حماقت خود مانع پیروزی مسلم امیرمؤمنان شده و موجب تحکیم مجدد سلطه ظالمانه معاویه شدند.
در مقاله بعدی ادامه ماجرای تحکیم را پی می گیریم ان شاءالله.