Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
مقدمه
خاستگاه رشد و تداوم فرهنگ سکولاریسم در اروپاست، به گونه ای که امروزه
وجهه غالب فرهنگ غرب را تشکیل می دهد. در گستره فراملی، کلان، ملی و فردی
می توان از سکولاریسم بحث کرد. مجموعه مباحث این بخش در زمینه تبیین مفهوم، روند
شکل گیری و مبانی سکولاریسم است. در اروپا طی سده های پس از عصر روشنگری تحولاتی
رخ داد که منجر به شکل گیری این فرهنگ شد. با توجه به انباشت سرمایه ناشی از
انقلاب صنعتی و فراورده های صنعتی، این فرهنگ در قرن نوزدهم به استعمار و استثمار
روی آورد. در مدتی اندک و به پشتوانه قدرت و توان نظامی و صنعتی، کشورهای جهان تحت
استیلا و نفوذ آن قرار گرفتند. این تفکر در مواجهه با اندیشه دینی حاکم بر جوامع
اسلامی پیامدهای گوناگونی به دنبال داشت.
در بسیاری از جوامع، نوعی دوگانگی فرهنگی و در شکل فاجعه آمیزتر آن،
انقطاع فرهنگی شکل گرفت. امروزه برای برخورد با فرهنگ بیگانه و به عبارت دیگر، این
مهمان ناخوانده، «غرب شناسی » از ضروریات آشکار جامعه ماست. این نوشته به سهم خود
تلاش دارد تا در این زمینه، پرتوی بر ابهامات موجود بیفکند و راه هایی برای
دستیابی به پاسخ پاره ای از این پرسش ها، که امروزه برای نسل فرهیخته و فرهنگ دولت
مطرح است، نشان دهد.
نگارنده معتقد است سکولاریسم در ایران سه فرایند تحولی طی کرده است:
نخست، مرحله شکل گیری سکولاریسم از عصر قاجاریه تا حاکمیت رضا شاه;
دوم، دوران حاکمیت سکولاریسم از روی کارآمدن رضا شاه تا پیروزی انقلاب
اسلامی;
سوم، مقطع افول جریان سکولاریسم از دوران انقلاب اسلامی به بعد.
در این بخش، پرسش اساسی این است که سکولاریسم چیست؟ فرایند شکل گیری و
مبانی فکری آن کدام است؟ پاسخ به این پرسش در گرو تبیین مبانی سه محور اساسی است
که در این نوشتار، هر یک به منزله یک فصل محسوب می شوند:
مفهوم سکولاریسم
الف - مفهوم لغوی سکولاریسم
پیش از ورود به بحث، ضروری است ابتدا مفهوم «سکولاریسم » را بیان کنیم.
این کار موجب می شود که از یک سو، هنگام کاربرد این واژه، مفهوم آن به دقت مورد
بررسی قرار گیرد و از سوی دیگر، این بحث منجر به ایجاد چارچوبی مشترک و واحد گردد و
سبب شود که از محدوده بحث خارج نشویم.
حیطه مفهومی «سکولاریسم » چیست؟ آیا مراد از آن، جدایی حوزه دین از
سیاست است؟ یا فراتر از آن، الحاد و انکار خدا را نیز شامل می گردد؟ اگر مفهوم
سکولاریسم، الحاد را نیز در برگیرد، دولت مبتنی بر این رهیافت، با دین در تمامی صحنه های
فردی و جمعی و افراد دیندار، که بر اساس مبانی دینی، خود را موظف به دخالت در امور
سیاسی می دانند، برخورد و مبارزه می کند. اما اگر چنین مفهومی را اخذ نکنیم، در
برخی جوانب زندگی مانند جنبه های فردی و فکری اظهار دینداری برای افراد آزاد است.
معادل لاتین این واژه secularis
بوده که از واژه seculum به معنای «دنیا» یا
«گیتی » در برابر «مینو» اخذ شده فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعی (2) درباره این واژه، معانی متعددی ذکر کرده است; از جمله به موارد ذیل
می توان اشاره کرد: ناسوتی، بشری، بی حرمت، زمینی (غیر معنوی) دنیوی، غیر مذهبی، این
دنیایی، عرفی، این جهانی و گیتیانه (در برابر معنوی یا اخروی.)
یکی از نویسندگان معاصر غرب نیز در توضیح معنای لغوی این واژه، آن را
مشتق از واژه لاتین saeculum
دانسته است و معنای آن را «گروهی از مردم » می داند. او
می گوید: در پی تحولات کلیسا، این واژه از معنای لغوی به معنای اصطلاحی منحصر شده
است و به عالم مادی در قبال عالم معنوی اشاره دارد. این نویسنده همچنین معتقد است
که واژه سکولاریسم در کشورهایی با مذهب پروتستان مصطلح است، اما در کشورهایی با
مذهب کاتولیک از آن به واژه لاییک ( laicitإ) تعبیر می شود. این واژه در قانون اساسی کشور ترکیه نیز به کار برده شده
و مشتق از دو کلمه یونانی [laos] به معنای مردم و [laikos] به معنای عامه مردم است، (3) به گونه ای که
جدا از پادشاهان لحاظ شده اند.
درزبان عربی،ازاین واژه باکلمه «العلمانیة »تعبیر شده است. چگونگی ورود
واژه «علمانیة » به زبان عربی به طور دقیق مشخص نیست. برخی از نویسندگان معاصر عرب
تصورمی کنند که این واژه «علم » گرفته شده است. به همین دلیل، بدان (علمانیة
- به کسر عین) گفته اند.
غریز العظمة، (4) یکی دیگر از
نویسندگان عرب، درباره اشتقاق این واژه، ابتدا اظهار می دارد که در آن ابهام وجود
دارد، اما در نهایت، «علمانیة » را، که از واژه «علم » اخذ شده است صحیح تر
می داند و معتقد است مناقشاتی که در غیر این اشتقاق صورت گیرد صحیح نیست. (5) برخی دیگر از نویسندگان عرب زبان ضمن اینکه معتقدند «علمانیة » (به کسر
عین) در بین نویسندگان عرب مشهور است، خود قایل به نادرست بودن آن هستند و تلفظ
صحیح را به فتح عین و مشتق از «عالم » می دانند (6) العیسمی، جانشین میشل غفلق در حزب بعث، نیز آن را مشتق از «عالم »
می داند.
(7)
ب تعریف واژه سکولاریسم
به نظر می رسد با توجه به معانی متعدد لغوی، که از این واژه بیان
گردیده، مفهوم این واژه تا حدی روشن شده باشد وبر «سکولاریسم » را به معنای
«جدا بودن جامعه دینی از جامعه سیاسی » می داند، به گونه ای که دولت حق هیچ گونه
اعمال قدرت در امور دینی نداشته باشد و کلیسا نیز نتواند در امور سیاسی مداخله کند. (8) با دقت در تعریف فوق می توان دریافت که برخی از این تعاریف ناظر به پیامدها
و اغراض نهفته در این واژه است. برخی دیگر نیز اشاره به مبانی و مقومات فکری
صاحبان آن تعاریف دارد. در این رویکرد، یکی از اغراض مهم سکولاریسم، رهایی از سلطه
کلیسا در شؤون سیاسی جامعه است; به این معنی که حاکمیت سیاسی باید از تاثیر مستقیم
و غیر مستقیم کلیسا برکنار باشد. البته، برخی در این مورد، اغراض دورتری را مد نظر
قرار داده اند; از جمله اشاره به این مساله که سکولاریسم عامل اساسی وحدت اجتماعی
است (9)
و جوامع با هر مسلک و گرایش فکری در سایه سکولاریسم
به وحدت دست می یابند و از عصبیت ها و جناح بندی ها رها می شوند.
در تعریفی دیگر، در باره مقومات فکری و فلسفه سکولاریسم آمده است:
«سکولاریسم » نظامی عقلانی است که روابط بین افراد، گروه ها و مؤسسات را با
دولت بر اساس مبادی و قوانین عمومی، که متضمن تساوی افراد جامعه در قبال آن است، تنظیم
می کند و مهم ترین شاخصه های آن عبارت است از:
1- جدایی دین از دولت;
2- طرد قومگرایی و طایفه گری سیاسی;
3- برقراری مساوات بین افراد ملت علی رغم اختلاف
دینی که محاکم مدنی عمومی آن را تضمین می کنند;
4- تساوی بین زن و مرد در قانون و احوال شخصی و
اینکه فرد بر اساس قوانین دینی یا مدنی یا هر دو می تواند ازدواج کند;
5- منشا قانونگذاری جامعه است که براساس نیازها و
مشکلات قانون وضع می کند.
6- حاکمیت و مشروعیت حکومت از ملت است.
7- منزلت داشتن فرهنگ علمی و عقلانی;
8- به رسمیت شناختن حقوق مذاهب و قومیت های دینی
گوناگون;
9- آزادی دین از سیطره دولت و دولت از سیطره دین. (10)
یکی دیگر از تعاریف سکولاریسم عبارت از این است: سکولاریسم نظامی است
که بین دو جنبه روحانی و دنیوی جدایی و فاصله می اندازد. نتیجه اینکه هر کس این
جدایی را محترم نشمارد و بر کسی که حاکمیت دنیوی دارد طغیان کند و یا کسی که حاکمیت
کلیسایی دارد بر جنبه دنیوی طغیان نماید از دایره شمول این تعریف خارج است. (11)
این تعریف به اغراض و پیامدها اشاره دارد. در نتیجه سکولاریسم باید بین
دو حوزه دین و سیاست جدایی بیفتد، به گونه ای که هر یک از اربابان این دو حوزه به
حریم دیگری تجاوز ننمایند. البته در عالم ذهن و نظریه، این تعریفی است که برای این
واژه ذکر شده، اما اگر معتقد باشیم که فرایند شکل گیری تعریف، توجه به دنیای خارج
و ماورای ذهن است و برای ارائه یک تعریف جامع باید شاخص های جامعه سکولار را
بیابیم و بر اساس آن، به تعریف دسترسی پیدا کنیم، به نظر می رسد که این تعریف
منطبق بر عالم خارج نیست وبه عبارت دقیق تر، این تعریف مصداق مشخص و گویایی در عالم
خارج ندارد. بسیاری از کشورهای اروپایی مدعی اعمال سکولاریسم، عملا بر حوزه دینی
تعرض می کنند و مانع بسیاری از آزادی های فردی یا دینی می شوند.
یکی از مبانی فکری سکولاریسم علم گرایی است. در تعریف ذیل، به دو عنصر
اساسی مقوم سکولاریسم اشاره شده است. در این تعریف، ضمن تاکید بر این نکته که
سکولاریسم لزوما با مادیگری و بی دینی همسویی ندارد، آمده است: در مفهوم سکولاریسم،
دو عنصر اساسی «علم » و «عقلانیت » نقشی قاطع و همه جانبه دارند. از همین روست که
ترجمه عربی آن به «علمانیة » نزد نویسندگان عرب مورد توجه است. (12) در
تعریفی دیگر، با تکیه بر علم گرایی و تجربه گرایی به عنوان معیار اساسی سکولاریسم
آمده است: سکولاریسم نظامی فکری است که بر اساس آن، می توان انسان را مورد مطالعه
تجربی قرارداد. چنانچه می توان اشیا را مورد تجربه قرار داد. (13) برخی
دیگر، در تعریف، به «اومانیسم »، یکی دیگر از پایه های مفهومی سکولاریسم، اشاره
کرده اند. در این رهیافت، مفهوم سکولاریسم وسیع و اومانیسم در اروپا به «فلسفه
انسانی » معروف است. مهم ترین معیارها و شاخص های آن جدایی دین از دولت، ظهور
دولتی ملی گرا، قانونگذاری به دست بشر و طرد حقوقی الهی و جایگزینی حقوقی طبیعی
است. از سوی دیگر، مدعی تقوم نظام دموکراسی بر تئوکراسی، تحول از ذهن گرایی به
عینیت گرایی و عمل گرایی، طرد علوم الهی و شکوفایی علوم تجربی و وضعی است. (14)
برخی از تعاریف این واژه ناظر به روند و سیر تطور مفهوم سکولاریسم
می باشد; از جمله مطلبی که یکی از نویسندگان غربی بیان می کند. وی می گوید:
سکولاریزاسیون واژه مبهمی است و روندی ضد و نقیض را وصف می کند و دنیای جدید را
می توان ثمره سکولاریزاسیون دانست. در زبان کلاسیک مسیحیت، «سکولوم » به معنای
زمانی است که فی الواقع در آن به سر می بریم و نقطه تقابل ابدیت و جاودانگی الوهیت
است. لذا، به معنای هرچیزی که به این جهان تعلق دارد نیز می باشد. سکولاریزاسیون
مدت مدیدی مفهومی قضایی بود که بر انتقال اموال کلیسا به مردم عادی دلالت داشت.
این چنین بود که مردم عادی فی المثل از «صومعه سکولاریزه » [صومعه ای که از دست
کلیسا خارج شده] سخن می گفتند. در دوران ما، برخی از مؤلفان شروع به استفاده از
واژه سکولاریزاسیون در معنای عام تری کردند و آن را در وصف فرایندی به کار
برده اند که به ظهور و بسط عالم جدید منجر شده است. (15)
تعریف دیگری در همین رابطه وجود دارد که سکولاریسم را طرد و آن را
رهایی از تقلید دینی می داند. (16) در تعریف دیگری که
درصدد جمع بندی جنبه های گوناگون مبانی، روند و پیامد سکولاریسم است، سکولاریسم یک
سلسله تدابیر قانونی و نظام مند است که از درگیری شدید و طولانی سیطره دینی و
دنیوی در اروپا منتج شده، در صدد جدایی دو حوزه دین و سیاست از یکدیگر است،
استقلال دولت از دین را ضامن آزادی فکر و اعتقاد دینی می داند و دولت را از اینکه رهبران
دینی آراء و عقاید خود را به نام دین به جامعه تزریق کنند، باز می دارد. (17)
فرایند شکل گیری
سکولاریسم
در این مقال برآنیم تا فرایند شکل گیری سکولاریسم، خاستگاه و سیر تحول
تاریخی آن را بررسی نماییم و برخی از پیشگامان و حاملان تفکر سکولاریسم را به طور
مجزا مورد شناسایی قرار دهیم. از این رو، این بخش متضمن دو محور است که عبارتند از:
الف - سیر تحول تاریخی سکولاریسم;
ب - زمینه های فکری سکولاریسم.
سکولاریسم دستاورد تحولات فکری است که پس از نهضت فکری در پهنه اروپا
ایجاد شد. این تحولات فکری واکنشی بر سیر تحولات قرون وسطی در اروپا بود که به
اعتقاد بسیاری از مورخان، از سال 476م آغاز و تا سال 1492م تداوم یافت. لذا، هریک
از مشخصه های سکولاریسم بازتابی از واکنش ها و تحرکاتی است که در قرون وسطی توسط
اربابان کلیسا و به اسم آیین مسیحیت صورت می پذیرفت:
الف سیر تحول تاریخی سکولاریسم
گفته شد که سکولاریسم نتیجه منطقی درگیری و تنازع فرهنگی اروپا پس از
عصر روشنگری است. طی چهار قرن درگیری، در اروپا فرهنگ جدیدی شکل گرفت که امروز آن
را به نام «سکولاریسم » می شناسیم. اما این تحولات ریشه در قرون وسطی داشت. از
این رو، نگاهی اجمالی به تحولات دوره پس از شکوفایی علم خواهیم داشت.
در یک نگرش کلی، قرون وسطی دارای ویژگی هایی است: به لحاظ سیاسی، حقوق
خصوصی و عمومی مختلط و به هم ریخته و به لحاظ فکری، بارزترین مشخصه این دوره عبارت
از فقدان دو بعد انتقاد و درک تاریخ، فقدان یا نقصان روحیه بررسی و مشاهده و
احترام بیش از اندازه به قدرت است. خصوصیت دیگر این دوره، یکسان انگاشتن دولت با
میراث خصوصی یک خانواده با تمام نتایجی است که بر این اصل مترتب می شود. (18) از دیگر ویژگی های این دوره، قدرت کلیساست.
کلیسا روابط و عقاید سیاسی را با اوضاع سیاسی و اجتماعی قرون وسطی
نسبت به هر دوره دیگری، چه قبل و چه بعد از آن، نزدیک تر ساخت. (19)
به لحاظ فرهنگی نیز قرون وسطی با اشکال گوناگونی از دوگانگی مواجه است:
دوگانگی میان روحانیان و عامه مردم، دوگانگی میان فرهنگ لاتینی و فرهنگ نیوتونی،
دوگانگی میان حکومت آسمانی و حکومت زمینی و دوگانگی میان روح و جسم و همه اینها در
اختلاف نهایی پاپ و امپراتور خلاصه می شود. این دوگانگی ها هر یک منشا متفاوتی
دارد و هر کدام ملهم از فرهنگ خاصی است. (20) عصر روشنگری و تحولات
واپسین آن به این دوگانگی ها و اختلاف های دیگر خاتمه داد.
در دو قرن اولیه قرون وسطی، مسیحیت به تدریج، رشد کرد. در ابتدا،
مسیحیان به قدرت مادی بی علاقه بودند. این امر برخاسته از متن انجیل بود که به این
نکته اشعار داشت که آنچه را متعلق به قیصر است به قیصر واگذار و آنچه را که متعلق
به خداست به کلیسا و پاپ. اما این بی علاقگی دیری نپایید و وقتی که بیشتر مردم و
حتی امپراتورها به دین حضرت مسیح علیه السلام گرویدند، دوام نیافت. (21)
با مسیحی شدن کنستانتین، امپراتور روم، مسیحیت رشد قابل توجهی کرد. در
امپراتوری روم، قدرت دنیایی و قدرت دینی با هم آمیخته بود و امپراتور پیشوای مذهبی
نیز به شمار می رفت، ولی تشکیلات کلیسا این آمیختگی را نمی پذیرفت. مسیحیت ویژگی
جهانشمولی داشت و می خواست تا فراسوی حدود امپراتوری نشر و اشاعه یابد. پیشوایان و
سلسله مراتب روحانی این مذهب یعنی اسقف ها و کشیش ها از سوی امپراتور تعیین
نمی شدند. بر همین اساس، مسیحیت از بدو پیدایش، نسبت به دولت یا حکومت به
خودمختاری گرایش داشت.
(22)
هنگام فرمانروایی کنستانتین و در زمان جانشینان وی، کلیسا نظارت دولت
را تحمل کرد. در امپراتوری روم شرقی نیز به علت اینکه وحدت حکومت دوام بیشتری
یافت، این سنت بر جای ماند، اما در روم غربی، کلیسا به زودی به استقلال رسید و در
صدد برتری جویی برآمد.
(23) در پایان قرن پنجم، مساله جدایی این دو قدرت
از جانب کلیسا مطرح شد و پاپ ژلازاول قلمرو روحانیت را مافوق امپراتور اعلام داشت
و امپراتور را در امور دنیایی برتر از اسقف دانست.
سال های 600 تا 1000م را به «عصر ظلمت » تعبیر کرده اند. در اواخر قرن
نهم، نظریه برتری قدرت کلیسا بر قدرت غیر دینی به درجه تکامل خود رسید. از قرن
یازدهم به بعد در اروپا پیشرفت هایی حاصل شد که به کلیسا نیز سرایت کرد و منجر به
نضج فلسفه مدرسی گردید. در این قرن، بر قدرت فوق العاده پاپ افزوده شد. در قرن
دوازدهم، فلسفه مدرسی به رشد خود ادامه داد و تعارض امپراتور و دستگاه پاپ نیز
تداوم یافت. در نظریاتی که از برتری قدرت غیر دینی حکایت می نمود و نظراتی که از
استقلال هر دو قدرت دفاع می کردند و هر دو قدرت را منبعث از اراده الهی می دانستند
چالش ایجاد شد. بدین سان، نه تنها در عمل، بلکه در زمینه افکار و عقاید نیز تعارض
ایجاد کرد. در این قرن، جنگ های صلیبی نیز اتفاق افتاد. این جنگ ها به لحاظ فرهنگی
برای اروپا از اهمیت والایی برخوردار است; (24) زیرا
موجب انتقال فرهنگ مشرق زمین به اروپا و آشنایی آنان با این فرهنگ شد. (25)
در قرن سیزدهم، توماس آکویناس (1225-1274م)، بزرگترین فیلسوف مدرسی،
ظهور کرد. اما در سال های پایانی این قرن، علی رغم تداوم نزاع بین کلیسا و دولت،
زمان تحول فرارسیده بود. در این قرن، فلسفه قرون وسطایی از هم پاشید. این
تحولات ناشی از ظهور یک طبقه جدید اجتماعی (تاجر و ثروتمند) است. افراد این طبقه،
که همان بورژواها و در هوش و احاطه بر مسائل دنیایی با طبقه روحانی برابر بودند،
به تدریج، توانستند در میان روستاییان و برخی فئودال های حامیان سنتی کلیسا نفوذ
کنند و آنها را به سمت خود جذب کنند. در نتیجه، تمایلات آزادی خواهانه شکل گرفت و خواهان
زندگی اقتصادی مستقل از دستگاه کلیسا شدند. از دیگر زمینه ها، ظهور حکومت های
سلطنتی مستقل و نیرومند بود که به تدریج، نخست در فرانسه و انگلستان و اسپانیا روی
کار آمدند. این پادشاهان با طبقه بازرگانان تازه به دوران رسیده علیه اشراف و پاپ
متحد شدند.
(26)
در این قرن، به تدریج، زمینه های پیدایش عصر روشنگری و شکل گیری فرهنگ
جدید مهیا شد. سکولاریسم همزاد با تمدن جدید است که ریشه های آن به دوره روشنگری
می رسد. به لحاظ فکری، راجر بیکن (27) (1214-1294م)، که تحت تاثیر بسیاری از علوم مسلمانان قرار گرفته، نخستین کسی بود
که اعتقاد داشت فقط روش های تجربی یقین آور است. به گفته دامپی یر، این تفسیری
انقلابی بود و اهمیت آن فقط از یک دوره مطالعه نوشته های دیگر عصر او فهمیده
می شود. او اعلام داشت که تنها راه آزمون درستی گفته ها، مشاهده و آزمایش است. (28) وی نسبت به فلسفه مدرسی انتقاد می کرد و علاقه فراوانی به ریاضیات و
علوم داشت. در دوران خود به الحاد و جادوگری متهم گردید و مدت مدیدی از عمر خود را
در تبعید و زندان به سر برد. (29)
با توجه به آنچه گفته شد، می توان ادعا کرد که پیشینه تاریخی سکولاریسم
به قرن سیزدهم به بعد بازمی گردد. در این قرن، با فراهم آمدن مقدمات پیشرفت علم،
به تدریج، تقابل و تعارض میان علم و دین به شکل های گوناگون ظهور یافت. امروزه
برخی معتقدند که در دیانت حضرت مسیح علیه السلام علم و دین در تقابل با یکدیگرند;
زیرا در انجیل، علم به عنوان «شجره ممنوعه » معرفی شده است و با پیشرفت علم، کلیسا
خود را مجبور دید از حریم دیانت دفاع کند و تحت عنوان «حکومت » در برابر علم قد
علم نماید.
از جمله پیشگامان سکولاریسم در قرن چهاردهم، دانتی (1265-1321) و پتر
ارک (1304-1374) هستند. دانتی کاتولیک مذهب بود، اما منبع حقیقت را در خارج از
حوزه مسیحیت می جست. وی در قصیده ای طولانی به تمسخر جهان آخرت پرداخت. پتر ارک،
که اهل ایتالیا بود، در قصیده ای به مادیگرایی و اومانیسم اظهار دلبستگی کرد. (30) روحیه نوزایی نیز در این قرن از ایتالیا آغاز گشت. در سال های پایانی
این سده در چین کاغذ اختراع شد.
از سوی دیگر، در این قرن کوشش بسیاری برای کشف مناطق جغرافیایی صورت
گرفت. پرتغالیان به راهنمایی اخترشناسان اسلامی و یهودی، نخستین کاشفان بودند.
واسکودوگاما در سال 1497 دماغه نیک را کشف کرد و به هند رسید و کریستف کلمب نیز در
سال 1492 به جزیره باهاما رسید. این کشفیات منجر به شکل گیری استعمار در مناطق جدید
گردید و موجب گشت که جامعه بسته اروپا به مناطق دیگری راه یابد و زمینه تحولات
جدیدی از جمله فرهنگ جدید فراهم شود. (31)
به این ترتیب، نهضت نوزایی در قرن چهاردهم و پانزدهم از ایتالیا آغاز
گشت و حاملان فکری آن، بخصوص در قرن پانزدهم، مدعی بودند که دین تنها پاسخگوی
مشکلات و نیازها نیست. یکی از زمینه های شکل گیری سکولاریسم در این زمان، اهتمام
بیش از حد به علوم انسانی، مانند لغت، شعر، تاریخ و ادب، است. هدف این کار تبیین
رابطه انسان ها با یکدیگر و ایجاد تفاهم در جهت ایجاد جامعه برتر بود. بدین سان،
محور تمدن الهی بر انسان متمرکز گردید، در حالی که محور علوم الهی تبیین رابطه
انسان با خداوند است.
(32)
قدرتمندی دولت های بزرگ در قرن پانزدهم، که مرهون کشف باروت و تحولات
سریع سیاسی و فرهنگی بود، از زمینه های مهم شکل گیری سکولاریسم است. این امر موجب
سقوط دستگاه پاپ و تضعیف اشراف ملوک الطوایفی گشت. آشنایی بیش تر و عمیق تر
اروپاییان با فرهنگ عهد کهن - یعنی مبانی فکری و معرفتی یونانیان - نفوذ تفوق آمیز
آن بر طرز تفکر مردم و بخصوص طبقه راهبر، موجب شکل گیری نهضت روشنگری در این قرن
گردید. (33)
فرهنگ عصر نوزایی دارای ویژگی ها و مشخصه هایی است که آن را از عصر
قرون وسطی متمایز می سازد; از جمله آنها کاهش حاکمیت کلیساست. فرهنگ عصر جدید، بیش
از آنکه روحانی و دینی باشد، دنیوی است. دولت ها روزبه روز قومی تر شدند و جای
کلیسا را، که بر فرهنگ جامعه نظارت داشت، گرفتند. دولت و پادشاه با اتحادی که با
بازرگانان ثروتمند داشت، جای طبقه اشراف را گرفت و آن را در کشورهای گوناگون به
نسبت های متفاوت تقسیم کرد. (34) از جمله دیگر مشخصه های
این عصر، افزایش قدرت علم است. نخستین مطلب جدی علم، که علیه کلیسا انتشار یافت،
نظریه کپرنیک (1417-1543 م) بود. وی نخستین تغییر بزرگ را در نگرش علمی پس از
دوران نوزایی ایجاد کرد. این امر با واکنش شدید کلیسا مواجه شد و از این زمان،
نزاع میان احکام جزمی و علم آغاز گشت و احکام جزمی کلیسایی کست خوردند. به این
ترتیب، حاکمیت علم، که مورد قبول بیشتر فلاسفه جدید قرار گرفت، با حاکمیت کلیسا
تفاوت فراوان پیدا کرد. با توجه به این دو مشخصه، می توان مهم ترین پیامد عصر
روشنگری را درهم شکسته شدن فلسفه مدرسی و احیای فلسفه افلاطون عنوان نمود. از دیگر
دستاوردهای این عصر، تشویق به فعالیت فکری و علمی است.
در معماری، نقاشی و شعر نیز نهضت روشنگری تحول عمیقی ایجاد کرد.
لئونارد داوینچی (1452-1519م) به عنوان هنرمند، عالم و مهندس، اصول اساسی و مبادی
بسیاری از کشفیات را اعلام کرد که شامل مرکزیت خورشید در اخترشناسی و مکانیک گالیله ای
بود. وی معتقد بود که باید پژوهش های علمی، ریاضی و صنعت جایگزین پژوهش های نظری
گردد. او مدعی گردید که فعالیت و تفکر علمی، هر دو یک چیز و تجربه و آزمایش اساس
علم است. با این حال، خواستن تنها مواد خاصی به دست می دهد که با عمل هوشیارانه
خود بر روی آنها معرفت عقلی ایجاد می گردد. (35)
ماکیاولی (1469-1527م) امپراتوران را به استقلال عمل در قبال کلیسا
دعوت کرد. وی تیره بختی را ناشی از حاکمیت کلیسا دانست و آن را سخت مورد انتقاد
قرار داد. او در فلسفه سیاسی و زمامداری سیاسی پایه گذار رویکردی است که تا پیش از
آن وجود نداشت. مونتنی (1592 -1533) از دیگر متفکران عصر نهضت فکری است. اگر ما به
دو منبع ناخت برای معرفت معتقد باشیم - یکی حواس و دیگری خرد مونتنی، که احیا
کننده مکتب «شک » در عصر جدید است، بر صحت گواهی هر دو خط بطلان می کشد و در هر دو
تشکیک می کند. (36)
مونتنی می گوید: اعتقاد به نادانی یکی از زیباترین
و مطمئن ترین جلوه های قضاوت به شمار می رود. در بیشتر نوشته های او، طبیعت گرایی
و احیای شکاکیت به چشم می خورد. (37)
اصلاح دینی حرکت دیگری است که در جهت بنیان نهادن عصر جدید از آن یاد
می شود. پیشتازان این حرکت فکری لوتر، کالون و لوپولا بودند. لوتر برخی مراجع قدرت
کلیسا را به معارضه طلبید تا حقانیت برخی اعمال خودشان نظیر بخشش گناهان، را با
دلیل اثبات کند. جنبش اصلاح دینی، به اعتقاد دامپی یر، با سه هدف عمده رخ داد:
نخست، برقراری انضباط کلیسا; دوم، اصلاح عقیده بر مبنای اصول برخی از جنبش های
سرکوب شده پیشین و سوم، تحقیق در نظارت جزمی اعتقاد و اجازه داوری درباره کتاب
مقدس. (38)
فرانسیس بیکن (1626-1561) متعلق به سده هفدهم است. شکوفایی جریان
تجربه گرایی انگلستان و مذهب عقلایی در این سده رخ داد. بیکن نماینده تجربه گرایی و
رنه دکارت بنیانگذار عقل گرایی است که هر دو مکتب بر ویرانه های فلسفه قرون وسطی
بنیان نهاده شده اند. بیکن روش تجربی را به کار بست و معتقد به مذهب طبیعی در قبال
مذهب مبتنی بر وحی بود. او در مذهب طبیعی، همچون دیگر رشته های علمی، تجربه را روا
می دانست و مذهب وحیانی را چون از حوزه حس و تجربه خارج بود، رها کرد. بیکن در پی
علمی بود که در جامعه کاربرد داشته باشد و بتوان به وسیله آن به قدرت رسید; همان
اندیشه ای که زیربنای فکری بیشتر اندیشمندان این دوره است. (39)
رنه دکارت (1596-1650م) معرفت انسانی را، که تا پیش از این با
حاکمیت یافتن شک گرایی سست شده و فرو ریخته بود، به ساحل یقین و استوارترین
پایه ها. مهم ترین مشکل و پرسش او این بود که آیا راهی به سوی یقین وجود دارد یا
نه؟ وی از شکاکیت خویش بر وجود خود استدلال کرد و این عمل در نظر وی سرآغاز همه
افکار دیگر بود. او از شک مونتنی خدا و انسان را استنتاج کرد. (40) از نظر
او، فکر و متفکر مقدم بر هر شی ء است و با جمله معروفش (می اندیشیم پس هستیم) وجود
متفکر را اثبات می کند.
جریان تجربه گرایی، عقل گرایی و شک گرایی در قرن هفدهم و قرون پس از آن
تداوم پیدا کرد. جان لاک (1632-1704 م) با جدایی سلطه دنیایی از سلطه کلیسایی و
منع کلیسا از دخالت در سیاست، گامی استوار به سوی سکولاریسم برداشت. به طور
کلی، در قرن هفدهم، کلیسا خطر افکار آزادی خواهان را احساس کرد و خواهان مقابله
شدید با آن شد. این مطلب منجر به اعدام برخی از نویسندگان و تصویب قانونی در
سال 1757 مبنی بر تعقیب و اعدام مؤلفان گردید، اما با انقلاب فرانسه این قانون لغو
شد. در یک کلام، در این قرن، در حوزه سیاست و نظریه پردازی سیاسی، مبانی ماورای
طبیعی و لاهوتی قطع شد. این امر ناشی از مجادلات دینی و فرهنگی بود. مادی گرایی و
عقل مداری دو ویژگی مهم جو سیاسی این قرن بود که به واسطه تجدید نظر در آثار
افلاطون و رواقیان به دست آمده بود. (41)
سده هجدهم عصر روشنگری نام گرفته است. بسیاری از متفکران این عصر بر
معرفت عقلی تکیه کرده اند. گروهی نیز بر تجربه تاکید داشتند که با مطرح شدن نظریه
«ذره انگاری » شکل جدیدی به خود گرفته است. برکلی و لایب نیتس مشربی تجربی دارند.
هیوم شک گراست و کانت بزرگ ترین فیلسوف این عصر از تعاطی حس و تجربه با عقل گرایی،
دستگاه فکری جدیدی را بنیان می نهد. سده نوزدهم تداوم مکتب کانت است که گرایش های
گوناگونی در آن مطرح شد و مورد نقد و بررسی قرار گرفت. مذهب معنوی مطلق هگل،
بدبینی شوپنهاور و مشرب تحصلی کنت نیز نظریه هایی بر مبنای مکتب کانت می باشند.
تفکر سکولاریسم در قرن نوزدهم تداوم یافت و شفاف تر گردید. برخی از
نظریه پردازان مهم در این زمینه عبارتند از: داروین که انتشار نظریاتش
در جهان اسلام موجی از تعارضات فکری ایجاد کرد. داروین (1809-1882 م) کتاب تکامل انواع
را در سال 1859 م ارائه و نظریه معروف خود درباره انسان را مطرح کرد و واکنش های
متعددی در جهان اسلام و ایران به دنبال داشت. (42) آگوست
کنت (1804-1872 م) از دیگر نظریه پردازان رهیافت اومانیسم است. وی حیات بشری را به
سه مرحله تقسیم کرد و دین را متناسب با مرحله ابتدایی حیات بشر دانست و مرحله سوم
را، که امروزه در غرب سیطره یافته است، متکی بر روش علمی انگاشت که دین در آن
جایگاهی ندارد.
نیوباخ (1804-1872م) مهم ترین پایه گذار سکولاریسم الحادی است. وی به
طور صریح، مدعی است که محور دین خدا نیست، بلکه انسان است و دین ساخته و پرداخته
دست انسان می باشد. اما در حیوانات دیگر چنین قدرتی یافت نمی شود. تنها
امتیاز انسان نسبت به حیوانات دیگر برخورداری از عقل، اراده و محبت و هدف خلقت،
کمال بخشیدن بدان هاست.
مارکس (1818-1883) از دیگر نظریه پردازانی می باشد که به شدت از باخ
متاثر است. وی باخ را مارتین لوتر دوم می داند که انسان ها را از وهم خداپرستی
نجات داد. مارکس با هدف الغای دین - نه جدایی دین از سیاست - جامعه بشری را به انهدام
دین کشاند. وی اعلام کرد که «دین افیون ملت هاست.» در تداوم نگرش مارکسیستی،
مارکسیسم - لنینیسم در بخشی از اروپا به عنوان آیینی جدید جایگزین مسیحیت گشت.
کلیه دول مارکسیستی مبتنی بر سکولاریسم الحادی بودند و در کشورهایشان، بر اساس
قوانین داخلی، گروه های مذهبی آزادی دینی نداشتند. (43)
رهیافت الحادی سکولاریسم در قرن بیستم همچنان تداوم یافت. فروید (1939
-1856) با نگرش روان شناختی، دیدگاه باخ و مارکس را تکمیل کرد. از نظر او، همان گونه
که کودک در دوران طفولیت محتاج پدری است که از او حمایت و نگهداری کند، در دوران
جوانی و پیری نیز محتاج پدر آسمانی است. از این رو، مساله ای به عنوان دین و خدا
اختراع نموده است. از دیگر فلاسفه این قرن فیخته ( 1900- 1844) بود که ملحد و منکر
وجود خداوند بود. جان پل سارتر (1980- 1905) نیز از فلاسفه این سده به شمار
می آید که همچون فیخته منکرخداوند بود و ادعا می کرد که انسان در سایه اختیار و
آزادی، جوهر وجودی خود را به تعالی می رساند. (44)
ب زمینه های فکری شکل گیری سکولاریسم
1- نهضت اصلاح دینی: سکولاریسم مشربی است که تنها
می تواند در اقلیم مسیحیت رشد و نمو کند; زیرا سرچشمه های آن در تعالیم مسیحیت به
صورت تحریف شده وجود دارد. بنابر مندرجات کتب مسیحی، بین دیون مردم به قیصر و دیون
مردم به خدا باید تفاوت قایل شد. بنابراین، اصل جدایی دین از سیاست، که از اصول زیربنایی
سکولاریسم به شمار می آید، ناشی از موقعیت ویژه غرب و نشات گرفته از جهان بینی
ویژه مسیحیت است و در تاریخ و فرهنگ مشرق زمین، پایه و اساسی ندارد.
گفته شد که تحولات پس از عصر روشنگری، واکنشی نسبت به مسائل و رخدادهای
پیش از این عصر و قرون وسطی به شمار می رود. یکی از تحولاتی که از زمینه ها و
عوامل عمده اصول و دستاوردهای اصلی سکولاریسم محسوب می شود نهضت اصلاح دینی است.
نهضت اصلاح دینی یا رفرمیسم جریانی است که طی آن به تدریج، از نفوذ مذهب در شؤون گوناگون
زندگی جوامع اروپای غربی کاسته شد.
یکی از پیامدهای مهم نهضت اصلاح دینی، فردگرایی است که از مبانی فکری
سکولاریسم محسوب می شود. در حقیقت، آموزه پروتستانیسم مبنی بر خودکشیشی به لحاظ
منطقی، مشوق خودگرایی است و به آزادی وجدان و حقوق طبیعی رهنمون می گردد. مسلما
میان جنبش اصلاح دینی و سکولاریسم رابطه وجود دارد. این امر را می توان در تحولاتی
که پس از نهضت اصلاح دینی بنیان نهاده شده و تناقض هایی که پروتستانیسم به بار
آورده است، جستجو نمود. از دستاوردها و پیامدهای مهم دیگر آن مشخص شدن اخلاق بود;
زیرا لوتر و کالون به اخلاقیاتی توصیه می کردند که مبتنی بر انگیزه های درونی بود
و افراد باید به ندای وجدان خود گوش می دادند و به عبارت دیگر، مبتنی بر اصول
اخلاقی نبود.
از بهترین اصولی که نهضت اصلاح دینی بر آن تاکید می ورزید و از مبانی و
اصول اساسی سکولاریسم به شمار می آمد جدایی دین از سیاست بود. کالون، از دیگر
رهبران نهضت اصلاح دینی، در سال 1541 م پیش نویس قانونی برای کلیسای ژنو تهیه کرد
که بر اساس آن، قلمرو سیطره حکام غیر مذهبی و کلیسا کاملا مشخص و تفکیک شده بود.
کالون معتقد بود که حکومت غیر مذهبی یک حکم الهی است و برای مسیحیان نفع اساسی به
دنبال دارد. وی بر این نکته اصرار می کرد که توصیه های او مستقیما برگرفته از کتاب
مقدس است. لوتر نیز وجود یک قدرت دنیوی نیرومند را، که همه موظف به اطاعت از او
باشند، ضروری می دانست.
جدا کردن مبدا قلمرو دینی از قلمرو دنیوی را می توان طلیعه یکی از
ویژگی های سکولاریسم برشمرد که حرکت اصلاح دینی در آن نقشی اساسی داشت. تمایز میان
جهان دینی و دنیوی منجر به پیدایش فضایی فکری شد که در سایه آن، مطالعه تجربی و
علمی جهان شکل گرفت.
2- تبدیل جامعه بسته به جامعه باز: از جمله
عواملی که در شکل گیری تمدن جدید و بالتبع، فرهنگ جدید نقش دارد، برون نگری غرب و
جذب عناصر مفید و سازنده از فرهنگ و تمدن های دیگر است. تماس مکرر اروپایی ها با
مسلمانان در جنگ های صلیبی و همچنین حکومت اسلامی اندلس، که در اواخر قرن اول هجری
بنیان نهاده شده بود، موجب انتقال فرهنگ اسلام به اروپا گشت. آنان تاسیس کتابخانه،
ترویج کشاورزی، استخراج معادن و اختراع وسایل جدید از جمله ساعت را از مسلمانان
آموختند.
در سال های همزمان با عصر روشنگری، اکتشافات جغرافیایی اروپاییان را به
این نتیجه رهنمون ساخت که تنها به فکر جامعه و اقتصاد بسته خود نباشند و به دنبال
کشف مسائل جدید برآیند. این امر تحولی در افکار بسته و منجمد اروپایی ها نیز به
وجود آورد و طبقه جدیدی، که معتقد به ارزش های جدید بود، نضج گرفت. عبور از جامعه
بسته به جامعه باز برای غربی ها تداعی گر عبور از جامعه مذهبی به سکولار است.
3- پیدایش جامعه صنعتی: همزمان با تحولات مقارن
با عصر روشنگری و پس از آن، متفکرانی در غرب، پا به عرصه وجود نهادند که به صنعت و
فن آوری روی آوردند، به گونه ای که علم در قبال عقل نظری از اهمیت والایی برخوردار
گردید. در حقیقت، فن گرایی ناشی از اهتمام بیش از حد نسبت به تجربه گرایی و علم
بود که یکی از مبانی فکری سکولاریسم محسوب می شود. ویژگی فن آوری جدید سلطه بر
طبیعت بود. پیامدش نیز آن بود که روابط تولیدی دچار تغییر و دگرگونی گشت. انسان از
کشاورزی به صنعت روی آورد و کسانی هم که به حرفه کشاورزی اشتغال داشتند با نفی سنت های
حاکم گذشته رابطه تولید را همسو با سایر بخش ها و نظام اقتصادی به پیش بردند. به
تدریج، طبقه متوسط در جامعه شکل گرفت که بر خلاف طبقات سنتی پیشین، پیوندهای طبیعی
در محیط برخوردار نبود. این طبقه «بورژوا» نامیده شد و در قرن هجدهم
از ثروت فراوانی برخوردار بود و به تدریج، خواهان ایفای نقش در اداره امور جامعه و
حکومت گردید. بدین لحاظ، انقلاب فرانسه اتفاق افتاد.
از نگاه مارکس، بورژوازی علت فرهنگ و تفکر عصر جدید است، اما برخی دیگر
معتقدند که بورژوازی در عصر جدید و مصادف با پیدایش تفکر عصر جدید به وجود آمده و
هر یک از دیگری متاثر است. از دیگر پیامدهای فن آوری و صنعت، عقل مداری است; زیرا
انسان همواره در حال محاسبه گری است که نتیجه طبیعی آن، برنامه ریزی و تجزیه و
تحلیل مسائل و پیش بینی و در نتیجه، نفی قضا و قدر و دین مداری است. تخصص و
متخصصان چنین جامعه ای از ارج و مقام برخوردارند و جایگزین متولیان دینی می شوند.
4- ظهور قدرت های مطلقه در اروپا: پیدایش
قدرت های مطلقه و مستقل از سیطره کلیسا موجب سکولار شدن جامعه شد. طی جنگ های
متعدد پس از عصر روشنگری، حکومت هاحساب خود را با کلیسا تصفیه کردند و تابعیت
کلیسا و دین را به کناری نهادند.
5- جنگ های داخلی در اروپا: جنگ های متعدد و
بخصوص جنگ های سی ساله در اروپا،از زمینه های دیگر پیدایش سکولاریسم در غرب بود.
بنیادهای فکری
سکولاریسم
تمدن غرب بر مبنای سکولاریسم بنا نهاده شده و فرهنگ سکولاریستی بر
ویرانه های اعتقادات حاکم بر قرون وسطی شکل گرفته است. با تولد عصر روشنگری در
غرب، متولیان این جامعه، نخست آیین مسیحیت را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و پس
از تزلزل و تخریب آن، فرهنگ جدیدی را پی ریزی کردند. خلاصه عملکرد رفتار غرب
«دین زدایی » از جامعه است. اجرای این سیاست دو سویه بود: از سویی، در دین تردید
ایجاد کردند و آن را باطل اعلام نمودند و از سوی دیگر، جانشینی برای آن معرفی
کردند. نتیجه این کار جایگزینی سکولاریسم به جای آیین مسیحیت است.
در گردونه تحولاتی که پس از عصر روشنگری روی داد، که برآیند آن در
سکولاریسم تبلور یافت، شاهد درهم تنیده شدن عوامل و دلایلی هستیم که در این بخش،
از آن به بنیادهای فکری یاد کرده ایم. با توجه به مطالب پیشین، در این مقال، عناصر
قوام بخش سکولاریسم را برشمرده می شود. در حقیقت، مباحث این بخش پاسخی است به این
سؤال که عوامل و عناصر قوام بخش سکولاریسم کدام است؟
الف انسان محوری (اومانیسم)
اومانیسم جوهر فرهنگی عصر جدید غرب است. بر اساس این اصل، انسان مدار و
محور همه چیز و خالق همه ارزش ها و ملاک تشخیص خیر و شر است; وجدان انسانی داور
نهایی در تشخیص کژی ها از خوبی هاست; ورای انسان و عمل او، ارزش، اخلاق و فضیلتی
وجود ندارد. در تفکر اومانیستی، انسان جای خدا می نشیند.
در تعریف اومانیسم آمده است: «اومانیسم حالت و کیفیتی از تفکر است که
بر اساس منافع بشری و کمال مطلوب، به جای اصول مذهبی و الهیات استوار است.» (45) چنانچه از تعریف مزبور برمی آید اومانیسم به جای اصول مذهبی قرار گرفته
است.
مفهوم اومانیسم در مشرب سکولاریسم، حاکمیت امیال است و چنانچه هابز
اعتراف می کند، این امیال اند که به اعمال انسان ها جان می بخشند و بر آنها سلطه
دارند. عقل و اندیشه در رابطه با آنها صرفا ابزارند و نقش دیده بان و جاسوس هایی
را دارند که در جهت یافتن راه هایی برای نیل به امیال تلاش می کنند. هیوم پا را
فراتر گذاشته و اخلاقیات را نیز تابع امیال دانسته است. (46)
بر اساس آنچه گفته شد، می توان مدعی شد که مهم ترین هدف نظریه های غربی
تکامل جامعه در جهت بهروزی فرد در اجتماع است که در حقیقت، همان سکولاریسم
می باشد. بدیهی است که پیش فرض این هدف آن است که زندگی انسانی در حیات مادی خلاصه
می شود، در حالی که هدف یک جامعه اسلامی ارائه الگویی است که به تعالی مادی و
معنوی انسانی منتهی شود. این مساله در منابع اسلامی تبیین گردیده است. امروزه تلاش
علوم تجربی در غرب با هدف استیلای بیشتر انسانی بر طبیعت صورت می گیرد و همین امر
موجب رشد عقل تکنیکی گردیده، اما پیامد سوء آن سقوط انسانیت در منجلاب اخلاقی و
نابودی ارزش های اخلاقی است. (47)
هدف مهم تر و نتیجه دیگر حاکمیت اومانیسم، زمینی کردن دین و بی اعتباری
آن است. در این رهگذر، انسان با بیعت یکی می شود و هرگونه نیروی معنوی، بی اعتبار
و مورد انکار قرار می گیرد و اومانیسم جایگزین تمامی مذاهبی می شود که تا پیش از این،
اعمال فردی و مناسبات اجتماعی خود را براساس عبودیت در پیشگاه حضرت حق انجام می دادند.
اومانیسم مدعی است که بهشت موعود را در همین جهان فراروی انسان ها قرار می دهد.
لذا، از این پس، مهم ترین اختلاف دین و سکولاریسم در این خلاصه می شد که ارزش های
انسانی کدام اند و ملاک مناسب برای عمل چیست. آیا تکیه گاه ارزش های انسانی این
جهان است یا از ماورای طبیعت نشات می گیرد؟ بدیهی است که دین و اومانیسم هر کدام
راهی فراسوی انسانی می نهند.
اومانیسم ملاک و تکیه گاه تشخیص ارزش ها را خود انسان می داند. روسو،
از بنیانگذاران این نظریه، مدعی است که «وجدان » انسان تنها مرجع
تشخیص دهنده خیر و شر است و ارزش ها منبع ماورایی ندارند. روسو در این زمینه
می گوید:
«وجدان! ای وجدان! ای عزیز یزدانی و ابدی! ای
ندای آسمانی! ای راهنمای مطمئن جاهلان و بی خبران! قاضی درستکار خیر و شر، که بشر
را همانند خدا می سازی! تو هستی که بشر را به ذروه رفعت می رسانی و اعمال او را
مقرون به صواب می سازی. بی تو من هیچ چیز در خود احساس نمی کنم که مرا فوق حیوانات
قرار دهد.»
(48)
بر این اساس، وجدان انسانی پاسخگوی برخی از نیازهای بشری است که قبلا
توسط دین پاسخ داده می شد.
قانون طبیعی، که گاهی از آن به «حقوق طبیعی » نیز یاد می شود، منبع
حقوق سکولاریسم است. به هر حال، در هر جامعه ای یک نظام حقوقی وجود دارد. انبیای
الهی از طریق وحی، روابط حقوقی را در جوامع تنظیم کرده اند، اما در سکولاریسم گفته
می شود نیازی به دین نیست. حقوق طبیعی یا قانون طبیعی روابط حقوقی را تنظیم
می کند. بر این پایه، انسان از آن نظر که انسان است واجد حقوقی است; پس مبدا
ماورایی برای حقوق وجود ندارد. قوانین منشا انسانی دارند. مشرب سکولاریسم معتقد
است که حاکمیت حقوق طبیعی منجر به همزیستی مسالمت آمیز تمامی فرق و گروه های
انسانی با فرهنگ ها و ادیان گوناگون می شود. از این رو، دیندار و ملحد در کنار هم
حقوق یکدیگر را مراعات می کنند. (49)
بر اساس اومانیسم، که یکی از مبانی و پیش فرض های سکولاریسم است، علاوه
بر حقوق، ارزش ها و آداب نیز بر اساس قانون طبیعی تبیین می گردد. چنانچه یکی از
نویسندگان غربی (50) به منظور کمک به تعاون در
جوامع انسانی، که ادیان متعددی در آنها حکمفرماست و در جهت حاکمیت صلح و وحدت تلاش
دارد، عناصر وحدت بخش را در حاکمیت حقوق طبیعی جستجو می کند; عناصر اخلاقی، که
انسان ها علی رغم نگرش های مختلف دینی در آن مشترک اند. این عنصر وحدت بخش، از نظر
نویسنده مزبور، قانون طبیعی می باشد که نشات گرفته از وجدان انسان هاست. (51)
در بستر تاریخی هابز مدعی است حقوق طبیعی امری مطلق است; چون مشروط به
قواعد نیست و از قید حق و تکلیف نیز آزاد می باشد. این آزادی از طبیعت اراده بشر
سرچشمه می گیرد و با قانونی برتر یا منطق ارتباطی ندارد. وی می گوید: قانون و منطق
قادر به ایجاد حق نیستند. انسان تلاش می کند به آنچه اراده دارد، برسد و در تعارض
آزادی ها، معتقد است که در جهت تحقق صلح باید از ستیز با دیگران پرهیز نماید. این
تفویض آزادی ها منجر به شکل گیری جامعه مدنی می شود. (52)
با توجه به آنچه گذشت، روشن شد که از دیدگاه اومانیسم، وجدان انسانی
ملاک تشخیص خیر و شر است و همه انسان ها به جای تعهد در قبال خداوند، در برابر
وجدان مسؤولیت دارند. در نظام سیاسی، اومانیسم معتقد به «قرارداد اجتماعی » است.
این مساله در غرب از بدن آغاز می شود و هابز و لاک و روسو آن را تکمیل می کنند.
بدن مدعی است سیادت حکمران را باید در قلمرو قانون طبعیی محدود کرد، اما وی در
قلمرو حاکمیت حکمران، که آیا مشتمل بر موضوعات دینی و اخلاقی هست یانه، دچارتناقض
می شود.
(53) هابز مدعی است که باید قدرت برتری درجامعه
وجودباشد تاقوانین نشات گرفته ازحقوق طبیعی را به زور بر انسان ها تحمیل کند.این
قدرت برتر، حکمران است.
نکته ای که در پایان این بحث تذکر آن ضروری است، اینکه آیا بشر، که به
اعتراف بسیاری از نویسندگان غربی، قادر به شناخت طبیعت انسان نیست، می تواند
قانونگذاری کند؟ امروزه بسیاری از رشته های علوم انسانی مبتنی بر شناخت طبیعت
انسانی است. علوم طبیعی و علوم پایه رشد شگفت آوری داشتنه اند، اما در علوم انسانی
وضع چنین نیست و به نظر می رسد که مهم ترین عامل عدم پیشرفت در این زمینه، علی رغم
اذعان به علل دیگر، ضعف انسانی در ناخت خودش باشد. مک دوگال، یکی از روان شناسان
غربی، در این زمینه می گوید: «بی خبری ما از طبیعت انسان مانع پیشرفت علوم اجتماعی
بوده است و هم اکنون نیز این مانع وجود دارد.» (54) اکنون
این سؤال مطرح است که آیا انسانی که قادر به شناخت نیازهای واقعی خود نیست
می تواند منشا قانون باشد و قانونگذاری کند؟
ب فردگرایی
فردگرایی یکی از رهیافت های حاکم بر اومانیسم است. منظور از فردگرایی (Individualism) در منظر فلسفی، نوعی
انسان شناسی است که به فرد استقلال و شخصیت می دهد. سکولاریسم آمیخته با درکی
مبتنی بر اصالت فرد انسانی است و این بدان مفهوم نیست که جنبه اجتماعی زندگی بشر
نادیده گرفته می شود. اصالت فردگرایی از اصول اساسی تمدن کنونی غرب است. اعتقاد به
ارزش والای فرد و اعتقاد به حقوق و آزادی های فردی، حق مالکیت و تامین جانی و
مالی، که ریشه در قانون طبیعی یا حقوق دارد، در فردگرایی متبلور می باشد. به ادعای
نویسندگان غربی، فرد به طور طبیعی، واجد برخی حقوق است و هیچ حکومتی حق محدود کردن
آن را ندارد.
(55)
نظریات مبتنی بر اصالت فرد را معمولا به دو دسته تقسیم می کنند: نخست
اینکه فرد به لحاظ تامین نیازهایش و نیز بهره گیری از حقوق خود نسبت به جمع، از
اولویت برخوردار است و اگر حقوقی به جمع - مانند خانواده یا قبیله - اعطا می شود
از آن رو است که جمع مشتمل بر افرادی می باشد که آن جمع را تشکیل می دهند. دوم،
جنبه متافیزیکی فردگرایی است; به این معنی که هر فرد انسانی می تواند جدای از
هرگونه ترتیبات اجتماعی وجود داشته باشد و زندگی کند. نتیجه منطقی این نگرش آن است
که دولت و سازمان های اجتماعی تنها قیودی دست و پاگیر و محدود کننده آزادی های
افراد می باشند و بالتبع، وجود این سازمان ها تا وقتی محترم است که آزادی های فرد
را محترم شمارند و از آن حمایت به عمل آورند. (56)
پس از عصر روشنگری، ماکیاولی فقط خود را واقعیت می دانست و به جامعه ای
فکر می کرد که امنیت فرد در آن تضمین شده باشد و افراد در تامین هدف ها و خواست های
خود آزاد باشند.
(57)
در مکتب لیبرالیسم، که یکی از پیامدها و نتایج سکولاریسم است، فردگرایی
به مثابه عنصر اساسی آن مد نظر قرار گرفته است. لاک و هابز، که از نویسندگان این
مکتب محسوب می شوند، برای فرد اهمیت شایانی قایل اند. از نظر این دو، فرد باید
عقلایی (ratinal) بوده و از مصالح و منافع خود،
آگاه باشد.
(58)
هابز انسانی را به تصویر می کشد که فاقد هرگونه کیفیت اجتماعی است;
می گوید: «ما جامعه را بنا بر طبیعت مان، به خاطر خود جامعه نمی جوییم، بلکه به
این دلیل که احیانا امتیاز یا منفعتی کسب کنیم [جستجو می نماییم.] اینها امیال اولیه
ماست و خواستن جامعه فرع بر آن می باشد.» (59)
کانت نیز، که اساس مباحث معرفت شناختی خود را از «فرد» شروع و بر «خود»
مبتنی می کند، به این اصل معتقد است که «هر انسانی باید به عنوان غایتی فی نفسه
مطلق، نه صرفا وسیله ای، برای تحقق وسایل خارجی در نظر گرفته شود. اصل
خدمتگذاری به انسان به مثابه غایتی فی نفسه مطلق، یکی از اصول اساسی لیبرالیسم
کنونی می باشد که مبتنی بر سکولاریسم است. (60)
به طور کلی، فصل مشترک دو سنت معرفت شناختی و عقل گرایی دکارت،
اسپینوزا و لایب نیتس و تجربه گرایی بیکن، هابزو لاک تاکید بر تجربه فرد به عنوان
مبنای علم و یقین است. در نظر گرفتن تجربه حسی فرد، به مثابه مبنای معرفت، هسته
تجربه گرایی لاک را تشکیل می دهد. دکارت نیز از فرد آغاز می کند، نه با تجربه حسی
خود; اما با چنان وضوحی که لاک هرگز بدان نرسید. (61)
نتیجه اینکه «فردگرایی » در نظریات اندیشمندان عصر روشنگری به بعد مقام
مهمی داشته است و اکنون نیز دارد، در حالی که نظریات ضد فردگرایی، که بر اصالت جمع
تاکید می نماید، جایگاه مهمی در نظریات ایده آلیستی، بخصوص هگل و سپس مارکس دارد. (62) اعتقاد به فردگرایی در حقیقت واکنشی به جمع گرایی است که بر عصر قرون
وسطی حاکم بود. این امر ناشی از نفوذ شدید فلسفه یونان در اندیشه قرون وسطی است که
برای فرد شانی قایل نبود و به جمع گرایی اعتقاد داشت. از عصر روشنگری به بعد،
تاکید بر «فرد» فکری فروآرمانی شمرده می شود. رهایی از کلیسا منجر به رشد «فردیت »
و حتی منجر به هرج و مرج شد. قسمت اعظم فلسفه جدید به فردیت خود تمایل دارد. (63)
کیرکگارد (1813-1855) از نمایندگان مهم مکتب اصالت فرد می باشد. او
مدعی است که هدف از همه تلاشها این است که فرد روح خود را از جهان فاسد و خراب حفظ
کند.
یکی از پیامدهای فردگرایی ایجاد تکثرگرایی است. برای رهایی از تکثر و
تناقض حاصل از آن، لازم است در عالم مبدا، این تکثرها به وحدت برسند. فردگرایان
قرن هفدهم برای حل این مشکل، کوشیدند آن را در خارج از این عالم و در اراده خدای
متعال جستجو کنند. بنیاد همسازی لایب نیتس، علت فاعلی مالبرانش و توازن روحی -
جسمی اسپینوزا همه پاسخ های فلاسفه این قرن به مساله ای بود که تا قرن هجدهم
همچنان ذهن فیلسوفان را به خود مشغول کرده بود و سرانجام، در شکل تعمیم یافته اش،
به پیدایش تصور «ساعت ساز بزرگ » در مورد خدا انجامید. (64)
ج عقل مداری (راسیونالیسم)
یکی دیگر از مؤلفه های سکولاریسم، عقل گرایی است; بدین معنی که معتقد
است انسان ها قادرند با استفاده از عقل همه مسائل را درک و حل کنند. سکولاریسم بر
اساس این مبنی، یافته های دینی و نهادهای آن را غیر عقلی قلمداد می کند. (65) به عبارت دیگر، عقل بر شالوده ها و بنیان های محکمی استوار است که
پاسخگوی نیازهای انسانی بوده و قادر به حل نزاع های جامعه است. عقل داور نهایی در
منازعات است و مستقل از وحی و آموزش های الهی قدرت اداره زندگی بشر را دارد.
به لحاظ پیشینه تاریخی، سنت عقل گرایی به دکارت باز می گردد. قبل از
او، بیش از دو قرن فلسفه مدرسی رایج در جهان مسیحیت، تحت حملات شدید منتقدان قرار
داشت. مونتنی با تشکیک در بسیاری از مسائل فلسفی، موفق به فروریختن پایه های فلسفه
شد، اما بنای جدیدی که به واسطه آن قادر به کسب معرفت باشد، ایجاد نکرد. دکارت
نخستین کسی بود که رشته نوینی از افکار را به هم پیوست و حوزه فلسفی جدیدی را
گشود. تنها کاری که اسلاف دکارت کردند آن بود که فلسفه مدرسی را از اعتبار
انداختند.
(66)
اما دکارت باب جدیدی در فلسفه گشود. در فلسفه قرون وسطی، که مبتنی بر
ایمان به خداوند بود، عقل خادم ایمان بود; تا ایمان بر کسی مستولی
نمی شد عقل به کار نمی آمد. از این رو، هیچ کس حق نداشت سخنی غیر از سخن کلیسا بر
زبان آورد. دستورات کلیسا به مثابه قوانین غیر قابل تغییر، مستدل و اثبات شده تلقی
می گردید و بر اذهان و افکار حکومت می کرد. (67) از نظر
یک روشنفکر سکولار، منظور از عقل، نوعی عقل متعارف بود که با آموختن منطق و علوم
دیگر صیقل می یافت و در عصر حاکمیت کلیسا، از دید روشنفکران، نهادهایی چون کلیسا،
دولت و پیش داوری های حاکم، همه در مختل ساختن کارکرد عقل هماهنگی و همگامی داشتند.
در قرن هجده، که عصر روشنگری نام گرفته است، با تلاش فکری لایب نیتس و
ولف عقل مداری شکوفا شد.
(68) در این مقطع، عقل گرایی بر این باور است
که ی توان یافته های تجربی را تعقلی کرد. به بیان دیگر، عقل انسانی توانایی
دستیابی به نتایجی مثبت در حوزه وسیعی از مسائل را دارد که برای زندگی بشر دارای
اهمیت اساسی است; نتایجی که نیازی به صحه گذاشتن ایمان بر آن ندارد.
یکی از پیامدهای غربی عقل گرایی، دین ستیزی است. از قرن هجده به بعد
عقلانیت در جامعه غربی به گونه ای مطرح شد که دین را ضد عقل معرفی می کرد، چنانچه
گلدمن، از فلاسفه معاصر، در وصف جامعه عقلانی قرن هجده می گوید: «در چنین جامعه ای
[جامعه خردمنش] شهروند دیگر مقام اجتماعی خود را محصول لطف یا قهر الهی نمی داند،
بلکه آن را نتیجه سلوک خود می شمرد، خواه اعمال او بجا و موفقیت آمیز باشد یا
هدایت نشده و بی فایده.»
(69)
از دیگر پیامدهای عقل محوری، محاسبه گری و نقش آن در پی ریزی تمدن غربی
است; زیرا از تفکر ریاضی ملهم می باشد. نوگرایی، تطور و تجدد نیز از دیگر
پیامدهای عقل گرایی است که مبارزه با خرافات و هر آنچه متعلق به مذهب است در ضمن
آن می باشد. از این رو، به قول بلاستر، به کار گرفتن عقل ضرورتا نوعی بی حرمتی
نسبت به مرجعیت در مسائل فکری و اعتقادی است. (70)
د علم محوری
علم گرایی از دلایل و مبانی فکری سکولاریسم است. به این معنی، ایمان به
علم نقش مذهب را در حیات انسان ها ایفا می کند. به دیگر سخن، نیازی به احکام شرعی
و دستورات دینی نیست و یافته های علمی برای اداره جامعه کافی می باشد. منظور
از علم محوری در این مشرب، دریافت های تجربی است که از راجرز بیکن آغاز شده است.
البته برخی از محققان (71) معتقدند که مسلمانان پایه گذار
علوم جدید و روش علمی می باشند و بیکن به واسطه آشنایی با زبان عربی، آن را از
دنیای اسلام به جهان مسیحیت منتقل نمود.
تجربه گرایی به طور رسمی، توسط فرانسیس بیکن پایه گذاری شد. آنتونی آر.
بلاستر، نویسنده غربی، در مقایسه بیکن با دکارت، که هر یک پایه گذار مشرب معرفتی
هستند، مدعی است ضربه ای که تجربه گرایی بیکن بر فلسفه رایج قرون وسطی زد; از حرکت
دکارت به مراتب ریشه ای تر و سهمگین تر بود; زیرا او نسبت به ارزش هرگونه فعالیت
فکری، که پیوند تنگاتنگی با مطالعه و مشاهده واقعیات عینی ندارد، مشکوک بود. (72) دغدغه خاطر بیکن بر خلاف پیشینیان، مساله پیروزی بشریت بر طبیعت و تامین
وسایل راحتی زندگی و زیستن است. به طور کلی، این هدف یکی از راهبردهای اساسی پس از
عصر روشنگری است که منجر به شکل گیری علوم عملی و فن آوری می شود. (73)
هابز نیز بر تجربه حسی به عنوان منشا شناخت تاکید دارد. پس از وی، لاک
نظریه جامع کسب معرفت بر مبنای اصول تجربی را تدوین کرد; و بر این مطلب پای فشرد
که معرفت ما به جهان خارج تنها از طریق تجربه میسور است. لاک ذهن انسانی را به
منزله کاغذ سفید یا لوحی می داند که فاقد هرگونه خصیصه یا اندیشه است و تنها از
طریق تجربه شکل می گیرد.
در عصر جدید، پژوهش علمی جایگزین تفسیر جهان از سوی نهادهای سنتی شده
است. از همین جاست که یکی از محورهای مهم در این مقوله تعارض علم و دین می باشد.
علم گرایان معتقدند معرفت تجربی بر معارف دینی مقدم است و تجربه مرجع شناخت انسانی
می باشد. همه معارف باید خود را با این معیار شناخت منطبق کنند. هرآنچه قابل تجربه
حسی باشد مقبول است و هرچه نباشد به کناری نهاده می شود. پوپر، یکی از
تجربه گرایان معاصر، معتقد است که در علوم طبیعی، آزمایش معیار و محک صحت و درستی
یک مساله است، اما در امور دینی و متافیزیکی، آزمایشی که فیصله دهنده مساله باشد،
نداریم. لذا، علم مقدم بر دین است.
بیکن نیز در این زمینه اعلام داشت: «طبیعت از هر امراستدلالی دقیق تر
است. ای فرزندان من،تمام این فلسفه های انتزاعی را به یک سو نهید و تنها به اشیا
دل ببندید.»
(74)
یکی از رسالت های علم در جامعه سکولار پرکردن خلا معنویت توسط برخی
رشته های علمی است. نقش علوم اجتماعی و علوم انسانی در غرب این است که خلا معنوی و
روانی را پر کند; خلای که بر اساس حس گرایی و علم محوری بنا نهاده شده است. اما
این امر در حقیقت، سرابی بیش نیست و تنها خلا مشکل را از حیث زمانی به تاخیر
می اندازد، اما حل نمی کند. (75) امروزه علم در غرب به
انحصار جهانی دست یافته و با توجه به شالوده های فکری و معنوی، انسان را به بن بست
کشانده است; بن بست معنویت که روابط انسانی و عاطفی را تهدید می کند و بن بست زیست
- محیطی که ناشی از گسترش آزمایش های هسته ای و خطرات دیگری است که ارمغان ماشینی
شدن می باشد و جهان معاصر را تهدید می نماید. از پیامدهای منفی دیگر علم گرایی،
تکه تکه شدن معرفت بشری، از هم گسیختگی و عدم انسجام علوم است; به گونه ای که نقاط
وصل و وحدت در آن یافت نمی شود; امری که در سایه حاکمیت دین در علوم می توان از آن
برخوردار بود.
ه - آزادی و تساهل
یکی دیگر از مؤلفه های سکولاریسم اباحیگری، تساهل و ترویج روحیه تسامح
است. تساهل در عقاید سیاسی یا اجتماعی و یا مذهبی، به این معناست که هرکس می تواند
عقایدی را که مد نظر دارد، انتخاب کند. (76) بانیان تمدن جدید
معتقدند که حقایق نزد یک مرجع خاص نیست، آن گونه که کلیسا پیش از عصر روشنگری،
مدعی بود فقط او به حقایق دسترسی دارد، بلکه حقایق پراکنده و متنوع است و هر فرد و
گروه تنها به بخشی از حقیقت دسترسی دارد. لذا، تنها هنگام برخورد آراء و عقاید،
انسان قادر به دستیابی حقایق می گردد. در زمینه مذهبی، آزادی خود در قبال داشتن
معتقدات مذهبی و خودکشیشی، که نهضت اصلاح گرایی بر آن تاکید می کرد، از اصول اساسی
تمدن جدید است.
در این رهگذر، مذهب و اعتقادات مذهبی مساله ای فردی محسوب می شود و فرد
در انتخاب مذهب آزاد است.
(77)
بنیان فکری تساهل و تسامح به تشکیک برمی گردد. مونتنی، متفکری که در
عصر نهضت اصلاح دینی به سر می برد، سرچشمه مشکلات عصر خود را جزم تقلیدی می دانست.
او می گفت: «مردم آنچنان در آراء خویش راسخ اند که در نابود کردن یکدیگر درنگ روا
نمی کنند و گویی کشتن خصم، کشتن اعتراضات اوست.» به اعتقاد ژیلسون، تنها چیزی که می توان
از مکتب مونتنی آموخت هنر «نیاموختن » است. شک از دید مونتنی بارزترین نشانه حکمت
است. (78)
علاوه بر شک گرایی، به طور همزمان، در سال 1574م در ایتالیا گروهی به
تبلیغ «لا ادری گری » و تنوع در باورهای مسیحی پرداختند. آنها معتقد بودند که از
مسیرهای دینی گوناگونی می توان به حقیقت دست یافت. بدین ترتیب، واضح است که اصول
مدارا و آزادی مذهبی با برداشت های خاصی از الهیات و مذهب پیوند دارد. از این زمان
به بعد با طرفداران اصلاحات اساسی (رادیکال ها) مواجه می شویم که مسیحیت را
شیوه ای از زندگی تلقی می کنند و شاهد تنزل اصول خداشناسی و حاکمیت شک و تردید
می باشیم. این امور زمینه را برای تغییر مباحثات از حوزه دینی به دنیوی مهیا می کند. (79) شکسته شدن حریم احکام مطلق آسمانی و معرفت دینی با ایجاد تشکیک و
تردید، انسان غربی را به تساهل و تسامح در اعتقادات و باورها کشاند.
نهضت اصلاح دینی و ایجاد تشکیک از سوی مونتنی، که قلمرو ایمان را قلمرو
شک و تردید معرفی می کرد، موجب تخریب نظام فکری پیشین و پایه گذاری مشرب های فکری
دیگری شد که هرکدام از مبانی تمدن جدید محسوب می شوند. شکاکیت مونتنی منجر به تولد
دو مشرب فکری شد که در هر یک تسامح، تساهل و آزادی، اصلی مهم به شمار می رفت:
فلسفه دکارت پاسخی به شک گرایی عصر خود بود. دکارت پس از پایان تحصیلات خود، کاملا
شکاک بود و احساس می کرد که تنها به جهل خود واقف شده است. دکارت بر حکمت سلبی
مونتنی بنای ایجابی خود را بنیان نهاد. (80) والامبر در وصف اقدام
دکارت می گوید: «دکارت، دست کم، این جرات را داشت که به ذهن های پیشرفته نشان دهد چگونه
یوغ مدرسی گری، عقیده، اقتدار و در یک کلام، تعصبات وحشی گری را به دور افکنند. او
با این طغیان، که ثمره آن امروز به ما رسیده است، چنان خدمتی به فلسفه کرد که شاید
اساسی تر از تمام خدماتی باشد که فلسفه به جانشینان نامدار او مدیون است.» (81)
رهیافت "تجربه گرایی" نیز مشرب دیگری بود که الهام بخش تساهل
و تسامح بود. اصالت بخشیدن به شناخت تجربی و تکیه بر حواس ظاهری موجب وارد شدن
تشکیک در معرفت دینی بود. پیامد این مساله تشکیک فلاسفه غرب نسبت به تمامی سنن و
قوانین دینی، اخلاقی و اجتماعی همراه با دیدی نسبی گرایانه بود. نسبت گرایی
برخاسته از این بود که هر حکمی متاثر از سلسله عواملی است که موضوع آن احکام را از
اعتبار نسبی برخوردار می کرد. هابز از آزادی به عنوان حق طبیعی یاد می کرد و
می گفت که نه خداوند حق محدود کردن آن را و نه انسان دارند. (82) در
نوشته های هابز، «دانش »
مطمئن تنها از طریق مشاهده کسب می شود. لاک درباره تساهل،
کتابی تحت عنوان نامه ای در باب تساهل نوشت و از آزادی مذهب دفاع کرد و هر اقدامی
برای تبلیغ و اشاعه ایمان مذهبی را شرک آمیز خواند. (83) روسو
کوشید تا مساله فردگرایی و آزادی را با نظم عمومی و اجتماعی سازش دهد و بازگشت به
طبیعت و دوری از مفاسد اجتماع را راه حل این معضل قلمداد کند. (84) هیوم موج
دیگری از شک گرایی ایجاد کرد که با ظهور کانت و مشرب فلسفی اش، آن را بنا نهاد.
و سنت گریزی و نوگرایی
منظور از سنت گریزی، دین زدایی است، نه آداب و رسوم ملی که از عناصر
قوام بخش فرهنگ جدید است. سکولاریسم فرهنگ جدیدی است که جایگزین نظام فکری مبتنی
بر کلیسا و مسیحیت در غرب شده است. متولیان جامعه غرب در جهت حاکمیت بخشی به فرهنگ
جدید، مسیحیت را مورد حمله و تاخت و تاز خود قرار دادند و تلاش کردند چهره آیین مسیحیت
و حاملان آن را مخدوش جلوه دهند. امروزه قوام فرهنگ غرب بر تحول، تطور و سنت زدایی
استوار است. این امر یکی از مشخصه های آشکار فرهنگ غرب است. مسائلی که تا کنون
برشمردیم - ترویج روحیه تساهل و تسامح، حاکمیت بخشیدن به جدایی حوزه دین از سیاست،
شخصی شدن مسائل اخلاقی، ایجاد شک و تردید در ایمان مذهبی، جایگزینی قوانین انسانی
مبتنی بر تجربه گرایی به جای قوانین الهی و تخریب بنیان دین و ایجاد بنیانی جدید
بر حسب عقل مداری - همه در جهت سنت گریزی و دین زدایی از جامعه است.
ماکیاولی یکی از پیشتازان سنت گریزی است و بسیاری از نویسندگان متاخر
او را الگو قرار داده و از وی تبعیت کرده اند. در نگاه ماکیاولی، نظام
سیاسی بر قدرت استوار است و اخلاق و دین در آن جایگاهی ندارد. (85) وی معتقد
است که ولت یک پدیده طبیعی است که در گذر زمان، برآیند تکامل برخی نهادهای اجتماعی
است و در نتیجه، ارتباطی به ماورای طبیعت ندارد و قوانین اخلاقی در آن بدون نقش
است. (86) تنها نقشی که ماکیاولی برای دین قایل می باشد این است که دین را به
مثابه ابزاری در دست حکمران می شناسد که در مواقع مقتضی، برای حفظ و صیانت از
حکومت باید از آن بهره گیرد. (87) او برای تایید این
مساله از تاریخ، گواهانی ذکر می کند و معتقد به چرخش دورانی تاریخ است. از فضیلت، که
تاکنون بر اساس رهیافت حاکم - یعنی خبر مطلق - تعریف و ارزش گذاری می شده است،
تعریف دیگری ارائه می دهد و فضیلت انسانی و غایت او را لذت خواهی ذکر می کند. (88)
در تعریف انسان متعلق به گذشته نیز تجدید نظر می کند. در نگرش ماکیاولی
طبیعت انسانی «شرارت » است، (89) چنانچه در نگاه
لاک لوح نا نوشته است که هر طور بخواهیم می توانیم آن را شکل دهیم. بدین ترتیب،
ملاحظه می شود که در مساله حاکمیت و حکومت، سنت زدایی می شود و به طور حکمی، هر
آنچه متعلق به گذشته و بخصوص قرون وسطی است، نفی می شود. در اداره امور جامعه،
نیروهای ماورای طبیعی نقشی ندارند. (90) از انسان نیز تعریف
جدیدی ارائه می شود. خداوند نیز به شکلی جدید مورد شناسایی واقع می شود که با
خداشناسی پیشین تفاوت بنیادی دارد.
به طور خلاصه، نویسندگان روشنفکر علی رغم اختلاف نظرهایی که در تفسیر
هستی، نگرش به جهان و تفسیر انسان داشتند، همگی در این مساله، که موضع گیری بر ضد
کلیساست، متحد بودند.
(91) تصویری که امروزه غربی ها از مذهب دارند این
است که مذهب و دین ساکن و ثابت است، در حالی که یکی از ویژگی های عمده فرهنگ و
تمدن کنونی تحول و تطور است. یکی از نویسندگان در وصف جامعه آمریکا می نویسد:
«دموکراسی یعنی حرکت پیوسته و تلاطم دایمی دنیای سیاست، و مذهب یعنی سکون جهان، در
حالی که این دو یکدیگر را خنثی می کنند.» وایشتل، نویسنده دیگر غربی، مدعی است که
ثبات اعتقاد مذهبی هوس های گذرای بشر را مهار می کند. (92)
متولیان فرهنگ غرب با مشوه جلوه دادن دین و اعلام کاستی ها و بطلان آن
و معرفی نوعی جانشین برای هدایت افکار، در صدد حاکمیت بخشی به سکولاریسم به عنوان
جانشین سنت ها و آیین پیشین هستند و تصریح می کنند که دین پاسخگوی نیازهای جامعه و
زمان نیست.
ز ماشین انگاری جهان (ماشینیسم)
یکی از مبانی سکولاریسم «دنیا مداری » در مقابل «آخرت مداری » است.
منظور از این اصل، توجه به ارزش ها، اصول و معتقدات دنیوی در مقابل اندیشه های
اخروی می باشد. جهان در نگاه بسیاری از فلاسفه قرن هجدهم و بخصوص اصحاب
دایرة المعارف، به مثابه ماشین عظیمی متشکل از اجزاست، به گونه ای منظم ترکیب شده
و ماشین را به حرکت واداشته است. این ماشین مانند هر ماشین دیگری یک مدیر و مهندس
می خواست و تنها اگر به دست مکانیک کاردان و با طرح کاملا تدبیر شده ای ساخته شده
بود، می توانست کار خود را انجام دهد.
از دیدگاه ایشان، خداوند جهان را آفریده و رها ساخته است، همان گونه که
ساعت ساز ساعتی را ساخته و آن را رها کرده تا بدون اینکه نیازی به سازنده داشته
باشد، کار کند.
از سوی دیگر، قول داروین مبنی بر تصادفی بودن ظهور انسان و تکامل او و
قول به تنازع بقا و بقای اصلح بیانگر نگرش ماشینی به جهان طبیعت است.
نتیجه
بر اساس آنچه ذکر شد، مفهوم سکولاریسم و واژه معادل آن در عربی، از
لحاظ لغوی و اصطلاحی از رویکردهای متعدد، مورد بحث قرار گرفت. به لحاظ تاریخی،
سکولاریسم واکنشی طبیعی تحولاتی بود که پیش از عصر روشنگری در اروپا رخ داد. پیش
از آن، تحولاتی در اروپا روی داد که اروپاییان در تعارض میان علم و عقل با دین،
دین را به کناری نهادند و علم و عقل را به عنوان پایه های فکری - فرهنگی
جدیدبرگزیدند - که سکولاریسم نام گرفت. برخی ازنویسندگان همچون دانتنی و ماکیاولی
و سایر نویسندگان دنیوی، بنیادهایی را برای علوم و فرهنگ غرب ارائه کردند که از
ارزش ها، وبه طورکلی، دین فارغ بود.
سکولاریسم به تدریج، همزمان با عصر روشنگری شکل گرفت. مسائلی در اروپا
به وجود آمد که زمینه ساز این مساله شد، به گونه ای که در قرون هجدهم و نوزدهم،
فرهنگ حاکم بر اروپا با آنچه پیش از آن وجود داشت، تفاوت ماهوی یافت; خدامحوری
جای خود را به انسان محوری داد. عقل مداری، علم گرایی، سنت ستیزی و مانند آن از
دیگر بنیادهای فرهنگ جدید بود.
یکی از لایه های غرب شناسی امروز شناخت فرهنگ حاکم بر آن است. این
نوشتار تلاشی در جهت ارزیابی شناخت فرهنگ غرب بود. امید آنکه با شناخت غرب در
ابعاد گوناگونش و چالشی که امروزه در حیات فرهنگ آن سامان با ادیان ابراهیمی به
چشم می خورد، بتوان با درک واقع بینانه ای با آن برخورد نمود.
پی نوشت ها
1- غلامرضا اعوانی و دیگران، «سکولاریسم و
فرهنگ »، نامه فرهنگ، ش 21 (بهار 1375)
2- ماری بریجانیان، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم
اجتماعی، ویراسته بهاءالدین خرمشاهی، مرکز مطالعات فرهنگی، تهران، 1371
3- اعوانی و دیگران، پیشین، ص 18
4- غریز العظمة، العلمانیة من منظور مختلف، مرکز
الدراسات الوحدة العربیة، بیروت،1926م
5- عادل
ضاهر،الاسس الفلسفیة للعلمانیة،دارالساقی، بیروت،1993م،ص 38
6- شبلی العیسمی، العلمانیة و الدولة الدینیة،
موسسة العربیة للدراسات و النشر، بیروت، 1990م، ص 18
7 و 8- اعوانی و دیگران، پیشین، ص 15
9- عادل ضاهر، پیشین
10- حلیم برکات، المجتمع العربی المعاصر، چاپ
چهارم، مرکز الدراسات الوحدة العربیه، بیروت، 1991
11- شبلی العیسمی، پیشین، ص 38
12- محمدکامل ضاهر، الصراع بین التیارین الدینی و
العلمانی، دارالبیروتی، بیروت، 1414ق، ص 113
13 و 14- شبلی العیسمی، پیشین، ص 19
15- فردریش کارل و وایتگرفون، «سکولاریزاسیون
چیست؟»، ترجمه مینا شیخ، نامه فرهنگ، ش: 22، (تابستان 1375)، ص 37
16- ادیب صعب، الدین والمجتمع رویة مستقبلة،
(بیروت: دارالنهار، 1995)، ص 107
17- شبلی العیسمی، پیشین، ص 19
18- گائتانا موسکا و گاستون بوتو، تاریخ عقاید و
مکتب های سیاسی، ترجمه حسین شهیدزاده، چاپ دوم، مروارید، تهران، 1370، ص 86
19 و23- برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه
نجف دریابندری، چاپ ششم، پرواز، تهران،1373، ص 430; ص 431
21 و 22و23- گائتانا موسکا، پیشین، ص 88
24- برتراند راسل، پیشین ، ص 601 -617
25- گائتانا موسکا، پیشین، ص 98
26- برتراند راسل، پیشین، ص 433
27- Regeren
Bac
28- دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ،
سمت، تهران، 1371، ص 112
29- برتراند راسل، پیشین، ص 646 -617
30- ادیب صعب، پیشین، ص 86
31- دامپی یر، پیشین، ص 124
32- ادیب صعب، پیشین، ص 86
33- گائتانا موسکا، پیشین، ص 114
34- برتراند راسل، پیشین، ج 2، ص 680
35- البرت آدی، سیر فلسفه در اروپا، ترجمه
علی اصغر حلبی، چاپ دوم، زوار، تهران، 1368، ج 2، ص 177
36- آندره کرسون، فلاسفه بزرگ، ترجمه کاظم عمادی،
چاپ چهارم، (تهران: صفی علی شاه،1363) ج 1، ص 509
37- آلبرت آدی، پیشین، ص 187
38- دامپی یر، پیشین، ص 130
39 و 40- آلبرت آدی، پیشین، ص 196; 201
41- ملحم قربان، قضایا الفکر السیاسی: الحقوق
الطبیعی، موسسة الجامعیة للدراسات و النشر، بیروت،1983، ص 42
42- شبلی شمیل درجهان عرب یکی از مبلغان دارونیسم
بود وکتاب مربوط به آن را ترجمه کرد. در ایران، در سال 1346 کتابی تحت عنوان خلقت
انسان منشترشد که واکنش های مثبت و منفی متعددی را درپی داشت.
43 و 44- ادیب صعب، پیشین، ص 97 - 100
45- علیرضارحیمی،یرتفکرعصرجدیددراروپا،بعثت،تهران،1368،ص 100
46- آنتونی آر. بلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم
غرب، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، تهران، بی تا، ص 206
47- اسماعیل شفیعی سروستانی، تهاجم فرهنگی و نقش
تاریخی روشنفکران، کیهان، تهران، 1374، ص 41
48- همان، ص 48، به نقل از: آندره کرسون، پیشین،
ج 2، ص 531
49- ملحم قربان، پیشین، ص 120
50- جان ماکوری، یکی از نویسندگان انگلیسی، در
کتابی تحت عنوان سه قضیه در اخلاق
51- ادیب صعب، پیشین، ص 110
52- برایان ردهدی، اندیشه سیاسی از افلاطون تا
ناتو، ترجمه مرتضی کافی، اکبر افسری، آگاه، تهران،1373، ص 22
53- و. ت. جونز، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه
علی رامین، چاپ دوم، امیرکبیر، تهران، 1362، ج 2، ص 71
54- محمد رفیع الدین، پاکسازی سکولاریسم، ترجمه
غلامرضا سعیدی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1362، ص 9 - 12
55 و56- علی اکبر، پیشین ص 19;21-79
57- ویلیام تی. بلوم، نظریه های نظام سیاسی،
ترجمه احمد تدین، نشر آران، تهران،1373
58- علی اکبر، پیشین، ص 20
59 و 60 و 61- آنتونی آر. بلاستر، پیشین،
ص 203;46;190
62- علی اکبر، پیشین، ص 81
63- برتراند راسل، پیشین، ج 2، ص 683
64- البرت آدی، پیشین، ص 347
65- علیرضا رحیمی، پیشین، ص 100
66- آتین ژیلسون، نقد تفکر فلسفی غرب از قرون
وسطی تا اوایل قرن حاضر، ترجمه احمد احمدی، حکمت، تهران، 1361، ص 123
67- علیرضا رحیمی، پیشین، ص 54
68- اداکریشنان، سروبالی و هیات نویسندگان، تاریخ
فلسفه غرب، ترجمه حوا یوسفیان، انقلاب اسلامی، تهران،1367، ج 2، ص 213
69- لوسین گلدمن، پیشین ص 71
70- آنتونی آر. بلاستر، پیشین، ص 279
71- برای آگاهی بیشتر ر. ک. به: محمد رفیع الدین،
پیشین، ص 32
72- آنتونی آر. بلاستر، پیشین، ص 196
73- آندره کرسون، پیشین، ج 1، ص 599
74- آنتونی آر. بلاستر، پیشین، ص 209
75- ر. ک. به: محمد رفیع الدین، پیشین
76 و77- علی اکبر، پیشین، ص 17; 28
78- آتین ژیلسون، پیشین، ص 124
79- آنتونی آر. بلاستر، پیشین ص 173
80- آتین ژیلسون، پیشین، ص 124
81- آنتونی آر. بلاستر، پیشین، ص 195
82- ویلیام تی. بلوم، پیشین، ص 2
83- برایان ردهدی، پیشین، ص 184
84- ویلیام تی. یلوم، پیشین، ص 2
85 و86 و87 و 88 و89- و. ت. جونز، پیشین، ج 2، ص
50;68;50;43;26
90- ویلیام تی. یلوم، پیشین، ص 413
91- لوسین گلدمن، پیشین، ص 74
92- ژان ژاک شوالیه، آثار بزرگ سیاسی از ماکیاولی
تا هیلتر، ترجمه لیلا سازگار، مرکز نشر دانشگاهی، تهران،1373، ص 259