جانشین خدا

انسان از دیدگاه اسلام و قرآن (۱) تنها جانشین خدا در زمین است; زیرا فرمود: «انی جاعل فی الارض خلیفة » (بقره: ۳۰)، «هو الذی جعلکم خلائف الارض.» (انعام: ۱۶۵)

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

مروری بر مبانی انسان شناختی قرآن کریم

1- جانشین بی همتا

انسان از دیدگاه اسلام و قرآن (1) تنها جانشین خدا در زمین است; زیرا فرمود: «انی جاعل فی الارض خلیفة » (بقره: 30)، «هو الذی جعلکم خلائف الارض.» (انعام: 165)

نظری کرد که بیند به جهان صورت خویش خیمه در مزرعه آب و گل آدم زد

(حافظ)

خلیفه الهی، جانشین و گونه امکانی همین ریشه واحد الوهی است: «ان الله خلق الانسان (آدم) علی صورته (2)

خلق ما بر صورت خود کرد حق وصف ما از وصف او گیرد سبق

(مولوی)

و این انسان، همان مخلوقی است که چار سنگین امانت الهی را بر دوش گرفت و نه تنها به مصدر جانشینی و مقام صورت امکانی اله، که کجاوه پایداری خیمه خدایی در آسمان و زمین و کوهسارها پا برجای آن گردید; «انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا.» (احزاب: 72)

آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند

(حافظ)

و در جای دیگر می گوید:

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

و نیز ملای رومی:

خود ز بیم این دم بی منتها بازخوان «فابین ان یحملنها»

ورنه خود «اشقفن منها» چون بدی گرنه از بیمش دل که خون شدی

«رجعت »، که اوج بازگشت حقیقت انسانی است، سمت و سویی الهی دارد و «خلقت » نیز سرآغازی چنین; و انسان یعنی: موجود دامنه دار خدایی از «خلقت اولین » تا «رجعت آخرین »; زیرا که فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون » (بقره: 156)، «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه.» (انشقاق: 6)

هویت و حقیقت وجودی انسان، همه روحانی است، گرچه این الگویی واحد - به لسان عرفا - بین دو «قوس نزولی » و «قوس صعودی » در جریان و سریان مدام باشد: «النهایات هی الرجوع الی البدایات » و چه زیبا در مثنوی معنوی سرود: (3)

جوی ها را روی ها سوی کل است بلبلان را عشق با روی گل است آنچه از دریا به دریا می رود از همان جا کامد، آن جا می رود از سر که، سیل های تندرو وز تن ما جان عشق آمیز رو

انسان، یگانه مخلوقی است که از دو مایه گوناگون وجودی، هستی می یابد و ترکیب این دوگانگی راهی است برای تقرب انسانی او تا غایت الوهی; از سویی، طبیعتی خاموش و بی جان: «.. انی خالق بشرا من طین...» (ص: 71) و از دیگر سو، روحی بالنده و حیات بخش: «.. فاذا سویته و نفخت فیه من روحی...» (ص: 72)

تا «نفخت فیه من روحی » شنیدم شد یقین بر من این معنا که ما ز آن وی و او زان ماست

(حافظ)

از جانبی، «و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین » (مؤمنون: 13) و از جانبی دیگر، «... ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین.» (مؤمنون: 14)

از سویی، «و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء منسون » (حجر: 26) و از دیگر سو، «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین.» (حجر: 29)

از طرفی، به رنگ طبیعی عالم خاک و به لازمه، مقرون با زمان: «و بدا خلق الانسان من طین » (سجده: 7) و از طرف دیگر، ظرف جوهر ربانی و در نتیجه، ماشی از حضور زمان: «یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی.» (اسراء: 85)

«انسان » در ساختار وجودی خود، موجودی چند بعدی است و ترکیب واحدی از استعدادها و قوای گوناگون را ساخته: «ثم سویه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة قلیلا ما تشکرون.» (سجده: 9) بنابراین، خلقت او برای دست یابی به منزلت خلافت خداست: «انی جاعل فی الارض خلیفة...» و مظهر این خلافت همیشگی در تعلیم اسمای الهی نهفته که آن نیز بدون استعداد جامع و توانایی های گوناگون او محقق نمی شود: «و علم آدم الاسماء کلها.» (بقره: 31)

2- اراده و اختیار انسانی (نخستین بعد روحی انسان)

انسان از موهبت اراده و اختیار برخوردار است: «و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر...» (کهف: 29) ;اراده ای که سرنوشت او و دیگران را رقم زده و زمینه تغییر سرنوشت الهی است: «... ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوءا فلا مرد له » (رعد: 11)، «ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم...» (انفال: 53)

جویندگان کشت دنیا (با وجود بی نصیبی اخروی) در برداشت گردآمده خود بی بهره نیستند و پویندگان کشت آخرت نیز در سود گنجینه خود، به افزونی و بسیاری بهره ها دست می یابند: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نؤته منها و ما له فی الآخرة من نصیب.» (شوری: 20)

سعه و دامنه اختیار و اراده انسانی، در محدوده توان بشری، چنان فراخ و پهناور است که قدرت مطلق الهی نیز در بستر امداد و فیض گسترده حاضر می گردد، هرچند پاداش اراده گونه گون انسان مرید، متفاوت و به مقتضای انتخاب او باشد: «من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا و من اراد الآخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا.» (بنی اسرائیل: 18-20)

بلوغ نهایی این نعمت، ریشه در کمال امتزاج هدفمند نهاد درونی انسان دارد; چه این که وجود او از شایستگی ها و توانایی های گوناگونی سرشته شده است: «انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه.» (انسان: 2) و بدین سان، او را به کمال اختیار و آزادی انتخاب و امکان امتحان و تکلیف الهی می رساند که فرمود: «فجعلناه سمیعا بصیرا انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا.» (انسان 2 و 3) (4)

دو سویه الهی و شیطانی در منظر انتخاب او قرار دارد: «و هدیناه النجدین » (بلد: 10): گزینش حیات ناپایدار; طغیان و فنا: «فاما من طغی و اثر الحیوة الدنیا فان الجحیم هی الماوی » (نازعات: 37 - 39) یا گزینش حیات پایدار; خوف و بقا: «و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی الماوی.» (نازعات 40 - 41)

تابشی از لطف آن، بهشت مخلد سایه ای از قهر این، جحیم مقعر (5)

از سویی، انسان تا جایگاه «عند سدرة المنتهی عندها جنة الماوی » (نجم: 14 - 15) و با توان الوهی «ما زاغ البصر و ما طغی لقد رای من آیات ربه الکبری » (نجم: 17 - 18) و از دیگر سو، «... فهی کالحجارة او اشد قسوة » (بقره: 74) که در این صورت، از توان انسانی خدادادی بر محور «... من اتخذ الهه هویه...» بهره جسته و حاصل آن نیز عبارت است از: «ام تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الاکالانعام بل هم اضل سبیلا.» (فرقان: 44)

«شکر» و «کفران » دو جبهه جریان ارتقا و انحطاططلب و اختیار انسانی است: «اما شاکرا و اما کفورا» (انسان: 4); با اراده سویه الهی، «شاکر» نعمت خدادادی اختیار خود است و از این پس، انسان سپاسگزار می تواند به منزلت «شکور» دست یابد و زیبنده «انه کان عبدا شکورا» (اسراء: 3) گردد و با اراده سویه شیطانی، کافر نعمت الهی است و انسان ناسپاس زمینه های کفران نعمت رادر خود پرورانده، و آن گاه مخاطب به «اولئک هم الکفرة الفجرة » (عبس: 43) می گردد (6) .

با انتخاب سبیل حق - یعنی: ولایت خدا - شاکر نعمت خدادادی بوده، از پاداش زیبای او برخوردار می گردد: «انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون » (نحل: 102); چون «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور...». (بقره: 257) و با برگزیدن راه باطل - یعنی: ولایت شیطان - انسان مختار با تولی کفر، سرپرستی خود را به غیر خدا سپرده است: «انما سلطانه علی الذین یتولونه والذین هم به مشرکون » (نمل: 103) و نتیجه کار، عصیان و طغیان و تاریکی ابدی خواهد بود: «والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.» (بقره: 257)

«هدایت » و «ضلالت » حاصل مقام شکر و کفر است و این هر دو، ریشه در اتخاذ مسیر با اراده و اختیار انسانی دارد: «فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلالة انهم اتخذوا الشیاطین اولیاء من دون الله.» (اعراف: 29) (7)

3- ایمان و فطرت توحیدی

انسان مختار، مزین و آراسته به ایمان و فطرت توحیدی نیز هست; فطرتی که از روز «الست » در وجود او نهاده شده است: «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا...» (اعراف: 172) مهبط این کشش درونی، در چارچوب قلب (8) و روح بشر، تمایلات نفسانی و عواطف انسانی اوست.

گاه قلب را با مبدا و منشا حقیقی جوشش خود پیوند می دهد; چه این که قلب و جان را با ایمان و فطرت توحیدی، آشنایی دیرینه است: «... الا بذکر الله تطمئن القلوب » (رعد: 28) می جوشد; چرا که سرشت جان او از این فطرت، جان گرفته و از اصل، آفریده ای برای اوست: «... فطرة الله التی فطر الناس علیها...» (روم: 30)

در این مسیر، شرح صدر، بهترین اسباب، تنهاترین ابزار و گویاترین شاهد است: «فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام...» (9) (انعام: 125) اما با دور شدن مرکز انسانی تجمع عواطف و حالات از مرز وحدانی و الهی محبت و ولایت، قلب بی راهبر در گرداب کشش بادها و بندهای دنیا قرار می گیرد: «من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا.» (طه: 124)

در این حالت، به جای «شرح صدره للاسلام » (زمر: 22)، «... یجعل صدره ضیقا حرجا کانما یصعد فی السماء کذلک یجعل الله الرجس علی الذین لا یؤمنون » است (انعام: 125) و سپس ریزش سهمگین غضب الهی: «... ولکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم.» (نمل: 106)

پی ریزی قلب با مایه ایمان به خدا و پر نمودن ظرف تمایلات و علایق از حب به پروردگار، زیبنده حرکت انسان از «یحبهم » تا «یحبونه »; است (10) زیرا: «... و من یؤمن بالله یهد قلبه و الله بکل شی ء علیم.» (تغابن: 11) (11)

در این دیدگاه، واضع ایمان در روح و جان مؤمنان، فقط خداست: «...اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه.» (مجادله: 22) و هم او (محبوب کل) مقام حب و محبت خود را محبوب محبان و زینت بخش قلوبشان نموده است: «... و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم وکره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون » (حجرات: 7) و از همین رو، «ایمان » همزاد با فطرت انسانی است و گناه و شر، بر سرشت انسانی ناپسند و مکروه.

انسان هایی که بر محور تقوای نفسانی (12) به کرامت الهی دست یافته اند، «...ان اکرمکم عندالله اتقاکم...» (حجرات: 13)، همین محبت الهی (تقوای پاک) را مایه سیر الی الله قرار می دهند; چرا این که تقوای الهی دستمایه لقای الهی است: «... و لکن یناله التقوی منکم » (حج: 37) و «انما یتقبل الله من المتقین » (13) (مائده: 27) و سپس کسب بهره نهایی تقوای الهی که همانا روشنایی، نور و فرقان است: «یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا...» (انفال: 29); روشنایی درونی که به قدرت الهی از هر واماندگی و تحیری در تشخیص حق و باطل (14) رهانیده خواهند شد: «... واتقوا الله و یعلمکم الله و الله بکل شی ء علیم » (بقره: 282)، «... و من یتق الله یجعل له مخرجا.» (طلاق: 2)

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس چرا بایدت دیگری محتسب و من «یتق الله یجعل له » «و یرزقه من حیث لا یحتسب »

(حافظ)

و البته همین روشنایی نهاد درونی است که انسان را تا بهشت متقین رهنمون خواهد بود: «و ازلفت الجنة للمتقین » (شعراء: 90) و از آن جا تا مقصد اعلی - یعنی: بهشت لقا: «... فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی.» (فجر: 27)

وجود تمایلات درونی و گرایش های نفسانی انسان راهی برای تمایز وجود او با دیگر مخلوقات است و قلب و دل انسان - یعنی: محو جهت دهی او - گواه تام این مدعاست. قلب، محمل چنین کشش ها و یادآوری هایی است; فرمود: «ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید.» (ق: 37)

این کشش های نهانی (ولی پیدا) بین پست ترین تمایلات دانی (یعنی: غرایز جسمانی) تا برترین حالات عرفانی در مسیر منزلت ایمان - یعنی: قرب الی الله و پرستش خدای - قابل امتداد است.

قلوب پاک و آزاد بندگان الهی در یک سو: «... و الذین آمنوا اشد حبا لله...» (بقره: 165) و قلوب سیاه و سنگین تبه کاران در سوی دیگر: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة او اشد قسوة...» (15) (بقره: 74) و نتیجه: «فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله.» (زمر: 22)

قلب، مرکز هدایت و جهت دهی تمایلات نفسانی و عواطف انسانی است و این حرکت (قلب) در دو سوی «اشد حبا» و «اشد قوة »، امتداد می یابد. نور الهی و قساوت سیاه شیطانی در دو سوی خواست و حرکت قلب قرار دارد: «افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربه فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله اولئک فی ضلال مبین.» (زمر: 22)

قلب بی قرار، مرکز انسانیت انسان است; نه یک دم آرام دارد; چرا که «قلب » است و تقلب او مظهر فیض دم به دم: «کل یوم هو فی شان » (رحمن: 55) (16)

نیابد زلف او یک لحظه آرام گهی بام آورد گاهی کند شام دل ما دارد از زلفش نشانی که خود ساکن نمی گردد زمانی

(شبستری)

و نه آدمی بدون آن (قلب) به عنوان «انسان » شناخته شده و به «انسانیت »، علم افراشته است; چه این که محمل روح و دم الهی است: «و نفخت فیه من روحی.» (حجر: 29) از این رو، «قلب » مرکز و محور هویت و نمایانی انسانی است، در تقلب و تغیر مدام است، ریشه و بازگشت دگرگونی همیشگی او در ذات مقلب القلوب است و البته قلب مؤمن محصور و در چنگ اصابع رحمن جای دارد: «قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن (17)

4- آگاهی و اندیشه بشری

چنان انسانی دارای «آگاهی و اندیشه » نیز هست: «... خلق الانسان علمه البیان.» (رحمن: 3 و 4) «بیان » دریچه بیرونی انسان به دنیای درونی و پر تلاطم اندیشه انسانی اوست و «قلم » نیز نمودار دیگری از تراوش فضا و میدان تفکر و تعقل بشری: «الذی علم بالقلم.» (علق: 4)

انسان، یگانه مخلوقی است که به قدرت خدایی، بستر و جایگاه اسمای الهی در نهاد او گذارده شده: «و علم آدم الاسماء کلها...» (بقره: 31) و در این ظرفیت خاص و توان ویژه علمی، حتی فرشتگاه الهی نیز با او شریک نیستند: «... ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون.» (بقره: 31- 33) (18) و البته پس از این، مسجود ملائک: «و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا...» (بقره: 34) (19) این تعلیم الهی همان گوهر پیدا و پنهانی است که گمشده همیشگی انسان نیز بوده است:

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد ...گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم؟ گفت: آن روز که این گنبد مینا می کرد.

(حافظ)

علم نیز ریشه در ذات اقدس الهی دارد: «علم الانسان ما لم یعلم » (علق: 5) (20) و جز با قدرت و هدایت او، به اوج اقتدار نمی رسد: «... و قل رب زدنی علما.» (کهف: 114)

انسان، برخوردار از توان نظاره بر جهان و هستی پیرامون خویش است; (21) زیرا: «اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض ما خلق الله من شی ء...» (اعراف: 185) و تلاش او بر آگاهی و حرکت عقلانی راهی است به سمت هویدا شدن حق و باطل: «... فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولواالالباب.» (زمر: 18) این بشارت، زینت بخش تعقل آدمی است: «یا هشام، ان الله تبارک و تعالی بشر اهل الفضل و الفهم فی کتابه فقال: فبشر عباد الذین...» (22) و بزرگداشت علم و شناخت انسان نیز تا بدان جاست که به فلسفه آفرینش جهان می پیوندد: «الله الذی خلق سبع سموات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله علی کل شی ء قدیر و ان الله قد احاط بکل شی ء علما.» (طلاق: 12)

نه مقام و منزلت عالم و جاهل یکی است: «... هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذکر اولوااالالباب » (زمر: 9) و نه از ستایش ذات الهی بی بهره: «...یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات...» (مجادله: 11)

انسان موجودی است که باید به نظام آفرینش نظر اندازد: «قل انظروا ماذا فی السموات والارض » (یونس: 101)

برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

و از این رهگذر، به شناسایی راز وجودی خود مبادرت ورزد: «...و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون » (ذاریات: 20 و 21)، «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق.» (فصلت: 53)

تو نمی دانی که آخر کیستی جهد کن چندان که دانی چیستی

(مولوی)

انسان نه با نفس خود ناآشناست; «بل الانسان علی نفسه بصیرة ولو القی معادیزه » (قیامه: 14 و 15) و نه بدون آن به شناخت خدای خود دست می یابد: «من عرف نفسه فقد عرف ربه (23)

چون گوهر خویش را ندانستی مر خالق خویش را کجا دانی؟ (24)

نشناختن و فراموشی نفس انسانی برابر با فراموشی پروردگار است و نخستین رهاورد از یاد بردن خدا نیز جز فراموشی نفس نخواهد بود: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون.» (حشر: 19)

تفکر و تعقل اساس انسانیت است: «الانسان بعقله (25)

ای برادر تو همه اندیشه ای ما بقی خود استخوان و ریشه ای

(مولوی)

و البته همان جدایی او از مخلوقات دیگر است که به کارگیری اش وجه اختلاف نابینا و بیناست: «هل یستوی الاعمی و البصیر افلا تتفکرون.» (انعام: 50)

اقتضای جان چو ای دل آگهی است هر که آگه تر بود جانش قوی است روح را تاثیر آگاهی بود هر که را آن بیش اللهی بود

(مولوی)

و آن گاه که عقل و ادراک اندیشمندانه آدمی به کار آید، به میوه علم و فهم و اندیشه ناب دست می یابد: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون.» (عنکبوت: 43)

ای به صورت ذره، کیوان را ببین مور لنگی رو سلیمان را ببین تو نه ای این جسم، تو آن دیده ای وارهی از جسم گر جان دیده ای آدمی دید است و باقی لحم و پوست هر چه چشمش دیده است آن چیز اوست

(مولوی)

و با خاموشی این قوه، تاریکی و سیاهی گمراهی است: «و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا او لو کان آبائهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون.» (بقره: 170) (26)

سرانجام آن که آگاهی و اندیشه انسانی می تواند پیش درآمدی بر پیدایش ایمان و تقوای الهی گردد: «خذوا ما آتیناکم بقوة و اذکروا ما فیه لعلکم تتقون.» (بقره: 63) (27) و البته با این همه، افق دید وسعه توان آدمی محدود به میزان به کارگیری درست آن است: «...و لا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء...» (بقره: 255)، «والله غالب علی امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون.» (یوسف: 2) (28)

5- رفتار و اعمال

جنبه دیگری از ساحت های وجودی انسان، رفتارهای عینی و عملی اوست که آدمی را موجودی صاحب فعل و برخوردار از موضع گیری های خارجی می کند; (29) افعالی که زمینه ساز سعادت یا شقاوت او خواهد بود. «عمل »، یا عمل نیک است و خیر: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره » (زلزال: 7) و یا ناپسند و شر: «و من یعمل مثقال ذرة شرا یره » (زلزال: 8) و در هر دو صورت، بازگشت آن به نفس انسان است: «و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه...» (بنی اسرائیل: 13) و امام معصوم(ع) فرمود: «انما یحصد ابن آدم ما یزرع (30)

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چشم من، به جز از کشته ندروی

(حافظ)

مرجع و پناهگاه نیکی و پاداش عمل پارسا یا زشتی و سزای عمل ناپسند، جز جان و نفس انسان کیست؟! فرمود: «من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها و ما ربک بظلام للعبید.» (فصلت:46)

نفس احسان، احسان به نفس انسان و جوهره ستم، ستم به جوهره انسانیت اوست: «ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها...» (اسراء: 7)

بازگشت شیره و جان عمل یا نقص آن به سرچشمه اصلی عامل عمل است: «و ان لیس للانسان الا ما سعی.» (قمر: 39) عمل انسان با هر هدف و انگیزه ای، در نهایت از منشا صدور خود بیرون نخواهد شد; چرا که رفتار انسان همواره با قصد و آهنگ ویژه ای همنشین است: «لا عمل الا بالنیة (31)

سید الاعمال بالنیات گفت نیت خیرت بسی گل ها شکفت

(مولوی)

و بدین سان، فرمود: «ولا تکسب کل نفس الا علیها و لا تزر وازرة وزر اخری...» (انعام: 164); چه این که ریشه صدور هر فعلی فاعل فعل است و بار آثار سنگین و سبک نیز بر عهده اوست: «من اهتدی فانما یهتدی لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و لا تزر وازرة وزر اخری...» (بنی اسرائیل: 15)

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیک و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

(حافظ)

عمل نیک و پاک زمینه پیدایش تقوای الهی بوده: «خذوا ما آتیناکم بقوة...» (32) (بقره: 63) و راهی است برای دست یابی به رستگاری الهی: «...وافعلوا الخیر لعلکم تفلحون.» (حج: 77)

عمل صالح چنانچه با آمیزه ایمان ناب سرشته گردد و از آن آبشخور برخیزد، گنجینه ای به دست انسان می دهد که او را از دایره زیان کاری آشکار (33) نجات خواهد داد: «والعصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات...» (عصر:1و2)

و همین گوهر آمیخته انسانی است که از پاداش الهی نیز بی بهره نیست: «...من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.» (بقره:62)

پاداشی که قادر است انسان را تا ساحل حیات طیبه رهنمون باشد: «من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون.» (نحل:97)

ایمان و عمل صالح، اکسیری می آفریند که فرایند آن، گواه صدق وعده حق الهی است: «و الذین آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا وعدالله حقا و من اصدق من الله قیلا.»(نساء: 122) (34)

و البته نتیجه فراهم آوردن رفتارهای سیاه و تباه نیز خلودی تاریک تر از هر سیاهی است: «بلی من کسب سیئة و حاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.»(بقره: 81) و قرار در بهشت سپید و جاوید گردآمده معجون کیمیاساز عمل نیک و ایمان ناب: «والذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک اصحاب الجنة هم فیها خالدون.»(بقره: 82)

نه عمل پلید، بی سزاست: «... من یعمل سوء یجزبه...» (نساء:123) و نه عمل پاک، بی پاداش: «... والعمل الصالح یرفعه.» (فاطر:10) سزای یکی بیش از زبانه های سیاهی نمایان آن نیست: «... من عمل سیئة فلا یجزی الا مثلها...» (مومن: 40) و پاداش دیگری بس بیش از دامنه پاکی یک عمل و در افق سعه رحمت بی پایان الوهی: «و من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة یرزقون فیها بغیر حساب.» (مؤمن: 40) و این تفاوت از جلوه رحمت مطلق تا غضب الهی نمایان است.

این فزونی در پاداش و برابری در سزا، نه فقط در نظام سرای دیگر، بلکه در دنیای کنونی نیز یک سنت الهی شمرده می شود و انسان در مطلع برگزیدن دو بستر تاریخ ساز قرار می گیرد: عمل خیر و نزول برکات خجسته الهی: «و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض...» (اعراف: 96) یا عمل تباه و حاصل آن: «... و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون » (اعراف: 96) و نیز هویدا شدن فساد و تباهی در پهنه زمین: «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون » (روم: 41)

پس عذاب آن جهانی جز دستاورد عمل این جهانی انسان چیست؟ «ذلک بما قدمت ایدیکم و ان الله لیس بظلام للعبید.» (آل عمران: 182) و آیا مجازات اخروی جز نتیجه عمل دنیوی آدمی است؟ «یا ایها الذین کفروا لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما کنتم تعملون.» (تحریم: 7); عملی که در سرای دیگر - یعنی: سرای حضور اعمال «و وجدوا ما عملوا حاضرا...» (کهف: 49) - به دلیل فروگذاردن مایه های ایمان پاک، از درون متلاشی و ویران بوده و «محو و نابودی »، سزاوار حقیقت پوچ و ماهیت تباه آن است: «و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا.» (فرقان:23)

همان گونه که انسان از راه رشد آگاهی های خود تا ارتقای رفتارهایش، بازداشته نیست، با فزونی و اعتلای کردارهای خود، به وسعت دامنه بینش هایش دامن می زند: «من عمل بما یعلم ورثه الله علم ما لم یعلم (35)

اندکی جنبش بکن همچون جنین تا ببخشندت حواس نوربین

(مولوی)

به هر حال، این همراهی معنادار و مؤثر در اصل رسالت پیامبر(ص) نیز مورد اشاره قرار گرفته است: «یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة.» (جمعه: 2)

6- موجود دو ساحتی

به این ترتیب، انسان (در این دیدگاه) (36) در ساختار وجودی اش، موجودی چهار بعدی است; زیرا از قوا و توانایی های گوناگون برخوردار است: «اراده و اختیار»، «ایمان و فطرت توحیدی »، «آگاهی و اندیشه » و نیز «رفتار و کردارهای بشری ». او مخلوقی مرید، مؤمن و متفکر است و با این همه، در پیکره انسانی و ساختار وجودی خود نیز مخلوقی «دو ساحتی » در نظام هستی است.

انسان تنها موجودی است که خمیره ساحت های وجودی اش از دو پایه گونه گون شکل می گیرد: «الذی احسن کل شی ء خلقه و بدا خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین ثم سویه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة قیلا ما تشکرون » (سجده: 6 - 9); بشری که هویت وجودی او از دو پایه خاکی و آسمانی نظام یافته و در ساحت آسمانی اش، دارای افاضه خاص الهی است: «و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین (37)

انسان معجونی دوگانه از خاک و افلاک، ماده و معنا، صورت و سیرت، ملک و ملکوت، سفلی و علوی و نیز جسم و روح (38) است و در این ترکیب یگانه، تنها دست پرورده خلق خلاق مجید:

در حدیث آمد که خلاق مجید خلق عالم را سه گونه آفرید یک گروه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته و نداند جز سجود نیست اندر عنصرش حرص و هوا نور مطلق زنده از عشق خدا یک گروه دیگر از دانش تهی همچون حیوان از علف در فربهی او نبیند جز که اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شرف این سوم هست آمیزاد و بشر از فرشته نیمی و نیمش ز خر نیم خر خود مایل سفلی بود نیم دیگر مایل علوی [عقلی] بود... تا کدامین غالب آید در نبرد زین دوگانه تا کدامین برد نرد

(مولوی)

در خبر نیز آمده است: «ان الله خلق الملائکة و رکب فیهم العقل و خلق البهائم و رکب فیهم الشهوة و خلق الانسان و رکب فیه العقل و الشهوة (39)

به زبان برخی از عرفا، انسان از دو ساحت ظاهر جسمانی و باطن روحانی شکل گرفته; نخستین، ریشه در صور عالم دارد و واپسین، در علم و صورت «صفات و قدرت » الهی: «فانشا صورته الظاهرة من حقائق العالم و صوره و انشا صورته الباطنة علی صورته تعالی...» (40) بدین ترتیب، حسن باطن و حسن ظاهر، هر دو در وجود او جمع است (41) : «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم » (تین: 4)

احسن التقویم در «والتین » بخوان که گرامی گوهر است ای دوست، جان احسن التقویم از فکرت برون احسن التقویم از عرشش فزون گر بگویم قیمت آن ممتنع من بسوزم هم بسوزد مستمع.

(مولوی)

و البته همین دوگانگی خلقت آدمی است که میدان درونی، وجود او را به صحنه نبردی بزرگ (جهاد اکبر) تبدیل می سازد; خواسته های فطرت روحانی در یک سو و تمایلات طبیعت نفسانی و جسمانی در سوی دیگر: «... و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم...» (بقره:216) (42)

این مرکب دوگانه، در ساحت روحانی و ملکوتی خود، از اصالت و حقیقت بهره می برد; ساحتی که در آن از افاضه خاص (نفخت فیه من روحی) برخوردار شده است و هم اکنون، دلیل بایستگی کرنش فرشتگان خواهد بود (فقعوا له ساجدین) و نیز نمودار حقیقی بودن این بخش وجودی انسان در برابر ساحت خاکی و حیوانی اش.

روح همچون صالح و تن ناقه است روح اندر وصل و تن در فاقه است روح صالح قابل آفات نیست زخم بر ناقه بود بر ذات نیست

(مولوی)

نفخه روح و جان الهی است که انسان را شایسته شادباش پروردگار هستی آفرین و نیکوترین آفرینندگان می سازد; «... ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین.» (مؤمنون: 14)

7- مختار دوگانه

انسان دوگانه به واقع، مختاری دوگانه است. او در ساحت ملکوتی و حیوانی اش، امکان پرورش و برتری تا نهایی ترین کرانه های قدرت و توان اختیار خود را دارد. او در حرکت انسانی خود، امکان تعالی به هر دو سوی جسمانی و روحانی را داراست.

آدمی، مرکبی متعالی و متشکل از دو ساحت متفاوت است که مختار بین اعلی علیین تا اسفل السافلین قرار می گیرد: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غیر ممنون... »(تین:4- 6)

فراورده آن دوگانگی در ساحت وجودی با پیوستن قدرت اراده، امکان حرکت و جنبش پردامنه انسان از برترین مدارج تا پست ترین آن هاست: از یک سو، «و هو بالافق الاعلی ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی » (نجم: 7 - 9) و از دیگر سو، «ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار...» (نساء: 125)

انسان، در گزینش حاکمیت هر یک از دو ساحت وجودی خویش، بر دیگری آزاد بوده و بالیدن یا به پستی گراییدن جلوه های خاکی یا آسمانی نظام انسانی اش به دست خود اوست.

آدمی زاده طرفه معجونی است کز نوشته سرشته وز حیوان گر کند میل این، شود پس از این ور کند میل آن، شود به از آن

(مولوی)

از جانبی، ارتقا و بر شدن ساحت ملکوتی او تا مقام سلام فرشتگان و جلب رحمت الهی: «هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور...» (احزاب: 143) و در جانب دیگر، فرو رفتن در ابعاد حیوانیت تا مرحله ای حتی سخت تر از حجریت (43) : «... فهی کالحجارة او اشد قسوة...» (بقره: 174)

این میدان دوگانه و در عین حال، وسیع حرکت آدمی زاد (در در طرف صعود و سقوط)، نسبت به هر یک از استعدادها و توانایی های چهارگانه انسان، امکان به کارگیری دارد و این حاکی از حاکمیت اراده انسانی بر سایر قوای اوست.

بدین سان، فلسفه و علت نوسان انسان و همه قوای انسانی او در دو میدان رشد (مسیر اعلی علیین) و رکود (مسیر اسفل السافلین) به دوگانگی وجود انسان (ساحت ملکوتی و حیوانی اش) و نیز انضمام حکومت و سیطره اراده و اختیار انسان بر سایر توانایی های او باز می گردد.

8- انسان الهی

انسان، این موجود دوگانه، اگرچه مختار دوگانه در پذیرش و رشد جنبه های الهی یا مادی نیز هست، اما تمایل ساختاری وجودی اش به سمت خداگرایی شکل یافته; چرا که فطرت توحیدی او بر این بنیان سرشته شده است (44) : «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم.» (روم: 30)

مقتضای آفرینش او، عبودیت خدای فاطر آسمان ها و زمین هاست: «و مالی لا اعبد الذی فطرنی و الیه ترجعون » (یس:22) ، «انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا...» (انعام: 79); و آفرینشی که زایش هر مولودی به آن مایه وجودی استوار گشته است: «کل مولود یولد علی الفطرة...» (45) آفرینشی که پیامبران الهی: نیز عهده دار یادآوری آن پیمان و میثاق نهانی نخستین و پرده برداری از آنند: «فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یسیروا دفائن العقول و یروهم الآیات المقدرة...» (46)

جلوه اصلی وجودی انسان همان ساحت روحانی و ملکوتی اوست و هدایت تمامی قوای انسانی در آن مسیر، ریشه دار است; چرا که تمایل حقیقی آدمی نیز به جنبه الهی وجود خویش استوار خواهد بود; کشش و میلی که از روز «الست » در روان بندگان الهی نهاده شده است: «و اذا اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیمة انا و کنا عن هذا غافلین.» (اعراف: 172) (47)

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم روز است من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

(حافظ)

به این ترتیب، انسان مختار در انتخاب کمال روحانی یا نقص جسمانی، در استعداد درونی و گرایش فطری به سوی خدای خود متمایل است; یعنی: عبودیت ذات اقدس اله جز فلسفه خلقت و پیدایش او نیست: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون.» (ذاریات: 56) از همین جاست که حرکات در مدار کمال و سازگار با سرشت اصیل انسان، تلاشی استوار، ماندگار و پرمایه می شود: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» (انعام: 160) یا «... و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا...» (شوری: 23) ولی در برابر، به میزان مخالفت، از مسیر تکامل باز می ماند و پیشرفت روزافزونی برای او نیست: «و من جاء بالسیئة فلا یجزی الا مثلها...» (انعام: 160)

ریشه این مطلب نیز در سنت دیرین تداوم و پایداری حق و زوال و ناپایداری باطل نهفته است: «...کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض...» (رعد: 17) این سنت دیرین الهی است که «... یمحق الله الباطل و یحق الحق بکلماته...» (شوری: 24)

از این رو، اولا، در بین ساحت های نظام وجودی انسان، «حقیقت » و «اصالت » از آن جلوه روحانی و ملکوتی اوست; چه این خاکساری فرشتگان، در پس نقش بندی پرده نفخ و روح الهی است: «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعواله ساجدینثانیا، تبریک بهترین پروردگار عالمیان نیز در پی همین بهترین پروراندن و انشای واپسین صورت می پذیرد: «انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین.» نتیجه منطقی دو برنهاد، حکم به الهی بودن سرشت انسان است. به قول لسان الغیب:

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه ای جان من خطا این جاست سرم به دنی و عقبی فرو نمی آید تبارک الله ازین فتنه ها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب بنال هان که از این پرده کار ما به نواست ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست.

پی نوشت ها

1- در قرآن کریم بالغ بر شصت مورد از انسان سخن به میان آمده است. (ر. ک. به: عبدالله جوادی آملی، انسان در اسلام، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1373، ص 30 / علی اصغر حلبی، انسان در اسلام و مکاتب غربی، تهران، اساطیر، 1374، ص 26.)

2- برخی از صوفیان این روایت را به پیامبر(ص) نسبت می دهند و در کتب مسند احمد و صحیح بخاری نیز آمده و ظاهرا ماخذ نظریه حلول (منسوب به حلاج) هم قرار گرفته است. (ر. ک. به: انسان در اسلام و مکاتب غربی، ص 95) به هر صورت، جدای از بررسی صحت و سقم سندی حدیث، تفسیر آن بر جنبه الوهی خلقت انسان و اشاره به طبیعت الهی و لاهوتی بشر و نیز جایگاه ویژه (خلیفة اللهی) انسان در سایر مخلوقات، برداشتی صحیح و دلالتی روشن است.

3- ر. ک. به: سید یحیی یثربی، فلسفه عرفان، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1374، ص 252.

4- ر. ک. به: عبدالله جوادی آملی، کرامت در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1366 ص 99 / مرتضی مطهری، انسان کامل، تهران، صدرا، 1376، ص 40

5- امام خمینی;، فرهنگ دیوان اشعار، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی;، 1373، ص 111

6- ر. ک. به: راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، بیروت، دارالمعرفة، ص 434 - 435.

7- ر. ک. به: عبدالله جوادی آملی، هدایت در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1364، ص 63.

8- ر. ک. به: محمد تقی مصباح، اخلاق در قرآن، تهران، امیر کبیر، ص 216 - 217 / حسن حسن زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، تهران، بنیاد نهج البلاغه، 1359، ص 85.

9- محمدتقی مصباح، پیشین، ص 218 - 219.

10- اشاره به آیه 54 سوره مائده

11- ر. ک. به: هدایت در قرآن، ص 70

12- اشاره به این که تقوا، وصف نفس انسان و مربوط به حوزه تمایلات و گرایش های انسانی است.

13- درباره این آیات، ر. ک. به: کرامت در قرآن، ص 67 - 72 و 47 - 59.

14- این آیه و آیات دیگر همان گونه که برخی از مفسران نیز گفته اند، به خوبی دلالت دارد که رعایت تقوای الهی سبب روشنایی عرفانی و نیز برهانی برای انسان شده و افزایش روزی او را در هر موضوعی به دنبال دارد. ر. ک. به: مرتضی مطهری، شناخت در قرآن، تهران، انتشارات سپاه پاسداران، 1361، ص 76 به بعد / محمدتقی مجلسی، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1403 ه’. ق، ج 70، ص 242.

15- و نیز آیه 43 سوره انعام

16- ر. ک. به: عبدالله جوادی آملی، عرفان و حماسه، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1375، ص 182 - 183

17- ر. ک. به: اشراف علیرضا برازش، المعجم المقدس الالفاظ احادیث بحارالانوار، تهران، مؤسسه الطباعة و النشر، 1373، ج 16 به نقل از: بحارالانوار، ج 70، ص 40; ج 70، و ص 53، ج 75، ص 48 / بروخمان، المعجم المقدس لالفاظ الحدیث النبوی عن الکتب و السنة و...، مطبعة بریل فی مدینة لیدن، سنة 1965، ج 5، ص 458، به نقل از: احمد بن حنبل.

18- ر. ک. به: سید محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، تهران، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، ج 1، ص 149 - 151.

19- و نیز آیات 11 اعراف، 50 کهف و 116 طه

20- آیات این سوره که اولین کلام وحی بر پیامبر اکرم(ص) بوده است، به ویژه، می رساند که آنچه از مصدر وحی و تعالیم آسمانی صادر می گردد با مقدورات انسانی قابل دست رسی نیست.

21- ر. ک. به: عبدالله جوادی آملی، شناخت شناسی در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1372 ص 129 - 133

22- محمد بن یعقوب کلینی، الاصول من الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388 ق، کتاب «العقل و الجهل »، ج 1، ص 14، حدیث 12 در روایت مفصلی از امام موسی بن جعفر(ع) به هشام بن حکم.

23- عبدالواحد آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه محمد علی انصاری، قم، دارالکتب، ج 2، ص 25; البته در این زمینه، احادیث بسیار دیگری نیز منقول است. ر. ک. به: غررالحکم ص 208، 689 و 768 / نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1371، خطبه 103، و 222، 87 و 157

24- دکتر سید محمد دامادی، مضامین مشترک در ادب فارسی و عربی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1371، ص 342

25- عبدالواحد بن تمیمی آمدی، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، قم، مکتب الاعلام اسلام، 1366، ص 49

26- اقتباس از روایت امام موسی بن جعفر(ع) در کتاب کافی، کتاب «العقل و الجهل »، ج 1، ص 16، روایت 12: «... یا هشام، ان العقل مع العلم. فقال: تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون... یا هشام، ثم ذم الذین لایعقلون. فقال: و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله...»

27- ر. ک. به: کرامت در قرآن، ص 150 و 166

28- ر. ک. به: المیزان، ج 3، ص 270، و ج 4، ص 229

29- ر. ک. به: نورالدین جزایری، فروق اللغات، تهران، نشر فرهنگی اسلامی 1367، ص 157 که بین «فعل » و «عمل » و «صنع » تفاوت هایی قایل شده است.

30- کلام امام صادق(ع) به نقل از اصول کافی، ج 2، ص 334: به درستی، که فرزند آدم(ع) آنچه بکارد حاصلش می شود.

31- شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، (دوره سی جلدی)، مؤسسه آل البیت لاحیاء المراث، 1412 ق، ج 1، ص 33

32- نقل محاسن برقی، ج 1، ص 261 از امام ششم(ع) که سؤال کردند این که خدای سبحان فرمود: «خذوا ما آتیناکم بقوة » اقوة فی القلب؟ آیا منظور آن است که ما آن را خوب بفهمیم و ایمان قلبی ما نسبت به آن قوی باشد یا این که آن را با نیروهای بدنی محکم بگیریم؟ حضرت فرمود: «فیهما جمیعا.» (ر. ک. به: کرامت در قرآن، ص 150.)

33- اشاره به آیه 119 سوره نساء که می فرماید: «و من یتخذ الشیطان ولیا من دون الله فقد خسر خسرانا مبینا» و در همین ردیف، آیات 122 و 124 به همراهی ایمان و عمل صالح و پاداش بهشت ابدی اشاره دارد.

34- آیات قرآنی از این نمونه بسیار است; مانند: بقره: 25، نساء 57 و 124، هود: 23، ابراهیم: 23، کهف: 30، حج 14 و 23 و 56، عنکبوت: 58، روم: 15، لقمان: 8، سجده: 19، شوری: 22، محمد: 12، بروج: 11، و آیات فراوان دیگر.

35- قول النبی(ص) به نقل از: بحار الانوار، ج 40، ص 128 روایت 2، باب 93 و در سوره بقره آیه 282 نیز می خوانیم: «... واتقوا الله و یعلمکم الله و الله بکل شی ء علیم » و نیز ر. ک. به: تفسیر المیزان، ج 2، ص 606.

36- با نظر به ابعاد وجودی انسان در قرآن، که در این جا بیان شد، می توان چند نکته را به عنوان نتیجه مطرح کرد که این عنوان های سه گانه در متن (یعنی موجود دو ساحتی، مختار دوگانه و انسان الهی) عهده دار جمع بندی آن ها می باشند.

37- و نیز ر. ک. به: آیات 71 - 73 سوره ص.

38- ابن سینا نیز در کتاب نجات خود، انسان را مرکب از جسم و روح دانسته و جسم را فانی، غافل و مادی تلقی کرده است، در حالی که روح و نفس را حرکت دهنده و جوهره جسم مادی می داند. ر. ک. به: ابن سینا، النجاة، قاهره، 1331، ص 258.

39- ر. ک. به: الشیخ الصدوق، علل الشرایع، بیروت، دارالبلاغه، باب 6، ص 4 که این روایت را با اندک اختلافی آورده است و نیز ر. ک. به: محمدی ری شهری، میزان الحکمة، تهران، مرکز النشر مکتب الاعلام الاسلامی، 1362، ج 1، ص 362.

40- محمد داود قیصری رومی، شرح فصوص الحکم ابن عربی، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، ص 402 و 403

41- ر. ک. به: المفردات فی غریب القرآن، به نقل از: انسان در اسلام و مکاتب غربی، ص 27.

42- ر. ک. به: عبدالله جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1373، ص 382 - 383

43- ر. ک. به: عرفان و حماسه، ص 243

44- ماده فطرت با توجه به موارد استعمال آن، در قرآن کریم درباره مسائل آفرینش انسان و جهان به کار رفته است; مانند: روم: 30، انعام: 79، اسری: 5، طه 72، هود: 51 و یس: 22 (ر. ک. به: مرتضی مطهری، فطرت، تهران، صدرا، 1374، ص 18 - 29

45- ابی عبدالله محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح، (چهار جلدی)، بیروت، ج 1، کتاب «الجنائز»، ابواب 80 و 93. تفسیر المیزان نیز ذیل آیه 30 سوره روم این حدیث را از کافی نقل کرده است.

46- پس هر چند گاه پیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق «الست » بگذارند و نعمت فراموش کرده را به یاد آرند، با حجت و تبلیغ، چراغ معرفتشان را بیفروزند تا به آیت های خدا چشم دوزند.... (نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1371، خطبه یک، ص 6)

47- آیات دیگری مانند یس: 60 - 62، ابراهیم: 10، احزاب: 72، لقمان: 25 نیز دلالت بر سرشت توحیدی انسان دارند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر