غلامرضا مصباحی / استاد حوزه و دانشگاه
فصلنامه: تعریف شما از علم Science و دین Religion چیست؟
مصباحی: اول لازم است توضیح بدهم که علم دو تا واژه معادل در زبان انگلیسی دارد - یکی واژه Science یکی واژه Knowledge که Science به معنای علم تجربی است و Knowledge به معنای هرگونه معرفت و شناخت. به یک معنا ما علم را می توانیم اعم از علومی که تجربه پذیرند و علومی که تجربه نمی پذیرند مطرح کنیم. اگر به این معنا علم را بگیریم خود این یک رابطه با دین می تواند پیدا کند. اگر علم را به معنای معادل Science یعنی علوم تجربی بگیریم این یک رابطه دیگری با دین می تواند پیدا کند. چون در سؤال آمده که تعریفش را از علم و معادلش را Science گذاشته ما محدود می کنیم بحث را به همین بخش.
پس، با توجه به تعریفی که از علم شده و واژه علم امروز در زبان دانشگاهیان خصوصا به معنای علوم تجربی و علومی که موضوعات آن تجربه پذیرند به کار برده می شود ما هم به همین معنا علم را به کار می بریم. البته باید توجه کنیم که علوم تجربی اگر موضاعاتشان مسائل طبیعی باشد تجربه در آنها یک معنا دارد و اگر موضوعاتشان مسائل اجتماعی باشد تجربه در آنها معنای دیگری پیدا می کند. در علم تجربی طبیعی ما با موضوعاتی روبرو هستیم که طبعا مشخصه آنها طبیعی بودن و غیرانسانی بودن به معنای بی جان بودن، بی اراده بودن، بی شعور بودن و بدون ادراک بودن است. در این علوم تجربه به معنای این است که یک پدیده ای را که ما می خواهیم مطالعه کنیم در آزمایشگاه ببریم و شرایط آزمایشگاهی را فراهم بکنیم. عوامل مؤثر بر روی این پدیده را در آزمایشگاه کم و زیاد کنیم تا بتوانیم عامل مؤثر را از بین مجموعه عوامل بدست بیاوریم یا درجه تاثیر هر عامل را بتوانیم بر روی پدیده کشف کنیم. اما تجربه در علوم اجتماعی به این معنا نیست; چون شرایط آزمایشگاهی که برای علوم طبیعی برقرار می شود در جامعه ممکن نیست برقرار شود یا به تعبیر دیگری بگوییم که این آزمایشگاه خود جامعه است و جامعه یک آزمایشگاهی که قابل کنترل باشد و بتوانیم پدیده ای را در شرایط مشابه دقیقا تکرار بکنیم نیست و پدیده های اجتماعی هم پدیده های بسیار پیچیده ای هستند برخلاف پدیده های علوم طبیعی که بیشتر پدیده هایی ساده هستند. این پیچیدگی موجب می شود که نتوانیم دقیقا سهم هر عامل را در پیدایش یا تغییر پدیده به درستی به دست آوریم. به علاوه، جامعه همانطور که اشاره کردم پیچیده است و در حال تغییر و تحول. ما ممکن است یک پدیده ای را در شرایطی مورد مشاهده و مطالعه قرار دهیم، ولی در مرحله بعد که می خواهیم این آزمایش را تکرار بکنیم ممکن است مجموعه شرایط به نحوی تغییر کرده باشد. چون قابل کنترل به وسیله محقق نیستند و تاثیر آن تغییرات به خوبی قابل درک نیست.
نکته دیگر این است که در روابط اجتماعی پدیده های اجتماعی تحت تاثیر عواملی قرار می گیرند اعم از عوامل قابل کمی شدن و عوامل غیرقابل کمی شدن و همین موجب می شود که ما تاثیر عوامل کیفی را به درستی نتوانیم بر روی پدیده تشخیص دهیم و یا سهم آنها را تعیین کنیم. البته این نکته را در همان پیچیده بودن شرایط اجتماعی و پدیده های اجتماعی هم می توانیم بگنجانیم.
اجمالا، اگر ما صحبت از علم می کنیم مرادمان علم تجربی است، ولی علم تجربی در عرصه اجتماعی تفاوتهایی دارد با علم تجربی در عرصه طبیعی.
اما دین، مراد ما از دین می تواند صورتهای مختلفی داشته باشد، یک صورت بیانی است که بعضی از متفکرین غربی بعد از رنسانس ارائه کردند و دین را رابطه درونی شخص با خدا به شمار آورده اند و گفته اند دین متکفل تبیین این رابطه است که انسان موجودی است که علاقه مند به خداوند است و در جستجوی خداست و دارای عشق و پرستش -این رابطه را به عنوان رابطه دینی تفسیر کرده اند - و دین را در همین حد محدود کرده اند.
در بعضی از تعریفها دین را شامل تبیین رابطه انسان با خدا و تبیین رابطه اخلاقی انسان با انسانهای دیگر شمرده اند. به طور عمده برداشتهایی که از مسیحیت صورت گرفته چنین گستره ای را از مفاهیم و مسائل دینی بیان می کند و اعتقاد بر این است که دین در تعریف مسیحیت و موارد مشابه متکفل تفسیر و تبیین رابطه انسان با خداست و رابطه انسانها با انسانهای دیگر اما در چارچوب اخلاق.
تعریف دیگر از دین، این است که دین یک مکتب یا فلسفه ای است که رابطه انسان با خدا و رابطه انسانها با انسانهای دیگر را در همه روابط اجتماعی و حتی تا حدودی رابطه انسان با طبیعت تفسیر می کند. ما معتقدیم دین اسلام متکفل چنین گستره ای از تفسیر و تبیین روابط است. رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با انسانهای دیگر در عرصه های اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، حقوقی، فرهنگی و رابطه انسان با طبیعت. اگر چنین تعریفی از دین کردیم به تعبیری می شود گفت تفسیر حداکثری است از دین. همچنان که آن تعریف نخست، تعریف حداقلی از دین است.
فصلنامه: دین تا چه حدی به شناخت واقعیتهای مربوط به رابطه انسانها با طبیعت، رابطه انسان با خود، رابطه انسان با خداوند متعال ناظر است؟ آیا دین بیشتر، آن ایده آلها را ترسیم می کند که رابطه انسان با طبیعت با انسانهای دیگر با خدا با خودش چگونه باید باشد؟ یا قبل از آن یک سری واقعیتها و آگاهیهایی راجع به هستی انسان، طبیعت، کیهان و خداوند در اختیار بشر گذاشته بعدا مبتنی بر اینها یا غیرمبتنی بر اینها یک سری باید و نبایدها را تعریف می کند؟ به طور خلاصه تا چه حدی ما می توانیم در شناخت واقعیتها از دین کمک بگیریم؟
مصباحی: ما از آیات قرآن خصوصا به دست می آوریم که دین علاوه بر بیان آرمانها و ایده آلها و شرایط مطلوب برای زندگی انسان علاوه بر این، حقایق وجود انسان را هم تبیین می کند. البته در این بیان می خواهیم بگوییم دین همه زوایا را توضیح داده و تفسیر کرده است، در عین حال به پاره ای از حقایق وجود انسان و شخصیت و حتی خصوصیات انسانهای دورمانده از آرمانها می پردازد. مزیت چنین تفسیری از حقایق جهان حقیقت انسان و تبیین شخصیت اقوام و ملتها این است که انسان را نسبت به واقعیت وجود خود، آگاه کرده فاصله او از آرمانها را هم بیان می کند. ما در آیاتی از قرآن شاهدیم که قرآن مثلا در مورد قوم یهود یک روانشناسی قومی و اجتماعی دارد، صحبت از این است که این قوم مثلا قومی هستند که میل به زندگی دارند و از مرگ می هراسند و جایی که احساس خطر بکنند عقب نشینی می کنند. اینها بیان واقعیت است. یا در جایی نقطه ضعفهایی از انسان درگیر غرائز را چنین بیان می کند.ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا واذا مسه الخیر منوعا. در اینجا قرآن کریم نقاط ضعف انسانی را که در حضیض مانده بیان می کند، این تفسیر حقیقت وجود انسان است. پس این طور نیست که به بیان آرمانها بسنده کرده باشد.
فصلنامه: تعریف جنابعالی از علم دینی چیست؟
مصباحی: با توجه به این که گفتم دو واژه برای علم در نظر گرفته شده در یک واژه مراد از علم دینی در واقع Religious Knowledge یعنی معرفت دینی است، در این صورت همه آنچه که از دین پدید آمده و در چارچوبهای منظم و قاعده مند و ضابطه مند می گنجد، مصداق علم دینی خواهد بود. مانند علم کلام، علم فقه، فلسفه اسلامی، تاریخ اسلام، تفسیر قرآن، عرفان و اخلاق اسلامی اینها می شود علوم اسلامی.
اگر علم به معنی Science باشد علم دینی یا Religious Science وقتی معنا دارد که ما بیاییم موضوعات مربوط به دین را که تحقق بیرونی و اجتماعی پیدا کرده است موضوع مطالعه قرار دهیم; یعنی در صحبت از تاریخ دین یا تاریخ معارف دین به تفسیر وقایعی که رخ داده بپردازیم. به این معنا می شود گفت که یک علم دینی Religious Science خواهیم داشت.
در این صورت صحبت از این نیست که رخدادها و وقایع منتسب به دین و متدینان، مطابق با دستور و تکلیف دینی بوده است یا نه بلکه دین به مثابه موضوع محقق مورد مطالعه قرار می گیرد. می شود گفت که جامعه شناسی دین به این معناست، معنای دیگر علم دینی این است که ما الگوها، آرمانها و خواسته های دین را به عنوان موضوع مفروض محقق در جامعه تلقی بکنیم; یعنی فرض کنیم جامعه ای پدیده آمده که خواسته های دین در آن جامعه تحقق یافته. حالا اگر موضوع مطالعه ما تفسیر روابط بین پدیده ها باشد. در چنین فضایی، باز هم علم دینی معنا می دهد و من می خواهم عرض کنم علوم انسانی در آغاز چنین وضعیتی را داشته اند; یعنی وقتی که علم اقتصاد، جامعه شناسی، روانشناسی و علوم سیاسی شکل گرفت ابتدا اندیشمندانی که در این علوم نظریه پردازی کردند. الگوها و مدلهای مطلوب خودشان را از یک مطالعه اجتماعی به صورت انتزاعی به دست آوردند. علوم انسانی بر اساس تفسیر آن الگوها شکل گرفت. در خصوص اقتصاد که آشنایی بیشتری دارم عرض می کنم. مدلهایی مانند بازار رقابت کامل، اشتغال کامل، تسهیل مبادلات به وسیله پول، چگونگی شکل گیری عرضه و تقاضا و قیمت، همه مدلهای انتزاعی و الگوهای مطلوب بوده اند که اندیشمندان ابتدا ارائه کردند و مبنای تحلیل وقایع اجتماعی را، حوادث اقتصادی قرار دادند.
حالا ما هم می توانیم با استفاده از آن روشها الگوهای دینی را که به نحوی با واقعیات هم نزدیک باشد تحقق یافته فرض کنیم و وقتی تحقق یافته فرض کردیم موضوع تحلیل و بررسی اجتماعی قرار دهیم. طبعا در جوامع اسلامی مردم کم و بیش به ارزشها و دستورهای اسلامی پایبند هستند. گرچه رفتارهای واقعی با الگوها یکسان نیستند، ولی اشکالی ندارد در تبیین و تفسیر روابط آنها، ما مبنا و ملاک را الگوهای مطلوب نزدیک به رفتار آنها قرار می دهیم; اگر الگوهای تجریدی مربوط به رفتار آنها را ملاک قرار دهیم، در این صورت، علم دینی معنا پیدا می کند; یعنی چون در علوم انسانی موضوع مطالعه رفتار انسانها است و رفتار انسانها منبعث از افکار و ارزشهای مورد اعتقاد آنهاست. بنابراین، اقتصاد جامعه اسلامی، جامعه شناسی جامعه اسلامی، علوم سیاسی جامعه اسلامی و امثال اینها معنا پیدا می کند. دیگر در اینجا نگاهمان نگاه تاریخی نبوده بلکه نگاه به الگوهاست و به همین دلیل مطالعه ما الگوهای مطلوب را مبنا قرار می دهد و تفسیر روابط اقتصادی جامعه بر اساس آن الگوهای مطلوب صورت می گیرد. اینجا هم علم دینی معنا پیدا می کند.
پس به طور خلاصه اگر اقتضاءات یا تاثیرات اعتقادات، اخلاقیات و مقررات دینی را در رفتار انسان، رفتار فردی، رفتار اجتماعی و رفتار جوامع انسانی بررسی کرده تحت آزمون قرار دهیم، محصولش می شود یک علم دینی تجربی. کاربرد دیگر علم دینی که بیرون ازعلوم تجربی است تفسیر پدیده هایی است که به نحوی با متدینین مرتبط است. مثل، جغرافیای جهان اسلام یا هنر اسلامی. در این موارد مسلمانها با الهام گرفتن از معارف دینی به خلق آثاری پرداخته اند هنر پدید آمده توسط آنها پسوند اسلامی به خود گرفته طبعا اینها علوم تجربی دینی نیستند، ولی باز اینها را هم در عرصه علوم دینی غیر تجربی مطرح می کنند. به عنوان مثال معماری اسلامی، معماری است که از ارزشهای اسلامی الهام گرفته و در آن یک نحوه آرامش، معنویت و حفظ حریم مشاهده می شود.
فصلنامه: تفاوت علم دینی با علوم متعارف چیست؟ در روش گردآوری و روش داوری تفاوت در اهداف و اصول موضوعه، موضوعات، کاربردها؟
مصباحی: البته، مراد از علوم متعارف علومی است که صبغه دینی ندارند. از این جهت تفاوت علم دینی با علوم متعارف را ذکر کردیم. در مورد اینکه علوم متعارف آیا بدون پشتوانه هنجاری و اعتقادی هستند من ابتدا بگویم که تردید دارم و در مرحله بعد بگویم معتقدم این چنین نیست.
تردید از این جهت که مدعیان این علوم، اولا، موضوع مطالعه خودشان را از جوامعی خاص گرفته اند; یعنی مطالعه آنها مطالعه عام بشری نبوده بلکه چون که خودشان در جوامعی خاص به دنیا آمدند رشد کردند و اندیشمند شدند، همان جوامع خاص را واقعیت جامعه بشری تلقی کردند و موضوع مطالعه خودشان را اقتصاد جوامع خودشان قرار دادند و جوامع آنها جامعه هایی خارج از ارزشها، هنجارها، فرهنگها و باورها نبوده است. پس یا این اندیشمندان توجهی به این پشتوانه های فکری و باورها و زمینه های ذهنی نکرده اند یا اگر توجه کرده اند صرفا مدعی بی طرفی علم شده اند، ولی واقعیت این است که چنین علومی علوم بی طرف نیستند بلکه علومی هستند که دقیقا در بستر فرهنگ خاص پدید آمده اند و متفکرین این علوم با ذهنیت خاص خود به مطالعه این علوم پرداخته اند. ما در علوم طبیعی مشاهده می کنیم که محقق خود خارج از موضوع مطالعه خودش بوده، ولی در علوم انسانی محقق خود بازیگر صحنه است. بنابراین تحت تاثیر شرایط ذهنی، فکری، اعتقادی خودش مطالعه می کند طبعا آن باورها در کیفیت و شکل گیری نظریه ها مؤثر است، و در اینکه چه چیزی را فروض مسلم مطالعه خودشان قرار بدهند و چه چیزی را مطلقا جزء فروض به حساب نیاورند تاثیر دارد. پس چنین نیست که علوم رایج بدون پشتوانه های فکری و اعتقادی شکل گرفته اند خصوصا با توجه به اینکه می بینیم اندیشمندانی از جهان سوم با تعمیم حاصل دستاوردهای علوم انسانی در جوامع غربی مقابله و مبارزه کرده دست روی نقاطی گذاشته اند که این مبانی فکری یا این فروض رفتاری اینها در یک جامعه خاصی شکل گرفته و شما نمی توانید به جوامع دیگر تعمیم بدهید و ما سیاست های استعماری را هم می بینیم که این سیاستهای استعماری درصدد یک دست کردن جهان از نظر اعتقادات باورها، هنجارها و ارزشها و رفتارهاهستند، این نشان می دهد که واقعیت اجتماعی جوامع بشری این چنین نیست که یک دست و یکسان باشد. از این رو، تفاوت در مبانی، مفروضات، اصول موضوعه و اهداف امر مسلمی است.
به عنوان مثال، یکی از اهداف علوم متعارف این است که رفتارهای انسانها را فرموله کند و در مقابل، هدف در علم دینی آن است که حقیقت انسان را بر اساس آنچه که دین تعلیم می دهد بشناسیم.
ثانیا، انسان را با هدایت ها به سمت غایات دینی و الگوهای مطلوب دینی جهت دهیم با توجه به اینکه انسان را موجودی فرهنگی و تاثیرپذیر می دانیم و معتقدیم که اگر برای او اهداف خوبی تبیین شود و سیاستهای تبلیغی مناسبی برای نیل به این اهداف همراه با ابزارهای لازم برای هدایت و جهت دهی به کار برده شود، انسان خودش را سازگار می کند. بر این اساس، مهمترین هدف علم دینی این است که یک جامعه دینی را به مطلوبهای بالاتر برساند، ولی هدف علم متعارف در این محورها این است که آن چنان که انسان می خواهد و مایل است و انتخاب می کند و به هرجهت که می خواهد برود ما رفتار او را تفسیر می کنیم و رفتار او را مطابق با خواستهای او فارغ از اینکه بخواهد چه ارزشهایی را مبنا قرار بدهد تبیین می کنیم.
پس مبنای مطالعه، جامعه ای است دارای ارزشها و هنجارهای مثبت و یا منفی. اهداف این علوم این است که این انسان را با چنین پیشینه ای به خواستها و مشتهیات خود نزدیکتر کنند نه اینکه او را به سمت اهداف و آرمانهای متعالی هدایت کنند. البته نباید از یاد برد که این اهداف، منبعث از اصولی بنیادین هستند. اصولی مانند اینکه انسان موجودی است لذتخواه و به خود واگذار شده و رها شده تا کامجویی بیشتری از زندگی این دنیا بکند. پس این اهداف برخاسته از معارف و اصول پیشین است.
در مورد گردآوری و داوری، ما به نظرمان می رسد که روش علم دینی با روش علوم متعارف که اینجا مطرح شده فرقی نمی کند; یعنی همچنان که در علوم متعارف گردآوری با مشاهده صورت می گیرد به طور عمده در علم دینی هم می تواند با مشاهده باشد، ولی مکملهایی لازم دارد. آن مکملها مطالعه باورها و اعتقاداتی است که به عنوان ایده آلها و مطلوبها مطرح است. این ایده آلها و مطلوبها باید در مطالعه علم دینی مورد استفاده قرار بگیرد، چرا که مقصود هدایت انسانها به سمت اهداف خاصی است. پس آن اهداف و ایده آلها بایستی در جهت دادن به رفتارهای انسانها و معارفی که اینجا به عنوان علم دینی مطرح می شود مد نظر قرار گیرند. اما در مقام داوری که ما می خواهیم به علم تجربی دینی دست پیدا کنیم ناگزیر باید از تجربه بهره بگیریم گرچه راه داوری دیگری پیش از تجربه ما داریم و آن استفاده از برهان است; یعنی اگر مقدماتی در شکلی برهانی ما را به نتایجی برساند آن روش و مدل برای ما روش و مدل مطلوبی خواهد بود. توجه به یک تقسیم بندی در موضوعات، مفید است; در علم دینی یک وقت درصدد ارائه الگوهای مطلوب هستیم و یک وقت درصدد شناخت پدیده های عینی. اگر درصدد ارائه الگوهای مطلوب هستیم روش گردآوری و داوری ما متفاوت خواهد بود از روش گردآوری و داوری در عرصه تجربه، اینجا ما در داوری نیازمند به برهانی شدن و استدلالی شدن قضایا هستیم; یعنی مقدمات ما را به نتایج مشخصی در قالب استدلال برهانی برساند، و اگر درصدد شناخت پدیده های عینی هستیم یعنی می خواهیم با استفاده از الگوهای بدست آمده واقعیتهایی را از جامعه دینی تبیین، و تفسیر کنیم روابطش را بیان کنیم، عللش را بدست آوریم اینجا ناگزیر باید از روش تجربی برای داوری استفاده بکنیم. چرا که اینجا درصدد شناخت پدیده های عینی هستیم یعنی ما در چه مقطعی، چه مرحله ای، الان چگونه رفتارهایی را مشاهده می کنیم. بنابراین اینجا باید از داوری تجربی استفاده کنیم.
فصلنامه: در علوم متعارف اگر چند تا نظریه رقیب داشته باشیم برای ترجیح یکی از آنها بر دیگری بر اساس معیار آزمون پذیری هر کدام که موفق تر از آزمونها بیرون بیاید آن را بر رقبای خودش ترجیح می دهیم. حالا در علم دینی اگر چند تا نظریه رقیب داشتم در مرحله داوری چطور می شود یکی از دو نظریه ای را که در حیطه علم دینی است ترجیح داد; یعنی ملاک انتخاب نظریه از بین رقبای خودش چیست؟
مصباحی: در قسمت ارائه الگوها ملاک ترجیح یک الگو بر الگوی دیگر، منطقی تر و محکمتر بودن دلیل هاست. در عرصه مطالعات تجربی ملاک ترجیح یک نظریه بر نظریه دیگر، قدرت تفسیرکنندگی است; یعنی هرچه قدرت تفسیرکنندگی بالاتر باشد طبعا آن نظریه ترجیح پیدا می کند; وقتی ما در مقام شناخت پدیده عینی هستیم روش کار با روش علوم متعارف تفاوتی ندارد.
فصلنامه: علم دینی چه لزوم و خاستگاهی می تواند داشته باشد; یعنی چه ضرورتهایی می تواند ما را وادار کند به اینکه برویم به سراغ تدوین علم دینی، ممکن است کسی بگوید اگر ما کارمان شناخت واقعیتهاست شناخت واقعیتها با ابزار عقل و حس و تجربه کافیست چه نیازی به علم دینی است و اگر غرضمان شناخت الگوهاست و الگو گرفتن از دین ما می توانیم علم دینی را قبول بکنیم، اما وجه لزوم علم دینی در زمینه شناخت دقیق و صحیح واقعیتهای اجتماعی چه چیزهایی می تواند باشد.
مصباحی: ما در تفسیر روابط اجتماعی در یک جامعه ای که همه یا اکثریت آن معتقد به ارزشهای دینی هستند ناگزیر از استفاده از علوم دینی هستیم; یعنی ما اگر با یک جامعه ای روبرو باشیم که دین در آن جامعه نقشی ندارد یا نقش بسیار اندک و کمرنگی دارد اینجا ضرورتی ندارد که ما از الگوهای دینی برای فهم پدیده های آن جامعه بهره بگیریم، اما اگر با یک جامعه ای روبرو شدیم که این جامعه همه یا اکثریت نسبی آن، افرادی هستند که در چارچوب ارزشهای دینی می اندیشند و رفتار می کنند و رابطه برقرار می کنند در این صورت اگر ما بخواهیم پدیده های مورد نظر از یک علم را در آن جامعه مطالعه کنیم و نقش دین را در نظر نگیریم مطالعه ما، غیرمحققانه و ناعالمانه بوده; در آن خلل پدید خواهد آمد. مطالعه درست آن وقتی است که ما نقش دین، الگوها و ارزشهای دینی و رفتارها و روابط دینی را در آن پدیده ها منعکس بدانیم. اگر چنین کاری نکردیم تفسیرهایی می دهیم که واقع گرایانه نبوده و پیش بینی هایی می کنیم که رخ نخواهند داد.
بعلاوه اگر این تفسیرها بخواهد در میان جامعه جا بیفتد یک نوع دوگانگی در رفتار و شخصیت انسانها پدید می آورد. بنابراین، ما ناگزیریم در دادن الگوها از ارزشهای دینی بهره بگیریم و در تفسیر واقعیتهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی در این جوامع، تاثیر ارزشها را مورد لحاظ قرار دهیم اگر مورد لحاظ قرار ندهیم خودمان را از عینیت رفتارهای آنها محروم کرده ایم.
فصلنامه: بعضی ها در خاستگاه علم دینی و لزومش گفته اند که چون بین علم و دین در مواردی احساس تعارض می شود، یکی از راه حلهایی که می تواند تعارض را حل بکند تدوین علم دینی است آیا ما می توانیم به عنوان یک راه حل برای حل تعارض بین علم و دین از تدوین علم دینی بهره بگیریم.
مصباحی: این تعارض علم و دین، که ظرف تحققش هم در جوامع غربی بوده و به طور عمده در عهد رنسانس و بعد از آن رخ داده، محدود به آنچه که امروز و الآن مورد بحث ما هست نمی شود. بلکه در عرصه مباحث علوم فارغ از هنجارها و ارزشها یعنی در علوم طبیعی، تعارضی وجود داشته و مطرح بوده است. مثلا هیئت بطلمیوسی علم مورد قبول کلیسا بود که هیئت جدید مطرح شد و آن را به عنوان معارض دین و کلیسا تلقی کردند. واقعش این است که چنین تعارضی که در آن عرصه و عصر پدید آمد ناشی از اختلاط عرصه های علم و دین بدون رعایت مقتضیات دین و مقتضیات علم بود; یعنی بر اساس اعتقادات دینی مسیحیت این طور نبود که یک هیئت خاصی لزوما پذیرفته شود، ولی چون در تاریخ مسیحیت و کلیسا هیئت بطلمیوس پذیرفته شده جزء مقولات معرفت دینی تلقی شده بود تصور می شد که بین علم و دین تعارض به وجود آمده است. پس این مقتضای معرفت دینی آنها نبود. اصلا دین مسیحیت مدعی تفسیر جهان و تدوین روابط ریاضی نیست. بنابراین، تعارض علم و دین ابتدا اینجاها شکل گرفت و در اینجاها علت این تعارض این بود که دین در عرصه هایی وارد شده بود که با توجه به دین موجود حضرت مسیح نمی بایست وارد می شد. اما در عرصه علوم انسانی و اجتماعی که الان مورد بحث است گاهی تعارض بین علم و دین مطرح می شود و من معتقدم که این تعارض ناشی از این است که اصول زیربنایی تفکری که علوم انسانی متعارف را تدوین و ارائه کرده با اصول زیربنایی تفکر دینی تفاوت دارد. مثلا، بخشی از مبنای تفکر علوم متعارف اومانیسم و سکولاریسم است. روشن است که این مبانی با مبنای تفکر دینی ما متفاوت است. پس، یکی در اصول زیربنایی تفکر با هم تعارض دارند و یکی هم در بسترها و زمینه های مورد مطالعه که در آنجا جوامع فرهنگی خاص با ارزشها و رفتار خاص و اینجا جوامع فرهنگی دیگری است با ارزشها و رفتارهای دیگری، طبعا اینجا تعارض پدید می آید. رفع این تعارض به این است که ما روشها را در مطالعات علم دینی حفظ کنیم ولی اصول زیربنایی و اصول موضوعه را متناسب با جامعه مورد مطالعه تغییر دهیم. بعلاوه، در این مطالعه به جای اینکه قوانین و نظریات بدست آمده را در بستر دیگری تعمیم دهیم مورد مطالعه را، جامعه خودمان قرار دهیم. اگر چنین کاری بکنیم تعارض بین علم و دین و علوم متعارف امری قابل حل و فصل می شود و تعارض بین علم و دین هم به وجود نمی آید. بنابراین، برای رفع تعارض بین علم و دین معتقدم که باید در عرصه علوم اجتماعی علم دینی را بنا کنیم.
فصلنامه: آیا تاکنون تلاشی جهت پدید آوردن علم دینی در جوامع علمی صورت گرفته است؟
مصباحی: شاید بشود گفت حدود نیم قرن است که کوششهایی برای پدید آوردن علم دینی در جهان اسلام صورت گرفته است، اندیشمندانی با درک و فهم علوم انسانی که برآمده از تفکرات غربی است با توجه به اعتقادات خودشان که به دین و توانایی آن در اداره زندگی بشری معتقد بودند به فکر ابتکاراتی در عرصه علم دینی افتاده اند، البته ابتدا هدف اینها این بوده که در جاهایی که تعارض مشهودی بین علم متعارف و باورهای دینی وجود دارد، تعارض را برطرف کنند بنابراین در نگاه به دین به جمع آوری و گزینش مبانیی که می توانست تفسیرهایی جایگزین و برای تفاسیر علوم متعارف باشد مبادرت کردند.
ابتدا درصدد ارائه معارف دینی در این زمینه ها به صورت مکتب و مذهب فکری بودند، مثل کاری که آیة الله شهید صدر (رضوان الله علیه) در تدوین کتاب اقتصادنا انجام دادند که در مقابل مکتب اقتصادی لیبرال و مکتب اقتصادی سوسیالیسم ایشان آمدند مکتب اقتصادی اسلام را ارائه کردند، یا در مورد حقوق پیش و بیش از اینها کار صورت گرفته است. طبعا حقوقی که از غرب آمده بود اینها آمدند بر اساس قوانین شریعت حقوق دیگری را عرضه و جایگزین کردند، در مورد علوم تربیتی کم و بیش همین طور در مورد علوم سیاسی فعالیتها و کوششهایی به عمل آمده است. حالا در زمینه اقتصاد که من بیشتر مطالعه دارم عرض می کنم. علاوه بر ارائه مبانی مکتب اقتصادی اسلام درصدد تئوریزه کردن رفتارهای اقتصادی انسان مسلمان هم برآمدند. این کار تا حدودی در کشورهای اسلامی توسط اندیشمندان مسلمان صورت گرفته و الآن هم این حرکت ادامه دارد.
فصلنامه: لطفا چند مورد را نام ببرید.
مصباحی: مقصود مطالعاتی است که توسط متفکران مسلمان صورت گرفته است. از مصریها و پاکستانیها می توانیم اسم ببریم، آقای منذرقحف (ساکن آمریکاست) نظریاتی در تئوری سازی اقتصادی ارائه کرده است، همین طور آقای احمد احمدجاف (مصری) ایشان بیشتر در مورد روابط بانکی کار کرده و در پاکستان خورشید احمدخان و انور اقبال در این زمینه کار کرده اند. در کشور خودمان هم بعضی از اساتید اقتصاد در زمینه اقتصاد صدر اسلام، در زمینه تئوری اتفاق نظریه پردازی کرده اند، بعضی از دانشجویان دوره دکتری با فوق لیسانس اقتصاد در این زمینه کار کرده اند. الان مجموعه فعالیتهای آنها را در ذهن ندارم که بخواهم برایتان عرض کنم.
جناب آقای عربی رساله شان را در زمینه تعادل طرف تقاضا نوشته اند. آقای حسین زاده بحرینی نقش ریسک در اقتصاد اسلامی را به صورت تئوری بیان کرده، آقای مرزبان تئوری رفتار مصرف کننده را ارائه کرده است. برخی از اقتصاددانان مسلمان نیز احتمالا در این زمینه کار کرده اند، ولی مجموعه فعالیتهایی که اینها کرده اند و نظریاتی که ارائه کرده اند به صورت یک دست در نیامده و همه آنچه را که به عنوان خلاء نظری اقتصاد اسلامی است پوشش نداده ما امیدواریم این حرکت علمی ادامه پیدا کند. این فعالیتها در کنار توفیقات کاستیهایی هم داشته است.
به نظر من کاستی ها معلول این است که اندیشمندان جوامع اسلامی در این زمینه ها بیشتر مقلد باقی مانده اند نه مبتکر و متفکر و آنچه را از متفکران غربی آموخته اند به همان بسنده کرده اند و کمتر به خودشان زحمت داده اند به فکر تدوین نظریه ها و ارائه نظریه های بدیع و جایگزین بیفتند و این کار هم که توسط عده ای انجام گرفته به صورت انفرادی و جدا از هم بوده نه یک کار سازمان یافته و متشکل که اگر یک مجموعه متفکری به صورت سازمان یافته اقدام به تدوین نظریه های اسلام در زمینه های اقتصاد، جامعه شناسی و سایر علوم انسانی می کردند نتایج بهتر و سریعتری گرفته می شد.
فصلنامه: در قم در پژوهشکده حوزه و دانشگاه افرادی هستند که چنین تحقیقاتی را به صورت گروهی انجام می دهند، دیدگاه جنابعالی در مورد توفیقات آنها چیست؟
مصباحی: من کارهای پژوهشکده را تا اینجا که شده به صورت نسبی موفق می دانم و شاید تنها جایی که جمعی با عزم و همت کاری را از پیش برده اند، پژوهشکده حوزه و دانشگاه باشد. شکی در این مساله نیست، ولی معتقدم عرصه کار در علم دینی باید خیلی گسترده تر از فعالیت جمع دوستان محدود آن پژوهشکده باشد و باید صاحب نظرانی معتقد به توانایی دین در تفسیر جهان و روابط انسانها و اداره جامعه بشری از حوزه و دانشگاه با هم دیگر بنشیند و با یکدیگر کاری منسجم و پرحجم در زمینه علوم دینی انجام دهند تا این علوم دینی به ثمر برسد و این کار در نظام ما جایگاهی فراتر از آن پژوهشکده می طلبد.
فصلنامه: نقش تدوین و گسترش علم دینی را در دانشگاههای جمهوری اسلامی ایران چطور ارزیابی می کنید; یعنی اگر اینها تدوین بشود و در جامعه دانشگاهی ایران گسترش پیدا کند چه تاثیراتی می تواند در اعتقادات و رفتار دانشگاهیان داشته باشد؟
مصباحی: اگر این علوم به صورتی که قابل توجه دانشگاهیان باشد تدوین بشود و در میان آنها مورد استفاده قرار گیرد، اولا، یک تاثیری که می گذارد خودباوری در اندیشه و فکر است; یعنی علاوه بر اینکه از نظریات دیگران بهره خواهند گرفت خود به تولید افکار خواهند پرداخت و یک نحوه استقلال فکری و علمی در جامعه دانشگاهی ما پدید می آید. ثانیا، در جامعه اسلامی ما، برنامه ها، راهکارها و سیاستهای مورد نیاز در عرصه علوم انسانی مورد استفاده قرار خواهد گرفت و یک نحوه تعارضی که امروز بین اعتقادات مردم و تصمیمات سیاستگذاران و مدیران مشاهده می شود مانند تفاوت بین قانون بانکداری بدون ربا و عملکرد بانکداری ما، از بین خواهد رفت. و طبعا نتیجه اش این خواهد بود که جامعه اسلامی ما در اداره خودش موفق شناخته می شود و اما اگر بخواهیم به این مسائل بها ندهیم و نپردازیم، امروز زمزمه هایی که وجود دارد این زمزمه ها اوج می گیرد که ما نمی توانیم بر اساس اعتقادات دینی جامعه را اداره کنیم و این خیلی خطرناک است.
برای دوستانمان در پژوهشکده حوزه و دانشگاه، آرزوی توفیق می کنیم انشاءالله با عزم و همتی که در آنها می شناسیم بیش از گذشته موفق خواهند بود.