درباره «تضاد فرهنگ مدرن »

برای بهتر فهمیدن مقاله «تضاد فرهنگ مدرن » زیمل باید مفاهیم کلیدی آن را توضیح داد.دو مفهوم مهم که زیمل از آنها برای آشکار کردن این تضاد استفاده می کند مفاهیم زندگی و شکل است

برای بهتر فهمیدن مقاله «تضاد فرهنگ مدرن » زیمل باید مفاهیم کلیدی آن را توضیح داد.دو مفهوم مهم که زیمل از آنها برای آشکار کردن این تضاد استفاده می کند مفاهیم زندگی و شکل است.شاید ساده ترین راه توضیح این مفاهیم توسل به استعاره هایی باشد که نیچه به کار برده است، یعنی «نیروی دیونیسوسی و آپولونی » که برگرفته شده از نامهای دو خدای یونانی است.دیونیسوس نام خدای آشوب و باروری و جذبه است و آپولون نام خدای شکل نظام یافته و خدای زندگیی است که زندگی را خموشانه قالبی نو می ریزد.به طور تقریبی می توان مفهوم زندگی و شکل از دیدگاه زیمل را به این تقسیم بندی نیچه ای تشبیه کرد: زندگی آن جریان پویا و متحولی است که بلاوقفه در حال جنبیدن و حرکت است و در جریان این پویایی خلاق اشکالی را می آفریند که مبین خلاقیت و پویایی آن هستند.به عبارت دیگر زندگی چیزی دیونیسوسی است و اشکال چیزی آپولونی.

این نوع رویکرد را در فلسفه، فلسفه حیات می نامند و خود زیمل در این مقاله به بانیان آن یعنی شوپنهاور و نیچه اشاره کرده است. وی شوپنهاور را اولین فیلسوف مدرنی می داند که در ژرفترین و حساسترین سطح می پرسد زندگی چیست; و پاسخ او به این پرسش «اراده » است.از نظر شوپنهاور زندگی هرچند در بی شمار قالبها و اشکال جلوه گر شده باشد، پیرو اراده خود است و هر نوع هدفی که این متافیزیک را ندیده بگیرد و بخواهد از آن فراتر برود به ناامیدی و مجموعه بی انتهایی از توهمات منجر خواهد شد.

اما نیچه برخلاف شوپنهاور ذات زندگی را شدت یافتن و گسترش پیدا کردن و افزایش قدرت و نیرو و زیبایی از درون آن می دانست.این گسترشها و افزایشها به هیچ نوع هدف تعریف شده ای تعلق ندارند بلکه از خود زندگی نشات می گیرند.

واکنش بدبینانه شوپنهاور به زندگی و واکنش شادمانه نیچه دو روی یک سکه اند زیرا هیچ نوع انتخاب عقلانی میان آنها نمی تواند صورت بگیرد.زیمل از نامگذاری مفهوم زندگی سر باز می زند.او زندگی را نه «اراده » می داند، نه «اراده معطوف به قدرت » ; بلکه آن را جریان بی وقفه و پویایی می داند که مدام در حرکت است اما در جریان حرکت خود اشکالی مثل قوانین مدنی و اساسی، آثار هنری، دین، علم، تکنولوژی و بسیار چیزهای دیگر به وجود می آورد.این اشکال فهمیدنی هستند اما خود زندگی نه.فهمیدن این اشکال همان فرهنگ است و زمانی که زیمل به تضاد فرهنگ مدرن اشاره می کند منظور او وارسی نسبت زندگی با اشکال مدرنی است که خلق کرده است; زیرا از نظر زیمل عصر مدرن دارای خصوصیتی است که در هیچ عصر دیگری مشاهده نمی شود.

از نظر زیمل در اعصار قدیم اشکالی که زندگی خلق می کرد در لحظه خلق شدنشان با آن سازگار بودند و انطباق داشتند.اما آهسته آهسته که این سازگاری و مطابقت از میان می رفت، زندگی پویا و خلاق شکل جدیدی می آفرید.بنابراین تفاوت عمده شکل و زندگی در این است که زندگی پویا و خلاق است و شکل ثابت است و ادعای بی زمانی می کند.در نتیجه در روند پویای زندگی، شکل از زندگی عقب می ماند.در واقع به همان نسبت که اشکالی همچون قانون، علم، هنر، از زمان تولید شدنشان فاصله می گیرند، از زندگی و تحول آن نیز جدا می شوند.از همین روست که زندگی ناگزیر برای تجلی خود نیازمند شکلی جدید است.شکل جدید جای شکل قدیمی را می گیرد و کل تاریخ در معنای عام، از نظر زیمل، همین جابه جایی و تغییر اشکال است.مثلا یک سبک نقاشی (یک شکل) دیگر نمی تواند زندگیی را تجلی دهد که آن را تولید کرده است، در نتیجه سبک دیگری در نقاشی (که شکلی دیگر است) جای سبک اول را می گیرد.

در اقتصاد نیز از نظر زیمل همین اتفاق می افتد و برای همین است که در اعصار مختلف شاهد اشکال متفاوتی از تولید اقتصادی هستیم، اشکالی همچون برده داری، فئودالیسم و...علت جایگزینی این اشکال نیروی ذاتی و خلاق زندگی است که شکل اول را همچون ظرفی تنگ برای خود می بیند و آن را به کناری می زند تا خود را در ظرفی دیگر که لایق پویایی آن است جای دهد.این نسبت در همه حیطه های زندگی صادق است اعم از آنکه دین باشد یا علم.

اما زیمل بر نکته ای تاکید می کند که ذکر آن اهمیت وافر دارد و آن این است که در هر دوره تاریخی ایده ای اساسی بر آن دوره حاکم است که آن ایده نسبت میان زندگی و شکل را معین می سازد.مثلا از نظر او در دوره کلاسیسم یونانی ایده بنیادین «هستی » نام داشت، هستیی که از وحدتی الهی بهره مند بود و می توانست خود را در اشکال مشخص و معین متجلی کند; در قرون وسطی ایده بنیادین «خداوند» بود; در رنسانس «طبیعت » و از قرن هفدهم به بعد «قوانین طبیعت.» اما زیمل بر آن است که ایده بنیادین عصر مدرن «بی شکلی » است و راز «تضاد فرهنگ مدرن » همین ایده بنیادین است.در عصر مدرن زندگی دیگر همچون اعصار گذشته نمی خواهد در این یا آن شکل تجلی یابد بلکه می خواهد از هر نوع شکلی بگریزد; اما نکته اینجاست که این میل زندگی ناگزیر است خود را در اشکال هنری، علمی، اجتماعی و...نشان دهد.بنابراین اصل گریز از شکل به کنه این سبکها و نمودهای زندگی بدل می شود.بخش اساسی مقاله زیمل به بررسی همین گرایش در فرهنگ مدرن اختصاص دارد.این گرایش یا به قول زیمل این تضاد با بررسی نقاشی (اکسپرسیونیسم)، فلسفه (پراگماتیسم)، رابطه زن و مرد (ظهور رابطه اروتیک) و دین (ظهور عرفان شخصی)، پی گرفته می شود.حاصل آن که جریان پویای زندگی، اشکال سنتی را نابود کرده است و از آنجا که ایده بنیادین عصر جدید تمایل به بی شکلی است، هیچ شکلی نمی تواند مستقر گردد.تضاد فرهنگ مدرن و آشوبی که زندگی مدرن را فراگرفته است ناشی از همین امر است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان