یکی از مشکلاتی که در مورد اقتصاد و به طور کلی، علوم اجتماعی طرح می شود، عدم استفاده از تخمین های کمّی دقیق است. این مشکل را نمی توان به راحتی متوجه پیچیدگی پدیده ها در تخمین نمود؛ زیرا پدیده های فیزیکی نیز دست کم در جنبه های اندازه گیری، از پیچیدگی های غیرقابل تصوری برخوردارند. فیزیک نوین قادر است با بهره گیری از ابزارگرایی در خلا ل این پیچیدگی ها فعالیت نماید. این ابزار به ما امکان می دهد که تحلیل هایمان را به قدری ساده کنیم که دارای نتایج کمّی بوده و از نظر عملی مفید باشند. ما در این مقاله، این عقیده را که ایده گرایی در اقتصاد متفاوت از ایده گرایی در فیزیک است (بدون آن که تفاوت مزبور را موجب نقص بپنداریم) بررسی نموده، لزوم اتخاذ دیدگاهی خاص در مورد کارکرد کمّی اقتصاد را مورد مطالعه قرار می دهیم.
البته ماهیت ایده گرایی در علوم و حتی در فیزیک به طور کامل شناخته نشده است. اما برخی از جنبه های آن از زمان نیوتن و لایپ نیتس به خوبی مورد شناسایی قرار گرفته اند. برای مثال، برخی وجودهای ذهنی همانند جرم های ذرّه ای، گازهای ذهنی و سطوح بدون اصطکاک در علم فیزیک فرض می شوند. یکی از دلایل مناسب بودن نام «ذهنی» برای این وجودها آن است که آن ها به روشنی از هر جرم بزرگ واقعی هر نمونه گازی و یا سطح هر شی ء متفاوت هستند. تفاوت مزبور محدود به این واقعیت نیست که جرم های ذرّه ای حجم کم تری از اجسام واقعی دارند. گازهای ذهنی جاذبه بین مولکولی کم تری دارند و سطوح بدون اصطکاکْ دارای اصطکاک کم تری نسبت به نظایر واقعی شان می باشند. اساسا داشتن جسم گسترده بدون حجم، مولکول های گاز بدون هرگونه کششی نسبت به یکدیگر و سطوح بدون اصطکاک کاملاً غیر ممکن هستند.
این پرسش که چرا عدم امکان تحقق این وجودها از مطلوبیت آن ها نمی کاهد، قابل تبیین می باشد. قوانین کمّی وجود دارند که می توان آن را به روشی کاملاً دقیق در مورد این وجودهای ذهنی به کار گرفت. ولی این قوانین در مورد بسیاری از وجودهای واقعی مشابه، به همان خوبی و گاه به هیچ وجه عمل نمی کنند، با این وجود، چرا آن ها را واقعی و به گونه ای اساسی قلمداد می کنیم؟ پاسخ این است که اگر وجودهای واقعی مشابهت زیادی با وجودهای ذهنی داشته باشند، رفتار آن ها به رفتار وجودهای ذهنی که دقیقا مورد محاسبه قرار گرفته اند بسیار نزدیک خواهد بود.و نهایتا اینکه اگر ما از طرفی رابطه بین درجه مشابهت وجودهای واقعی و ذهنی و از سوی دیگر، میزان دقت در نزدیک شدن رفتار وجودهای واقعی به رفتار وجودهای ذهنی را بررسی نماییم، به تابعی پیوسته و احیانا ویژگی های مطلوب دیگر دست یافته ایم. برای مثال، فرض کنید که سطحی با دامنه ای گسترده از ضرایب اصطکاک را مورد آزمایش قرار داده، خطای حاصل از به کارگیری قانون «سطوح بدون اصطکاک» را برای آن ثبت کنیم. در این آزمایش، می بینیم که هرقدر ضریب اصطکاک به عدد یک نزدیک شود، خطا به آرامی به سمت صفر پیش می رود. لایب نیتس، فیلسوف بزرگ قرن هفدهم، معتقد است که این واقعیت قابل توجه را می توان از اصل مهم متافیزیکی پیوستگی استنتاج کرد؛ هرچند که برای فیزیکدانان همین کافی است که این امر واقعیت دارد.
ایده گرایی مورد بحث دارای این مفهوم است که به موازات آن که موضوعات واقعی (در جنبه های ذی ربط) به نحوی مطلوب به موضوعات ذهنی نزدیک شوند، رفتار موضوعات واقعی نیز به طور رضایت بخشی به رفتار تبیین شده بر اساس قوانین ذهنی نزدیک می شود. ما این نوع ایده گرایی را «ایده گرایی استاندارد» می نامیم. این ادعا که ایده گرایی استاندارد در اقتصاد نیز همانند فیزیک عمل می کند، بسیار وسوسه انگیز است. در کتاب های درسی (اقتصاد) مکررا تشبیه هایی به سطوح بدون اصطکاک و نظایر آن به چشم می خورد. در کتابی می خوانیم: مصرف کننده ای که سود خویش را به حداکثر می رساند، همانند مولکول ذهنی گاز می باشد؛ یا فرض اطلاعات کامل همانند فرض خلأ کامل است، و یا تعادل عمومی اقتصاد مانند تعادل در نمونه ای از گاز می باشد و موارد دیگر. همگان می دانند که افراد حداکثرکننده کامل نیستند. دست یابی به اطلاعات کامل غیر ممکن است و اقتصاد هیچ گاه در تعادل عمومی نیست (هرچند مورد اخیر تا حدی مورد اختلاف است.) اما به نظر می رسد که همه این امر را نیز مفروض می گیرند که در شرایط معمول، که افراد تقریبا شبیه حداکثرکننده کامل رفتار می کنند، نتایج حاصل از استدلال های ایده گرایانه اقتصادی دارای تطابق کمّی خوبی با واقعیت می باشد. به بیان دیگر، در فرض معمول، ایده گرایی استاندارد در به کارگیری نظریه های اقتصادی و یا خود این نظریه ها متداول است.
ایده گرایی علمی دارای مفهوم دیگری نیز می باشد که توجه بدان حایز اهمیت است، هرچند به نظر نمی رسد که این مفهوم نقشی در علوم فیزیکی نوین ایفا نماید.(2) این نوع ایده گرایی را باید «ایده گرایی دکارتی» نامید؛ زیرا این مفهوم توسط دانشمند ریاضیدان و فیلسوف بزرگ، رنه دکارت در قرن هفده میلادی تبیین و بسط یافت. هرچند این مفهوم توجه زیادی را جلب ننموده است، اما در ادامه نشان خواهیم داد که این بی توجهی غیرموجّه است؛ چرا که کاربرد آن (مفهوم) در اقتصاد روشن است.
دکارت در اثر خود، اصول فلسفه، سه قانون اساسی فیزیک را استنتاج نمود. این قوانین دارای شباهت هایی با سه قانون بسیار مشهور (و موفق) نیوتن می باشند. قوانین دکارت از اصول متافیزیکی مرتبط با ماده (ماده تنها دارای ابعاد هندسی امتداد طول، عرض و ارتفاع می باشد) و خداوند (وی تغییرناپذیر است) استخراج شده اند. ما در بازنگری، به سادگی می بینیم که چنین قضاوتی نسبت به اصول اساسی متافیزیکی ریشه شکست نهایی دکارت در فیزیک می باشد. نیوتن عمدتا در اثر توجه به پدیده های آزمون شده، به مفهوم مهم جرم و همچنین وسیله محاسباتی مرکز جرم که اهمیت بسیاری در موفقیت قوانین نیوتن از نظر کمی داشت دست یافت.
قوانین دکارت به گونه ای اسف بار، برای کاربرد تجربی نامناسب هستند. دکارت، خودش به خوبی آگاه بود که قوانین وی را نمی توان برای ارائه تخمین های کمّی به کار گرفت. اما این امر وی را کاملاً جسور باقی گذاشت. دست کم دو دلیل برای نگرش او وجود داشت. دلیل اول آن که دکارت تصور می کرد ارائه قوانین کمّی، که به طور دقیق فعالیت های جنبشی اجسام را تبیین نمایند، کاملاً غیرممکن هستند. جهان وی مملو از اجزای کوچک و بی شماری است که تأثیر عملی آن ها بر اجسام مورد مشاهده ما به هیچ وجه قابل چشم پوشی نیست. جهان ماشینی بسیار پیچیده تر از آن است که هر رفتار واقعی آن را بتوان بر اساس جزئیات کمی و نه حتی به وسیله قوانینی که درستی آن ها شناخته شده است توصیف نمود. این ادعا که قوانین دکارت را می توان در مورد اجسام قابل مشاهده تنها در صورتی که در شرایط ساده سازی خلأ کامل قرار گیرند، به طور دقیق و کمّی به کار گرفت، طنزآمیز است. همچنین در فلسفه دکارتی خلأ کاملاً غیر ممکن است و این به دلیل اظهار نظر مشهور اوست که هرگونه امتدادی چیزی جز ماده نیست. حال علی رغم این که قوانین از نظر تجربی بی فایده اند، چرا آن ها را دارای شأن و منزلت قانون می دانیم؟ این نکته ما را به دلیل دوم دکارت رهنمون می سازد. این امر که قوانین دکارت از نظر کمّی قابل انطباق نیستند، وی را نگران نمی کند. حتی به نظر او، چنین محاسبه ای از اهداف، کار علمی نیست. نکته اخیر نیازمند تبیین است.
دکارت دانشمندی ماشین انگار بود؛ یعنی در نظر او، تمام پدیده هایی را که به گونه ای قابل تبیین علمی هستند، باید تنها بر اساس ماده و حرکت آن تبیین نمود. علم ماشین انگاری تا حدی واکنش در برابر فلسفه مدرسه ای بود که در آن نیروها و تأثیرات متعددی که در نظر ماشین انگاران نیروهای غیبی قلمداد می گردید فرض می شد. یکی از چالش های عمده فراروی گرایش ماشین انگارانه وجود پدیده هایی همچون «جاذبه»، «مغناطیس» و «کارکرد اعضای حسی» بود که به نظر می رسید تبیین صرف ماشین انگارانه را نقض نماید. دکارت در نوشته ها و مکاتباتش از این که بتواند داستانی ماشین انگارانه در مورد چنین پدیده هایی ارائه نماید و نشان دهد که چگونه این پدیده ها نیز نوعی حرکت هستند، خشنود بود. از این رو، بنا به پیشنهاد وی، علت جذب آهن توسط آهنربا آن است که آهنربا ذرات پیچ مانند نامرئی و کوچکی از خود منتشر می سازد که به سوراخ هایی که به گونه ای مناسب روی آهن شکل گرفته اند، پیچ می شود. وی این دلیل را بر اساس حتمیت کامل دکارتی کاملاً صحیح می داند. به دلیل آن که دکارت برهانی متافیزیکی را بر صحّت این نوع داستان های ماشین انگارانه و گونه های دیگر آن پذیرفته بود، در نظر وی کافی است برای رد این ادعا که ماشین نمی تواند این پدیده یا آن پدیده را تفسیر نماید، صرفا امکان پذیری ارائه توجیهی خاص را اثبات نماییم.
یکی از دلایل پیشرفت انقلاب ماشین انگارانه در علوم، آن است که فیزیک دکارتی دو مسیر را به دنبال هم طی نمود: مسیر اول مشتمل بر قوانینی است که درستی آن ها در مورد جهان شناخته شده است؛ زیرا آن ها با قطعیت کامل، از اصول متافیزیکی اولیه استنتاج شده اند. این قوانین به معنای واقعی کلمه ذهنی می باشند؛ چرا که از آرمان های مورد تضمین الهی و فطری ما در مورد جسم و خداوند استنتاج شده اند. آرمان های مزبور بر اساس واژگان فلسفی اخیر، پیشینی هستند. همان گونه که قبلاً گفته شد، حتی قوانین درست نیز در تخمین دقیق رفتار موضوعات فیزیکی، کاملاً بی فایده هستند. به دلیل آن که این قوانین ذهنی به طور مستقیم چیزی را تبیین نمی کنند، علوم دکارتی نیازمند پیمودن مسیر دیگری هستند. این مسیر مشتمل بر محاسبات کیفی و کلی سازوکارهایی است که می توانند شالوده پدیده های مورد نظر را تشکیل داده، با قوانین ذهنی نیز کاملاً ناهماهنگ نباشند.(3)
نکات مزبور را می توان چنین خلاصه نمود که بر اساس ایده گرایی دکارتی قوانین بنیادین کاملاً درست هستند؛ زیرا با اطمینان از آرمان های درست استخراج شده اند. اما درست بودن این قوانین بدان معنا نیست که می توان آن ها را برای ارائه توصیف های کمّی دقیق به کار گرفت.هندسه اقلیدسی در مورد اشکال سه بعدی درست است، اما کسی آن را برای توصیف دقیق شکل گل رز به کار نمی گیرد. در واقع، موضوع فیزیکی که به طور کامل جامد اقلیدسی باشد، از نظر فیزیکی غیرممکن است. همچنین هیچ کس قوانین حرکت را برای توصیف دقیق جهان ماشینی به کار نمی گیرد. در عوض، در مورد ساز و کارها توصیف های کیفی سازگار با قوانین حرکت ارائه می گردد. علاوه بر این در فیزیک دکارتی، ارائه نتایج کمّی دقیق توسط قوانین بنیادین فیزیک غیرممکن است.
(4)
حال ممکن است این پیشنهاد که ایده گرایی دکارتی می تواند ما را در مواجهه با سؤال از چگونگی فهم اقتصاد یاری نماید، نادرست به نظر بیاید. فیزیک دکارتی، علی رغم محبوبیتی که در قرن هجدهم کسب کرد قادر به رقابت با فیزیک نیوتن نبود. حتی امروزه ممکن است در اطلاق واژه محترمانه «علم» بدان نیز تردید کنیم؛ چرا که به طور آشکار، به اصول متافیزیکی وابسته است. با این همه، شکست فیزیک دکارتی ضرورتا تأثیر زیادی بر مفهوم ایده گرایی ملازم آن ندارد، جز این که چون ما به این فرض متعهد شده ایم که هر علمی باید در تمام جنبه های روش شناختی شبیه فیزیک باشد، باید مستقلاً ملاحظه کنیم که چه مفهوم یا مفاهیمی از ایده گرایی، هماهنگی بهتری با اقتصاد دارد.
فرایند شناخت اقتصاد بر اساس ایده گرایی دکارتی آن چنان که به نظر می رسد، عجیب و غریب نیست و در واقع، حتی در برخی جنبه های آن کاملاً بدیع نمی باشد. اقتصاددان و روش شناس برجسته، لیونل رابینز، را می توان طرفدار چیزی کاملاً مشابه آن قلمداد کرد. رابینز را "افلاطونی" و "پیشینی" (و بدتر!) توصیف نموده اند. اکنون می توان دریافت که این نسبت ها تا حدی منصفانه اند، هرچند می توان دل سوزانه تر به درک کوشش وی همت گماشت. حال اجازه دهید به بازنگری دیدگاه رابینز بپردازیم.
یکی از جنبه های برجسته نظریه روش شناسانه رابینز اصرار وی بر این نکته بود که اقتصاد باید از نظام قیاسی استفاده کند.(5) به همین دلیل، گاه وی را اثبات گرای منطقی دانسته اند. رابینز در چاپ دوم «مقاله ای در ماهیت و مفهوم علم اقتصاد» (1935) می نویسد: «همان گونه که دیدیم، قضایای اقتصاد از فروض ساده ای استنتاج شده اند که همان واقعیت های اساسی تجربه عمومی را منعکس می کنند. اگر فروض بتوانند با واقعیت ارتباط برقرار کنند، استنتاج از آن ها نیز چنین خواهد بود.» (رابینز، 1935، ص 104)
نظام های قیاسی در علوم، دارای مزیّت «دقت» و «وضوح» می باشد، اما شاید عمدتا به سبب عاملی که رابینز در این جا بدان اشاره کرد، مورد ترغیب قرار می گیرند. اگر ما نسبت به درستی اصول موضوعه و یا فروض مطمئن باشیم، به همان صورت، نسبت به آنچه از آن ها استنتاج شده است نیز مطمئن خواهیم بود. در علم اقتصاد، به طور خاص، این نگرانی وجود دارد که آیا استنتاج های صورت گرفته از فروض با واقعیت ارتباط برقرار می کنند؟ چرا که اقتصاد در زمینه تخمین های کمّی به گونه بسیار بدی عمل می کند.
این نگرانی با پیچ و تابی جالب توجه، منجر به نظریه روش شناسانه میلتون فریدمن می گردد. در این نظریه، وظیفه نظریه اقتصادی یافتن فروضی برای استنتاج است که در واقع منجر به تخمین های خوبی گردد. از این رو، موجّه بودن این مقدّمات و یا فروض، ابزاری است، خواه واقعی باشند و یا نباشند. در این جا، واژه «واقعی» معنایی همچون «دارای کاربرد کمّی» دارد. در مفهوم ایده گرایی دکارتی، بین داشتن کاربرد کمّی (واقعی بودن) و واقعیت تفکیک می شود. از این رو، ممکن است اقتصاددانان متأثر از فریدمن، که ایده گرایی استاندارد را مورد استفاده قرار می دهند، فروض نادرست را فروض اقتصادی خوب قلمداد کنند. اقتصاددان متأثر از ایده گرایی دکارتی در پی فروض اولیه درست می باشند، هرچند این فروض ممکن است دارای کاربرد کمّی نباشند.
رابینز کاملاً متوجه این نگرانی ها در مورد تخمین کمّی بود، اما تصور نمی کرد که این امر تأثیر بدی بر پیش فرض ها و یا استنتاج های اقتصاد بر جای گذارد. او می نویسد: «اما تصدیق این امر، که قانون های اقتصادی دارای ماهیتی عام و کلی هستند، بدان معنا نیست که واقعی بودن ضروریات توصیف شده توسط آن ها را انکار نماییم... ممکن است ما با محدود نمودن ماهیت و قلمرو چنین تعمیم هایی، تا آن جا پیش رویم که در آن قلمرو با اطمینان بیش تری ضرورت کامل را در مورد آن ها ادعا نماییم.
قانون های اقتصادی مفاهیم اجتناب ناپذیری را توصیف می کنند. اگر داده هایی که آن ها به عنوان اصل موضوع می گیرند، مسلّم باشند، نتایج تخمینی از آن ها ضرورتا به دنبال می آید... به شرط مطابقت [روش های تحلیلی] فروض اولیه با واقعیت، نتایج آن ها اجتناب ناپذیر و حتمی می باشد.» (رابینز 1935، ص 2121)
از این رو، قانون های اقتصادی در مورد پدیده های واقعی اقتصاد کاملاً درست هستند. اما منظور رابینز این نبود که آن ها را می توان در هر حالتی به صورت کمّی و به شکلی دقیق به کار گرفت. این انتظار تنها به سبب مقایسه نادرست فیزیک (و ایده گرایی استاندارد) و اقتصاد (و ایده گرایی دکارتی) ایجاد می شود. اگر فردی ایده گرایی استاندارد را در ذهن داشته باشد، در نظر او قانون های درستی که کاربرد کمّی ندارند، دارای تناقض می باشند، اما پس از مطالعه ایده گرایی دکارتی، برداشت بهتری داریم. دکارت نشان داد که در چه شرایطی می توان قانون های درستی داشت که از نظر کمّی تقریبا بی فایده باشند.
رابینز این امر را به شکل بهتری شناسایی کرده است. وی برای نمونه در مورد «پول» می نویسد: «اما ما علی رغم اظهارات ارائه شده در سال های اخیر، توجیهی بر این ادعا که کاهش مبادلات ارزی، ضرورتا به تورّم می انجامد، نمی یابیم... ما می دانیم که دولت مردان غالبا احمق و کودن هستند و دیدگاه های نادرست در مورد کارکردهای پول به طور گسترده ای رایج هستند. اما ارتباط اجتناب ناپذیری بین کاهش در مبادلات و تصمیم به چاپ اسکناس وجود ندارد. اراده جدید بشری زنجیره علیّت را متوقف می نماید.»(6) (رابینز، 1935، ص 128)
این مثال نشان می دهد که به طور کلی تخمین کمّی دقیقی از اهداف علم اقتصاد وجود ندارد. در مقابل، سه هدف ذیل را می توان به عنوان اهداف واقعی اقتصاد در نظر گرفت:
1. استنتاج از قضایا و گزاره های کاملاً درست در مورد جهان؛
2. ارائه تخمین های کیفی که در بیش تر اوقات درست (دقیق) باشند؛
و شاید:
3. بازسازی رو به عقب وقایع تاریخی و به طور معمول، وقایع اخیر.
گاه می توان انتظار داشت که این بازسازی ها با دقت کمّی قابل ملاحظه ای بر سابقه تاریخی منطبق گردند.
به نظر نمی رسد که خود رابینز (و همچنین دکارت) مورد سوم را تشخیص داده باشد، اما این مورد با مفهوم «ایده گرایی» ناسازگار نیست و چون بخش بسیار بزرگی از تحقیقات در اقتصاد را توصیف می کند، باید آن را از جمله مفاهیم گسترش یافته در روش شناسی توصیفی قلمداد نمود. رابینز در مورد هدف دوم نیز چیز زیادی برای گفتن ندارد، هرچند همان گونه که دیدیم دکارت در این مورد سخن گفته است، اما به نظر می رسد هدف مهم دکارت از ارائه تبیین های ماشین انگارانه کیفی در این جا، نظایر روشنی در بخش زیادی از اقتصاد معاصر دارد. در بخش زیادی از اقتصاد کلان، تبیین و تخمین کیفی به عنوان یکی از اهداف روشن قلمداد می شود. در خصوص مواجهه اقتصاد خرد با انتقادها نیز غالبا این نکته بیان می گردد که گاه اقتصاد خرد تخمین های کیفی مفیدی ارائه می دهد که به همان خوبی تخمین هایی که در علومی همچون هواشناسی و زلزله شناسی ارائه می گردند، می باشند.
اگر اهداف 13 را به عنوان اهداف اقتصاد بپذیریم، اقتصاددانان نباید به دلیل ناکامی در ارائه تخمین های کمّی بر فیزیک (پست دکارتی) غبطه خورده، دل سرد شوند. رابینز نیز این نکته را خاطر نشان می کند: «این امر پذیرفته است که شناخت ما از واقعیت هایی که پایه استنتاج های اقتصادی را تشکیل می دهند، از جنبه های مهمی متفاوت از شناخت ما از واقعیت هایی می باشند که پایه استنتاج در علوم طبیعی راتشکیل می دهند. همچنین به همین دلیل این امر را نیز می توان پذیرفت که روش ها در علم اقتصاد البته بجز آزمون های سازگاری منطقی آن غالبا متفاوت از روش ها در علوم طبیعی هستند.
همان گونه که دیدیم، ما مؤلّفه های نهایی در تعمیم های بنیادی در اقتصاد را بر اساس آشنایی بی واسطه درمی یابیم... در مقایسه با فرض الکترون، دلیل کم تری برای تردید در وجود نظیر واقعی برای فرض ترجیحات فردی می یابیم.» (رابینز، 1935، ص 5 104)
از این رو، اقتصاد در زمینه فروض بنیادی خویش، واقعا وضعیت بهتری نسبت به فیزیک دارد. حتی نیازی به موجّه جلوه دادن این فروض با آزمون تجربی مستقیم و یا روش فریدمن در ارجاع به مفید بودن نظریه های برخاسته از آن ها نیست.
«این ها (اغلب اصول موضوعه اقتصاد) اصول موضوعه ای نیستند که وجود نظایر واقعی آن ها به صورت گسترده قابل مناقشه باشد؛ چرا که ماهیت آن ها به طور کامل شناخته شده است. ما نیازی به آزمایش های تأیید شده برای اثبات صحت آن ها نداریم: آن ها آن چنان موضوع تجربه روزمرّه ما شده اند که تنها می توان گفت: آن ها روشن و واضح هستند.» (رابینز، 1935، ص 79)
علاوه بر این، به دلیل آن که ساختار اقتصاد قیاسی است، نتایج حاصل از استنتاج قیاسی از فروض نیز از نظر روش شناختی بر فیزیک برتری دارد. فیزیک تنها در زمینه کارکردهای کمّی (نسبت به اقتصاد) برتری دارد. رابینز مکرّر در مورد دورنمای قوانین کمّی در اقتصاد هشدار می دهد. او می نویسد: «شاید این امر یکی دیگر از تفاوت های روش شناختی بین علوم طبیعی و اجتماعی باشد. در علوم طبیعی، انتقال از کیفی به کمّی آسان و اجتناب ناپذیر است. این انتقال در علوم اجتماعی، به سبب دلایلی که قبلاً گفته شدند، در برخی موارد تقریبا غیر ممکن هستند و در بیش تر موارد، با مخاطره و دشواری همراهند.» (رابینز، 1935، ص 111)
حال اجازه دهید تا بخش مورد اطمینان در استدلال این مقاله را خلاصه نماییم. در نظر بگیرید که اقتصاد در چه زمینه هایی مسلما قوی تر است. ممکن است کسی استنتاج قیاسی بسیار دقیقی از فروض ریاضی دقیق، تخمین های کیفی که گاه توسط دولت مردان و بنگاه ها با تأثیربخشی خوبی مورد استفاده قرار می گیرند و تخمین کمّی از وقایع گذشته را برشمارد. اگر بپذیریم که اقتصاد از ایده گرایی دکارتی استفاده می کند، موارد مزبور کاملاً قابل انتظارند. حال مواردی را که اقتصاد مسلما در آن ها ضعیف تر بوده و یا دست کم به قوّت فیزیک نیست، در نظر بگیرید.
اقتصاد در ارائه تخمین های کمّی دقیق در مورد پدیده های مورد علاقه عاملان اقتصادی ضعیف تر است. بنا به فرض ایده گرایی استاندارد؛ این امر اشکالی جدّی و مسأله ساز برای تمام فعالیت ها در علم اقتصاد خواهد بود. اما در ایده گرایی دکارتی، تخمین کمّی دقیق مورد انتظار نیست. در مقابل، ما می توانیم استدلال قوی ارائه شده (توسط رابینز و بسیاری دیگر)، بر این که چرا نباید انتظار تخمین کمّی دقیق داشته باشیم، بپذیریم: تغییر غیرقابل پیش بینی عامل های بسیار مهم، ورود اجتناب ناپذیر عوامل علّی برونزا و... .
خلاصه آن که به نظر می رسد ایده گرایی دکارتی به عنوان یک ابزار توصیفی برای فهم این که اقتصاددانان عملاً چه می کنند، کاملاً فراگیر باشد. منظور از «ابزار توصیفی» آن است که ایده گرایی دکارتی به فعالیت های اقتصاددانان معنا می دهد. ایده گرایی مزبور بیانگر دلیل علاقه اقتصاددانان به (الف) یافتن مقدّمات دقیقی که اجازه استنتاج قیاسی نظریه های موردنظر را بدهد و (ب) ترسیم سازوکارهای کلی که به ما قدرت تخمین کیفی بدهد، می باشد. اظهار این نکته که ایده گرایی دکارتی اقتصاد را توصیف می کند، بدان معنا نیست که این امر با خودانگاره بیش تر اقتصاددانان هماهنگ است و یا بدان معنا نیست که بیش تر اقتصاددانان در پاسخ به این سؤال مصاحبه گر که «شما به چه فعالیتی اشتغال دارید؟» آن را به طور طبیعی در پاسخ اظهار می دارند. بسیاری و شاید بیش تر اقتصاددانانی که به صراحت این سؤال را مورد بررسی قرار می دهند، به طور طبیعی تصویری از ایده گرایی استاندارد، که فیزیک را نیز توصیف می کند، ارائه می دهند.
همچنین ممکن است کسی تصور کند که فهم ایده گرایی دکارتی می تواند دارای ارزش تجویزی برای اقتصاد باشد. ایده گرایی مزبور می تواند به ما کمک کند تا تلاش های اقتصاددانان را به زمینه هایی معطوف کنیم که در آن ها باید پیشرفت صورت گیرد. این زمینه ها عبارت از ارائه نظریه های جالب توجه و پیشنهاد سازوکارهایی است که به ما تخمین های کیفی دقیق ارائه دهند. اما کسانی که دوران زندگی شان در درجه اول صرف تلاش برای پرداختن به این امر شده که لازمه مفهوم دکارتی (ارائه تخمین های کیفی) بخشی از هدف اقتصاد نیست، با چنین تخمین هایی مهربانانه برخورد نمی کنند.
ممکن است ما چرخشی منفی در استدلال مقاله صورت دهیم. در تفکر دکارت و نیز رابینز، بین این عقیده که علم به استنتاج (قیاسی) از اصول کاملاً ساده و روشن می پردازد و این واقعیت که اصول به هیچ وجه پیش پا افتاده نیستند که بتوان آن ها را به سادگی کشف نمود، تنش وجود دارد. دکارت چندان متقاعد نشده بود که برای مثال عقیده فطری، درون نگرانه و یقینی ما از ماده نشان می دهد که ماهیت ماده چیزی جز امتداد هندسی نیست. بدتر آن که ما در بازنگری تاریخی می بینیم که فیزیک او توسط فیزیکی کنار گذاشته شد که نشان داد عقیده ای که برای دکارت آن چنان قطعی و فطری به نظر می رسید، کاملاً غلط است.
رابینز در مورد این واقعیت ساده، که افراد ترجیحات معقولی دارند، می نویسد: «کار کشف، صرفا مبتنی بر توضیح فروض معلوم (یا داده شده) نیست، بلکه منوط به درک واقعیاتی است که زیربنای این فروض را تشکیل می دهند. فرایند کشف عناصری در تجربه عمومی که شالوده و پایه سلسله استدلال های (استنتاجی) قیاسی ما راتشکیل می دهند، همانند استنباط از فروض قدیمی، یک نوع اکتشاف اقتصادی است... اما کشف بزرگ، انقلاب منگورینی (mengerian) که این دوره پیشرفت را آغاز نموده، کشف خود فروض می باشد... درک و انتخاب پایه و شالوده برای تحلیل اقتصادی، اقتصادی تر از خود تحلیل می باشد.» (رابینز 1935، ص 6-105)
به نظر من، این امر درست است که کشف اصولی که کاملاً روشن دانسته می شوند، بسیار دشوار است، اما فرضیه رقیبی نیز وجود دارد. همواره می توان گفت: روشنی اصولی که با سختی فراوان کشف شده اند، به جای آن که به واقعیت مطلق وابسته باشد، بیش تر به نظام اعتقاد و تلقین بستگی دارد. سیصد سال بعد می توانیم نسبت به اندیشه دکارت اظهارنظر کنیم. شاید ما نیز باید در مورد فروض پایه ای اقتصاد همان نوع سؤال های جدّی را از خود بپرسیم که نیوتن در مواجهه با فروض پایه ای فیزیک دکارت پرسید. قضایایی را که رابینز آن ها را ضروری قلمداد می کرد، در نظر بگیرید. آیا افراد واقعا ترجیحاتی دارند که بتوان آن را به شکل موردنیاز در اقتصاد، رتبه بندی نمود؟ آیا ما می توانیم عوامل تولید را به یک اندازه مجزّا نموده و به حساب آوریم و سپس ببینیم که آیا آن ها باید در معرض بازده نزولی باشند؟ بررسی مفهوم ایده گرایی دکارت و رابینز در نهایت، مجددا به تحقیقات روش شناسانه در مورد این نوع سؤال ها معطوف خواهد بود.(7)
··· پی نوشت ها
1 این نوشتار ترجمه مقاله "Two Models of idealization Economics"می باشد که در مجموعه مقالاتی تحت عنوان
The Economic World View: Studies in the Ontology of Economics ed. by: U. Maki(Cambridge University press, 2001)
منتشر شده است.
2 به نظر می رسد که این قوانین برای مثال، تخمین می زنند که هندوانه رسیده گلوله دارای سرعت بسیار زیاد را به عقب می راند. البته مشکل دکارت به مفهوم «ماده» در نظر او، که عبارت از امتداد می باشد، برمی گردد. این بدان معناست که وی از رسیدن به مفهوم چگالی (میزان ماده در هر واحد حجم) عاجز است و به همین دلیل، به مفهوم مهم «جرم» نیز نمی تواند دست یابد.
3 این تفسیر از دکارتی ها در Nelson, 1995 به تفصیل وارد شده است.
4 قوانین را تنها در صورتی می توان به طور دقیق و کامل به کار گرفت که ماده مورد مطالعه به طور کامل از تمام موارد دیگر جدا شده (یعنی در خلأ)، کاملاً انعطاف پذیر (یعنی کاملاً محکم) باشد. این دو شرط از نظر فیزیکی غیرممکن هستند. در واقع، این دو متضمن تناقض منطقی هستند. (ر.ک: Nelson, 1995)
5 متأسفانه رابینز به طور مستقیم تحت تأثیر نحوه ارائه فیزیک توسط دکارت قرار گرفته بود. بلانگ ارتباط آثار روش شناسانه رابینز و افرادی همچون ج.ا. میل و بخصوص ج. ا. کایرنز را بررسی نموده است. (Blaug, 1980,pp. 86-91)
6 ارجاع به اراده بشری در این جا شباهت بسیاری با یکی از زمینه های غیرقابل مهار پیچیدگی، در فیزیک دکارتی دارد. دکارت ماده های ذهنی و ماده های فیزیکی را کاملاً تفکیک می کند؛ اما در نظریات او، تأثیر متقابل این دو نوع ماده بر یکدیگر بسیار مبهم است. تا هنگامی که ماده های فیزیکی تحت تأثیر اذهان (بشری) قرار دارند، قانون های فیزیک در کاربردهای خاص دقیق نخواهند بود.
7 یکی از شیوه های پاسخ به این سؤال ها درnelson,1990به تفصیل ارائه شده است.
··· منابع
- Mark Blaug, The Methodology Of Economics (Cambridge: Cambridge University journalists, 1980).
- R. Descartes, (1944-1983) Principles of Philosophy, Trans. V. Miller,(Dordrecht: Reidel Publishing Company).
- B. Hamminga and N. de Marchi (eds.) Idealization in Economics special issue of Pozan Studies in the philosophy of Sciences and the Humanities (1994).
- Alan Nelson, (1190) "Are economics Kinds Natural?" Minnesota Studies in the Philosophy of Since, vol 14, pp. 35-102.
- "Micro - chaos and idealization in Cartesian Phycisc "Philosophical Studies (1995), 77: 377-910.
- Robbins Lionel, An Essay on the Natur and Significance of Economic Since 2nd edn. (London: Macmilan, 1935).