شناسه : ۳۸۱۴۹۲ - یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۳:۱۰
تداومها و گسستها در اندیشه سیاسی جهان اسلام
نویسنده معتقد است تفکر اقتدارگرایانه در اندیشه سیاسی اسلام تحت تاثیر الگوی قبیله ای قبل از اسلام و سلطنتهای ایرانی قرار دارد و با نقد نگاه سنتی که متاثر از شرایط تاریخی است می توان عناصر صرفا تاریخی را از عناصر عقیدتی و اسلامی در اندیشه سیاسی اسلام جدا کرد.
چکیده:
نویسنده معتقد است تفکر اقتدارگرایانه در اندیشه سیاسی اسلام تحت تاثیر الگوی قبیله ای قبل از اسلام و سلطنتهای ایرانی قرار دارد و با نقد نگاه سنتی که متاثر از شرایط تاریخی است می توان عناصر صرفا تاریخی را از عناصر عقیدتی و اسلامی در اندیشه سیاسی اسلام جدا کرد.
مسلمانها در سالهای پایانی قرن دوم و به خصوص قرن سوم تا پنجم موفق شدند نظامهای بزرگی را طراحی کنند، حتی در درون تفکر سیاسی نظامهای متفاوتی را طراحی کردند. مثلا تفکر سیاسی شیعه یا فقه سیاسی شیعه در همین دوره ها تدوین شد. بعد هم فقه سیاسی اهل سنت و نیز فلسفه سیاسی مسلمانها شکل گرفت. با توجه به این نکته که فکر سیاسی اسلام در این دوران شکل گرفته است، معلوم می شود همه حوزه های فکری که در دوره میانی اسلام شکل گرفتند، خصلت خاصی دارند; یعنی نوعی از نظام سیاسی را طراحی می کنند که اقتدارگرایانه است و چندان ابعاد دموکراتیک ندارد; حال آنکه اصولا نصوص قرآنی و نهج البلاغه و نیز احادیث پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و امامان علیهم السلام در حوزه سیاسی الزاما این گونه نیست; یعنی همان اندازه که اشاراتی به اقتدار دارند، اشاراتی هم به مردم سالاری و شورا، آزادی و امر به معروف و نهی از منکر دارند و به عبارتی، اشاراتی به مصونیت فردی انسان مسلمان در زندگی سیاسی دارند.
احتمالا چیزی که باعث شده است تا چنین تصویر اقتدارگرایانه ای از تفکر سیاسی اسلام ارائه شود، این است که دستگاه ذهنی قرون میانه - سوم تا ششم - ریشه در ساخت قدرتی دارد که الگوی آن قبیله قبل از اسلام و همین طور سلطنتهای ایرانی است و این ساخت قدرت به طور ناخودآگاه در ذهن آن دوران تاثیر گذاشته است. البته هنوز بسیاری فکر می کنند که تفکر سیاسی دوره میانه یک نظام فکری تاریخی نیست که تحت شرایط خاصی شکل گرفته و یک روزی هم باید مورد انتقاد قرار بگیرد.
ما معتقدیم نگاه سنتی متاثر از شرایط تاریخی است و با نقد این سنت می توان عناصر تاریخی آن را استخراج کرد. نگاه سنتی همان طور که گذشت اقتدارگراست، به این علت که انسان شناسی خاص خودش را دارد و معتقد است انسان نمی تواند خودکفا باشد و حتی با آمدن دین هم این خودکفایی تامین نمی شود، بلکه احتیاج به عامل دیگری دارد; یک سلطان حاکم یا مجری که بتواند دین را در چنین جامعه ای اجرا کند لازم است. به عبارت دیگر در این نگاه سنتی ذات انسان خودبسنده نیست، بلکه کاملا اختلاف انگیز است. بر این اساس انسانی - به عنوان حاکم - نه کسی که خود مردم انتخاب می کنند، لازم است. چنان فردی تقدیر الهی است.
حالا ما در شرایطی قرار گرفته ایم که دیگر اقتدارگرا نیستیم. ما داریم در نظامهای مردم سالار زندگی می کنیم و لذا به تفسیر جدیدی نیاز داریم تا نسبت ما را با سنت و نصوص مشخص کند.
تفسیر قدیم مبتنی بر گفتمانی بود که تحت تاثیر قدرت دوران شکل گرفته بود و کسانی که تحت تاثیر این گفتمان هستند سلطنت را هم که نفی می کنند، برای اصلاح، از سلطنت بد به سلطنت و سلطان خوب پناه می برند و باز به دنبال نظم سلطانی هستند. اما نظریه های جدید که محصول گفتمان جدید است به دنبال نظم دموکراتیک است.
البته ما در دوران گذار قرار داریم و هنوز گفتمان جدید موفق نشده است به لحاظ استدلالهای نظری و ادبیات خود را مسلط کند. بنابراین باید منتظر بود و دید که چگونه در آینده خودش را نشان می دهد.
اشاره
1. طبیعتا در ارزیابی دیدگاه اندیشمندان نمی توان از تاثیرات پارادایمها و گفتمانهای موجود در آن عصر غفلت ورزید. با وجود این در بررسی نظام سیاسی اسلام از این نکته نیز غافل نباید بود که منظومه مفاهیم سیاسی موجود در قرآن و سنت بر هیچ گفتمانی قابل تطبیق نیست و همانطور که تفسیر مبتنی بر گفتمان قرون میانه امکان انتقاد دارد، تفاسیر مبتنی بر مفاهیم سیاسی دوران مدرن نیز خالی از اشکال نیست. باید متوجه بود که وضعیت دنیای جدید و نظام معرفتی مدرن خود به خود دارای اصالت نیست تا تفاسیر بر آن ابتنا یابد.
2. ارتباط میان خودبسنده نبودن ذات انسان و اختلاف انگیزی در بیان آقای فیرحی تبیینی نشده است. آنچه اندیشه های سنتی می گویند این است که عقل انسان برای شناخت راه سعادت ابدی خودش کافی نیست و همواره نیازمند دستگیری و کمک الهی است و هیچ گاه بی نیازی از وحی نمی شود. این اندیشه مستلزم اقتدارگرایی نیست، بلکه حداکثر مستلزم تخصص گرایی در حاکمان است و این نیز امری است ممکن و مطلوب. یعنی می توان نظامی را فرض کرد که در عین مردمی بودن تخصص گرا و شایسته سالار باشد. نباید این نظر را با اقتدارگرایی، آن گونه که معمولا در ادبیات رایج سیاسی از آن بحث می شود، خلط کرد.