ماهان شبکه ایرانیان

نقش روشن فکران در گذار به دموکراسی

چکیده: آقای جهانبگلو در سمینار «گذار به دموکراسی» از ارتباط میان روشن فکری و دموکراسی سخن گفته است. به نظر وی وظیفه روشن فکری نقد فلسفی سیاست و یافتن مبنای فلسفی جدیدی برای تمرین دموکراسی است

وقایع اتفاقیه ،31/3/83

چکیده: آقای جهانبگلو در سمینار «گذار به دموکراسی» از ارتباط میان روشن فکری و دموکراسی سخن گفته است. به نظر وی وظیفه روشن فکری نقد فلسفی سیاست و یافتن مبنای فلسفی جدیدی برای تمرین دموکراسی است. او معتقد است که روشن فکر تنها با دو سؤال اول کانت، یعنی «چه می توانم بدانم» و «چه عملی باید انجام دهم» سروکار دارد، ولی با پرسش سوم کانت، یعنی «به چه چیزی باید امیدوار باشم» کاری ندارد.

وقتی در مورد رابطه روشن فکری و دموکراسی صحبت می کنید طبیعی است که درباره دو مفهوم مرکزی و محوری مدرنیته سخن می گویید و اگر بپذیریم که دموکراسی مدرن بنا به تعریف و بنا به اصول، گذر از آن چیزی است که ما در فلسفه سیاسی به آن منطق الاهی سیاسی می گوییم؛ یعنی به قلمرو سیاسی خودمختاری یا خودمختاری سیاست، روشن فکر شخصیتی است که به جامعه عقل محور تعلق دارد، نه به جامعه کیهان محور و خدامحور. عقل محور؛ یعنی جامعه ای که در آن دانش و شناخت تنها دینی و الهیاتی نیست، بلکه عقلانی و عقل گراست. روشن فکر در واقع کسی است که باید قدرت تفکیک بین امور را داشته باشد. به همین دلیل، نماینده فلسفی عقل انتقادی در جامعه اش محسوب می شود. عقل یا اندیشه انتقادی آن هم به معنای فقط نقد کردن یا ایراد گرفتن نیست. وقتی ما درباره کریتیک (critic)صحبت می کنیم به معنای سنجش، سنجیدن و تفکیک کردن است. در مورد واژه نقد (critic) که فیلسوفی مانند کانت نیز خیلی به آن اشاره می کند، باید به ریشه یونانی اش یعنی کرینیم توجه کنیم که به معنای تفکیک کردن است، ولی در همین واژه کریتیک از همین ریشه، کلمه بحران (crisis)را هم داریم که نشان می دهد هر روشن فکری که دارای عقل انتقادی است ایجاد کننده بحران هم هست. ایجاد بحران در مفاهیم، در معیارهای اجتماعی و در هنجارها، راه را برای گفت وگوی دموکراتیک و تمرین فلسفی دموکراسی هموار می کند. آگاهی روشن فکر است که این بحران را ایجاد می کند؛ به نوعی جدید می اندیشد و به معنای واقعی کلمه دگراندیش باشد؛ یعنی دقیقا چون روشن فکر دگراندیش است و می تواند دگربودگی یا غیریت را در مرکز اندیشه خودش قرار دهد، قابلیت ایجاد بحران را دارد. البته ایجاد بحران در اینجا به معنای ایجاد هرج و مرج نیست. روشن فکر هرج و مرج پدید نمی آورد. لمپن ها اصولاً هرج و مرج ایجاد می کنند. بحرانی که روشن فکر پدید می آورد یک بحران گفت وگویی است که مبنای اصلی آن همین دموکراسی است؛ یعنی پروژه روشن فکری بنا به تعریف، پروژه نقد عقل سیاسی است. وقتی نقد عقل سیاسی می کنید، نقد نهادها و نیز نقد مفاهیم را می کنید و این که این ساختار سیاست در چه منطقی قرار گرفته است. آیا هنوز در منطق الاهی سیاسی قرار دارد یا در منطق خودمختاری است؟ یعنی بکوشیم تا حدود معرفت شناختی عقل سیاسی را تعیین کنیم. به نظر من پروژه روشن فکری پاسخ به دو پرسش اول کانت است؛ اگر کسانی که کانت را خوانده باشند، یعنی «چه می توانم بدانم» و «چه عملی باید انجام بدهم». این دو پرسش اول فلسفه کانت است، ولی پاسخ به پرسش سوم نیست؛ یعنی به چه چیزی باید امیدوار باشم؟ این پاسخ سوم در حوزه و قلمرو دین مطرح می شود. مسئله روشن فکری امید دادن به آدم ها نیست، بلکه معرفت شناختی و تعیین حدود معرفت شناسی عقل سیاسی است. برخلاف، ایدئولوژی اصلاً نمی خواهد به کسی امید بدهد. مسئله روشن فکری در مورد آخرت انسان ها نیست. مسئله اش مسئله نقد عقل سیاسی است. نقد عقل سیاسی یعنی چه؟ یعنی ایجاد سیاست نقدی که بر مبنای آن بتوانیم نقد سیاست را پایه گذاری کنیم و این نقد سیاسی است که روشن فکری را در مرکز مدرنیته فلسفی قرار می دهد. همان طور که گفتم هم دموکراسی و هم روشن فکری هردو، دو مقوله کلیدی مدرنیته هستند. در جهان امروز که سیاست در هر ساحتی از جمله تلویزیون یا روزنامه، در خطر جهل، خشونت و خطر لمپنیزیم فرهنگی و اجتماعی به سر می برد، به نظر من وظیفه روشن فکری نقد فلسفی از سیاست و یافتن مبنای فلسفی جدیدی برای تمرین دموکراسی است. از آنجایی که روشن فکری بنا به تعریف خودش یک تمرین گفت وگویی است و کنش دموکراتیک را در جهت طرح عقل در حوزه عمومی مطرح می کند، بنابراین می توان گفت فعالیت روشن فکری خودش همواره با یک اخلاق دموکراسی همراه است. شما نمی توانید روشن فکر باشید و اخلاق دموکراتیک نداشته باشید؛ یعنی اخلاق گفت وگویی را نداشته باشید. امکان توسعه دموکراسی در فضای جامعه مدنی از امکان رشد و مستحکم شدن آن در چارچوب قدرت و دولت به مراتب بیشتر است. به همین دلیل، نقش روشن فکری در جامعه مدنی است نه در دولت. جوهر سیاسی دموکراسی از هر گونه شخصیت سیاسی جداست؛ یعنی دموکراسی در ضمن این که به همه تعلق دارد، به هیچ کس تعلق ندارد. دموکراسی فضای خالی قدرت است و این فضا توسط هیچ کس و هیچ گروه به طور کامل پر نمی شود. این فضای خالی دموکراسی به نظر من تجلی همان اخلاق دموکراتیک است که روشن فکر یا روشن فکر شهروندی در شکل دادن به آن سهیم است. هدف روشن فکر شهروند به نظر من ایجاد یک حرکت افقی در جامعه است؛ نه قرار گرفتن در حرکت از بالا به پایین که دولت یا نظام دارند، یعنی در واقع مبارزه روشن فکری برای حقیقت و زندگی، در حقیقت خودش نوعی حرکت افقی است که در سطح اجتماع و در برابر حرکت عمودی، میان دولت و شهروندان صورت می گیرد. این روشن فکرانی که به نظر من روشن فکری موج چهارم هستند که دیگر سنت گرا هم نیستند، بلکه میراثی می اندیشند؛ به جای این که سنتی بیندیشند. این نگرش میراثی در مقابل نگرش سنتی، به نظر من به این معناست که قادر است دموکراسی را به گونه ای عرضه کند که به مانند یک پروژه سیاسی به منزله میراث و دست آورد جهانی و بشری در مورد آن بیندیشیم. روشن فکر شهروند که در موج چهارم است، در مورد میراث جهانی می اندیشد؛ چون می کوشد ایرانی بودن در جهان امروز را توصیف کند. مسئله چنین روشن فکر شهروندی، مسئله مدرن در قالب سنت نیست یا سنتی بودن در قالب مدرنیته نیست، بلکه مسئله آن مسئله هم عصر بودن است؛ یعنی آگاهی و تعادل داشتن نسبت به زمانه خودش. برای این، باید چند ویژگی داشت که من بحث را روی این ویژگی ها تمام می کنم.

این ویژگی ها چه هستند؟ طبیعتا اجتناب از ایدئولوژی آموزی و تفکرات اتوپیایی است. بی اعتمادی به هرگونه تفکر تک پندار است. ضرورت ایجاد گفت وگوی انتقادی میان تمام لایه های مختلفی است که ما در جامعه ایران با آن زندگی می کنیم. ایجاد یک زندگی گفت وگویی، با مدرنیته جهانی شده است. تأکید و لازمه عقل انتقادی در کنار عقل ابزاری است و همان طور که گفتم شرکت عقل در حوزه عمومی است و بالاخره نپذیرفتن هرگونه نظم و حقیقتی که به صورت پیشینه به شما داده شود.

اشاره

1. آقای جهانبگلو تعارضی جدی میان تعهد و سرسپردگی دینی و روشن فکری ایجاد می کند. به نظر وی «روشن فکر شخصیتی است که متعلق به جامعه عقل محور است، نه کیهان محور، نه خدا محور». البته ایشان حق دارد برای خود هر تعریفی را به واژه ها بدهد، ولی نمی تواند انتظار داشته باشد این تعریف مورد قبول عام قرار گیرد. حتی اگر «عقل محوری» را محور تعریف روشن فکری تلقی کنیم، لزومی ندارد که پیشاپیش میان «عقل محوری» و «خدامحوری» تعارض بیفکنیم. عقلانیت نه تنها تعارضی با خدامحوری ندارد که به نظر بنده با آن ملازمت دارد؛ زیرا در منطق عقل، عقل است که می تواند حضور خداوند را در همه هستی دریابد؛ عقل است که می تواند موجودات جهان را نشانه ها و آیات خداوند ببیند و در برابر آن جهل و نادانی است که به شیطان راه می برد. در منطق دین نیز، عقل هیچ گاه مطیع شیطان نمی شود و همواره به خدا دعوت می کند. البته در مدرنیته، نام توهمات وسواس گونه و شک گرایانه را عقلانیت گذاشتند و آن را با دین و خدا در تعارض یا دست کم بیگانه یافتند، وگرنه عقل چگونه می تواند در دوری از خدا به سر برد و با او کاری نداشته باشد.

عقل انتقادی کانتی هم آن گونه که آقای جهانبگلو تفسیر می کند نیست. درست است که در عقلانیت انتقادی بنیادهای عقل نظر (آن روزگار)، مورد هجوم قرار می گیرد، در همان حال به دنبال مبنایی دیگر برای راهیابی به خدا می گردد و این عقلانیتی است که کانت را در چمبره خود دارد و بالاخره به گونه ای او را به خدا می رساند. عقل ذاتا موجودی رحمانی است که هرگونه او را از خدا جدا کنید، راه دیگری برای بازگشت به او پیدا می کند.

2. به دلیل آنچه ذکر شد، محدودسازی پروژه روشن فکری در دو پرسش اولیه کانت نیز درست نیست و باید پرسش سوم را نیز به آن افزود. چنان که خود کانت، به عنوان یک فیلسوف روشن فکر به آن پرداخت. پرسش دوم، یعنی «چه عملی باید انجام دهم»، زمانی پاسخی کامل می یابد که به پرسش سوم نیز پاسخی در خور داده شود. برای عمل نیاز به آرمان و امید است. امید به دست یابی به آرمان ها عامل حرکت انسان است و بدون آن هیچ عملی صورت نمی پذیرد. بنابراین، اگر دین پاسخ گوی پرسش سوم است، پس پروژه روشن فکری بدون دین به اتمام نمی رسد.

همچنین آقای جهانبگلو می گوید: «مبارزه روشن فکری برای حقانیت و زندگی» است. اگر چنین است، چگونه می توان برای زندگی مبارزه کرد و امید نداشت؟ چگونه می توان گفت پروژه روشن فکری بدون تعیین این که «به چه چیزی باید امیدوار باشیم» به پایان رسیده است؟ این تناقض در سخنان آقای جهانبگلو وجود دارد. وی از سویی می خواهد به پرسشی که پاسخ آن روشن فکر را به آستانه دین می رساند، یعنی مسئله امید، پاسخ ندهد، از سوی دیگر نمی تواند به اقتضائات روشن فکری، که از جمله آنها تعهد به حقیقت و زندگی است و لازمه آن داشتن امید و آرمان است، پای بند نباشد.

3. آقای جهانبگلو روشن فکر را نقاد وضع موجود و بحران آفرین معرفی می کند. این سخن به یک معنا درست است و به یک معنا نادرست. نقاد بودن، یکی از ویژگی های بارز روشن فکر است؛ زیرا اولاً، جامعه بشری در تحول دائمی است. در بهترین وضع، این تحول رو به تکامل دارد. ثانیا، روشن فکر پیشرو و پیشاهنگ است. ثالثا، او دارای آگاهی است. روشن فکر چشم بینای جامعه خود است و باید افق های دوردست را ببیند و برای جامعه اش وضع مطلوب را ترسیم کند. بنابراین، وظیفه روشن فکر این است که همواره چشم اندازهایی بهتر از وضع موجود عرضه کند و راه دست یابی به آن را نیز ارائه دهد. نتیجه چنین چیزی نقاد بودن نسبت به وضع موجود است، ولی لازمه نقاد بودن، بحران آفرینی نیست. روشن فکر تنها تعهد علمی ندارد یعنی وظیفه او تنها آگاهی بخشی و ترسیم وضع مطلوب و نقد وضع موجود نیست، بلکه وظیفه عملی هم دارد. او نسبت به جامعه اش تعهد دارد تا آن را متحول سازد. برای این کار نیز ممکن است گاهی بحران آفرینی لازم باشد و گاهی لازم نباشد. وی باید اصلاح طلب باشد، ولی اصلاح طلبی همواره معنای تخریب گری ندارد. چنان که همواره معنای انقلاب ندارد. اصلاحات می تواند بنیادی و بنیادبرافکن باشد؛ می تواند روبنایی باشد، ممکن است ساختاری باشد، ممکن است ایدئولوژیک و محتوایی باشد. همه صورت های گوناگون تحول، می تواند در دستور کار روشن فکر قرار گیرد. بستگی دارد کدام صورت مفیدتر به شرایط موجود جامعه است. بنابراین، هیچ الزامی برای آفریدن بحران در مفاهیم، معیارها و هنجارهای اخلاقی ندارد، گو این که در تحول و بهبود آنها الزام دارد. مگر این که جناب جهانبگلو هر تحولی در مفاهیم و ارزش ها و هنجارها و معیارها را بحران آفرینی بداند!

4. محور اصلی بحث آقای جهانبگلو رابطه روشن فکران با دموکراسی است. در نظر ایشان «وظیفه روشن فکری نقد فلسفی از سیاست و یافتن مبنای فلسفی جدیدی برای تمرین دموکراسی است». نقد فلسفی سیاست، وظیفه روشن فکر است، ولی معلوم نیست چرا باید روشنفکر سرسپرده دموکراسی، که یک شکل از سیاست ورزی است باشد. آیا روشن فکر وظیفه ندارد در مورد شکل های مختلف سیاست ورزی تأمل کند و نقادی داشته باشد؟ آیا ممکن نیست شکل های پیشرفته تری از دموکراسی کشف یا اختراع شود؟ البته این کاری است که تحقق آن به دست خود روشن فکران است. در اینجا نمی خواهیم بگوییم که حتما چنین چیزی کشف خواهد شد، ولی نمی توان احتمال و امکان آن را انکار کرد. بنابراین، محدود ساختن تعریف وظیفه روشن فکری به ماندن در پروژه دمکراسی کار غیر علمی است.

5. در باب مسئله هم عصر بودن نیز یادآوری این نکته مفید است که، هم عصر بودن غیر از هم گون بودن است و با آن ملازمتی ندارد. هم عصر بودن همان است که امیر المؤمنین علی علیه السلام فرمود: «فرزند زمان خویشتن باش»، ولی هم گون بودن تقلید نکوهیده ای است که متأسفانه دامان بسیاری از روشن فکران جهان سوم را گرفته است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان