اینترنت
چکیده: بررسی ماهیت تروریسم و نیز تبیین ریشه های مبارزه با تروریسم و تعیین نسبت میان تروریسم و مبارزه با تروریسم محورهای اساسی این نوشتار به شمار می رود نکته اساسی در ماهیت تروریسم آنست که نابرابری های دهشتناک اجتماعی ریشه اصلی تروریسم است نه بنیادگرایی و مبارزه با تروریسم هم دروغی بیش نیست دروغی به منظور چیرگی بر جهان.
تروریسم پدیده کریه و شومی است که رشته های عصبی و اطلاعاتی آن در تار و پود اندیشه بنیادگرایی تغذیه می شود. شاید هم تروریسم زیباترین چیزی است که آگاهی از نابرابری ها را در قرن بیستم پدیده آورده است. تروریسم پدیده شومی است؛ زیرا آمریکاییان تروریسم را بد و شوم می دانند و شاید ازاین رو که زشتی ها را برملا می کند.
القاعده یک جنبش تروریستی و انتگریستی و یک جنبش تبهکارانه در آستانه قرن بیستم بود؛ جنبشی که جز خشونت و نسل کشی راه حلی نمی شناخت. زیرا آمریکاییان به مدد پیچیده ترین و جذاب ترین تکنولوژی رسانه ای و به مدد صدها انتلکتوئل حرفه ای به جهانیان آموخته اند که جز نسل کشی و ضدیت با مدنیت، چیزی از آنها و از همه جنبش های بنیادگرا نبینند.
تروریسم ناپسندترین چیزی است که بشر به خود دیده است. زیرا تروریست ها زنان و کودکان را هدف قرار می دهند. آیا حقیقت در خانه اول و به همین آسانی به پایان می رسد. آیا آمریکایی ها و هر دولت دیگر مبارزه با تروریسم را به دلیل ماهیت انتگریستی و خشونت آمیز پدیده ترور پی می گیرند. آیا آمریکائیان و همه دولت ها ازاین رو با تروریسم مخالف اند که با حقوق بشر موافق هستند. اگر آمریکائیان و دولت های دیگر به دلیل حقوق بشر، دموکراسی، مبارزه با خشونت و مردم بی گناهی که قربانی تروریسم کور می شوند با تروریسم مخالف اند، چرا مبارزه با تروریسم همه روزه گسترش روزافزون تری به خود می گیرد. چه کسی است که باور نکند که حجم عملیات تروریستی و انتحاری پس از تصرف و اشغال افغانستان و عراق، بیش از کل حجم عملیات تروریستی است که از ابتدای تولد وظهور تروریسم تا همین چند سال اخیر بوده است. آیا آمریکائیان هیچ نشانه و دلیلی می توانند ارائه دهند که در مبارزه با این پدیده، خشونت و ترور را کاهش داده اند.
حقیقت این است که مبارزه با تروریسم علاوه بر انگیزه خصوصی که تک تک صاحبان قدرت و ثروت دارند، وسیله ای برای تصرف مابقی جهان بیش نیست. آیا تروریسم تنها ناشی از اندیشه هایی است که به طور ذاتی و مادرزادی انتگریستی به دنیا آمده اند. آیا بر روی رونوشت های کروموزومی آنها الفبای ژنتیکی ترور کدگذاری شده است. آیا تروریست ها همان لمپن ها و بزه کارانی هستند که در سطوح سیاسی عمل می کنند. آیا تروریست ها جنایت کارانی فطره ای هستند که به آسانی ابزار زورپرستان می شوند. آیا تروریست ها دین دارانی هستند که به حکم دستورات دینی دست به زورگویی و یا جنایت می زنند. کدام دین و کدام تفسیر دینی مجوز کشتار جمعی بی گناهان را به آنها می دهد. دنیای آنها چگونه است. مناظر ادراکی و احساسی شان چیست. آیا اگر جهان را از چشم و دل تروریست ها نگاه و احساس کنیم، هم چنان دست به اقدامات مشابهی نخواهیم زد.
یکی از انتقادات مهمی که به علم مدرن وجود دارد این است که علم مدرن تنها به تفسیر جهان بسنده می کند. علم مدرن از فهمیدن جهان و تغییراتی متناسب با این فهم به کلی عاجز است. انتقاد ادگار مورن به دنیای مدرن از این جهت است که چرا ما فقط به تفسیرهایی از جهان که حاصل آن، توسعه و پیشرفت غیرمتوازن است بسنده کرده ایم. وی اضافه می کند که پیشرفت بس است. چرا نخواسته ایم به جای تفسیر جهان، آن را فهم کنیم. شاید اگر به جای توصیف و تفسیر تروریسم و حتی به جای تبیین آن از نوعی روابط علّی که از روابط مشهود به دست می آید، به درک و فهم نظام احساسی و ادراکی کسانی که دست به عملیات تروریستی می زدند می پرداختیم، مبارزه با تروریسم صورت و ماهیت مجانس تری با حقیقت و انسانیت پیدا می کرد. اگر می خواهید فهم خود را نسبت به پدیده تروریسم نزدیک گردانید، چشمان خود را از دنیای مجازی که به عنوان «واقعیت ناب» شناسانده شده اند ببندید و به دنیای واقعی که از آن با عنوان «مجازهای شاق» یاد می کنیم باز کنید. خواهید دید تروریسم محصول نابرابری های دهشتناکی است که حتی پاره سنگ های بی جان را از درد به سخن گفتن وامی دارد.
آیا همه علائم نشان نمی دهد که فرهنگ و مدنیت غرب هر قدر از ایده های انقلابی و تروریسم (به زعم خودشان) فاصله می گیرد، بیشتر در دام خشونت های بزه کارانه می افتد. اما خشونت به دو رویکرد خوب و بد تقسیم نمی شود. حقیقت این است که خشونت از هر نوعی که باشد ماهیت قدرت مدارانه و زورپرستانه دارد، خواه از جنس تروریسم و خواه از اینترتامنتیسم، همان طور که هیچ بزه کاری نمی یابید که حداقل در لحظه بزه دارای کنش آزاد باشد و هیچ تروریستی نیست که عمل تروریستی خود را بتواند بر اساس کنش آزاد و خودانگیخته توجیه کند. واقعیت این است که تروریسم الگوی نمادین شده نظامی است که جز واکنش سازی، فرآورده دیگری ندارد. ژان بودریا زیباترین بیان این حقیقت را در اثر خود فاش نموده است. او در کتاب خود به نام در سایه اکثریت خاموش به جای اصطلاح واکنش سازی از «الگوی وانمادین» استفاده می کند. به عقیده وی «مبادله نمادین» تا پیش از دوران حاضر، اصل سازمان دهنده جامعه های مدرن محسوب می شد؛ اما در حال حاضر این الگو کارکرد خود را از دست داده است. منظور او از الگوی نمادین و یا نظم نمادین، تأویل و تفسیر و یا برگرداندن هر چیز به یک مدل یا یک نظریه و یا یک پارادایم (نظریه راهنما) بود. زیرا در این تفاسیر هر چیز به اموری چون اقتصاد (در نظریه مارکسی) یا نظریه لیبدوسکسوآلیسم (در نظریه فرویدی) و یا به اموری چون فرهنگ (نظریه ماکس وبر) و یا هر چیز دیگری که می توانست نماد چیزهای دیگر باشد، تبدیل می شد.
به عقیده ژان بودریا در دنیای حاضر به جای «طرح واره نمادین»، طرح واره ای از وضعیت اجتماعی به وجود می آید که مبتنی بر نابودی ارزش ها و وارونگی الگوها و روایت هایی است که تاکنون نظم زندگی را سامان می دادند. ازاین رو او به جای الگوی نمادین از الگوهای وارونه شده ای چون «طرح واره وانمادین» استفاده می کند. بودریا از واژه دیگری به نام «حاد واقعیت» و یا به زبان خود او «هیپررئالیسم» یاد می کند که مراد بودریا در استفاده از این واژه، به نظر نگارنده، نوعی ذوب شدن در «امر واقع» است؛ نوعی چسبیدن در امر واقعی است که منجر به واپس نمایی خود امر واقعی نسبت به چیزها می شود. به گفته او، دیگر نه ایدئولوژی ها و روایت ها، بلکه این «وانموده ها» هستند که الگوسازی می شوند. «حاد واقعیت» برگردان چنین نظمی است: «نظمی که دیگر نه نظم امر واقعی، بلکه نظم امر حاد واقعی است و تنها در این نظم است که نظریه ها که خود ناحتمی و در سیلان اند، می توانند ناقوس مرگ واقعیت را به صدا دربیاورند». از یک نظر «حاد واقعیت» چیزی جز مضمحل شدن و حل شدن در واقعیت نیست؛ حل شدن و اضمحلالی که به محو شدن و نابودی خود امر واقعی منجر می شود؛ چیزی مانند توده ای شدن و یا محو شدن توده ها، که در حقیقت «الگوی وانمادین» امر واقعی را نشان می دهند.
نظام لیبرال دموکراسی مدعی بود که نظام های تمامت خواه با برنامه ریزی و استانداردهای ایدئولوژیک، جامعه ها را به الگوی توده ای شدن تبدیل می کنند. جامعه هایی که از خود هویتی مستقل ندارند و تنها انبوهه ای از ذراتی هستند که در هویت ایدئولوژیک شخصیت می گیرند، جامعه های توتالیتر، اجتماعاتی فاقد کنش آزادی هستند. اما بودریا به درستی همین اتهام را به نظام های دموکراسی لیبرال برمی گرداند. جامعه هایی که از «الگوی وانمادین» پیروی می کنند، با خنثی کردن معنا و وارونه کردن امر واقعی، الگوی توده ای شدن را به سیاق جدیدی به نمایش می گذارند. توده ها نمونه آشکاری از ایدئولوژی وانمادین هستند؛ زیرا مفاهیم در آنها وارونه نشان داده می شوند. توده ها چونان سیاه چالی می مانند که امر اجتماعی و امر سیاسی را در خود دفن می کنند. ازاین روست که الگوی بازنمایی مرگ نیز به شمار می روند. از نقطه نظر بودریا، توده ها مخزن جذب و انجمادسازی انرژی های محرک جامعه هستند؛ مانند سیستم نیمه جانی می مانند که بیش از اتمام انرژی شان، نیرو دریافت می کنند و چون رسوباتی از ته مانده اطلاعات می مانند که به شیوه ای حیرت آور هرگونه اطلاعاتی را به «تفاله اطلاعات» تبدیل می کنند. نظام رسانه ای کوشش می کند تا با تزریق اطلاعات و انرژی، توده ها را به شکلی که خود می خواهد دربیاورد. اما این نظام از این حقیقت غفلت می کند که هم نظام تبلیغاتی او و هم تکنولوژی سرگرمی هایی که تولید می کند، توده ها را به سیاه چال اطلاعات و انرژی های همین نظام تبدیل کرده است. توده ها پیام ها را دریافت می کنند، اما آن را گسترش نمی دهند؛ بلکه پیام را در خود جذب و هضم می کنند و یا حداکثر، چون خود الگوی وانمادین هستند، پاسخ های وارونه می دهند. سرانجام توده ها با خنثی بودن خود و خنثی کردن چیزها، هم سوژه و هم ابژه را با یکدیگر نفی می کنند. به نظر بودریا هر کوششی برای تبدیل توده ها به یک سوژه شناسنده بی اثر می ماند؛ چه آنکه توده ها هر چیز را، خواه سوژه واقعی و خواه سوژه اسطوره ای باشد، امکان ناپذیر می سازند. همچنین هر کوششی برای ابژه ساختن توده ها به عنوان چیزی که بتوان آن را تحلیل کرد یا به عنوان ماده ای بی شعور که از قوانین عینی (ابژکتیو) پیروی کند، به مثابه چیزی که بتوان در آن دخل و تصرف کرد یا به دلخواه آن را شکل داد، ناممکن است. توده ها همیشه نقشه دخل و تصرف کنندگان خود را خنثی می کنند.
ژان بودریا در ادامه به مشابهت میان جامعه های توده ای و تروریسم می پردازد. او ابتدا وضعیت ناسازه ای که بستر ظهور تروریسم است شرح می دهد. بدین ترتیب، توده ها در وضعیت ناسازواره ای که از معنا تهی می شود، در وضعیتی که واقعیت به «امر حاد واقعی» تبدیل می گردد، مظهر وضعیت تازه ای می شوند که با سکوت و عدم مشارکتشان، به نوعی بلای انقلاب را در جامعه می پاشند. او حرکت توده ها را نوعی انقلاب خاموش تفسیر می کند. اما تنها پدیده ای که می تواند با این شکل از انقلاب همخوانی و مجانست داشته باشد، تروریسم است. هیچ پدیده ای به اندازه تروریسم نمی تواند وضعیتی را که از قطع رابطه توده ها با امر اجتماعی صورت می گیرد، بیان کند. امرهایی که به قدرت مربوط هستند شاید بتوانند توده ها و تروریسم را در مقابل هم قرار دهند؛ اما هم گرایی این دو را در انکار امر اجتماعی نمی توان رد کرد. «هدف تروریسم به سخن آوردن، جان تازه دادن، یا تحرک بخشیدن به هیچ چیز نیست. تروریسم هیچ گونه عواقب انقلابی ندارد... . تروریسم، سکوت توده ها، سکوتی محصور از اطلاعات را هدف می گیرد». قرابت تروریسم و توده ها از این حیث قابل توجیه است که هر دو جریان نمایندگی امر اجتماعی را به طور وارونه نمایش می دهند. به گفته بودریا این دو «نا باز نماینده» وضع موجود هستند. رفتار کورکورانه تروریسم، در حقیقت چیزی جز خط بطلان کشیدن بر امر اجتماعی و تهی کردن امر واقعی از معنا نیست. این نوع تهی کردن، در حقیقت تقدیم دو دستی امر «حاد واقعیت» به تروریسم است. قرابت و مجانست دیگر تروریسم و توده ها وجود انرژی متراکمی است که در آن کوشش می شود تا با جذب امر اجتماعی در خود، به امحای امر سیاسی منتهی شود.
اکنون این پرسش به میان می آید که آیا عصر ما، عصر اکثریت خاموش است که تروریسم تولید می کند. بودریا چنین ربط منطقی را نه می پذیرد و نه رد می کند؛ لیکن معتقد است که این تقارن تکان دهنده است. این تقارن نمایانگر فروپاشی خشونت و همه نظام هایی است که سعی می کنند تا خود را به صورت نمایندگی نمایش دهند. آیا برخورد بودریا و انتقاد شدید او از نظام های بازنمایی شده و دفاع همه جانبه او از نظام ها و الگوهای وانمادین، بدین معناست که ما در عصری زندگی می کنیم که دیگر هیچ چیز نمایانگر هیچ چیز دیگر نیست؛ یعنی تکثر محض، تفرد محض، تفردی تک مانده و بیگانه شده با ویژگی منفرد هر چیز و هر فرد دیگر و هر اجتماع دیگر و هر ایده دیگر؟ هم تروریسم و هم توده ها با اتکا بر عنصر نانمایندگی خویش، آشکارا علیه هر قدرتی برمی آشوبند. ویژگی برازنده تروریسم این است که حتی قدرت تکنولوژی رسانه ای بر او تأثیرگزار نیست. خشونت بنیادی تروریسم به منزله نفی امر واقعی و هر نهاد نمایندگی است که وانمادین امر واقعی است.
«مبارزه با تروریسم» به اینکه پدیده تروریسم، الگوی واکنش سازی امر واقعی است، قائل نیست و این واقعیت را نمی پذیرد که نظام بورژوازی لیبرال علاوه بر اینکه خود بر یک رشته از واکنش ها متکی است، همچنین مولد یک رشته از واکنش های دیگری نیز هست. «مبارزه با تروریسم» این حقیقت مسلم را نادیده می گیرد که نظام بورژوازی لیبرال مولد منظومه ای از تضادهایی است که هر یک، دو به دو، در واکنش با یکدیگر خشونت تولید می کنند. این نظام، درون خود، حاوی تضادهای پرشماری است؛ مانند زمانی که بر تضادها چیره می شود و بحران های ناشی از آن را به سطوح دیگر انتقال می دهد. انتقال بحران ها به بخش های دیگر جامعه و ایجاد مجراهای مجازی و نیز انتقال بحران ها به کشورهای دیگر، در زمره روش هایی است که «مبارزه با تروریسم» برای مقابله با بحران ها ایجاد می کند. «مبارزه با تروریسم» می خواهد وانمود کند که پدیده تروریسم نتیجه انتزاعی بنیادگرایی است. به عبارتی، تروریسم نتیجه تراوشات مغزی عده ای است که به حکم عقب ماندگی، برای ترور کردن تربیت شده اند. «مبارزه با تروریسم» از جهانیان می خواهد تا چشمان خود را بر روی تزریقاتی که تروریسم را از وضعیت انتزاعی به وضعیت انضمامی و واکنش سازی شده تبدیل می کند ببندند. «مبارزه با تروریسم» از رهگذر انکار ایدئولوژی و انقلاب، به «حاد واقعیت» دعوت می کند؛ اما از این حقیقت با بی توجهی عبور می کند که دعوت به «حاد واقعیت» جز «حاد کردن واقعیت»، پی آمد دیگری نداشته است. «مبارزه با تروریسم» هیچ گاه از عوامل و زمینه هایی که موجب ظهور و گسترش تروریسم می شود یاد نمی کند. اگر نابرابری های دهشتناکی که در جوامع امروزی وجود دارد، نابرابری هایی که دژخیمان انسان را نیز متأثر می کند، موجب هیچ ستیزه و تحرکی از ناحیه ستمدیدگان نشود، بر حال و روز چنین جهانی باید عمیقا تأسف خورد و بلکه به حال آن گریست. میلیون ها نفر در جهان بر اثر سوء تغذیه جان خود را از دست می دهند و میلیاردها دلار در روز صرف سرگرمی هایی می شود که جز تخریب، دستاورد دیگری برای بشریت ندارند. پس چرا «مبارزه با تروریسم» چنین وانمود می سازد که تروریسم تنها و تنها متأثر و منبعث از فکرهای بنیادگراست. چرا ریشه بنیادگرایی را نباید در ساختار بنیادبرکن ارزش هایی دانست که بشریت را در گذشته در یک روح و سرنوشت کلی، به هم پیوند می دادند.
اگر آدمی در برابر نابرابری ها برنیاشوبد، بی تردید با «اصل انسانیت» بیگانه است. بنابراین، هر نابرابری در ذات خود خشونت آفرین است و به ویژه وقتی با نابرابری هایی روبه رو هستیم که آشکارا تجاوز به حوزه انسانیت است. بحران ها و خشونت ها وقتی به لایه های پایین جامعه ها انتقال می یابد، به دلیل فقدان آگاهی های ناشی از عقلانیت ابزاری و حسابگری هایی که سود و زیان چیزها را سنجش قرار می دهد، غیرقابل کنترل خواهند شد. تروریسم از همین جا به وجود می آید. اما «مبارزه با تروریسم» چشمان خود را بر روی این حقایق می پوشاند و تنها به «تروریسم انتزاعی» می اندیشد.
شگفت اینجاست که روشن فکران و آگاهان سیاسی همه در دام وانمودسازی «مبارزه با تروریسم» قرار می گیرند. هر کس که ابتدای راه سیاست را پیموده باشد، می داند که «مبارزه با تروریسم» دروغی بیش نیست. دروغی به منظور چیرگی بر جهان و دروغی به منظور تأمین مأوای امن و لذت برای نامحرمان قدرت و ثروت. یکی از دروغ های «مبارزه با تروریسم»، وجود ماهیت دوگانه و وارونه آن است. «ماهیت مبارزه با تروریسم» هم سوژه و ابژه ترور، هم علت و هم عامل ترور است. دولت اسراییل هم علت تروریسم و هم خود عامل پدید آمدن تروریسم است. آیا آمریکاییان با پشتیبانی بی چون و چرا از دولت اسراییل، هم سوژه و هم ابژه ترور قرار نمی گیرند.
کیست که نداند آمریکا با مجوز دادن به شرارت هاست که می تواند به کانون محوری کنترل جهان تبدیل شود. آیا تیزبینی سیاسی پیچیده ای می خواهد تا دانسته شود که نیاز آمریکا به محورهای شرارت و تروریسم، آن قدر حیاتی است که هر جا کانون های شرارت و ترور رو به ضعف بگذارد، در تولید و بازتولید کانون های دیگر شرارت، کوشش جدی به خرج می دهد. زیرا وجود محورهای ضد یا محورهای شرارت، شرط اساسی ادامه حیات آنهاست. ازاین رو می بینید که آمریکاییان، طالبان و صدام را به وجود آوردند تا مدار بسته واکنش ها کامل شود. اما زمانی که این دو از کنترل آمریکاییان خارج شدند، انهدام آنها در دستور کار قرار گرفت. اکنون تولید خرده طالبان ها و خرده صدام ها در سراسر جهان ادامه دارد؛ زیرا مبارزه با تروریسم با وجود آنهاست که وجود پیدا می کند.
اشاره
1. ایجاد و حفظ مرز روشنی بین تروریسم و ضدتروریسم به صورت یکی از کارویژه های عمده دولت نوین بدل شده است. اگر تعریف تروریسم مهم ترین میدان نبرد معنایی برای کسب مشروعیت بین المللی است، تعیین مرز میان تروریسم و ضدتروریسم به خونین ترین منطقه استراتژیک این نبرد تبدیل شده است. نوشتار مذکور گامی مثبت در جهت شناساندن تروریسم و مبارزه با تروریسم و تعیین نسبت این دو و روشن شدن مرز تروریسم از مبارزه با تروریسم می باشد. البته به این موضوع در محور مستقلی پرداخته نشده است؛ بلکه تمایز تروریسم از ضدتروریسم، از فروعات آن به شمار می آید و بدین جهت معیاری در جهت تمییز این دو به دست نمی دهد.
2. نویسنده محترم کوشیده است ماهیت تروریسم را تبیین کند تا تعریفی مناسب از آن به دست آید؛ زیرا واژه تروریسم در چنان معانی متفاوت و متعددی به کار رفته که تقریبا بی معنا شده است و هرگونه اقدام خشونت بار را دربرمی گیرد. البته همان گونه که مایکل لیمن و گری پارتر گفته اند: «هرچند نه ایالات متحده و نه سازمان ملل متحد تعریف رسمی از تروریسم ارائه نکرده اند، اما اغلب صاحب نظران به طور کلی در این نکته توافق دارند که تروریسم به رفتار مجرمانه و خشونت باری اشاره دارد که برای نیل به هدفی سیاسی صورت می پذیرد».(1) متأسفانه نویسنده نتوانسته است تعریفی دقیق و علمی از تروریسم ارائه دهد؛ بلکه آنچه در باب ماهیت تروریسم بیان کرده اند بیشتر به بازتاب های اعمال تروریستی اشاره دارد، نه به چیستی و ماهیت آن.
3. مقاله برای تبیین ماهیت «مبارزه با تروریسم» ابتدا به ریشه ها و انگیزه های اعمال تروریستی می پردازد و نوعا چنین نتیجه می گیرد که «مبارزه با تروریسم» ابزاری برای دست یابی به مقاصد سیاسی است و ازاین رو گاه مبارزان با تروریسم همچون آمریکا برای رسیدن به آن مقاصد سیاسی، شعله تروریسم را برافروخته تر می کنند و در پیدایش و رشد اعمال تروریستی فعالیت می کنند. ولی ضعف مقاله این است که در انگیزه اعمال تروریستی بر عنصر نابرابری تأکید می کند؛ به گونه ای که به نظر می آید آن را تنها عامل به شمار می آورد و در انگیزه «مبارزه با تروریسم» بر منفعت جویی ضدتروریسم ها توجه می شود؛ درحالی که از ریشه های مختلف تروریسم می توان به نابرابری های اجتماعی و لیستی از عوامل تربیتی، فکری، محیطی و ... اشاره کرد. مبارزه با تروریسم علل مختلفی دارد که یکی از آنها دست یابی به یک سلسله مقاصد منفعت جویانه است.
1. تروریسم، علیرضا طیب