ماهان شبکه ایرانیان

فرایند بالندگی ایدئولوژی انقلاب اسلامی

نظریه پردازان علوم اجتماعی و سیاسی در تبیین تحولات اجتماعی و عمیق ترین و پردامنه ترین نوع این تحولات، یعنی انقلابها، رویکردهای متفاوتی داشته اند که تبیین های مبتنی بر ایدئولوژی یا عوامل فرهنگی یکی از این رویکردهاست

مقدمه

نظریه پردازان علوم اجتماعی و سیاسی در تبیین تحولات اجتماعی و عمیق ترین و پردامنه ترین نوع این تحولات، یعنی انقلابها، رویکردهای متفاوتی داشته اند که تبیین های مبتنی بر ایدئولوژی یا عوامل فرهنگی یکی از این رویکردهاست. شاید بتوان گفت تحلیل ماکس وبر در خصوص رابطه بین اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه داری که در کتاب مشهور وی تحت همین عنوان آمده است یکی از برجسته ترین تلاشها برای تفسیر رخدادهای اجتماعی - اقتصادی در پناه تحولات اندیشه ای و اعتقادی بشر است. (1)

ترنم این رویکرد وبر، در جنجال اندیشه های پوزیتیویستی و ماتریالیستی که هر کدام بر وجهی از ابعاد مادی، اقتصادی، تاریخی و اجتماعی بشر تکیه داشتند، چندین دهه مسکوت ماند تا اینکه با وقوع انقلاب اسلامی ایران در پایان دهه 70 قرن بیستم، یکبار دیگر اذهان متوجه حضور جدی و مؤثر عنصر دین و باورهای مذهبی شد که تئوریهای اجتماعی مدتها بود مرگ و میرائی آن را نوید داده بودند. حیات مجدد دین و نقش آفرینی کم نظیر آن در انقلاب اسلامی ایران، نظریه پردازان علوم اجتماعی را به تاملی دوباره فرا خواند و تبیین و تحلیل آن که جز با تجدید نظر در بسیاری از تئوریهای سابق مقدور نبود، در دستور کار قرار گرفت. هم اینک دو دهه از وقوع این رخداد عظیم اجتماعی گذشته و انبوهی از محصول این تلاشهای نظری را که در جهت توجیه و تبیین آن صورت گرفته است در پیش رو داریم، و در بسیاری از این کوششها، محور مشترکی وجود دارد و آن اعتنا به ذهنیت انسانها به عنوان فاعلین کنش و به عبارتی دیگر، توجه به اعتقادات و باورهایی است که انسانها برای حضور در عرصه های زندگی جمعی، بدان تمسک جسته یا از آن متاثر می شوند. (2)

ما بدون آنکه بخواهیم وارد عرصه مجادله های موجود در این زمینه بشویم و حتی بدون آنکه قصد داشته باشیم به احصا نظریاتی که مؤید دیدگاه فوق باشد بپردازیم، اصل کارآمدی یا اهمیت تبیین های ایدئولوژیک انقلاب را مفروض انگاشته، کوشش می کنیم فرایند ظهور و بالندگی ایدئولوژی انقلاب اسلامی را در مقایسه با دیگر ایدئولوژیهای رقیب تشریح نماییم.

در اینجا لازم است مراد خود را از عنوان «ایدئولوژی انقلاب » روشن سازیم. ضمن اذعان به وجود اختلاف نظرهای فراوان در خصوص معنی و گستره مفهوم ایدئولوژی، در اینجا ما از این مفهوم، نوع نگرش و هستی شناسی ویژه ای را منظور می کنیم که بر اساس آن انسانهای عامل و معتقد بدان، آرمانها، انتظارات و عملکردشان را با آن توجیه یا مدلل می کنند. (3) به این معنی، ایدئولوژی انقلاب یعنی نوع نگرش و هستی شناسی ویژه ای که مردم مسلمان ایران بر اساس آن حضور در صحنه های انقلاب را برای خود مطلوب یا لازم دانسته اند. بدیهی است که این نوع نگرش و هستی شناسی برای تمام آحاد مردم ایران و حتی برای همه کسانی که به نوعی در رخدادهای انقلاب کمابیش مشارکت داشته اند یکسان نبوده و حتی برای معتقدین به آن نیز از شفافیت کافی برخوردار نبوده است. ولی در مجموع، مراد ما از ایدئولوژی انقلاب مشخصه هایی از اسلام و تشیع است که هر چند در تاریخ و سنت فکری و اعتقادی مردم ریشه داشته ولی به نحو «ویژه و خاصی » مجددا احیا و ادراک شده است که با درک معمول و مرسوم مردم ما از اسلام سنتی ممتاز و متمایز است; والا اگر مردم ما اسلام را به معنای سنتی آن می فهمیدند، قاعدتا دینداری و عملکردشان نیز طبق روال گذشته بود و آن دینداری، منجر به انقلاب نمی شد.

از آنجا که غالب مردم متدین جامعه ما در ادراک این برداشت از اسلام، به عنوان پیرو خط امام خمینی(س) عمل کردند، مشخصه های این اسلام عمدتا منبعث از پیامها، سخنرانیها و مکتوبات آن حضرت است که به عینی ترین وجه از طریق عملکرد ایشان، برای مردم تجسم یافته بود. در اقبال مردم ما به این برداشت از اسلام، حتی الگوهای سنتی پیروی مردم از رهبران دینی خود نیز تا حدود زیادی درهم ریخت. چرا که فراوان بودند مردمی که مرجع تقلیدشان، فردی غیر از حضرت امام خمینی بود ولی در عمل، رسالت دینی و اجتماعی خود را به «فتوای » امام ادراک می کردند. هر چند بسیاری از این افراد بتدریج تبعیت اجتماعی از امام را به «تقلید از امام » مبدل ساختند ولی کم نبودند افرادی که همچنان تا پایان عمر حضرت امام این دوگانگی مرجعیت را حفظ کردند و در فروع، مقلد مرجعی دیگر بودند و در اصول و جهت گیریهای کلی و اجتماعی دین، عملا مقلد امام بودند. در پرتو همین تبعیت و تقلید از حضرت امام است که نقش آفرینی مردم در انقلاب اسلامی معنی و مفهوم می یابد والا اگر غالب مردم مقلد دیگر مراجع مانده بودند و یا تقلیدشان از دیگر مراجع همه جانبه و کلی بود، عملکردشان نیز مطابق عملکرد معدود متدیینی بود که از امام پیروی نمی کردند و در این صورت، وقوع انقلابی بااین مشخصات، معقول و ممکن نبود.

در عین حال اشاره می کنیم که همه مردم متدین بویژه اقشار مسلمان تحصیلکرده و صاحب اندیشه ای که بر اساس درک اسلام در قرائت جدید آن، به خیل برپادارندگان خیمه انقلاب پیوستند، همه دریافت خود را مستقیما و بی واسطه از امام نگرفته بودند; بلکه ریشه دریافتها و برداشتهای آنان به عناصر و جریانهای دیگری باز می گشت که در صفحات آینده به آن اشاره خواهیم داشت. در حالی که برای غالب این افراد، حضرت امام، چهره مجسم و الگوی اسلام مطلوب و مورد نظرشان بود و بسیاری از آنان نیز بتدریج با ظاهر شدن تفاوتهای احتمالی بین اسلام معرفی شده از سوی حضرت امام و اسلامی که از سایر منابع دریافت کرده بودند، برداشتهای سابق خود را در جهت انطباق هر چه بیشتر با امام تصحیح می نمودند.

با عنایت به این مقدمات و ملاحظات است که کوشش می کنیم مشخصات آن برداشت از اسلام و تشیع را که می تواند به عنوان «ایدئولوژی راهنمای عمل » بستر نظری و فرهنگی انقلاب محسوب شود احصا کنیم. در این جهت، گمان ما این است که توفیق این برداشت از اسلام، (ایدئولوژی انقلاب) فارغ از سرگذشت و وضعیت دیگر ایدئولوژیها و جریانهای فکری که بالقوه و بالفعل رقیب آن بودند نمی تواند مورد ارزیابی قرار گیرد. لذا کوشش ما در صفحات آینده، ارائه گزارشی توصیفی - تحلیلی از وضعیت ایدئولوژیهای رقیب است تا در قیاس با آنها بتوانیم دلایل و عوامل توفیق ایدئولوژی انقلاب و ترجیح آن در مقایسه با رقبا توسط پذیرندگان را توضیح دهیم. چرا که این ایدئولوژی در فضایی کاملا رقابتی به نسل تحصیلکرده دهه های 40 و 50 عرضه شد و اگر قابلیتها، تواناییها و جاذبه های درونی این ایدئولوژی نبود، پذیرش آن توسط نسل جوینده و کنجکاو و تشنه کامان حوزه اندیشه که بشدت در معرض تبلیغات انبوه و پرجاذبه دیگر ایدئولوژیها قرار داشتند متصور نبود.

جریانهای فکری رقیب

اگر بخواهیم عمده ترین جریانهای فکر ی با منشا بیرونی را که طی یکی دو قرن اخیر شاهد حضور و عرضه آنها در ایران بوده ایم بر شماریم، به ترتیب باید از تجدد (لیبرالیسم کلاسیک)، سوسیالیسم و ناسیونالیسم یاد کنیم.

الف: تجددگرایی

ریشه دارترین جریان، همان سنت فکری است که ما امروز از آن به عنوان اعقاب لیبرالیسم کلاسیک یاد می کنیم. این همان اندیشه ای است که تحت لوای تجدد خواهی و ترقی گرایی، فضای خموده و منفعل جامعه ایران را متاثر ساخت. در شرایطی که متعاقب شکستهای متوالی در جنگهای ایران و روس و تحمیل قراردادهای ننگین ترکمنچای و گلستان، اذهان جستجوگر در تلاش برای پاسخگویی به علت این رخدادها، عقب ماندگی تکنولوژیک و ضعف تسلیحات نظامی و فقدان سازماندهی قوای ارتش را نشان می دادند; سیاحان، تجار، ماموران سیاسی ایران در خارج از کشور، معدودی از محصلان اعزام شده به خارج و سایر کسانی که به نحوی با آن سوی دنیا ارتباط پیدا کرده بودند، از دستاوردها و ترقیاتی خبر می دادند که دنیای غرب را از پس قرنها سیاهی و جهل به شاهراه ترقی و کمال هدایت کرده بود. آنچه از دور چشمها را خیره می کرد و زرق وبرق آن دلها را می ربود، دانش و تکنولوژی جدیدی بود که در هیات «کالسکه دودی »، «ماشین بخار»، «توپ و تفنگ »، «دستگاه چاپ » و نظایر آن عرضه می شد و نیز مسافر آن دیار به هنگام بازگشت، خلق الله را به تماشای توام باحیرت آنها فرا می خواند. آن دسته از مردم، که توفیق مجالست با این پیام آوران ترقی و تمدن را داشتند همچون کودکانی بودند که امروزه نیز دور چمدان مسافران ممالک راقیه یا بندرگاههای این ممالک در بقیه دنیا، (مکه و مدینه، دوبی، سنگاپور ...) جمع می شوند تا آخرین اسباب بازیها، رباتها و دیگر نشانه های پیشرفت را که از جعبه شعبده آنها بیرون می آید تماشا کنند.

مسافران دیار فرنگ، حسب عمق بینش و اطلاعاتشان پس از ابتدایی ترین سوغات و رهیافت خود که عبارت بود از دستاوردهای باصطلاح علمی آن دیار که آن را از طریق این نوع کالاها نشان می دادند، مبهوت دو پیشرفت دیگر غربیان نیز بودند. البته این عرصه ها را نمی توانستند با ارائه کالاهای ذیربط معرفی کنند، بلکه به هنگام بیان و تشریح عجایب و مشاهدات محیرالعقول خود برای دیگران، از آن سخن می گفتند. دومین سوغات آنان نحوه متفاوت اداره امور جامعه و رابطه مردم با حاکمان خود بود. سخن گفتن از وجود «قانون »، مجلس قانونگذاری و احیانا انتخاب نماینده مجلس و رهبر حکومت از طریق انتخابات برای کسانی که آنچه دیده بودند، «فرمان ملوکانه » بود و «اراده سلطان » و سخط میرغضب یا صله و بخشش شاهانه ، بدیهی است اینگونه سوغاتها، دست کمی از کالسکه دودی نداشت و اشتیاق به داشتن آن نمی توانست ملال انگیز باشد.

اما برای عده ای که با دقت بیشتر به مناسبات آن دیار نگریسته و تحولات فرهنگی - اجتماعی آن را با عمق بیشتری دریافت کرده بودند، سوغات سومی نیز مطرح بود و آن عاملی اساسی بود که به زعم آنان موجد و موجب همه این تحولات بود و آن به زیر کشیدن خدا از اریکه خدایی و پشت کردن به مجموعه آن چیزی بود که به نام دین و حکم خدا از طریق کلیسا و کشیشان، قرنها بر عالمیان دیکته و اعمال شده بود.

انسان و عالم غربی از طریق دست کشیدن از دین در مفهوم کلیسایی آن به علم رسیده بود و حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش را با نفی سلطه پاپ و کلیسا که به نام دین و از جانب خدا، حکومت مطلقه خود را توجیه کرده بودند به دست آورده بود و اگر از قانون و مجلس قانونگذاری و رهبران انتخابی دم می زد همه اینها را مرهون رهایی از قید بندگی خدای کلیسا و نمایندگان زمینی وی می دانست. عده ای از مرتبطین غرب که در مقایسه با دیگران فرصت و تامل بیشتری داشتند، این وجه از سوغات آن دیار را نیز اخذ کرده بودند، بدون آنکه بتوانند به سابقه تاریخی آن دیار و شرایط ویژه ای که آن وضعیت را موجب شده بود بیندیشند. اینان پس از بازگشت به ایران، با نگاهی سطحی به موضعی که احیانا مدافعان دین در مواجهه با این مدعیان ضد دین اتخاذ می کردند، جنگ علم و دین و عالم و کشیش را عینا در جامعه خودمان نیز جاری و ساری می یافتند و این دریافت در یک دور تشدیدکننده، تقابل آنان با مدافعان دین را بیشتر می کرد. ولی این نزاع از نظر تاریخی عملا به سود متجددین پیش می رفت و جبهه دین باوران تا مدتها سنگر به سنگر عقب نشینی می کرد یا مواضع منفعلانه ای اتخاذ می کرد که نهایتا به واگذاری میدان به رقیب منتهی می شد.

بدیهی است در آن شرایط که مظاهر فریبنده تجدد چشمها را خیره کرده بود، و منادیان اسلام نوعا جز چشم فرو بستن از این مظاهر و نفی و تحریم منفعلانه آنها موضعی دیگر اتخاذ نکرده بودند; دور از انتظار نبود که موج اقبال به این اندیشه های وارداتی به نحوی فزاینده سنگرها را فتح کند و هنگامی که حاکمیت دست نشانده و خشنی چون رضاخان را نیز در مسیر خود، همراه بیابد، مغرورانه به پیش بتازد. شاید بتوان گفت این جریان، بویژه پس از موضع گیریهایی که بخشی از نیروهای دین مدار و مشروعه خواه، در حوادث سالهای پس از نهضت مشروطیت از خود بروز دادند و به علت نگرانی عظیمی که از ناحیه تجددگرایان احساس نمودند، بخشی از مشروعه خواهان عملا به نوعی در موضع دفاع از استبداد قرار گرفتند، این غرب گرایان بهانه نظری مناسبی برای نشان دادن همسویی استبداد و دین گرایان به دست آوردند و مواضع ضد دینی خود را با سهولت نظری بیشتری تعقیب کردند و سرانجام، خود مدافع و توجیه کننده و حتی مباشر خشن ترین نوع استبداد یعنی استبداد رضاخانی شدند.

عوامل کاهش جاذبه های تجددگرایی

با عنایت به آنچه در صفحات گذشته آمد، ورود جریان تجددگرایی به ایران، لااقل در مراحل آغازین، با زمینه های نسبتا مساعدی همراه بود و موانع موجود بر سر راه آن از کفایت لازم برای مقابله مؤثر با تجددگرایی برخوردار نبودند. این جریان هر چند در دوره رضاخان و محمدرضا به حمایت دربار مستظهر بود و اربابان خارجی نیز بی دریغ در جهت بسط قدرت و نفوذ آنها مددکارشان بودند ولی به دلایلی که شرح خواهیم داد، تجددگرایی بتدریج جاذبه های اولیه خود را از دست داد. عمده ترین عوامل مؤثر در این فرایند را به شرح زیر می توان برشمرد:

1- اولین عامل، ضعفها و کاستیهایی بود که این اندیشه در زادگاه خود یعنی غرب با آن مواجه شد و آن ظهور مقوله بی عدالتی و استثمار خشن حاصل از نظامهای اقتصادی لیبرال در جوامع سرمایه داری غرب بود. لیبرالیسم کلاسیک در غرب موجد عریان ترین شکل استثمار و بهره کشی از کارگران توسط بورژوازی نوپا و صنعتی شده بود و اذهان حق طلب و آرمانخواهی که اندیشه های لیبرال اروپای پس از رنسانس را شاهراه فلاح و سعادت بشریت پنداشته بودند، خود را با سراب سرمایه داری مواجه دیدند. اینان بخوبی دریافتند که حاصل «علم و آزادی » اندیشه های لیبرالیستی، آزادی و قدرت سرمایه داران برای غارت هر چه بیشتر دستمزد کارگران فقیر شده بود و این وضعیت خوشایند طبع آنان نبود، از همین جا بود که در بطن نظام سرمایه داری غرب و بر علیه آن، اندیشه های سوسیالیستی برای مقابله با استثمار موجود در نظامهای لیبرال جوانه زد.

2- علاوه بر استثمار به عنوان نتیجه سازوکار داخلی اقتصاد سرمایه داری که در بند فوق به آن اشاره شد، تمدن بورژوازی غرب در ارتباط با سایر نقاط جهان نیز یکی از ناخوشایندترین تجارب تاریخ بشری را به عرصه نمایش گذاشت. استعمار خشن و عریان بخش اعظم نقاط جهان، توسط کشورهای اروپایی و غارت منابع مالی، طبیعی و انسانی و حتی برده گیری و اسارت میلیونها انسان محروم و زجر کشیده از سرتاسر آفریقا و بسیاری از مناطق آسیا و امریکا، تصویری بسیار رسواگر از ماهیت درونی و پیامدهای خسارت بار تمدن بورژوازی و پشتوانه های اندیشه ای آن به نمایش گذاشت و اذهان جستجوگر و چشمان بصیر را با تردیدهای بسیار جدی در خصوص حقانیت و اعتبار آن اندیشه ها مواجه ساخت.

3- اندیشه وران ایرانی، علاوه بر دو عامل مذکور واقعیت ملموس دیگری را نیز در برابر چشم خود داشتند که تجدد و مدرنیسم منبعث از غرب را با چالشهای جدی مواجه ساخت. عملکرد مدافعان تجدد و حاکمیتهای دست نشانده ای چون پهلوی اول و دوم که هر دو از طریق کودتاهای طراحی شده توسط رژیمهای سیاسی مدعی آزادی و دموکراسی یعنی انگلیس و امریکا بر جامعه ایران مسلط شده بودند و خشن ترین دیکتاتوریها و نظامهای استبدادی را تحت لوای تجدد و با حمایت و مباشرت روشنفکران مدعی آزادی و مدافع ترقی اعمال کرده بودند، جایی برای کمترین خوش بینی و تداوم جلوه های اولیه این اندیشه های وارداتی باقی نگذاشت.

این سه عامل در مجموع آنچنان روشنگریهایی به وجود آورد که نقاب پرزرق و برق و فریبنده را از چهره ایده ها و اندیشه های منتسب به لیبرالیسم کلاسیک غرب در ایران برداشت، و طی دهه های پایانی عمر رژیم شاه دیگر کمتر کسی بود که در حال و هوای خوش بینی منورالفکرهای اولیه باقی مانده باشد و بالطبع، دیگر آن ایده ها برای ژرف اندیشان و صاحبان بصیرت، متاعی کاملا رنگ باخته بود که حقیقت را بر نمی تافت و جستجو برای یافتن ایده های جدید آغاز شده بود.

ب: سوسیالیسم

دومین جریان فکری که پس از تولد آن در غرب، همچون طوفانی سهمگین، اقصی نقاط عالم را در نوردید و با شتاب و رشدی چشمگیر و فزاینده به صورت اصلیترین رقیب اندیشه های لیبرالیستی خود را عرضه کرد سوسیالیسم بود. این اندیشه که در حقیقت واکنش فعال برای مقابله با بنیادی ترین ضعف و پیامد دستگاه فکری لیبرالیسم کلاسیک، یعنی «استثمار و بی عدالتی »، بود، «عدالت » را شعار اصلی خود اعلام کرده بود. سوسیالیسم که عمدتا از طریق آثار و اندیشه های جذاب مارکس و انگلس به عنوان اندیشه ای نوپا و پویا عرضه شده بود، علم گرایی و پوزیتیویسم را در قالب ظاهرا شکیل «فلسفه علمی » عرضه می داشت و «آزادی حقیقی » را در پرتو رهایی انسان از نظامهای طبقاتی وعده می داد. نظامی که در آن «عدالت » معرف و مقوم آزادی است. مارکسیسم در رابطه با مذهب نیز یک گام فراتر از لیبرالیسم برداشته بود، چرا که اگر لیبرالیسم در رابطه با مذهب، سکولاریسم یا خانه نشینی مذهب و عدم مداخله آن در امور اجتماعی را مطرح کرده بود، مارکسیسم، مذهب را عامل توجیه نظام طبقاتی و افیون توده ها معرفی کرد، و مذهب خانه نشین را نیز مزاحم آگاهی طبقاتی طبقه کارگر به حساب آورد.

به هر حال این اندیشه که یکی از بنیادی ترین آرمانها و آرزوهای دیرینه و فطری بشر یعنی «عدالت » را شعار خود ساخته بود و در شرایطی که «استثمار و استعمار» کریه ترین جلوه های بی عدالتی برخاسته از نظام سرمایه داری غرب را در برابر جهانیان به تماشا گذاشته بود، همچون آب گوارا و خنکی می نمود که به بشریت سرگردان و خسته از سراب، در کویر سرمایه داری عرضه شده بود. بویژه اگر پشتکار و توانمندیهای نظری ارائه کنندگان این اندیشه و پشتوانه سیاسی - اجتماعی ناشی از توفیق لنین در برپایی نظامی سیاسی مبتنی بر آن ایدئولوژی را در نظر گیریم، جذابیت آن را بهتر در می یابیم. علاوه بر تاکید بر آرمان عدالتخواهی که نقطه مقابل، «استثمار» در نظام سرمایه داری بود، مارکسیسم برای مردم بسیاری از نقاط دیگر دنیا که اسیر مناسبات استعماری شده بودند، حاوی پیام یا ادعای ارزشمند دیگری نیز بود و آن شعار «جهان وطنی » یا (Comintern) بود. نفی روابط استعماری و طرح شعار دفاع از خلقهای محروم و حمایت از نهضتهای رهایی بخش، جاذبه های عدالت خواهانه این ایدئولوژی را مضاعف می کرد.

با عنایت به این ملاحظات است که تاریخ جهان در هفت دهه اول قرن حاضر، روایتگر روند رشد شتابان و گسترش این اندیشه بود که طی کمتر از 50 سال به رقیب اصلی حوزه اندیشه ای و سیاسی دنیای سرمایه داری مبدل شد. در ایران نیز همزمان با شروع دوره حاکمیت رضاخان، حضور جسته و گریخته این اندیشه را شاهدیم و از سال 1315 ظهور سیاسی جدی تر آن را در قالب گروه 53 نفره تقی ارانی به خاطر داریم.

در دهه 20، از دو سو شاهد روند رشد و حضور این اندیشه در ایران هستیم، در مناطق شمال و بویژه آذربایجان، هواداران این اندیشه، تا حد تشکیل دولت خود مختار یا مستقل پیش رفتند و در تهران و سایر نقاط نیز حزب توده به یکی از پر سروصداترین تشکیلات حزبی مبدل شد و نشریات رسمی و غیررسمی مرتبط با اندیشه های مارکسیستی، موج آفرین صحنه های فرهنگی - اندیشه ای کشور شدند و بسیاری از اذهان و ظرفیتهای فکری کشور را تحت تاثیر خود قرار دادند و مارکسیسم و اندیشه های سوسیالیستی به یکی از پرجاذبه ترین جریانهای فکری سیاسی کشور تبدیل شد (4) . البته توفیق این جریان فکری در سطوح روشنفکری به مراتب بیشتر از توفیق آن در توده مردم بود و تعارض بنیانهای فکری - اعتقادی مارکسیسم با مذهب و فرهنگ توده مردم، مانع از توفیق همه جانبه آن در این عرصه بود.

فرایند افول ستاره اقبال سوسیالیسم

شاید بتوان گفت سوسیالیسم در تعبیر مارکسیسم - لنینیسمی آن به همان سرعت اعجاب انگیزی که رشد کرده بود، سراشیبی سقوط را نیز طی کرد. ما بدون آنکه بخواهیم، ساده انگارانه، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را با مرگ مارکسیسم به عنوان یک دستگاه اندیشه ای یکی انگاریم، ولی قطعا می توان گفت دوران اقبال و فروزندگی آن به سر آمده است.عوامل چندی در این فرایند دخالت داشته اند که اجمالا به آنها اشاره می کنیم:

1- سوسیالیسم این اقبال را داشت که توانست به سرعت تا حد ایدئولوژی یک حکومت نوپا و برخاسته از انقلاب اجتماعی صعود نماید، ولی همین عامل که البته فرصتهای زیادی برای تبلیغ و اشاعه همین ایدئولوژی رانیز در اختیار آن گذاشت، تبدیل به یک عامل بازدارنده شد. چرا که کلیه عملکردها و اقدامات این حکومت به حساب ماهیت این اندیشه ثبت می شد. حکومت شوروی بویژه از دوره استالین به بعد، تصویری خشن و پرخفقان از خود به نمایش گذاشت که با بزرگ نمایی و تبلیغات اردوگاه مقابل، دستاورد این ایدئولوژی را کریه و غیر قابل دفاع نمود. این خشونتها که بتدریج با توجیه نظری مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا نیز همراه شده بود، مؤید این نکته بود که در بهترین فرض، این نظام اندیشه ای، «عدالت » را به بهای آزادی ارائه می کند و جوامع برای به دست آوردن عدالت، باید از آزادی چشم بپوشند. این بهای سنگینی بود که پرداخت آن برای اهل تامل و اندیشه ورز به سهولت ممکن نبود، بویژه آنکه نشانه های فراوانی در دست بود، که آزادیهای از دست رفته، عدالت حقیقی نیز به بار نیاورده است و بی عدالتیهای مشهود در امتیازات مقامات حزبی و حکومتی در نظام شوروی با امتیازات طبقه حاکم در نظام سرمایه داری، لااقل از بعضی جهات برابری می کرد.

2- علاوه بر ضد تبلیغی که در عملکرد نظام شوروی نهفته بود و آرمان آزادی را به مسلخ برده بود، پس از جنگ جهانی دوم، مساله تقسیم حوزه نفوذ هر یک از دو بلوک و تفاهمهایی که در این زمینه بین دو ابرقدرت آن روز به عمل می آمد، شعار جهان وطنی مارکسیسم را نیز با خدشه های جدی مواجه کرد و بسیاری از آزادیخواهان و ناظران هوشمند، شاهد این مساله بودند که منافع استراتژیک و حیاتی اتحاد جماهیر شوروی، در موارد متعدد، منافع خلقهای محروم را تحت الشعاع خود قرار می داد.

3- این دو مساله از دید صاحبان بصیرت در ایران نیز مغفول نماند. بویژه آنکه عملکرد حزب توده، نمونه های بومی این کاستیها را نیز بوضوح نشان می داد. ایرانیان فهیم شاهد بودند که در ماجرای نهضت ملی شدن صنعت نفت، توده ایها به جای دفاع از حقوق ملی، از اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی دفاع می کردند و از امکانات و تشکیلات خود به نحو مؤثر در مقابله با دشمنان نهضت استفاده نکردند و در نهضت 15 خرداد 42 نیز رژیم شوروی، به امید دریافت سهم خود از امتیازات اعطایی رژیم شاه، همصدا با رژیم شاه مقاومت مردم را ارتجاع سیاه نامید و از آن به عنوان تلاش ایادی فئودالهای متضرر شده از اصلاحات ارضی مترقی شاه یاد کرد. (5)

اینگونه عملکردها همراه با توبه نامه ها و مواضع سازشکارانه ای که برخی مارکسیستهای قدیمی در مورد رژیم شاه اتخاذ کردند، آنچنان وجهه و اعتبار مارکسیسم از نوع توده ای و روسی آن را از بین برد که در دو دهه آخر عمر رژیم شاه مارکسیسم انقلابی، عمدتا الگوی نظری و عملی خود را در سایر قلمروهای این اندیشه جستجو می کرد و مثلا مارکسیسم چینی و کوبایی بر نوع توده ای و روسی آن برتری یافته بود. این حوزه متاخر مارکسیستی نیز از آسیب پیامدهای ماهوی آموزه های آن در امان نماند و اتفاقات خشن و بیرحمانه ای که تحت عنوان تصفیه های درون گروهی - متعاقب تغییر مواضع ایدئولوژیک توسط جناح مارکسیست شده سازمان مجاهدین خلق که در حال مبارزه زیرزمینی و مسلحانه علیه رژیم شاه بود - به وقوع پیوست یک بار دیگر، حاکی از آن بود که رفتارهای استالینیستی، گویا جزئی اجتناب ناپذیر از آموزه های این ایدئولوژی است.

به هر حال مجموعه این رخدادها و چالشهای نظری مربوط به آن، لااقل در دهه های آخر عمر رژیم شاه، مارکسیسم و اندیشه های سوسیالیستی را در منظر حقیقت طلبان، از وجاهت قبلی و اولیه انداخت و راه را برای جستجو و تامل در سایر ایدئولوژیها و نحله ها هموارتر کرد.

ج: ناسیونالیسم

همچنان که در بررسی عوامل کاهش جاذبه های تجددگرایی اشاره گردید، ظهور نتایج و پیامدهای استعماری عملکرد غرب سرمایه داری که به لطمات عظیم در منابع مادی، طبیعی و انسانی و حتی فرهنگی بخش عظیمی از جهان منجر شد، بسیاری از صاحبنظرانی را که نمی توانستند نسبت به این پیامدها بی تفاوت باشند به تامل واداشت و اصل دفاع از هویت ملی و تاکید بر منافع و حقوق پایمال شده اقوام و گروههای انسانی توسط قدرتهای مسلط و بیگانه، مورد توجه قرار گرفت. این فکر بتدریج در هیات ناسیونالیسم یا دفاع از منافع ملی در مقابل بیگانه، موضوعیت یافت.

لازم است اشاره کنیم که هر چند این اندیشه می توانست علیه تهاجم و سلطه استعماری قدرتهای غربی به کار گرفته شود ولی از جهت دیگر، این اندیشه در خدمت آن قدرتها بود و خود آنها مروج و مؤید آن بودند. قدرتهای غربی در مسیر اقدامات سلطه طلبانه و استعماری خود هر جا با حکومتها و امپراتوریهای قدرتمندی مواجه می شدند که وجود آنها مانع منافعشان بود، از حربه ناسیونالیسم برای ایجاد تنش و تهییج قومیتها و گروههای نژادی، زبانی و مذهبی موجود در قلمرو آن قدرت و ساز کردن نغمه استقلال طلبی آن قومیتها علیه حکومت مرکزی سود می جستند. بارزترین مصداق این عملکرد، اقداماتی بود که منجر به فروپاشی دولت عثمانی و ایجاد حکومتهای دست نشانده ریز و درشتی شد که بستر مناسب برای انعقاد نطفه رژیم اشغالگر قدس را فراهم کرد.

اوج حضور فعال این اندیشه را در دو دهه پس از جنگ دوم جهانی شاهد بودیم که با موجی از نهضتها و حرکتهای استقلال طلبانه که عمدتا متاثر از ایده های ناسیونالیستی بود همراه گردید و پیامد سیاسی - اجتماعی آن، به سر آمدن عمر دوران استعمار کلاسیک و کوتاه شدن ظاهری دست قدرتهای بیگانه از مقدرات بسیاری از کشورهایی بود که در پی این نهضتها، استقلال خود را به دست آوردند. هر چند متاسفانه این احساس پیروزی در بسیاری از موارد دیری نپایید و سلطه های پنهان و عمیق تر در اشکال جدید آن (استعمار نو) ادامه یافت.

دهه بعد از شهریور 20 و رخدادهایی که تحت عنوان نهضت ملی شدن صنعت نفت در ایران شاهد بودیم، نمونه ایرانی معرف این جریان اندیشه ای بود. به هر حال این اندیشه نیز طی چندین دهه به عنوان یکی از جریانهای فکری پرجاذبه، بسیاری از افراد و شخصیتهای اصلاح طلب و ضدبیگانه را به سوی خود جذب نمود و توفیقهای مراحل اولیه آن، چشم انداز نوید بخشی ارائه داده بود، ولی بتدریج، کاستیها و ناکارآمدی آن بر اهل نظر روشن شد.

ژرف اندیشان بتدریج با این واقعیت ملموس مواجه شدند که ناسیونالیسم، حداکثر، ایدئولوژی موفق برای مرحله مبارزه با بیگانه است ولی در مورد نحوه اداره امور جامعه و تنظیم روابط اجتماعی، فاقد دستگاه فکری و بنیانهای نظری لازم است. در عمل بسیاری از انقلابیون و رهبران نهضتهای رهایی بخش، پس از توفیقات اولیه، برای اداره جامعه خود، دستورالعملهایی برآمده از ناسیونالیسم در اختیار نداشتند و ناچار دست تمنا به سوی نظامهای فکری دیگری که فرا رویشان بود دراز کردند. تبعیت از راهکارهای لیبرالیستی یا سوسیالیستی و بعضا تلفیقی از آن دو مسیر اجتناب ناپذیری بود که سوابق و گرایش فکری آن رهبران و احتمالا رقابتهای درونی و بعضا دسیسه های آشکار و پنهان دستهای بیگانه، شقوقی از آن را به کشورهای تاره استقلال یافته تحمیل نمود و مردم و رهبران آن کشورها را بتدریج در درون یکی از دو بلوک نظام استعماری جدیدی که نظام دو قطبی آن دوران معرف آن بود وارد کرد و سراب بودن ناسیونالیسم را براهل نظر اثبات نمود.

در ایران نیز یاس و سرخوردگی ناشی از شکست نهضت ملی و مواضع منفعلانه هواداران و رهبران سیاسی - اندیشه ای آن، طی دوران 20 ساله بعد از کودتای امریکایی سال 1332، شادابی و طراوت لازم را از اندیشه های ملی گرایانه زدود، به گونه ای که در رقابتهای ایدئولوژیک دهه 50، این اندیشه قادر به جذب نیروی جدید نبود و معدود عناصر بازمانده از دهه های گذشته، بسیار کم تحرک تر از جریانهای رقیب، حضوری کمرنگ و محتاطانه داشتند.

در شرایطی که اندیشه های سه گانه مذکور، با بن بستها و تنگناهای نظری و نیز عدم توفیق در عملکرد مواجه بودند، اسلام در هیات جدید خود که بتدریج با توجه به مسائل و موضوعات روز و مبتلابه جامعه اسلامی، به نحوی فزاینده، مدعی راه حلهای بدیع و اصیل بود، قدم به عرصه رقابت با اندیشه های وارداتی گذاشت و نهایتا توانست به صورت مدعی پیروز این میدان، انقلاب اسلامی ایران را به عنوان یکی از بدیعترین و مردمی ترین انقلابهای اجتماعی دوران معاصر، در معرض تماشای جهانیان بگذارد. انقلابی که اکثر تحلیل گران، به وجهه ایدئولوژیک آن معترف بوده و نقش بنیادین آموزه های اعتقادی و دینی را در تحقق آن غیرقابل انکار می دانند. در صفحات آینده، مراحل تکوین این برداشت جدید از اسلام را تشریح خواهیم نمود.

مراحل تکوین ایدئولوژی انقلاب

1- نفی تعارض علم و دین: همچنان که قبلا اشاره شد اندیشه های تجددگرایانه در درجه اول، با استناد به دانش و علوم جدید غربی و دستاوردهای عینی آن عرضه می شد و بخش عمده متولیان دین و فرهنگ اسلامی در آن مقطع، بر اساس دل نگرانیهای جدی که از مقاصد و انگیزه های بیگانگان داشتند، منفعلانه، این علوم و دانشها را نیز نفی می کردند. (6) این موضع، عملا تعارض علم و دین را که ریشه در شرایط تاریخی غرب داشت، در ایران نیز دامن می زد. به طوری که نسل اول و دوم تحصیلکرده های جدید، عمدتا کسانی بودند که از طریق نادیده انگاشتن مواضع تحریمی مدافعان دین، به تحصیلات جدید روی آورده بودند ودر حقیقت، علم را به قیمت وداع با دین به دست آورده بودند.

اما بتدریج این وضعیت دگرگون شد و افراد و عناصر متدین، با حفظ اعتقاد و دلبستگی به باورهای دینی، رویکرد ثبت به اخذ دانشهای جدید را آغاز کردند. این جریان که با ورود بعضی روحانیون به جرگه مؤسسین مدارس جدید، روند آن گسترش یافت، منجر به پیدایش اولین نسل تحصیلکرده های جدید شد که ضمن احترام به احکام شریعت اسلام و باورهای آن، از علوم و دانشهای جدید نیز بهره داشتند و نفس حضورشان در مراکز علمی، طلسم تعارض علم و دین را شکست. از نظر تاریخی، این رخداد عمدتا در دهه 20 جلوه های عینی خود را به نمایش گذاشت. حضور تعداد اندکی از فارغ التحصیلان خارج کشور در محیط دانشگاه و در کسوت استادی دانشگاه در حالی که اعتقاد و جسارت آن را داشتند که شجاعانه در آن محیط خود را نمازخوان نشان دهند، اولین جوانه های نورس این امر بود و تاسیس مدارس اسلامی که در آن ضمن آموزش علوم و دانشهای جدید و به کارگیری شیوه های جدید تعلیم و تربیت، برای تربیت دینی و تعمیق اندیشه های مذهبی و اسلامی نیز برنامه ریزی شده بود، این فرایند را وارد مرحله نهادی شده و رشد یابنده ای نمود. (7)

2- توجیه علمی دین: با ظهور اولین نسل تحصیلکرده های مسلمان که مسلح به دانشها و علوم روز نیز بودند، مساله دفاع از باورها و احکام اسلامی در مقابل شبهاتی که از سوی علم گرایان و تجدد مابها مطرح می شد، به موضوعی حیثیتی برای این نسل تبدیل شد. واکنش اولیه چهره های برجسته این نسل که عمدتا دارای تحصیلاتی در حوزه علوم طبیعی و تجربی و فنی بودند تلاشهایی بود که براساس آن، نوعی سازگاری بین یافته ها و دانشهای جدید با متون دینی و احکام اسلامی نشان داده می شد. توجیه دینی نظریه تکامل داروین و اثبات سازگاری احکام طهارت در اسلام با اصول بهداشتی و یافته های پزشکی جدید، نمونه های بارز این تلاشهاست. (8) در این مرحله، معمولا کوشش می شد برای هر یافته علمی، مؤیدی از نص صریح متون و سنتهای دینی استخراج شود وغالبا اعتبار این منابع و مواد از طریق حدودسازگاری آنها با یافته های علمی سنجیده می شد.

هر چند در مراحل بعدی کاستیها و نواقص اساسی این رویکرد مورد تامل و توجه ژرف اندیشان قرار گرفت ولی در آن مرحله، همین توجیهات نیز در جهت کاهش احساس تعارض علم و دین کارساز بود و اسلام را با توانمندی بیشتری وارد عرصه رقابتهای اندیشه ای می کرد. این جریان بتدریج با طرح مباحث ژرفتری در حوزه رابطه «عقل و وحی » و «علم و ایمان » و اثبات عدم کفایت دانشهای تجربی و فلسفه ماتریالیستی برای پاسخگویی به همه عرصه ها و نیازهای معرفتی از عمق و غنای بیشتری برخوردار شد و از ساده اندیشیهای اولیه در خصوص مبنا بودن علم و توجیه دین با آن فاصله گرفت و منازعه مربوط به سازگاری یا تعارض علم و دین را به قالبهای اصولیتری هدایت نمود که هنوز هم کمابیش ادامه دارد.

3- دفاع فلسفی از دین و متافیزیک: تلاشهایی که در جهت توجیه علمی دین صورت گرفت هر چند ممکن بود در مقابل پاره ای شبهات و انتقادات شکل گرایانه نسبت به صور احکام شرعی از دین دفاع کند ولی آنگونه تلاشها هرگز قادر نبود شبهات بنیادینی راکه اساس ماوراء الطبیعه را هدف قرار گرفته و معرفت شناسی را در چهارچوب تنگ معرفت حسی و بینشهای ماتریالیستی اسیر کرده بود پاسخ گوید. این تهاجمات فلسفی به دین بویژه وقتی کارسازتر شده بود که در درون حوزه های علمیه و محافل متولیان رسمی فرهنگ دینی نیز معرفت فلسفی و بینش عقلانی زیر ضربات نهضت اخباریگری و گرایشهای ضد فلسفی، بشدت تضعیف شده بود و پرداختن به این حوزه های معرفتی، از دستور کار جریان عمومی و مسلط بر حوزه ها خارج شده بود.

در این شرایط غربت و هزیمت که تهاجمات اندیشه های معارض و بیرونی، از درون مجامع دینی نیز بی مدافع مانده بود، در دهه 1330، شکل گیری محفلی کوچک و منزوی اما پرتلاش و عمیق که با اتکا به میراث غنی فلسفه اسلامی و با نگاهی موقعیت شناس و آگاه به شبهات روز، تامل در اصول و فلسفه رئالیسم را در دستور کار خود قرار داده بود، بسیار راهگشا و کارساز بود. این کانون با برکت که اجزا و عناصر آن کاملا معدود بود، به خلق آنچنان زیرساختهای نظری توفیق یافت که طی دو دهه بعد، سرفرازی و سربلندی مدافعان دین در رویاروییهای فلسفی با معارضین را ممکن ساخت. علاوه بر کارسازی تولیدات اندیشه ای این حلقه معنوی در مواجهه با شبهات در مبانی هستی شناختی و معرفتی، پرورش یافتگان این مکتب فکری به مدد عمق و غنای اندیشه ای که به دست آورده بودند در مسائل و موضوعات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی نیز با ژرف نگری و استواری قابل تحسین، جبهه اسلام گرایان و روشنفکران دینی را حمایت و ناخالصیهای آنها را جبران می نمودند. (9)

4- دفاع از دین در مقابل شبهات و اتهامات سیاسی - اجتماعی: شبهات فلسفی و معرفت شناسانه هر چند بنیادی و زیربنایی بود ولی برد محدودی داشت و از حلقه محصور اقشار مرتبط با حوزه اندیشه های نظری محض خارج نمی شد. اما موج شبهات اجتماعی و سیاسی که بویژه از جانب جریانات مارکسیستی مطرح و دامن زده می شد، حوزه تاثیر و القا بمراتب وسیعتری داشت. طرح این شعار که دین افیون توده هاست و سلطه و حاکمیت طبقات مسلط و بالای جامعه در طول تاریخ، مدیون نقش توجیه گرایانه علمای دین بوده است و آموزه هایی چون باور به معاد و تقدیر الهی، صرفا طرحی فریبکارانه برای تخدیر توده های مردم و تسلیم آنان در برابر نظامهای اجتماعی ظالمانه و ناعادلانه بوده است، در آن شرایط، مدافعان دین را در وضعیت دشواری قرار داده بود. بویژه اگر تاثیرات نسبی تبلیغات مسموم جریانات غرب گرا و مدعی تجدد و سیاستهای ضد دینی و مخرب رژیم پهلوی در مقابل اسلام و روحانیت را نیز در نظر داشته باشیم، خطر این موج مارکسیستی که به زیور مواضع انقلابی و مبارزه با رژیم شاه نیز آراسته بود بیشتر احساس می شود.

این مواضع ظاهرا پرجاذبه بخصوص وقتی با شواهد و نشانه هایی واقعی و ملموس نیز توام می شد و پاره ای عملکرد و مواضع مدعیان غافل یا ریاکار دین به عنوان مصادیق چنین نقشی نشان داده می شد، در اذهان پرشور جوانان و نسل تحصیلکرده ای که در جستجوی راهی برای نجات کشور بود، دغدغه های بسیاری ایجاد می کرد که وسعت و دامنه آن از حلقه محدود روشنفکران فراتر می رفت.

این موج اندیشه ای که از طریق به کارگیری مفاهیم و زبان علوم اجتماعی جدید و در قالب تحلیل جامعه شناختی طبقات و نظریات تکامل اجتماعی و فلسفه تاریخ و ماتریالیسم تاریخی مطرح شده بود و از پیچیدگی و زبان مغلق متون فلسفی نیز خارج شده بود، نه تنها در حوزه محافل و رشته های ذیربط در مجامع دانشگاهی، که در اکثر حوزه های دانشگاهی و فراتر از آن در مراکز فرهنگی و دبیرستانها و مدارس نیز مخاطبان وسیعی یافته بود و کمتر کسی ی توانست بدون آشنایی به زبان این علوم، مبارزه با آن را به سرانجام رساند.

در این شرایط بود که معدودی از روشنفکران مسلمان که تحصیلات و مطالعاتی نیز در همین حوزه های علوم انسانی جدید داشتند با وقوف و آشنایی کافی نسبت به مفاهیم و تحلیلهایی که بر ضد دین به کار گرفته شده بود، به شیوه ای نسبتا بدیع به دفاع از اسلام و تشیع برخاستند. این حرکت که به نحوی محدودتر از مساجد و محافل تفسیری معدود روحانیون و عالمان روشن ضمیر در تهران و شهرهایی چون مشهد آغاز شده بود با اوج گیری فعالیتهای حسینیه ارشاد در تهران، از هدایت خواص، به ارشاد انبوه جوانان و نسل تحصیلکرده مشتاق طی طریق نمود. (10)

موفقیت این جریان صرفا در به کارگیری زبان و مفاهیم مناسب و سازگار با مخاطب نبود بلکه شیوه نسبتا بدیعی که اتخاذ شد بسیار کارساز بود. این شیوه، برای دفاع از دین، در صدد نفی مطلق اتهامات و شبهات برنیامد. چرا که اندکی از این اتهامات، واقعیتی بود که نادیده انگاشتن آن، بیش از آنکه به حل شبهات کمک کند، مؤید آنها بود. این جریان با سود جستن از اطلاعات نسبتا وسیع تاریخی و از طریق وقوف هر چند سطحی در مبانی فرهنگ دینی و حسن استفاده از دانشهای جدید، به ابتکاری هوشمندانه در دفاع از اسلام و دیانت دست زد و آن تفکیک دو نوع «اصیل » و «تحریف شده » دین از یکدیگر بود. با این شیوه، نه تنها مجبور نبود به دفاع و یا توجیه سوء عملکردهایی که به نام اسلام و تشیع صورت گرفته بود بپردازد بلکه خود باارائه شرح مبسوطی از نشانه ها و عملکردهایی اینچنین، به افشای ماهیت «اسلام تحریف شده » می پرداخت. این اسلام، تحت عناوینی چون اسلام خلافت در مقابل اسلام امامت، اسلام اموی در مقابل اسلام علوی و تشیع صفوی در مقابل تشیع علوی، با تفصیل هر چه تمامتر به مخاطب معرفی می شد.

این جریان نه تنها کارنامه مدعیان دروغین دین را انکار نمی کرد که «جنگ مذهب علیه مذهب » را واقعیت تلخی می دانست که در همیشه تاریخ بشر و علیه همه پیامبران راستین در جریان بوده و از نخستین سالهای پس از بعثت پیامبر خاتم و بویژه پس از ارتحال آن حضرت نیز، دست اندرکار تحریف پیامهای انسان ساز و رهایی بخش اسلام محمدی گردید. در پرتو همین استنباط از جریان تحریفگر بود که مفاهیم «کل ارض کربلا» و «کل یوم عاشورا» به بهترین وجه تفسیر شد و «مسئولیت شیعه بودن »، «امر به معروف و نهی از منکر»، «تولی و تبری »، «انتظار» و صدها واژگانی دیگر از این سنخ و حتی گریه بر شهید، از عامل تخدیر، قعود و تسلیم به عامل شعور، حرکت، قیام و مبارزه تبدیل شد. (11)

همچنان که اشاره شد، این تحول در زبان و شیوه دفاع از دین به شدت کارساز و مؤثر واقع شد و اسلام در تعبیر و هیات جدید آن به صورت متقن ترین اندیشه پاسخگو به نیازهای عصر، از رقبا پیشی گرفت و جاذبه حیرت آور آن، پرشورترین مجامع و محافل را از انبوه مشتاقان لبریز کرد و نوارها و مکتوبات منتسب به آن حتی در شرایطی که از جانب دستگاه امنیتی رژیم شاه، مجازات سنگینی درپی داشت در وسیعترین تیراژ ردوبدل شد.

علی رغم همه این توفیقها و روند رو به رشد و تکاملی که اندیشه اسلام مبارز، طی مراحل چهارگانه مذکور طی نموده بود، هنوز تا تبدیل آن به ائدیولوژی انقلاب، فاصله زیادی وجود داشت و اگر این فاصله با گامهای استوار و هوشمندانه حضرت امام خمینی(س) طی نمی شد، معلوم نبود امروز قادر باشیم از «انقلابی » سخن بگوییم که بازیابی روند رشد ایدئولوژی آن را طالب باشیم.

امام خمینی(س) حلقه اتمام و اکمال ایدئولوژی انقلاب

امام خمینی(س) که خود در بخش مهمی از عمر با برکت خویش شاهد تیزبین سیر تحولات یادشده بود و حتی در سال 1323، اولین اثر مبارزاتی خود در دفاع از حاکمیت اسلام را در مقابل هتاکین به معارف دینی نگاشته بود; (12) طی حدود دو دهه بعد از آن، همچون آتشفشانی خموش، از فعالیت آشکار سیاسی - مبارزاتی بر کنار ماند. امام که در این ایام عمدتا به درس و بحث و نگارش به سبک مرسوم در حوزه های علمیه مشغول بود، بدون آنکه در عرصه نزاع ایدئولوژیک، گام جدید برداشته باشد، بعد از وفات مرحوم آیت الله بروجردی در اواخر دهه 30، بسرعت به ارائه الگوی عملی اسلام مبارز پرداخت و در نقش ایدئولوگ مجسم ظاهر شد.

این منادی اسلام، در اولین منظر، دو خصلت برجسته داشت; ابتدا، شجاعت و شهامت بی نظیر وی بود که در حمله به کانون قدرت و شخص شاه، بویژه پس از کودتای امریکایی سال 32 و فضای رعب و اختناقی که ایجاد شده بود، کمتر کسی توانایی ابراز چنین شجاعتی را داشت که وارد میدان مبارزه با شاه شود. بدین ترتیب شجاعانه ترین جلوه استبداد ستیزی در هیات یک مرجع دینی ظاهر شده بود. سپس، استعمار ستیزی و معارضه با سلطه بیگانه که در قالب حمله به کاپیتولاسیون و مصونیت امریکاییها و انتقاد شدید الحن علیه نفوذ صهیونیسم و اسرائیلیها مطرح شده بود.

البته مردم و جریانهای فکری - سیاسی، جلوه هایی از ابعاد مبارزاتی اسلام را در اقدامات فداییان اسلام و آیت الله کاشانی و نیز دیگر جنبشهایی که تحت رهبری روحانیون در دوره رضاخان صورت گرفته بود مشاهده کرده بودند; ولی از آنجا که در آن صحنه ها، نوعا مرجعیت اعلا و علمای طراز اولی که درک آنان از اسلام حجیت و اعتبار بیشتری داشت به دلایل مختلف از این معارضات بر کنار بودند و در مواردی، حتی سکوت آنان بعضا به نوعی تایید رژیم نیز محسوب می شد، آن مبارزات، از حجیت کافی برخوردار نبود. اما در این حرکت، مردم شاهد بودند که مرجعیت دینی خود به میدان مبارزه آمده است لذا این استبداد ستیزی و مقابله با استعمار می توانست موضع و تکلیفی برآمده از باور به دین تلقی شود و نفس این موضوع، مؤثرترین دفاع از دین در مقابل پاره ای شبهات بود.

علاوه بر این در حرکت امام علیه طرح امریکایی «انقلاب سفید» چند ویژگی دیگر وجود داشت که آن حرکت را با درکی متفاوت از اسلام سنتی و پاسداران آن معرفی می کرد.

در مقابله با اصلاحات ارضی شاه، تعدادی دیگر از مراجع و روحانیون نیز کمابیش مخالفتهایی ابراز کرده بودند; اما مخالفت آنان عمدتا به نوعی مخالفت با غصب اراضی خانها توسط رژیم محسوب می شد و توصیه آنان به رعایا و کارگران کارخانه هایی که مشمول توزیع یا فروش سهام شده بودند این بود که از گرفتن زمین متعلق به ارباب یا دریافت سهام کارخانه اجتناب کنند و تصرف آنها در آن اموال، خلاف شرع اعلام می شد. (13)

ما بدون آنکه بخواهیم به ادله و مبانی فقهی چنین دیدگاهی متعرض شویم اشاره می کنیم که به هر حال نتیجه عملی چنین موضع گیریهایی، تقویت شبهات مخالفین اسلام بود. اما حضرت امام از این زاویه به مساله برخورد نکرد; بلکه حضرت ایشان با طرح «انقلاب سفید» به عنوان راهی برای فریب افکار عمومی و بسط حاکمیت امریکا و بیگانگان و نابودی کشاورزی ایران، به مقابله برخاست و بعدها نیز هیچ گاه از برگرداندن اراضی و اموال به خانها و سرمایه داران دفاع نکرد. (14)

این مساله در مورد موضوع به اصطلاح آزادی زن و اعطای حق رای به نسوان نیز موضوعیت داشت. حضرت امام بر خلاف بسیاری دیگر از روحانیون تاکید اصلی را بر مخالفت با اصل آزادی و اعطای حق رای زنان متمرکز نکرد; چون اساسا این موارد را خلاف شرع نمی دانست.مخالفت حضرت امام ازاین لحاظ بود که چنین مواردی را وسیله ای برای گسترش فساد و فریب افکار می دانست. از همین موضع بود که می فرمود مگر شما به مردان آزادی داده اید که حالا نوبت آزادی زنان شده باشد؟ (15) و به این ترتیب، دروغ بودن ادعای رژیم شاه مبنی بر تمایل به اعطای آزادی به زنان را افشا نمود.

امام با اتخاذ عملی اینگونه مواضع، آنهم از بالاترین پایگاه مرجعیت دینی، به ارائه تصویری از اسلام پرداخت که فی نفسه از غالب شبهات پیراسته بود و به همین دلیل علاوه بر جلب و جذب توده های مردم متدین که بنابه فطرت الهیشان به ندای حق طلبانه وی پاسخ گفته بودند، بتدریج درمیان اقشار روشنفکر و مسلمانان تحصیلکرده نیز درخشش وی آغاز گردید و شاید امام اولین مرجعی بود که به این وسعت ارتباط همدلانه و متقابل با این قشر برقرار کرد. (16)

علاوه بر تاثیرات مثبت ناشی از مواضع شجاعانه امام که نهایتا به تبعید ایشان منجر گردید و به عنوان «مرجع تبعیدی » به اسوه اسلام مبارز تبدیل شد، در اواخر دهه 40 سلسله درسهای ایشان درباب مواضع سیاسی و حکومتی اسلام که تحت عنوان «حکومت اسلامی » تقریر و توزیع شد، (17) سرمایه نظری بدیع و استواری به دست داد تا دستمایه ای دلگرم کننده و امیدبخش برای راهنمایی حرکت مبارزان مسلمان باشد و به علاوه، انبوه شاگردان و طلاب جوان نیز که مجذوب اندیشه های نقلی و عقلی بودند بهره وافری از این مباحث بردند.

به این ترتیب مجموعه تلاشها و اقداماتی که طی چندین دهه، صورت گرفته بود تا تصویری از اسلام به دست دهد که در عرصه هماوردی با اندیشه های رقیب، از اصالت وقوت کافی برخوردار باشد; همچون زمینه ای مستعد و مهیا در خدمت امام قرار گرفت و این باغبان پیر بوستان معرفت، به مدد هوشیاری، مجاهدت و غنای اندیشه توانست نهال اسلام ناب محمدی را که در نخستین سالهای دهه 40 در این زمینه مساعد غرس نموده بود در 22 بهمن 57 به بارنشاند و پیروزی انقلاب اسلامی را به عنوان ثمره ارزشمند همه این مجاهدتها به بشریت عرضه کند.

هر چند در این کامیابی، امام عامل منحصر به فرد نبود و سهم و نقش یکایک افراد و عناصری که در ساختن این بنای عظیم مشارکت داشته اند نیز قابل انکار نیست; ولی یادآوری این نکته ضروری است که تلاشهای آن بزرگان موقعی به توفیق نهایی رسید که اعتبار و غنای اندیشه امام، ناخالصیها و کاستیهای نظری آن دستاوردها را زدود و پرورش یافتگان و جذب شدگان به کلیت این اندیشه، توانستند با انطباق دیدگاههای خود با اسلام معتبر و اصیل امام، خطاهای احتمالی خود را تصحیح نمایند و الا آن جریانهایی که به هر دلیل در این مسیر کمال قرار نگرفتند، نتوانستند در تحقق این پیروزی یا تداوم آن مشارکت مؤثر داشته باشند و چه بسا رو در روی آن نیز قرار گرفتند. (18)

با این توضیحات، اگر بخواهیم مشخصه های اساسی اسلام امام را به عنوان «ایدئولوژی انقلاب » باز شماریم و از اسلامی سخن بگوییم که توانست در دهه 50 در عرصه رقابتهای تنگاتنگ ایدئولوژیها و در شرایطی که ایدئولوژیهای رقیب از فرصتها و امکانات تبلیغی بسیار قوی نیز برخوردار بودند، حقانیت خود را به اثبات برساند، باید از اسلامی سخن بگوییم که تقریبا همه مزایا و نقاط قوت ایدئولوژیهای رقیب را در خود نهفته داشت و فراتر از همه آنها، آینده و نظامی را ترسیم می نمود که در آن، «آزادی و عدالت » همچون دو بال برای نیل به عرفان و تحقق معنویت به حساب می آمدند. این مشخصه ها به اختصار عبارتند از:

1- آزادی یا به رسمیت شناختن حق حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش و اعمال این حق از طریق مراجعه به آرا عمومی.

2- عدالت یا نفی نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی و دفاع از محرومین برای استیفای حقوق غصب شده آنان.

3- استقلال یا نفی روابط ظالمانه و استعماری و به رسمیت شناختن حق حاکمیت ملتها و دفاع از آنها برای استیفای این حقوق.

4- عقل گرایی یا اعتنا به عقل و دستاوردهای علوم بشری به عنوان وسیله ای برای پیشبرد امور و فهم بهتر احکام و تعالیم الهی.

5- معنویت گرایی یا عنایت به مقصد نهایی در جهت تقرب الی الله و کمالات معنوی و تلقی سایر امور به عنوان وسایلی در جهت این مقصود. البته این مشخصه در ردیف موارد قبلی نیست و عمده ترین خلا و نقصانی که در ایدئولوژی و اندیشه های دیگر احساس می شد، به همین مشخصه بازگشت دارد.

به گمان ما، اسلام با مشخصه های فوق بود که توانست از رقبا پیشی بگیرد و تداوم انقلاب نیز درگرو تداوم و بقای این مؤلفه هاست و کاستیها و آفتهای احتمالی بر سر راه آن را در پرتو همین اصول باید باز شناخت. اگر طالب تفوق ایدئولوژی انقلاب هستیم باید شرایط بعد از پیروزی انقلاب و صف بندیهای جدید را به دقت مورد تامل قرار دهیم تا بتوانیم لوازم تفوق ایدئولوژی انقلاب در برابر اندیشه های رقیب را محقق گردانیم. این مساله را ما در مباحث آینده دنبال خواهیم کرد.

موقعیت ایدئولوژی انقلاب در شرایط پس از پیروزی

برای تشریح این موقعیت ابتدا لازم است سرگذشت ایدئولوژیهای رقیب را مرور کنیم. از میان این سه ایدئولوژی، ناسیونالیسم یا ملی گرایی اساسا نتوانست خود را در صحنه منازعه نگهدارد. عملکرد آخرین نخست وزیر رژیم شاه که منتسب به این جریان بود و در اوج مراحل پیروزی انقلاب، مقابله با آن را عهده دار شد، آخرین ضربات را بر حیثیت آن نواخت و موضع گیریهای نسنجیده پاره ای از سران این جریان طی سالهای اول پس از انقلاب، طومار حیات سیاسی آن را در خرداد 1360 درهم پیچید. (19) به طوری که هم اکنون به استثنای زمزمه های منفعلانه ای که هر از چند گاهی از سوی معدود عناصر باقیمانده از این جریان به گوش می رسد، نشانی از حیات آن به عنوان یک اندیشه زنده و پویا دیده نمی شود.

مارکسیسم یا سوسیالیسم نیز علی رغم مشکلات و دشواریهای فروانی که از مراحل قبل از انقلاب با آن مواجه شده بود، در چند سال اول انقلاب، با سودجستن از فضای خاص آن سالها، تحرکاتی از خود نشان داد ولی همچنان از محدوده مجامع روشنفکری نتوانست پافراترنهند و در همان محدوده نیز نهایتا مقهور قدرت مردمی انقلاب شد. شکستهای بین المللی این اندیشه و فروپاشی اردوگاه سیاسی آن نیز ضربات نهایی را بر آن وارد کرد و هم اکنون گرچه نمی توان مرگ سیاسی آن را، به منزله مرگ ایدئولوژیک آن به حساب آورد ولی به طور حتم، تاب و توانی برای قدبرافراشتن و معارضه با ایدئولوژی انقلاب برای آن متصور نیست.

از میان رقبای سابق، لیبرالیسم وضعیت ویژه ای دارد. این اندیشه با همه پهنه های متنوع و گستره مفهومی آن، نسبت به گذشته در وضعیت نسبتا مساعدتری قرار داد و به نظر می رسد بتوان از آن به عنوان مدعی اصلی در رقابت با ایدئولوژی انقلاب یاد کرد. مزایای نسبی یا عواملی که این اندیشه را در وضعیت مساعدتر قرار داده است به شرح زیر می توان برشمرد:

1- شادابی ناشی از شکست رقیب: از آنجا که لیبرالیسم در صحنه بین الملل، حدود 70 سال، به عنوان رقیب اصلی سوسیالیسم مطرح بوده و هماوردیهای فراوانی با آن داشته است و بویژه به لحاظ آنکه در غالب حوزه های اندیشه ای به عنوان رویکردهایی متناظر به حساب می آمد که اثبات یکی، نفی دیگری را معنی می داد، و متقابلا، اثبات کاستیهای یک طرف، خود به خود مزیت طرف دیگر را می رسانده است، فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و شکست مارکسیسم، نوعی پیروزی و توفیق لیبرالیسم قلمداد شده است و دستگاههای تبلیغی غرب بر این پندار، تاکید کرده اند. این امر، حداقل نوعی جو مساعد روانی به نفع آموزه های آن ایجاد کرده و امکان مصادره به مطلوب را برای مدافعان آن فراهم آورده است.

2- درس آموزی از آموزه های سوسیالیستی: لیبرالیسم در چالش و رقابت 70 ساله خود با سوسیالیسم درسهای فراوانی آموخت. از آنجا که پیدایش سوسیالیسم مرهون توجه به نقصان اساسی نظام سرمایه داری درامر فقر و نابرابری اقتصادی بود و سوسیالیسم از همین نقطه ضعف برای رویارویی با سرمایه داری و سربازگیری علیه آن استفاده می کرد، حل این معضل یا کاهش نمودهای عریان آن، به عنوان شرط بقا برای نظام سرمایه داری مطرح شد. به همین دلیل اقتصاد سرمایه داری، بتدریج حدودی از آموزه های سوسیالیستی را در قالب سیستمهای رفاهی و تامین اجتماعی در نظامهای سیاسی خود وارد نمود به نحوی که طی چندین دهه، «دولتهای رفاهی » (20) اصلیترین صور رایج دولت در آن نظامات شناخته می شد. پیدایش احزاب سوسیال دموکرات، سوسیال لیبرال و نظایر آن نیز جلوه های حزبی این گرایش محسوب می گردد.

گسترش کمی و کیفی طبقات متوسط و نسبتا مرفه و شبه بورژوا کردن پرولتاریا (تبدیل کارگران فقیر و انقلابی به کارگران نسبتا مرفه و محافظه کار) و گسترش خدمات عمومی و تامین حداقل نیازهای اولیه، همه و همه اقداماتی بوده است تا چهره کریه فقر و نابرابریهای مشمئزکننده را از نظام سرمایه داری برباید. (21) به هر حال هم اینک در قلمرو حاکمیت نظامات لیبرال، حکومتها و دولتهایی وجود دارند که به نسبتهای متفاوت، آموزه های سوسیالسیتی و تقدم خیر جمعی بر منافع شخصی را تعقیب می کنند و در هر حال، کمتر می توان شواهد روشنی از فقر رسواگر درآن جوامع سراغ گرفت. این امر که به مدد غارت منابع اقتصادی کشورهای جهان سوم، با توفیق نسبی همراه بوده است، یکی از کاستیها و معضلات نظری این اندیشه را تا حدودی پاسخ گفته و آن را در منازعات ایدئولوژیک از گذشته، توانمندتر ساخته است.

3- تکثرگرایی فرهنگی و آموزه های پست مدرنیستی: لیبرالیسم هم به لحاظ ماهیت هستی شناختی و معرفت شناسانه خود و هم به لحاظ تجارب و موقعیت مسلطی که به دست آورده است، در چهارچوب اصول کلی خود، تنوع و تکثر زیادی را پذیرا شده است به نحوی که دامنه آرا و اندیشه های موجود در آن بسیار وسیع و متلون است. به همین جهت هر کس با هر اندیشه ای ممکن است با حوزه ای از آن گستره وسیع، احساس قرابت و همنوایی داشته باشد و خود را با آن سازگار بیابد. در حقیقت اردوگاه اندیشه های لیبرالیستی بازار مکاره ای است که کمتر کسی از آن دست خالی برمی گردد. لذا افراد متنوع با نیازهای گوناگون، ممکن است خود را مشتری بازار واحدی بیابند، بویژه وقتی این تنوع نیازها و علایق نیز ممدوح قلمداد شود.

این خصوصیت بویژه در اشکال پست مدرنیستی آن موجب شده است برخی اندیشمندان جهان سوم احساس کنند، همه علایق و باورهای بومی و ملی آنها نیز در این بازار خریدار دارد یا لااقل معتبر است. در این صورت بدون دل نگرانیهای همیشگی نسبت به از دست دادن هویت و علایق خود به این بازار وارد می شوند. چرا که احساس می کنند، خودآگاهانه ملزم نیستند با تاریخ و گذشته خود وداع نمایند (مشکلی که تجددگرایان نسل گذشته با آن مواجه بودند). بدیهی است اینگونه افراد ممکن است فرصت و مجال آن را نداشته باشند، که پس از ورود و هضم شدن در این هاضمه بزرگ، به گذشته خود بازگردند و آنچه را که بر آنها گذشته است بدرستی ارزیابی کنند، لذا برای آنها این دغدغه، کمتر می تواند بر آن جاذبه ها فائق آید.

با عنایت به ملاحظات فوق و جاذبه های قدیمی این ایده که امروزه به مدد دستاوردهای عظیم فنی - تکنولوژیک و انبوه امکانات اقتصادی و رفاهی خیره کننده، ذهنها را به خود فرامی خواند و مظاهر واقعی یا فریبنده آزادی و نظم و قانون حاکم بر آن اجتماعات نیز آن را مضاعف می کند، می توان گفت، رقیب اصلی ما، این اندیشه با همه توانمندیهای بازسازی شده آن است که باید برای هماوردی با آن تجهیز قوا کنیم و بدانیم که همچنان که صرف اتکا به دستاوردهای گذشته ممکن است غفلت ما را موجب شود، خودباختگی و مرعوب شدن نیز شایسته میراث داران تمدن اسلامی و خالقین انقلاب اسلامی نیست.

دشواریهای کنونی

برای تشریح وضعیت کنونی اندیشه مدافع انقلاب در مواجهه با رقیب، باید اشاره کنیم که به طور کلی، موقعیت ایدئولوژی انقلاب پس از پیروزی، از موضع ایدئولوژی مبارزه با نظام موجود به «اسلام حاکم » تغییر وضعیت یافته است و این امر، که البته اجتناب ناپذیر نیز بوده است، شرایط جدید و بعضا دشواریهایی به وجود آورده است که باید مورد تامل قرار گیرد. ما این دشواریها را تحت دو مقوله کلی یعنی دشواریهای نظری یا ایدئولوژیک و دشواریهای اجرایی طبقه بندی می نمائیم. اما قبل از آنکه به تشریح این دشواریها بپردازیم باید متذکر شویم که منادیان اسلام یا مدافعان اسلام نیز در وضعیت قبل و بعد از انقلاب، تحولاتی یافته اند که بخش مهمی از دشواریهای کنونی، به این تحولات بازگشت دارد.

منادیان اسلام، قبل از انقلاب اسلامی:

اگر از توده مردم مسلمان که حداقل در آن شرایط، نوعا مقلد یا پیرو جریانها به حساب می آمدند (البته نقش آنها در تحولات اجتماعی بسیار اساسی است) در این بحث اندیشه ای، مسامحتا صرف نظر کنیم، منادیان اسلام را در آن شرایط، به سه گروه عمده می توان تقسیم کرد.

الف - منادیان اسلام سنتی: این گروه که از نظر کمی نیز بسیار گسترده بودند، همچنان خط تحریم و انکار تحولات دنیای جدید را دنبال می کردند و سر در لاک خود به متون و الفاظ قدیم سخت دلبسته بودند و البته غالبا مقید به اوراد و اذکار و جهد کننده در فروعات و عبادیات بودند و بعضا در آن وادی به مقامات و مراتب بلندی نیز دست می یافتند. اینان هر چند حامل میراث و گنجینه عظیم معارف اسلامی و دینی نیز بودند، ولی این میراث گرانبها، همچون دفینه های سربسته پاسخگوی نیازها و سؤالهای امروز نبود و اگر اسلام، منادیان دیگری غیر از اینان نداشت، این سنت، در انزوای خود روند حذف و خروج از صحنه را تا انتها، طی می نمود به نحوی که شاید در آینده، سوژه مطلوب مطالعات مردم شناسانه بودند و آداب و متون و وسایلشان، موزه های تاریخ ادیان را رونق می بخشید و جایگاهی فراتر از آنچه امروز درباره سرخپوستان امریکا یا دیگر بومیان مناطق مختلف متصور است نمی یافتند.

ب - منادیان مدرن اسلام سنتی: همچنان که در بخشهای گذشته اشاره شد در اولین مرحله از درک تحولات جدید، عده ای از منادیان اسلام، مساله احساس تعارض علم و دین را به نحوی حل کردند و آشنایی با علوم و دنیای جدید را مانع دینداری نیافتند. اما برای بسیاری از آنان، این مساله به نحوی جوهری، حل نشد به نحوی که حداکثر، این دو عرصه را مستقل از یکدیگر، با هم سازش دادند. برای اینان، دین همچنان در حوزه فروعات باقی ماند و اگر نگاهی به حال و دنیای جدید داشتند، آن را از علم طلب می نمودند. بسیاری از آنان که در کسوت روحانیت نیز بودند و حتی مؤسس و اداره کننده مدارس و مراکز علمی - آموزشی جدید بوده و با ابزار و رسانه های جدید هم آشنا واز آن سود می جستند، تسری دین به حوزه سیاسی - اجتماعی جامعه و تسری علم و عقل در حوزه فهم دین را باور نداشتند. اینان که ممکن بود در فعالیتهای اجتماعی عام المنفعه مانند رسیدگی به ایتام و تاسیس صندوق قرض الحسنه یا ایجاد مراکز پزشکی - درمانی و حتی خدمات فرهنگی - آموزشی و بورس تحصیلی به اقشار محروم نیز فعال باشند، علاوه بر تزکیه نفسانی، حداکثر از دین به عنوان ابزاری در جهت جبران کاستیهای نظام اجتماعی موجود استفاده می کردند و رسالت دین را در برپایی نظام اجتماعی سالم که متضمن برخورد و مبارزه با نظامات فاسد موجود باشد، به رسمیت نمی شناختند. این اندیشه، حتی در مبارزه و مواجهه با انحرافات عقیدتی و دینی نیز، همه هم خود را متوجه معلول می کرد و سراغ عوامل اصلی نمی رفت. بارزترین نمود متشکل و سازمان یافته حاملان این اندیشه، انجمن حجتیه بود. (22)

اینان نه تنها خود به رسالت سیاسی - اجتماعی مبارزه با رژیم شاه یا وارثان او اصلا باور نداشتند که با دیگرانی که چنین باوری داشتند سخت مخالف بودند و در این مخالفت، نسبتا فعال بودند و مبارز! (23)

شاید بتوان گفت اگر همه منادیان اسلام از این سنخ بودند،نه تنها انقلابی رخ نمی داد بلکه در بهترین فرض، نقش اسلام و اسلام گرایان، همچون نقش محافل مذهبی و کلیساهای مدرن جوامع غربی، متصور بود. به گونه ای که نظام اجتماعی - سیاسی بر اساس اندیشه های غیردینی و سکولار حاکم بود و دین گرایان نیز به عبادت خود دلگرم و به مشغولیات خیراندیشانه خود دلخوش بودند و حاکمیت نیز از این احساس مسئولیت دینی، راضی و سپاسگزار!

ج - منادیان سیاسی اسلام: این گروه از مسلمانان که در مجموع نوعی وحدت نظر در اصل مبارزه، و معارضه با رژیم شاه آنها را به هم پیوند می داد و صف آنها را از دو گروه قبلی متمایز می کرد، خود به دو دسته عمده قابل تفکیک هستند: عده ای از این اسلام گرایان که بعضا عالمان و روحانیون معتبری نیز بودند، درکشان از اسلام تفاوت چندانی با منادیان سنتی نداشت بلکه فرق آنها بیشتر در حوزه معنی و مفهوم «تقیه » بود. برای این گروه «تقیه » عاملی برای توجیه سکوت و سازش یا انفعال و انزوا نبود و تحقق اسلام یا عمل به احکام آن را در همان معنی سنتی که از آن داشتند، مصرانه تعقیب می نمودند و در این راستا، شجاعت و شهامت برخورد با رژیم و تحمل مصایب آن را نیز داشتند.

شاید بتوان گفت، تصویری که از «سلفیون » در عربستان یا پاره ای جریانهای «شریعت خواه » در پاکستان امروز سراغ داریم، نمودهای غیر ایرانی این سنخ اندیشه است (البته تفاوت اساسی باورهای مذهبی آنها نباید از نظر دور بماند).

اینان با رژیم شاه بیشتر از این جهت درگیر بودند که به شعائر اسلامی بی اعتنایی می شد یا پاره ای مقررات موضوعه، با احکام اسلام در تعارض بود. اگر شاه، همچون بعضی شاهان صفوی و قاجار، این انتظارات را برآورده می کرد، می توانست، منصب «ظل اللهی » خود را حفظ کند. بعید نبود که در آن صورت اینان نیز همچون بسیاری از افراد گروه قبلی «حمایت از شاه شیعه » (24) را برخود لازم بدانند.

اما به هر حال شاه مغرورانه به این امور بی اعتنا بود و حامیان بین الملل شاه و اقتضائات سیاستهای باصطلاح مدرنیته وی نیز غیر از این روا نمی داشت. به همین دلیل، در واقعیت، تعارض اینان با رژیم شاه نسبتا جدی بود و البته از آنجا که حضرت امام و پیروان اندیشه ای ایشان نیز بر اساس باورهای دینی خود، با این رژیم درگیر بودند، نوعی همراهی و همدلی بین آنان ایجاد می شد. بویژه آنکه آنان شجاعت و شهامت امام راخوب می پسندیدند و به آن احترام می گذاشتند و مسلمانان انقلابی نیز حمیت دینی این بزرگان را ارج می نهادند.

اما بخش اصلی منادیان سیاسی اسلام، گروهی است که در راس آن امام خمینی قرار داشت و شبکه عظیم روحانیت پیرو ایشان که معرف اسلامی بودند که مشخصات آن را در بخشهای قبلی متذکر شدیم. این تلقی از اسلام که از جانب روشنفکران مسلمان و بخش عظیمی از تحصیلکرده های دانشگاهی نیز پذیرفته می شد همان ایدئولوژی پیروز و موفقی بود که توانسته بود در رقابت با دیگر ایدئولوژیها، گوی سبقت را از آنها برباید و به لحاظ سازگاری آن با فرهنگ مردم مسلمان و حجیت و اعتباری که رهبری آن نزد مردم داشت، به سرعت شگفت انگیزی به صورت باور عمومی و مسلط نزد توده های مردم مسلمان نمایان شد و حماسه های عظیم و میلیونی و فراگیر مردم در سالهای 56-57 راخلق نمود.

همین جا اشاره می کنیم که مشخصه های اسلام انقلابی و مبارزی که توسط روشنفکران مسلمان ارائه و تبلیغ شده بود عینا با دریافت حضرت امام و اسلام مورد نظر ایشان یکی نبود ولی هوشمندی و اعتبار ایشان وضعیتی فراهم آورد که بخش اعظم تحصیلکرده های مسلمانی که اساس رغبت و تمایلشان به اسلام را مرهون تلاشهای پرجاذبه روشنفکران مسلمان بودند، بتدریج خود را با دریافتهای حضرت امام تطبیق دادند. بویژه آنکه هر چه در مسیر نهضت و انقلاب پیش می رفتیم و حضرت امام فرصت و موقعیت مناسبتری برای طرح تفصیلی مواضع و دیدگاههای خود می یافتند، تمایز دریافتهای ایشان از منادیان سنتی اسلام بیشتر می شد و روشنفکران مسلمان گمشده خود را در وجود ایشان با وضوح هر چه تمامتر می یافتند و موارد اختلاف و تباینهای احتمالی نیز به نفع تفکرات حضرت امام از میان برداشته می شد. این همان مسیری بود که حضرت امام در آخرین سالهای حیات پربرکت خود، از طریق تمایز اسلام ناب محمدی از اسلام امریکایی طی نمودند و به خط فاصل روشن و همه جانبه خود با دریافتهای متحجرانه و کوته بین و توجیه گران نظامهای فاسد از یک سو و برداشتهای التقاطی از سوی دیگر، صراحت بخشیدند. بدیهی است هر چه مشخصات اسلام ناب مورد نظر حضرت امام که در حقیقت، اسلام آفریننده انقلاب بود، با جزئیات بیشتر روشن می شد، تعارضات و ناسازگاری آن با دیگر برداشتها بیشتر معلوم می شد و صاحبان آن برداشتها نیز بعضا روند جدایی را تعقیب می کردند ولی در بسیاری از موارد نیز دلجوییهای مدبرانه حضرت امام، آنها را در چتر رحمت خویش نگاه می داشت. (25)

منادیان اسلام پس از انقلاب اسلامی

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شرایطی به وجود آمد که صف بندیها و تمایزات پیشین به هم خورد. از یک سو مجموعه نیروهای انقلاب از قبل سازماندهی و تدارک کافی برای تصدی امور جامعه را نداشتند و اداره امور جامعه به نیروها و عواملی بسیار فراتر از کادرهای شناخته شده انقلاب و نیروهای وفادار به ایدئولوژی خالص آن نیازداشت. به همین دلیل، علاوه بر عوامل نفوذی جریانهای ناسالم، بتدریج بخش مهمی از طیفهای مختلف منادیان سنتی اسلام نیز در مناصب و مصادر قرار گفتند. در این رخداد، هم نیاز و ضرورت دخالت داشت هم مشی حضرت امام و طرفداران ایشان که با حسن نظر و احترام نسبت به همه اسلام خواهان صادق، با سعه صدر هر چه تمامتر آنها را برای خدمت به نظام اسلامی فرا می خواندند و در مواردی نیز همین مشی، در اصلاح دیدگاه و برداشت آنها مؤثر بود و بعضا تحولات مثبتی را شاهد بودیم. از سوی دیگر، آن بخش از اسلام گرایان سنتی که در عرصه مبارزه با رژیم شاه نیز شرکت جسته و به نوعی با نیروهای انقلاب هم سنگر شده بودند، به نحوی مضاعف مورد عنایت و احترام جامعه و انقلابیون بودند و علی رغم اختلاف برداشتهای بعضا اساسی، حضرت امام آنان را در مصادر انقلاب به خدمت می گرفتند. همچنین بسیاری از مخالفین اندیشه حضرت امام نیز فرصت طلبانه بعد از انقلاب تغییر موضع دادند و به لحاظ اطلاعات و سوابق علمی که در حوزه فرهنگ و معارف دینی داشتند و بویژه از طریق آشنایی و ارتباطاتی که با جریانهای یاد شده داشتند، در مناصب و مصادری قرار گرفتند که می توانستند مواضع خود را تعقیب نمایند. مجموعه سه جریان فوق، تا آنجا که حاضر بودند مخالفتهای احتمالی خود را علنی اظهار ننمایند، از فرصتهای به دست آمده بعد از انقلاب استفاده می کردند و کمابیش مروج و انعکاس دهنده برداشتهایی از اسلام بودند که همخوانی چندانی با اسلام تعریف شده از سوی حضرت امام نداشت.

به موازات رشد و حضور جریانهای سابق الذکر، پیروان و منادیان اسلام مورد نظر حضرت امام نیز از دو سو تحلیل رفتند.

اولا بخشی از چهره های بسیار شاخص و مؤثر آنها که پشتوانه های نظری ایدئولوژی انقلاب بودند و مدیریت و هوشمندی آنها نیز در حمایت از اندیشه و مواضع حضرت امام بسیار کارساز بود، گرفتار تیغ خصم و نفاق گشتند وخلا وجودشان راه را بر نگرشهای دیگر، هموارتر کرد. (26) ثانیا بقیه السیف آن بزرگان نیز آنچنان اسیر گرفتاریها و مسائل اجرایی بعد از انقلاب شدند که نقش اندیشه ای و هدایت کنندگی آنها در امور نظری و ایدئولوژیک انقلاب، بسیار کمرنگ شد.

علاوه بر همه اینها، بخشی از نیروها و شخصیتهایی که سابقه و گذشته آنها، مشحون از مواضع نظری و عملی همسو با ایدئولوژی انقلاب بود و بعضا خود از استوانه های این جریان محسوب می شدند طی سالهای بعد از انقلاب بتدریج دچار تغییرات و تحولاتی شدند. بعضی اساسا در مواجهه بامشکلات و تنگناهای اجرایی و به واسطه حشر و نشر با کارشناسان و صاحبنظرانی که با آنها مواجه بودند، کم کم دچار نوعی پراگماتیسم یا عمل گرایی شدند که ممکن بود با اهداف و آرمانهای انقلاب نیز هماهنگی نداشته باشد ولی از اعتبار خود، برای توجیه آن مواضع سود جستند. بسیاری دیگر نیز در حشر و نشرها و روابط و مبادلات سیاسی - فکری که با اسلام گرایان سنتی برقرار کردند و بسیاری از آن مبادلات نیز ناشی از شرایط و مقتضیات بعد از انقلاب بود، بتدریج دچار محذورات و انتظاراتی شدند که اتخاذ مواضع روشن و انقلابی را غیر ممکن می ساخت. این موضوع، رفته رفته باعث می شد که در هر مرحله و همراه با هر مسامحه در قبال دیگران، از ایدئولوژی انقلاب و مدافعان آن فاصله بیشتری بگیرند و طرف مقابل نیز به جلب و جذب آنها امیدوارتر شود.

مجموعه این رخدادها پس از ارتحال حضرت امام(س) و از دست رفتن محور بسیار متنفذ و مفسر اسلام ناب، روندی مشدد یافت.در این میان مساله برخوردهای جناحی و حذف و طردهایی را که منجر به حاشیه نشینی یا عزلت بخشی از نیروهای با سابقه انقلاب و یاران امام شد نیز نباید از یاد برد.

با عنایت به ملاحظات فوق، ضمن اعتراف به دستاوردهای عظیم انقلاب در عرصه های مختلف و عزت و آبرویی که برای اسلام در ایران آفریده است و موج اسلام خواهی و بیداری مسلمین در سراسر عالم را موجب شده است، قابل انکار نیست که ایدئولوژی انقلاب و اسلام ناب، هم اکنون با چالشهایی مواجه است که عنایت به آنها ضروری است. همچنان که اشاره شد ما این چالشها را که اقتدار ایدئولوژی انقلاب و توانمندی آن را در مواجهه با اندیشه های رقیب تا حدودی با دشواری مواجه نموده است در دو مقوله کلی به شرح زیر طبقه بندی می کنیم:

الف) دشوارایهای نظری

در این خصوص اشاره می کنیم که مجموعا آنچه به نام اسلام در کشور مطرح می شود و تصویری که از مدافعان اسلام و استدلالها و مواضع آنها منعکس می شود به نحو شایسته ای با ارزشها و اهداف ایدئولوژی انقلاب آن طور که در مرحله مبارزه برای پیروزی مطرح شده بود، همگون و سازگار نیست و توانمندیهای آن مرحله، به نحو کامل تداوم نیافته است. اهم موارد آن از این قرار است:

1- نارسایی در پاسخگویی به القائات و شبهات: با عنایت به اینکه دشمنان پس از ملاحظه قوت اسلام و ضربه ای که از ناحیه آن دریافت کرده اند معارضه و مقابله همه جانبه با آن را در دستور کار خود قرار داده اند و بخشی از این معارضه، تشکیک و تردید و شبهه آفرینی در مبانی نظام اسلامی است و از سوی دیگر پاره ای ضعفهای اجرایی نیز ممکن است توسط خودیها یا معارضین به صورت شبهه هایی نظری مطرح شود که لازم است این شبهات به نحوی مناسب و اقناع کننده پاسخ داده شود ولی متاسفانه به دلایلی که در مبحث پیش به آن اشاره شد، نیروی ذی صلاح و توانمند در این عرصه به اندازه کافی موجود نیست و حتی بعضی پاسخها و اظهار نظرهای مدافعین، خود موجبات تشدید شبهات یا ایجاد شبهه های جدید می شود.

2- تضعیف روند حل معارضه علم و دین: بر خلاف تصویر جاذب و راهگشایی که در سالهای قبل از انقلاب به وجود آمده بود و مواضع هوشیارانه حضرت امام نقشی کارساز در ایجاد و استمرار آن داشت و حتی در سالهای اول انقلاب نیز روند صعودی آن ادامه داشت و آن ایجاد اعتماد متقابل بین دو قشر حوزوی و دانشگاهی بود و نفس این روند، معارضه علم و دین را به شدت فروکاسته بود، با گسترش نفوذ و تقویت جریانهای ضد روشنفکری و کسانی که از قبل، سابقه مخالفت و معارضه جدی با روشنفکران مسلمان داشتند، بتدریج، نوعی فضای بدبینی و نگرش منفی نسبت به محافل دانشگاهی و حتی ماهیت علوم انسانی جدید شکل گرفت و مجددا مظاهری از تعارض علم و دین قوت گرفت و عقایدی شبیه مخالفت کلیسا با اهل علم و دادگاه تفتیش عقاید تداعی شد یا لااقل اندک بهانه ها و شواهد آن از طریق بزرگ نمایی دشمنان تقویت شد.

3- تشکیک در ابعاد عدالتخواهی اسلام: از همان اولین ماههای بعد از پیروزی انقلاب و در پی پاره ای اقدامات که در جهت گسترش عدل و رفع اختلافات طبقاتی صورت گرفت و بر اساس آن اموال نامشروع زمینداران و سرمایه داران بزرگ مصادره می گردید، جلوه هایی از مواضع مدافعان اسلام سنتی ظاهر شد. مخالفت با بند «ج » (27) و دفاع از حقوق و منافع سرمایه داران بزرگی که احتمالا بخشی از ثروتهای غارت شده را به عنوان وجوهات شرعی، تقدیم بعضی از بیوت می کردند آغاز شد. (28) گرایشهای منتسب به این اندیشه که بعضا در سطوح تصمیم گیری و سیاستگذاری کشور هم حضور داشتند، کمابیش رودرروی دیدگاه حضرت امام و روحانیون نزدیک به ایشان قرار داشت و این تفاوت رویکرد فقهی تا آخرین سالهای عمر حضرت امام با وضوح روز افزون ادامه یافت.

تا آنجا که بعضی از سردمداران جریان فقاهتی مقابل امام، اساس ایده جنگ فقر و غنا را امری غیراسلامی و بازتاب اندیشه های سوسیالیستی و کمونیستی می دانستند که از طریق روشنفکران التقاطی وارد ادبیات انقلاب اسلامی شده است و حضرت امام در واکنش به این دیدگاهها، بر اصالت و تاکید اسلام ناب بر این مساله پای فشرد و آن را یکی از مشخصه های اساسی اسلام ناب برشمرد. (29)

بعد از محرومیت امت از فیض حضور امام، این دیدگاهها قوت و اعتبار بیشتری یافته است و عملا بخش مهمی از تصویرهای معرف اسلام، ساخته و پرداخته جریانهایی است که با بعد عدالتخواهانه اسلام آن طورکه در مکتب امام و انقلاب معرفی شده بود، سازگاری ندارند و تمایلات و مواضع مدافع عدالت هر چند در سطحی مثل رهبری معظم انقلاب هم تعقیب شود، عملا جز تکریم و تائیدهای صوری چندان محقق نمی گردد.

4- تردید در حقوق و آزادیهای مردم و نفی مبانی جمهوریت نظام: جریانهایی که بعضا در دوران حاکمیت طاغوت، معارضه مردم و امام با رژیم شاه را تائید یا حمایت نمی کردند، اکنون که به عنوان خونبهای این مبارزات، حاکمیت دینی مستقر شده است، «جمهوریت » یا «حق حاکمیت مردم برسرنوشت خویش » را با اسلامیت نظام در تعارض می بینند و برای حل این تعارض، از ایده «حکومت اسلامی » (30) دفاع می نمایند که به زعم آنان در آن، «مشروعیت حکومت » ربطی به خواست مردم ندارد. با این تلقی است که حقوق و آزادیهای مردم نیز تا آنجا مجاز و مصیب شناخته می شود که در جهت تحکیم و تقویت حکومت مورد نظر خودشان و بالطبع در جهت تائید عملکرد خودشان باشد و الا معارض با اسلام شناخته شده و نفی می شود.

این گروه، ترتیبات فعلی جمهوریت نظام را که درقانون اساسی آمده است، محصول فشارها و مقتضیات اول انقلاب و مطالبات غیر اسلامی مردم و گروههای سیاسی غیرمعتقد به اسلام می دانند که رهبری انقلاب، نادیده انگاشتن آنها را صلاح ندانسته و طبعا وقتی احساس شود آن فشارها موجود نیست آن حقوق هم که غیر شرعی تلقی می شود نفی می شود.

بعضی از بزرگان و نظریه پردازان این جریان، اساسا آزادیخواهی و دفاع از حقوق مردم را مترادف با بی بندوباری و فساد اخلاقی و فحشا دانسته، بویژه در مواجهه با تمایلات آزادیخواهانه جوانان دانشجو، آن را ناشی ازتمایلات جنسی و راهی برای ارضا بدون محدودیت آن معرفی می کنند. به هر حال این برداشت از اسلام که در بسیاری از مجاری حکومت نیز نفوذ و قدرت دارد، از یکسو با تفسیر موسع از قانون، دست حکومت در کنترل و تحدید آزادیها را باز می بیند و از سوی دیگر، با تفسیر مضیق، دایره آزادیهای مردم و گروههای سیاسی منتقد را تنگتر ترسیم می کند و علاوه بر اعمال این برداشتها از طرق رسمی، در مواردی ممکن است نظرا و عملا از گروههای فشار و جریانهایی که در جهت تضعیف حقوق و آزادیهای مردم عمل می نمایند نیز جانبداری کنند.

اینگونه مواضع و اقدامات، وجهه آزادمنشی و مردم گرایی انقلاب و ایدئولوژی آن را لکه دار و شائبه استبدادگرایی حکومت دینی و ذاتی پنداشتن این خصیصه را برای آن تقویت می نماید.

ب - مشکلات اجرائی

علاوه بر آنچه که در حوزه مسائل نظری مطرح شد، پاره ای واقعیتها و تنگناهایی که عملا در اداره امور جامعه اسلامی اتفاق می افتد بویژه وقتی با ادعاها و انتظارات ایجاد شده مقایسه می شود ممکن است نوعی یاس و سرخوردگی نظری را به دنبال داشته باشد. پاره ای از وجوه آن را در وضعیت فعلی به شرح زیر می توان برشمرد:

1- تنگناهای ساختگی و فشارهای تحمیلی: دشمنان اسلام و انقلاب از همان نخستین روزهای پیروزی، متوجه بودند که اگر نظام انقلابی موفق شود تصویر مطلوب و آرمانی مورد نظر خود را در عمل محقق گرداند و به جهانیان نشان دهد، هم موقعیت انقلاب در داخل تثبیت شده هم مساله صدور انقلاب منافع جهانی آنان را با تهدید جدی مواجه می سازد. این مساله در مورد انقلاب اسلامی که بیش از یک میلیارد جمعیت مسلمانان دنیا، زمینه اعتقادی و نظری کاملا مساعدی نسبت به آن داشتند به نحو بسیار جدی، خطرساز بود. توطئه های تجزیه طلبانه، خشونتهای جریان نفاق و نهایتا جنگ تحمیلی و محاصره اقتصادی و ... تلاشهای بوده است که نظام نوپای اسلام را درتحقق اهداف خود ناکام بگذارد.

واقعیت این است که اگر نیروها و انرژیهایی که صرف مواجهه با این توطئه ها گردید در مسیر سازندگی و پیشبرد اهداف نظام صرف شده بود و موانع و محدودیتهای اعمال شده نیز وجود نداشت، توفیقات نظام درسطح دیگری بود.

2- به روز نبودن دستگاه فقهی و ضعف در ارائه برنامه های مدون مکتبی: صرف نظر از مشکلات تحمیل شده، قابل انکار نیست که برداشتی از اسلام که در انقلاب مطرح شد، با سنت رایج و حاکم بر حوزه های اسلامی تا حدودی تفاوت داشت و اساسا سنت فقهی ما چون متولی امر حکومت و اداره امور کشور نبوده است، بسیاری از ابواب و مسائلی که از حوزه تکالیف فردی و شخصی خارج بود، از دستور کار حوزه ها نیز خارج شده بود. به همین دلیل از فردای پیروزی انقلاب که انتظار می رفت همه امور حکومت اسلامی بر اساس قوانین، مقررات و برنامه های برگرفته از اسلام یا سازگار با آن اداره شود با انتظار بزرگی مواجه شدیم که پاسخگویی به آن به نحو کامل مقدور نبود.

امام و روحانیتی که با این تلقی از اسلام انقلاب را هدایت و به پیروزی رسانده بود، مسئولیتهای اجرایی انقلاب به آنها اجازه نمی داد تا به بحث و فحص فقهی و نظری برای ارائه راهکارها و فتاوای مناسب بپردازند. کسانی هم که فرصت و مجال بیشتری برای این امور داشتند، غالبا دیدگاه فقهی منطبق با ایدئولوژی انقلاب نداشتند و کمبودهایی ازاین ست یا مجادلات مربوط به ناسازگاری برداشتهای فقه سنتی با انتظارات موجود، نیروهای بسیاری را تحلیل برد. بارزترین موارد این ناسازگاری در محاجات مدافعان فقه سنتی با حضرت امام در حوزه امور اقتصادی و مالکیتها نمود پیدا کرد ولی کاستیهایی از این دست منحصر به آن حوزه نمی شود و در مسائل مربوط به قوانین جزایی و کیفری و حقوق عمومی و خصوصی و حتی درحوزه هنر و موسیقی و امور مربوط به رسانه های صوتی، تصویری نیز با چالشها و آرای متضاد و فلج کننده ای مواجه بوده ایم. در حوزه تعلیم و تربیت و نظامات آموزشی و تربیتی مناسب از سطوح ابتدایی و متوسطه تا مراحل دانشگاهی و آموزش عالی نیز با سردرگمی و انتظارات و ابهامات فراوانی مواجه بوده ایم که بخش مهمی از آنها بازتاب عدم آمادگی و کاستیهای مراکز مولد فکر و اندیشه دینی اعم از حوزه ها و دانشگاههای ماست.

3- خطای عملکردها و ضعف مجریان و مسئولین و انتساب آن به اسلام: واقعیت آن است که وقتی یک ایدئولوژی به حاکمیت رسید، به همان اندازه که این حاکمیت، فرصت و موقعیت مناسبتری برای بسط و ترویج آن ایدئولوژی فراهم می آورد، در معرض این آسیب نیز قرار می گیرد که ضعف عملکرد عناصر حاکمیت به حساب آن گذاشته شود. انقلاب اسلامی از این مزیت برخوردار بود که رهبری آن و بخش مهمی از شخصیتهای درجه اول آن، ارائه کننده نابترین جلوه های صداقت، تقوا و ساده زیستی بودند و از این بابت علاوه بر تاثیر تربیتی که در خلق و پرورش این ویژگیها در انبوه مردم دارای فطرتهای پاک به جا گذاشت، ایدئولوژی انقلاب نیز از طریق ارائه این اسوه های عملی، تائید و حمایت می شد.

ولی از آنجا که همه عناصر حاکمیت، پرورش یافتگان این مکتب نبودند و بعضا نیز نتوانستند ارزشهای مکتبی را در موقعیت قدرت و اقتدار خویش حفظ نمایند و بویژه بعضی از آنها نفوذ و کنترل کافی بر اطرافیان و فرزندان خود نیز نداشتند، در گوشه و کنار از سوی پاره ای از متصدیان امور اعم از روحانی و غیر روحانی، کمابیش شاهد رخدادها و عملکردهایی بوده ایم که با زی طلبگی و تقوا و زهد مورد انتظار فاصله زیادی داشته است و این اتفاقات با بزرگ نمایی دشمنان به آسیبهای جدی مبدل می شود.

وضعیت محتمل نیروهای فکری

با توجه به مجموعه مباحث گذشته به نظر می رسد بخش مهمی از نیروهایی که در فرایند انقلاب و جاذبه های ایدئولوژیک آن، به سوی آن جلب شدند و نیز نیروهای جوانتری که در مواجهه با جریانهای فکری مختلف به اسلام در شکل تجدید حیات یافته آن تمایلاتی پیدا نموده اند، در وضعیت فعلی و در مواجهه با شرایط پیش آمده، ممکن است به چند صورت اتخاذ موضع نمایند.

الف) عده ای ممکن است پابه پای تحولات و توجیهات جدید، نظام فکری و دریافتهای خود از اسلام و انقلاب را نیز با برداشتهای رسمی و منادیان غالب آن همسو و هماهنگ نمایند و با اطمینان خاطر از صحت و اصالت این گفتمانها، مدافعان صادق و استوار این برداشتها باشند. بدیهی است این گروه اگر دل نگران اسلام و انقلاب باشند، این دل نگرانیها بیشتر متوجه اقدامات و دیدگاههای منتقدین و مخالفین این برداشتهای رسمی است و معارضه و مقابله با این منحرفین یا دشمنان را وظیفه و تکلیف دینی خود می دانند.

ب) گروهی ممکن است برداشتها و انتظارات قبلی خود را با تلقی رایج همسان نبینند ولی به دلایل مختلف ، انگیزه و علاقه ای برای اصرار بر برداشتهای اولیه نداشته باشند و فرصت طلبانه برای کسب امتیازات و دستیابی به موقعیت های مطلوب، خود را با وضعیت جدید تطبیق دهند و حتی ریاکارانه، مدافع و مروج عقایدی باشند که خود چندان به صحت و اصالت آنها اعتقادی نداشته باشند.

ج) عده ای از عناصر و چهره های باسابقه که سخت به اصول و آرمانهای انقلاب نیز پایبند هستند ممکن است باملاحظه کاستیها و انحرافاتی که به زعم آنان نشانه عدول از اصول و اررشها است، نتوانند وضعیت جدید را تحمل کنند و با انتقادها و مواضع نسبتا منفعلانه که اتخاذ می کنند بتدریج از حلقه دست اندرکاران انقلاب، به حوزه انزوا، رانده شوند و در خلوت خود یا محفلهای دوستانه مرکب از افراد هم سرنوشت، ناباورانه از فاصله های بین آنچه هست با آنچه انتظار داشتند سخن بگویند و خاطره های ایام امید را با حسرت مرور کنند و تسلی خاطری نیابند.

د) بعضی که فرصت و موقعیت بیشتری برای تاملات نظری داشته و احیانا از ابتدا هم با جزمیت کمتری به اصول و ارزشهای ایدئولوژی انقلاب ایمان داشته اند، ملاحظه کاستیها و ناکامیها، آنها را به مواضع تجدید نظر طلبانه هدایت می کند. اینان که وضعیت موجود را نمی پسندند، کاستیها را ناشی از انحراف برداشتها یا خطای متصدیان یا نتیجه فشارهای بیرونی یا طبیعی نمی انگارند بلکه علت آن را ، در بطن ایدئولوژی انقلاب و برداشت ناصحیح از دین جستجو می کنند.

در بهترین فرض، اینان وضعیت موجود را نتیجه طبیعی انگاره ایدئولوژی انقلاب می شناسند و عدم کفایت و صحت آن را نتیجه می گیرند. به زعم آنان، انتظار از دین آنچنان که در سالهای مبارزه و انقلاب ترسیم شده است و براساس آن، انتظار این بوده که، همه ارکان جامعه بر اساس تعالیم منبعث از دین بنا شود، انتظاری نابه جا بوده است; و اساسا تلقی از اسلام به عنوان «ایدئولوژی » خطا بوده است.

بنا بر تلقی آنان برای آنکه دین به معنی عام آن و نیز اسلام از زیر بار مشکلات موجود خارج شود باید بار اضافی که بر دوش آن گذاشته شده است برداشته شود و آن بار اضافی، انتظارات ایدئولوژیک است. این اندیشه که خود طیف گونه است از حداقل دستکاری در ایدئولوژی انقلاب تا نفی رسالت حکومتی دین، متغیر است. بخشهای انتهایی این طیف است که با آموزه های لیبرالی در اشکال جدید آن همخوانی و سازگاری دارد و راه حلهای سکولار و تفکیک دین و دولت یا عرفی شدن دین را پیشنهاد می کند.

ه) معدودی هم که دلبستگی کمتری به ایدئولوژی انقلاب داشته اند یا رنجیدگی و ناامیدی آنها از رخدادها زیادتر بوده است ممکن است در اصل کارآمدی یا ضرورت دین تردید کنند. اینان ممکن است تصور کنند، انتقادها و اشکالاتی که به دین وارد شده بود حقیقتا وارد بوده است و آنچه در فرایند انقلاب به عنوان شواهدی برای رد آن ادعاها مورد استناد قرار گرفته بود، توهمی بیش نبوده است و کاستیهای موجود، مؤید این توهمات است. این تصور گرچه در حال حاضر نمود و بروز بسیار اندکی دارد ولی می توان انتظار داشت در شرایطی که مجالی برای طرح بیابد، نمود پررنگ تری داشته باشد. گرچه با وجود دیدگاههای منتهای طیف در بند قبلی، شاید ضرورتی برای طرح این قضیه پیش نیاید.

با ملاحظه موارد پیش گفته، به همه کسانی که به اصالت انقلاب و ایدئولوژی آن ایمان دارند و می خواهند بر این ایمان پای بفشارند و انزوای منفعلانه، خوش باوری ساده انگارانه، رضایت ریاکارانه، تجدید نظرطلبی لیبرال منشانه و انکار ملحدانه را خوش ندارند باید گفت، راه حل در بازگشت به «اسلام ناب مورد نظر خمینی » است. اسلامی که از متحجرین و کوته اندیشان همان قدر فاصله دارد که از متجددین سکولار.

نگارنده معتقد است طیف وفادار به این آرمانها هنوز هم از کمیت و کیفیت قابل ملاحظه ای برخوردار است ولی متاسفانه، انسجام و انعکاسی متناسب با کیفیت مورد انتظار را ندارد و زبان در کام، ناباورانه، تماشاگر صحنه هاست اما این سکوت و تامل دیری نخواهد پایید. نمی توان واقعیت خلا خمینی را که اجتناب ناپذیر هم بوده است نادیده انگاریم، ناچار باید به راهش تمسک جوییم. راه خمینی تمسک هوشیارانه به اصول وی و پذیرش مقام رهبری به عنوان نزدیکترین فرد به آن اصول است. به خاطر داشته باشیم که این رهبری و صلاحیتها ذومراتب است لذا باید هوشیارانه بر اجرای اصول پای فشرد. می دانیم که اندیشه انقلاب در رویارویی با اندیشه های رقیب، باید اصالتا توانا و قادر به رقابت باشد. بستن راه ورود و نفوذ رقبا، نه اصالتا راهگشاست و نه در شرایط موجود، مقدور. اگر امروز هم بتوانیم بعضی منفذها را ببندیم، تکنولوژی فردا این راهکارها را نیز از ما خواهد گرفت.

ایدئولوژی انقلاب باید هر چه خوبان همه دارند یکجا داشته باشد و این شعاری ذهنی نیست که واقعیتی است که انقلاب و اسلام خمینی نشان داد. اسلامی که در پرتو غنای آن «آزادی لیبرالیسم »، «عدالت سوسیالیسم » و «عقلانیت امانیستی » رنگ می بازد و عزت و استقلال موهوم ناسیونالیستی، زیباترین جلوه های «وطن دوستی » را در معارضه پرافتخار انقلاب خمینی با جهانخواران و سلطه طلبان می بیند. بعد از تجربه موفق اصل انقلاب، مجددا جلوه ای از معجزه اعتنا به آزادی و ایمان به مردم و نفی تحجر و تنگ نظری را در حماسه دوم خرداد شاهد بودیم. دیدیم که تمسک به اصول و ارزشهای انقلاب، حماسه می آفریند و جوانان ظاهرا از دست رفته را در خیمه انقلاب استوار نگاه می دارد. با عنایت به این تجربه، با تکیه بر عدالتخواهی و استقلال طلبی، بازگشت به خط خمینی را تا انتها به پیش ببریم و مطمئن باشیم که راه نجات، نه عدول از جمهوریت خمینی است نه در تجدید نظر در اسلامیت وی و نه در بازگشت از مواضع کفر ستیزانه اوست. راه نجات در بازگشت از فاصله ای است که خواسته و ناخواسته از راه او پیدا کرده ایم.

باید باور کنیم که راهکارهای اقتصادی وابسته به محافل سرمایه داری، نجات بخش نیست و اتکا به «دست نامرئی » و نظام خود تنظیمی «اقتصاد بازار» فریبی پیش نیست. سرمایه خارجی و سرمایه داران بزرگ ماهیتا وابسته، خواه ناخواه به نظام جهانی وفادارترند تا به منافع ملی و امنیت انقلاب. خصوصی سازی و سیاستهای تعدیل اگر در جهت پیدایش طبقات سرمایه دار و مرفه باشد که تاکنون چنین بوده است و اگر در جهت تشدید نابرابری و فاصله طبقاتی گام برداریم، اسلام خمینی را از بستر اجتماعی آن محروم نموده ایم و اقشاری را تقویت نموده ایم که جز به اسلام امریکایی، رضایت نخواهند داد.

در مساله استقلال ملی نیز باید باور کنیم که ابعاد اقتصادی - سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن کاملا درهم تنیده است. اگر در حوزه اقتصاد به سرمایه ها و اقشار وابسته به نظام جهانی متکی باشیم، اگر مشروعیت و مقبولیت مردمی نظام آسیب ببیند و به سیستمهای سرکوب و رعب پناه ببریم و نهایتا اگر توانایی ایدئولوژیک نظام آسیب ببیند و ایدئولوژیهای رقیب جاذبه بیشتری داشته باشند، در گفتگوی تمدنها، نیز از موضع قدرت برخوردار نخواهیم بود. اتخاذ زبان و الگوهای سیاسی نو و پویا در نظام بین الملل امری ضروری و ممدوح است اما بدانیم که همچنان دشمن، دشمن است و ممکن است در بحبوحه نجواهای دوستانه، خنجر کین در پشتمان نشیند. اتخاذ موضعی هوشیارانه اما همچنان ستیزنده، بدون کمترین تساهل و خوش بینی نسبت به ماهیت خصمانه جهانخواران، جزئی اجتناب ناپذیر از ایدئولوژی انقلاب است.

گفتگوی تمدنها، در بهترین فرض، عرصه دیگری از رقابت اندیشه ها و راهکارهاست. انقلاب با اتکای همه جانبه به مؤلفه های اساسی آن، یعنی آزادی، عدالت، خداخواهی و استکبارستیزی در این گفتگو و رقابت سرنوشت ساز، می تواند سرافراز باشد و کاستی در هر بعد، سرافکندگی در پی خواهد داشت. خمینی چشم انتظار توفیق ماست و خمینیان تکلیفی جز تقویت همه این مؤلفه های انقلاب نخواهند داشت.

یادداشتها:

1) ر.ک: ماکس وبر، اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری، ترجمه عبدالمعبود انصاری، تهران: انتشارات سمت، 1371.

2) به عنوان نمونه ای از اینگونه رویکردها در تبیین انقلاب اسلامی ایران می توان به آثار تدا اسکاچپول، حامد الگار، نیکی کدی، مهرزاد بروجردی، سعید امیرارجمند، علیرضا شیخ الاسلامی، عباسعلی عمید زنجانی رجوع کرد.

3)تعاریف متعددی از ایدئولوژی ارائه شده است که به دو مورد آن اشاره می شود: ایدئولوژی «مجموعه کم و بیش متجانس اندیشه ها، باورها و آرمانهایی است که فرد یا گروهها را مخصوصا به جهت داشتن بعد عاطفی، هیجانی به حرکت آورد». این تعریف متعلق است به:

× باقر ساروخانی، دائرة المعارف علوم اجتماعی، تهران: انتشارات کیهان، 1370، ص 343 یا ایدئولوژی عبارت است از عقیده و آن عبارت است از:1- نوع تصور و تلقی که ما از جهان، از زندگی و از انسان داریم; 2- نوع برداشت و ارزیابی خاصی که بر این اساس نسبت به مسائلی که با آنها در ارتباطیم داریم;3- پیشنهاد و راه حلهایی که از این جهان بینی و ارزیابی حاصل می شود». این تعریف متعلق است به:

× علی شریعتی، مجموعه آثار: جهان بینی و ایدئولوژی، جلد23، تهران: انتشارات آگاه، چاپ اول، 1361، صص 70-71.

4) ر.ک: ایرج اسکندری، خاطرات ایرج اسکندری، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1372.

× الهه کولایی، استالینیسم و حزب توده ایران، تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1376.

× انور خامه ای، خاطرات دکتر انور خامه ای: فرصت از دست یافته، جلد 2، انتشارات هفته، 1362.

5) برای آگاهی از موضع مطبوعات و رسانه های اتحاد جماهیر شوروی در حمایت از اصلاحات ارضی شاهانه، ر.ک: سید حمید روحانی، بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، تهران: دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1361، صفحه 273.

6) ر.ک: یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، تهران: انتشارات فردوسی 1362.

× فخرالدین رشدیه، زندگینامه پیر معارف، تهران: انتشارات هیرمند، 1370.

× عبدالهادی حائری، نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، تهران: انتشارات امیرکبیر،1367.

7) برای آشنایی با روند ورود افراد و عناصر دین مدار به فعالیتهای آموزشی و فرهنگی، ر.ک: علی محمد حاضری، «فرایند خودی شدن نهاد آموزش و پرورش » نامه پژوهش، فصلنامه تحقیقات فرهنگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سال اول، شماره 2و3، زمستان 1375.

8) ر.ک: مهدی بازرگان، مطهرات در اسلام، بی جا، بی نا، بی تا.

× رضا پاک نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، تهران: کتابفروشی اسلامیه.

× یدالله سحابی، خلقت انسان، تهران: شرکت سهامی انتشار،1346.

9) محصول مکتوب این محفل با برکت، کتابهایی بود که تحت عنوان اصول فلسفه و روش رئالیسم اثر علامه محمد حسین طباطبایی با پاورقی و شرح شهید مطهری که در پنج جلد منتشر شد و پرورده شاخص این مکتب، شهید مطهری، طی دو دهه بعد از آن به یکی برجسته ترین طراحان و مدافعان ایدئولوژی انقلاب تبدیل شد.

10) فعالیتهای استاد محمد تقی شریعتی در مشهد و آیت الله سید محمود طالقانی در مسجد هدایت تهران، آغازگر این جریان بود ولی حضور دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد و متعاقب آن حضور وی در سایر مراکز دانشگاهی و مجامع دانشجویی نقطه اوج این حرکت بود.

11) ر.ک: علی شریعتی مجموعه آثار، مسئولیت شیعه بودن، دفتر تدوین و انتشار آثار شریعتی; و نیز: مذهب علیه مذهب; قاسطین، مارقین، ناکثین از همین نویسنده.

12) امام خمینی(س) کتاب کشف اسرار، را در سال 1323 ش. در پاسخ به شبهات و تبلیغات انحرافی نویسنده جزوه «اسرار هزار ساله » نوشت و در آن به مبارزه با جریان مخرب اندیشه های کسروی و القائات وهابی گرایان پرداخت.

13) نگارنده که خود در دهه چهل دوره نوجوانی را در شهر مذهبی یزد سپری می کرد و به حسب تربیت خانوادگی و فضای فرهنگی شهر، در مجامع و محافل مذهبی حضوری مستمر داشت بکرات شاهد اینگونه موعظه ها و توجیه ها بوده است.

14) صحیفه نور، تهران: وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، جلد 4، ص 103، (مصاحبه با استاد دانشگاه امریکا) و ص 176 (مصاحبه با مجله اکونوسیت).

15) همان، جلد 1، ص 80.

16) اعلام حمایت نهضت آزادی و دیگر محافل دانشگاهی و دانشجویی ایران از حرکت امام در نهضت 15 خرداد و ارتباط مستمر امام با انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی داخل و خارج کشور. در ایام تبعید گواه این امر است.

17) کتاب حکومت اسلامی یا ولایت فقیه، متن سلسله درسهایی از امام در نجف اشرف در سال 1348 است که قبل از پیروزی انقلاب بارها مخفیانه تجدید چاپ و توزیع شد. آخرین چاپ این کتاب همراه با مقدمه و توضیحات لازم در سال 1372 توسط مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) منتشر شده است.

18) علاوه بر سازمان مجاهدین خلق ایران، گروه فرقان عامل ترور شهید مطهری، و شهید مفتح و نیز گروه موسوم به آرمان مستضعفین نمونه این جریانها محسوب می شوند.

19) آخرین حلقه از این مواضع، ابراز مخالفت عناصر و سران جبهه ملی با اجرای حدود و احکام اسلام بود که نهایتا منجر به صدور بیانیه این جبهه در مخالفت با لایحه قصاص و درخواست از هواداران برای تجمع علیه آن شد. متعاقب این موضع، حضرت امام در تاریخ 25/3/1360 در سخنان شدید اللحنی مواضع غیر اسلامی این جریان را افشا نمودند و واکنش خشمگینانه مردمی، حیات سیاسی این جریان را بشدت محدود کرد. برای اطلاع از مفاد سخنان حضرت امام، ر.ک: صحیفه نور، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم،1373، جلد 8، ص 479.

20) دولت رفاه (Welfare State) دولتی که هدفش خدمت کردن به جامعه از طریق تامین خدمات بهداشتی، آموزشی، کمک معاش در ایام بیکاری، حقوق بازنشستگی و تامین سالمندان، ناتوانان و تهیدستان است. تقریبا همه دولتهای سرمایه داری برای حفظ موجودیت خویش به ارائه این خدمت تن داده اند. فشار سازمانهای کارگری و احزاب کمونیست و سوسیال دموکرات در داخل و فشار مطالبات جریانهای انقلابی از خارج این دولتها را وادار نموده است تا سهم زیادتری از غارت جهان را صرف رفاه عمومی نمایند. برگرفته از: فرهنگ علوم سیاسی، تهران: مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران، 1375، صص 418 -419.

21) دکتر علی شریعتی از این سلسله اقدامات، به عنوان «سر عقل آمدن سرمایه داری » در مواجهه با خطر عصیان و انقلابهای کارگری یاد می کند.

22) برای آگاهی از مواضع انجمن حجتیه در قبال مسائل سیاسی و انقلاب اسلامی ر.ک: عمادالدین باقی، 0در ناخت حزب قاعدین زمان، قم: نشر دانش اسلامی، 1362.

23) همان.

24) امام خمینی در این باره می فرمایند: «در شروع مبارزات اسلامی، اگر می خواستی بگویی شاه خائن است، بلافاصله جواب می شنیدی که شاه شیعه است!خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است.» برگرفته از: صحیفه نور، جلد 21، ص 91.

25) برای اطلاع از اختلاف بینش و برداشتهای حضرت امام با برخی دیگر از فقها و صاحبنظران و بعضی روشنفکران دینی، به مکاتبات و بیانیه ها و منشورات آن حضرت بویژه طی دو سال آخر عمر ایشان مراجعه شود.

26) شهادت بزرگانی چون بهشتی، مطهری و محمدجواد باهنر، خلا عمده ای را به وجود آورد که آثار آن بر روند جریانات فکری انقلاب به مراتب عظیمتر از خسارت ناشی از دست رفتن نقش مدیریتی آنها بود.

27) لایحه قانونی واگذاری و احیای اراضی که طی چندین نوبت حک و اصلاح توسط شورای انقلاب نهایتا در تاریخ 31/2/59 تصویب و ابلاغ شد و از نظر شرعی نیز مورد تایید و امضای سه نفر از معتبرترین فقیهان مرتبط با امام در آن وقت، آقایان علی مشکینی، شهید بهشتی و حسینعلی منتظری قرار گرفته بود، در بند «ج » و «د» آن به زمینهای بایر و اراضی دائری اشاره داشت که تحت شرایطی، از خانها و بزرگ مالکان خلع ید و به زارعان واگذار می گردید. ر.ک: مجموعه قوانین اراضی خارج از شهرها بعد از انقلاب اسلامی، انتشارات ستاد مرکزی هیئتهای هفت نفره واگذاری زمین، چاپ سوم، 1371.

28) امام در دیداری با فقهای شورای نگهبان ضمن اشاره به خاطره ای می فرمایند: «الآن هم عده ای هستند که می روند مثلا صد هزار تومان به یکی از آقایان می دهند که این حقوقی است که شرعا به عهده من است و آنها هم می گویند بله فلانی وجوه شرعی خود را پرداخته است در حالی که این شخص پنجاه میلیون تومان از این بابت بدهکار بوده است، حالا می خواهد با پرداخت این مبلغ کم بگوید که اموالش دیگر مال خودش است ». صحیفه نور، جلد 22، ص 293.

29) از جمله ر. ک، به: صحیفه نور، جلد 20، صص 233-234 و نیز صص 123-124.

30) این نوع موضعگیریها منحصر به منادیان اسلام سنتی نیست بلکه بخشی از منادیان سیاسی اسلام نیز که در بند «ج » طبقه بندی مذکور از آنها یاد شد در این نظر با آنها شریکند. برای آشنایی با نمودی از این اندیشه ر.ک: اسدالله بادامچیان، سرمقاله، هفته نامه شما، پنجشنبه 21/1/76 - شماره هفتم.

×) استادیار گروه جامعه شناسی، دانشگاه تربیت مدرس.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان