اندیشه جامعه، ش 21
نشریه اندیشه جامعه در این شماره، جستار ویژه خود را به مبحث بنیادگرایی اختصاص داده است . در ذیل عنوان فوق، مجموعه ای از مقالات کوتاه درباره تاریخ بنیادگرایی نوین در آیین یهود، مسیحیت و اسلام آمده و سپس به رابطه بنیادگرایی با سرمایه داری و امپریالیسم پرداخته شده است .
بنیادگرایی یهودی ریشه در گروه افراطی «گوش آمونیم » (گروه مؤمنان) دارد که به تسخیر و تصرف ارض اسرائیل و سکونت در آن به عنوان مهم ترین حکم از احکام تورات، اعتقاد داشته و دولت اسرائیل را به توسعه تجاوز و شهرک سازی های یهودی ترغیب می کند . این گروه که یک گروه تندرو صهیونیستی است، در واقع جانشین جنبش «حسیدی » شده است; با این تفاوت که دیدگاه های کابالیستی را از «فرد» به «جامعه » تسری می دهد . آنان آشکارا به ابعاد سیاسی و ملی «مذهب » اشاره دارند که پایه همه شعائر و مناسک آن، حکم «مهاجرت به ارض اسرائیل و سکونت در آن » است .
بر خلاف این مقاله که دست کم بخشی از جنبش بنیادگرایانه یهود را به صورت مستند مطرح می کند، مقاله «بنیادگرایی در آیین مسیح » بیشتر توصیفی شعارگونه و احساس برانگیز است و هیچ اطلاع دقیق و روشنی از تاریخ یا مبانی بنیادگرایی مسیحی به دست نمی دهد . چکیده مطالب این مقاله بدین شرح است: خشونت مسیحیت بنیادگرا، ریشه در مسیحیت ارتدکس دارد . این مذهب در باتلاق مرارت بار خون و فلاکت پدید آمد . روحانی مسیحی از بازستاندن حقوق اساسی و امنیت از کسانی که خدای مسیح را قبول نداشته و به آن تکریم نمی کنند، حمایت می کند . بنیادگرایان مسیحی نه تنها برآنند که ناتوان از تغییر شرایطند; بلکه از رهبرانشان پیغام می گیرند که جست وجو برای کمک به فهم مشکلات زندگی، از دیگر منابع گناه است; چرا که کلیسا و کتاب مقدس تمام پاسخ های ممکن را در خود دارند . پویایی اعتقادی بنیادگرایان، وابسته به زخم پذیری هواداران برای تبلیغات ایدئولوژیک ناسالم است .
پس از این مقاله، مقاله «مقدمه ای بر بنیادگرایی در اسلام » به چاپ رسیده است که ضمن تاکید بر ریشه های تاریخی بنیادگرایی اسلامی، تصریح می کند که این پدیده در هر نقطه از جهان، بروز و نماد حق مسلمانان برای برخورداری از استقلال سیاسی، مذهبی و فرهنگی است . بنیادگرایان اسلامی ادعا می کنند که نماینده انتخاب و گزینش آزاد جوامع خویش هستند; چه این مطالبات به شکل درخواست برای اجرای شریعت توسط دولت بروز کند (زمانی که مسلمانان در اکثریت هستند) و چه سر نهادن داوطلبانه به روابط اجتماعی و مشی زندگی فردی باشد (زمانی که مسلمانان در اقلیت باشند) . جالب این جاست که در این مقاله آرزوی تشکیل یک دولت اسلامی که متعهدانه به اجرای شریعت همت گمارد، جنبش های جهادی مناطق نیمه صحرایی آفریقا در نوار سودان، مبارزات منطقه ای برای ایجاد دولت های اسلامی، جنبش های جهادی اخیر و ... به عنوان بخشی از بنیادگرایی اسلامی معرفی می شود . نویسنده در پایان تصریح می کند که چون همه جوامع اسلامی در حال حاضر به ملت - دولت (1) هایی پیوسته اند که بخشی از نظام سیاسی و اقتصادی جهانی به حساب می آیند، از این رو ادعای هویت اسلامی از سوی آنان نمی تواند مثل گذشته مطرح شود و از این جا نتیجه می گیرد که خودتعین گری (خودمختاری) نمی تواند به آن معنا باشد که مردم یک کشور در انجام هر کار مطلوب خویش کاملا آزاد باشند . اگر بنیادگرایان اسلامی حق دیگر مسلمانان را غصب می کنند تا دیدگاهشان را درباره ماهیت و دلالت های هویت اسلامی بیان کنند یا درباره مطلوبیت اعمال چارچوب های سنتی شریعت سخن بگویند، دیگر چه مشروعیتی برای برخورداری از حق خودتعین گری وجود خواهد داشت؟
این جستار با دو مقاله دیگر با عناوین «بنیادگرایی و خدعه امپریالیسم » و «بنیادگرایان و جهان معاصر» ادامه می یابد . مقایسه مضامین این دو مقاله با آنچه درباره بنیادگرایی در سه مقاله مربوط به آیین های بزرگ دینی آمده است، نشان گر طرز تلقی این نشریه از بنیادگرایی اسلامی و جایگاه آن در نظام جمهوری اسلامی است .