تولید علم و نوآوری در حوزه فقه و اصول

سوال: به نظر شما چه عواملی در جریان تاریخی تولید علم و نوآوری در حوزه فقه، و به طور مشخص تر، فقه سیاسی اثرگذار بوده است؟ و آیا درون خود فقه، به عنوان یک علم، عوامل یا شرایطی هست که این حرکت را پیش براند و شتاب دهد یا در برابر آن سد راه شود و آن را به تاخیر بیندازد؟
جواب: به نظر من جریان نوآوری و پویایی فقه، در طول تاریخ هیچ سد راهی نداشته است؛ البته فقها همواره بر اصول و اعتقادات اساسی پای بند بوده اند و در جریان نوآوری علمی، از این مرزها پا فراتر نگذاشته اند؛ اما این مرزها چارچوب کار بوده است، نه مانع پیش روی آن.
من در این جا، با الهام از قرآن - که بسیاری از مطالب را با داستان و نمونه بیان می کند - برای اثبات سخنم، نمونه ای می آورم؛ چون بهترین دلیل بر امکان چیزی، وقوع آن است. شما اگر به سیره علمی و عملی مرحوم مقدس اردبیلی توجه کنید، می بینید که ایشان در عرصه عمل، نموه قدس و تقوا، و به احتیاط، مشهور است؛ تاجایی که از او با عنوان «مقدس» یاد می شود و داستان های حیرت انگیزی از سیره عملی و تقدسش نقل شده است؛ با این حال، همین بزرگوار، در عرصه علم، آزاداندیشی پیشه می کند و رها از قید و بند احتیاط و تنگ نظری، آزادانه در سند یا دلالت بسیاری از روایت هایی که ریشه و پایه برخی از احکام مسلم در میان فقهاست، خدشه وارد می سازد. ایشان در کتاب «مجمع الفائدة والبرهان» چنان شیوه آزادمنشانه ای در پیش گرفته و نظریه های نوی پرداخته است که اگر ما تردید اندکی هم در نسبت این کتاب به ایشان داشتیم، بی گمان حکم می کردیم که این نظریات نوپردازانه و قید و بند شکنانه، نمی تواند از شخصیتی چنان قدسی و سخت گیر در عرصه عمل، صادر شود.
بنابراین، می بینیم که هیچ چیز، حتی پرهیزگاری و ترس از خدا و تقدس، مانعی بر سر راه نوآوری و تولید علم و نظریه پردازی نیست و اندیشمند می تواند در عین رعایت اخلاق، نوآور باشد و در عین نواندیشی، حقوق دیگران را رعایت کند و از هرزه گویی و بدگفتاری درباره دیگران بپرهیزد. چنان که باور به حرمت بدعت نیز مانع از نوآوری نیست؛ زیرا بدعت به معنای «ادخال ما لیس من الدین فی الدین» یعنی، چیزی، از خارج، بر دین وارد کردن است؛ در حالی که نوآوری در دین، ممکن است بدعت نباشد؛ زیرا اندیشمند می تواند با تکیه بر پایه های دینی و وفاداری به اصول و باورهای بنیادین، نوپردازی کند و در عین این که اندیشه اش از سرچشمه های عقاید دینی بهره مند، و درخت دانشش بر ریشه های دینی استوار است، بالاترین و آزادترین اندیشه های آزاد را عرضه کند.
گروهی بر این باورند که دانش فقه که اینک بر زندگی مسلمانان سیطره پیدا کرده است، در دوره تجدد و مدرن، گرفتار انسداد شده است؛ بدین معنا که ساختار کنونی آن، پاسخگوی نیازها و پرسش های جدید و متناسب با منافع و شرایط و اهداف کنونی مسلمانان نیست؛ بلکه متناسب با یک دوران صامتی و در واقع، بازگشت به فقه جواهری و ساختارهای گذشته است. به تعبیر برخی، این دستگاه، دیگر نمی تواند نیازهای جدید را بر متون دینی عرضه کند و پاسخ های درخور را از آن بگیرد.
در این میان، برخی ریشه این انسداد را در شیوه استنباط فقها، و راه برون رفت از این انسداد را بازنگری در این روش ها می دانند. آیا شما اساسا، این را که دستگاه فقه سنتی گرفتار «انسداد» شده است، می پذیرید؟ و اگر می پذیرید، ریشه آن را در روش استنباط فقها می دانید، یا در جای دیگر؟
ما به طور کلی نمی توانیم بگوییم فقه دچار انسداد شده است؛ اما به طور اجمال می توان آن را پذیرفت که ریشه آن نیز در چگونگی و روش استنباط و ساختار فقه است.
فقه جواهری را - که امام بر آن تاکید می ورزیدند - با آن پویایی در نظر بگیرید؛ صاحب جواهر در موضوعاتی که پیش می آمد، با آن آزاداندیشی و وسعت نظری که داشت، در بسیاری از مسائل، گره گشایی می کرد.
یکی از این مسائل که مسئله امروز ما هم هست، حج تقیه ای است. می دانید که در مراسم حج، روز اول ماه ذی حجه و همین طور، روز نهم و عرفات و شب مشعر و روز عید و... با حکم مسئولان عربستان تعیین می شود. شیعیانی هم که به حج می روند، راهی جز تقیه و پیروی از حکم آنها ندارند. در این جا صحت حج این شیعیان - که به آن حج تقیه ای گفته می شود - زیر سؤال می رود؛ زیرا فقها تقیه را تنها در احکام، جاری می دانند، نه در موضوعات - بدین معنا که اگر کسی را برای مثال، وادار به نوشیدن شراب بکنند، حرمت نوشیدن آن به جهت تقیه برداشته می شود؛ اما این امر موجب عوض شدن موضوع نمی شود و نمی توان گفت آن مایع، شراب نیست - مسئله دیدن هلال نیز، یک موضوع است، نه حکم؛ بنابراین ما نمی توانیم در این مسئله تقیه کنیم و خودمان را با نظر سنی ها تطبیق بدهیم و اگر مثلا آنها امروز را روز اول ماه یا روز عرفه دانستند، ما هم از روی تقیه بپذیریم. از این رو، فقها بر بطلان حج تقیه ای فتوا می دادند، چنان که برخی از معاصران نیز آن را باطل می دانند. این جاست که در یک مسئله مبتلا به، مشکل بزرگی پیش می آید: اگر تقیه را در موضوعات جاری نکنیم و حج تقیه ای را باطل بدانیم، هر ساله صحت حج چندهزار شیعه زیر سؤال می رود.
این، یکی از مصادیق انسداد در فقه بود که اولین بار، صاحب جواهر، با سرایت دادن تقیه از حکم به موضوع، گره آن را گشود. ایشان گفت، این امر هر چند یکی از موضوعات است، اما چنان با حکمش ارتباط قوی دارد که ما می توانیم آن را به احکام ملحق کنیم و تقیه را در آن جاری سازیم. البته این مسئله تا پیش از زمان صاحب جواهر، به این شکل مطرح نبود؛ زیرا شیعیان قدرت بیشتری داشتند.
مسئله دیگر، محدوده طواف در حج است. رای مشهور و اجماعی میان علمای پیشین، این بود که طواف باید در محدوده خاصی، میان کعبه و مقام ابراهیم - که حدود سیزده متر است و در کنار حجر اسماعیل، به سه متر نیز می رسد - صورت بگیرد. مشکلی که به ویژه با زیادشدن تعداد حاجیان، پیش می آید، این است که چگونه از میان جمعیت چندمیلیون که به حج مشرف می شوند، ده ها هزار نفر، با هم می توانند از این محدوده باریک بگذرند و طواف به جای آورند؟
در این جا اگر ما جمود بورزیم و بر این حکم پافشاری کنیم و بگوییم که بر این حکم نص وجود دارد و راه دیگری جز این حکم نداریم، دچار مشکل خواهیم شد. از این روی، برخی از فقیهان هم روزگار ما، با وسعت نظری که بر مسئله داشتند، در عین پای بندی به اصول، مشکل را حل کردند و طواف کردن در بیرون از آن محدوده باریک را نیز جایز شمردند و پس از آن، دیگران نیز این راه حل را پذیرفتند.
مسئله دیگری نیز که ممکن است در آینده پیش بیاید، این است که گویا دولت عربستان قصد دارد، چند طبقه بر روی مسجد الحرام بنا کند و آنها را نیز جزء محل طواف سازد. اگر روزی برسد که مردم را مجبور به طواف کردن در این طبقه ها بکنند، ما چه باید بکنیم؟
به هر حال، آزاداندیشی و تحول آفرینی و نوگرایی در سیر تاریخی مباحث فقهی ما مشهود است. مسئله ولایت فقیه، شاهد بارزی بر اثبات این ادعاست. تا پیش از علامه، برای اثبات ولایت فقیه، هیج دلیل عقلی آورده نشده بود. علامه اولین کسی بود که برای اثبات این مسئله، دلیل عقلی اقامه کرد. پس از ایشان، دیگران نیز همین راه را ادامه دادند و دلیل های عقلی را پروراندند تا این که کار به جایی رسید که آیه الله بروجردی در کتاب «الظاهر فی صلاة الجمعة و المسافر» پس از آوردن دلیل های عقلی بر ولایت فقیه می فرماید: برای اثبات این مسئله، هیچ نیازی به روایت نیست و اگر ما هیچ روایتی هم نداشتیم، دلایل عقلی برای اثبات ولایت فقیه کافی بود.
این سیر تکاملی در آزاداندیشی و نوگرایی در فقه، همواره ادامه داشته و به دست کسانی چون مرحوم علامه، محقق، مقدس اردبیلی، صاحب جواهر و علمای دیگر به اوج خود رسیده است. البته درباره شیخ انصاری من عقیده دارم که ایشان هر چند خدمت های بزرگی به فقه و اصول کرده و ساختارهای جدیدی در این علوم بنیان کرد، اما آن وسعت نظر صاحب جواهر را نداشت و از این روی، آن پویایی که در کتاب جواهر دیده می شود، در کتاب های شیخ نیست. دلیل این امر هم این است که شیخ، احتیاط عملی خود را به فقه نیز سرایت داد و بدین ترتیب، روند آزاداندیشانه فقه در زمان ایشان گرفتار توقف شد.
البته چنان که گفتیم، ایشان نقش بسزایی در بالندگی علم فقه و اصول داشت و به ساحت فقاهت شیعه، خدمت های بزرگی کرده است. تا پیش از شیخ انصاری، کتاب های اصول فقه، مانند معالم و قوانین و فصول و... که در مدارس علمی به عنوان کتاب درسی نیز از آنها استفاده می شد، همه تقریبا به یک شیوه بود. ایشان با نوشتن کتاب رسائل، ساختار سنتی علم اصول را که از زمان شیخ طوسی تا محقق قمی رواج داشت، دگرگون ساخت و اصول نوین را پایه گذاری کرد. پس از نوشته شدن این کتاب و ایجاد تغییر در ساختار علم اصول، پدیده های نو در اندیشه های اصولی پدید آمد و روش استدلال فقها تغییر کرد. این ساختار بعدها به دست کسانی چون محقق نائینی بالنده شد تا این که به رشد و تکامل امروز خود که بسیار چشمگیر و بی نظیر است، رسید.
از جمله نوآوری هایی که شیخ در اصول داشت، وارد کردن احکام قطع و مباحث مربوط به آن، مانند ذاتی بودن حجیت قطع، و تقسیم قطع به موضوعی و طریقی، و قطع حاصل از مقدمات عقلی و نقلی، و همچنین وارد کردن احکام تجری، به مباحث اصول فقه بود.
نیز، پیش از شیخ انصاری ادله اجتهادی و اصول را در عرض هم قرار می دادند؛ گاهی میان آن ها تعارض برقرار می شد، و گاهی یکی مؤید دیگری قرار داده می شد؛ اما ایشان نظریه تقدم دلیل بر اصل را مطرح کرد و با طرح مباحث حکومت و ورود، بحث ورود ادله اجتهادی بر اصول، و حکومت برخی اصول بر برخی دیگر را پیش کشید.
از طرف دیگر، پیش از شیخ انصاری، اعتبار بسیاری به اجماع می دادند و آن را یکی از ادله اربعه و در ردیف کتاب و سنت قرار می دادند؛ تا جایی که اگر در مسئله ای اجماع وجود داشت، دیگر، فقها جرات نمی کردند با آن اجماع و نظر مشهور به خالفت برخیزند، و از این جهت، رکودی در روند اجتهاد پیش آمده بود. حتی صاحب جواهر که معاصر شیخ است، در کتاب خود، در بسیاری از موارد، اجماع را دلیل اصلی قرار می دهد و روایت ها را برای تایید آن ذکر می کند. شیخ انصاری به تفصیل وارد بحث اجماع شد و آن را به اقسام متعدد تقسیم کرد و اجماع منقول و مدرکی را بی اعتبار دانست. ایشان راه جدیدی فراروی آیندگان باز کرد؛ به طوری که اینک اجماع منقول یا مدرکی یا محتمل المدرک را در هر مسئله ای که باشد، کنار می گذارند و به دلیل های دیگر رجوع می کنند، و چون بسیاری از اجماع ها، از نوع منقول است و اجماع محصل کم داریم، در نتیجه، بسیاری از اجماع ها اعتبار خود را از دست می دهد و بدین ترتیب، راه برای تولید علم و اجتهاد و پژوهش بیشتر باز می شود. این، یکی از خدمت های بزرگ شیخ انصاری به عالم فقه بود.
به نظر شما، فقه با این ساختار و محتوایی که اکنون دارد، با چه تنگناها و محدودیت هایی رو به رو است؛ و برای رسیدن به پویایی بیشتر در استنباط، چه کاستی هایی دارد و در مرحله عمل ممکن است به چه بن بست هایی برسد و برای برطرف کردن این کاستی ها و محدودیت ها چه باید کرد؟ درباره اصول فقه نیز، برخی معتقدند که این علم، که تنها روش استنباط در دست فقهاست، به پایان خود رسیده و پاسخگوی نیازهای امروز ما نیست و باید یک روش و اصول دیگری جایگزین آن بشود تا بتواند برای پرسش های جدید، پاسخ های جدید ارائه کند. در مقابل، برخی دیگر بر این باورند که اصول فقه، به کمال نهایی خود رسیده و هر آنچه از روش استنباط لازم بود، عرضه کرده است و در واقع کم و کاست و عیب و ایرادی ندارد و با همین روش استنباط می توان امروز به اجتهاد پرداخت و پاسخ های سؤال ها را درآورد. نظر شما در این باره چیست؟ آیا اصول فقه، با این صورت و محتوایی که دارد، پاسخگوی نیازهای امروز ما هست و روش های کافی را برای استنباط، در اختیار فقه قرار می دهد؟
روشن است از آن جا که زندگی در حال تغییر و تکامل است، فقه هم باید پا به پای آن پیش برود، و با ساختار سنتی و اندیشه های قدیمی، و ایستایی و جمود، نمی توان پاسخگوی نیازهای جدید بود و چون علم فقه رابطه مستقیم با زندگی مسلمانان، بلکه انسان ها دارد، نوآوری در آن نقش بسیار مهمی دارد و باید با پیشرفت زندگی گسترش و هماهنگی داشته باشد.
درباره اصول فقه نیز به نظر من نمی توان ادعا کرد که این علم به تکامل رسیده است، و کنار گذاشتن آن هم به طور کلی درست نیست؛ اما می توان روش های جدیدی برای استنباط عرضه کرد. یکی از این روش ها «الغای خصوصیت» هاست. شهید صدر می گوید باید در فقه و اصول، دگرگونی ایجاد بشود و روش های جدیدی به وجود بیاید. یکی از این پیشنهادهای ایشان همین الغای خصوصیت های فردی است؛ یعنی با استدلال و اجتهاد، خصوصیت های فردی موردهای خاص را حذف بکنیم و حکم آن ها را گسترش بدهیم.
یکی دیگر از این روش ها، نگاه اجتماعی داشتن به احکام دینی و بیرون آمدن از فردگرایی است. ایشان نمونه ای می آورد و می گوید، پیشتر اگر کسی قصد داشت از بانک وام بگیرد و برای حل مشکل شرعی اش به عالمی رجوع می کرد، آن عالم برای حل مشکل او، کاملا از دیدگاه فردگرایانه به مسئله نگاه می کرد و مشکل او را به عنوان یک مسئله ای که یک فرد دچار آن شده، در نظر می گرفت و بر اساس آن او را راهنمایی می کرد و به او سفارش می کرد که مثلا با رئیس بانک صحبت کن و با او به این ترتیب مصالحه بکن یا یک قرارداد شخصی با او ببند تا مشکل شرعی ات حل بشود. در حالی که ما باید به مسائل بانکی و مسئله ربا، به عنوان یک معضل اجتماعی نگاه کنیم و بکوشیم مسئله آن را به نوعی حل کنیم که بانک بدون ربا داشته باشیم. باید از این نگاه فردگرایانه بیرون بیاییم و مسائل را از دید اجتماعی بررسی کنیم.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان