هفتم صفربرابر با 7 شهریور سال 1369 شمسی رحلت فقیه عالیقدر، حضرت آیت الله سید شهاب الدین مرعشی است. به مناسبت سالگرد وی شمه ای کوتاه از زندگانی و ذکر خاطرات و کرامات ذکر می گردد. حضرت آیت الله العظمی شهاب الدین مرعشی در بیستم صفر سال 1315 قمری در نجف اشرف به دنیا آمد. پدرش آیة الله سیدشمس الدین محمود مرعشی از فقها و مدرّسان نجف بود.
تحصیلات و آثار علمی
حضرت آیت الله مرعشی در آغاز به تحصیل علوم جدید و بخشی از طب سنتی روی آورد و سپس به تحصیل علوم متداول حوزوی پرداخت. در سال 1342 قمری به ایران آمد و یک سال بعد برای زیارت حضرت معصومه(س) به قم مشرف شد و به دستور آیت الله حائری در این شهر ماندگار شد آیة الله العظمی مرعشی به دستور حضرت آیة الله حائری مشغول تدریس شد. و پس از رحلت آیة الله حائری به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت.
آیة الله مرعشی در طول سالیان دراز عمر با برکت خویش کتاب ها و مقاله های زیادی درباره علوم قرآنی، ادبیات عرب، حدیث، دعا، فقه، اصول، منطق، لغت، تاریخ، رجال و تراجم، انساب و... نوشت که بسیاری از آنها هنوز چاپ نشده است. شمار آثار ایشان به 148 کتاب، رساله و مقاله می رسد.
مرجعیت و امور عامه
آیت الله مرعشی پس از رحلت آیت الله بروجردی در سال 1380 قمری در زمره معدود مجتهدانی بود که به عنوان مرجع شیعیان برگزیده شد و از آن پس به عنوان یکی از ارکان اصلی حوزه و جهان تشیع در آمد. در طول سالیان دراز که مرجعیت تقلید شیعیان را بر عهده داشت، خدمات شایانی به جهان اسلام نمود. نماز جماعت با شکوه ایشان در صحن حضرت معصومه(س) یکی از خاطرات هر زائر و ساکن قم است. ایشان بسیار شوخ طبع بودند. به مستضعفان عنایت ویژه ای داشت. به مشکلات آنان رسیدگی می کرد. و علاقه خاصی به اهل بیت و حضرت معصومه(س) داشت. از فعالیت های مهم ایشان، تأسیس مدارس علمیه از جمله مدرسه مهدیه، مومنیه، شهابیه و مرعشیه بود. مهم ترین اثری که از ایشان به یادگار مانده است، ساخت کتابخانه بزرگی است که ایشان با زحمت و رنج فراوان انجام دادند.
آیت الله مرعشی در دوران جوانی که در حوزه علمیه نجف مشغول تحصیل بود به گردآوری کتب خطی پرداخت. گاه شب ها در یک کارگاه برنج کوبی کار می کرد، روزها روزه استیجاری می گرفت و نماز استیجاری می خواند، تا هزینه خرید کتب را تهیه نماید. کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی اکنون با دارا بودن بیش از 250000 جلد کتاب چاپی و بیش از 60000 جلد کتاب خطی از مراکز بزرگ فرهنگی است. کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی به خاطر نسخه های خطی نفیس و ارزشمند و گاه منحصر به فرد و کتب قدیم مهم و کمیاب مورد توجه وافر نویسندگان، دانشمندان، مراکز علمی و تحقیقاتی سراسر جهان است.
سیاست حضرت آیت الله مرعشی نجفی
ایشان که دخالت در سیاست را وظیفه شرعی و تکلیف دینی خود تلقّی می کرد، در غائله انجمن های ایالتی و ولایتی از مرحوم امام خمینی حمایت نمود و در مواردی با صدور اعلامیه های مشترک یا مستقل نظر خویش را درباره مسائل کشور بیان می کرد. در جریان دستگری امام خمینی نیز به دفاع از امام پرداخت و با صدور اعلامیه های شدیداللحنی آزادی بی قید و شرط ایشان و سایر محبوسین را خواستار گردید. آن گاه که امام به ترکیه تبعید گردید از راههای گوناگون با مراجع نجف ارتباط برقرار کرد و از آنان خواست در این مورد اقدامی بنمایند. در سال 1356 ش که عوامل دست نشانده دستگاه ستم در روزنامه اطلاعات مقاله ای توهین آمیز علیه امام خمینی رحمه الله انتشار دادند، آیة الله مرعشی همگام با سایر بزرگان در این باره موضع گیری سختی نمود. با بازگشت امام از پاریس، ایشان همگام با بنیان گذار نظام اسلامی ایران از هیچ گونه تلاشی دریغ نکرد.
خاطرات شهاب شریعت از زبان فرزند ارشد و دیگران
روضه خوانی آیت الله مرعشی برای جوان مست
حجت الاسلام والمسلمین سید محمود مرعشی نجفی، فرزند آیت الله العظمی مرعشی نجفی(ره) که نزدیک به پنجاه سال از عمر با برکت پدر را درک کرده است،در بیان خاطره ای زیبا از زندگی زاهدانه این عالم ربانی نقل کردند که یک شب آیت الله مرعشی نجفی به مراسم عقد یکی از آشنایان دعوت می شود و مهمانی طول می کشد، موقع برگشتن در تاریکی با یک جوان مست عربده کش مواجه می شوند.
جوان با تحکم می گوید: شیخ از کجا می آیی؟ ایشان هم جریان را توضیح می دهند؛ جوان مست می گوید: شیخ برایم روضه بخوان! آقا بهانه می آورند که اینجا منبر و چراغ و روشنایی نیست که روضه بخوانم. جوان روی زمین افتاده و می گوید: خوب این هم صندلی بنشین روی گرده من. پدرم می گفت؛ نشستم روی گرده این جوان مست، تا گفتم یا اباعبدالله، شروع کرد به گریه کردن به حدی که شانه هایش تکان می خورد و مرا هم تکان می داد، چنان که من از گریه او متاثر شدم، فکر کردم اگر این طور پیش برود او غش می کند، روضه را خلاصه کردم. گفت: شیخ چرا کم روضه خواندی؟ گفتم که خوب سردم شده… وقتی خواستم خداحافظی کنم گفت که من باید تا در خانه شما را همراهی کنم تا یکی مثل من مزاحم شما نشود. ابوی می فرمود: دو سه هفته از این قضیه گذشته بود، در مسجد بالاسر در محراب نشسته بودم، دیدم جوانی آمد و افتاد دست و پای من، به حضرت معصومه(س) قسمم داد که او را ببخشم، بعد که خودش را معرفی کرد، متوجه شدم که همان جوان مست بوده است. از آن شب به بعد به کلی دگرگون شده و توبه کرده بود و به نماز جماعت می آمد. این جوان تا آخر عمر با ظاهری خاشع و متواضع در صف اول نماز جماعت ایشان شرکت می کردند و پس از سال ها زندگی به دیار باقی شتافت و در حضور انبوه و پرشور مردم به خاک سپرده شد.
عدم تشرف به بیت الله الحرام
آیت الله نجفی تا هنگام وفات موفق به زیارت خانه خدا نشدند، تا واپسین روزهای عمر بارها از ایشان سوال می شد چطور تا حالا مشرف نشده اید؟ می فرمود: مستطیع نشدم! یک وقتی شخصی گفت: آقا این همه پول در اختیار شما هست، شما چگونه مستطیع نشدید؟ فرمود: این پول ها از آن من نیست، مال وجوهات، سهم امام و سهم سادات، مطالبه عبّاد و زکوات است و من نمی توانم اینها را برای خود صرف کنم و به مکه مشرف شوم، در حالی که از خودم هیچ چیزی در دنیا ندارم، پس من مستطیع نیستم. دیگری گفت: یک وقت ممکن است کسی شما را مهمان کند، فرمود: من باید بدانم آن پولی که می خواهم با آن مرا میهمان کند، از کجا تامین شده است؛ خدای ناکرده پول های شبهه ناک نباشد، دلم می خواهد که پول از آن خودم باشد.
مصرف بیت المال
اگر کسی در حرم مطهر به ایشان وجوهاتی می داد، همان شب باید آن را به مصرف می رساند و نمی گذاشت به صبح برسد، شبی پولی در حرم با نیت وجوهات به ایشان داده شد، وقتی به منزل آمد، فرمود: به نانوا زنگ بزنید، و این پول را به ایشان بدهید تا مسئولیت از گردن من برداشته شود، ممکن است نصف شب خداوند عمر مرا بگیرد و بعد این پول… .
غذا و لباس
معمولاً در شبانه روز یک وعده غذا میل می کردند و آن هم در تابستان غالباً نان و ماست و دوغ و در زمستان آش استفاده می کرد. درباره لباسش می گفت: از روزی که من خود را شناختم، یک ذره لباس خارجی مصرف نکردم، هر چه لباس می پوشید، ساخت داخل بود، روزی خیاط گفت؛ آقا دکمه ای که ما می گذاریم از خارج می آید، فرمود: از همین قیتان هایی که ساخت ایران هست، دکمه درست کنید تا دکمه آن هم خارجی نباشد. در طول زندگیش غذا و لباسی که مصرف می کرد، از وجوهات شرعیه نبود، بلکه از نذورات افراد علاقه مند به ایشان بود که می گفتند: آقا ما این پول را نذر شما می کنیم، هرگونه که می خواهیم هزینه کنید، لذا ایشان این نذورات را صرف مصارف شخصی خویش می کرد و از وجوهات و بیت المال استفاده نمی کردند. ضمن اینکه خودش نسبت به مصرف وجوهات بسیار حساس بود، به ما هم زیاد نصحیت می کرد و می فرمود: «حکم آتش دارد می سوزاند مراقب باشید، خدای نکرده زندگی تان آلوده به این جهات نشود» بارها طلبه هایی که می آمدند و وجوه می آوردند و رسید، دریافت می کردند، گاهی می خواستند وجوهی از ایشان بگیرند یا برگردانند، خیلی نصیحت می کرد و می فرمود: «من مقداری برای معاش شما می دهم، ولی در مصرف آن نهایت دقت کنید، شما روحانی هستید، باید بیش از هر کس دیگری مواظب بیت المال باشید، خدای نکرده اگر روحانی خلاف این کند، ما از مردم دیگر چه توقعی داریم.»
بنیان گذار تقریب مذاهب
پدرم با اکثر علمای سنی کشورهای مختلف ارتباط داشتند و با آنها مکاتبه می کردند، این در شرایطی بود که رژیم پهلوی، به اختلاف افکنی میان شیعه و سنی دامن می زد و تحت تاثیر این فضا هر کسی که با اهل تسنن ارتباط داشت به سنی گری محکوم می شد. این ارتباطات به حدی زیاد بود که ایشان ده ها اجازه روایتی از شخصیت ها مطرح اهل تسنن داشتند.
خرید ماشین
یادم هست که مادر ما می فرمود: آقا چرا شما یک ماشین پیکان که هر شخصی دارد، نمی خرید؟ در جواب گفت «از کجا؟ از خود پول ندارم، این پول ها هم که وجوهات است، من بیایم از مال وجوهات ماشین شخصی بخرم. حالا من روزی یک بار درس می روم و روزی دو بار هم به نماز جماعت جمعش یک ساعت و نیم نمی شود، من یک اتومبیل از وجوهات بخرم و در بیست و چهار ساعت، یک ساعت و نیم از آن کار بکشم، بقیه اش اینجا بخوابد. فردا جواب ولی عصر(عج) را چه بدهم!؟
آیت الله مرعشی تا آخرین روز زندگیش از ماشین شخصی استفاده نکرد و برای رفتن به درس و نماز مانند دیگران کرایه می داد و سوار تاکسی می شد. برای مساجد و حسینیه ها به مشکل اجازه صرف وجوهات می داد، می فرمود: از هدایا و تبرات استفاده کنید، هزینه کتابخانه نیز در مرحله اول از غیر وجوهات تامین می شود و تنها مواقع ضروری از وجوهات استفاده می شود، ولی برای ساختن مدارس علمیه اجازه می داد و می فرمود: اینجا جایی است برای سربازان امام زمان(عج).
آیت الله العظمی مرعشی تا لحظه وفات در حفظ بیت المال دقت می کرد، در وصیتنامه اش می خوانیم: من به زودی از این دنیا می روم، در حالی که برای ورثه خود جز نامی نیک باقی نگذاشتم و آنها را به خداوند بزرگ سپرده ام.
نیکی به والدین، رمز موفقیت آیت الله مرعشی نجفی
آیت الله مرعشی نجفی، احترام خاصی برای والدین قائل بودند؛ خودشان می فرمودند «وقتی مادرم مرا می فرستاد تا پدرم را برای خوردن غذا صدا کنم، بعضی وقت ها می دیدم پدر به خاطر خستگی، در حال مطالعه خوابش برده است. دلم نمی آمد ایشان را بیدار کنم، همان طور که پایش دراز بود، صورت خودم را به کف پای پدرم می مالیدم تا ایشان بیدار می شد. در این حال که بیدار می شد، برایم دعا می کرد و عاقبت بخیری می خواست، من خیلی از توفیقاتم را از دعای پدر و مادر دارم.
حتی یک بار هم به مادرم تندی نکرد
پدرم سعی می کرد تا جایی که می تواند کارهایش را خودش انجام دهد و با مادرم خیلی مهربان بود، به یاد ندارم حتی یکبار هم نسبت به او تندی کرده باشد. ایشان در کارهای منزل به مادرم کمک می کرد و وقتی کسالتی برای او پیش می آمد، پدرم غذا درست می کرد و در داخل غذا هم چیزهای جدیدی می ریخت و می فرمود:« حکم خدا نیست که از آسمان آمده باشد که مثلا آبگوشت باید چنین باشد».یک چیزهایی اضافه می کرد، خیلی هم خوشمزه می شد.
میهمان نوازی با هانری کربن
با میهمان خیلی با ملاطفت و احترام برخورد می کردند، یک بار قرار بود، «هانری کربن فیلسوف فرانسوی» خدمتشان برسد، آقا قبلا در اتاق برای او صندلی آماده کرده بودند، ولی خودشان روی زمین نشستند؛ هانری کربن به خاطر احترام به استاد از نشستن روی صندلی خودداری کرد، ولی استاد فرمودند« شما چون به صندلی عادت کرده اید و نشستن روی زمین برایتان مشکل است، دوست دارم پیش من راحت باشید. حتی با این که ماه رمضان بود، خواست برایش چایی بیاورید، امّا هانری کربن گفت که ماه رمضان است و لازم نیست چایی بیاورید. مرحوم پدرم جواب دادند: پذیرایی از مهمان برای ما لازم است، چون شما مسافر هستید، اشکالی ندارد و به مسیحی بودن او اشاره نکردند.
میهمانی و اطعام به نابینایان مستمند
یک بار با پدرم رفتیم منزل یک روحانی به نام حاج آقای کنی، دیدم حدود 15 نفر مستمند نابینا هم مشغول خوردن چایی و میوه هستند. بعد از مدتی از بیرون برای اینها کباب آوردند و پدرم از این ها پذیرایی می کرد و برایشان آب و دوغ می ریخت. ولی آنها ایشان را نمی شناختند. متوجه شدم که این مهمانی از طرف پدرم بوده است، ولی از ما تعهد گرفت که این جریان را جایی نقل نکنیم.
پدر مهربانم!
شهید مصطفی خمینی هم ارتباط صمیمانه ای با پدرم داشت و با ایشان خیلی مانوس بود و در بعضی از نامه هایش که از عراق برایش می فرستاد، پدرم را با عباراتی مثل پدر مهربان خطاب قرار داده است. در یکی از نامه هایش که هنوز هم باقی است نوشته است «پدر مهربانم! مدتی است که نامه ای از جناب عالی نرسیده است. نگران هستم که نکند کسالتی برای شما حاصل شده باشد...آن صفا و صمیمیتی که بین شما و پدر من وجود دارد، اگر در دیگر اعلام نجف وجود داشت الان کار به اینجا نمی رسید» این جمله خیلی معنی دارد.
کبوتر حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
آیت الله مرعشی نجفی کبوتر حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بودند، هفتاد سال هر سه وعده نمازشان را اول وقت در حرم اقامه می کردند و خادم حضرت معصومه سلام الله علیها محسوب می شدند. بعضی صبح ها که هنوز در حرم باز نشده بود، همانجا پشت در می نشست و مشغول عبادت و تهجد می شد. حتی در زمستان که برف سنگینی می آمد، بیلچه و جاروی کوچکی با خود می برد و بیرون در حرم را جارو می کردند و همانجا مشغول عبادت می شدند تا در حرم را باز می کردند. خادمان از ایشان خواسته بودند که هر وقت به حرم مشرف می شوند، اطلاع دهند تا در را برایش باز کنند، ولی پدرم گفته بودند که لازم نیست این کار را انجام دهید و هر وقت در حرم برای مردم عادی باز می شود من هم همان موقع داخل حرم می شوم.
بیمه با تربت کربلا
وقتی که این کتابخانه بنا می شد به معمار گفتند: وقتی که پی را کندید و خواستید بتن بریزید، مرا خبر کنید. پدرم تشریف آوردند و چهار گوشه این زمین را تربت سید الشهدا علیه السلام ریختند. یکی از آقایان از حکمت این کار سوال کرد. فرمودند: من با این کار افرادی که به این کتابخانه می آیند را بیمه می کنم، تا از طریق خواندن کتاب های این کتابخانه انحرافی حاصل نکنند. در چهار مدرسه ای که برای طلاب ساختند نیز همین کار را انجام می دادند و می گفتند؛ طلبه هایی که در این مدارس درس می خوانند، بیمه می کنم تا از مسیر ائمه اطهار علیهم السلام راهشان را جدا نکنند.
طلب شفا از منبر سیدالشهدا
آقای شهیدی یکی از ارادتمندان آیت الله مرعشی نقل می کرد: «یک شب دیدم ایشان بدون این که چراغ روشن کند داخل حسینیه شد و در تاریکی مشغول دعا و نیایش شد و نگذاشت ما هم همراهش داخل برویم، چون تاخیر کرد نگران شدم که حالش خراب شده باشد، داخل شدم زیر نور ضعیفی که از پنجره به داخل افتاده بود دیدم آیت الله مرعشی نجفی پیراهنش را بالازده و شمکشان را به منبر سید الشهدا علیه السلام می مالند، آقا متوجه شدند که کسی داخل شده است، نزدیک رفتم و گفتم آقا چیزی لازم دارید آقا گفتند نه، آمده بودم که شفایم را از سید الشهدا علیه السلام بگیرم. ایشان فردای آن شب برای عمل جراحی عازم تهران بودند و جای عمل جراحی را به منبر می مالیدن تا سیدا لشهدا علیه السلام او را شفا داده و عمل موفقیت آمیز باشد. آقای شهیدی می گفت؛ که آقا از من تعهد گرفتند تا ایشان زنده هستند این جریان را جایی نقل نکنم.
دلاک زائر حضرت معصومه سلام الله علیها
آن موقع حمام خانگی رایج نبود و اکثر مردم از حمام عمومی استفاده می کردند و دلاک ها هم معمولا ریش بلندی داشتند و سرشان را می تراشیدند؛ روزی مرحوم آیت الله مرعشی که وارد حمام عمومی می شوند و از قضا تعدادی مسافر اصفهانی مشغول شستشوی خود در حمام بودند، فکر می کنند ایشان دلاک است. یکی با تحکم می گوید: دلاک چرا دیر کردی! ما عجله داریم. ایشان بدون این که چیزی بگوید، مشغول کیسه کشیدن آنها می شود. یکی از آنها می گوید، اوستا خوب بلد نیستی کیسه بکشی! در این حین دلاک اصلی وارد می شود و آقا را در این حال می بیند، از ایشان معذرت می خواهد آن اصفهانی نیز متوجه اشتباه خود می شود و از آیت الله مرعشی عذرخواهی می کند. آقا می گوید: زائر حضرت معصومه هستند، اشکال ندارد.
به جدم قسم نفرینت می کنم!
آیت الله مرعشی نجفی هیچ وقت، محافظ قبول نمی کرد. فرمانده وقت سپاه قم، حاج آقای ایرانی دو مامور موتور سوار را موظف کرده بود که بدون اطلاع آقا از ایشان محافظت کنند. آقا که متوجه این امر می شوند آقای ایرانی را فوری احضار کرده و گفتند: تو با این کارت توکل به خدا را از من می گیری. اگر این ها را از اینجا نبردی به جدم قسم نفرینت می کنم! بعد آقای ایرانی قبول کرد که آقا محافظ نداشته باشند.
آیت الله مرعشی نجفی از ما هستند
آیت الله بهجت در مجالس ترحیم و ختم ابوی شرکت می کرد. بعد از شب هفت پدرم، خدمت آیت الله بهجت رسیدیم فرمودند، یکی از اولیا خدا به حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه متوسل می شوند تا در مورد آیت الله مرعشی نجفی بپرسند(بعدا متوجه شدیم که خودشان بودند) چند شب بعد، حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه پشت پرده به آیت الله بهجت فرموده بودند: ایشان(آیت الله مرعشی نجفی) از ما هستند. باز توضیح خواسته بود دوباره حضرت فرموده بودند: ایشان از ما هستند. آیت الله بهجت به ما فرمودند: هنیاً(گوارا باد) بر شما که چنین پدری دارید.
پرده ها برای آیت الله مرعشی مکشوف بود!
خیلی پرده ها برای آیت الله مرعشی نجفی مکشوف شده بود. در سال های آخر، آقا کسالت داشتند و یک پزشک بود به نام آقای افشاری که الان هم در قید حیات هستند؛ هر روز عصرها خدمت آقا می رسید و او را معاینه می کرد. او می گفت: یک روز غسلی به گردن داشتم و چون در خانه حمام نبود گفتم، بعد از معاینه آقا به حمام می روم. خدمت آقا رسیدم تا خواستم کیسه فشار سنج را به دستشان ببندم آقا گفتند: حاجی نپیچ. بعد از این، پیش من پاک بیا. حاج آقای فاطمی نیا در مجلس ختم آیت الله مرعشی این جریان را نقل کرد و گفت: این شخص شاید الان در این جمع حاضر باشد. آقای افشاری بلند شد و گفت: بلی من هستم و مردم خیلی منقلب شده و زدند زیر گریه.
دیدار با یار غائب
حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی چنین می گوید:
در ایام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت علیهم السلام در نجف اشرف، شوق زیادی جهت دیدار جمال مولایمان بقیه الله الأعظم علیه السلام داشتم. با خود عهد کردم که چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم، به این نیت که جمال آقا صاحب الأمر علیه السلام را زیارت کنم و به این فوز بزرگ نائل شوم.
تا سی و پنج یا سی و شش شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود. نزدیک مسجه سهله خندقی بود. هنگامی که به آنجا رسیدم، بر اثر تاریکی شب، وحشت و ترس مرا فرا گرفت؛ مخصوصاً از زیادی قطّاع الطّریق و دزدها می ترسیدم.
ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. به عقب برگشتم، سید عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: « ای سید! سلامٌ علیکم» ترس و وحشت به کلّی از وجودم رفت و اطمینان و سکون نفس پیدا کردم و تعجّب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجه سیادت من شد؟ و در آن حال، من از این مطلب غافل بودم! به هر حال؛ سخن می گفتیم و می رفتیم، از من سؤال کرد: «کجا قصد داری؟» گفتم: «مسجد سهله.» فرمود:« به چه جهت؟» گفتم: «به قصد تشرّف زیارت ولی عصر«علیه السلام»
مقداری که رفتیم به مسجد «زید بن صوحان» که مسجد کوچکی نزدیک مسجد سهله است، رسیدیم؛ داخل مسجد شدیم و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سید خواند – که گویا دیوار و سنگ ها آن دعا را با او می خواندند – احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم. بعد از دعا، سید فرمود: «سید! تو گرسنه ای، چه خوبست شام بخوری.» پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورد و در آن مثل اینکه سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز بود، که گویا تازه از باغ چیده اند و آن وقت چلّة زمستان و سرمای شدیدی بود و من به این معنا منتقل نشدم که این آقا این خیار تازة سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده است؟ طبق دستور آقا شام خوردم. سپس فرمود:« بلند شو تا به مسجد سهله برویم.» داخل مسجد شدیم. آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشا را به آقا اقتدا کردم و متوجّه نبودم که این آقا کیست. بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: «ای سید! آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟» گفتم: «می مانم». در وسط مسجد در مقام صادق علیه السلام نشستم و به سید گفتم: «چای یا قهوه یا دخانیات میل دارید تا آماده کنم؟» در جواب، کلام جامعی را فرمود: « این امور از فضول زندگی است و ما از این فضولات دوریم!» این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به گونه ای که هرگاه یادم می آید، ارکان وجودم می لرزد.
به هر حال؛ مجلس نزدیک به دو ساعت طول کشید و در این مدّت، مطالبی ردّ و بدل شد که به بعضی آنها اشاره می کنم.
1. دربارة «استخاره » سخن به میان آمد، سید عرب فرمود: «ای سید با تسبیح به چه نحو استخاره می کنی؟»
گفتم: سه مرتبه صلوات می فرستم و سه مرتبه می گویم:« اَسْتَخیرُ اللهَ بِرَحْمَتِهِ خِیرةً فی عافِیةٍ » پس قبضه ای از تسبیح را می گیرم و دو تا، دو تا می شمارم، اگر دو تا ماند، بد است. اگر یکی ماند، خوب است.
فرمود: «برای این استخاره، باقی مانده ای است که به شما نرسیده و آن این است که هرگاه یکی باقی ماند فوراً حکم به خوبی استخاره نکنید؛ بلکه توقف کنید و دوباره برای ترک عمل استخاره کنید، اگر زوج آمد، کشف می شود که استخارة اوّل خوب است امّا اگر یکی آمد، کشف می شود که استخارة اوّل میانه است.»
به حسب قواعد علمیه می بایست دلیل بخواهم و آقا جواب دهد، به جای دقیق و باریکی رسیده بودیم، اما به مجرّد این قول، تسلیم و منقاد شدم؛ با آنکه متوجه نیستم که این آقا کیست.
2. از جمله مطالب این جلسه، تأکید سید عرب بر تلاوت و قرائت این سوره ها بعد از نمازهای واجب بود: بعد از نماز صبح سوره یس، بعد از نماز ظهر سوره عمّ، بعد از نماز عصر سورة نوح، بعد از مغرب سورة الواقعه و بعد از نماز عشاء سوره ملک.
3. دیگر اینکه تأکید فرمودند بر دو رکعت نماز بین مغرب و عشاء که در رکعت اوّل بعد از حمد، هر سوره ای خواستی می خوانی و در رکعت دوّم بعد از حمد، سوره واقعه را می خوانی و فرمود: کفایت می کند این از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب، چنان که گذشت.
4. تأکید فرمود که بعد از نمازهای پنجگانه این دعا را بخوان: اللهُمَّ سَرِّحْنی عَنِ الْهُمُومِ وَ الْغُمُومِ وَ وَحْشَتِ الصَّدرِ وَ وَسْوَسَةِ الشَیطانِ بِرَحْمَتِک یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
5. و دیگر تأکید داشتند بر خواندن این دعا بعد از ذکر رکوع در نمازهای یومیه خصوصاً رکعت آخر: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَرَحَّمْ عَلی عَجْزِنا وَ أًَغِثْنا بِحَقِّهِمْ.
6. در تعریف و تمجید از «شرایع الاسلام» مرحوم محقّق حلّی فرمود: تمام آن مطابق با واقع است مگرکمی از مسائل آن.
7. تأکید فرمودند بر خواندن قرآن و هدیه کردن ثواب آن، برای شیعیانی که وارثی ندارند یا دارند و لکن یادی از آنها نمی کنند.
8. تأکید کردند بر تحت الحنک را زیر حنک دور دادن و سر آن را در عمامه قرار دادن، چنان که علمای عرب به همین نحو عمل می کنند و فرمود: در شرع، چنین رسیده است.
9. تأکید بر زیارت سید الشهداء علیه السلام.
10. پرسیدم: «نمی دانم آیا عاقبت کارم خیر است و آیا من نزد صاحب شرع مقدس رو سفیدم؟!» فرمود: عاقبت تو خیر و سعیت مشکور است و رو سفید هستی. گفتم: نمی دانم آیا پدر و مادر و اساتید و ذوی الحقوق از من راضی هستند یانه؟ فرمود: «تمام آنها از تو راضی اند و درباره ات دعا می کنند». استدعای دعا کردم برای خودم که موفق باشم برای تألیف و تصنیف، و آن بزرگوار دعا فرمودند. در اینجا مطالب دیگری است که مجال تفصیل و بیان آن نیست. پس خواستم به خاطر حاجتی از مسجد بیرون روم، آمدم نزد حوضی که در وسط راه، قبل از خارج شدن از مسجد قرار دارد. به ذهنم رسید چه شبی بود و این سید عرب کیست که این همه با فضیلت است؟! شاید همان مقصود و معشوقم باشد! تا این مطلب به ذهنم خطور کرد، مضطربانه برگشتم و آن آقا را ندیدم و کسی هم در مسجد نبود. یقین پیدا کردم که آقا را زیارت کردم و غافل بود. مشغول گریه شدم و همچون دیوانه اطراف مسجد گردش می کردم تا صبح شد، چون عاشقی که بعد از وصال، مبتلا به هجران شده باشد. این بود اجمالی از تفصیل که هر وقت آن شب به یادم می آید، بهت زده می شوم.(پور سید آقائی، مسعود، میر مهر)
شهریار ولایت
آیت الله مرعشی نجفی بارها می فرمود: شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب، دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمؤمنین با جمعی حضور دارند. حضرت فرمودند: شعرای اهل بیت را بیاورید. دیدم چند تن از شعرای عرب را آوردند. فرمودند: شعرای فارسی زبان را نیز بیاورید، آن گاه محتشم و چند تن از شعرای فارسی زبان آمدند. فرمودند: شهریار ما کجا است؟ شهریار آمد. حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان! شهریار این شعر را خواند:
علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را
|
که به ما سوا فکندی، همه سایه هما را
|
دل اگر خداشناسی، همه در رخ علی بین
|
به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را
|
وقتی شعر شهریار تمام شد، از خواب بیدار شدم. چون من شهریار را ندیده بودم، فردای آن روز پرسیدم: شهریار شاعر کیست؟ گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی می کند. گفتم: از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید. چند روز بعد شهریار آمد; دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر(ع) دیده ام.
از او پرسیدم: این شعر «علی ای همای رحمت » را کی ساخته ای؟ شهریار با حالت تعجب از من سؤال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام; چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام. آیت الله مرعشی نجفی به شهریار فرمود. چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمؤمنین(ع) تشریف دارند. حضرت، شعرای اهل بیت(ع) را احضار فرمودند: ابتدا شعرای عرب آمدند. سپس فرمودند: شعرای فارسی زبان را بیاورید! آن ها نیز آمدند. بعد فرمودند: شهریار ما کجاست؟ شما هم آمدید. آن گاه حضرت فرمودند: شهریار شعرت را بخوان و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم، خواندید. شهریار فوق العاده منقلب شد و گفت: من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که گفتم تاکنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام. ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمود: یقینا در سرودن این غزل، به شهریار الهام شده بود که توانسته است چنین غزلی با این مضامین عالی بسراید، البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا(س) است. خوش به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است. بلی، این بزرگواران، خاندان کرم هستند و همه ما در ذیل عنایات آنان به سر می بریم.
دارایی آیت الله مرعشی هنگام رحلت
عصر آخرین روزی که ایشان به حرم مطهر مشرف شد، با غسل و وضو بودند، وقتی بعد از نماز مغرب و عشا به خانه مراجعت کرد، دارایی ایشان هشت تا صد تومانی بود و هیچ پولی در هیچ بانکی و نزد هیچ شخصی نداشت، مگر پول هایی که نزد بعضی از اشخاص در تهران و قم و بعضی از شهرستان های ایران داشتند که به آنها قسم داده بودند حتی فرزندان من هم مطلع نباشند و ما پس از رحلت ایشان آگاه شدیم، آقا پول هایی به این افراد که عده ای تجار متدین بودند، حواله می دادند و لیست هایی از فقرا را به آنها می داد تا پول ها را در منزل افراد ببرند و آنها فقط با نشانی منزل حتی اسم صاحب منزل را هم نمی دانستند و حق پرسیدن هم نداشتند، آنها هم نمی دانستند که این پول ها از طرف چه کسی است.
سرانجام این مرجع بزرگ تقلید شیعه، در هفتم صفر سال 1411 قمری مصادف با هفتم شهریور سال 1369 شمسی، در سن 96 سالگی بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت. و در ایران، لبنان و پاکستان سه روز عزای عمومی اعلام شد. در نهایت در روز جمعه نهم صفر، پیکر پاکش با حضور انبوهی از مردم عاشق علم و عمل تشییع و در جوار کتابخانه بزرگش در شهر مقدس قم به خاک سپرده شد.
منابع:
1. گنجینه شهاب، شهاب الدین مرعشی نجفی، قم، کتابخانه عمومی آیت الله العظمی مرعشی نجفی.
2. شهاب شریعت، علی رفیعی، قم، کتابخانه عمومی آیت الله العظمی مرعشی نجفی.
3. نشریه کیهان فرهنگی، شماره 24.
4. نشریه نور علم، شماره 37.
5. پور سید آقائی، مسعود، میر مهر.