اعتماد؛ کارل پوپر (١٩٩٤-١٩٠٢) اندیشمند اتریشی- بریتانیایی سعادت را در فلسفهورزی مییافت و زندگی را جستوجویی ناتمام در پی آواز حقیقت میخواند، متفکری سلیم النفس و روشناندیش که سدهای پر فراز و نشیب را زیست و در طول حیات خود آثاری ماندگار و خواندنی خلق کرد.
در فلسفه محض و مباحث تخصصی فلسفه علم همان قدر سرشناس شد که در اندیشه سیاسی و اجتماعی و بر خلاف بسیاری از اهالی فلسفه تنها به برج عاج مباحث انتزاعی بسنده نکرد و به عرصه عمومی گام گذاشت و پنجه در پنجه قدرتمندترین ایدئولوژی زمانهاش یعنی مارکسیسم انداخت و با فلاسفه بزرگی چون افلاطون و مارکس به هماورد پرداخت.
در این نزاع سهمناک البته هجمهها و تهمتهای تلخی را به جان خرید، اما در آنچه حقیقت میپنداشت، با کسی تعارف نکرد و اهل مجامله و سازش نبود. بازتاب اندیشهاش در ایران نیز بدون حاشیه و دردسر نبود، اهل سیاست زدگی در ایران، طرح اندیشه او را با اهداف سیاسی بازخوانی کردند و بر این اساس، گوهر استدلالهای او را ناخوانده تخطئه کردند، غافل از اینکه برخوردی از این دست با آثار او به اقبال گستردهتر آنها در میان مخاطبان فارسی زبان انجامید.
در سالهای آغازین سده بیست و یکم شاید محتوای به خصوص آثار سیاسی و اجتماعی پوپر چندان محل توجه نباشد، اما ایستادگی او در طرح اندیشههایش و صراحت و سادگی بیانش آموزهای آموزنده و راهگشاست.
سالروز تولد کارل پوپر بهانهای شد تا با سیامک عاقلی، پژوهشگر و مترجم کتاب عطش باقی (خود زندگی نامه فکری پوپر) که در حال حاضر نیز در حال نگارش کتاب مستقلی درباره آرا و افکار اوست، درباره اندیشه پوپر گفتوگو کنیم. عاقلی میگوید در نزد روشنفکران فیلسوفمآب ما، میل به مغلقگویی و دشوارنویسی وجود دارد که پوپر، این مغلقگویی را جنایت میشناسد و اگر کسی در حوزه فلسفه به زبانی ساده و همه فهم بیان مقصود کند، دلخور میشوند و گمان میکنند تفکر از مالکیت انحصاری آنها خارج شده است.
او همچنین تاکید میکند که در آینده ارزش و اهمیت پوپر بیشتر معلوم خواهد شد زیرا اشکال پوپر این است که چندان به درد خودنمایی در حلقههای روشنفکری نمیخورد.
شما خودزندگی نامه پوپر (عطش باقی) را به فارسی ترجمه کردهاید و هماینک نیز در حال نگارش کتابی درباره اندیشههای او هستید. نخست بفرمایید جایگاه پوپر در تاریخ فلسفه به نحو عام و در فلسفه قرن بیستم به طور خاص کجاست؟
در اوایل سده گذشته که همه کمر به قتل فلسفه بسته بودند و میخواستند آن را از کوششهای فکری بشر حذف کنند، پوپر با آنکه میانهای با اکثر بحثهای متافیزیکی نداشت و آنها را در مقایسه با علم و ریاضی رقت بار میدانست، اما بر لزوم و اهمیت فلسفه تاکید ورزید و نشان داد که بسیاری از سوالاتی که با آن روبهروییم فلسفی هستند و ما ناگزیر از فلسفیدن هستیم.
او از یک طرف در برابر بیهودهگوییهای فلسفه ایستاد و هم برای ادامه حیات فلسفه به نحو موثری کوشید. یکی از دستاوردهای پوپر از لحاظ تاریخ فلسفه، به دست دادن معیاری برای ارزیابی گزارههای فلسفی بود.
همانطور که او معیار ابطالپذیری تجربی را برای تشخیص علمی بودن گزارهای معرفی کرد، معیار ابطالپذیری عقلانی را نیز برای تشخیص گزارههای فلسفی به دست داد و اظهار داشت اگر گزارهای تن به نقد ندهد یا به عبارت دیگر، ابطالپذیری عقلانی نداشته باشد فاقد ارزش عقلی و فلسفی است.
آیا میان جایگاه و شان واقعی فلسفه او تناسبی وجود دارد؟
متاسفم؛ منظور شما را از این سوال درنمییابم. اگر میخواهید به طور ضمنی بپرسید که او شایسته شهرت و اعتباری که در عالم فلسفه به دست آورده، هست یا نه، پاسخ من این است که به طور قطع شایسته این شهرت و اعتبار هست و به عقیده من در آینده ارزش و اهمیت او بیشتر معلوم خواهد شد. اشکال پوپر این است که چندان به درد خودنمایی در حلقههای روشنفکری نمیخورد و البته ویتگنشتاین یا برخی فلاسفه مبهمگو و مغلقنویس بیشتر برای این منظور مناسب هستند.
به اعتقاد شما مهمترین برهههای حساس زندگی پوپر چه زمانی بوده است؟
به عقیده من، دوران تحصیل در دانشگاه وین و دوران تدریس در زلاندنو مهمترین برهههای زندگی او هستند.
آیا میان فلسفه پوپر و زندگی او نسبت و ربطی وجود دارد؟
این سوال را به دو شکل میتوان فهمید؛ یک، آیا پوپر تحت تاثیر شرایط زندگی خود بوده است و دو، آیا پوپر در تناسب با آرای خود میزیست؟ در صورتی که سوال نخست باشد باید گفت که چه کسی تحت تاثیر شرایط و محیط تربیتی و خارجی نیست که پوپر باشد و در صورتی که منظور سوال دوم باشد باید گفت پوپر فیلسوف بودن را سعادت میدانست و در جایی میگوید: «موقعی که از معلمی فلسفه دست کشیدم و فیلسوفی پیشه کردم، احساس سعادت کردم» و در جایی دیگر نیز میگوید که خود را خوشبختترین فیلسوفی میشناسد که تا به حال دیده است.
میدانیم پوپر از بزرگان فلسفه تحلیلی و فلسفه علم به عنوان شاخهای از فلسفه است که در دل سنت فلسفه تحلیلی (آنگلو-آمریکن) رشد پیدا کرده است. بر این اساس بفرمایید پوپر بر بستر چه سنت فلسفی پرورش یافته و کدام اندیشمندان و متفکران بیش از بقیه بر او تاثیر گذاشتهاند؟
پوپر با بسیاری از نظرگاههای فلسفه تحلیلی موافق است اما آنجا که احساس میکند در ارزیابی فلسفه و تکیه بر استقرا به عنوان معیار صدق گزارههای علمی راه خطا را میپیمایند، ایستادگی به خرج داده و همصدا با هیوم اظهار میدارد که استقرا قاعدهای قابل دفاع نیست. به قول هیوم، اگر پنجاه کلاغ سیاه دیده باشیم یا هزارتا، نمیتوانیم تعمیم دهیم که همه کلاغها سیاه هستند بلکه به طور منطقی میتوانیم بگوییم کلاغهایی که به مشاهده ما درآمدهاند سیاه بودهاند.
اما به موجب قاعده استقرا که پوپر آن را به کلی نفی کرد این تصمیم امکان پذیر است و با آزمون تجربی میتوان گفت فلان فرضیه علمی صحیح است یا نه. در حالی که بیشمار فرضیه علمی که آزمونهای تجربی صحت آنها را نشان داده بوده است، آخرالامر نادرست از آب درآمدند.
از متفکران پیشین سقراط، هیوم و کانت بیشترین تاثیر را بر پوپر داشتند و از معاصران او، تارسکی بیشترین تاثیر را بر او گذاشته است. در عین حال، او خود را یکی از آخرین گروندگان به نهضت روشنگری میداند با دو شعار، مدارا بورز و جرأت دانستن داشته باش.
مجموعه آثار پوپر را میتوان در سه شاخه فلسفه محض، فلسفه علم و فلسفه سیاست دستهبندی کرد. نخست بفرمایید جایگاه پوپر در فلسفه محض کجاست و افزودههای او بر این شاخه از فلسفه چیست؟
به قول بریان مگی، نویسنده کتاب «پوپر» که مرحوم بزرگمهر پیش از انقلاب آن را به فارسی ترجمه کرد، کمتر حوزهای را میتوان یافت که مورد روشنگری پوپر قرار نگرفته باشد.
آرای پوپر را میتوان به شاخههای معرفتشناسی که فلسفه علم زیر شاخه آن است، فلسفه محض، معرفتشناسی اجتماعی که آن را نیز فلسفه علم میتوان محسوب کرد، علوم از جمله فیزیک کوانتوم، ریاضیات بالاخص احتمالات، فلسفه سیاسی و تلاش برای بهسازی نظریه داروین که تلاشی علمی به نظر میرسد و حتی فلسفه اخلاق، تقسیمبندی کرد. اما از نظرگاهی کلیتر تقسیمبندی شما درست است.
در زمینه فلسفه محض، مهمترین دستاورد پوپر، نظریه سه جهان اوست که نظریهای بسیار درخور توجه است و اگر مرادتان از فلسفه محض، متافیزیک است، او همسخن با فلاسفه تحلیلی زبان، میانهای با بحثهای متافیزیکی ندارد و ارزش گزارههای فلسفی را در نقدپذیری عقلانی آن میشناسد.
آیا میتوان نظریه سه جهان پوپر را یکی از افزودههای او بر فلسفه محض خواند؟ لطفا درباره این نظریه توضیح بفرمایید.
بله، نظریه سه جهان پوپر، نظریهای متافیزیکی است. اگرچه پوپر این نظریه را متافیزیکی میداند تا علمی اما فایده آن را برای علم زیاد میداند. در واقع، تاکید پوپر بر جنبه عینی یا نهادی معرفت، او را به سوی طرح نظریه عینی یا نظریه سه جهان سوق داد.
پوپر، جهان را به سه سطح تقسیم کرد؛ نخست، جهان اشیای فیزیکی یا جهان حالات فیزیکی، دوم، جهان حالات آگاهی یا جهان حالات ذهنی یا شاید جهان مربوط به عمل و سوم، جهان محتویات عینی فکر، خاصه جهان فکرهای علمی، شعری و هنری.
برای مطالعه بیشتر در این باره شما را به صفحه ١٠٦ کتاب معرفت عینی ارجاع میدهم. بنابراین، تمام موجودات مادی مثل کوه، صندلی، میز، ساختمان و... به جهان ١ تعلق دارند؛ تمام حالات روانشناختی از حالات ذهنی گرفته تا تمایلات و از اعتقادات گرفته تا خاطرات، همه به جهان ٢ تعلق دارند و جهان ٣، شامل تمام مخلوقات ذهن آدمی است: خاصه کتابها، نظریهها، مسائل علمی، آثار هنری و...
تمییز دو جهان انسانی–جهان ٢و ٣- از یکدیگر از اهمیت بسیار برخوردار است. جهان ٢، جهان فراشدهای فکری و جهان ٣، جهان محصولات این فراشدهها است. موجودات جهان ٢، در نسبتی علی با یکدیگر قرار دارند در حالی که موجودات جهان ٣، دارای نسبتی منطقی با یکدیگرند. پوپر میگوید که فلاسفه هر از گاهی یکی از این سه جهان را به آزمون گرفتهاند.
ماتریالیستها معتقدند که جهان ١ فقط واقعیت دارد، ایده آلیستها، فقط جهان ٢ را صاحب واقعیت میشناسند. دوگانهگراها معتقدند جهان ١ و ٢ هر دو برای تجربه لازمند اما درمورد جهان ٣ با مرادی که پوپر از آن میکند، چندان اظهارنظر صریحی نمیکنند.
پوپر، در واقعیت جهان ٣ چنین استدلال میکند که نظریههای علمی که اصلیترین ساکنان این جهان هستند، بیشبهه تاثیر بر جهان فیزیکی دارند، پس باید واقعی باشند، چرا که اگر واقعی را چیزی تعریف کنیم که بتواند به نحو علی بر جهان اشیای مادی تاثیر بگذارد یا با آن تعامل داشته باشد، ساکنان جهان ٣ مشمول این تعریف قرار میگیرند.
بنابراین جهان ٣، جهان محصولات ذهن آدمی است که با اشیای جهان مادی فرق میکنند. اشیای جهان ٣ اشیای فکری هستند که وجود دارند اما در هیچ جا نیستند و موجودیتشان در قابلیت تجدید تعبیر شدن و معنا شدن از سوی اذهان آدمی است.
پوپر معتقد است تقریبا همه معارف ذهنی ما (جهان ٢) متکی به جهان ٣ است، یعنی متکی به نظریههای صورتبندی شده لفظی. پوپر، جهان ٣ را خودمختار میداند و وجودش صرفا به ذهن نیست چرا که اگر روزی همهچیز جز کتابخانهها از بین برود و افراد همه اطلاعات خود را از دست بدهند، باز بشر به وسیله موجودات جهان ٣ در کتابها میتوانند جهان را از نو بسازند، لذا جهان ٣ جهانی خودمختار است.
از سوی دیگر، جهان ٣ را جهانی عینی میشناسد چرا که اگر چه ساخته ذهن است اما کاملا متکی به ذهن نیست و فقط شناسنده آن را نمیشناسد بلکه موقعی که صورتبندی لفظی یافت، صورت معرفت بدون معرفتشناس را پیدا میکند و همه میتوانند آن را به طور عینی مورد نقد و نظر بینالاذهانی قرار دهند.
معرفت عینی میتواند دارای تاثیرگذاری بر ذهن باشد؛ برای مثال، مسائلی که ما میسازیم، در جای خود میتواند موجب برانگیختن ذهن به تکاپو شود. پس، رابطهای متقابل یا تعاملی بین ذهن و جهان وجود دارد و از رهگذر این تعامل که بین اعمالمان و نتایجشان وجود دارد، ما مرتبا از خودمان و استعدادهایمان فراتر میرویم.
بنابراین، جهان ١ و ٢ و ٣ اگر چه دارای خودمختاری نسبی هستند، به جهان هستی واحدی تعلق و با هم تعامل دارند. سه جهان، به نحوی با هم مرتبط هستند که میتوانند با هم دو به دو تعامل داشته باشند: جهان ٢ با جهان ١ و جهان ٣، در حالی که جهان ١ و ٣ قادر به تعامل مستقیم نیستند و به واسطه تجربیات ذهنی و شخصی نیازمندند.
این تعامل در عین حال، کمک به پاسخ پرسشی میکند که سابقه آن به دکارت برمیگردد: رابطه تن و ذهن؛ دکارت قایل به دوگانگی تن-ذهن بود، در حالی که نظریه پوپر قایل به تعامل تن و ذهن است و مساله دکارت را پشت سر میگذارد. این مباحث را در مقدمه کتاب «عطش باقی» نیز میتوانید به طور تفصیلی بخوانید.
در فلسفه علم، پوپر با طرح مساله ابطالپذیری شناخته میشود که آن را در برابر پوزیتیویستها به عنوان سازوکاری برای علمی خواندن گزارهها طرح کرد. لطفا به طور مختصر درباره این نظریه توضیح بفرمایید.
باید گفت در تئوری پوپر در زمینه فلسفه علم معیار علمی بودن گزارهها (قطع نظر از صادق و کاذب بودن آنها) معیار ابطالپذیری است و نه معیار اثباتپذیری.
در توضیح باید بگویم نظریههای علمی گزارههای کلی هستند که با «همه» یا «همیشه» یا «هر گاه این آنگاه آن» یا نظایر آن شروع میشود. خاطرنشان میکنم منظور از علمی بودن یک گزاره، صادق بودن آن نیست. بر طبق این نظریه، گزارهای ممکن است کاذب باشد ولی علمی به حساب بیاید و در وارسی، بطلان آن آشکار شود.
برای مثال، اگر بگوییم هر کس کوشش ورزد به خواسته خود در زندگی میرسد، این گزاره ابطالناپذیر و در نتیجه، غیرعلمی است چرا که اگر صد نفر را نشان دهیم که با وجود کوشش به خواسته خود نرسیدهاند ممکن است به ما جواب دهند نه او کوشش لازم نورزیده است، هر کس به خواستهاش میرسد که کوشش لازم بورزد. پس در صورتی که این گزاره غلط یا نادرست باشد راهی برای ابطال آن وجود ندارد و در نتیجه، غیر علمی است.
حال اگر بگوییم تحت فشار معین جوی، آب همیشه در صفر درجه منجمد میشود، گزارهای علمی بیان کردهایم چون اگر نشان دهیم آب تحت فشار معین جوی در صفر درجه منجمد نشد، گزاره ما ابطال میشود.
مثال دیگر، اگر بگوییم تحت همان فشار معین جوی، آب در ٥٠ درجه منجمد میشود، سخن علمی گفتهایم اگرچه کاذب است، برای اینکه این گزاره ابطالپذیر است یعنی میتوانیم آب را تحت فشار جوی معین و در ٥٠ درجه سانتیگراد قرار دهیم و چنانچه آب به جوش نیاید، این گزاره ابطال میشود. گزارههایی که قابلیت ابطال در صورت کاذب بودن را داشته باشند گزارههای علمی مینامند.
تا پیش از پوپر و در نزد پوزیتیویستهای منطقی، نشانه علمی بودن گزارههای کلی، نه ابطالپذیری که اثباتپذیری است.
برای مثال، همانطور که هیوم گفته است اگر ادعا کنیم همه کلاغها سیاه هستند با نشان دادن مثلا پنجاه کلاغ سیاه ادعای ما ثابت میشود، در حالی که ادعای ما نمیتواند شامل همه کلاغها باشد بلکه فقط میتواند شامل کلاغهای مورد مشاهده شود. پوپر میگوید اگر بگوییم همه قوها سفید هستند و هزاران قوی سفید هم در اثبات ادعای خود ارایه کنیم گزاره همه قوها سفیدند، اثبات نمیشود.
به عبارت دیگر، علم نمیتواند اثبات گزارههای کلی را با نمونههای موید ثابت کند و گزارههای کلی همواره فرضیه باقی میمانند.
اثبات از لحاظ منطقی، به وسطه قاعده استقرا صورت میگیرد و مراد از آن، رسیدن از موارد جزیی به حکم کلی است که هیوم این قاعده را نشان داد ولی ما را ناگزیر از به کار بردن آن دانست اما پوپر، آن را غلط دانست و به کلی از عرصه علم بیرون گذاشت.
طبق رای استقراگرایان ما از طریق استقرا هم به گزارههای کلی میرسیم و هم با کمک استقرا با ارایه مواردی از حکم کلی، امکان اثبات آن حکم کلی فراهم میآید. با حذف استقرا دیگر نه میتوانیم از مشاهده موارد جزیی به حکم کلی برسیم و نه امکان اثبات در علم باقی میماند و خمیره گزارههای علمی، ابطانپذیری آنهاست.
اهمیت دیگر پوپر در فلسفه سیاسی است. او از مدافعان اصلی آزادی و لیبرالیسم است و نقد تند صریحی از مارکسیسم و کلا اندیشههایی دارد که به باور او به استبداد میانجامند. محور نقد پوپر بر مارکسیسم چیست؟
مارکسیسم انسانها را موجودات مکانیکی ساخته تاریخ و شرایط اجتماعی میداند، اگر چه در این حرف حقیقتی نهفته است اما انسانیت انسان به عنوان موجودی صاحب اندیشه و اراده زیر سوال رفته و پوپر معتقد است که تاریخ سازنده انسان نیست بلکه انسانها و اندیشههای آنها سازنده تاریخ است.
در مارکسیسم، یک زیر بنا وجود دارد و یک روبنا و برای اصلاح جامعه، جامعه باید از بنیاد زیر و رو شود و اگر زیربنا با زیر و رو شدن تغییر کند بقیه امور که نتیجه زیربنا هستند اصلاح میشود. پوپر معتقد به مهندسی گام به گام اجتماعی بود و اعتقاد نداشت با دگرگون کردن زیربنای یک نظام همهچیز درست میشود.
از دیدگاه او اجتماع از موسسات مختلف تشکیل میشود مثل بقالی، سلمانی، مدرسه، نظام قضایی و غیره. در صورتی که این موسسات نمیتوانند درست عمل کنند یا امکان بهتر عمل کردن آنها وجود دارد باید تک تک به سراغ آنها رفت، اشکالیابی کرد و این همان شیوه اصلاح است که در مقابل با شیوه انقلاب کمونیستی، پوپر از آن دفاع میکرد.
اجتماع به تدریج و مورد به مورد باید اصلاح شود و انقلاب مارکسیستی با نیت دگرگونی زیربنایی سازگار نیست. پوپر روش یادگیری از آمیب تا اینشتین را یکسان میدانست و آن همان روش کوشش و خطاست.
یعنی در مواجهه با مسالهای ابتدا راهحلی را به آزمون میگیریم و در صورتی که به نتیجه نرسیدیم با درس آموختن از اشتباه خود، روش دیگری را میآزماییم تا در نهایت به مطلوب خود برسیم. در جوامع بسته به تعبیر پوپر، امکان مهندسی گام به گام اجتماعی که همان اصلاح باشد، وجود ندارد و امکان و میدان به کارگیری روش کوشش و حذف انتقادی وجود ندارد.
در نتیجه، مانند بیماری است که فقط امکان امتحان یک دارو درمورد او وجود دارد و در صورت بینتیجه ماندن دارو، فرصت برای آزمودن داروی دیگری وجود ندارد.
برخی منتقدان پوپر را فیلسوفی سطحی و سادهسازی معرفی میکنند و معتقدند که نقد او بر افلاطون و مارکس سادهانگارانه و غیرتخصصی است. پاسخ شما به این منتقدان چیست؟
بهترین پاسخ را اندیشمند برجسته آیزایا برلین در خصوص «جامعه باز و دشمنان آن» داده است که آیا ممکن است کسی پیدا شود که این کتاب را بخواند و همچنان مارکسیست باقی بماند؟! در نزد روشنفکران فیلسوفمآب ما، میل به مغلقگویی و دشوارنویسی وجود دارد که پوپر این مغلقگویی را جنایت میشناسد و اگر کسی در حوزه فلسفه به زبانی ساده و همه فهم بیان مقصود کند، دلخور میشوند و گمان میکنند تفکر از مالکیت انحصاری آنها خارج شده است.
غیر از مباحث تخصصی فلسفی پوپر برای غیرمتخصصین فلسفه و کسانی که در سایر علوم یا حتی امور فعالیت میکنند، چه دستاوردی دارد؟
دوستداران پوپر را هم برندگان جوایز نوبل و نخبگان علمی و هم فلاسفه، دانشمندان، مورخان، هنرمندان و افراد عادی تشکیل میدهند. حرفی که دوستداران پوپر در ستایش او زیاد عنوان کردهاند این است که او دیده گشاست و چشمان ما را به افق تازهای گشوده است. آشنایی با پوپر، ما را دیدهور و بینا میکند.
اندیشههای پوپر در ایران نیز بسیار طرفدار پیدا کرده است. در پایان بفرمایید علت این رونق به نظر شما چیست؟
اندیشههای پوپر، بسیار عقلانی و انسانی است و با خواندن آنها انسانیت ما اعتماد به نفس مییابد و تنها در ایران نیست بلکه در دنیا پوپر از جایگاه رفیعی برخوردار است و طرفداران او اهل «زنده باد» و «مرده باد» نیستند.