ماهان شبکه ایرانیان

استفن والت

ترامپ نمی‌داند دموکراسی بهتر است یا خودکامگی

به‌طور خلاصه، خبر خوب برای آمریکایی‌ها این است که سرنوشت کشور عمدتاً در دستان طرفداران دموکراسی قرار دارد. تضمینی وجود ندارد که بتوان از زوال کنونی جلوگیری کرد، اما هنوز برای ناامیدی از دموکراسی خیلی زود است.

ترامپ نمی‌داند دموکراسی بهتر است یا خودکامگی

فرادید؛ استفن والت؛ رئیس‌جمهور آمریکا دارد داوطلبانه یکی از بزرگ‌ترین مزایای استراتژیک کشورش را به خطر می‌اندازد.

به گزارش فرادید به نقل از فارین پالیسی، در عرض چند دهه شاهد چه تغییرات بزرگی بودیم. از اوایل تا اواسط دهه 1990، آمریکایی‌ها (و برخی دیگر کشورها) عمیقاً متقاعد شده بودند که لیبرال دموکراسی به سبک آمریکا موجی است که جهان آینده را در برمی‌گیرد. پیمان ورشو از هم پاشید، دیکتاتورهای آمریکای لاتین به صندوق‌های رأی‌گیری کشیده شدند، قوانین حقوق بشر در جهان گسترش یافت و نهادهای لیبرال شهرت زیادی برهم زدند. "فرانسیس فوکویاما" در یکی از جملات معروف خود گفت که بشر به "پایان تاریخ" رسیده است و "تام فریدمن" می‌گفت وقتش رسیده همگی "جلیقه تیمارستانی" را بر تن کنیم و جهانی‌شدن و سرمایه‌داری را در آغوش بگیریم {فریدمن در یکی از نظریه‌های خود می‌گوید کشورهای مختلف باید اندکی از حاکمیت اقتصادی خود را در راستای اهداف نهادهای جهانی قربانی کنند (مانند بازارهای سرمایه و شرکت‌های چندملیتی) و این وضعیت را جلیقه تیمارستانی نامیده است}. و البته نمونه اصلی این سیستم آمریکای موفق و قدرتمند بود.

همان‌طور که انتظار می‌رفت سه رئیس‌جمهور بعدی از این ایده استقبال کرده و این کمال مطلوب را ستودند. بیل کلینتون "استراتژی مشارکت و گسترش امنیت ملی" را در پیش گرفت که هدف اصلی‌اش گسترش دموکراسی در هر نقطه‌ای از جهان بود. جورج دبلیو بوش "اصول آزادی" را در دستور کارش داشت که به دنبال برقراری "تعادل قدرتی بود که به گسترش آزادی" کمک کند. او در سخنرانی مراسم تحلیف دومین دوره ریاست‌جمهوری‌اش این هدف را "مأموریت مقدس آمریکا" دانست. باراک اوباما دیدگاه سنجیده‌تری نسبت به این هدف داشت، اما حتی او هم برای سرنگونی دیکتاتورها در لیبی و سوریه تلاش کرد و در سال 2010 در مجمع عمومی سازمان ملل گفت "هیچ حق بنیادی‌تری از توانایی انتخاب رهبر و تعیین سرنوشت وجود ندارد." در بیست سال گذشته، آمریکا باور داشت جهان به سمت رهبری آزاد، مسئولیت‌پذیر و دموکراتیک هدایت‌شده است.

حال در سال 2017، خودکامگی دوباره رواج یافته. روسیه به دیکتاتوری بالقوه رجوع کرده، "شی جین‌پینگ" رئیس‌جمهور چین بیش از هر رهبری از زمان مائو قدرت کسب کرده، و شاهزاده سعودی "محمد بن سلمان" پاک‌سازی گسترده رقیبان و مخالفان بالقوه را آغاز کرده تا پایه‌های قدرتش محکم شوند. مصر باری دیگر توسط دیکتاتوری نظامی وحشی و فاسد اداره می‌شود و "رجب طیب اردوغان" در ترکیه روزنامه‌نگاران و دانشگاهیان را سرکوب کرده و هزاران نفر را به زندان انداخته است. او دارد به‌آرامی آنچه زمانی حکومت اسلامی معتدل و امیدوارکننده شناخته می‌شد را خفه می‌کند. هیچ‌کس نمی‌داند در آخر چه نوع حکومتی بر بقایای متلاشی‌شده سوریه برقرار می‌شود، اما تقریباً مطمئنیم دموکراتیک نخواهد بود. و احزاب حاکم در مجارستان و لهستان به سمت اقتدارگرایی می‌روند و آشکارا آرمان‌های لیبرال را رد می‌کنند و احتمالاً برای عضویت در اتحادیه اروپا واجد شرایط نخواهند بود.

اکنون دولت ایالات‌متحده چه نظری درباره این روند دارد؟ اکثراً تعریف و ستایش. به نظر می‌رسد "تفرقه‌انداز اعظم" هیچ مشکلی با خودکامه‌های اعظم ندارد و حتی در مواردی به ثروت و قدرت بیشتر آن‌ها حسودی می‌کند که محدودیت‌های قانون اساسی دست‌وپایشان را تنگ نکرده و چیزی جلودارِ فعالیت‌های مخربشان نیست. این همان رئیس‌جمهوری است که سیستم قضایی آمریکا را "مضحک" نامید و از نداشتن کنترل بیشتر بر آن ابراز تأسف کرد. ترامپ رئیس سازمان اف بی آی "جیمز کامی" را اخراج کرد زیرا حاضر نشد به او وفاداری شخصی ابراز و تحقیقات روسیه را متوقف کند. او همان فردی است که گفت آمریکا به وزارت امور خارجه نیاز ندارد زیرا "تنها کسی که اهمیت دارد من هستم." حال مردی را به‌عنوان رئیس‌جمهور آمریکا داریم که فکر می‌کند شیوه ایدئال حکومت‌داری آنی است که رهبرش هر چه خواست انجام دهد. با عرض پوزش دونالد، این دقیقاً همان نظام حکومتی است که مدت‌هاست آمریکایی‌ها آن را رد کرده‌اند و بسیاری برای جلوگیری از اعمالش جان خود را فدا کردند.

اما ترامپ به‌جای پشتیبانی از آمریکا به‌عنوان سردمدارِ دموکراسی، به رئیس‌جمهور چین برای کسب قدرت بیشتر تبریک می‌گوید و هیچ انتقادی از شاهزاده جوان و جاه‌طلب عربستان ندارد (باوجود برنامه پر هرج‌ومرج و اشتباه‌های بزرگ در سیاست خارجی). درواقع ترامپ خیلی راحت جذبِ ظواهر مبتذل می‌شود و توانایی تشخیص و تمایز میان منافع ملی آمریکا و منافع خانوادگی را ندارد. همان‌طور که "ادوارد لوسی" خردمندانه در "فایننشال تایمز" نوشت، پیوستگی میان خاندان سعود و خانواده ترامپ کاملاً طبیعی است و باعقل جور درمی‌آید. همچنین رابطه دوستانه‌اش با ولادیمیر پوتین را فراموش نکنید که مجبور شده به دلیل ادامه شک و تردیدها درباره توافق میان روسیه و ترامپ و یا مشاورانش در مبارزات انتخاباتی 2016، زیاد آن را نمایان نکند.

نیازی به گفتن نیست که رفتار ترامپ تغییر مسیری آشکار از گذشته آمریکا است. آمریکا اغلب در حمایت از دموکراسی ثابت‌قدم نبوده و هر جا که منافع و مسائل استراتژیک مهم خطر بود، با دیکتاتورها و افراط‌گرایان متحد شده است. اما برقراری تعادل میان منافع و ارزش‌های سیاسی و اولویت دادنِ گاه‌وبیگاه به منافع با روند دیکتاتورهایی که توجهی به ارزش‌ها ندارند بسیار متفاوت است. این مسائل به یکی از ارزشمندترین دارایی‌های دیپلماتیک امریکا ضربه می‌زند: اینکه آمریکا به‌جز منافعش به ارزش‌های دیگری هم پایبند است.

مردم در دوران پس از جنگ سرد انتظار چنین تغییر اقبالی را نداشتند، اما تعجب‌آور هم نیست. تمام دموکراسی‌های بزرگ جهان در بیست‌وپنج سال گذشته زخم‌هایی را تجربه کرده‌اند که خود عامل اصلی آن بودند. آمریکا با ادعاهای دروغین به عراق حمله و آن را اشغال کرد، و سپس به بحران مالی‌ای رسید که می‌شد از آن با نظارت بیشتر جلوگیری کرد. نظام سیاسی داخلی آمریکا هرروز ناکارآمدتر شد و اعتماد مردم به سیاستمداران به میزان بی‌سابقه‌ای کاهش یافت. بدتر اینکه هیچ‌کس مسئولیت مشکلات را بر عهده نمی‌گرفت. بدین ترتیب تصور مقامات خودمحور در ذهن مردم تقویت شد و موج پوپولیستی دونالد ترامپ به موفقیت رسید.

در اروپا، ایجاد یورو اشتباه مرگباری بود که پیامدهای سیاسی گسترده‌ای داشت. در همین حین بریتانیا از اتحادیه اروپا خارج شد. بی‌کفایتی‌های فراوان بالاخره مردم را به این نتیجه رساند که "جرمی کوربین" جایگزین خوبی است؛ اما ترکیب مسموم "نایجل فراژ"، "دیوید کامرون"، "ترزا می" و "بوریس جانسون" بود که مردم را مطلع کرد.

پس آیا ناقوس مرگ دموکراسی به صدا درآمده است؟ اگر سال‌های 1900 "قرن آمریکایی" بود، آیا 2000 عصر خودکامگی است؟ نه به این سرعت. حتی عمر طولانی‌ترین حکومت‌های خودکامه هم چندان زیاد نبوده، به‌خصوص که به‌مرور متمرکزتر و فاسدتر می‌شوند و مکانیسم تصحیح اشتباهات را از دست می‌دهند.

بسیاری از دیکتاتورهایی که ترامپ آن‌ها را تحسین می‌کند، سوابق درخشانی ندارند. ترکیه درگذشته هیچ مشکلی با همسایگانش نداشت، اما اکنون تقریباً با تمام آن‌ها مشکل دارد. اقتصاد ترکیه نیز با مشکلات روزافزون روبرو است و هر چه اردوغان مشت خودکامگی را محکم‌تر می‌کند، فرار مغزها بیشتر می‌شود. پوتین در برخی عرصه‌ها تقریباً ضعیف عمل کرده: او هیچ کاری برای احیای اقتصاد ضعیف روسیه یا حل مشکلات اجتماعی داخلی (سلامت، امید به زندگی) نکرده است و کشور محکوم‌به ضعیف و ضعیف‌تر شدن است. اوضاع مصر هنوز هم فاجعه‌آمیز است. تلاش‌های بلندپروازانه محمد بن سلمان برای بازسازی نظام سیاسی، اقتصادی و اداری کشورش یک رویای دوردست است. بعلاوه، دخالت‌هایش در سیاست خارجی سبب شکست در جنگ یمن، درگیری شدید با قطر، بحران در لبنان و فراهم شدن فرصت‌های بیشتر برای رقیبانش شد. حتی عملکرد چین نیز با مشکلات جدی روبرو است و پیش‌بینی می‌شود "طرح جاده ابریشم جدید" درنهایت شکست بخورد.

ایالات‌متحده و دیگر کشورهای دموکرات در دو دهه گذشته دموکراسیِ بدی را تجربه کردند (تا حدی به این دلیل که آن‌قدر اوضاع خوبی داشتند که فرصت خطا و حماقت فراهم بود). خوب است به خاطر داشته باشیم که آمریکا در بحران سال 2008 سریع‌تر از دیگر کشورها بهبود یافت؛ این یکی از دستاوردهای اوباما بود که هرگز به‌اندازه کافی موردتوجه قرار نگرفت.

برای رفع کاستی‌های کنونی آمریکا نیازی به اصلاحات رادیکال نیست. با اصلاحات مالیاتی سنجیده، طرح‌های زیربنایی مناسب و جدی (که انگار به‌طور کامل از دستور کار ترامپ حذف‌شده‌اند)، محدودیت بیشتر در سیاست خارجی (اما نه انزواطلبی) می‌توان تغییرات زیادی ایجاد کرد.

به‌طور خلاصه، خبر خوب برای آمریکایی‌ها این است که سرنوشت کشور عمدتاً در دستان طرفداران دموکراسی قرار دارد. تضمینی وجود ندارد که بتوان از زوال کنونی جلوگیری کرد، اما هنوز برای ناامیدی از دموکراسی خیلی زود است.

منبع: فارین پالیسی

ترجمه: وب‌سایت فرادید


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان