جودی فاستر، برنده 2 جایزهی اسکار، سوپراستار، با صدایی گرفته، کمی پسرانه و سفتوسخت است؛ اما توانایی اجرایی لطیف و بسیار آسیبپذیر را دارد. در نقش کودکان، زنان و هر نقشی که تصورش را بکنید، خوب ظاهر میشود. اما لیست فیلمهای معمولی و حتی بدی که بازی کرده است هم کم نیست. وقتی به فیلمهایش نگاه میکنیم این سؤال پیش میآید که آیا حضور این فیلمها در رزومهی چنین سوپراستاری عجیب نیست؟
اما حتماً هم اینچنین نیست، جودی فاستر یکی از معدود هنرپیشگانی است که کاملاً بر حرفه و پیشه و سرنوشتش در هالیوود، مسلط است. نمیشود در مورد او و انتخابهایش شک داشت، مسلماً فاستر محق است که خود تصمیم بگیرد چه نقشی را و چگونه آن را بازی کند؛ و واقعاً امیدواریم که موفق باشد! به بهانه تولد این زن دوستداشتنی ِ هالیوود نگاهی انداختیم به بهترین نقشآفرینیهایش، اگر فکر میکنید فیلمی را از قلم انداختیم حتماً در همین صفحه کامنت بزارید و نظر خودتون رو برامون بنویسید.
10. نل «Nell»
فیلمی که خود فاستر تهیهکننده آن است. داستان دختری جوان که در کابینی با مادر لالش زندگی میکند و تنها راه ارتباطیاش با دنیای متمدن کتاب انجیلی است که نمیتواند بخواند و کمی متعلقات دیگر.
در پرده اول فاستر سعی به برقراری ارتباط با دکتری مهربان (لیام نیسون) و پژوهشگر بلندپرواز (ناتاشا ریچاردسون) دارد، پس از آن حملهی دنیای واقعی و یا به قولی متمدن را شاهدیم، دکترها و سفیدپوستانی از طبقه کارگر (rednecks) دورهاش کردهاند و همانطور که میتوان حدس زد همهچیز خرابتر از قبل میشود.
تمام این داستان باید مشمئزتان کند (از فیلم خوشتان نیاید)، مخصوصاً زمانی که نل در مقابل دادگاه با زبان بیزبانی سعی میکند که غیر متمدن بودن دیگران (نه خودش) را ثابت کند. در عوض به دلیل بازی فوقالعاده فاستر در نقش نل و اجرای خوبش در نشان دادن آسیبپذیری و بیگناهی نل، فیلم نجات پیدا میکند.
9. شجاع «The Brave One»
بعد از حملهای وحشتناک در سنترال پارک که در آن مجری رادیو، اریکا بین (جودی فاستر) به کما میرود و نامزدش میمیرد، بین تصمیم به انتخاب میگیرد. به ادارهی پلیس میرود تا در مورد پرونده اطلاعاتی کسب کند. تا اینجای کار عادی است، ولی چیزی که او را از کوره درمیبرد کاغذبازیهای اداری است. درواقع کاغذبازیهای اداری پلیس! از نشستن و منتظر ماندن برای مأمور پلیسی که پرونده را برایش روشن کند خسته میشود، از محلهی چینیها اسلحه میخرد و تصمیم میگیرد که خود، کار را به دست بگیرد. لعنت به کاغذبازی!
اریکا بین (جودی فاستر) خیلی وارد از آب درمیآید و خیلی زود خلافکارهای نیویورک را به زانو درمیآورد. با توجه به برنامهی آزمایشی که در رادیو دارد هم میکروفن به دست در شهر میچرخد و شنوندگانش را نیز با داستانهایش همراه میکند.
و این جودی فاستر است که این فیلم پارتیزانی را به سطح بالاتری میبرد، حس و حال مستقل و مصمم نقش را به نهایت خود نشان میدهد و درواقع، فیلمنامهی معمولیِ فیلم را نجات میدهد.
8. تماس «Contact»
فیلمی از رابرت زمکیس (1997)، علمی تخیلی، طولانی و پرمعنی که تمثیلی از بهشت است. فیلمی دربارهی دکتری که زندگیاش را به مسائل ماورای زمین خاکی اختصاص داده است. درخطر تعطیلی آزمایشها و تجهیزاتش از طرف دولت است که ناگاه سیگنالی عجیب دریافت میکند. فیلم در تلاش برای پیدا کردن خداست و متیو مکانهیِ فیلسوف مذهبی که مشهور شده و سیاست رو آورده است در آن نقشآفرینی میکند. علم نیز در فیلم کم نقش و بیتأثیر نیست.
درواقع نقش فاستر است که در تلاش، برای نشان دادن داستان فیلم دربارهی جستجوی انسانیت از عرفان است. در مقابل دولت قرار میگیرد و در بعضی موارد حتی چنان غیرقابل فهم میشود که نمیتوان با او همزادپنداری کرد.
ولی پس از 2 ساعت و نیم از فیلم او با دخترکی در اول فیلم نشان دادهشده ارتباط پیدا میکند، شاید چیزی را که به دنبالش است پیدا نکند ولی خود را پیدا میکند و این چیزی است که ما به آن امیدواریم و چیزی است که در آخر فیلم به دست میآوریم.
پارد تا پسرک آیندهای روشن پیش روی داشته باشد. ولی قبل از شروع کار، روانشناس را به گوشهای میکشد و او را تهدید میکند که:” اگر بلایی سر پسرم بیاید تو را خواهم کشت، یعنی یک بلایی سرت می ارم، میکشمت”.
7. کارنی «Carny»
جودی فاستر در نقش دونا -دختری که دوستپسر و کار پیشخدمتی در رستورانش را ترک میکند تا به آزادی قول دادهشده در راه و روش زندگی کارنی برسد- ایفای نقش میکند.
فیلم با دینامیک پیچیده پیش میرود، زمانی که فیلم با روندهای سؤالبرانگیز مواجه میشود. شخصیت نوجوان فاستر، رابطهی بین دلقکِ گرب بیزی و دستفروش رابی روبرتسون را خیلی خوب در دست میگیرد، این نشانگر بازی خوب و از جانودل و شخصیت دوبعدی فاستر است.
یک فیلم بهمراتب بلندپروازانهتر از «Foxes» که یکی دیگر از فیلمهای فاستر در نوجوانیاش است و هر دو فیلم نشانگر مشکلات نوجوانان است. ولی در این فیلم فاستر در مرکز توجه قرار دارد.
در اوج ناباوری دیگران، در یک صحنه با رانندگان اتوبوس درگیر میشود، قیافهی حقبهجانب و بعضاً معصومش، اعتمادبهنفس نوجوانانه و عجیبوغریبش او را مانند هر نوجوان دیگری یاغی تصویر میکند. درصحنههای بعدی نیز که با زنانی نابکار همراه میشود، میتواند به زیبایی با آنها قاطی و همراه شود، در میانه سنین نوجوانی و جوانیاش، به نظر میرسد این نقش او را از شناخته شدن بهعنوان بازیگری نوجوان به بازیگری جوان تبدیل میکند.
6. Little Man Tale
شروع کارگردانی فاستر با قصهی پسرکی اعجوبه، به نام فرد است که تواناییهای عجیبی دارد. به قول یکی از کاراکترهای فیلم: “مهم نیست که چه چیزهایی میداند، مهم این است که چه چیزهایی را میفهمد”. شاید به خاطر همین است که فاستر انقدر با این کاراکتر رابطه برقرار کرده است، استعداد زیبای خودش هم با بلوغی غیرطبیعی همراه بوده است. فرای کارگردانی فیلم، فاستر نقش مادر پسرک را نیز بر عهده دارد. هر کاری برای کمک به پسر و کابوسهایش درباره گیر افتادن در اثرهای هنری و معروف و سر خط خبرگزاریها، انجام میدهد.
ساکت و بیادعا، این فیلم همانقدر دربارهی کشمکشهای مادری برای نجات فرزندش از غیرطبیعی جلوه کردن است که دربارهی مشکلاتی است که پسرک را غیرطبیعی جلوه میدهند. در این راه رایان وِیستِ روانشناس نیز همراهشان است.
ولی موفقیت فیلم جایی است که رابطه مادر -رقصه سابق و متعلق به طبقه متوسط جامعه- و پسر باهوش و فرهیخته و روشنفکرش را به نمایش میکشد. این مورد زمانی مشخص میشود که پسرک پس از مسخره شدن در مدرسه، به خاطر پروژه علمیاش، به خانه میآید و نقاشی مادرش را به دلیل اشتباه بودن کلیدهای پیانواش به تمسخر میگیرد. واکنش فاستر، واکنشی است که بیشتر والدین آن را تجربه کردهاند. کودکان شیرینشان، تبدیل به گرگهایی درنده شدهاند و هرچه بزرگتر میشوند از آنها دورتر میشوند.
مادر کار درست را انجام میدهد و پسر را دست یک روانشناس میسپارد تا پسرک آیندهای روشن پیش روی داشته باشد. ولی قبل از شروع کار، روانشناس را به گوشهای میکشد و او را تهدید میکند که:” اگر بلایی سر پسرم بیاید تو را خواهم کشت، یعنی یک بلایی سرت می ارم، میکشمت”.
5. Alice Doesn’t Live Here Anymore
“اون شبیه پسربچههاست ولی مثل مردها حرف میزنه”. این خلاصهای از نقد نقش کوتاه و بهچشمآمدنی جودی فاستر در نقش آدری (خرابکار) در فیلم مارتین اسکورسیزی است. این نقش در کل، مهمترین نقش او بهحساب میآید. درواقع نشانگر زمانی است که این نقش، نقش کودکان لپگلی را در سینما تغییر داده است و فاستر را به سمت و سوی بازی زنانی که خیلی به انتظارات اجتماع توجه ندارند، کشانده است.
در این فیلم، قیافهای حقبهجانب دارد و آدری صدایش میکنند. اسم واقعیاش دوریس است ولی از این اسم خوشش نمیآید. اثری مخرب و منفی بر دیگران دارد، برای تامی هم همینطور است. درصحنهای تامی را مست میکند که میتواند هیجانانگیز باشد، ولی درواقع نشانگر مشکلاتِ آدری بالغی است که محیط را در برگرفته – آدری مثل جوانان عمل میکند- بیتحمل، خسته و کسل، عجیبوغریب در حال راه رفتن در اتاق است.
نمایش زیادی از دخترانِ پسرانه (Tomboy) در تاریخ هالیوود وجود ندارد، ولی برای آن میتوانید روی فاستر حساب کنید. او یکی از بهترین اجراها را در این نقش دارد. اجرایی که او را بالغتر از سن و سالش و بهعنوان بازیگری قابل به هالیوود معرفی میکند. البته اسکورسیزی را هم فراموش نکنید.
4. «Panic Room» اتاق پناهگاه
بعد از «Fight Club»، دیوید فینچر، درگیر فیلمی شد که میتوانست یک فیلم هیجانیِ استودیویی باشد. این فیلم، داستان مادری است که بهتازگی طلاق گرفته و با دختر نوجوانش کریستین استوارت، در یکخانهی منهتنی زندگی میکنند. خانهای که به میلیاردری پر رمز و راز تعلق دارد و پناهگاهی در آن تعبیهشده است. سه تبهکار (فرست ویتکار، جرد لتو، دوایت یوآکام) درصدد ورود به خانه برای دزدیدن چمدانی از پول هستند. چمدان متأسفانه در همان اتاقی است که مادر و دختر در آن پنهانشدهاند. اتفاقات بعدی ملغمهای از «Rear Window» و «Home alone» است و یک سری تکنیک کامپیوتری، جی سی آی و فیلترهای آبی.
درواقع قرار بوده است که نیکول کیدمن نقش مگ را بر عهده داشته باشد و استودیو پس از کنارهگیری کیدمن به دلیل مصدومیت، تصمیم به لغو پروژه میگیرد. ولی فاستر پا پیش میگذارد و فیلم را تصاحب میکند. نقش مادری قوی و سطح بالا ولی بسیار حوصله سر بر – ازنظر دخترش- را بازی میکند. حتی فحش دادن هم بلد نیست. ولی در لحظههای خطر و پراسترس (با توجه به مشکلات قند خون دخترک که مشکلی اضافه بر سازمان است) خوب عمل میکند. مگ آلتمن مبارز خوبی برای 3 متجاوز به خانهاش بهحساب میآید. برای هر حرکتِ آنها آماده است و برنامهریزی دارد.
معمولاً زنان این داستانها، خیلی خوب از آب درنمیآیند، ولی همکاری فاستر و استوارت در فیلم خوب کار کرده است و حتی باعث میشود فاستر نقش دیگری را نیز به دست آورد.
3. متهم «The Accused»
سال 1989 بهترین سال برای گروه هنرپیشگان نقش اول زن بود. بهترین دسته از هنرپیشگان که گروههای مختلف با آن مقایسه میشوند. نامزدان آن سال، مریل استریپ، ملانی گریفیت، سیگورنی ویور و البته جودی فاستر بودند. این جودی فاستر بود که در آخر جایزه را از آن خود کرد. در فیلم آن سال نقش قربانی تجاوزی (سارا توبیاس) را بازی میکرد که در تلاش برای باز پس گرفتن آبروی ازدسترفتهاش است. تِم فیلم، هنوز همان اندازه قوی و تأثیرگذار است که در آن سالها بوده. پارتیهای شبانه و سو استفاده از مواد مخدر شهادتش را کمارزش میکند تا جایی که وکیل خودش (کلی مک گیل) با وکیل متجاوز وارد بحث شده و در ازای همکاری آنها، قبول میکند تا جرم را از تجاوز به صدمه زدن غیر عمد کاهش دهد.
سارا نقشی است که فاستر بسیار واقعی و باورپذیر بازیش میکند. سارا میگساری میکند هر شب مهمانی است و برای مردان عشوهگری میکند. میداند که قربانی تجاوز شده و حاضر است برای به سزای اعمال رساندن متجاوز درد و رنج بیشتری را تحمل کند. در اوایل فیلم متوجه میشود که برای شناسایی مجرم باید به بار (صحنه جنایت) برگرد، اینجاست که ترس و وحشت بر صورتش سایه میاندازد. با پک بعدی به سیگار صورتش مصمم میشود. نشان دادن اینهمه احساس با حرکتهای بسیار کوچک واقعاً هنرمندانه است.
وقتی فیلم به صحنههای دادگاه، یادآوریهای صحنههای جرم و شهادت دادنها میرسد فیلم سختی در پیش رو داریم و انتظاری جز این هم نمیرود؛ اما شیرینی برد و دست در دست بودن فاستر و مک گیل در آخر همهچیز را برایمان شیرین میکند.
2. راننده تاکسی «Taxi Driver»
دیدن دخترکی 12 ساله در نقش دختری بدکاره واقعاً عجیب است، خصوصاً وقتی فاستر این نقش را با ظاهر و لحنی کوچهبازاری، بازی میکند. لیندا بلیر کسی بوده که برای این نقش در نظر گرفتهشده بوده است. ولی پس از بازی در فیلم Alice doesn’t live here anymoreِ، مارتین اسکورسیزی، فاستر را برای این نقش فراخواندند.
رانندهی تاکسی واقعاً عادی است. برداشتی کابوس-مآبانه از فردی که خود را در معرض شهر و اعضا و اجزایش قرار داده است تا از کثیف کاریهایشان لذت ببرد – چون فکر میکند که سرطان معده دارد و میمیرد. زمانی که ایریس (جودی فاستر) قبول میکند برای صبحانه با این مرد مشکلدار، تراویس بیکل، همراه شود، مشکلات روحیاش متغیر میشوند و حسی پدرانه در او به وجود میآید.
ولی با تمام زرنگی، خوشتیپی و کار بلدی دخترک در حرفهاش میتوان از مدل کره مالیدن روی نان و پرت کردن عینک روی میزش در اواسط حرفهایشان، فهمید که واقعاً دختربچهای بیش نیست. کمی بعدتر در خانه، قالب بیرونی و سختی که برای خودساخته میشکند و دخترکی لرزان از این قالب بیرون میآید که میگوید دیگر نمیخواهد در خیابان کار کند.
1. سکوت برهها The Silence of the Lambs
و این هم فیلمی که منتظرش بودید، خیلی هم عجیب نیست. ولی در آخر خیلی سخت است که خوب بودن این اجرا را توضیح داد. این فیلم از جاناتان دمس بهترین فیلمی است که ساختهشده و من میتوانم بهوفور در موردش بنویسم. ولی اینجا جایش نیست.
این فیلم یک فیلم تجاری بینظیر بوده در سال 1990، 272.7 میلیون دلار در جهان فروش داشته و 5 جایزه اسکار را از آن خود کرده است. اینها را میدانستید و احتمالاً میدانید که جودی فاستر خارج از قالب پسرانهاش (در نقشی بزرگسال) نقش یک مأمور اف بی آی را بازی میکند. شدیداً قوی است و بهراحتی نمیتوان در او نفوذ کرد.
وقتی مأمور بازجویی از هانیبال لکتر در سلول شیشهایش در زندان فوق امنیتی میشود، بلندپروازیاش متزلزل میشود، وقتی به سمت لکتر آماده به حمله در سلولش میرود، به نظر میآید از لکتر میترسد، ولی این ترس از موفق نشدن است نه از لکتر. درجایی فاستر اجازه میدهد که عصبانیت کاراکترش، بر او چیره شود و بدون کنترل به جک بیمزهای میخندد تا نشان دهد که چرا آنجاست.
زمانی که هانیبال در حال حرف زدن است دوربین روی صورت فاستر است تا واکنشهای او را نشان دهد. زمانی که او تمامی داشتههای فاستر را زیر سؤال میبرد (قیافه، لباس، کفش و حتی لهجهی ویرجینیایی غربیاش را) له شدن او را میبینیم. بازی فیزیکی فاستر در این فیلم بینظیر است نفسهای عمیقش را زمانی که برای سالنی پر از مأمور پلیس صحبت میکند میبینیم. آسیبپذیریاش بسیار قابلدیدن است، تردید، گوشهای احساس، شروع یک قطره اشک، همهی اینها در واکنشهایش پشت شیشههای سلول قابل حس است.
البته هستهی میانی فیلم رابطهی قوی بین هاپکینز و فاستر است و این برای دیدن فوقالعاده است. به نظر میآید کسی نمیتوانست در مقابل اعجوبهایی چون هاپکینز چنین بازی را ارائه دهد ولی فاستر واقعاً عادی است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
240