دانشمندان و پزشکان اسلامی خدمات شایانی به طب اروپا کردهاند و اساساً باعث احیای طب اروپا در قرون وسطی شدهاند. این دانشمندان دو کار مهم در دورههای مختلف انجام دادهاند:
1- ترجمه و آثار متون قدیم به زبان عربی و حفظ این متون که بعدها به لاتین ترجمه شدهاند در صورتی که بسیاری از کتابها به زبان اصلی از بین رفتهاند.
2- دانشمندان اسلامی خود نوشتهها و ابتکارات جالبی داشتهاند که قرنها کتابهای آنان رونق بخش کلاسهای درس دانشگاههای مشهور غرب بوده است. و این کتابها کاملاً به زبان عربی بودند که محققان غربی به غلط طب اسلامی را طب عربی نام نهادهاند. ما در این مقال مختصری در این دو مورد شرح میدهیم.
ترجمه و حفظ متون پزشکی یونانی، مصری، ایرانی و هندی
طب اسلامی از سده سوم و چهارم هجری شکوفا شد و به حق میتوان گفت که دانشمندان ایرانی در پرورش و رشد پزشکی این دوران نقش مؤثر داشتهاند و در تمام قلمرو ممالک اسلامی در پیشبرد این دانش درخشش ویژهای داشتهاند.
اگر بخواهیم طب اسلامی را بررسی کنیم باید آن را در تمام جهات در قلمرو جهان اسلام مورد ارزیابی قرار دهیم چه قلمرو حکومت اسلامی در سدههای نخستین طلوع اسلام بسیار وسیع بود و از اندلس تا کشورهای خاوری کشیده شده بود. تمام این کشورها تحت لوای یک حکومت، یک ایدئولوژی و یک نظم اداره میشدند به عبارت دیگر تمام این کشورها زیر پرچم اسلام قرار داشتند و نوعی کشورهای مشترک المنافع بودند که رابطه معنوی و مادی بسیار نزدیک بهم داشتند و هر علمی که در نقطهای از این سرزمین وسیع نضج میگرفت بالطبع مانند ظروف مرتبطه به نقاط دیگر این قلمرو نیز انتقال مییافت البته نه به سرعت امروز. ولی به هر ترتیبی که بود نشر مییافت. بنابراین، یک علم آن هم علم پزشکی نمیتوانسته است منحصر به دانشمندان یک کشور باشد، منتهی هوش و نبوغ افراد در مناطق مختلف فرق میکرد. در این میان علمای ایرانی با نبوغ سرشار خود بیش از دیگران به این علم خدمت کردهاند و نشر آثار آنان در غرب در شکوفائی پزشکی آن دیار نقش مؤثر داشته است.
از آنجائی که زبان رسمی بلاد اسلامی در زمان خلافت بنیامیه و بنیعباس تازی بود لذا اغلب تألیفات دانشمندان به زبان عربی است و علمای برجسته طب مانند رازی، اهوازی و ابنسینا با اینکه ایرانی و پارسی زبان بودند کتابهای خود را به زبان تازی نوشتهاند و الحق در زبان عربی برتر از عرب زبانها بودند و تألیفات علمی خود را به زبان فصیح و رایج آن زمان نگاشتهاند. از طرف دیگر پزشکان غیرمسلمانی نیز بودند که در دانش پزشکی تحقیقات وسیعی داشتهاند مانند حنین بن اسحاق مسیحی و ابن میمون کلیمی، بنابراین در نظر گرفتن آئین و نژاد علمای آن زمان همانقدر بیمعنی است که بگوئیم ابنسینا و رازی فقط به ایران تعلق داشتند به عبارت دیگر کلیه این پزشکان و دانشمندان را از هر قوم و نژاد و دین باید پزشکان قلمرو اسلامی بنامیم چه همگی آنان در قلمرو فرهنگ اسلامی رشد کرده و خدمات شایانی به علم نمودهاند و به فراخور حال خود از آن فرهنگ سیراب شدهاند و خود نیز در غنی کردن آن فرهنگ سهم داشتهاند. بنابراین تمام دانشمندانی که در قلمرو فرهنگ اسلامی بودهاند باید جزو دانشمندان اسلامی به شمار آیند نه دانشمندان ایرانی، مصری و غیره یا پیروان مذاهب دیگر. بنابراین، وقتی که از طب اسلامی بحث میکنیم صحبت از یک نیروی فرهنگی است. این اشتباه محض است که پزشکان اسلام را پزشکان عربی بنامیم گرچه آنان کتابهای خود را به زبان عربی نگاشتهاند و همه آنان به عالم پزشکی چه در شرق و چه در غرب خدمت کردهاند. خدماتی که دانشمندان اسلامی به علوم به ویژه پزشکی کردهاند از آنجا ناشی میشود که آنان تسلط کافی به زبانهای بیگانه داشتند و به راحتی و روانی توانستند دانش یونانی، سریانی، ایرانی و هندی را ترجمه و داخل فرهنگ اسلامی بکنند و آنها را برای همیشه برای بشر نگاهدارند. نه تنها طب بلکه فلسفه، ریاضیات، نجوم، ستاره شناسی، جغرافی و تکنولوژی به طور کامل وارد فرهنگ اسلامی شدند. دانشمندان اسلامی چنان به علوم بیگانگان به ویژه علوم یونان دست یافتند و آنها را در قلمرو اسلامی توسعه دادند که تا امروز نیز آثار آن دیده میشود و این امر یکی از مختصات دانشمندان اسلامی بود که برای دست یافتن به علوم مشتاق بودند و به حق در این مورد به موفقیت کامل دست یافتند.
حکومت اسلامی در سده اول طلوع خود به سرعت توسعه یافت و در عرض یک سده قلمرو حکومت اسلامی تشکیل شد که از اسپانیا در غرب تا رود سند در شرق توسعه یافت. کشورهای با فرهنگ غنی مانند ایران، مصر، سوریه و بین النهرین جزو آن ممالک بودند که فرهنگ این کشورها با فرهنگ یونانی درهم آمیخته بود؛ بطوریکه بعضی از کشورهای دارای فرهنگ مشابه بودند. پس از آنها قلمرو اسلام توسعه یافت نیاز به ترجمه علوم سایر کشورها (به خصوص یونانی) به تازی بیشتر احساس شد؛ به ویژه این که فاتحان اسلامی علاقهمند و مشوق پیشرفت علم خصوصاً پزشکی و فلسفه بودند. اواخر دوران دانشگاه اسکندریه این مسئله را به خوبی روشن میکند. پس از فتح اسکندریه به دست مسلمین در سال 20 هجری (642 میلادی) دانشگاه اسکندریه تقریباً تا سال 719 میلادی به فعالیت خود ادامه داد و حتی تحت حکومت مسلمین نیز زبان یونانی برای خواندن و نوشتن در آنجا تدریس میشد به طوریکه امروزه از شانزده کتاب مهم جالینوس و یا کتاب کودکان Paulus of Aegina که به زبان یونانی بود فقط ترجمه عربی آنها در دسترس است. (1) پس از روی کار آمدن خلفای عباسی و بنای شهر بغداد به علوم یونانی توجه ویژهای شد و دانشمندان اسلامی آن را در خدمت اسلام قرار دادند. در ضمن اینکه علوم، فلسفه، معماری، مهندسی، ریاضیات و مکانیک مورد استفاده واقع شد؛ پزشکی نیز مورد عنایت ویژه قرار گرفت و ترجمه آثار یونانی رواج یافت. در زمان حکومت مأمون به دستور وی دارالحکمه تأسیس شد و مترجمین بسیار فعال در آنجا مشغول شدند مانند یحیی ابن البطریق که بسیاری از کتابهای یونانی را به عربی ترجمه کرد. در این دارالحکمه تمام وسایل کار برای مترجمین آماده بود. یکی از برجستهترین و مشهورترین مترجمان این دوره حنین بن اسحق بود که برحسب تمایل خلفا گاهی به زبان سریانی و گاهی به زبان تازی ترجمه میکرد. در این کار از کمک پسرش اسحاق و خواهرزادهاش حبیش ابن الحسن الاعسم (2) و عیسی بن یحیی برخوردار میشد. غیر از حنین کسان دیگری نیز بودند که آثار و تمدن یونانی بویژه طب را به عربی ترجمه میکردند و حتی ترجمههای غلط سابق را اصلاح میکردند از آن جمله ثابت بن قره است که در این مورد سهم قابل توجهی دارد. حنین بسیاری از کارهای جالینوس را ترجمه کرده است و این مطلب از لحاظ پزشکی بسیار مهم است. در نامهای که به علی بن یحیی بن المنجم مینویسد یادآوری میکند که 129 فقره نوشتههای جالینوس را ترجمه کرده است و از محتویات آنها و همکارانش که در ترجمه به سریانی و عربی مشارکت داشتهاند نام میبرد. (3)
اگر به یاد آوریم که در آن زمان کتابهای لغت به شکل امروزی موجود نبودهاند متوجه میشویم که ترجمه آثار علمی چقدر مشکل بوده است ولی بهرحال این فرزانگان به خوبی از عهده این مهم برآمدهاند.
بیش از تمام پزشکان یونان جالینوس برای مسلمین شناخته شده و مهم بود و غیر از این هم نمیتوانست بشود چه از سده سوم میلادی طب جالینوسی در کشورهای شرق یونان شناخته شده بود. تا نیمه دوم سده نهم میلادی تمام نوشتههای جالینوس به تازی برگردانده شدند. علاوه بر کتابهای اصلی و مهم جالینوس خلاصهای از کتابهای مهم وی که در اسکندریه جمعآوری شده بودند ترجمه گردید و این کتابها اثر قابل توجهی در طب اسلامی داشتند.
فراموش نکنیم که در آن زمان به طب سومری و کتابهای طب سریانی، ایرانی و هندی نیز توجه کافی مبذول شده است. طب کشورهای مختلف به ویژه طب یونانی در عرض یک سده در کشورهای اسلامی چنان منتشر شد که گوئی خاک این کشورها، قرنها برای بارور کردن این پدیده آمادگی داشته است.
در سده سوم هجری مسلمانان به عدهای از کتابهای طبی و هندی دست یافتند. به ویژه که پزشکان هندی نیز در دارالخلافه حضور داشتند. یکی از کتابهای مهم هندی Samhita Karaka است که کتاب معظم پزشکی است. بنابر نوشته ابن الندیم نخست از هندی به پارسی و سپس به وسیله شخصی بنام عبدالله بن علی از پارسی به تازی برگردانده شده است و این کتاب به کرات مورد استفاده محمدبن زکریای رازی قرار گرفته است و وی آن را شاراک نامیده است. کتاب دیگری هندی از Susrata است بنام Susrata Samhita که یکی از معتبرترین و پرمعنیترین کتابهای هندی است. ابن الندیم میگوید یحیی بن خالد برمکی یک نفر پزشک هندی بنام Mankah را مأمور نمود که آن را ترجمه نماید و همین پزشک هندی کتاب دیگری نیز درباره سموم از Shanaq ترجمه کرده است تحت عنوان (کتاب السموم) که تا امروز هم نسخههای کامل آن باقیمانده است. در این کتاب شرح داده است که یک نفر حکمران خود را چگونه در برابر سموم حفظ نماید.
بر طبق آنچه یادآوری کردیم طب اسلامی دورنمائی بسیار متنوع و غنی در برابر انسان به تصویر میکشد و پزشکان اسلامی با اینکه تحت تأثیر افکار پزشکان خارجی بودند معهذا خود نیز ابتکاراتی به خرج دادهاند و در بعضی موارد علائم بیماریهایی را ذکر کردهاند که کاملاً تازگی داشته و بر اصول جدید مکتی بود و حتی گاهی از افکار جالینوس انتقاد میشد و این در حالی بود که در غرب Servetus را بعلت انتقاد (به ویژه افکار جالینوس) با کتابهایش یکجا در آتش سوزاندند. این مطلب را باید به خاطر داشته باشیم که در قرون وسطی نه تنها در عالم اسلام بلکه در کل عالم پزشکی پژوهشهای علمی وجود نداشت و دانستهها منحصرا از نقطهای به نقطه دیگر انتقال مییافت؛ منتهی با مقداری تغییر و آرایش و پیرایش که در این مورد نیز پزشکان اسلامی ابتکارات جالبی داشتند. مجموعه این معلومات اخذ شده و اضافه شده بر آنها را در نوشتههای رازی، اهوازی، زهراوی، ابنسینا و دیگران به خوبی میبینیم و یادآوری خواهیم کرد که ترجمه این آثار و گنجینههای گرانبها به لاتین باعث شکوفائی طب غرب گردید. مترجمان بزرگ مانند حنین علاوه بر ترجمه- خود نیز کتابهای جالب پزشکی به زبان عربی نوشتند که تعدادی از آنها نیز به لاتین برگردانده شدند. خدمات پزشکی اسلامی به پزشکی عالم به ویژه غرب از راه حفظ آثار قدیم و افزودن آثار جدید طبی است چه بسیاری از کتابهای قبلی یونانی از بین رفتهاند ولی ترجمه تازی آنها باقیمانده است که خود این ترجمهها نیز بعداً به لاتین برگردانده شدهاند به طور مثال میتوان از کتابهای تشریح جالینوس در پانزده جلد نام برد که فقط جلدهای 1 تا 8 و ابتدای جلد 9 به زبان اصلی باقیمانده است. در صورتیکه ترجمه عربی آنها تا به امروز محفوظ مانده است و در سال 1906 Max Simon متون عربی را مطالعه و از کتاب 9 تا 15 را نیز به آلمانی برگرداند. بنابراین، اکنون تمام این کتابها به زبانهای اروپائی در دسترس پژوهشگران است. (4)
برخی از کتابهای طبی در سدههای 13 تا 15 میلادی از یونانی به لاتین ترجمه شدهاند ولی ترجمه عربی آنها که در سده نهم میلادی از یونانی یا سریانی به تازی ترجمه شدهاند قدمت و اصالت بیشتری دارند از همه مهمتر اینکه بسیاری از نسخههای اصلی مفقود گردیده و از بین رفتهاند ولی ترجمه آنها به زبان عربی باقیمانده است.
58 جلد از کتابهای Refus در سده نهم میلادی به عربی ترجمه شدهاند. آنچه که در مورد جالینوس و رفیوس ذکر کردیم در مورد سایر پزشکان یونانی مانند Crito وPaulus و Magnus و عدهای دیگر نیز صادق است. بنابراین، باید بخاطر داشته باشیم که پزشکی اسلامی بزرگترین خدمت ممکن را به جامعه شناسان و تاریخنویسان چه شرقی و چه غربی خواه قدیم و خواه جدید کرده است. آنچه که در سده نهم میلادی در بغداد انجام گرفت اثر خود را در سدههای 11 و 12 میلادی در مورد پزشکی عملی در غرب نشان داد و در عین حال سرچشمه مهمی برای پژوهشگران و تاریخنویسان پزشکی بوجود آورد.
به طوریکه ذکر شد، علاوه بر ترجمههای عربی کتابهای یونانی و هندی و ایرانی تعدادی از کتابهای حنین بن اسحق، رازی، زهراوی، ابنسینا و مشاهیر دیگر به لاتین ترجمه شدند.
حال ببینیم این امر چگونه و چه موقع اتفاق افتاد؟
تا سده دهم میلادی نوشتههای قدما در اغلب نقاط غرب در بوته فراموشی بودند. فقط در بعضی نقاط ترجمههای لاتین آثار جالینوس وجود داشت که تا بحال هم باقیماندهاند. استاندارد علمی مدرسه قدیمی «سالرنو» نیز به پائینترین حد خود رسیده بود تا اینکه در اواسط سده 11 با پیدا شدن شخصی بنام کنستانتین آفریقائی Constantinus Africanus این وضع بطور اساسی دگرگون شد. از زندگی و شرح حال این مرد کم میدانیم و آنچه که امروزه درباره زندگی وی گفته میشود افسانهوار است و ارزش تاریخی زیادی ندارد. بهرحال اینطور استنباط میشود که وی در اوایل سده 11 م. در کارتاژ تونس به دنیا آمد و گویا در چهل سالگی به ایتالیا رفته است؛ آنهم احتمالاً برای تجارت. در این موقع وی طبابت ایتالیا را بسیار مغشوش و درهم و برهم میبیند. پس از آنکه به موطن خود برمیگردد به مدت سه سال به تحصیل پزشکی پرداخته و سپس به ایتالیا برمیگردد و مقیم آنجا و مسیحی میشود و در دیر «بندیکتین» در مونت کاسینو Mont Casino راهب میشود و در تمام عمر خود در همان دیر میماند و مشغول ترجمه کتابهای اسلامی عربی که با خود آورده بود میگردد و در سال (1087) میلادی در مونت کاسینو فوت میکند. وی اطلاعات عمیقی درباره زبان یونانی- لاتینی- عربی و چند زبان دیگر شرقی داشت که در مدت مسافرتهای طولانی دیگر که به سوریه، هندوستان، حبشه، مصر و ایران داشت آموخته بود. در حدود سال 1071 میلادی کنستانتین منشی Robert Guiscard دوک نورماندی جنگآور مشهور صلیبی بود که برای درمان زخم خود به سالرنو آمده بود و در آنجا بود که کنستانتین در دانشگاه سالرنو که اولین دانشگاه منظم اروپا بود به تحصیلات پرداخت و سپس به دیری که St.Benedict که در سال 529 تأسیس کرده بود وارد شد. (5) کنستانتین مدت کوتاهی در سالرنو به تعلیم مشغول بود و سپس به دیر رفت تا اینکه متون پزشکی عربی ترجمه شده از یونانی را به لاتین برگرداند. از کارهای وی چند رساله کوتاه از بقراط و جالینوس و کتاب الملکی یا کامل الصناعه الطبیه علی بن عباس اهوازی بود.
مردم سالرنو آموزشهای جدید را به خوبی اخذ کردند چه اینها اولین متون مقبول پزشکی بودند که در مدت 500 سال به اروپا میرسید و در این زمان بود که سالرنو به تدریج و عصر طلائی وارد میشد.
بعدها که ظرافت و عمق اندیشه آنها نمایان شد شیوههای سابق سالرنو را به خطر انداخت و بیارزش جلوه داد. موج جدید تعلیمات اسلامی دانش دوران کهن را از نو زنده کرد. و شکی نیست که ظهور کنستانتین آفریقائی و ترجمه متون اسلامی پیشرفت پزشکی را بطور آشکار سرعت بخشید. (6) وی در دیر 37 جلد کتاب از عربی به لاتین ترجمه کرد که مهمترین آنها به طوریکه ذکر شد، کتاب الملکی علی بن عباس بود و دو جلد کتاب نیز از اسحق یا اسحق کلیمی بزرگترین پزشک خلافت عربی را ترجمه کرد. به طور خلاصه اینکه وی بسیاری از کتابهای طب اسلامی که تا اواخر سده 11 میلادی به زبان تازی نوشته شده بودند را به لاتین ترجمه کرد؛ اکثر اینها تحت نام وی انتشار مییافت. یعنی اینکه وی وانمود میکرد که خودش مؤلف این کتابهاست نه نوشتههای عربی اسلامی. به طوریکه کتاب Liber Constantini de melancholia چیزی غیر از مقاله فی المالیخولیای اسحق بن عمران نبود و یا کتاب Liber Oblivione همان رسالات فی النسیان و علاجه اثر ابن الجزار است. کتاب الملکی را تحت نام Liber Pantegni کتاب مجموع هنر ترجمه کرده است و غیره. با وجودی که وی بعلت ترجمه متون عربی تحولی در علم پزشکی اروپا ایجاد کرد و معاصران وی او را ستودند، امروز محقق شده است که مدرسه طب سالرنو که در واقع ما در دانشگاههای اروپاست با ترجمههای کنستانتین از نو زنده شد و به علاوه طب سراسر اروپا بوسیله ترجمههای وی از کتب عربی اسلامی به لاتین بارور شد. با وجود اینکه بعدها ترجمههای بهتری از کتب پزشکی اسلامی بعمل آمد ترجمههای وی تا سده 16 م. بوسیله پزشکان و دانشجویان مورد استفاده کامل قرار میگرفت. در سال 1085م. تولد Toledo در اسپانیا به وسیله مسیحیان پس گرفته شد اما بسیاری از اعراب مسلمان و کلیمی تحت حکومت مسیحیان در آنجا باقی ماندند. در سال 1125م Rayaond de Oauvetat سر اسقف تولد و فرصت بدست آمده را غنیمت شمرد تا اینکه کمک نماید که علوم اسلامی به لاتین ترجمه بشوند و در نتیجه این شهر خیلی زود به مرکزی برای انتقال علوم اسلامی به غرب تبدیل گردید.
Dominigo Gonzalez یا یکی دیگر از همکارانش سرپرستی گروه ترجمه را بعهده داشتند تا ترجمهها به درستی و دقت انجام گیرند. که این امر خود نقش مؤثری در نشر پزشکی اسلامی در اروپا بعهده داشت.
ژرار Gerard که در Gremona در ناحیه Lombardy در سال 1114 متولد شده بود در سال 1150م به آنان پیوست. ژرار به تولدو آمده بود که متون عربی به ویژه المجطی Almagest نوشته بطلمیوس ریاضیدان و منجم سده 2 میلادی را مطالعه نماید؛ چه این کتاب به زبان عربی موجود بود. وی نه تنها کتاب المجسطی را ترجمه کرد بلکه کتابهای حجیم رازی، زهراوی و ابنسینا را نیز ترجمه نمود و در حدود صد جلد ترجمه کتاب به وی نسبت داده شده است. (7) اما احتمالاً همه از آن وی نباشند چه همانطوریکه در مورد حنین مترجم مشهور اتفاق افتاد در مورد وی نیز صادق است. بدین معنی که ترجمهای که مترجم آن نامعلوم بود به این دو مترجم بزرگ نسبت میدادند. از کتابهای مهم دیگری که وی از تازی به لاتین ترجمه کرده است غیر از فلسفهی ارسطو و هندسهی اقلیدس، کتاب قانون ابنسیناست. بدون شک این ترجمهها، آثار شگرف در پزشکی اروپا برجای گذاشتند به طوریکه سدهها در دانشکدههای معتبر اروپا تدریس میشدند.
یک اسم دیگر باید به نامها بیفزائیم آن Stephen از اهل پیزا است. وی در سالرنو تحصیل کرد. پس از توقفی کوتاه در سیسیل در سال 1127 میلادی به انطاکیه رفت و در آنجا ترجمه جدیدی از کتاب الملکی اهوازی نمود. این ترجمه بهتر از برگردان کنستانتین شناخته شد و عنوان این کتاب به لاتین Liber Regmus (Regius) است.
برخی از چاپهای اولیه کتاب قانون براساس ترجمه جدید آن به لاتین در اواخر سده 15م و اوایل سده 16م توسط آندره آلیاگو و برادرزاده وی پائولو آلیاگو که خود در زمره طبیبان ساکن در مستعمره و نیز در دمشق بودند تهیه و منتشر شدند. (8)
به طور خلاصه، این ترجمههای پزشکی کتابهای اسلامی در سدههای 11 و 12 میلادی اساس عربی در طب غربی را بنا نهاد. نفوذ طب اسلامی در غرب به قدری زیاد بود که این قاعده حکمفرما شد که هر کس که میخواهد طبیب خوبی باشد باید یک ابنسینائی خوب باشد. از سده 12 میلادی هر رساله طبی به زبان لاتینی دینی به ابنسینا دارد. علمای علم طب غرب هم در غرب برای ابنسینا همان احترامی را قائل بودند که برای بقراط و جالینوس. در آخر این گفتار لازم است به برخی از تفکرات پزشکان اسلامی اشاره کنیم که در فیزیولوژی و پاتولوژی نظریات بسیار جالب داشتند و برخی مطالب و اشاراتی داشتهاند که سدههای بعد اروپائیان به آن رسیدند که قطعاً از آن اشارات نیز سود جستند. از جمله در مورد جریان خون سدهها پیش از آنکه Servetus و هاروی به آن مطالب برسند یکی از پزشکان اسلامی بنام علاء الدین ابی الحزم قرشی که به ابن النفیس مشهور است جریان خون را مورد بحث قرار داد. وی در دمشق و قاهره طب تدریس میکرد و در سال 687 هـ (1288م) فوت کرد. او چندین تفسیر درباره کتابهای بقراط نوشت. ابنالنفیس چون کتاب قانون ابنسینا را بطور خلاصه بنام کتاب الموجز القانون نوشته، مشهور شده است. این کتاب کوچک است و در عمل بسیار به درد میخورد و به فارسی نیز ترجمه شده است. این کتاب نیز به وسیله سدیدالدین کازرونی متوفی به سال 745 هـ تفسیر شده است. ابن النفیس نه تنها قانون را خلاصه کرد بلکه آن را تفسیر نمود و کتاب حجیمی نگاشت. بهرحال آنچه که مهم است و بدرد مطلب مورد بحث میخورد، این است که در این تفسیر متذکر میشود چگونه خون در سمت راست قلب تصفیه و آماده و حاضر برای اختلاط با هوا میگردد و وقتی که خون در این بطن تصفیه شد لازم است به سمت چپ برسد. اما بین دو سمت قلب هیچگونه ارتباطی وجود ندارد. زیرا بافت قلب بین این دو حفره متراکم است و در آنجا نه سوراخ قابل رویت که بعضیها خیال میکنند وجود دارد و نه سوراخ غیرقابل رویت که جالینوس میگفت. بنابراین، نظریه جالینوس نمیتواند درست باشد و خون باید حتماً بوسیله شریان وریدی به ریهها برسد و در آنجا با هوا مخلوط و ظریفترین مواد آن تصفیه بشود و این خون به ورید شریانی میرسد و بدین وسیله به حفره چپ قلب برمیگردد. با این کلمات برای اولین بار در تاریخ طب ابن النفیس جریان خون ریوی را توصیف کرد. نامبرده این معلومات را از روی تحقیقات و تجسسات فیزیولوژیک پیدا نکرد بلکه از روی منطق و عقل و جمع و تفریق مسئله به این نتیجه رسید که بین دو بطن و دو سمت قلب سوراخی وجود ندارد؛ زیرا این جدار غیرقابل نفوذ است. متأسفانه این نظریه عملاً به تعلیمات اسلامی راه نیافت؛ فقط سدیدالدین کازرونی و یک نفر دیگر بنام زین العرب العصری این مطلب را به طور خلاصه ذکر کردند. بهرحال، آنچه که مهم است این است که سیصد سال پیش از آنکه اروپائیان به این نتیجه برسند ابن النفیس در کتاب جریان صغیر و یا جریان خون ریوی این مطلب را ذکر کرده است (9) تا اینکه یک نفر پزشک اسپانیائی بنام مایکل سروتوس Michael Servetus (1509-1553م) در سال 1553 در کتابی بنام Christianisml restituto جریان خون ریوی را عرضه کرد که قویاً شبیه به نظریه ابن النفیس بود که انسان به سختی میتواند نفوذ نظریه وی را در سروتوس نادیده بگیرد. «سریل الگود» در کتاب تاریخ طب صفوی مینویسد زمانی که «هاروی» که در کتاب Demotn Gordis جریان خون را شرح داده است مصادف با اواسط سلطنت شاه عباس اول است. در همان موقع و پیش از آن نیز پزشکان ایرانی در شرف چنین کشفی بودند و همچنین مینویسد علی بن عباس یکی از مشهورترین پزشکان شیراز در اواخر سده ده میلادی نوشته است که بین رگهای زننده (سرخرگها) و رگهای نزننده (سیاهرگها) ارتباطی هست؛ چه وقتی که شریانی بریده میشود تمام خون سیاهرگها نیز خارج میگردد. شاخههای انتهائی سرخرگها با وریدهائی که در مغز هستند پیوند دارند و دهانه آنها با هم یکی میشود و در امتداد یکدیگر قرار میگیرند.
یکی دیگر از آثار نفوذ طب اسلامی بر غرب در مورد شیمی و تهیه داروست. بسیاری از داروهائی که امروزه مصرف میشوند در اصل از پزشکان اسلامی هستند و همینطور تقطیر کردن مواد از ابداعات پزشکان اسلامی است.
در جراحی و ساختن وسایل جراحی نیز پزشکان اسلامی پیشگام بودهاند یک جراح مسلمان بنام ابوالقاسم زهراوی که در غرب بنام Albucasis مشهور است در قرطبه اولین کتاب جراحی را نوشت که به طور وسیع مورد استفاده قرار گرفت. او یک جراح دقیق و محافظهکار بود و در قرطبه که مرکز فرهنگ و تجارت بود مقام پزشکی را بسیار بالا برد. مدرسه طب و بیمارستانی همطراز بیمارستان و مدرسه طب بغداد و مصر تأسیس کرد.
این بود خلاصهای از خدمات طب اسلامی به پزشکی غربی- تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
والسلام
پینوشتها:
1- Islamic Nedicine تألیف Manfred Ullmann صفحهی 8
2- کتاب تاریخ طب ایران پس از اسلام، تألیف استاد ارجمند آقای دکتر محمود نجمآبادی، ص 247
3- ص 9 کتاب طب اسلامی، نفروالمان
4- ص 32 همان کتاب
5- دایره المعارف بریتانیکا ص 102 جلد سوم چاپ 1984
6- Ahcitony & Peictonill Meduil ص 67 تألیف اتوبتمان
7- دایره المعارف بریتانیکا ص 492 جلد 4 تعداد ترجمههای وی را 80 جلد ذکر کرده است.
8- ابنسینا نوشته «جرج سارتن» ترجمه ناصر کنعانی، مجله چیگا، آبان 1360 شماره 3 سال اول
9- کتاب تاریخ طب سریلالگود
منابع تحقیق :
1- کتاب تاریخ طب ایران پس از اسلام استاد دکتر محمود نجمآبادی
2- طب اسلامی مانفردلمان
3- تاریخ طب اسلامی سریلالگود
4- تاریخ طب زمان صفویه سریلالگود
5- دایره المعارف بریتانیکا
6- A.Cantihoni
7- Csesis Mennies
8- تاریخ پزشکی مصور
منبع مقاله :
گروهی از نویسندگان، (1394) مجموعه مقالات کنگره بین المللی تاریخ پزشکی در اسلام و ایران، چاپ دوم.