اراده الهی

از دشوارترین مسائل مورد بحث در فلسفه الهی، مسأله اراده حق تعالی است که موجب بروز اختلافات شدیدی بین فلاسفه و نحله‏های مختلف کلامی شده است و مناقشات فراوانی را بوجود آورده است

اراده الهی
از دشوارترین مسائل مورد بحث در فلسفه الهی، مسأله اراده حق تعالی است که موجب بروز اختلافات شدیدی بین فلاسفه و نحله‏های مختلف کلامی شده است و مناقشات فراوانی را بوجود آورده است.
همانطور که در بحث کلی صفات دیده می‏شود، گروهی آنها را عین ذات دانسته‏اند و به علم به اصلح ارجاع داده‏اند؛ برخی این صفت را از عوارض ذات دانسته‏اند مانند اراده انسانی که در نفس او پدید می‏آید و برخی نیز آن را زائد بر ذات دانسته‏اند.
مناقشه دیگر بر سر این امر پیدا شده که آیا این صفت جزء صفات فعلیه است که از مقام فعل الهی انتزاع شود یا از صفات ذات است. گروه دیگری نیز آن را نخستین مخلوق الهی دانسته‏اند که منشأ بوجود آمدن سایر مخلوقات است.
اختلاف‏های دیگری نیز وجود دارد از جمله اینکه آیا اراده الهی واحد است یا متعدد، حادث است یا قدیم و ... که برای درک دقیق پاسخ این پرسشها، ابتدا معنای اراده را می‏بایست دقیقا مشخص نمود و جایگاه آن را میان سایر صفات جستجو کرد.

معانی اراده
 

پیش از ورود به هر بحث علمی لازم است که معانی عبارات بدرستی روشن شود و مواضع اختلاف و نیز اشتراکات لفظی باز شناخته شود؛ به عبارت دیگر خصوصا در مباحثی که واژه‏های مورد استعمال آن کاربردهای مختلفی دارند که کم و بیش با یکدیگر مناسبت هایی نیز دارند.
دقّت نکردن در این معانی و غفلت از آنها موجب خلط و اشتباه بین این تعبیرها می‏شود.
واژه «اراده» نیز با داشتن معانی مختلف از این کلام مستثنی نیست. برای این واژه لااقل سه معنای عام، خاص و اخص وجود دارد که به توضیح هر کدام از آنها خواهیم پرداخت.
معنای عام ـ در این کاربرد اراده تقریبا مرادف دوست داشتن و پسندیدن است. برای اشاره به ملاک این ترادف می‏توان به آیه شریفه «تریدون عرض الدنیا»2 اشاره کرد. در این معنا که چیزهایی ممکن است وجود داشته باشد که متعلق خواست و محبت شخص قرار گیرد؛ از آن جمله است محبت انسان به اشیاء زیبا و لذت بخش دنیا. معنای عام اراده را هم در مورد خداوند می‏توان به کار برد و هم در مورد انسان، با این تفاوت که معنای اراده انسانی اینجا به عنوان یک کیفیت نفسانی در برابر کراهت به کار برده می‏شود. در این معنا مقایسه استعمال واژه اراده بین خداوند و انسان مانند واژه «علم» است در خداوند، که هم به علم ذاتی الهی اطلاق می‏شود و هم به علم حصولی انسان.3
معنای خاص ـ در این اصطلاح، اراده به معنای تصمیم گرفتن بر انجام کاری است که متوقف بر تصور نوعی فایده است که لذّت‏ها را نیز در بر می‏گیرد. این معنای اراده همان «فصل حقیقی» حیوان یعنی متحرک با اراده را در بر می‏گیرد و از مشخصات «فاعل بالقصد» نیز به شمار می‏رود. در مورد اینکه حقیقت اراده در این معنا چیست، فلاسفه بحث‏های زیادی کرده‏اند و برخی از آنها اراده را کیف نفسانی دانسته‏اند در مقابل کراهت. در حالی که به نظر استاد مصباح یزدی در این معنا اراده فصل نفس است و ضدّی هم ندارد و اگر مسامحتا برای آن ضدّی در نظر گرفته شود، حالت تحیّر و دو دلی را می‏توان مقابل آن قرار دارد.
معنای اخص ـ این معنا تنها اختصاص به موجود عاقل دارد و عبارت است از تصمیمی که مبتنی بر ترجیح عقلانی باشد پس این معنا به هیچ عنوان در حیوانات صادق نیست. طبق این معنا اراده یا فعل ارادی مرادف فعل تدبیری و در برابر فعل غریزی و التذاذی صرف قرار می‏گیرد.
در توضیح بیشتر معنای خواستن و دوست داشتن می‏توان گفت چیزهایی که متعلق خواست و محبت شخص قرار می‏گیرد، ممکن است اشیاء عینی باشند که حتی خارج از حیطه قدرت فاعلیت فرد قرار دارند؛ مانند علاقه‏ای که انسان نسبت به اشیاء لذت بخش دنیا دارد. «تریدون عرض الدنیا» نیز ممکن است افعال اختیاری خودش یا دیگران باشد؛ مثل کارهای خوب و شایسته‏ای که فرد انجام می‏دهد یا اینکه دوست داشته باشد فاعل مختار دیگری با اختیار خودش کاری را انجام دهد که به این نوع از اراده، اراده تشریعی گویند0 به حالت پیش از این نیز که تصمیم گرفتن بر انجام کار خودش است، اراده تکوینی گویند.4

اراده الهی
 

از تعاریف اراده چنین بر می‏آید که اراده در انسان کیف نفسانی است و مقدمه آن ، (قدرت) قیودی را در بر می‏گیرد که علم و شوق جزئی از آنهاست. آن قیود را به ترتیب ذیل
می‏توان ذکر کرد:
«مبدأیت نسبت به فعل در فاعل آگاه ، علم و آگاهی به خیریت فعل برای فاعل، اختیار در انجام فعل که ملازم با علم مذکور است، شوق نسبت به فعل، اراده و یا خواستن فعل»5
صدرای شیرازی در کتاب مبدأ و معاد می‏نویسد: «اراده در ما شوق متأکدی است که در عقب داعی حاصل می‏شود و آن داعی تصور چیزی ملائم به تصور علمی یا ظنّی یا تخیلی که موجب تحریک اعضاء آلیه گردد برای تحصیل آن چیز»6
با مرور تعاریف یاد شده می‏توانیم دریابیم اراده به معنای تصمیم گرفتن در نفوس متعلق به ماده یک کیفیت انفعالی است یا از افعال نفس است و در نتیجه امری حادث است و مسبوق به تصور، تصدیق و شوق. پس چنین کیفیتی را نمی‏توان به امور مجرد از ماده خصوصا ساحت کبریایی حق تعالی نسبت داد؛ چرا که این ساحت منزه از عروض اعراض و کیفیات نفسانی است پس در مورد اراده الهی چه می‏توان گفت و آیا می‏توان این صفت را نیز در شمار سایر صفات آورد و آن را تعریــف و بررســـی کــرد؟
این سؤال چنانکه پیش از این هم گفته شد پاسخهای بسیار متفاوت و بعضا متناقضی دارد و منشأ بسیاری از اختلافات بین حکما و متکلمان شده است.
برخی از متکلمان بکلّی منکر صفات الهی هستند، امّا در بین کسانی که اعتقاد به صفات الهی دارند نیز آرا بسیار متفاوت است. بعضی آن را از صفات فعل دانسته‏اند و برخی از صفات ذات و برای این بیان به ظاهر روایاتی که در کتب حدیث من جمله «بحار الانوار» محدّث جلیل القدر مجلسی (ره) آمده است استناد می‏کنند.

اقوال متکلمان
 

از میان فرق و نحله‏های کلامی، معتزله ـ که خود را اصحاب عدل و توحید می‏خوانند ـ بر این نکته اتفاق دارند که صفات مانند اراده و بصر و سمع ، معانی نیستند که قائم به ذات حق تعالی باشند اما در بین خود آنها نیز در معانی این صفات اختلاف وجود دارد. از جمله این نظرات به نظر «واصلیه» ـ از اصحاب و اصل بن عطا ، غزال و شاگرد حسن بصری ـ می‏توان اشاره کرد که بکلی قایل به نفی صفات حق، اعم از علم، قدرت و اراده است. و ریشه این قول دوری جستن از نظر اشاعره است که با بیان قدمای ثمانیه دچار شرک شده‏اند؛ اما این نظر واصلیه نیز مشکل صفات را حل نمی‏کرد چرا که راه به تعطیل صفات می‏برد.
«هندیلیه» یعنی پیروان ابوهندیل علاف به نحو دیگری صفات را توجیه می‏کردند در نتیجه درباره صفت اراده هم نظر ابوهندیل این بود که اراده حق غیر از مراد است و اراده نمودن خداوند به امر خلق همان خلقت است. امّا «نظّام» در تعریف این حقیقت به کلّی از دیگران منحرف گشته و اراده را بکلی به نحو دیگری تفسیر کرده است که کعبی از قول او در بیان نظرش مطالبی را می‏گوید و خودش نیز در این مبحث راه نظّامیه را پیش گرفته است؛ و آن مطلب اینکه خداوند حقیقتا متصف به صفت اراده نیست و آنچه در شرع دلالت بر اراده می‏کند به آن معناست که خداوند خالق اراده است و به این معنا هنگامی که می‏گوییم خداوند اراده افعال بندگان را کرد به این معناست که او آنها را به این اعمال امر فرموده است. گروه دیگری از معتزله به این نحو در این مورد بحث کرده‏اند که اراده خدای متعال فعلی از افعال اوست. این گروه که «بشریه» نام گرفته‏اند ـ پیروان بشربن معتمر ـ می‏گویند صفات خداوند بر دو قسم است که عبارتند از صفات ذات و صفات فعل و در تعریف شهرستانی در کتاب ملل و نحل چنین می‏نویسد: «امّا صفت ذات، پس حق تعالی همیشه خواهنده جمیع کارهای خود و جمیع طاعات بندگان است؛ زیرا که او حکیم است و حکیم را ممکن نیست که خیر و صلاح داند و اراده آن نکند. امّا صفت فعل و اگر مراد به آن ارادت فعل خودش است در حالت پدید آوردن این صفت را صفت خلق فرمودن گوییم و این پیشتر از خلق است و اگر مراد به آن صفت فعل بندگان است، پس حق تعالی امر کننده است به آن افعال.»
از گروه دیگر معتزله که بزرگترین گروه قدریّه نیز به شمار می‏رود نیز در این باب تنها می‏توانیم به این اکتفـــا کنیم که ایشان عقیده دارند که اراده حق تعالی غیر از ذات خداوند است و به نفی صفات الهی قائلند. مؤلف ملــل و نحل در بخش دیگری در توضیح اقوال جاحظیه و به نقل از کعبی درباره نظر آنها در مورد اراده حق تعالی می‏گوید که از نظر این گروه حق تعالی مرید است؛ به این معنی کـــه سهو بر افعال او جاری نیست و علاوه بر آن در فعل خود متصف به جهل نیز نیست.
«کعبیه» نیز که پیش از این در قول نظامیه اشاره‏ای به نظر آنها شد، چنانکه نظرات آنها بیشتر مورد بررسی قرار گیرد دانسته خواهد شد که آنها نیز اراده را مانند نظامیه صفتـــی قائم به ذات نمی‏دانند و مقصود از مرید بودن خداوند را این می‏دانند که خداوند مکره و مجبور نیست. و چنانکه گفته شد او مرید افعال خود است به معنی آن است که آفریننده افعال خود مطابق با علم الهــی است و نیز اینکه او مرید فعل بندگان است یعنی به انجام افعالی که امر فرموده، راضی است.
ابوعلی و ابو هاشم جبائی معتزلی پس از اثبات حق جل و علا ثابت می‏کنند که او اراده‏ای حادث ولیکـــن در غیر محل را داراست و می‏گویند خداوند به این معناست که مرید اســـت.
اما در گروه جبریه به نجاریّه ـ پیروان حسین بن محمد نجّار ـ می‏رسیم ؛ اگر چه خود نجاریّه هم مانند جبریّه شاخه‏های متعددی یافته است اما همه آنها در نفی صفات موافق نظر مشهور معتزله‏اند. نجّار می‏گوید: «حق تعالی مرید است به نفس خویش.» چنانچه عالم است به نفس خویش. او می‏گوید خداوند مرید خیر و شر و نفع و ضرر است. و نیز مستکره نیست.
در آخرین بخش از نظرات متکلمان نیز به طرح نظر اشاعره می‏پردازیم که عمده آن در مورد صفات اعتقاد به صفاتی ازلی و قائم به ذات حق تعالی است. قائم به ذات می‏گویند چرا که نمی‏خواهند در محذور غیبت و نیز غیر ذات بودن بمانند. اشعری گوید اراده او قدیم و ازلی است، متعلق است به همه مرادها از فعل‏های خاصه او و افعال بندگان از آن جهت که افعال بندگان آفریده حضرت حق است. نه از آن جهت که از کسب بندگان است.
از آنجا که بسیاری از اشتباهات این نحله‏ها به تقسیم صفات الهی به ذات و فعل برمی‏گردد، اشاره مختصری به این معانی می‏کنیم.

تفاوت صفت ذات و صفت فعل
 

متکلمان برای تشخیص صفت فعل از صفت ذات گفته‏اند، صفت ذات را از حق نمی‏توانیم سلب کنیم در حالی که صفت فعل از ذات حق سلب شدنی است. این قاعده را با توجه به مطلب فوق برای صفات علم، رزق و خلق به کار می‏بریم. طبق این قاعده نمی‏توانیم بگوییم «لم یعلم اللّه» پس صفت علم، صفت ذات است. امّا می‏توانیم بگوییم «لم یخلق اللّه» و «لم یرزق اللّه»؛ یعنی خدای تعالی فلان چیز را خلق نکرد یا به فلان فرد رزق نداد. پس خلق و رزق صفت فعل خداوند است.
طبق این ملاک، متکلمان، اراده را نیز از صفات فعل الهی محسوب می‏کنند زیرا می‏توان گفت «لم یرد اللّه». علاوه بر این اگر اراده صفت ذات الهی باشد بنابر نظر متکلمان، یا لازم می‏آید ذات باری حادث باشد یا عالم قدیم باشد و چون تالی باطل است مقدم نیز مانند آن باطل خواهد شد. امّا بیان متکلمین این مطلب را چنین بیان می‏کنند: اگر اراده را صفت ذات بدانیم باید خداوند را حادث بدانیم چرا که اراده ماهیتا صفتی حادث است پس اگر این صفت حادث باشد، ذاتی که این صفت بر آن متصف می‏شود نیز حادث خواهد بود و نیز با صفت ذات بودن اراده، قدیم بودن عالم لازم می‏آید؛ چون صفت ذات لا محاله قدیم خواهد بود و اگر اراده قدیم باشد مراد نیز قدیم خواهد بود. چون انفکاک مراد از اراده، محال است.
در روایت «توحید» نیز که عاصم بن حمید جواب سؤال «لم یزل اللّه مریدا» (خدای تعالی همیشه اراده داشته است؟) را از قول امام صادق« علیه‏السلام » نقل می‏کند، آمده است حضرت فرمود: «إن المرید لایکون إلا لمراد معه بل لم یزل عالما قادرا ثم اراد.» (همانا باید مراد همراه مرید بوده باشد؛ بلکه خدای تعالی همیشه عالم و قادر بوده است و سپس اراده فرموده است.) نیز مرحوم میرزا احمد آشتیانی نقل کرده است که از امام رضا« علیه‏السلام » در مورد مشیت و اراده الهی پرسش شد و ایشان پاسخ فرمودند: «مشیت مانند اهتمام به شی‏ء است و اراده اتمام آن شی.» پس متکلمان به جهت این دو محذور اراده را صفت ذات نمی‏دانند. به جز این دو روایت از دیگر روایات نیز استفاده کرده‏اند. که می‏توان به روایت «کافی» نیز اشاره کرد. کبیر بن اعین می‏گوید: «قلت لأبی عبداللّه« علیه‏السلام »: علم اللّه و مشیّته هما مختلفان أو متفقان ؟ فقال : العلم لیس هو المشیة. ألاتری أنّک تقول سأفعل کذا إن شاءاللّه و لا تقــول: سأفعل کذا إن علـم اللّه فقولک إن شاءاللّه دلیل علی انه لم یشاء فإذا شاء کان الذی شاء کما شاء و علم اللّه سابق للمشیة.» به امام صادق« علیه‏السلام » عرض کردم: علم خدا و مشیت او با هم اختلاف دارند یا متفقند؟ فرمود: علم غیر از مشیت است. نمی‏بینی که می‏گویی چنین خواهم کرد اگر خدا بخواهد و نمی‏گویی چنین خواهم کرد اگر خدا بداند؟ پس همین که می‏گویی اگر خدا بخواهد دلیل بر این است که خدا نخواسته است پس هر گاه خواست آنچه که خواست به همان نحو کــه خواست واقع می‏شـــود و علم خــــدا پیش از مشیّت خدای تعالی است.
چنانکه از کتاب شریف بحرالفوائد مرحوم آشتیانی بر می‏آید در این مسأله اختلافی بین عقل و شرع وجود ندارد چرا که اگر این واژه به معنای قصد به انجام یکی از دو طرف ممکن فعل و ترک آن باشد و به معنای جزم به کار رود، چنانکه قبلا" نیز گفته شد مسبوق عزم و شوق و همّ دلیل و علم تصدیقی و تصوری نسبت به فعل و منفعت آن خواهد بود که از صفات مخلوق است؛ نه صفت واجب تعالی و اگر به داعی انتخاب یکی از طرفین به جهت علم به اصلح معنا شود ـ که نظر بیشتر متکلمان شیعه از جمله محقق طوسی در تجرید بر آن است ـ پس عین ذات حق تعالی خواهد بود به جهت بازگشت مطلب به علم که خود علم نیز به ذات باز می‏گردد. چنانکه به محبت نیز تفسیر شود باز از صفات ذات خواهــد بود و نهایتــا اینکه اگــر به خود «ایجاد شی‏ء» بر گردد از صفات فعل محسوب می‏شود. نتیجه بحث چنانکه مرحوم آشتیانی ذکر فرموده‏اند این است که «کسانی که اراده را از صفات ذات دانسته‏اند منظورشان همان علم به اصلح و مانند آن مثل محبت می‏باشد و کســـانی کـــه اراده را از صفات فعـــل می‏دانند، نظرشان ایجاد و احداث است فلا خلاف و لا اشکال فی المسئله».
در حقیقت متکلمان این دقت را نکرده‏اند که اراده دارای دو مرتبه است. یکی مقام فعل است که روایات به آن اشاره کرده‏اند که این در مقام اراده الهی عین فعل اوست. در روایات هم آمده است که «و ارادته فعله» اما مرتبه دیگر اراده معنای لطیفی را در بر می‏گیرد که عین ذات حق تعالی است که در توضیح نظر حکما توجّه بیشتر و دقیق‏تر به این مطلب اشاره خواهد شد.

«اشکالات و شبهات»
 

شبهه اول ـ چنانکه علم باری به نظام احسن که عین ذات او هم می‏باشد، غایت او در ایجاد باشد ـ و می‏دانیم که علت غایی اقتضای فاعلیت فاعل را می‏کند ـ لازم می‏آید که ذات خدای تعالی علت ذات خودش باشد و این محال است.
جواب ـ اینجا نیز مانند بسیاری از موارد «اقتضا» یا «استلزام» را عنوان کرده‏اند امّا منظور مطلق عدم انفکاک است در حالی که در این مقام چنین نیست و هیچ برهانی دلالت بر این نمی‏کند که «باید غایت و فاعل البته در حقیقت غیر یکدیگر باشند» بلکه می‏توانند عین یکدیگر نیز باشند چرا که فاعل افاضه وجود می‏کند و غایت چیزی است که افاضه وجود برای اوست که این غایت می‏تواند هم خود فاعل باشد و هم موجودی اعلا و برتر از آن.
در مورد واجب الوجود بالذات نیز که قائم به خود است، از همین کلام استفاده می‏کنیم که چون غایتی قائم به ذات خود است می‏تواند هم فاعل باشد و هم غایت. و از آن جهت که افاضه وجود اشیا را می‏کند علت فاعلی و از آن جهت که افاضه وجود می‏کند به سبب علمش به نظام خیر که عین ذاتی است که معشوق اوست، علت غایی است.
شبهه دوم ـ گفته شده است که غایت به حسب تصور ماهیت مقدم بر فعل است ولی به حسب وجود، مؤخر از آن و به این جهت نیز در مورد آن گفته شده که اوّل الفکر و آخرالعمل می‏باشد. با این حساب اگر باریتعالی هم فاعل و هم غایت همه اشیا باشد، لازم می‏آید که هم مقدم بر آنها باشد و هم مؤخر از آنها و شی‏ء واحد چگونه می‏تواند اوّل الاوایل و آخر الاواخر باشد؟
جواب اوّل ـ این تأخر مذکور (غایت تأخر از فعل دارد) مخصوص به امور واقع در تحت کون است و در شیئی که اعلای از کون باشد چنین چیزی مطرح نیست. چنانکه در تقسیمات معلول آمده است معلول تقسیم می‏شود به: مبدع و کاین. که غایت در قسم اول هم به حسب وجود و هم به حسب ماهیت، با وجود معلول مقترن است. اما در قسم دوم به حسب وجود متأخر و بر حسب ماهیت متقدم است .
جواب دوم ـ خداوند هم اول الاوایل است و هم آخر الاواخر و این به دو اعتبار است. اول الاوایل است به خاطر نفس ذات او که علت فاعلی و غایی است و آخر الاواخر است چرا که همه اشیاء قصد او را می‏کنند و به او مشتاقند که او خیر مطلق و معشوق حقیقی است؛ پس شوق به کمال مفقود علت این امر است و این اشیا می‏خواهند تا حد امکان، به مبدأ خود تشبّه جویند.
شبهه سوم ـ متکلمان می‏گویند همه حرفهای حکما برای این است که از آنکه بگویند افعال باری تعالی معلول به غرض و غایت است، ابا دارند.
جواب ـ فلاسفه از نسبت دادن غرضی که غیر از نفس ذات حق تعالی باشد، مضایقه دارند؛ اغراضی مثل لذت جویی یا رسیدن به منفعت و یا غیر اینها پس در خلق و ایجاد مادون، این ممکن نیست که غرض در مادون باشد.
در ادامه اشکال سوم گفته شده است که چنانکه واجب در خلق ممکنات غرض و قصدی در رسیدن منافع به آنها نداشته است چگونه و چرا آنها را با این نظم و احکام خاص به وجود آورده است به شکلی که هیچ عقل سلیمی توانایی انکار این نظم را نخواهد داشت؟ در جواب ابتدا باید گفت اگر گفته شد که فعل واجب علت غایی خارج از ذات و رسیدن به مصالح و منافع ندارد، این بدان معنا نیست که اموری که از او صادر می‏شوند نباید در حد سزاواری باشند؛ چرا که ذات او مبدأ کمالات و خیرات است و آنچه از او صادر می‏شود نیز در اعلا مرتبه خیر و کمال است. در ادامه جواب باید گفت این امر تنها اختصاص به حق تعالی ندارد بلکه در کلیه علل و معالیل چنین امری صادق است که معلول موجودی است اخس از علت. پس علت در ایجاد معلول، نمی‏خواهد با آن وجود اخس استکمال یابد مگر اینکه بالعرض استکمال باید نه بالذات؛ به عنوان مثال می‏توان از اشراق شمس یاد کرد که نورافشانی خورشید به خاطر حفظ کمالات خودش است پس اولاً و بالذات خودش کمال می‏یابد و ثانیا و بالعرض موجودات دیگر از آن بهره می‏برند.
مثال دیگری که عنوان شده حرکت افلاک است این حرکات نیز نه به منظور ایجاد عالم مادون بلکه برای تشبه به خیر اقصی است و مقصود چیزی بالاتر است که از این طریق بالعرض موجودات مادون پدید آمده‏اند، چنانکه گفته شده است: "و للأرض من کأس الکرام نصیبٌ" .
در حاشیه باید گفت که یکی از راههای توجیه وجود شرور نیز همین است که اینها مقصود نبوده‏اند اما بالعرض پدید آمده‏اند.
شبهه چهارم ـ در بعضی موارد غرض و اراده افرادی غیر از حق نیز منشاء اثر خواهد بود چنانکه غرض طبیب بهبود یافتن بیمار است و گاهی از همین قصد او در معالجه شخصی صحت بیمار حاصل می‏آید.
جواب ـ در حقیقت صحت و سلامت بیمار نه از قصد طبیب بلکه از مبدئی اجل و اعلا از او حاصل می‏شود و افاضه کننده صحت، همان واهب کمالات است که با مهیا ساختن مواد، این امر را حاصل می‏کند و کلاً نقیض (افاده کننده) متمایز از قاصد است و مفید اشرف از قاصد است. در حقیقت می‏توان گفت قاصد فاعل بالعرض است نه بالذات.
شبهه پنجم ـ گفته شد که مخلوقات و ملزومات آنها بالذات یا بالعرض در نزد مبدأ متصوّر می‏باشند حال آنکه از این امر لازم می‏آید که در علم حق خدشه وارد آید چرا که برخی از آن امور طبایع می‏باشند و شعوری برای آنها نیست.
جواب ـ ما نمی‏توانیم شعور را مطلقا از این امور نفی کنیم چرا که با دقت نظر درمی‏یابیم که آنها نیز از نوعی شعور بر خوردارند؛ هر چند قصدی به نحواتمّ در آنها نباشد؛ چنانکه در کتاب الهی آمده است: "و ان من شی‏ء الاّ یسبّح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم."1

«حکمای اسلامی و مسأله اراده»
 

در بحث‏های گذشته خصوصا در مقام پاسخ به شبهات متکلمان به طرح نظرات حکما نیز درباره این موضوع پرداختیم ولیکن برای بررسی دقیق‏تر، سه مکتب مهم اسلامی یعنی حکمت مشایی، حکمت اشراقی و حکمت متعالیه را مختصراً بررسی می‏کنیم.
اگر دو کتاب شیخ‏الرئیس ابن سینا، یعنی الهیات شفا و اشارات و تنبیهات را مورد بررسی قرار دهیم معلوم می‏شود که شیخ‏الرئیس اگر چه در بحث الهیات خود به بحث صفات الهی پرداخته است، اما صفت اراده را مستقلاً مورد بحث قرار نداده و در بحث‏های کلّی صفات نیز تنها نامی از اراده برده است. اما بحثهای لازم را در کتاب شفا و در بحث علم الهی آورده است شاید به این علت که علم و اراده را یک صفت در نظر گرفته‏اند و عقیده داشته‏اند که اراده همان علم به نظام احسن و اصلح است. در این مورد صاحب اسفار از قول شیخ‏الرئیس می‏گوید: "ان کونه عالما و مریدا امر واحد من غیر تغایر لا فی الذات و لا فــی الاعتبار. فاذا ارادته بعینها هی علمــه بالنظام الاتم و هو بعینه هو الـداعی و الغایـة فـی هـذا الاختیـار لا امر آخـر من العالـم الامکانـی" و پس از آن نیز شیخ‏الرئیس وارد مباحث علت غایی می‏شود. بهر حال ابن سینا با ذکر مقدماتی چنین می‏گوید که: اولاً ـ خداوند، عالم به نظام خیر در جهان است.
ثانیا ـ جهان واجب الفیضان از اوست.
ثالثا ـ خداوند عالم است به اینکه این فیضان باید انجام شود و این هم منافاتی با ذات او ندارد. در نتیجه مجعولات او مراد او هستند و نظامی که از او صادر می‏شود، مرضی ذات اوست؛ نه اینکه ابتدا علم به آنها پیدا کند و بعدا مرضی او واقع شوند در واقع نقس علم او و نفس رضای او یکی است. این موضع را فعلاً ترک می‏کنیم تا بعد از بحث در موردحکمت اشراق مجددا در بیان حکمت متعالیه از این دو حکمت توضیحات بیشتری داشته باشیم.
اما در مورد شیخ اشراق سهروردی باید گفت که چنانکه از کتابهای تاریخ فلسفه و آثار خودش در مورد او دانسته‏ایم، این است که او حکمت مشاء را مقدمه‏ای برای دانستن حکمت خودش می‏داند که حکمتی رمزی است؛ بنابراین شیخ اشراق اثر تعلیمی به معنای واقعی از حکمت اشراق خود بر جای نگذاشته است و آثار تعلیمی او نیز که خودش آن را مقدمه دستیابی به اشراق می‏داند براساس مبانی حکمت مشاء است؛ به عبارت دیگر حکمت او حکمتی است رمزی و ذوقی و کتب مشائی اوست که بیشتر جنبه تعلیمی دارد. چنانکه حتی کتاب حکمة الاشراق او نیز که به عنوان متن آموزشی حکمت اشراق مورد تدریس است، عنوان‏بندی مشخصی ندارد و سرفصلهای موجودی که امروزه در کتاب او می‏بینیم، سرفصلهایی است که شارحان قرار داده‏اند و بطور کلی می‏توانیم این کتاب را به واسطه شروحی که بر آن نوشته شده است، بیشتر دریابیم. پس می‏توان گفت در این کتاب اصلاً نمی‏توانیم همچون کتب مشایی یا متعالیه، بحثهایی را تحت عنوان الهیات "بمعنی الاخص" بیابیم که مستقلاً نگاشته شده باشد، بخصوص که به یک صفت مستقل مثل "اراده" پرداخته باشد. چنانکه بخواهیم نظر او را در مورد چنین مطلبی بدانیم می‏بایست از بین بحثهای رمز گونه او، شخصا این مطلب را جستجو و استنباط کنیم؛ مثلاً او در مقاله سوم در کیفیت حرکات فلکی عقیده دارد که افلاک برای تشبّه جستن به نور الانوار، حرکاتی عالمانه را انجام می‏دهند. از همین مختصر می‏توان تلویحا اراده را در افلاک اثبات کرد و چنانکه افلاک که مقام پائین‏تری نسبت به نورالانوار دارند، دارای حرکات "ارادی" باشند پس لزوما نورالانوار نیز دارای "اراده" خواهد بود.
حال بحث اراده را در حکمت متعالیه دنبال می‏کنیم که در کتاب اسفار با مقدمات مشایی مطابقت دارد و در سایر کتابهای صدرالمتألهین خصوصا چند کتاب آخر او خیلی بیشتر حالت ذوقی و عرفانی پیدا می‏کند.
ملا صدرا در بیان اراده، بحث‏هایی را به عنوان مقدمه در مورد حقیقت اراده، معنای آن و تفاوتهای اراده انسانی و اراده الهی و شبهات و رد آنها ذکر می‏کند. پس از این مقدمات به طرح نظر خود در مورد نسبت قدرت، علم و اراده می‏پردازد و در نسبت قدرت و اراده در اسفار می‏گوید: "إن نسبة القدرة الی الارادة نسبة الضعف الی الشدة و نسبة النقص الی الکمال و قد یندرج و ینطوی الاول فی الثانی بحیث لایوجب اعتبار احدهما مع الآخر اختلاف الحیثیتین المکرتین للشی‏ء کما ان الوجود الشدید اذا قیس الی الوجود الضعیف یحکم العقل بضرب من التحلیل و لو بحسب تعمل الوهم او بحسب کثرة الآثار المترتبة علی الاول دون الثانی ." سپس به ذکر گفته علامه طوسی در شرح "رسالة العلم" پرداخته است و قول و نظر حکما و نظر خود را از زبان او بیان می‏کند : "انها [الارادة] العلم بنظام الکل علی الوجه الاتم و اذ کان القدرة و العلم شیئا واحدا مقتضیا لوجود الممکنات علی النظام الاکمل کانت القدرة و العلم و الارادة شیئا واحدا فی ذاته، مختلفا بالاعتبارات العقلیة المذکورة."
اما نسبت دادن این معنا و معنای مذکور در حکمت مشاء (اراده همان علم واجب به نظام اتم و اصلح است) به یک تسمیه بیشتر شباهت دارد و چنین نسبتی قابل اثبات نیست. در ترجمه کتاب نهایة الحکمة آمده است: "هیچ دلیلی بر اینکه مفهوم اراده بر علم واجب متعال به نظام اصلح صدق کند در دست نیست؛ زیرا اگر اراده به همین مفهومی باشد که ما می‏دانیم و کیفیتی نفسانی است، این با مفهوم علم مغایرت دارد و اگر دارای مفهوم دیگری است که می‏توان آن را بر علم به اینکه فعل، خیر و مصلحت است، اطلاق کرد، ما چنین مفهومی را برای اراده نمی‏شناسیم به همین جهت پیش از این گفتیم که علم واجب متعال را نسبت به نظام احسن، اراده نامیدن، به تسمیه بیشتر شباهت دارد."
استاد مصباح یزدی نیز اراده را با توجه به معنای "خواستن و دوست داشتن" به ذات الهی نسبت داده است و می‏گوید که حب، صفت ذاتی الهی است و در مورد حق تعالی یا این حبّ بالذات به خود او بر می‏گردد و یا به تبع به آثار ذات، اما از جهت خیریت و کمال آنها و در هر دوی این صورتها حبّ الهی و اراده، عین ذات است.
این تعریف به تعاریف و توضیحات صدرای شیرازی در کتاب مبدأ و معاد، فن اوّل، ربوبیات، مقاله دوم در ذکر صفات باری تعالی نزدیکتر است. البته ابتدا مجددا همان تعریف یاد شده را از اراده می‏کند که اراده در آن حضرت عین داعی است و آن داعی همان علم اوست به نظام خیر و چون خداوند متعال عالم به ذات خود که اجل اشیاء است، می‏باشد و آن علم نیز اجل از سایر علوم است، پس مبتهج به ذات خود خواهد بود و اگر موجودی مبتهج به چیزی باشد نسبت به آثار صادر از او نیز مبتهج خواهد بود. پس «معنی به» (غایت و هدف) در ایجاد نفس ذات خود اوست. پس هم فاعل آن اشیاء است و هم غایت آنها. صدرا می‏فرماید: «و اگر لذّت در «ما شاعر به» ذات خود می‏بود و مصدر فعل می‏توانست شد، آن فعل را بذاتها اراده می‏کرد به جهت بودنش از صادر از ذاتش، پس هم فاعل آن فعل بود و هم غایت آن و این کلام مغایر با این قول که «عالی اراده سافل را نمی‏کند و الاّ لازم می‏آید که مستکمل به آن باشد و علت به معلول، مستکمل نمی‏گردد.»، نیست، چرا که در اینجا فاعل بالعرض اراده موجودات را می‏کند نه بالذات. پس اراده خدای تعالی و حبّ او نسبت به آثارش به این جهت است که این آثار رشحه‏ای از رشحات فیض اوست پس محبوب و مراد در حقیقت نفس ذات اوست؛ چنانکه در روابط انسانی هم چنین است و اگر انسانی، انسان دیگری را دوست بدارد، آثار او را نیز دوست می‏دارد، در حالی که محبوب او در حقیقت همان انسان است نه آثار او و در این ارتباط گفته شده:
امر علی الدیّار دیار سلمی
اقبل ذالجدار و ذالجدارا
و ما حب الدیار شعفن قلبی
و لکن حبّ من سکن الدّیارا
شیخ الرئیس در تعلیقات می‏گوید: «اگر انسانی کمالی را که حقیقت واجب الوجود است، بشناسد، پس اموری را که بعد از اوست بر مثال او منتظم گرداند تا آن امور در غایت نظام منتظم گردد، هر آینه فرض او به حسب حقیقت واجب‏الوجود بذاته خواهد بود که او کمال است، پس در صورتی که واجب الوجود بذاته فاعل باشد، غایت نیز او خواهد بود.»
حکمای اسلامی این گونه بحث را با مذاقی عرفانی دنبال کرده‏اند به نحوی که این نگرش مشکلات تفکرات قبلی را نیز مرتفع می‏سازد و علاوه بر آن به راههای روشن قرب إلی اللّه نزدیکتر می‏سازد.

پی نوشت ها :
 

1 این مقاله از جمله تحقیقات دانشجویی (درس فلسفه) موجود در آرشیو مرکزی تحقیقات واحد خواهران دانشگاه امام صادق (علیه‏السلام ) است که توسط خانم زهره ناجی نوشته شده است .
2) انفال ، آیه 67
3) «اراده تشریعی» نیز که به فعل اختیاری فاعل دیگر تعلق می‏گیرد، از مصادیق اراده به معنای عام است.
4) «اراده تشریع» را که نوعی از اراده تکوینی است، نباید با «اراده تشریعی» اشتباه کرد چرا که «اراده تشریع» یعنی اراده فرمان دادن و وضع قوانین و مقررات. (ر.ک: مصباح یزدی ـ محمد تقی: آموزش فلسفه، ج 2، ص422
5) علامه طباطبایی: نهایة‏الحکمة، ص 388
6) شیرازی ـ ملاصدرا: مبدأ و معاد، ترجمه احمد بن الحسینی اردکانی ، ص 160

منابع :
* حکمة الاشراق: شهاب الدین سهروردی
* آموزش فلسفه: محمد تقی مصباح یزدی
* تاریخ فلسفه در جهان اسلامی: حنا الفاخوری ـ خلیل البحر
* الملل و النحل: شهرستانی
* اسفار اربعه: ملا صدرای شیرازی
* بحر الفوائد: علامه آشتیانی
* الاشارات و التنبیهات: ابن سینا
* مبدأ و معاد: ملاصدرای شیرازی
* نهایة الحکمة: علامه طباطبایی
* الهیات شفا: ابن سینا

ارسال توسط کاربر : sm1372

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر