مقدمه
تاریخ پر فراز و نشیب جامعۀ ایران در طول سالیان دراز حیات خود، حکومتهای مختلف و گوناگونی را به خود دیده است. حکومتهایی که در مواردی موجب ننگ امروز مردم به شمار آمده و از مطالعۀ تاریخ آن حکومتها چیزی جز اندوه و حسرت عاید خواننده نمیشود. با وجود این، در همان دوران نیز شخصیتهای مهمی به چشم میآیند که موجب افتخار و مباهات جامعۀ ایرانی شدهاند. «میرزامحمدتقی خان امیرکبیر» یکی از شخصیتهایی است که در دوران سیاه حکومت قاجاریه به ویژه دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار همچون آفتابی تابناک تابیده و موجب پیشبرد فرهنگی و مذهبی جامعۀ ایرانی شده است. مطالعۀ زندگانی و عملکرد شخصیتهایی همچون امیرکبیر افزون بر آنکه انسان را با تاریخ ایران در آن برهۀ زمانی آشنا میسازد، حسّ قدرشناسی نسبت به مفاخر این سرزمین را نیز افزایش میدهد.
1. گذری بر زندگی نامه امیرکبیر
نام اصلی امیرکبیر «محمدتقی» و زادگاهش قریه «هزاوه» واقع در دو فرسخی شمال غربی شهرستان اراک است. «هزاوه» از محلههای فراهان عراق [1]محسوب میشود، فراهان زادگاه خانواده بزرگ قائم مقام ها است. [2]تاریخ ولادت او در دسترس مورخین نمی باشد و تنها با استناد به شواهد و قرائن می شود حدس زد که او احتمالا حدود سال 1222ه. ق/1807 م متولد شده است. [3]پدرش کربلائی محمدقربان نام داشت و فرزند طهماسب بیک بود، وی به عنوان آشپز در دربار قائم مقام اول [4] (مرحوم میرزا عیسی معروف به میرزا بزرگ ) مشغول بود و پس از فوت میرزا بزرگ، به عنوان ناظر آشپزخانه در دربار قائم مقام دوم (پسر قائم مقام اول، میرزا ابوالقاسم قائم مقام) ادامه کار داده و بسیار مورد لطف وی بوده است.
مادرش «فاطمه» یا «فاطمه سلطان» نام داشت، وی دختر استاد شاه محمد بنّا اهل فراهان بوده است. [5]
سمتهای محمد قربان در خاندان قائم مقام و سنت کهن نظام اجتماعی ایران موجب شد تا میرزا تقی هم با اطفال خانواده قائم مقام محشور باشد، توضیح آنکه طبقه خواص و اعیان و توانگران در سرپرستی گماشتگان و وابستگان خود نوعی تعهد داشتند و خانه زادان را به چشم فرزندی می نگریستند و اگر آنها را دارای هوش و زیرکی بالا می یافتند، آنها را در کنار فرزندان خود پیش معلم سرخانه به درس خواندن می گماشتند، از این رو فرزند محمدقربان یعنی میرزا تقی نیز با آن خاندان محشور بود.[6]
این وضع خاص برای تربیت یک فرد لایق و صاحب جنبههای مختلف خیلی مؤثر بود، زیرا او هم از یک خاندان فقیر و طبقه پائین و محروم جامعه بود و هم با خاندانی عالی و مرکزی که سررشته امور مملکت و سیاست و ملت در آنجا متمرکز بود پرورش یافت. در واقع او هم رفاه و آسایش و ناز و نعمت طبقات ممتاز را از نزدیک می بیند و هم درد و رنج های طبقات عامه و زحمتکش را به خوبی لمس می کند.[7]
نقلی است که وی در دوران کودکی مسئولیت بردن ناهار بچه های قائم مقام را داشته است. پس از بردن غذا، همان جا پشت در اتاق به بهانه منتظر ماندن برای بردن ظرفهای غذا میایستاده و به تدریس استاد ایشان گوش میداده و هر چه را که میشنیده فرا میگرفته است. یک روز وقتی قائم مقام از فرزندانش سؤالاتی درسی می پرسد، هیچ یک نمی توانند به آنها پاسخ دهند، ولی میرزا تقی خان به تمامی سؤالات پاسخ داد، قائم مقام از او پرسید که اینها را از کجا آموخته او نیز در جواب، ماجرا را تعریف میکند. قائم مقام که به عشق فراوان وی نسبت به فراگیری علم و دانش پی برد، در مقام تربیت او برآمد و به او اجازه داد تا همردیف دیگر شاگردان در کلاس حاضر شده و کسب دانش و معرفت کند.[8]
نقل است که روزی قائم مقام نگاه به سیمای امیر کرد و به او گفت: «فرزند در آتیه تو مشاغل بزرگی را اشغال خواهی کرد و روزی خواهد رسید که در باریکترین مواقع اگر خائنین و مغرضین مزاحم نشوند، کشتی طوفانی مملکت را از گرداب هلاکت و پریشانی نجات خواهی داد. »[9]
او در دستگاه قائم مقامان، هم پرورش فکری می یافت و هم با زیر و بم حکومت و مشکلات و معضلات کشور آشنا می شد و هم از آنان معرفت، کتابت، انشا و کیاست می آموخت. خدمت به عباس میرزا او را وارد افق های اصلاح طلبی و ترقی خواهی نمود، هر چند امیر در اصلاح طلبی به مراتب از مخدومینش پیشتاز شد.[10]
میرزا تقی خان امیرکبیر، در اثر ذوق فطری که داشت به خوبی تحت نظر معلمان خود مشغول فراگرفتن علوم مختلف گردید، تا این که در سنین جوانی مردی قوی الاراده و خردمند و با تجربه و کاردان بار آمد.[11]
او در دستگاه محمدخان زنگنه که در آن موقع مقام «امیرنظامی» عباس میرزا ولیعهد را در آذربایجان داشت، وارد و مشغول خدمت دولت شد و در سلک مستوفیان محمدخان درآمد. میرزا تقی خان در پیِ حسن تدبیر و نشاط طبیعی و اراده خستگی ناپذیری که در انجام کارها و وظایف از خود نشان داد، موجب افزایش توجه و حسن نظر امیرنظام به خود شد و به قدری رابطه نزدیکی با یکدیگر پیداکردند که در کلیه امور جزئی و کلی کشور مشارکت می نمودند.
در پی همین حسن سلوک و آشنائی کامل او به آداب معاشرت با مأمورین خارجی، دوبار به همراه یک هیئت رسمی به روسیه سفر کرد و هر بار اقامتش در آن کشور چند ماه به طول انجامید. او در این سفرها با اکثر مناطق اروپائی روسیه[12] از نزدیک آشنا شد. همچنین او به مدت چهار سال در رأس هیأت نمایندگی ایران در ارزروم در امپراطوری عثمانی (ترکیه) اقامت داشت.
در یک سفر به روسیه بود که عباس میرزا ولیعهد، او را به همراه خسرومیرزا (فرزند عباس میرزا ) در شوال 1244ه. ق برای معذرت خواهی از قتل گریبایدوف[13] به پایتخت روسیه نزد امپراطور «نیکلای اول» مأمور کرد، در آن مسافرت او با امپراطور به زبان روسی صحبت کرد که نشان از تسلط او به زبان روسی بوده است، در آن زمان میرزا تقی خان 22 یا 24 ساله بوده است. البته او پس از بازگشت از مأموریت در اثر لیاقتی که از خود نشان داد به مقام وزارت نظام آذربایجان رسید و ملقب به وزیرنظام شد. [14]
میرزا تقی خان از زمان نوجوانی در خدمت دربار قاجاریه در تبریز بود. آخرین سمت وی پیشکاری و قائم مقامی ناصرالدین میرزا ولیعهد بود. ناصرالدین میرزا ولیعهد 17 ساله بود که خبر مرگ محمد شاه را به او دادند. در نتیجه او باید از تبریز به تهران رفته و بر مسند شاهی نشیند. او فورا به وزیر خود میرزا فضل الله نصیرالملک دستور داد تا مبلغی پول برای پرداخت قرضها که تقریبا 18 هزار تومان بوده و مخارج سفر تهران، تهیه کند و مقدمات سفر را فراهم آورد، اما او از این کار سر باز زد.
ولیعهد که خود را عاجز و ناتوان می دید از میرزا تقی خان فراهانی که در آن زمان وزیر نظام بود در خواست کرد. او نیز مسئولیت این کار را بر عهده گرفت[15]و البته به ولیعهد تذکر داد که او از این به بعد مرکز قدرت کشور است و نباید در مقابل مسائل بزرگ یا کوچک، اظهار عجز و ناتوانی کند و به او قول داد که اگر او به نصایح و راهنمائی های او توجه کند، تمام مشکلاتش را که در راه سلطنت وجود دارد از میان برخواهد داشت. درنتیجه، ولیعهد در سال 1264ه. ق/1848م به تهران آمده و تاج شاهی بر سر نهاد. امیرکبیر نیز مانند گذشته مشاور، معلم و عملا همه کارۀ شاه شد. [16]
هنوز ناصرالدین شاه در مقام پادشاهی کاملا مستقر نشده بود که برای نشان دادن عمق اعتمادش به امیر نظام دستخط زیر را صادر نمود: «امیرکبیر، ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم، و شما را مسئول هر خوب و بدی که اتفاق افتد می دانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم، و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم و بجز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم و به همین جهت این دستخط را نوشتیم. »[17] این چنین شد که امیرکبیر، صدر اعظم و عملا همه کاره شاه جوان گردید. [18]
امیرکبیر مردی دیندار بود و مانند هر ایرانی مسلمان از کودکی و از راه تعبد به رعایت احکام شرعی مشغول بوده، به حفظ اصول و احکام و رعایت همه ظواهر مذهب تشیع می پرداخت. نماز و روزه او ترک نمی شد. در مجالس روضه حاضر می شد و هنگامی که فرصت داشت از خواندن دعا و زیارت نامه (بالاخص زیارت عاشورا) نیز غفلت نمی ورزید. گاهی اوقات نماز شب می خواند و از خداوند مدد می جست و ضعیف شدن بنیادهای مذهب راستین را فاجعه و مصیبتی بزرگ می دانست. وی در فرائض دینی به هیچ وجه متعصب و خشک نبود و برخلاف بیشتر رجال متدین آن زمان، روشن بینی و خوش فکری خاصی در اعتقادات دینی خود داشت. او چون می دید که خرافات وارد دین مبین شده و رعایت احکام اسلامی سست گشته است، در راه اعتلای وضع مذهبی کشور گام های بلندی را برداشت که به ذکر آنها پرداخته خواهد شد. امیر معتقد بود که باید با مهربانی و محبت با اقلیت های دینی برخورد شود، تا آنها را از دامان دولت روس و انگلیس رها سازند، ولیکن در برخورد با فرقه بابیه که فرقه ای ضاله بود، با شدت عمل به محو آن اقدام کرد. [19]در نامه هایی که به شاه نوشته است، میزان اعتقاد مذهبی او مشخص می گردد. اکنون به بررسی چند متن از این نامه ها می پردازیم:
«احوال این غلام... خوب است، در بالاخانه به قدر یک ساعت مشغول قیام و قعود هستم».
«امان از ماه رمضان که قوه تحریر و تقریر هر دو را برده است».
«فدَوی دو روز است روزه می گیرد[حالم] نه خوب است نه بد، راهی می رود».
«إن شاءالله شما مشغول عیش و ما نوکرها مشغول تعزیه داری سیدالشهداء میشویم. »
«چون در مجلس تعزیه مشغول دعاگوئی وجود مبارک پادشاهی بود، نتوانست از روی دقت جواب عرض نماید. »
دو یا سه روز قبل از عاشورای سال 1286 (چند روز قبل از عزلش) در نامه ای به ناصرالدین شاه می نگارد:
« امیرنظام در خانه خود مشغول زیارت عاشوراست»
این ها و نامه های دیگری با این مضمون از او، نشانگر اعتقاد والای او به مذهبش می باشد، چنانچه اشاره به نماز، روزه و رفتن به روضه سید الشهداء و... کرده است.[20] با وجود این، این مرد بزرگ و نامآور پس از سه سال صدارت، از سمت خود عزل، به کاشان تبعید و در نهایت با سعایت بدگویان و دشمنان و عمال خارجی در سال 1268ق در باغ فین کاشان به قتل رسید.[21]
2. امیرکبیر و پیشبرد فرهنگی و مذهبی ایران
امیرکبیر مردی بزرگ بود و دارای اهدافی عالی، اهدافی که وی براساس مشاهده جامعه ناگوار آن زمان در ذهنش می پروراند، چرا که او هم در دوران تربیت و هم در دوران صدارتش، شاهد بود که:
1 رژیم شکست خورده قاجار عهدنامه ترکمنچای را با روس ها امضا می نماید.
2 انگلیسی ها در خراسان و ماوراءالنهر به دنبال دسیسه کاری هستند.
3 بریتانیا برای بهره برداری از پیمان ترکمنچای، به عنوان پایه روابط خارجی تلاش می کند.
4 ایران چنان به استعمار وابسته گشته و ضعیف شده است که بدون حمایت آنان، نمی تواند روی پای خود بایستد.
5 استعمارگران چنان به ایران طمع دارند که تنها به دنبال فرصت مناسبی برای رسیدن به مقاصد استعماری خود و تبدیل ایران به مستعمره خودشان می باشند.
6 مردم در حالی زیر سایه شوم استبداد استعماری جان می کنند که دستگاه حاکمه قاجار به این دلخوش کرده که با تسلیم در مقابل استعمار، اهداف پست خود را نجات دهد.
7 امور لشکری به کلی خراب و سازمان داخلی کشور کاملا از هم گسیخته است.
8 خزانه دولت در اثر بی کفایتی و بذل و بخشش های حاج میرزا آقاسی و برابری نکردن هزینه و درآمد به کلی تهی گردیده است.
9 بر اثر حکومت ملوک الطّوایفی، مردم امنیت جانی و مالی ندارند.
10 از مذهب چیزی باقی نمانده بود، چرا که منبرها برجا بود ولی منبریها سخن تخدیرآمیز می گفتند: «با قطره اشکی حتی تبهکار می توانست نیمی از بهشت را صاحب شود و با «قمه زنی» ثواب شهادت برد. »[22]
امیر کبیر با مشاهده چنین خسارتهایی به اجتماع و مذهب ایران، به دنبال دستیابی به هدف متعالی خود یعنی پیشبرد ایران در جهات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و مذهبی بود.
او از همان ابتدا موضع خود را در برابر انگلیس و روسیه تبیین نمود [23]و تصمیم گرفت که هم نسبت به دولت روسیه و هم نسبت به دولت انگلیس با بی طرفی کامل توازن سیاست خارجی خود را حفظ نماید و چون نظر داشتن هر دو کشور را به ایران می دانست، از این رو به هیچ یک از آنان تمایل خصوصی نشان نمی داد تا موجب فعالیت و رقابت دیگری شود.
چنانچه «جستین شیل» وزیر مختار انگلیس در نامه مورخ 15 دسامبر 1849 به پالمرستون وزیر خارجه انگلیس می نویسد: «احساسات امیر کبیر علیه روس هاست ولی این دلیل نمی شود که با ما موافق باشد......هدف اصلی اش این است که از نفوذ روس و انگلیس در ایران کاسته و وضع آنان را در انظار مردم تنزل دهد. »[24]
به طور کلی اصلاحات و اقدامات امیرکبیر را باید به دو دسته تقسیم نمود:
دسته اول: اصلاحاتی که او سودای به انجام رساندن آنان را داشت، اما مجال نیافت و دسته دوم: اصلاحاتی که کم و بیش وی توانست در راه به ثمر رساندن آنها گام هایی بردارد. [25]
1-2. اقدامات فرهنگی امیرکبیر
وابستگی فراوان ایران به کشورهای خارجی در دوران قاجاریه موجب افت و تنزل فرهنگی کشور شده بود. مشاهدۀ این وضعیت امیرکبیر را آزرده بود، از این رو تلاش فراوانی در راه تعالی فرهنگی ایرانیان انجام داد که برخی از آنها عبارتاند از:
1-1-2. تأسیس مدرسه دارالفنون
امیرکبیر در پی دو مسافرتش به روسیه و سفری که به عثمانی داشت با دیدن اوضاع و شرایط آن کشورها و تعمقی که در اصول تعلیم و تربیت ملل اروپائی نمود، لازمه همگام شدن با دنیای جدید را انجام یک سری اصلاحات و اقدامات با اقتباس از سازمان اروپائی دانست، برای وصول به این مقصود لازم بود یا عده ای محصل به اروپا فرستاده شوند یا عده ای از معلمان اروپائی را به ایران دعوت کنند تا به تعلیم جوان های باهوش ایرانی بپردازند.
در واقع این سفرها، روح حساس و اراده سازندۀ امیر را تحت تأثیر قرار داده و او را به فکر نجات و ترقی و تکامل کشور انداخت، البته مطالعه آثار و منابع اروپایی، عنصر دیگری در بیداری امیر و پیدایش اندیشه اصلاحات در وی بود.[26]
امیرکبیر بر طبق هدفی که دنبال می نمود، تصمیم به دعوت از عده ای معلمان اروپائی گرفت، زیرا فرستادن محصلین به اروپا در زمان فتحعلی شاه عباس میرزا و محمد شاه رخ داده بود و به نتیجه مطلوبی نرسیده بود.
چون امیر کبیر، دعوت از معلمان خارجی را در ذهن می پروراند، لازم بود برای تحقق این مطلوب ابتدا مدرسه ای عالی در ایران تأسیس نماید. در نتیجه به ایجاد و تأسیس دارالفنون[27]همت گمارد. دارالفنونی که در واقع تقلیدی از دارالفنون عثمانی بود. بنای مدرسه در سال 1266 آغاز شد و یکسال تا ساخت کامل آن طول کشید.
با نگاهی به برنامۀ درس های دارالفنون و نیز نامه هایی که امیرکبیر راجع به رشته تدریس استادان استخدامشده نوشته است، روشن می گردد که این مدرسه در درجه اول به دانش و فن جدید و سپس به علوم نظامی توجه داشته است.
رشتههای اصلی تعلیمات دارالفنون عبارت بودند از: پیاده نظام و فرماندهی، توپخانه، سواره نظام، مهندسی، ریاضیات، نقشهکشی، معدن شناسی، فیزیک و کیمیای فرنگی و داروسازی، طب و تشریح و جراحی، تاریخ و جغرافیا و زبان های خارجی. به طور کلی می توان انگیزه های مهم امیر کبیر در جهت تأسیس دارالفنون را سامان بخشیدن به ارتش و نظام و تربیت و تعلیم افراد برای دستگاه حاکمه دانست.
ناصرالدین شاه با نظر امیرکبیر برای تأسیس این مدرسه موافقت نکرد، زیرا او گمان می کرد که با تأسیس این مدرسه، نفوذ روحانیون خشکمذهب بیشتر شده و به بهانه کهنهپرستی محصلان و معلمان آنجا را تکفیر کرده و نگذارند که چنین مدرسه ای ایجاد شود، درنتیجه او ترجیح می داد تا محصلان به اروپا فرستاده شوند؛ اما امیر با استدلالاتی که برای شاه جوان آورد، او را قانع ساخت و از اقدامات منفی از جانب روحانیون به شاه اطمینان خاطر داد. بر اساس بعضی از نامه هایی که توسط امیرکبیر نگاشته شده اند، به نظر می رسد که امیر تصمیم داشته تا این مدرسه را «مدرسه نظامیه» نامگذاری کند. [28]
مدرسۀ دارالفنون بر جامعۀ ایران تأثیرات مثبتی داشت که برخی از آنها عبارت بودند از:
الف- گرچه تعلیمات دارالفنون مقدماتی بود، چون در محیط نیمه خلأ فکری آن زمان انعکاس یافت، ارزش آن از لحاظ کیفیت به مراتب مهم تر از کمّیت آن است.
ب- از نخستین سال گشایش دارالفنون، معلمان به نگارش کتابهای تازهای پرداختند که با همکاریِ مترجمان و شاگردان به طبع رسید و بر اثر آن دانش غربی میان طبقه وسیعتری از اجتماع شناخته شد. از این جهت دارالفنون به سوی جهان «معرفت نو» دریچه ای باز کرد.
ج- با گذشت زمان، از فارغ التحصیلان آن مدرسه صنف تازه ای به وجود آمد که بیش تر از فرزندان دیوانیان، لشکریان، درباریان و بعضی از شاهزادگان بودند. این طبقه به روشنفکری گراییدند و از میان آنان، افرادی نوجو و ترقی خواه برخاستند که در تحول فکری دو نسل بعد اثر گذاشتند.[29]
البته بعضی از مورخان اروپایی، در طی بررسی تأسیس دارالفنون، آن را ناشی از زحمات ناصرالدین شاه دانسته و اصلا نامی از امیرکبیر نبرده اند و نگاشته اند: «ناصرالدین شاه در آغاز سلطنت خویش مدرسه ای به نام دارالفنون تأسیس کرد. »[30] و این بسیار مورد نکوهش است که زحمات چنین مردی به نام کس دیگری تمام شود.
2-1-2. ترجمه و نشر کتاب
امیرکبیر در پی مشاهده پیشرفت های غربیان در زمینه های اقتصادی و صنعتی، تمام تلاش خود را بر سر ترجمه کتابهای آنها نهاد تا کسانی که جویای علم هستند، به راحتی بتوانند به آنها دست یابند.
البته کار چاپ و ترجمه کتاب از زمان عباس میرزا و وزارت میرزا بزرگ قائم مقام در ایران شروع شده بود و می توان گفت که در زمان امیرکبیر بر اثر دو عامل جدید رونق بیشتری پیدا کرد: یکی، دستگاه مترجمان دولتی و دیگری، تأسیس دارالفنون. چرا که در مدرسه دارالفنون از معلمان خارجی استفاده می شد که ترجمه کتابهای آنان ضرورت داشت و از طرف دیگر حضور هیأت مترجمانی که امیرکبیر تشکیل داد، موجب شده بود تا باب ترجمه گسترش زائدالوصفی بیابد. چنانچه امیر عدهای را موظف به ترجمه روزنامههایی از کشورهای فرانسه، انگلیس، روسیه، اتریش، عثمانی و هندوستان می کرد تا در ضمن آنها با علوم و فنون جدید آشنا شده و آنها را فراگیرد.
امیرکبیر تا آنجا که امکان داشت در طبع و نشر کتب و رسالات مفید علمی و بهداشتی کوشید. از آن جمله: نقشه پنج قارۀ جهان و یک نقشه جهان نما و دو جلد تاریخ ناپلئون و کتاب نظام ناصری تألیف بهرام میرزا قاجار و رسااتی درباره لزوم تلقیح ضد آبله و... به تشویق و همت امیرکبیر چاپ و منتشر گردید.[31]
3-1-2. انتشار روزنامه
نخستین مجله در ایران در اوایل سلطنت محمدشاه انتشار یافت که به وسیلۀ میرزا صالح شیرازی اداره می شد و ماهیانه چاپ می شد، البته آن مجله نام مخصوصی نداشت. به دستور امیرکبیر روزنامه «وقایع اتفاقیه» منتشر گردید، زیرا روزنامه باعث انتشار آثار دولتی شده و برای عموم مردم فایده داشت. نخستین شماره آن روز جمعه 5 ربیع الثانی 1267در تهران انتشار یافت. این روزنامه هفتگی چاپ می شد و مدیر آن میرزا جبّار تذکره چی والد سعدالدوله بود.
مطالب روزنامه وقایع اتفاقیه، علاوه بر اخبارداخلی و کشورهای خارجی، عبارت بود از مقالات مفید و سودمند درباره رژیم، کشورها، مجالس مقننه، اوضاع اجتماعی کشورهای آسیایی، سیاست دولتهای اروپایی و مقالات علمی راجع به هیأت، زمین شناسی، تاریخ و جغرافیا و اختراعات صنعتی، احداث راه آهن و کارخانجات نساجی و شیشه سازی و استخراج معادن طلای آمریکا که از مندرجات روزنامه های خارجی ترجمه می شد.
اهداف امیرکبیر از انتشار این روزنامه را می توان: اطلاع یافتن دولت از اوضاع جهان و پرورش عقلانی مردم و آشنا کردن آنها به دانش جدید و احوال دیگر کشورها دانست. [32]در کتاب تاریخ جراید و مجلات ایران آمده است: «روزنامه وقایع اتفاقیه به مدیری میرزا جبار تذکره چی والد سعد الدوله و مباشرت و مترجمی برجیس صاحب و به همت و تشویق میرزاتقی خان امیرکبیر در تهران در سال 1267ه. ق تأسیس و منتشر شد. »[33]
این موارد از جمله موارد مهم اقدامات فرهنگی امیرکبیر بودند که نیازمند به توضیح بودند ولیکن از دیگر اقدامات ایشان می توان به موارد زیر اشاره کرد:
الف- نسخ تملق گویی و القاب و عناوین ناپسنده اهل دولت و مدیحه سرایی شاعران؛
ب- از بین بردن هرزگی و لوطی بازی و قداره کشی و عربده کشیدن مستانه در کوی و برزن؛
ج- مقرر کردن امتحان برای حرفه پزشکی؛
د- توجه ویژه به مرمّت بناهای تاریخی.
2-2. اقدامات مذهبی امیرکبیر
همان طور که در بحث اعتقادات اشاره نمودیم، امیرکبیر مردی دین دار و با ایمان بود و از آن جهت با تمام چیزهایی که مخالف مذهب می دید، مقابله می کرد. اینک به بررسی چند اقدام مذهبی ایشان می پردازیم:
1-2-2. امیر و روحانیون
امیرکبیر با عالمنمایانی که از موقعیت دینی شان سوء استفاده می نمودند مبارزه می کرد. او هرگاه می دید یا می شنید که عالمی روحانی به نام دین و مذهب مانع اجرای اصول صحیحه ایست که وی برای اداره مملکت و مصالح عامه پیش گرفته، جلوی کار او را می گرفت و راه نفوذ غیر مشروعش را می بست. به عنوان نمونه می توان به میرزا ابوالقاسم امام جمعه برادرزاده و داماد میر محمد مهدی حسنی حسینی خاتون آبادی که پس از فوت وی در سال 1263 امام جمعه تهران شد، اشاره نمود که وی در زمان صدارت امیر، احکام سرسری به دست مردم می داد و مجرمین را در خانه و مسجد سلطانی به «بست» می پذیرفت و مانع اجرای حکم عدالت می شد که امیر در پی اقداماتش او را بر سر جایش نشاند.[34]ضمن آنکه حرمت عمل «بست» را شکست، زیرا هیچ ریشه و دلیل دینی نداشت و اجازه نداد که دیگر خانه مجتهدین و غیره، مأمن خلافکاران گردد. [35]
البته ایشان از روحانیون مخلص حمایت می کرد، چنانکه شیخ عبدالحسین [36]را که از روحانیون باتقوای اصفهان بود بعد از مدتی به تهران طلبیده و حاکم شرع گردانید. [37]
3-2-2. مبارزه با فرقه ضاله بابیه
باب در سال 1260ه. ق یعنی اواخر سلطنت محمدشاه، ادعای مهدویت نمود و جماعتی را پیرو خود گردانید. در پی شورش هایی که در دوران امیر کبیر به وقوع پیوست و باب کشته شد، بابیهای یزد، کرمان، زنجان و مازندران از قتل باب باخبر شدند و به خون خواهی او قیام کرده حتی مصمم شدند که امیرکبیر و ناصرالدین شاه را به قتل برسانند. امیر با سرعت تمام فتنه ها را خواباند و بدخواهان را به قتل رسانید و آرامش را به کشور برگرداند. [38]
4-2-2. امیر و اقلیت های دینی
سیاست امیرکبیر نسبت به اقلیت های دینی بر پایه مدارای دینی و حق آزادی پرستش و تساوی حقوق اجتماعی قرار داشت و این وجه نظر او را به «روشنفکری دینی» شناخته اند. زرتشتیان که جای خود را داشتند، آشوریان، ارمنیان، عیسویان کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان و صابیان و تا اندازه ای جهودان نیز از آن سیاست برخوردار بودن.
جنبه دیگر سیاست او، تأمین مساوات حقوق اقلیت ها و بالابردن مقام اجتماعی آنان بود.
به هر حال اصول کلی سیاست امیر در مورد اقلیت های مذهبی آن روز ایران خیلی دور از برنامه دین مقدس اسلام نبوده است، چرا که اگر مخالفت و یا جاسوسی از سوی آنان کشف می شد، گذشت و نادیده گرفتنی در کار نبود. امیرکبیر با توجه به رفتاری که با اقلیتهای دینی داشت، آنها را از دامان استعمارگران بیرون آورده و نگذاشت که استعمارگران اززمینه نارضایتی آنان سوء استفاده کنند. [39]
3. سرانجام امیرکبیر
اصلاحات و اقدامات امیرکبیر، در واقع یک «انقلاب از بالا» بود. به سختی می توان گوشه ای از حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران را درنظر گرفت که اصلاحات وی بر آن تأثیری نگذارده باشد. چون بخش عمده ای از منافع طبقۀ حاکم در پی اصلاحات امیر مورد تهدید قرار می گرفت، کاملا واضح است که به سرعت کسانی که منافعشان به خطر افتاده بود، در مقابل او موضع گیری نمایند.
در سال اول صدارت امیرکبیر، صف گسترده ای از مخالفان وی از شاهزاده ها و اشراف قاجار و سران قبایل و عشایر گرفته تا سفارتخانه های انگلیس و روسیه در مقابل وی جبهه گرفتند. غیر از این که برخی از سیاست های امیر با منافع آن کشورها همسو نبود، مسأله مهم تر آن بود که امیر حاضر به قائل شدن تخفیفی برای رجال مورد حمایت دو سفارت نبود.
در سوی مقابل، حمایت شخص شاه جوان از امیر در نوع خود جالب توجه بود. منافقان و مخالفان او نیز می دانستند که تمام اتکا امیر به شاه است، در نتیجه در طی سخنان تحریک آمیز، شاه را در ابتدا مجبور به صدور حکم عزل امیر و سپس با ترس از برگرداندن امیر به سمت سابقش حکم قتل وی نمودند. [40]
چنانچه تاریخ گواه آن است، امیر یک دو روز قبل از افتتاح مدرسه دارالفنون عزل شد و تمام مناصب و شؤون و امتیازاتی که داشت از او خلع گردید و نتوانست در بنایی که زائیده فکر و اراده اش بود شرکت کند. [41]
یکی از علتهایی که موجب از بین رفتن تمام تلاشهای امیر و عقب ماندن ایران از قافله تمدن جهان شد، مرگ نابهنگام او می باشد. چرا که بعد از قتل وی، شاه نسبت به شاگردان دارالفنون بدبین شده و دیگر توجهی به آن مکان نداشت. در مورد علت این بدبینی اش مورخان می گویند، وجود میرزا ملکمخان اصفهانی موجب این اقدام شاه شده است، چرا که او پس از بازگشت از لندن در دارالفنون فراموشخانه (فراماسونری) تشکیل داد و در پی آن شاه نسبت به شاگردان و دارالفنون بدگمان شد و علاقه اش نسبت به آنجا روز به روز کمتر گردید. [42]
دادن حکم عزل و سپس صادر نمودن حکم قتل امیر از سوی شاه، شاهی که بسیار مجذوب امیر بود و خودش بعد از رسیدن به سلطنت، او را همه کاره کشور و شخص اول مملکت، به عنوان صدر اعظم معرفی کرد، دست امیر را در پیشبرد ایران کوتاه نمود. حال باید دید که چه عللی دست به دست هم دادند تا امیر را جسما از صفحه پاک نمایند. برخی از این علل عبارتند ا:
1-3. سعایت درباریان متملّق
درباریان چاپلوس دائما در گوش شاه جوان می خواندند که امیر به دنبال فرصتی است برای رسیدن به سلطنت. این مطلب وقتی پررنگ تر شد و متملقان توانستند راحت تر به اتهامات خود بر ضد امیر بپردازند که واقعه قم پیش آمد. ماجرا از این قرار بود که امیر به همراه شاه به اصفهان سفر نموده بودند، در مسیر برگشت به تهران از قم عبور کردند. برادر کوچکتر شاه، عباس میرزا به اتفاق مادرش نیز حضور داشت، مادر عباس میرزا همواره برای ارتقاء رتبه فرزند خود عباس میرزا در پیشگاه شاه می کوشید، در نتیجه شاه در حین عبور از شهر قم و بدون مشورت با امیرکبیر، حکمی مبنی بر حکومت برادر خود بر قم را صادر نمود؛ هنگامی که امیر از این اقدام شاه آگاه شد، دستور داد تا عباس میرزا و مادرش را به تهران برگردانند. در پی این اتفاق بود که مغرضان به سعایت و جاه طلبی او نزد شاه پرداخته و توانستند بعد از مدتی حکم عزل او را از شاه جوان بگیرند. [43]
23. دشمنی و حسادت مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه
علت کینه و دشمنی مهد علیا از امیرکبیر در پی سخنان امیر به شاه بود، چنانچه امیر در خلوت خود با شاه گفته بود، مهدعلیا اخلاق نامناسبی دارد که به هیچ وجه زیبنده خاندان سلطنتی نیست. در همان جلسه امیر به شاه پیشنهاد می کند، در روزی که برای تفریح مشغول تیراندازی است، مهدعلیا را نشانه گرفته و به قتل برساند و بعد از آن اظهار عجز و توبه نماید که اشتباه کردم و... شاه نیز پیشنهاد امیر را می پذیرد. گویا مجلس آنان، خلوت هم نبوده است، چنانچه ذکر شده «فیروز خواجه» به طور پنهانی در آن جلسه حضور داشته و این خبر را به اعتمادالدوله نوری می رساند، او نیز مطلب را به عرض مهدعلیا رسانیده و در پی چاره جویی برمی آیند. آنان که به دنبال فرصتی برای عزل امیر بودند، این را مغتنم شمرده که به شاه سعایت امیر را کرده و به راحتی اتهاماتی از قبیل جاه طلبی و سلطنت خواهی را به امیر زده و شاه جوان را تحریک به عزل امیر نمایند. [44]
33. دخالت استعمارگران
استعمارگرانی که امیر را مانع از رسیدن به اهداف استعماری خود میدانستند نیز از تلاش برای عزل امیر کوتاهی نمیکردند. البته آنان به وسیله خودفروختگان و جاه طلبانی مانند مهدعلیا، آقاخان نوری و... به راحتی توانستند بر شاه سلطه یافته و علاقه شدید او را به امیر به کینه ای دیرینه تبدیل سازند. چنانچه شاه در نامه اش به امیر (پس از عزلش)، علت برکناری او را نه تخلف امیر از تعهدنامه بلکه سعایت دشمنان داخلی و خارجی می داند که امیر را دشمن شاه معرفی کرده و ذهنیت شاه را نسبت به امیر تغییر دادند. [45]
از سوی دیگر نیز، جاسوسان امیر به وی اطلاع دادند که مهدعلیا و آقاخان نوری و شاه در ساعات غیر عادی با هم ملاقات هایی دارند. امیر باتدبیر تقریبا به مسأله پی برده بود، ضمن آنکه در روز 20 محرم 1268 در موقع سان دیدن از قشون، شاه به بهانه جلوتر رفتن سر اسب امیر از سر اسب خود با شلاق بر سر اسب امیر می کوبد و اینکه پس از سان دیدن بر طبق عادت، شاه امیر را به حضور می طلبید، اما این بار نامه ای از طرف شاه مبنی بر احضار او نرسید. حدس امیرکبیر را قوت می بخشید. بعد از چند روز دستخطی از شاه به امیر به این شرح می رسد:
«چون شغل صدارت اعظمی وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این زحمات بر شما دشوار است، شما را از کار معاف کردیم و باید به کمال اطمینان مشغول اِمارت نظام باشید، یک قبضه شمشیر و یک نشان که علامت ریاست کلّ عساکر است، جهت شما فرستادیم. به آن کار اقدام نمائید تا امر را محاسبه و سایر امور را به دیگران از چاکران که قابل باشند واگذاریم. »[46]
اینچنین شد که سعایت خائنان کار خود را کرد و امیر کبیر را از مقام صدارت عزل نمود. شاه به امیر دستور می دهد که به کاشان برود و به منصب خود بپردازد ولی امیر که از واقعیت امر آگاه است، چند روزی معطل می کند تا شاید شاه از تصمیم خود منصرف شود. ولی شاه آن قدر در تصمیم خود مصمم بود که در نتیجه تمرّد امیر، در طی حکمی «جلیل خان جلیلوند» و دویست نفر سواره نظام را مأمور انتقال امیر به کاشان می کند. [47]
ولی کار به همین جا ختم نشد، بدگوئی بزرگان و اعیان مخصوصا آقاخان نوری که اکنون صدراعظم بود، بر امیر ادامه داشت، او خود به شاه گفته بود تا زمانی که امیر صاحب منصب است تاج و تخت شاهی در خطر می باشد، آنقدر به شاه گفتند تا اینکه شاه کارهای نیک امیر را وسیله جاه طلبی او قلمداد کرد. بالاخره سعایت ها کار خود را کرد و شاه جوان ناپخته و جاه طلب را به صدور حکم قتل امیر برانگیخت.
چنانچه روایت شده، روزی چند نفر به فین کاشان رفته و دستور قتل امیر را برای او که در حمام بود قرائت نمودند. آنها به هیچ یک از تقاضاهای امیر مبنی بر خروج از حمام، خداحافظی از عزت الملوک همسرش و وصیت کردن ترتیب اثر نداده و تنها بنابر پیشنهاد خود امیر طریقه قتل را به انتخاب خود امیر گذاردند. چنانکه دلّاک رگ بازوان او را زد، وقتی خون از امیرکبیر جاری شد، توان امیر کاهش یافت و دیگر نمی توانست که از جای خود بلند شود. تا اینکه حاج علی خان که مأمور قتل امیر بود به میرغضب دستور داد تا امیر را خلاص کند و او نیز لگدی بر وسط دو کتف امیر زد و دستمال ابریشمی را در گلوی امیر فرو برد. اینچنین شد که در 18 ربیع الاول 1268 ه. ق / 9 ژانویه 1852م آفتاب پر فروغ وجود امیر کبیر به غروبی تلخ خاتمه یافت. بعد از گذشت مدتی، انگار تازه چشمان شاه جوان گشوده شده باشد، با دیدن اقدامات بزرگ امیرکبیر، از حکمی که صادر کرده بود، اظهار پشیمانی و ندامت کرد. [48]
درست است که امیر رفت ولی اقدامات او، روز به روز بر شوکت او افزود و هرچند شاه ماند ولی لکه ننگ قتل امیر تا ابد بر دامن قاجار خواهد ماند. پس از فوت امیر، او را با احترام با حضور اعیان کاشان، در جوار قبه حاجی سید محمدتقی مدفون ساختند. ولی چندی بعد عزت الملوک همسر وفادارش حکم انتقال او را به کربلا از شاه دریافت نمود. مقبره امیرکبیر اکنون در کربلا می باشد. [49]
نتیجه گیری
نتایج بهدست آمده از این نوشتار عبارتاند از:
1- تاریخ صدارت امیرکبیر را میتوان دوران طلایی حکومت قاجاریه به شمار آورد؛
2- امیرکبیر دغدغۀ پیشبرد فرهنگی و مذهبی جامعۀ ایران را داشت و از هر تلاشی در این مسیر کوتاهی نکرد؛
3- تأسیس مدرسۀ دارالفنون، ترجمه و نشر کتاب و انتشار روزنامه از جمله اقدامات فرهنگی او بودند؛
4- امیرکبیر که از پشتوانۀ ایمان به خدا و عشق به پیامبر و خاندانش برخوردار بود، از تعصبات خشک و بیجا نیز به دور بود، از این رو با انحرافات مذهبی نیز مقابلۀ جدی داشت که نمونۀ آن برخورد قاطع با فرقۀ ضالّۀ بابیه بود.
5- امیرکبیر بر اثر سعایت درباریان متملق از جمله مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه و نیز دخالت استعمارگران ابتدا از سمت خود برکنار شد و آنگاه به دستور شاه جوان به قتل رسید.
فهرست منابع
1- آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1378.
2- آل داود، علی، گردآوری نامههای امیرکبیر به انضمام رساله نوادرالأمیر، نشرتاریخ ایران، تهران، 1371.
3- اقبال آشتیانی، عباس، میرزاتقی خان امیرکبیر، دانشگاه تهران، تهران، 1340.
4- امینی، علی، بیست سال بعد از امیرکبیر، اقبال، بی جا، بی تا.
5- بهداد، میرزاتقی خان امیرکبیر، بی نا، تهران، 1377.
6- تاج بخش، احمد، تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی(دوره قاجاریه)، نوید شیراز، شیراز، 1380.
7- خواوند شاه، برهان الدین، تاریخ روضه الصفا، پیروز، قم، 1339.
8- زیباکلام، صادق، سنت و مدرنیته، روزنه، تهران، 1382.
9- سپهر، محمدتقی(لسان الملک)، ناسخ التواریخ (تاریخ قاجاریه)، اساطیر، تهران، 1377.
10- شیخ نوری، محمدامیر، فراز و فرود اصلاحات در عصرامیرکبیر، سازمان انتشارات فرهنگ و اندیشه اسلامی، بی جا، 1386.
11- قدیانی، عباس، فرهنگ فشرده تاریخ ایران از آغاز تا پایان قاجاریه، جاودان خرد، تهران، 1376.
12- کاتوزیان، محمدعلی، اقتصاد سیاسی ایران، از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، محمد رضا نفیسی و کامبیز عزیزی، نشر مرکز، تهران، 1373.
13- کرزن، لرد، ایران و مسأله ایران، ترجمه علی جواهرکلام، نشر ابن سینا، بی جا، بی تا.
14- مارکام، کلمنت، تاریخ ایران در دوره قاجار، رحیم فرزانه، فرهنگ ایران، بی جا، دوم، 1367.
15- مکی، حسین، زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، ایران، بی جا، 1373.
16- نژاداکبری مهربان، مریم، میرزاتقی خان امیرکبیر، پارسه، تهران، 1387.
17- هاشمی، محمدصدر، تاریخ جراید و مجلات ایران، بی نا، اصفهان، بی تا.
18- هاشمیان، احمد(ایرج)، تحولات فرهنگی ایران در دوره قاجاریه و مدرسه دارالفنون، مؤسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب، تهران، 1379.
19- هاشمی رفسنجانی، اکبر، امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1363.
پی نوشت ها
[1] منظور عراق عجم است که شامل شهر اراک و شهرهای مجاور آن می باشد.
[2] حسین مکی، زندگی میرزا تقیخان امیرکبیر، ص53؛ عباس اقبال آشتیانی، میرزا تقیخان امیرکبیر، ص1 و اکبر هاشمی رفسنجانی، امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، ص13.
[3] صادق زیباکلام، سنت و مدرنیته، ص166-165 و فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص22.
[4] «امیرکبیر، این مرد فوق العاده پسر طباخ شاهزاده بهرام بود. »کلمنت مارکام، تاریخ ایران در دورۀ قاجار، ص137.
[5] همان، ص21-20.
[6] همان، ص 19.
[7] اکبر هاشمی رفسنجانی، همان.
[8] همان، ص14؛ عباس اقبال آشتیانی، همان، ص 5 و حسین مکی، همان، ص 54.
[9] اکبر هاشمی رفسنجانی، همان.
[10] صادق زیباکلام، همان، ص166.
[11] چنانچه منقول است او هر گاه در امور اجتماعی کشور با معضلات و مشکلاتی مواجه می شد، بدون اینکه شتاب و عجله بی موردی از خود نشان دهد، با کمال متانت و تأنی به تدابیر علمی و عملی به راه حل آنها می پرداخت.
[12] او به همراه هیئت، کارخانه های اسلحه سازی، تراش فلزات، ضرابخانه، کارخانه تهیه ابریشم و پیله وری، رصدخانه و دبستان، آموزشگاهها و دارالعلم های تول و تفلیس و مسکو و پطرزبوغ و مدرسه نظام مسکو را دیدن کردند و اعجاز علوم غربی را به چشم دیدند.
[13] گریبایدوف، نویسنده معروف روسی و خواهرزاده ژنرال پاسکویچ سردارمعروف روسی بوده که برای مبادله پیمان ترکمنچای به سفارت کبری در ایران مأمور شده بود. وی در پی بلوای عظیمی که اهالی تهران و علما از روی تعصب مذهبی و تحریکات و دسائس انگلیسها برپا کردند، به همراه 30 نفر از همراهانش به قتل رسید. علت بلوای مردم و علماء، سوء سیاستی بود که وی نسبت به دو زن اسیرگرجستانی تازه مسلمان که به ازدواج ایرانی ها در آمده بودند ابراز کرد. زمامداران کشور نیز در اثر شکست های مداوم از روسیه، از ترس شکست دوباره، هیئتی را برای عذرخواهی به روسیه فرستادند.
[14] حسین مکی، زندگی میرزا تقیخان امیرکبیر، صص 56-55 و 85-84؛ عباس اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیرکبیر، صص16و12و اکبر هاشمی رفسنجانی، امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، ص 21-19.
[15] چون میرزا تقی خان تصیم گرفته بود که با استعمار مبارزه کرده و دست آنها را از ایران کوتاه کند، برای گرفتن پول شخصا به یکی از تجار تبریز که گویا حاج شیخ کاظم پدرشیخ محسن خان مشیرالدوله بوده، مراجعه کرد و مبلغ 30 هزار تومان از او قرض نمود. ولی در کتاب آدمیت آمده است که او مبلغی از تجار ایرانی و مبلغی هم به وساطت قنسول انگلیس از سفراندی تاجر یونانی گرفته است. (اکبر هاشمی رفسنجانی، همان، ص39)
[16] صادق زیباکلام، سنت و مدرنیته، ص169 و اکبر هاشمی رفسنجانی، همان، ص 37.
[17] فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 197.
[18] برهان الدین خواوندشاه، تاریخ روضه الصفا، ج10، ص362.
[19] در این باره ر. ک. عباس اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیرکبیر، ص163؛ محمود حکیمی، داستانهایی از زندگی امیرکبیر، ص 8-5؛ محمدامیر شیخ نوری، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، ص448- و 443. مریم نژاداکبری مهربان، میرزاتقی خان امیرکبیر، ص77.
[20] در این باره ر. ک. علی آل داود، گردآوری نامه های امیرکبیربه انضمام رساله نوادرالأمیر، ص 184-139-72؛ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص47 و46. محمدامیر شیخ نوری، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، ص445 و444. مریم نژاداکبری مهربان، میرزاتقی خان امیرکبیر، همان.
[21] حسین مکی، زندگی میرزاتقی خان امیرکبیر، ص 57.
[22] این را می توان از آثار شوم دوره صفویه دانست، چرا که در آن دوران مخصوصا با چاپ کتاب روضه الشهداء تألیف ملاحسین کاشفی، وقایع دینی مانند واقعه عاشورا با خرافات و افسانه ها مخلوط گردید.
[23] این را از همان وقتی که حاضر نشد از آنان، پول درخواستی ناصرالدین ولیعهد را قرض نماید می توان دریافت.
[24] ر. ک. حسین مکی، همان، ص 336.
[25] صادق زیباکلام، سنت و مدرنیته، ص170.
[26] در این باره ر. ک. حسین مکی، همان، صص 56 و 165 و317و 336؛ اکبر هاشمی رفسنجانی، امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار، ص15، 16، 20 و 39؛ محمدامیر شیخ نوری، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، ص354 و صادق زیباکلام، سنت و مدرنیته، ص 168.
[27] نام دارالفنون از اصطلاح Polytechniqueفرانسه اخذ شده است و دارای شعب مختلفی در هر رشته بود.
[28] در این باره ر. ک. حسین مکی، همان، ص 311؛ عباس اقبال آشتیانی، میرزاتقی خان امیرکبیر، ص 155؛ محمدامیر شیخ نوری، همان، ص 360-358-357 و احمد تاج بخش، تاریخ تمدن و فرهنگ ایران اسلامی (دوره قاجاریه)، ص447؛ احمد هاشمیان، تحولات فرهنگی ایران در دوره قاجاریه و مدرسه دارالفنون، ص91؛ علی امینی، بیست سال بعد از امیرکبیر، ص 60؛ صادق زیباکلام، سنت و مدرنیته ص171 و برهانالدین خواوندشاه، تاریخ روضة الصفا، ص 813.
[29] محمد امیر شیخ نوری، همان، ص 361 و360.
[30] لرد کرزن، ایران و مسئله ایران، ص 113.
[31] محمدامیر شیخ نوری، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، ص383-382 و 359 و احمد تاج بخش، تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی، ص448.
[32] عباس اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیرکبیر، ص 148-147، محمدامیر شیخ نوری، همان، ص 381-379؛ احمدتاج بخش، همان، 448-447 و حسین مکی، زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، ص 324.
[33] محمد صدر هاشمی، تاریخ جراید و مجلات ایران، ج4، ص333-330.
[34] عباس اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیرکبیر، ص 172-171 و محمدامیر شیخ نوری، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، ص 444.
[35] محمدامیر شیخ نوری، همان.
[36] او همان کسی است که امیرکبیر او را وصی خود قرار داد و او نیز بعد از فوت امیر، از ثلث او مسجد و مدرسه معروف به مسجد شیخ عبدالحسین یا ترکها (آذربایجانی ها) را ساخت.
[37] حسین مکی، زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، ص 195.
[38] حسین مکی، همان، ص405-404-402 و محمدامیر شیخ نوری، همان، ص 448.
[39] مریم نژاداکبری، میرزا تقی خان امیرکبیر، ص 77.
[40] حسین مکی، ، زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، ص 172.
[41] محمدامیر شیخ نوری، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، ص 361.
[42] حسین مکی، همان، ص 324.
[43] حسین مکی، زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، ص447 و محمدامیر شیخ نوری، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، ص 456.
[44] حسین مکی، زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر، ص513. محمدامیر شیخ نوری، فراز و فرود اصلاحات در عصر امیرکبیر، همان.
[45] محمدامیر شیخ نوری، ص 455.
[46] حسین مکی، همان، ص512.
[47] همان، ص524.
[48] همان ص524 تا610و ص 30؛ کلمنت مارکام، تاریخ ایران در دوره قاجار، ص 141تا145، عباس اقبال آشتیانی، میرزاتقی خان امیرکبیر، ص 319 تا 321.
[49] همان، ص 366.