*«ناگفته هائی از سلوک اخلاقی شهید مدنی» در گفتگو با حاج علی ویسی
*درآمد
حسن خلق و شجاعت اخلاق و صراحت لهجه از جمله ویژگی های بارز شهید مدنی است که همگان در بیان شخصیت وی از آنها یاد میکنند و کسانی که آن بزرگوار را الگوی خویش ساختهاند، خود بغایت از این ویژگی ها برخوردارند. علی ویسی یکی از یاران نزدیک آیت الله مدنی است. در این گفتگوی صمیمی با او، جنبه های مردمی شخصیت شهید به خوبی واکاوی شده است.
از کی و چگونه با شهید مدنی آشنا شدید؟
من ازبچگی در هیئت های مذهبی پدرم با مسائل مذهبی آشنا بودم. قبل از شهید مدنی، پشت سر آیت الله معصومی آخوند ملا علی نماز میخواندم، ولی از وقتی خودم را شناختم. آقای مدنی را اولین بار در جلسات هفتگی دعای ندبه که در خانه های مردم برگزار میشد، دیدم. آدم های متدین آن جلسات را برگزار میکردند، چون متدینین شهر بیشتر در خانه هایشان روضه میگرفتند. آقای مدنی از نجف میآمد و در این منزل ها دعوت میشد. بعد از چند وقت مهدیه همدان درست شد که الان درمانگاه مهدیه است. مرحوم حاج قاسم همدانی آمد همدان و گفتم اینجا کوچک است. جائی نیست برای مسجد بخریم؟ و آن سرخیابان حیاط خیلی بزرگی بود که برای مهدیه خرید. یادم هست که از قیمت روی هم 300،200 تومان گران تر خرید. آنجا شد مهدیه و ما هر هفته از بازار فرش میآوردیم و جلسه دعای ندبه را برگزار میکردیم. به تدریج آیت الله مدنی آمد و جلسات آنجا را راه انداخت و حاج قاسم برای آنجا فرش خرید و رو به راه شد. از این طرف هم درمانگاه درست کرد که خیلی مهم بود. در مهدیه جشن های مهمی میگرفتند و سرتاسر خیابان را لامپ میزدند و همه خرج شیرینی و هزینه های جشن هم به عهده حاج قاسم بود که از تهران میآورد. ما جشن نیمه شعبان میگرفتیم، یک بار نیمه شعبان برخورد کردبه جمعه، ما پرچم زده بودیم. آقای مدنی آمد و گفت این پرچم ها را چه کسی زده؟ علامت شیر و خورشید داشت. دستورداد همه شان را جمع کنیم. ایشان تشخیص میداد که شاه زیارت رفتن و تظاهرش به دین، همهاش الکی است. مجتهد بود، یار امام بود و این چیزها را خوب تشخیص میداد، برای همین با تغیر گفت که همه پرچم ها را جمع کنیم. میگفت معاویه هم مکه رفت و لباس احرام پوشید، ولی حکومت امیرالمؤمنین(ع) را غصب کرد. خلاصه آقا گفت به جای پرچم ها، همه جا را پرکنیم از حرف های ائمه معصومین(ع) و سرتاسر خیابان را تابلوی حدیث زدیم و چراغانی کردیم.
خاطره جالب دیگری که از ایشان دارم این است که30،20 سال قبل از انقلاب، قند داشت گران میشد. شهید مدنی خانهای در کنار مدرسه آخوند داشت که آقایان فتحی خریده بودند. برای ایشان قند بردیم، گفت نمیخورم. بروید به جای آن توت بخرید. من قند نمیخورم. تمام افراد متدین همدان به تقلید از ایشان، قند را تحریم کردند. حالا کارشناس ها میگویند قند ضرر دارد، آن موقع شهید مدنی هم گفت قند ضرر دارد!
از ویژگی های اخلاقی ایشان چه نکاتی را به یاد دارید؟
آیت الله مدنی مرد افتاده حال و متواضعی بود که جوانان را با محبت و لطفش جذب میکرد، حال و احوال بچه ها را عوض میکرد. اکثر بچه های سپاه همدان از لطف خدا و مهربانی آیت الله مدنی به درجات بالا و به شهادت رسیدند. هر جوانی از در وارد میشد، شهید مدنی جلوی پایش بلند میشد، او را به سینهاش میچسباند و میبوسید. قلبش و نفوس گیرای خودش جوان ها را جذب میکرد. اکثر فرماندهان سپاه و اکثر بچه های متدین همدان از لطف خدا و کرم آیت الله مدنی راهشان را پیدا کردند.
من بچه قد و زبلی بودم. یک روز به شهید مدنی گفتم:« حاج آقا! این پول هائی را که شما از آقای خمینی میگیرید، چه میکنید؟» گفت:« برای چی میپرسی؟» گفتم:« میخواهم بدانم.» پول ها را تجار و بازرگانان به دست ایشان میرساندند و ایشان هم خرج حوزه ها میکرد، ولی من بچه بودم و این چیزها حالیام نبود، اما خدا رحمتش کند بدون آنکه عصبانی شود یا اخم کند، برایم توضیح داد که خیالم راحت باشد به دست طلبه ها و جاهائی که لازم است میرسد.
شما از چه زمانی مقلد امام خمینی شدید؟
آیت الله بروجردی که مرحوم شد، من تازه تکلیف شده بودم. عکس آیت الله خمینی را یواشکی نشانمان میدادند و من از همان موقع مقلد ایشان شدم. بچه های خوب زیادی بودند که دور هم جمع میشدند و فعالیت میکردند. آیت الله مدنی به آذرشهر رفت. ماه رمضان بود. ما هم چند تا ماشین سواری گرفتیم و راه افتادیم و رفتیم آذرشهر.برادر و خواهرهای آقای مدنی همگی آنجا هستند. بالای 28،27 تا ماشین سواری بودیم که رفتیم و جوّی درست شد که صبح فردای روزی که ما رسیدیم، بنده خدا را تبعید کردند! این هم خدمتی بود که ما به شهید مدنی کردیم! دسته جمعی شعار میدادیم صل علی محمد، یار خمینی آمد و خلاصه اوضاعی راه افتاد که ساواک ترسید و وضع آذرشهر را به هم زدیم و دستگاه ایشان را تبعید کرد.
به کجا؟
یک بار به خرم آباد، نورآباد، یک باربه گنبد کاووس. ما با چند تا از بچه ها رفتیم گنبد دیدن ایشان چند تا از اینها از مجاهدین خلق بودند. به شهید مدنی گفتند:« حاج آقا! این علی ویسی پول به ما نمیدهد. رفته 50،40 تا پیراهن سیاه برای هیئت خرید، ولی به ما پول نمیدهد.» خدا رحمتش کند، گفت: آقاجان! شما کار خودتان را انجام بدهید، این علی ویس هم کار خودش را انجام بدهد.» از همان موقع نسبت آنها شناخت داشت. گفت:« شما بروید با دستگاه مخالفت کنید، علی ویسی هم پیراهن سیاهش را بخرد.» ایشان علاقه عجیبی به روضه امام حسین (ع)، به امام صادق(ع) و ائمه اطهار داشت. اسم فاطمه زهرا(س) که میآمد، گریه میکرد. همیشه در حال دعا و تضرع بود. من دیگر آدم مثل آقای مدنی ندیدم. من با همه روحانیون همدان سروکار دارم، ولی مثل شهید مدنی ندیدم و نخواهم هم دید! حتی با آیت الله مشکینی هم بودم. خیلی مرد بزرگواری بود، با قم هم زیاد سروکار داشتهام، ولی مثل شهید مدنی ندیدم.
شما که این قدر به شهید مدنی علاقمند هستید، به این سئوال جواب بدهید که چرا از ایشان کتاب و سخنرانی نداریم؟ ایشان این همه سخنرانی کرد. چرا ما همدانی ها از سخنرانی های ایشان کتاب چاپ نکردیم؟ آیا ایشان کم سخنرانی کرد؟
خب! آیت الله مدنی هم سخنرانی زیاد داشت، هم زیاد نوشت، ولی مردم همدان نمیتوانستند مثل شیراز و اصفهان پول خرج کنند. تهرانی ها اول برای آل محمد(ص) خرج میکنند، بعد از خدا میگیرند همدانی ها خوش پیشواز و بد بدرقهاند. ما همدانی ها قدر ندانستیم و نمیدانیم.
ولی ما خانواده شما را میشناسیم که همه خوش پیشواز و هم خوش بدرقهاید.
حالا ما دیگر نمیدانیم شاید این وسط اشتباهی شده!
در بوئین زهرای تاکستان که زلزله آمد، خاطرهای یادتان هست؟
بله، ایشان مردم را جمع کرد، پول جمع کرد. خودش رفت و سرکشی کرد خیلی زحمت میکشید، آدم عجیبی بود. یادم هست یک بار در مهدیه جشن نیمه شعبان میگرفتیم. کسی پول نمیداد، بلکه همه مردم خودیاری و کمک میکردند. سرتاسر شهر را آذین میبستیم. روزها میرفتیم کار، شب ها میرفتیم مهدیه کار میکردیم صبح جمعهای بود که شهید مدنی همه ما را جمع کرد. همه ما خسته بودیم. حاج آقا راجع به تقوا و اخلاق صحبت کرد که مسلمان باید چنین باشد و چنان باشد. شما زن و بچه تان از شما سهم دارد. این چه سر و وضعی است که دارید؟ مرتب باشید، آراسته باشید، خودتان را تمیز کنید. خانمتان و بچه هایتان هم سهم دارند. این یهودی ها را ببینید! بچه های خوش قیافه و تمیز ما را میبرند پشت دخل نگه میدارند تا فروششان بالا برود، آن وقت ما مسلمان ها با آن ریش و سبیل نامرتب و لباس کثیف پشت دخل میایستد و توقع دارد مشتری هم بیاید. یهودی ها جنس را ارزان میدهند، هم از مسلمان های خوش قیافه و پاکیزه برای پشت دخلش استفاده میکند. چرا حواسشان نیست؟ شما مسلمانید. باید تمیز باشید، خوش قیافه و برازنده باشید، این چه وضعی است؟ میخواهید بروید نماز جمعه باید پاکیزه باشید، معطر باشید، با لباس خوب بروید. رسول خدا(ص) هزینه عطر و زینت هایش از خرجش بیشتر بود. زن و بچه های شما چه گناهی کردهاند که باید شما را این ریختی ببینند؟ بعد 100 تومن گذاشت وسط و گفت بروید تلاش کنید و هر مقداری که دستتان میرسد کمک کنید که مردم بیکارنمانند، بدبختی به بار نیاورند و زن و بچه هایش گرفتار نشوند. مقلد آقای خمینی باید زنده باشد ، زرنگ باشد، هوشیار باشد، دست افتادگان را بگیرد، به مردم کمک کند.
در این راستا درمانگاه مهدیه درست کرد، بانک مهدیه راه انداخت، هم برای دنیای مردم کار میکرد، هم برای آخرتشان. مردعمل بود. به مرحوم آقای صالحی گفته بود قبض های یک تومنی چاپ کرده بود و مردم میخریدند که صندوق قرض الحسنه کار کند. میگفت به جای اینکه پراکنده و این طرف و آن طرف خرج کنید، یک جا جمع باشد که آبرومندانه و روی حساب و کتاب خرج شود. متدینین هم انصافاً در این مدت در صندوق قرض الحسنه خوب کار کردهاند و این صندوق خوب خدمتی به همه کرده، از لطف خدا و از دعای شهید مدنی، در استان همدان چندین درمانگاه و بانک و مهدیه هم راه انداختهاند.
برخورد شهید مدنی با خرافات و انحرافات فکری چگونه بود؟
شهیدمدنی سخت مخالف انجمن حجتیه بود. اینها در روز نیمه شعبان در مهدیه جشنی گرفتند و دکتر مناقبی آمد و سخنرانی کرد. دوربین آورده بودند و آیه های قرآن و کتاب های اینها را نشان میدادند که اگر فلان گناه را بکنی، کفارهاش چیست و از این حرف ها. یک مقصودی نامی بود که منشی یکی از تاجرهای بازار بود و میرفت پول ها را جمع میکرد. یک یهودی بر گشت و به او گفت:« دیدی آقای مقصودی! ما دین داریم، که آمد همدان و ما را قشنک معرفی کرد.» قبل از آن شهید مدنی خدا رحمتش کند گفته بود این انجمن کارش درست نیست و اشکال دارد، چند روز بعد از این حرف او آنها در روز نیمه شعبان در مهدیه جشن گرفتند و از صبح فردایش در بازار این بساط راه افتاد!یعنی در واقع خواستند تأثیر حرف آیت الله مدنی را از بین ببرند، اما نتوانستند و به خاطر روشنگری هائی که شد، انجمن حجتیه نتواست در همدان کاری را از پیش ببرد و مهدیه دست مریدهای آقای مدنی افتاد.
ما در همدان روحانیون زیادی داشتیم. اولاً رابطه شهید با آنها چگونه بود و ثانیاً چرا با حضور این روحانیون بزرگ، شهید مدنی پرچمدار مبارزه در همدان شد؟
شهید مدنی با آقای آخوند خیلی خوب بود و خیلی احترام میکرد. با آیت الله بنی صدر هم همین طور، اما ایدهاش با همه فرق می کرد. خط آیت الله مدنی انقلابی و تند بود. آنها میانه رو بودند. انقلاب که شد، بچه هائی که توی خط بودند، میآمدند جلوی خانه آقای مدنی و شعار میدادند:« رهبران! ما رامسلح کنید.»
اساساً انقلاب در همدان از کجا شروع شد؟
مرحوم حاج آقا مصطفی که شهید شد، معتمدین شهر همدان مجلس فاتحه گرفتند. آقای مدنی آن موقع در تبعید بود و مردم دور آقای عالمی را میگرفتند. مردم رفتند و آیت الله مدنی را به همدان آوردند و یک کمی دو دستگی ایجاد شد و طرفداران آقای عالمی و آقای مدنی در مقابل هم قرار گرفتند. آیت الله مدنی همیشه میرفت خدمت آقای عالمی و صحبت میکرد که این اختلافات شدید نشود. انقلاب که شد، مردم ریختند و پاسگاه ها و پادگان ها را گرفتند. من مسئول زندان بودم. یک عده از افسران ارتش را گرفته و به زندان آورده بودند. آقای راجی که در بازار کار میکرد، بعداً آمد کمک من. حاج سعید معمار، خدا خیرش بدهد برای من هم غذا میآورد. یک روز از زندان رفتم بیرون که به خانودهام سری بزنم و ببینم بیرون چه خبر است. یک سرهم رفتم منزل آقای عالمی، تا وارد شدم طرفدارانش مرا بیرون انداختن که این جاسوس است و حرف را میبرد برای آقای مدنی. من گفتم:« حاج آقا! من در زندان هستم. چه کارم به بردن حرف؟» بنده خدا آقای عالمی مرا میشناخت، هیچی نگفت.
من برگشتم زندان و دیدم ده پانزده نفر از افسران رده بالا را که آدم های خیلی خوبی بودند، گرفته و به زندان آوردهاند. پیغام دادم به آقای مدنی که حاج آقا! اینها آدم های خوبی هستند، بیخود اینها را گرفتهاند. اتفاقاً حاج آقا مدنی دو شب بعد آمد زندان و من گزارش کامل دادم. شهید مدنی دستور داد که خیلی از آنها را از زندان بیرون کنیم، چون بندگان خدا متدین و انقلابی بودند، ولی بچه های مجاهدین خلق، اینها را گرفته و آورده بودند. همین ها بعداً! کارهای ناشایستی کردند. بعضی وقت ها شیطان آدم را گول میزند و بعضی کارها را میکند که نه خواست خداست نه خواست پیغمبر خدا. اینها هم بیخود و بی جهت، مردم را میگرفتند و میآوردند من هم با اینها توی زندان دعوایم شد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج