گفتگو با حسین انزابی
ظاهراً پنج شنبه ها هم جلسه مشترکی بین شهید آیت الله قاضی طباطبایی(ره) و حجت الاسلام انزابی(ره) برقرار بوده است .
از دوران پدر شهید آیت الله قاضی طباطبائی ، یعنی حاج میرزا محمد قاضی طباطبائی ، پنجشنبه ها جلسه روضه در منزل ایشان منعقد می شد. آیت الله قاضی طباطبائی با تعهدی که به اهل بیت داشت، مقید بود که این روضه را همچنان ادامه بدهد . حتی روزهائی که در تبعید بود، در منزل ایشان باز بود و مردم می آمدند و جمع می شدند . منبری ها چند نفری بودند، می آمدند روضه می خواندند و صحبت می کردند تا آن جلسات به تعطیلی کشیده نشود . با اینکه پدر من ممنوع المنبر بود و در مجالس منبر نمی رفت ، ولی در آنجا صندلی می گذاشتند و ایشان روی آن می نشست و صحبت می کرد ، به این ترتیب می شد حجت آورد که این منبر نیست و صندلی است! ایشان در جلسات خصوصی هم صحبت می کرد و دیگر بغض داشت گلوی تیمسار مهرداد ، رئیس ساواک و ماموران او را می فشرد ، اما دیگر بیشتر از این نمی توانستند کاری کنند ، چون پدرم می گفت:«ما را ممنوع المنبر کردید. روی صندلی هم نمی توانیم بنشینیم ؟» پدرم چهارشنبه ها در مسجد آیت الله شهیدی صحبت می کرد . در آنجا نه روی منبر می رفت ، نه روی صندلی می نشست، بلکه یک پشتی می گذاشت که به مردم اشراف داشته باشد. پنجشنبه ها انقلابیون ممتاز ، اساتید دانشگاه ، دانشجویان این مساجد را پر می کردند . در روز 29 بهمن ، سردار صفوی و دیگران که یک مرتبه نیامدند قاتی قضایا بشوند ، از قبل آشنا بودند . اینها هم به بیت شهید آیت الله قاضی طباطبائی رفت و آمد داشتند و اگر هم احتیاط می کردند به مسجد شعبان یا مسجد آیت الله شهیدی می رفتند و در حقیقت ارتباطاتشان از طریق این دو مسجد با این دو شخصیت برقرار می شد و رابطه شان را از این طریق به امام و نهضت امام حفظ می کردند.
معمولاً فرزندان علما برای دوستانشان بسیار عزیز هستند و تکریم خاصی از آنها می کنند . از رفت و آمد های خاصی که به مسجد آقای قاضی داشتید و نوع برخورد ایشان با خودتان ، خاطره ای به یاد دارید ؟
شهید آیت الله قاضی طباطبائی بی نهایت زرگ و بزرگوار بود و به ما که قبلاً دانش آموز بودیم و بعد دانشجو شدیم ، جداً عنایت خاصی داشت .ادب و اخلاق شهید آیت الله قاضی یکی از ویژگی های بارز و برجسته ایشان بود . هنگامی که در مسجد مقبره ، مجلسی منعقد می شد ، ایشان دم در می نشست و به همه احترام می کرد و کوچک و بزرگ برای ایشان فرقی نمی کرد . اگر نشسته بود و کسی وارد می شد ، تمام قامت بلند می شد ، سلام و علیک و تفقد صمیمانه و از همه احوال پرسی می کرد . به همه لطف داشت . به بنده حقیر هم لطف داشت و این تصویر ذهنی که همیشه تبسم می فرمود ، پیوسته با من است . پدر ما یار غار شهید آیت الله قاضی بود . آنها هم هدف بودند ، هم مرام بودند، هم مرام بودند، همفکر بودند و اینها با محبت شهید قاضی که در هم می آمیخت ، احترام و لطف فوق العاده ای به ما داشت.
وقتی ایشان به خانه ما می آمد ، ما برادرها برای استقبالشان به صف می ایستادیم و ایشان با تک تک ما احوال پرسی و تفقد می کرد . خاطره ای از تواضع ، ادب و محبت شهید قاضی نقل کنم . ایشان شبی با کسی به دیدن پدر من آمده و در مهمانخانه نشسته بودند . یکی از شب های میلاد بود و ایشان پس از نماز مغرب تشریف آورده بود. یکی از خویشاوندان ، به مناسبت میلاد ، پدر ما را برای شام دعوت کرده بود. آقای قاضی در خانه ما بود. میزبان کسی را دنبال پدرم فرستاد که پس چرا شما نمی آئید ؟ پدرم یواشکی اشاره می کند که مهمان هست. آن فرد برمی گردد و خبر می دهد که آقای قاضی مهمان پدرم هست. میزبان که فهمیده بود آقای قاضی مهمان ماست، خودش بلند شده و آمده و گفته بود:«حاج آقا انزابی امشب منزل ما دعوت هستند و من آمده ام که شما را هم دعوت کنم. لطف کنید و بنده نوازی بفرمائید و تشریف بیاورید به منزل ما». شهید آیت الله قاضی بدون ذره ای تعارف و تکلف پذیرفت، مخصوصاً که میزبان ، خودش آمده بود و همان لحظه همگی بلند شدند و به منزل او رفتند .
این کار شهید آیت الله قاضی هم برای مهمانان آنجا و هم برای خود ما و هم برای کل جامعه ما برجستگی خاصی است که در بسیاری از شخصیت ها شاید وجود نداشته باشد که با این سرعت ، آن لحظه را دریابند و چنین تصمیمی بگیرند ، اما شهید آیت الله قاضی طباطبائی چون اسوه ادب بود، چون متخلق به زیبائی ها و نیکی ها بود، به سرعت در می یافت و عمل می کرد .
جمله ای را از مرحوم انزابی نقل می کنند که فرموده بودند اگر من خودم نماز جماعت نداشتم ، می رفتم و پشت سر آقای قاضی نماز می خواندم . اگر این نقل قول، صحت دارد ، بفرمائید بر چه مبنائی این حرف را می زدند؟
بله، من این مسئله را از مسجد مقبره و این قسمت ها عرض کنم . در دورانی که پدر من در مسجد مقبره منبر می رفت ، یعنی قبل از تبعید ها و دستگیری ها ، شهید آیت الله قاضی طباطبائی در آنجا نماز می خواند. نماز جماعت ایشان با آن سیادتی که داشت ، با آن وقاری که داشت ، با آن قرائت خاصی که هم در انتخاب سوره ها و آیه ها داشت ، همه را جذب می کرد . بدیهی است که جائی که همه دلشان می خواست بروند و پشت سر ایشان نماز بخوانند ، قطعاً پدر من مشتاق تر بود ، اما تکلیف داشت که مخصوصاً شب ها ، مسجد آیت الله شهیدی را دائر نگه دارد و در آنجا نماز جماعت را برپا کند . مسجد آیت الله شهیدی به هنگام نماز مغرب مملو از جمعیت بود و لذا آنجا هم پایگاه انقلاب بود و پدر من تلاش می کرد آنجا را حفظ کند.
در دوران 15 سال اختناق با آن همه مشکلات ، دو مورد خاص ، مخصوصاً ساواکی ها را به شدت می ترساند که یکی مسجد مقبره شهید آیت الله قاضی طباطبائی بود و یکی هم مسجد آیت الله شهیدی به امامت آقای انزابی . ساواک از این دو جا هراس داشت چون جمعیت در این دو جا پر می شد و فقط یک جرقه کافی بود که موج عظیمی را راه بیاندازد. به همین دلیل هم نباید مسجد آیت الله شهیدی را تعطیل می کردند، چون آنجا بخش مهمی از حرکت آیت الله قاضی طباطبائی بود و جدائی نداشتند . یک دل بودند و یک روح در موقعیت های ظاهری متفاوت . لطف ها و ارادت این دو بزرگوار نسبت به هم و به خانواده های هم ، دو جانبه بود و اینها را نمی شد از هم تفکیک کرد .
محرم اسرار شهید آیت الله قاضی طباطبائی ، سه نفر بیش نبودند: آقای یزدانی ، آقای انزابی و آقای الهی . برای هر طرحی که می خواست گرفته شود، این چهار نفر شور می کردند.البته آقای یزدانی مدتی به مشهد تبعید شد و آقای الهی در سالهای 50 زندان بود. با غیبت این دو نفر ، محرم اسرار آقای قاضی پدر من بود و آیت الله غروی ، مخصوصاً در سال های نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی .
هر اتفاقی که قرار بود پیش بیاید ، آیت الله قاضی با پدر من در میان می گذاشت ، از جمله بزرگداشت شهید آقا مصطفی. تهران و قم از تبریز گله کرده بودند که دیر واکنش نشان داده است ، چون تبریز این شخصیت ها را داشت و انتظار می رفت که زودتر عکس العمل نشان بدهد . شهید آیت الله قاضی و پدرم فوراً جلسه محرمانه ای را تشکیل دادند و تصمیم گرفتند که مجلس را منعقد کنند . پدر من ممنوع المنبر بود و لذا احتیاط می کرد که باز مسئله تبعید و زندان پیش نیاید . در آن زمان حضرت حجت الاسلام آقا زاده هم جزو خاصان بیت شهید آیت الله قاضی بود. مشورت می کنند که مجلس را در کجا منعقد کنند و چه کسی منبر برود که زیاد معروف نباشد که ساواک فوراً برود و او را دستگیر کند، ولی در عین حال مبارز هم باشد و حرف های لازم را بزند . برای محل ترحیم مسجد آیت الله بادکوبه ای در خیابان شهید آیت الله مدنی را انتخاب می کنند . این مسجد در کنار خیابان بود و به این دلیل آن را انتخاب کردند که بتوانند بلا فاصله آن روحانی را فراری بدهند . این مسجد دو در داشت. یکی دری که مردم از آن رفت و آمد می کردند ، یکی هم در خصوصی و شخصی . به محض اینکه واعظ از منبر پائین آمد، دورش را گرفتند و او هم عبا و عمامه را داخل ساکی گذاشت و از آن در مخفی فراری اش دادند . این تصمیم ، حاصل همفکری این چند شخصیت بود و بزرگداشت شهید آقا مصطفی واقعه بسیار مهمی بود که حکومت را لرزاند.
نکته دیگری که خیلی خاص بود و تصمیم آن از همین جلسه محرمانه بیرون آمد، مسئله 29 بهمن بود که از چند روز پیش کاملاً طرح و برنامه ریزی شده بود که برای انجام آن ، چه کسانی کجا باشند ؟ حرکت از کجا شروع شود ؟ در صورت وقوع اتفاقاتی ، چه تصمیماتی گرفته شود؟ و خلاصه جزئیات این رویداد کاملاً بررسی شده بود . 29 بهمن 57 اتفاق افتاد ، بی آنکه به مردم صدمه جدی برسد ، البته نه به این معنا که شهید نداده باشیم . منظورم از جدی نبودن صدمات این بود که مردم ، گیج و رها نبودند و می دانستند چه هدفی دارند و چه باید بکنند و نسبت به اتفاقی که پیش آمد ، تلفات فوق العاده کم بود. 29 بهمن 56 زمانی است که نهضت هنوز شروع نشده ، مردم در خیابان ها نیستند و اعتصابات هنوز شروع نشده اند و لذا رویداد بسیار موفقی بود و هیمنه حکومت را شکست و سبب پیروزی انقلاب شد.
در بعضی از عکس ها ، شهید آیت الله قاضی طباطبائی در صف مقدم راه پیمائی ها هستند . ایشان در کدام راهپیمائی ها حضور داشتند ، چون ظاهراً در 29 بهمن نبودند.
در 29 بهمن قرار بود ایشان و همچنین پدر من هم که هیچ کدام هنوز نرسیده بودند که این اتفاق افتاد. حرکت های سال 57 دقیقاً به رهبری امام بود و دیگر شبهه ای در این قضیه وجود نداشت . اینکه بحث روحانیت و پیشتاز چه کسی بود و چه کسی باید مردم را هدایت و حمایت می کرد ، شخصاً آیت الله قاضی طباطبائی و یاران ایشان بودند که پنجشنبه ها در منزل ایشان جمع می شدند، از جمله پدر من و آقایان آقازاده و بنابی ها و دیگران . لازمه حضور مردم در خیابان ها و انعکاس این حضور این بود که شهید آیت الله قاضی طباطبائی در میان مردم باشند ، چون وجود ایشان پیام امام بود و مردم همگی این تفسیر را داشتند که خشم ایشان، خشم امام است و خوشحالی ایشان ، خوشحالی امام و به همین دلیل وقتی ایشان ناراحت می شد، مردم از یکدیگر می پرسیدند مگر امام چه شده؟ بدون اینکه حرفی از امام به میان آورده شود، همه نگران امام می شدند، لذا حضور ایشان در صف مقدم، یکی این بود که ایشان پیام آور امام بود و و دیگر اینکه محلات و خیابان های تبریز باید فتح می شد و این جز به دست ایشان شدنی نبود.
منظورتان از فتح خیابان های تبریز چیست؟
این نکته خاص تبریز است و در هیچ شهری این ویژگی وجود نداشت. دیگران یعنی کسانی که یاوران امام نبودند، از راه پیمائی ها استقبال نمی کردند، نتیجتاً محلات باید تصرف می شدند. محله مقصودیه ، بیت آیت الله قاضی ، مسجد مقبره ، مسجد شعبان و مسجد آیت الله شهیدی در قبصه ایشان بود، اما آیا خیابان های عباسی و آب رسانی و بعضی از محلات دیگر در قبضه روحانیون دیگر بود و آنها اجازه راه پیمائی و حضور جمعی را نمی دادند، به خصوص به خانم هایشان ابداً اجازه نمی دادند. شهید آیت الله قاضی طباطبائی را همه مردم می شناختند و به ایشان اعتماد داشتند. یکی از کارهای مهم ایشان فتح خیابان عباسی است . در خیابان عباسی نه راه پیمائی انجام می شد و نه مساجد آن فعالیتی داشتند، لذا شهید آیت الله قاضی در عاشورای سال 57 که انقلاب اوج گرفت ، راه پیمائی را به خیابان عباسی کشاند . راه پیمائی انجام و در انتها، بیانیه ای خوانده شد و خیابان عباسی به نام حضرت اباالفضل العباس (ع) به این اسم ، نامیده شد. اگر آیت الله قاضی نمی آمد، این اتفاق نمی افتاد .
آیت الله قاضی پس از انقلاب هم نقش ویژه ای در تبریز داشتند، به خصوص در ایجاد وحدت بین نیروهای مردمی و رفع کدورت های گذشته . اگر در این زمینه نکته ای در ذهنتان هست ، بیان بفرمائید.
بله، ایشان در این امر سعی بلیغ داشت ، هر چند که صدمه این قضیه را هم خورد ، یعنی کتکش را هم خورد ، نفرینش را هم شنید ، بد و ناسزایش را هم شنید . البته باید این نکته را هم متذکر شوم که با نزدیک شدن به پیروزی انقلاب ، گروه های پیرو امام و گروه های مقابل خط امام ، کاملا خودشان را نشان دادند و مسئله حاد شد . درست است که ایشان می کوشید وحدت را حفظ کند ، اما مخالفت های جدی، آتش زیر خاکستر نبود و کاملا علنی بود .
در بهمن ماه پیروز شدیم و این پیروزی به نام و با رهبری امام بود. در بعضی از شهرها گروه هائی به نام خلق خوزستان ،خلق کرد ، خلق ترکمن و غیره سر برآوردند. واقعه خلق ترک ، هزینه سنگینی برای تمام مردم آذربایجان به همراه داشت. این مشکل در همان روزهای آغاز انقلاب، خود را نشان داد. بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ، همه کمیته های شهر فعال شدند، ولی جز چند کمیته خاص ، کمیته ای در دست آقای انزابی و آقای قاضی نبود . بقیه کمیته ها همگی در دست گروه مقابل بود و همه آنها سعی می کردند آقای قاضی را بکوبند و نامی از امام در شهر تبریز برده نشود.
در بهمن 57 من در ارومیه بودم و به خوی رفت و آمد داشتم . گاهی هم نامه های شهید آیت الله قاضی را به روحانی مبارز و زندان و تبعید دیده ماکو ، آقای سید اسلام موسوی می رساندم . جاده های آذربایجان شرقی و غربی پر از چماقدارانی بود که اگر عکس امام را روی شیشه ماشین کسی می دیدند، می آمدند و ماشین را خرد می کردند . اگر مشکوک می شدند که سرنشینان ماشین ممکن است از ارادتمندان امام باشند، ماشین و ساک را بررسی می کردند، در نتیجه ، ما تصویر امام را نمی زدیم و بعضی ها هم از ترسشان عکس آقای شریعتمداری را می زدند تا از شر چماقدارها محفوظ بمانند. در تبریز مگر کسی جرئت می کرد تصویر امام را در مغازه اش بزند ؟ شبانگاه حمله می کردند و شیشه ها را می شکستند و مغازه را آتش می زدند.
در چنین شرایطی ببینید آقای قاضی و یارانشان در این شهر چگونه انقلاب را پیش بردند! کمیته ها همه مسلح بودند، اتفاقاتی هم افتاد ، از جمله آمدند و به کمیته های طرفداران امام حمله و آنها را خلع سلاح کردند. در 22 بهمن پیروزی انقلاب در تهران اعلام شده بود و در روز 23 بهمن ما هنوز در تبریز درگیر جنگ و جدال بودیم . ظاهراً به نام منافقین تمام شد ، اما در واقع خلقی ها و یاران ساواکی شان بودند که در گوشه و کنار شهر تیراندازی می کردند . شاید مستحضر باشید که صدا و سیما دو بار به تصرف خلقی ها یعنی خلق ترک درآمد. این وقایع در تبریز اتفاق می افتاد و در به در دنبال این بودند که انقلاب را بکوبند.
تدبیر آیت الله قاضی برای مواجهه با این وقایع چه بود؟
ایشان با عقلانیت و خرد بی نظیری برخورد می کرد و به منزل تک تک بزرگان و علمای این گروه ها می رفت، البته نه برای اینکه اعلامیه و بیانیه بدهد ، بلکه می رفت و با آنها دیدار و وضعیت را تشریح می کرد و می گفت که امروز ، دیگر روز وحدت است ، روز جدائی نیست . باید اهداف رهبری دنبال بشود . تدبیرشان بسط آشتی و وحدت بود. اگر ایشان این شیوه را اتخاذ نمی کرد، وضعیت شاید بسیار سخت تر می شد. ایشان حتی با آیت الله شریعتمداری هم تماس گرفت و اسم ایشان را هم در تبریز برد. مسئله این نبود که نام آیت الله شریعتمداری حذف شود ، بلکه مسئله این بود که انقلابی به پیروزی رسیده بود و به تصدیق دوست و دشمن ، رهبر این انقلاب ، امام راحل بودند. هیچ کس در فکر این نبود که بزرگان و علما را بکوبد ، اما در جائی که خلق ترک و خلق کرد و خلق عرب و ... بر پا شود ، متاسفانه کار به جاهای باریک می کشد و لذا ناسزاها و تهمت ها و دشمنی ها نسبت به شهید آیت الله قاضی طباطبائی به شدت بالا گرفت تا سرانجام در غروب روز عید قربان به دست گروه فرقان به ترور ایشان انجامید . بی تردید برنامه و طرح این ترور توسط ساواک و قبل از پیروزی انقلاب ریخته شده بود، لیکن مجری این طرح ساواک ، گروهی از جنس «نهروانی » ها بودند.
نکته قابل توجه این است که جو و فضا هم آماده شده بود. شما می دانید که در روز شهادت مولا علی (ع)، ذکر لعنتی وجود دارد که : خدایا قاتلین امیر مؤمنان (ع)را لعنت کن، یعنی ضربه را ابن ملجم ملعون زد ، ولی فضا آماده بود و همه راضی شده بودند، همه هیاهوی این ترور را داشتند. در مورد شهادت آیت الله بهشتی هم این اتفاق افتاد و زمینه را برای ترور ایشان فراهم کرده بودند ، آن گونه که پس از ترور ایشان خیلی ها رقصیدند و شیرینی پراکنی کردند و بعدها بود که فهمیدند عجب اشتباهی کرده اند. در تبریز هم وضعیتی پیش آورده بودند که فضا برای ترور شهید آیت الله قاضی طباطبائی آماده شده بود . همه اینها هم نتیجه رفتارها و عملکرد «گروهک خلق ترک » بود که در واقع فضا را آماده کرده بودند و چنین اتفاق ناگواری پیش آمد .
آیا شهادت ایشان منجر به همان نتیجه ای شد که آنها می خواستند ؟
پیام خون شهید بیداری و آگاهی است . عظمت شهدا هم در همین نکته نهفته است . خوشبختانه بسیاری از مردم بیدار شدند ، هرچند ایشان هنوز هم دشمن و بدبین و بدگو داشت ، اما خیلی ها فهمیدند. پس از شهادت آیت الله قاضی ، مرحوم آیت الله مشکینی یک ماهی به اینجا آمدند و پس از ایشان، شهید آیت الله مدنی با حکم امام آمدند ، اما این خلقی ها قبلا سعی کرده بودند تحت عنوان احترام به آقای مدنی ، با شایعات و دروغ هائی رابطه بین ایشان و آقای قاضی را لکه دار و تلخ کنند . حتی در نماز جمعه ای که قرار بود آیت الله قاضی امام جماعت باشند ، تعدادی پشت سر ایشان نماز نخواندند و برگشتند، در حالی که آنها برای راه پیمائی روز قدس و سپس نماز آمده بودند. فضای تبریز آلوده بود و هنوز پاک سازی نشده بود و همچنان هم پاک سازی نشده است .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج