برترین ها - ایمان عبدلی:
پروفسور سمیعی یا (سیاست زدگی هفته)
گمان اشتباه جامعه ایرانی درباره درمان آیت الله هاشمی شاهرودی توسط پروفسورسمیعی، باعث موضع گیری هایی علیه پروفسور شد.
سه نکته درباره این ماجرا؛
یکم (حراج یک نخبه)؛ اسم و چهره پروفسور سمیعی در ذهن جامعه ما خیلی قدمت ندارد. او چند سالی است که نامی شده و به افراط در تلویزیون، استادیوم، فلان نشست عمومی و... حضور پیدا کرده. حضور پروفسور سمیعی و حجم صحبت ها و ستایش ها از او در رسانه های رسمی یک ذهنیت و پیش زمینه منفی برای افکار عمومی ساخته است.
به هر حال مطابق آن چه که عرف است چهرههای علمی طراز اول خیلی رسانه ای نمی شوند، اما پروفسور سمیعی گاها در حد یک سلبریتی ورزشی و هنری خودش را رسانهای کرده. وقتی او اندازهی رسانه ای شدن را رعایت نمی کند، دادگاه افکار عمومی هم او را در حد و اندازه یک سلبریتی مورد داوری قرار می دهد. آن کثرت حضور بی مورد و این همه ستایش های با مناسبت و بی مناسبت نوعی دافعه ایجاد می کند که جامعه از یک چهرهی علمی نمی پذیرد. ما احتمالا علم را کمی فروتن مآبانه تر و در پستو تر می پسندیم. سمیعی و رسانه های رسمی از سال ها پیش خودشان به فروپاشی این تصویر دامن زدند.
دوم (سیاست زدگی کینه توزانه)؛ این که پروفسور سمیعی برای شایعه درمان فلان مقام و مسئول دچار دردسر می شود و کار به اطلاعیه می کشد، نشان از این دارد که جامعه دردهای عمیقی دارد. دردهایی که به اعتراضات خیابانی بی ربط نیست. شاید اعتراضات خیابانی دیگر نمودی نداشته باشد، اما این دلیلی بر محو شدن آن در ذهنیت جامعه نیست. به زبان ساده جامعه پس از هر دوره اعتراض و بازیابی آرامش ظاهری، آن چه که نیاز دارد و به آن نرسیده است را درونی می کند، که بعدها به شکل عقده های سرکوب شده، سر باز خواهد زد.
نیازها وقتی پاسخ داده نشوند، بعضا به اشتباه می افتند و با هر پاسخ دروغینی در پی ارضا شدن هستند. پس جامعه ای که بهنگام و به اندازه پاسخ مثبتی برای رفع نیازهایش نگیرد، آمادگی افتادن به هر نوع کنش کینه توزانه را دارد. آن عقده ها این گونه از یک پروفسور انتقام می گیرد.
سوم (آبروی پزشکی)؛ روزگاری که شاید هم خیلی دور نیست پزشکی و طبابت آبرویی داشت. خیلی ها آرزو داشتند فرزندانشان را پزشک ببینند. کسی اگر در فامیل و بستگان خانم و آقای دکتری در چنته داشت، به هر بهانه ای افه اش را می آمد. قبل از غلبه مصرف و ایستا شدن شکل زندگی، دنیای پزشکی جور دیگری بود. رفته رفته با گسترش شهر نشینی و سکون انسان شهری نیاز به پزشکی فقط یک امر نجات بخش قلمداد نمی شد.
پزشکی در چرخه و روند سرمایه داری قرار گرفت هر روز بیشتر شبیه کاسبی شد. در این وضعیت در جوامع بیشتر توسعه یافته ابزارهای نظارت قوی تر، احتمال خطا را کاهش داد و در جوامعی با ساختارهای ضعیف نظیر ایران، اشتباهات بیشتر شد. حالا همان ها که پُز فامیل دکترشان را می دادند، هر کدام خاطره ای تلخ از اشتباهات پزشکی دارند. اینجا که پروفسور دچار اشتباهی نشده و اصولا او در خارج از ایران طبابت می کند، اما با همهی این اوصاف او در نهایت در قالب یک پزشک سنجیده می شود، پیشه ای که قداست گذشته را ندارد و ظن معامله گری در مورد آن می رود.
حسین عطایی یا (فریب هفته)
صحبتهای حسین عطایی، مهمان ده ساله برنامه حالا خورشید، بازتاب زیادی در جامعه داشته است. او در ابتدا به شدت تحسین شد و بعدتر شک و تردیدها به راه افتاد که آیا واقعا با یک نخبه طرفیم؟
به مرور تردید در مورد پیشنهاد تسلا و ولوو و اصلا ادبیات مورد استفاده این کودک که سفارشی و تنظیم شده می آمد، گمان یک فریب رسانه ای را پر رنگ تر کرد! با صحت و سقم ادعاهای نخبهی ده ساله کاری نداریم، آن چه شاید اولویت دارد مسالهی رسانههاست.
واقعیت این است که رسانه ها احاطه مان کرده اند؛ روی دیوارهای شهر، شعارها و طرح هایی است که خواست عده ای را تبلیغ می کند. در حاشیه اتوبان ها، بیلبوردها خودنمایی می کنند. تلویزیون دائما با نگاهی ایدئولوژیک مضامین مورد نظر خودش را در ذهن مخاطب فرو می کند. مجازیها ظریف تر و غیرمستقیم تر، آکنده از پیام های تبلیغی هستند که حداقل، امتداد حضور را ما را در آن فضا می خواهند. در چنین فضایی که حتی ایستادن در مترو هم شما را در معرض رسانه ها قرار می دهد (دستگیره های مترو حاوی پیام است)، آگاهی هر چند نسبی به ساختار رسانهها شاید بد نباشد.
هر قالب رسانه ای بنا به امکانات و خواست طراحانش با خودش نیاتی دارد و ذهن مخاطب را دچار می کند. همین برنامه «حالا خورشید» رشید پور که سعی دارد همگام با موج های خبری حرکت کند و انصافا جریان ساز هم شده، وقتی یک مهمان نخبه را دعوت می کند با پیش کشیدن بحث های که از ابهام سرشار است، فضایی را رقم می زند که دقیق نیست.
این که کسی مقابل دوربین، با ادبیاتی ویژه کمپین های تبلیغاتی سیاسیون از لیاقت شهروند ایرانی بگوید و بعد پیشنهاد تسلا را مطرح کند، در واقع بحثی را پیش کشیده که قابل اندازه گیری نیست. مشخص است در چنین شرایطی افراد زیادی از جامعه این امر را مسلم قلمداد می کنند، چون رد گیری و محاسبه ی چنین ادعاهایی برای مخاطب نمی صرفد.
این ادعاها چون با استفاده از نشانه های تثبیت شده در فرهنگ جامعه (کودک و معصومیت، ذهن نخبه ایرانی! ادبیات پوپولیستی) همراه می شود، ذهن را کاملا مغلوب می کند. این را هم در نظر داشته باشید که مثلا در فضایی مثل فوتبال یک پیشنهاد رسانه ای این چنینی با توجه به عرفی بدن ورزش فوتبال سریعا کشف می شود و ادعا باطل خواهد شد، اما علم امری نیست که مردم عادی بتوانند دربارهی آن به کشف برسند. وقار امر علمی، مردم را از عمیق شدن درباره آن پرهیز می دهد.
در هر صورت رسانه آکنده از این فرصت هایی است که می تواند مخاطب را تصرف کند. غلبهی بنگاه های اقتصادی و مساله سودآوری رسانه ها و البته خواست و نیات ایدئولوژیک گردانندگان، آن ها را مملو از این تمهیدات می کند.
این ناشی گری مردم در پذیرش هر خوراک پیشنهادی در صدا و سیما شاید از آن جهت است که هنوز به شکل واقعی گردش آزاد اطلاعات اتفاق نیفتاده. به عبارتی تا زمانی که ویترین رسانههای انتخابی مردم کوچک و محدود شده باشد، آن ها دائما کم تجربه خواهند ماند و در هر عرصه ای، فِیک ها می توانند جولان دهند. فرقی نمی کند یک فیلم سینمایی کپی شده ضعیف باشد که خودش را جای شاهکار جا می زند و یا یک جُنگ شبانه ی مغشوش! مواجهه بدون محدودیت با رسانه ها، قدرت تمیز جنس اصل را از تقلبی می دهد، تا شرایطش فراهم نشود، آش همین است و کاسه همین.
پی نوشت: این مطلب به بهانه بدبینی ها نسبت به ادعاهای حسن عطایی نوشته شده و موضعی در رابطه با اصل سوژه ندارد.
امیر حسین یا (قاتل هفته)
قتل فجیع ستایش توسط امیرحسین از همان ابتدای رسانه ای شدن حادثه تا پنجشنبه هفته گذشته که قاتل اعدام شد، بازتاب رسانه ای فراوانی داشت. خبر قتل، تبدیل به مجالی برای جنگ افغانستانی ها و ایرانیها شد. افغانستانی ها به عنوان جامعه ای که بیشترین مهاجرت را به ایران داشته اند و ایرانیها به عنوان میزبانانی که گمان می کنند خیلی از فرصت ها را به خاطر حضور این مهاجران از دست داده اند.
ما سال ها و از دیرباز میزبان اقوام گوناگون بوده ایم و حتی تحت هجوم ها قرارگرفته ایم. روزگاری مغول ها و بعدتر اعراب، هر زمانه با هجومی همراه بوده است و بنا به گزاره ای که خیلی هامان باور کرده ایم، این اقوام و فرهنگ ها را در خودمان حل کرده ایم (تصدیق این گزاره خودش نیاز به مجالی دیگر دارد)، حالا هم با هجومی در قالب دنیای مدرن مواجهیم، پس می توانم مهمانان همسایه را در خودمان حل کنیم، ما دربارهی امری مدرن از دست آویزهای تاریخی استفاده کرده ایم.
این پاراگراف همان چیزی است که تریبون های رسمی از مردم معمولی می خواهند، آیا این خواسته منطقی است؟
بله ما روزگاری دورتر یک وطن مشترک داشته ایم. همین امروز هم زبان هم را می فهمیم، اما این ها دلایل کافی برای جلوگیری از تقابل و جنگ بر سر منفعت مشترک در روزگار فعلی نیست. کما این که با غلبه جهانی شدن از طریق سرمایه داری، هر امری از معنای خودش تهی می شود. پس چیزهایی مثل زبان مشترک هم خیلی راحت در مقابل پدیده جهانی شدن و معنا زُدایی رنگ می بازند.
با این حساب دنیا، دنیای گذشته نیست و برای آرام کردن این تقابل، نمی شود از واژه هایی مثل فرهنگ مشترک استفاده کنیم شرایط کلا فرق کرده و اصلا فرهنگ هم خیلی نسبی تر و سیال تر شده و ماهیت ژله ای دارد. در ضمن به دلیل تکثیر رسانه ای، از خشونت معنا زدایی شده. همین رسانه هایی که در این نظام سود محور قرار گرفته اند برای کسب منفعت، خشونت را مثل سکس، ابزار سود آوری کرده اند و استعمال امر خشن به مثابه همذات پنداری مخاطب در این همه فیلم و بازی و.. باعث شده خشونت هم معنا زدایی شود.
با این شرایط حتی المان هایی مثل معونیت هم نمی تواند مردم را از تمایلات نژاد پرستانه و فاشیستی دور کند. آن ها گمان می کنند افغانستانیها جایشان را تنگ کرده اند، پس هر چه به ضررشان شود را پس می زنند. ما مهمان نواز ترین مردم دنیا نیستیم و افغانستانیها هم بی آزار ترین نیستند، چه بسی واقعیت اقوام را باید در حاشیه شهرهایی چون پاکدشت و ورامین و.. نگاه کرد.
گزارههای تاریخی به شکلی مستند و پژوهشی می تواند برای دردهای امروزمان چاره باشد، اما وقتی گزارهها را تبدیل به برچسب می کنیم، بدتر گمراهمان می کند.
مهدی طارمی یا (بدرقه هفته)
اولین قابی که مهدی طارمی به یادگار گذاشت و با همان قاب شناختیمش، لحظه ای بود که در دربی با یک نیمه قیچی جسورانه دیرک دروازه استقال را به لرزه در آورد و چند ثانیه بعد با یک ضربه سر توپ را جلو پای محمد نوری انداخت تا پرسپولیس به آن دربی برگردد بله! در پرسپولیس درخشان یک جوان ظهور پیدا کرده بود از جنس نبوغ و عصیان و غافلگیری.
شاید مدل ضعیف شده ای از علی کریمی، خب طارمی در این سه سال همه نوع دلبری و دل شکستن را انجام داد. فوتبال امروز آدم های غیرقابل پیش بینی کم دارد، به خاطر همین هم هست که مسی و رونالدو گل سر سبد می شوند، چون هر لحظه امکان دارد کاری کنند که فکرش را هم نمی کنیم! طارمی البته که در مقام قیاس با آن ها نیست، اما این غیر قابل پیش بینی بودن را تا مدل کت و شلوارش هم امتداد داده! این بار بیشتر شبیه ستاره ای مثل وین رونی سال های قبل.
این مثال ها قرار نیست از طارمی چیزی بسازد که نیست، اما یادآوری این است که ستاره ها این گونه اند؛ یک دربی را در می آورند و دو سال آقای گل می شوند و البته یکی از ارکان صعود راحت تیم ملی به جام جهانی نیز هم! اما از آن طرف امکان دارد شبانه عکس مشترکشان با رامین و تُرک ها بیرون بیاید و قضایایی که می دانید.
حوصله تان را سر نمی برم. لانگ شات ماجرا این است که طارمی 26 سال دارد و حق دارد حتی برای پول جمع کردن به یک لیگ عربی برود طارمی نخواسته برود و تا آخر فصل راضی به ماندن بوده، مدیران به قصد درآمدزایی او را در میانه فصل هل دادند. او حتی قبل تر هم در ماجرای ریزه اسپور گفته بود که برای پیشرفت به اروپا می رود. به عبارتی در تمامی این نقل انتقالات او بد عهدی نکرده، حتی محرومیتی هم که از کنار انتقال او برای باشگاه ساخته شده متهمانی دارد که امروز پشت طارمی پنهان شدند.
مطمئن باشید مدیرانی و واسطه هایی از آن پول گمشده به جیب زده اند و اصلا این ستارهی کم حرف بعید است چنان نبوغی منفی داشته باشد. برای هضم نخبه ها باید سطحی از پذیرش را داشته باشیم، وگرنه نه که فوتبال، بلکه تمام عرصه هایمان مملو از آدم های معمولی می شود، حالا وقت بدرقهی شکوهمند یک آقای گل دوست داشتنی است و باقی حرف ها مزخرفات است.