ماهان شبکه ایرانیان

زبان و ادبیات وحی در اسلام و مسیحیت

نگاه فرد مسیحی به قرآن با پیش فهمی از کتاب مقدس صورت می گیرد و یک مسلمان با پیش فهم قرآن به کتاب مقدس روی می آورد

زبان و ادبیات وحی در اسلام و مسیحیت
نگاه فرد مسیحی به قرآن با پیش فهمی از کتاب مقدس صورت می گیرد و یک مسلمان با پیش فهم قرآن به کتاب مقدس روی می آورد. به دلیل شباهت هایی که میان این دو دین وجود دارد و به ویژه به این دلیل که به عقیده یک مسلمان، اسلام تداوم و تکامل سنت مسیحی و یهیود است، به نظر می رسد که گاه با معیارهای مشابهی می توان به گونه ای معتبر به این دو وحی توجه کرد. این باور من است که شکاف عمیقی میان برداشت های وحی در این دو دین وجود دارد، به نحوی که چنین فرضیه ای ناگزیز به سوء تعبیراتی منجر می شود.
فرد مسلمان معتقد است که پیام عیسی همان چیزی است که در قرآن آمده است. اما وقتی با عهد جدید مواجه می شود با نقض ایده کتاب وحیانی خود روبرو می شود و به سختی می تواند درک کند که چگونه یک معما در می یابد. قرآن در ساختار و رهیافت، تفاوت گسترده ای با عهد جدید دارد و تا حدودی با بخش هایی از آن چه که او به عنوان متون وحیانی می شناسد شبیه است. یعنی با بخش هایی از شریعت، سرودها و متون نبوی عهد عتیق. او که با تفکر تحلیلی خو گرفته است با اجتناب از ملاحظه ای احتمالی فرم آن، به بحث و نقد در محتوای قرآن متمرکز می شود.
به نظر من مفهوم فرم یک وحی- چگونگی فرم مکتوب و وحی شده ی آن- پیش شرط فهم محتوای آن است. فرم وحی به گونه ای بسیار مهم با خاستگاه و محتوای آن ساخته می شود و به خودی خود گونه ای بسیار مهم با خاستگاه و محتوای آن ساخته می شود و به خودی خود گویای آن خاستگاه و محتواست. اگر ما چنین طرحی را برای هر وحی گزارش شده ای به کار ببریم می توانیم امیدوار باشیم که آن وحی را در معنای عمیق اصطلاح خود بفهمیم.
من کاملاً آگاهم که برخی از کسانی که به یک وحی تعلق دارند وحی دیگر را با اصطلاحات خود داوری می کنند و چنین عملی ناگزیز به هدف نخواهد رسید. به هر روی، من اینجا با فهم، پیش از ارزیابی و نقد سر و کار داریم، چرا که در نظر من اهمیت بسیاری دارد که ما چیزی را پیش از آن که ارزیابی کنیم، بفهمیم. از جهت دیگر ما به خاطر ارزیابی آن چیزی که زاییده خیال ماست می توانیم خطاکار باشیم، نه آن چیزی که ادعای مطالعه آن داریم.
اکنون توضیح مختصری از گونه های وحی در اسلام و مسیحیت و معنا و مفهوم آنها لازم است. بخشی از این مطلب ناگزیر به ساده سازی اختصاص دارد و برخی از عبارات پیش رو مستلزم نظرات متوازن برای نتیجه گیری است. به هر روی، از آنجا که هدف اصلی من مقایسه این دو دین است و اشاره به قوت هر یک برای پیروان دیگری، من به این ساده سازی نه فقط برای لزوم اختصار، بلکه برای استفاده در مقایسه نیز توجه خواهم داشت.

الف- گونه های وحی
 

1- اسلام
 

در اسلام وحی در قرآن متجلی شده است که به عنوان پیام مستقیمی از خدا به انسان از طریق حضرت محمد (ص) آمده است. موضوع اصلی در اینجا کلمات خداوند است که به سوی انسان فرستاده شده است و پیامبر تنها یک کانال برای انتقال است. عنوان او «پیامبر خدا» است که او را به عنوان کسی که پیام او را می گیرد و به مخاطبان انتقال می دهد توصیف می کند.
مکانیسم انتقال ساده است: قرآن از ازل در آسمان نوشته شده است. کتاب به برخی از انبیا با زبان ها و فرهنگ های گوناگون داده شده است، اما آمده است که این کتاب ها همه مفقود یا منسوخ شده اند. وحی نهایی قرآن ازلی به زبان عربی به محمد داده شده است تا در خلوص کامل برای بقیه ی تاریخ انسانی حفظ شود. داستان آغاز وحی به خوبی در عبارات صحیح بخاری آمده است (3 و 1):
نخستین وحیی که به پیامبر رسید رویایی واقعی در خواب بود، به نحوی که او هرگز خواب ندید بلکه حقیقت آن همانند پرتو شبان سپیده دم تابید. سپس او به تنهایی گرایید و خود را در غار حرا منزوی کرد، جایی که شب های مختلفی را برای عبادت در آن به صبح رساند، پیش از آن که به سوی خانه برگردد. او اقدامات لازم را برای این منظور انجام داد. سپس به نزد خدیجه بازگشت و تدارکات بیشتری برای دوره مشابه آماده کرد تا حقیقت به او نازل شد. وقتی که او در غار حرا بود فرشته به نزد او آمد و گفت: «بخوان» او گفت: «من از زمره کسانی نیستم که می توانند بخوانند.»
و ادامه داد: «پس فرشته مرا گرفت و فشرد و گفت «بخوان». و وقتی که من گفتم: «من از زمره کسانی نیستم که می توانند بخوانند»، مرا گرفت و دوباره به سختی فشرد، پس دوباره گفت: «بخوان»، من گفتم «من از زمره کسانی نیستم که می توانند بخوانند».
پیامبر ادامه داد: «پس او مرا برای بار سوم فشار داد و گفت: «بخوان به نام پروردگارت که آفرید؛ انسان را از علق آفرید؛ بخوان و پروردگار تو کریم ترین است» (96: 3-1)».
پیامبر خدا با این پیام بازگشت و در حالی که وجودش می لرزید به نزد خدیجه بنت خویلد رفت و گفت: «مرا بپوشان، مرا بپوشان». وقتی او را پوشاندند، آن هیبت او را ترک کرد.
مکانیسم وحی از خلال روایت بخاری روشن تر می شود. (1، 2):
عایشه ام المومنین روایت کرده است که حارث بن هشام نزد پیامبر (ص) آمد و پرسید: «یا رسول الله چگونه وحی بر شما نازل می شود؟» پیامبر، فرمود: «گاه شبیه طنین زنگ کاروان بر من فرود می آید و این در حالی است که سرما وجود مرا می گیرد؛ سپس فرشته از من جدا می شود و من آنچه که او گفته است را از حافظه می خوانم. گاه فرشته به شکل یک انسان نزد من آمد و سخن می گوید و من آنچه را که او می گوید باز می گویم.» عایشه گفت: و من شاهد بودم وحی در یک روز بسیار سرد بر او نازل شد و وقتی از او جدا شد پیشانی او خیس عرق بود.
در اینجا نکات جالب و متنوعی وجود دارد. نخست این که ما یک لحظه مستقیم از وحی را می بینیم وقتی که جبرئیل از سوی خدا فرستاده می شود تا کلمات منسجم پیام را برساند. سپس محمد آن را به اصحاب منتقل می کند، که بعدها آن را نوشتند.
دوم این که ما تأکید پیامبر را می بینیم که او نمی توانسته است بخواند. این امر خلوص پیام را مورد تأکید و نمادسازی قرار می دهد؛ همان طور که بکارت مریم می تواند به عنوان نماد و تأکید بر خلوص الاهی عیسی قلمداد شود. حتی می توان از علم نیاموختن گزارش شده محمد، ضرورت انتقال صادقانه پیام را دریافت: شخصیت او به هر شکلی بر پیام تأثیر نگذارد. (البته مسلمانان محمد را بیش از یک پیامبر برِ منفعل در نظر می گیرند، جایگاه او، به عنوان نبی، به او سبک زندگی، کلمات والا و حتی یک ارزش اتوریته وار می دهد.
برخی، سنت هایی را در خصوص سخنان و اعمال او در ردیف پس از قرآن قرار می دهند و الگوی او را متصل و حتی الهام آمیز می دانند).
درس نیاموختن محمد در گزارش وحی، سه بار مورد تأکید قرار گرفته، که این امر در زمره معجزات آمده است. قرآن در سطح والایی از شعر عربی است، به نحوی که قالب زبان آن، خواننده را مجذوب می کند. در حقیقت، زبان قرآن والاترین گونه زبان عربی تلقی شده است و به لحاظ سبکی چنان رفیع است که به خودی خود، دلیل کافی بر ماهیت معجزه وار وحی تعبیر می شود. وقتی از پیامبر معجزه ای برای صدور نبوت اش خواستند او تنها به قرآن اشاره کرد؛ و سواد نداشتن خود را مورد تأکید قرار داد که نشان گر خاستگاه الاهی این معجزه است.
در نهایت، ما می توانیم به فرم سبکی زبان در روایات فوق توجه کرده و این را به عنوان نمونه ای از محوریت زبان در وحی اسلامی تلقی کنیم. اگر طرز بیان این سنن، قابل اهمیت است پس طرز بیان قرآن چگونه خواهد بود؟ این متضمن کلمات منسجمی است که توسط خداوند از طریق جبرئیل فرستاده شده است، و نشان گر کلام ازلی مکتوب در آسمان است. پس استفاده از بیان منسجم در عبادت، قرائت آن با صدای بلند و یا حفظ آن فضیلت خواهد داشت: در اصطلاح مسیحی، زبان قرآن به خودی خود به معنای لطف است و ارزش عبادی بسیاری دارد، نقش زبان عربی حتی با جسم عیسی در وحی مسیحی مقایسه شده است. زبان کلمات و حتی حروف به خودی خود اهمیت دارند، به نحوی که دستور زبان عربی و خوشنویسی به شکل گسترده آموزش داده می شود و مؤمنانه گسترش یافته اند. به سختی می توان گفت که ترجمه ی قرآن غیر ممکن است. بهترین ترجمه باید تفسیری انسانی از پیام الاهی باشد و هیچ بدیلی برای زبان مقدس وجود ندارد.

2- مسیحیت
 

منشأ متون کتاب مقدس بسیار پیچیده تر از قرآن است و این قدر آشکار الاهی نیست. البته بخش هایی از کتاب مقدس، همانند تصویر قرآنی وحی است که به عنوان پیام های مستقیم از خداوند ارائه شده است. این نمونه ها بیشتر شامل شریعت موسی و بخش هاییت از انبیا می شود. اما چنین شکلی از وحی به گونه ی تطبیقی کمیاب است. بخش عظیمی از کتاب مقدس، آشکارا توسط انسان نگاشته شده است و نشان شخصیت ها و زمینه های فرهنگی آنها را با خود دارد. و این عمدتاً به گزارش هایی از وقایع در تاریخ انسانی، همراه با پاسخ ها، احساسات و بازتاب های انسانی به آن وقایع اختصاص یافته است.
بسیار حیرت انگیز است که برخی از مردم به دشواری می توانند مجموعه رنگ و وارنگی از متون انسانی وحی الاهی یکی بدانند. به نظر می رسد شیوه پدید آمدن قرآن مناسب تر باشد! اما مسیحیان بر مرجعیت الاهی متون مقدسشان اصرار دارند. چگونه می توانیم به این امر پی ببریم؟
شاید راه حل اینجاست که کتاب مقدس، وحی ذاتی نیست. این مسئله وقتی روشن می شود که آن را به عنوان بیانی وحی گونه از امر دیگری بدانیم که آن وحی اصلی است. پس ماهیت آن وحی اولیه است که می تواند شیوه تولید متون مقدس را تعیین کند.
این وحی اولیه در شکل های های مختلفی ظاهر می شود، اما شاید گفتن این مطلب ساده نباشد که در اصل، این خداست که در تاریخ عمل می کند: عمل متقابل او در قبال آفرینش اش و به ویژه با انسان. جنبه متعالی این عمل متقابل، یعنی عمل متقابل خدا با انسان و بنابراین وحی غایی خدا و رابطه او با انسان، در شخص عیسی مسیح متجلی است.
متون کتاب مقدس گزارش هایی از این عمل متقابل همراه با بازتاب اهمیت شان را نشان می دهند. آنها به واسطه عمل متقابل میان خدا و انسان پدید آمده اند و بنابراین هم کاملاً الاهی و هم کاملاً انسانی هستند. در برخی از تفاسیر به این نکته اشاره شده است که در ایمان مسیحی، فعالیت الاهی و فعالیت انسانی، نه در نسبت معکوس، بلکه در نسبتی مستقیم رشد می کنند. بنابراین نویسندگان کتاب مقدس، صرفاً کانال هایی نیستند که اراده و هوش شان توسط خداوند لغو شده باشد، بلکه بیشتر، استعدادهای انسانی را آگاهانه برای همکاری با خداوند در محدوده رابطه شان با او به کار می گیرند.

ب- معنا و مفهوم
 

بحث فوق تفاوت هایی عمیق در نگرش ها و انتظارات را در رابطه با وحی در این دو مذهب نشان می دهد. شاید خواننده کم کم متوجه شده باشد که چرا مسملانان و مسیحیان نمی توانند کتب مقدس دیگری را بپذیرند. ما اکنون نیاز داریم تا ادله ای برای دیدگاه های متباین آنها بیابیم.
در هر مورد، ما پروسه ای از خدا به انسان توسط انسان را مورد ملاحظه قرار می دهیم. ما پیش از این، چیزی از این جنبه ی «توسط انسان» را جستجو کردیم، همان طور که این بخش از پروسه به سادگی تمام مورد مطالعه قرار می گرفت. اما مکانیسم انتقال از طریق انسان، کاملا متکی به عوامل دیگری است، یعنی ماهیت خدا، ماهیت انسان و آن چیزی که منتقل شده است. این اتکا در اینجا سلسله مراتبی است: آنچه که منتقل شده است به ماهیت انسان و ماهیت خدا بستگی دارد و ماهیت انسان توسط خود خدا تعیین شده است.
آغاز کردن از مبنای این سلسله مراتب با بحث از ماهیت خدا در اسلام و مسیحیت و پس از آن بررسی گرایش «تاپ- داون» می نامند، ترجیح می دهم؛ آغاز کردن از جایگاه هایی که می توانیم ببنیم و می خواهیم تحلیل کنیم (مانند گونه های وحی)، و از آنجا به شناخت بنیادها برسیم. ما می توانیم گونه های وحی را که در بالا بحث شد. به عنوان سکوی پرش مان انتخاب کنیم تا از محتوای متون، پاسخ هایی برای پرسش هایمان به دست آوریم؛ گرچه این مستلزم آن است که به خود متون آنها نگاهی داشته باشیم.
چنین رهیافتی امتیازات مختلفی دارد. نخست، فهم عمیق تر و تصویر گسترده تری از این رهیافت مجزا به دست می دهد؛ دوم، به پرسش ها و پاسخ امکان می دهد تا اسیر ملاحظات محدوده وحی نشوند. بعید است که یک دین، پاسخ های روشنی به پرسش های مطرح شده توسط دین دیگر بدهد، چرا که این دو دین موضوعات متفاوت را بسیار مهم قلمداد خواهند کرد. پرسشی که توسط یک دین، پرسش بنیادی دانسته می شود ممکن است برای دین دیگرحاشیه ای قلمداد شود یا می تواند به گونه متفاوتی فهم شود.
در نهایت پیشنهاد می شود که عامل مشترک اسلام و مسیحیت- یهودیت (پس از توحید) دعوی آنها در خصوص وحیانی بودن است. پس وحی می تواند به عنوان یک نقطه آغازِ مناسب برای تطبیق در نظر گرفته شود.
1- چه چیزی منتقل شده است؟

الف- اسلام
 

همان طور که دیدیم در اسلام، فرایند انتقال در اصل شامل یک پیام می شود. یعنی اطلاعاتی را در بر می گیرد که از سوی خدا برای انسان فرستاده شده است: اطلاعاتی که خداوند انتخاب کرده است تا به انسان برساند. قرآن به عنوان بزرگ ترین لطف خدا به انسان شناخته شده است، به نحوی که اطلاعات آن برای انسان سودمند است.
2- چه نوع اطلاعاتی داده شده است؟
قرآن به عنوان یک هشدار (18، 4)، یک یادآوری (81، 27)، یک هادی و یک شاهد (46، 12) توصیف شده است. در خصوص داوری در جهان آینده هشدار می دهد، تاریخ مقدس و مسؤولیت کنونی را یادآوری می کند، رفتار انسان را راهنمایی می کند و به خدا و پیامبرانش شهادت می دهد.
شاید توصیف اساسی قرآن، کتاب هدایت برای بشر باشد: راهنمایی برای تمام جنبه های زندگی، قرآن همراه با سنت، مبنایی برای هدایت، نه تنها در موضوعات دینی بلکه در موضوعات سبک زندگی شخصی و خانوادگی، موارد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ارایه می دهد. هر جنبه ای از زندگی انسان تحت هدایت خداوند قرار دارد.

ب- مسیحیت
 

متون کتاب مقدس، محصولی در محتوای رابطه نویسندگان با خداوند تعبیر شده اند و بنابراین بیانی از این رابطه هستند. در برخی از موارد، آنها پیام های دیکته شده از سوی خداوند را بازگو می کنند: آنها بیشتر رابطه خدا با مخلوقات و پاسخ آنها را به او ترسیم می کنند. گفتیم که این همان وحی اصلی است. پس این وحی آن چیزی نیست که خدا اراده دارد تا انسان آن گونه باشد، بلکه وحیی است که خود خداوند انجام داده است و وحیی که انسان چگونه می تواند با او رابطه پیدا کند.
این تأکید حتی در آن بخش هایی از متون مقدس دیده می شود که عمدتاً با دستورالعمل یا با گزارش های تاریخی مرتبط باشد.
نخست شریعت موسی است که گویای هدایتی برای زندگی است. این شریعت در محدوده ی یک رابطه پیمانی میان خدا و قوم داده شده است و با درخواست هایی از خداوند اضافه شده است. در واقع، این دلیل برای عمل به یک شیوه ی خاص است که گاهی خداوند نیز می تواند به آن شیوه عمل کند: امید می رود که انسان بتواند تا حدی با شخصیت اخلاقی خدا همساز شود.
دوم، ما گزارش های عیسی مسیح را مدنظر قرار می دهیم. اناجیل، بسیاری از تعالیم او را توصیف کرده اند، اگرچه گفته شده است که این نشأت گرفته از خداست، اما توسط عیسی در روش و سخنان خود آمده است. جالب است که حتی نویسندگان اناجیل، کلمات خدا را به زبان اصلی اش نیز نیاورده اند و با تفاوت های مختلفی قضاوت کرده اند؛ به ویژه آنها با ثبت مستقیم کلمات سر و کار نداشته اند. به هر حال نویسندگان اناجیل بیشتر هم با اعمال عیسی ارتباط داشته اند و هم با کلمات او؛ و این چیزی نیست که نمونه ای از تبعیت به ما بدهد، همان طور که ماهیت او و پاسخ قوم به او مورد اشاره قرار گرفته است. در نهایت تأید بسیار زیادی بر تصلیب و رستاخیز شده است.
این همه مشخص می سازد که این پیام عیسی نیست که به عنوان شخص عیسی منتقل شده است و عمل او، که رابطه میان انسان و خدا را ممکن می سازد. عیسی خود محتوای اصلی وحی مسیحی را به ما نشان می دهد. او به ما نشان می دهد که خود خدا، رابطه متعالی میان خدا و انسان است و نیز راهی است برای ارتباط با خدا برای دیگر انسان ها.
روشن شد که وحی اسلامی اساساً با چگونگی زیستن انسان ها سر و کار دارد، حال آنکه وحی مسیحی بر رابطه میان انسان و خداوند متمرکز است. باید خاطر نشان سازیم که کتاب مقدس نیز دستورالعمل هایی برای زندگی دارد و قرآن نیز پیوند خدا با انسان را در تاریخ گزارش می دهد. اما تأکیدها متفاوت است و همان طور که می بینیم این تصورات، مبانی متفاوتی دارند.
انسان چگونه است؟

الف. اسلام
 

انسان مخلوق خداست که خداوند با پیام رساندن به او لطف می کند. اما انتقال باید به شیوه ای رخ دهد که انسان به هرشکلی آن را تغییر ندهد. عمل انسان در خصوص کلام الاهی نمی تواند آن را بی اعتبار کند: یعنی انسان کاملاً غیر از خداست.
بیشتر دیدیم که آنچه منتقل شده است اطلاعاتی است که اراده خداوند را به انسان نشان می دهد و او را به تسلیم شدن در برابر خود ترغیب می کند. این دو معنای مهم دارد. نخست اشاره دارد که آنچه انسان نیاز دارد در اصل شکل گرفته است. مخمصه عظیم او این است که او اراده و لطف خداوند را فراموش می کند. او فراموش کرده است آن چیزی را که شاید در آغاز در رابطه با توحید خدا و قیامت می دانسته است و نیاز دارد تا هشدار داده شود و در خصوص این موارد یادآوری شود. او همچنین نیاز دارد بداند که چگونه می تواند برای عبادت خدا و اجتناب از داوری عمل کند.
دوم اشاره دارد به این که انسان قادر است تا خواسته های خداوند را اجابت کند. خدا هرگز خواهان غیرممکن از انسان نیست. با این وجود اسلام از هرگونه ایده ی گناه اولیه دوری می کند. در گزارش های قرآنی، آدم و حوا به محض اینکه دریافتند به خود ظلم کرده اند، بخشیده شدند (7:10 و 35:2). گناه به عنوان چیزی تلقی شده است که به گناهکار آسیب می زند، نه به خدا؛ و خدا می تواند مستقیماً و بدون میانجی او را ببخشد.
بنابراین اسلام به انسان جایگاه عظیمی می دهد: او به واسطه لطف خدا امکان تبعیت از خدا را پیدا می کند، تا آنجا که او می خواهد و نیاز دارد تا تحت هدایت خدا قرار بگیرد، تا بتواند از خدا بخواهد و بخشیده شود اگر خدا چنان اراده کند. از طرف دیگر خواسته های خدا که درباره انسان هرگز بیش از توانایی او نیست با کمک خدا و اراده او محقق می شود.

ب. مسیحیت
 

اینجا ما با دیدگاه کمتری از توانایی های انسان، اما با دیدگاه والاتری از خواسته ی خدا از او مواجه ایم. قبلاً اشاره کردیم که خواسته های ویژه در کتاب مقدس غالباً مبتنی بر این ایده هستند که انسان باید چیزی از شخصیت اخلاقی خداوند را بازتاب دهد. به نظر می رسد که این یک درخواست عظیم است: این نشانگر آن است که خداوند از انسان امر غیرممکنی می طلبد، با اینکه انسان به هر طریقی باید به او شبیه شود. نکته ی نخست ناعادلانه است، اما نکته دوم می تواند به کفر منجر شود؛ و این برای اکثر ما آشکار است که انسان به طور عادی قابلیت دست یافتن به چنین برتری اخلاقی و متعالی را ندارد.
بیابید به بحث مان در خصوص وحی بازگردیم تا کلیدهایی برای فهم این دیدگاه مسئله محور از انسان و مسئولیت او در قبال خداوند پیدا کنیم. به یاد داریم که دیدگاه مسیحی درباره وحی بر رابطه میان انسان و خداوند استوار بود، که این بی درنگ سختی را کاهش می دهد. اگر خدا و انسان می توانند ارتباط پیدا کنند پس شباهت هایی باید در میان باشد. انسان اگرچه مخلوق است اما باید چیزی خداوند را بازتاب دهد؛ و خدا اگرچه نامخلوق است باید در برخی جهات یک انسان باشد.
به هرحال این تنها نیمی از دشواری را رفع می کند. در واقع، برای خدا ضرورت دارد که خود را آشکار سازد و نیز شیوه ای برای ارتباط انسان با خود نشان دهد تا رابطه شکل بگیرد. به عبارت دیگر انسان تنها به گونه ای بالقوه با خدا ارتباط پیدا می کند. برخلاف وحی، ارتباط گسسته شده است و انسان نمی تواند به صورتی رضایت بخش به پیام خداوند پاسخ دهد. وحی به ارتباط میان خدا و انسان منجر می شود و راهنمایی می کند که تنها می توان در محدوده آن ارتباط تبعیت کرد.
مخمصه انسان بیرون از دایره ارتباط از نوع فراموشی یا ضعف نیست. این فهم نیست بلکه خون است که آن رابطه را شکل می دهد. مخمصه انسان این است که او خارج از رابطه است؛ اما کتاب مقدس تعلیم می دهد که این حالت اولیه انسان نیست. در آغاز، رابطه وجود داشت، اما با طغیان انسان گسسته شد؛ طغیانی که نه تنها به انسان ضربه زد بلکه او را از خدا جدا کرد. بنابراین انسان به اطلاعات نیاز ندارد بلکه محتاج بازگشت است؛ و این تنها به دست خود خداوند محقق می شود.
پس در اسلام انسان نیازی به نجات ندارد؛ او قابلیت تعبیت از خدا را دارد و تنها نیاز دارد تا هدایت شود و برای تحقق مسئولیت خود در قبال خالق خود تقویت شود. او در فهم کتاب مقدس، ارتباط بالقوه با خدا ندارد چرا که او کاملاً متمایز از خداست. از جهت دیگر، فرد مسیحی انسان را بالقوه بزرگ تر می بیند اما- تا زمانی که بازگردد- عملاً حقیر است. جز این که او از طریق عیسی مسیح حفظ شده است، او تنها جرقه ای از توانایی های خود را می شناسد و هرگز نمی تواند با کارهای خود، خداوند را راضی کند.

الف. اسلام
 

درباره خدا در قرآن بسیار سخن گفته شده است و اشاره شده است که خلقت گویای اوست؛ اما ماهیت اساسی خداوند متمایز از مخلوقات است و نمی تواند توسط انسان درک شود. ما می دانیم که خدا یکی است و اسما و صفات مختلفی دارد و در هر آنچه که اراده کند بسیار قدرتمند است. اما ما تنها آن چیزی را می بینیم که او برگزیده است تا در پیام خود از طریق انبیا نشان دهد. بگو او خدایی است یکتا/ خدای صمد/ نه کس را زاده نه زاییده از کس/ و او را هیچ همتایی نباشد. (سوره 112)
خداوند بالذات بزرگ است و تمایز از هر آنچه که آفریده است. قدرت عظیم و اراده قدرتمند او، در مرکز صفات او ظاهر می شود. این اشاره به آگاهی او از همه چیز دارد، خدای خردمند، شنوا، بینا، داور، والا، توانا، مستقل، یکتا و متعالی. چنین تصویری مفهومی از بحث پیشین ما را ارائه می دهد. این خدا نمی تواند با انسان به عنوان یک دوست، یک برادر یا یک پدر ارتباط پیدا کند و نمی تواند به هر شکلی تحت تأثیر اعمال انسان قرار گیرد. این ایده که او می تواند توسط گناه انسان آسیب ببیند، اگر نه کفرآمیز، مضحک است. ایده ی کتاب مقدسی هبوط در چنین محتوایی بی معناست و ایده ی نجات، زاید؛ از آنجا که تأثیر عمده گناه، آسیب رساندن به انسان است و نه قطع رابطه با خدا، نیاز به هیچ بازگشت ارتباطی نیست. خدای قادر می تواند او را ببخشد همان طور که او را انتخاب کرده است: هیچ واسطه ای نیاز نیست و به علاوه هیچ چیزی ممکن نیست چرا که هیچ چیز و هیچ کسی نمی تواند با خدا مشارکت داشته باشد.
به هر روی این تصویر کاملی از خدا نیست. خدا به طور کامل از خلقت خود دور نیست بلکه انبیا را انتخاب کرده است تا با انسان سخن بگوید. انسان بدون این وحی در نادانی و تحت قضاوت باقی می ماند اما خداوند لطف خود را به انسان در مخصمه اش نشان داده است. او نه تنها قطعیت روز جزا را مؤکد کرده است، بلکه نشان داده است که انسان چگونه باید در زمین به خوبی زندگی کند و امیدوار باشد که پس از مرگ، بهشت را به دست آورد.
پس می بینیم که خداوند با قدرت و خرد خویش انتخاب کرده است که متکلم، حامی، هادی، نیکخواه، عاشق، حافظ، بخشنده و رحیم باشد. او با مهربانی و رحمتش نه تنها انسان را خلق کرده است بلکه همه نیازهای او را برآورده است: او به انسان وحی فرستاده و به واسطه قرآن هدایتش کرده است. این مهربانی و رحمت است که فرد مسلمان همواره در نمازهای خود او را یاد می کند و اعلام می کند که خدا حاکم خلقت است و صاحب روز جزا و متضرعانه هدایتش را خواستار می شود.
ستایش خدا را که پروردگار جهانیان/ رحمتگر مهربان/ مالک و پادشاه روزجزاست. / تنها تو را می پرستیم و به جز تو از کسی یاری نجوییم./ به راه راست ما را راهبر باش/ راه آنان که برخوردارشان کرده ای، نه کسانی که در خور خشم اند و نه گمراهان. (سوره 1)

ب). مسیحیت
 

ما این ادعای عظیم را مورد توجه قرار دادیم که کتاب مقدس وحی خود خداوند را در ارتباط با انسان و در نهایت با مسیح ثبت کرده اند. این نشان می دهد که ما باید بتوانیم بیشتر درباره خدا سخن بگوییم، اما این همچنین نشان دهنده راز عظیمی در ارتباط با اوست. این راز، یک خدای نامحدود در ارتباط با انسان محدود است. اینجا بحث پیش می آید که برای فهم چیزی از این راز، اگر درست باشد، خدا چگونه باید باشد.
نخست، اگر ارتباط وجود دارد خدا باید شبیه انسان باشد. به زبان کتاب مقدس، انسان به صورت خدا ساخته شده است. البته که این صورت توسط گناه، آلوده شده است، اما ما باید بتوانیم چیزی در خصوص خداوند از شناخت مان نسبت به انسان بفهمیم. ویژگی های انسانِ طرف ارتباط شامل خصلت هایی از قبیل عشق، نفرت، آگاهی های اخلاقی، احساس و زبان می شود و همه این ها به عنوان بازتاب هایی از ویژگی های مشابه خداوند تلقی شده اند. خدای مسیحی یک خدای شخصی است.
دوم، ذات خدا متضمن ارتباط است. اگر خدا یکی است و پیش از او چیزی برای ارتباط خلق نشده است، این چگونه با هم سازگار است؟ پاسخ این است که خدای ازلی با خود ارتباط داشته، خود را دوست داشته و با خود مشارکت داشته است. این به طور قطع یک راز است که فرد مسیحی آن را به عنوان تثلیث توصیف می کند. کتاب مقدس از عیسی مسیح به عنوان یگانه با خدا سخن می گوید، همان گونه که از ابد وجود داشته و در آفرینش فعال بوده است؛ و از روح القدس همان گونه که با پدر و پسر از یک سرشت بوده و هستند سخن می گوید. برای گفتن اینکه این سه، یکی هستند، باید کل مطالب کتاب مقدس را به طور دقیقی جمع بندی کرد که به خودی خود مسایلی را در پی دارد. نویسندگان دیگری از این بحث کرده اند: اینجا ما تنها به یک دیدگاه اشاره می کنیم که از عشق ابدی، انتقال و ارتباط از خدا بحث می کند.
خداوند یگانه ای است که در تاریخ آشکار شده است. بنابراین ما می توانیم چگونگی خداوند را در آنچه که انجام داده است ببینیم. او غالباً به عنوان خدای اسرائیل یا پدر عیسی توصیف شده است تا در خصوصیات و مشخصه هایش؛ پس ما می توانیم امیدوار باشیم که او را به خوبی از طریق گزارش های رفتارش و به واسطه تجربه شخصی اعمالش در قبال ما درک کنیم. بنابراین توصیف خداوند به عنوان وجودی که «چه می کند» مناسب تر از توصیف او به عنوان «چه هست» است. در نهایت، خداوند، خدایی است که می آفریند عشق می ورزد و حفظ می کند. نیز خدایی است که داوری می کند و شرور و پستی را از بین می برد. وحی نهایی خداوند در تاریخ در قالب عیسی مسیح است.
هیچ انسانی دیگر خدا را نخواهد دید، جز پسر که در محضر پدر است، او که خود را شناختی کرد. (یوحنا 1:18)
پرسش «خدا چگونه است» نهایتاً از مطالعه ی شخص عیسی مسیح در گزارش های عهد جدید پاسخ می یابد که این امر به خواننده واگذار می شود. این فصل بسیار دشواری است. بحث ماهیت خدا در صفحات محدودی از متون بشری هیچ معنای قابل درکی نخواهد داشت. من تنها توانستم تأکیدات کلی را بیان کنم و مطمئنم که خواننده به فهم عمیقی از طریق مطالعاتش در خصوص قرآن و کتاب مقدس دست خواهد یافت.
بی تردید بحث ها و نقدهای زیادی می تواند در خصوص محتوای این مطالب مطرح شود. به ویژه برخی عباراتی که مستلزم شرح و تفصیل بیشتر و گزارش های متوازن تر است، همان طور که قبلاً ذکر شد. این مقاله اما تلاشی بود در پاسخ به این که چرا مسیحیان و مسلمانان، کتب مقدس یکدیگر را بد می فهمند و بد تعبیر می کنند.
از نظر یک مسیحی، قرآن یک فرم تصنعی و کسل کننده دارد. او به ایده ی یک زبان مقدس عادت ندارد و قادر به فهم زبان منظوم عربی نیست. و این بسیار مهم است که این زبان آن چیزی را که او از وحی انتظار دارد برآورده نمی کند: یعنی به نیاز انسان به بخشش، نجات و ارتباط با خدا به عنوان در بردارنده مرگ عیسی مسیح، الوهیت او و آموزه ی تثلیث.
از سوی دیگر، از نظر یک مسلمان، اکثر متون کتاب مقدس، آشکارا منشأ بشری دارند و با آنچه که او به عنوان وحی الاهی می شناسد، مطابقتی ندارد. آنها بیشتر به سنت ها می نگرند اما انتظارشان در هدف گذاری برای ارائه یک شیوه روشن از سبک زندگی چندان درست نیست. آنها جزییات شیوه زندگی عیسی را که می تواند برای تنظیم زندگی روزمره به کار رود مدنظر قرار نمی دهند و حتی زبان اصلی پیام او را نمی گیرند. این موقعیتی که در عهد جدید به عیسی داده می شود و تأکیداتی که بر نجات از طریق مرگ عیسی می شود از نظر آنان زائد است.
اعتقاد من بر این است که اگر مسیحیان و مسلمانان کتاب مقدس دیگری را بفهمند، نمی توانند تنها بر مشابهات یکدیگر تمزکر کنند و نمی توانند آن را با کاربرد دیدگاه خود از وحی به کار گیرند. آنها باید بیشتر در جست و جوی شناخت و فهم تفاوت های بنیادی در شیوه اندیشه باشند و سپس مهم است که شیوه متفاوتی از اندیشه را مجدانه پیگیری کنند.
من بر این باور نیستم که این شیوه کاملاً مسیحیان و مسلمانان را به موافقت با دیگری ترغیب کند. این دو مذهب، متفاوتند و عدم توافق، ناگزیر است. اما بگذاریم این عدم توافق مبتنی بر شناخت و احترام باشد نه جهل.
منبع: فصلنامه تخصصی ادبیات و اسطوره ثریا شماره پنجم
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان