فرجام خشکی و بی حاصلی؛ مفهومی مخالف در حدیث رویش
در مقابل تعابیرگیاهی قرآن کریم در خصوص زایش و زندگی انسان، بهره گیری این کتاب از مفهوم مخالف، یعنی فرجام خشکی و بی حاصلی نیز محل توجه است:
دیدیم که هنگام سخن مریم، از خرمای تازه و «آب روان» یاد شد، اما زن ابولهب، حمالة «الحطب»ی است که در گردن خود که باید جای زینت و ظرافت زنانه و مادرانه باشد، «لیف خرما»ی خشکیده برای آتش بیاری و آتش افروزی دارد. تنه های برکنده و خشکیده نخل را در عاقبت قوم عاد نیز می بینیم: بادی سوزان بر آنان وزید و ایشان را مبدل به تنه های خشکیده خرما کرد. قرآن کریم، نصیب قوم ثمود را که برخورداری از «آب» در کنار «ماده شتر» را نخواستند، بادی خشک و سوزان شمرد که آن قوم را تبدیل به «هشیم محتظر» کرد. چنان که سوره قمر درباره این دو قوم می گوید: « إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا صَرْصَرًا فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُّسْتَمِرٍّ، تَنزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ.... إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَکَانُوا کَهَشِیمِ الْمُحْتَظِرِ» (قمر، 31-19).
«هشیم محتظر» باقی مانده علوفه گوسفندان است که در زیر پای آنان، پایمال می شود و نیز هر چیز تازه ای می باشد که خشک شده است. قرآن کریم، فرجام زورمندان «صاحب فیل» را نیز «علفی جویده شده» می شمارد. (قرطبی، 17 /142) فرجام هبوط به منزلت خس و خاشاک را در خصوص قومی دیگر نیز می بینیم: « فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاء فَبُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (مؤمنون، 41). «غثاء»، عبارت از خس و خاشاک بازمانده از سیلاب است (ابن منظور، 15 /116) و این داستان فرجام قومی کافر پس از قوم نوح است که خود با سیلاب مردند و داستان آنان در سیاقی مشابه و متصل به داستان نوح آمده است.
قرآن کریم، بهشت را باغ هایی پر آب و درخت و حیات آخرت را حیوان، حیاتی حقیقی و فوران کننده (حیوةً تغلی و تفور)، می نامد. (سبزواری 1 /6؛ مکارم شیرازی، 16 /339؛ طباطبایی 16 /149) در مقابل جهنم، «دار البوار» (بایر و خشک و بی حاصل) ذکر می شود (ابراهیم، 29-28). (1) این تعبیر پس از آن تمثیل معروف قرآنی در خصوص «شجرةٍ طیبةٍ» و «شجرةٍ خبیثةٍ» آمده است: (ابراهیم، 26-24). در این «دار البوار» خواسته دوزخیان از بهشتیان جرعه «آب»ی است تا آنان را دمی از آن خشکی و سوزش تسکین دهد (اعراف، 50) و باز می بینیم که همین سوره، اعمال کافران را همچون خاکستری که باز مانده هیزم و وقود سوخته است، در معرض تند باد می شمارد: « مَّثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ» (ابراهیم، 18).
آب و زن و درخت در مقارنه ی بین سوره ای
حال با این تمهید در باب نگرش قرآن به پدیده ها و نمادهای بالا، به مقارنه این موارد در میان پاره ای سوره های قرآنی می پردازیم که داستان زن و زایش و رویش ناشی از وجود او، در آن ها بارز است. نگارنده در میان نظرات راجع به جمع قرآن، بنا به دلایل عقلی و نقلی که وجود دارد، (2) نظریه جمع توقیفی قرآن کریم را می پذیرد و به ارتباط میان سور مجاور و نیز نقش فواتح سور در تبیین موضوع سوره های قرآنی قائل است که خود از جمله مباحث محل اعتنا در کتب علوم قرآنی است. سیوطی، بابی را در این زمینه گشوده و از قول امام فخر رازی نقل می کند که بیشترین لطایف قرآن در ترتیبات و روابط آیات و سور نهفته است. (سیوطی، 247-234) سوره هایی که هم اکنون مورد بررسی قرار می گیرند، از هر دو نگاه درون سوره ای و برون سوره ای مورد توجه قرار می گیرند. با توجه به اینکه سوره های مکی و فشرده اغلب در پایان قرار دارند، این بررسی از پایان قرآن به سوی آغاز آن است (4):
کوثر و ماعون
در سوره کوثر، از خیر کثیر سخن می رود و «کوثر»، مقابل ابتر قرار می گیرد و این همه به برکت تولد یک «دختر» است. در روایات رسیده از فریقین، مصادیق متعددی برای کوثر، از جمله «نهر و حوض»ی بهشتی، ذکر شده است که سخن آیت اللّه طالقانی در جمع آن ها قابل توجه است:
... مظهر دیگر و مثل کامل این کوثر، گفتار آن حضرت بود که برای همیشه سرچشمه ایمان و معرفت و حکمت است. و همین کوثر، از مجرای توارث و تربیت خاص در وجود امامان و ذریه پاکش جریان یافت و موجب تکثیر نسل او و هدایت خلق گردید. چنان که از یگانه دختر اطهرش با آن همه دشمنی ها و کشتارها فرزندانی با ایمان و غیور پدید آمدند و برای هدایت و نجات خلق به هر سو پراکنده و افزوده شدند و منشأ فیض و هدایت خلق در هر زمان گردیدند و همچنین هر یک از علمای اسلام که وارث معارف قرآن و پیوسته به روح محمد(ص) و وحی او می باشند، فرزندان روحی آن حضرت و شعبه ای از نهر کوثرند و لایزال سرچشمه اصول و فروع اسلام از افکارشان منفجر شده به سوی فراگیرندگان جاری می شود، چه مردم زمان آن ها را بشناسند یا نشناسند.... اوصافی که در روایات از طرق مختلف، درباره حوض یا نهر کوثر شده، تمثیل و اشاراتی است از همین سرچشمه وحی و
نبوت، چنان که از رسول اکرم نقل شد: « کوثر نهری است در بهشت که پروردگارم به من وعده داده، در آن خیر بسیار است، از عسل شیرین تر و از شیر سپیدتر و از یخ سردتر است، دو لبه آن زبرجد و ظروف آن از نقره می باشد، هر کس از آن بنوشد، تشنه نشود» و یا اینکه «در بهشت بوستانی نیست، مگر آنکه در آن از کوثر نهری جاری است».
نهر کوثر- چنان که در بعضی روایات آمده است- از زیر عرش جریان دارد و چون مبداء و نهایت منبع کوثر از زیر عرش فرمانروایی پروردگار است و به صورت وحی جریان دارد، خروشان و پاک کننده و درهم شکننده و بالا برنده و گسترش یابنده و سازنده است و در هر جهت و هر ظرفی و پدیده ای مظهری دارد، برای ظرفیت های قابل، خرمی و تحرک و کمال و نیرومندی و خوشی می آورد و برای ظرفیت های ناقابل، تباهی و افسردگی و زوال در بر دارد. این گونه آثار و نمودارها از مراتب و مجاری وحی رخ می نماید، گر چه سرچشمه و کوثر آن از نظرهایی پنهان باشد- چه غریزی و محدود مانند وحی زنبور عسل باشد، یا عالی و عقلی چون وحی پیمبری. (طالقانی، 4 /280-278)
سوره قرینه ی کوثر که از ارزش های مقابل «کوثر» سخن می گوید، سوره ماعون است. صدق و اخلاص و سرشاری و نماز و انفاق «کوثر» و ارزش های معطر و متعالی فردی و اجتماعی آن، جای خود را به شکم پرستی و منع و سهو و ریاکاری «ماعون» می دهد. به روشنی می بینیم که خداوند سوره ماعون رابا نوعی حالت گلایه و انکار آغاز می کند. «تکذیب دین» و «راندن یتیم» را در کنار هم می آورد و دو چیز از جنس هم می شمارد. بر خلاف پیوندی که در سوره کوثر میان نماز و قربانی و به عبارت دیگر رابطه با خالق از یک سو و با مخلوق از سوی دیگر و نیز ارتباط قلبی با عرش و ارتباط فکری و پیوند اجتماعی با فرش وجود دارد، «نماز خوان» سوره ماعون هم از نماز خود «ساهی» است، هم آن را با شرک خفی آلوده و هم فشرده دست و تنگ چشم و «مناع خیر» است؛ نه از نماز وی سودی به خودش می رسد و نه از مال و امکانات او فایده ای به اجتماع.
دراینجا برداشتی ذوقی، استنباطی و ادبی را از سوره کوثر می آوریم. برداشتی که از زبان دانه ای، ندای کوثر و خطاب آن را متوجه همگان می سازد و آن را در شخص رسول اکرم(ص) محدود و محصور نمی سازد:
«... ناگاه بادی آمد و مرا از درخت مهربان جدا کرد. به هنگام جدایی، نگاه غم انگیزی به من کرد و با چشمانی اشک آلود گفت: در انتظارت هستم تا شکوفا و سرسبز به سویم برگردی، به امید دیدار. انواع وسوسه ها به گوشم می رسید؛ همه آن ها مرا به خیالی فرا می خواندند.
دراین میان، ندایی توجه مرا به خود جلب کرد و دلم را ربود: تو بزرگ هستی، کوچک نیستی، بسیار هستی، کم نیستی...به لرزه افتادم. گفتم: کیستی؟ گفت: من دوست تو هستم. نامم کوثر است! گفتم چه کاره ای؟ گفت: هر که خود را کم و کوچک ببیند، من به او نهیب می زنم که تو کم نیستی، بسیار و کوچک نیستی، بلکه بزرگی. گفتم من که ظاهراً همین هستم که می بینی؛ یک دانه کوچک. گفت: به ظاهر همین هستی، اما در درونت یک درخت شکوفا و سرسبز و سر به فلک کشیده پنهان است. اگر خوب گوش دهی، صدای او را از سینه ات خواهی شنید که از تو طلب آزادی و رهایی می کند. به او گفتم: حال چه کار کنم؟ گفت: معلوم است؛ آزادش کن. گفتم: چگونه؟ گفت: پوسته هایت را بشکاف تا درونت بشکفد. گفتم: چگونه؟ گفت: باید زیر خاک روی. گفتم: آن جا تاریک و خطرناک است! گفت: راهش همین است.
غم و حزن شدید، مرا در بر گرفت و اشک در چشمانم حلقه زد، آن ها می گفتند که من زیر خاک نابود خواهم شد و اثری از من باقی نخواهد ماند. کسی که خود را دوست من نامید، نوازشم می کرد و دلداری ام می داد: غمگین مباش، تو را گوهر گران بهایی است که آن ها از آن غافل اند. از درخت شکوفا و دنباله داری که درون سینه ات نفس می کشد نا آگاهند. مدت ها در ظلمات زمین بودم، هر گاه احساس خستگی و نومیدی می کردم، او خود را به من می رسانید و نیرویم می بخشید. آرامش و صفای خاطرم آنگاه افزوده شد که احساس کردم پیرامونم طراوت و رطوبت خاصی یافته است. آری آب بود که به خاطر من از آسمان به زمین باریده بود و در اعماق زمین خود را به من رسانده بود تا در مسیر شکوفایی یاریم نماید. وقتی پوسته هایم مرطوب شد، امیدم برای رویش افزوده شد و قساوت و سختی و رکود از وجودم کنار رفت و نرمی و عطوفت جایگزین شد و جان و جریان خاصی در خود دیدم، آن سان که گویی حیاتی نوین یافته باشم.
آب مرا در کنف مهر خود پرورید و از آن سختی و سفتی که گرفتارش بودم، رهانید و چشم دلم را گشود و بینایم ساخت تا به ثروت بی پایانی که در اندرون داشتم و پیش تر، کوثر نیز، خبر ازآن داده بود، واقف گردم و حقایق درونی ام را شهود نمایم.
مدنی بدین سان سپری شد. تا اینکه روزی احساس کردم کسی از درونم به پوسته ام ضربه می زند. فشار سنگینی بر من وارد شد. وقتی به خود آمدم، دیدم پوسته ام شکافته و از سینه ام جوانه ای شکفته است! حیاتی نوین یافته بودم؛ چیزهایی می دیدم و می شنیدم که قبلاً نمی دیدم و نمی شنیدم. خوشحال شدم و فریاد زدم. کوثر تبریک می گفت و نوازشم می کرد.
دیگربه او اطمینان کامل داشتم و انا اعطینای او را با تمام وجود تصدیق می کردم و به تمامی وعده های او راجع به خودم و دشمنانم، امید بسته بودم. تا خوشحالی مرا دید، گفت: این آغاز حیات نوین است، باید سیر خود را ادامه دهی، تا تمامی کوثرهای وجودت هویدا شود. دائم باید در نماز باشی و هیچ گاه از این حالت، خارج نگردی تا چشمه های درونی ات بجوشد و جاری گردند. اگر لحظه ای از این حالت خارج شوی و به همین یک جوانه ات دلخوش گردی، همانجا متوقف خواهی شد و دیگر بالا نخواهی رفت.
توصیه های او را به جان پذیرفتم و روزهای متمادی به تلاش و مجاهده پرداختم؛ با موانع راه مبارزه کردم و وسوسه های دشمنان زیرزمینی را که می کوشیدند، متوقفم سازند، از خود دور نمودم و بنابر توصیه های کوثر، خودم را دائم در نماز نگاه داشتم، تا اینکه روزی سر از خاک بیرون آوردم و از تاریکی زمین خلاص شدم و به لایه ای دیگر از کوثر هستی ام راه یافتم. چشمم به لاشه برخی از دوستان قدیمی ام افتاد که خشک و تباه شده بودند و سرمایه وجودی آن ها فاسد شده و از بین رفته بود. به حالشان افسوس خوردم. برخی از آن ها هنوز زنده بودند و روی زمین می گشتند. فریاد برآوردم تا به آن ها بگویم که من خودم را یافتم، اما گویی آن ها در عالم دیگری بودند و صدای مرا نمی شنیدند.
کوثر گفت: بیهوده فریاد مزن؛ آن ها تو را نمی شناسند. گمان می کنند که تو در اعماق زمین گم گشته و از بین رفته ای. غافل از اینکه تولدی دیگر یافته ای و در عالمی به سر می بری که آن ها نمی توانند حتی فکر آن را بکنند. من بارها خطاب به آن ها نیز، انا اعطینا گفتم، اما جز اندکی از آن ها، ندایم را نشنیدند و حرفم را نپذیرفتند. گفتند: کوثر دیگر چیست!؟ درخت دیگر کدام است؟! کل وجود ما همین دانه است و بس!
از آن ها چشم پوشیدم و به راه خود ادامه دادم. روزها، ماه ها و سال ها به مبارزه و مجاهده پرداختم؛ هر روز تولدی تازه می یافتم و خودم را شکوفاتر و پر شاخ و برگ تر از دیروز می دیدم. در همه این مدت، کوثر همواره همراه و غمخوارم بود. هیچ گاه مرا تنها نمی گذاشت و دائم دلداریم می داد و نوازشم می کرد. آواز انا اعطینای او همواره در گوشم بود. از این رو هیچ گاه احساس کمی و کوچکی نمی کردم. هر گاه نا امید می شدم، سرمایه های هستی ام را مقابل چشمانم می نهاد و استعدادهای نهفته ام را به رخم می کشید و دوران شکوفایی و بالندگی آن ها را نوید می داد.
هم اینک من درختی سرسبز و شکوفایم؛ به جایی رسیده ام که هر سال، روی شاخه هایم هزاران دانه می پرورانم! او با سرود انا اعطینای خود مرا از دانگی به دانه پروری رسانید. ذره ای
بودم و مهر او مرا بالا برد و قطره ای بودم، آواز او مرا به دل دریا برد. چه مبارک دوستی بود!»
پی نوشت ها :
*عضو هیئت علمی و استادیار دانشگاه اراک
نشانی الکترونیک:manesh88@ gmail.com
*تاریخ دریافت مقاله:1389/1/16
*تاریخ پذیرش مقاله:1389/2/13
1.این تعبیر با تعبیر «قوم بور» مرتبط است، قومی که با عمل خود، مزرعه وجود خویش را بی حاصل کرده اند: « و کنتم قوما بورا» (فتح، 12).
2.هر چند همان گونه که سیوطی (1411) در الاتقان ضمن بحث مناسبت آیات و سور مطرح می کند، ظاهر چینش کنونی قرآن و نظم میان سور، به روشنی می نمایاند که جمع قرآن کریم، توقیفی و صادر از سوی خداوند حکیم بوده است و هر چند با ضمیمه این دلیل به عقل و اینکه هر صاحب کتابی به نظم کتاب خود اهتمام دارد، نیازی به دلایل دیگر نمی باشد، اما باز برای دیدن برخی استنادات و استدلالات و تحلیل ها در باب جمع توقیفی قرآن می توان به این مآخذ مراجعه کرد: موسوی خویی، البیان، 239؛ حسن زاده آملی، بی تا: 19، 60،58،28،26؛ (آیت اللّه حسن زاده، از آنچه در کتاب آورده، به عنوان «اصل قویم/ اصلی که قوام و دوام دیگر اصول بدان است» یاد می کند. ایشان در این کتاب همچنین از توقیفی بودن رسم المصحف سخن می گوید)؛ مرعشی نجفی، القول الفاصل فی الرد علی مدعی التحریف، 24، 30، 32، 41، 56؛ صبحی صالح، 1361: 114-115، 119؛ العطار، موجز علوم قرآنی، 17 و 27؛ شاهین، تاریخ قرآن، 39؛ الصابونی، التبیان فی علوم القرآن، 45. (نگارنده در این باب در کتاب حمل قرآن (15-10) با تفصیلی افزون سخن گفته است.
3.در زمینه شروع تحقیقی از پایان قرآن به سوی آغاز آن، نگا. خوش منش، 1388 /36- 41 و لسانی فشارکی و مرادی، 1385: 48.
منبع: نشریه علوم ومعارف قرآن کریم، شماره 6.