بنیادگرایی ریشه در تفکر غربی دارد

خاستگاه تفکر بنیادگرایی در گفت و گو با دکتر موسی عنبری   بنیادگرایی به معنای سرسختی در مذهب و جهان بینی است و هدف آن عقب گرایی در تفکر و اندیشه بر بنیاد ریشه های اولیه دین و ایدئولوژی است

بنیادگرایی ریشه در تفکر غربی دارد

خاستگاه تفکر بنیادگرایی در گفت و گو با دکتر موسی عنبری
 

بنیادگرایی به معنای سرسختی در مذهب و جهان بینی است و هدف آن عقب گرایی در تفکر و اندیشه بر بنیاد ریشه های اولیه دین و ایدئولوژی است. در مجموع بنیادگرایی عقیده ای ارتجاعی و واپسگرا به شمار می رود. در مطالعه تطبیقی ادیان، منظور از بنیادگرایی چندین برداشت متفاوت از تفکر و عمل دینی است از طریق تفسیر تحت اللفظی متون دینی همانند انجیل با قرآن، درباره ریشه های شکل گیری مفهوم بنیادگرایی با دکتر موسی عنبری، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران و مترجم کتاب «ریشه های شرقی تمدن غربی» اثر جانسون، به گفت و گو نشستیم که ماحصل آن در مقابل دیدگان شما قرار گرفته است.

آقای دکتر عنبری شما کتابی با موضوع بنیادگرایی و ریشه های شرقی تمدن غرب ترجمه کرده اید، که موضوع آن در واقع تبیین ریشه های شرقی تمدن غرب است و از این منظر درخور توجه است که فردی غیر شرقی این مطالب را مطرح می کند؛ از این رو برای اولین سوال خواهشمند است درباره این کتاب توضیح دهید.
 

این کتاب ادبیات پیشینی را که درباره تمدن و شکوفایی غرب در دوران مدرن بحث می کند ارزیابی کرده و سرانجام آن را به نقد کشیده است. در این کتاب گفته شده است همان گونه که امروز ما با جهانی شدن غرب روبه رو هستیم، زمانی جهانی شدن شرقی داشته ایم، استدلال نویسنده این است که زمانی شرق بر همه جهان مستولی بود و جهان را اداره می کرد. منظور او از شرق کشورهای عربی و آسیای جنوب شرقی است. چین در میان این کشورها اهمیت بیشتری دارد. پس از چین این کتاب روی کشورهای خاورمیانه و به ویژه ایران تمرکز کرده، هرچند که لفظ ایران را به کار نبرده است، وقتی به متن کار نگاه می کنیم متوجه می شویم عمده متفکرانی که از آنها در این کتاب نام برده است ایرانی هستند. نویسنده این کتاب معتقد است تمدن غربی ریشه شرقی دارد؛ به عبارتی تمدن غربی از شرق منشأ گرفته است و مدرنیته به معنای امروزی کاملاً در شرق ریشه دارد. ریشه های سخت افزاری توسعه غربی را باید در منطقه ای به نام چین پیدا کرد. صنعتی شدن غرب کاملاً به صنعتی شدن پیشین جهان شرق و به ویژه چین وابسته است.

چرا نویسنده روی چین تمرکز کرده و این تمرکز بر روی چه دوره ای از تاریخ چین است؟
 

در کتاب آمده است چین مهد صنعتی شدن و صنعت گرایی بوده است. در حقیقت پیش از سال 1985م جهانی شدن شرقی بر جهان حاکم بود و منطقه هند و چین در جایگاه بزرگ ترین قطب صنعتی دنیا قرار گرفته بود. به عبارتی امپراتوری بزرگ چین هم امپراتوری معروفی بوده و از نظر سخت افزاری و صنعتی شدن جهان غرب کاملاً وابسته به آن است.

این فرایند صنعتی شدن چطور برعکس شد و غرب را به خیزش واداشت؟
 

آنها کالاهای صنعتی چین را وارد کشورهای خودشان کردند و با تقلید از آنها و فرآوری دوباره آن صنایع تمدنی به نام تمدن صنعتی غرب را برپا نمودند.
نویسنده معتقد است ریشه های نرم افزاری تمدن غربی را باید در جهان اسلام و به ویژه ایران اسلامی پیدا کرد. به عبارت دیگر ریشه فطری جهان غرب در تمدن اسلامی و به ویژه تمدن اسلامی ایران است. نویسنده به عمده واژه ایران را به کار نبرده و چون اندیشمندان اسلامی و ایرانی از زبان عربی استفاده می کردند، بیشتر واژه اندیشمندان عربی را به کار گرفته و مثلاً گفته است که ریشه علوم تجربی مدرن را باید در بین اندیشمندانی جستجو کرد که بیشتر در ایران بودند. او در جایی دیگر گفته است: بسیاری از ابتکارات و اختراعات در حوزه شیمی، فیزیک و علوم اجتماعی را باید در میان اندیشمندانی جستجو کرد که البته ما آنها را ایرانی می دانیم و البته ایرانی نیز هستند، مثل خوارزمی، فارابی، زکریای رازی، ابن سینا و... .

نویسنده چه نسبتی بین این اندیشمندان و مدرنیسم برقرار کرده است؟
 

او این اندیشمندان را بزرگان جامعه مدرن دانسته؛ یعنی اندیشه جامعه مدرن وابسته به آنهاست و معتقد است ریاضی و جبر کاملاً وابسته به خوارزمی است. نویسنده به قدری آنها را از نظر تولید علمی در زمان و دوره خودشان بزرگ شمرده که در مقدمه کتابش گفته است: فینو، کورپینگ و داوینچی در مقابل، خوارزمی، ابن سینا و فارابی زانو می زنند. جانسون معتقد است شهرهای بزرگی مثل لیسفو و لندن، که مهد تمدن و شهرهای تاریخی تمدن امروز غرب به شمار می آیند، در مقابل شهرهایی مثل قاهره و بغداد شهر بزرگی نیستند. او بین اینها نوعی تقابل جویی کرده و گفته است کتاب شفای ابن سینا در زمان خودش چهل بار طی یک سال در جامعه غربی تجدید چاپ شد، ولی در حال حاضر کمترین اتفاقی می افتد. او در کل معتقد است پزشکی جهان غرب کاملاً وابسته به ابن سینا و رازی است.

چرا نویسنده های غیر شرقی چنین کتابی نوشته است؟
 

استدلال های این کتاب کاملاً منطقی و مستند، و بسیاری از آنها مربوط به خود اندیشمندان جهان غرب است. خود نویسنده گفته است: اگر کسی به هیچ وجه با فکر من موافق نباشد و نظر من را نپذیرد حق دارد، ولی ظرافت و ارزش کار من در نتیجه آن نیست، بلکه در روان شناسی کار من است؛ ارزش کار من بیشتر در استدلال هایی است که به کار گرفته ام تا ایده ام را ترویج دهم و در دقتی است که در تولید ادبیات در این حوزه داشته ام. ممکن است گروهی از خواننده ها بگویند جانسون خلاف جریان آب مطلب نوشته، و خود نویسنده نیز از این نظر با خواننده ها موافق است، ولی خواننده باید شکیبا و صبور باشد و تا آخر همراه نویسنده بیاید و ارزش کار او همراه استدلال ها و دقتی که در نگارش مطالب دانسته است، ارزیابی کند. جانسون معتقد است ارزش کارش به این نیست که نتیجه گیری کند و بگوید ریشه تمدن غربی در شرق است یا اینکه غرب توانست جهانی شدن شرقی را به جهانی شدن غربی تبدیل کند، بلکه استدلال ها برایش مهم است.

استدلال های اصلی جانسون چه چیزهایی هستند؟
 

این نویسنده معتقد است دوساز و کار اصلی در تمدن سازی وجود دارد که یکی از آنها تقلید و شبیه سازی است. جهان غرب در فرایند تمدن سازی خود ساز و کار تقلید را به کار گرفت و به راحتی توانست تمام صنایع، نمادها و ابزارهای جامعه شرقی را شبیه سازی کند و در داخل خود جهان غرب تولید نماید، پس تکنولوژی نهادها و ابزارها را به آنجا برد و شبیه سازی کرد؛ برای مثال صنعت چاپ، صنعت کاغذسازی، صنعت فولاد، صنعت نساجی و... برای اولین بار در جهان شرق مطرح و شکوفا شد، اما غرب بود که با تقلید از دستاوردهای این صنایع، تکنولوژی آنها را به منطقه خود برد و با شبیه سازی سبب شکوفایی صنعتی این بخش از کره زمین شد.

این حرفی منطقی است و همه اندیشمندان بر این موضوع اجماع دارند که زمانی جهان شرق جهان برتر بود و این حرف مختص نویسنده این کتاب نیست.
 

درست است، ولی این پرسش مطرح است که صنایع یاد شده چگونه به جهان غرب منتقل شد و به سرعت در آنجا توسعه یافت؟ استفاده از سازوکار شبیه سازی کردن روشی بود که سبب شد این علوم از یک منطقه به منطقه دیگر دنیا رود و در آنجا تکامل یابد. نکته دیگری که نویسنده بر آن بسیار تأکید کرده این است که جهان غرب با استثمار، استعمار و حاکم کردن استبداد بر جهان شرق توانست فرایند توسعه خود را چند برابر کند.

اما زمانی که تکنولوژی در دست جهان شرق بود جهان غرب چگونه می توانست به استعمار و استثمار کشورهای شرقی دست زند؟
 

در این کتاب روی این سخن شما بحث شده است. جانسون در اینجا با صاحب نظران مکتب امپریالیسم هم نوا شده و درباره فرهنگ و اندیشمندان این مکتب امپریالیسم هم نوا شد و درباره فرهنگ و اندیشمندان این مکتب بحث کرده و توضیح داده است که غربی ها وقتی آمدند جهان شرق را ببینند با خود گفتند: ما برای چه به آنجا می رویم؟ از همین رو با توجیهات مذهبی، مثل جنگ های صلیبی، این جهان را فتح کردند. در نظر آنها جهان شرق کافر بود. غربی ها دین خودشان، یعنی مسیحیت، را دین برتر می دانستند و معتقد بودند بقیه کافرند؛ از همین رو دعوت این کافران به دین مسیحیت را رسالت خود می دانستند. هدف کریستف کلمب فتح قاره امریکا نبود، بلکه می خواست جهان شرق را پیدا کند تا از یک طرف آنها را به دین خود درآورد و از طرف دیگر به طلاهای شرق دست یابد. نویسنده می خواهد بگوید جهان غرب اگر کشور گشایی کرد با توجیهات مذهبی بود نه توجیهات علمی، پس نمی توانند بگویند که دین هیچ سهمی نداشته است. او در کتاب خود آورده است که بسیاری از اسقف ها، کشیش ها و پاپ ها توهین های فراوانی به رهبران مذهبی شرق و حتی پیامبر اسلام می کردند. آنها به روش های مختلف توانستند دین محمد را به شکل گیری نشان دهند و این گونه دین خود را تقویت کنند. نویسنده گفته است که اروپا ابتدا هویت خود و سپس هویت مسیحی را تعریف کرد و بعد ویژگی هایی به غرب داد که ضد آن در جهان شرق بود و با این شیوه ادبیاتی ایجاد کرد به نام اروپا. به نظر من اهمیت استدلال این نویسنده برای مردم شرق در این است که آنها را متوجه می کند خواسته یا ناخواسته ریشه ها و برتری های تمدنی گذشته خودشان را از بین می برند و اصلاً به آن برتری های تمدنی گذشته شان هیچ افتخار نمی کنند. این موضوع واقعیت دارد که سرعت ماشین توسعه غرب بیشتر از شرق است، اما نشانه برتری اخلاقی نیست و لزوماً ماشینی که تندتر می رود برتر نیست. این کتاب به پژوهشگران شرقی کمک می کند تا بفهمند شرق برتری هایی داشت ولی بعداً جهان غرب از آنها بهره برداری کرد و جهانی به نام جهان غرب ساخت. کتاب جانسون این اعتماد به نفس را به مردم شرق می دهد که بگوید ما خودمان هم تمدنی داشتیم و در حال حاضر امکانات و قابلیت هایی داریم که اصلاً کمتر و ضعیف تر از جهان غرب نیست، و این برای من خیلی ارزشمند است.
استاد مطهری هم در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران به نوعی جمع بندی در تعاملات ایران و اسلام می رسد. در خلاصه ای که شما از کتاب بیان کردید، اشاره نمودید که غرب برای جهانی شدن خودش به شبیه سازی تکنولوژِی شرق دست زد. این پرسش مطرح است که با توجه به فراگیری علوم و تکنولوژی غرب از شرق، به ویژه منطقه اسلامی، چگونه مباحث ضد اسلامی و بنیادگرایی در منطقه رواج پیدا کرده است و در واقع ریشه این مسئله چیست؟
نویسنده این کتاب معتقد است گفتمان غرب مداری بر تاریخ نگاری حاکم است و با آنکه مرکز در تاریخ دنیا شرق و به ویژه چین و کشورهای اسلامی بوده، تاریخ جهان به گونه ای نوشته شده که در نقشه آن چین در حاشیه قرار گرفته است. در این کتاب درباره بنیادگرایی کمتر بحث شده، ولی در بخش هایی که چگونگی باز تولید شدن هویت غرب اشاره شده است به گونه ای می توان ریشه های بنیادگرایی را جست. نویسنده گفته است: غرب با بازتولید هویت خود، خود را سرور عالم دانست؛ دین مسیحیت را دین برتر و سرزمین اروپایی را سرزمین مسیحیت تلقی کرد و یونان را نیای خود دانست، حال آنکه سند تاریخی وجود دارد که تمدن یونان قدیم شرقی است. غرب این عقیده را رواج داد که دین مسیحیت دین پویاست و بنابراین مسیحیت غربی پویا است و کشورهای دیگری که به این دین ایمان ندارند پویا نیستند.

اتفاقاً از تاریخ ادیان هم در مباحث خودشان استفاده می کنند.
 

بله، سیاس یکی از فرزندان آدم است که پیامبر جامعه اروپایی و غربی شد. پیامبر دیگر کنعان، پیامبر افریقایی ها شد و دیگری، یعنی سام، پیامبر اعراب گردید. کنعان دچار مشکلاتی شد و به دلیل تمردش، می بایست سیاس می آمد و این حوزه تمدنی را مومن می کرد و به دین اروپایی برمی گرداند. از زبان اسطوره های اروپایی نیز ذکر شده است که مردم افریقا کافر هستند و باید مومن شوند. همین استدلال جانسون با موضوع بنیادگرایی نیز مرتبط است و نشان می دهد که در شکل گیری جهان غرب جزم اندیشی مذهبی هم وجود دارد. نویسنده توهین ها و افتراهایی را که به ادیان مقدس دیگر، به ویژه پیامبر اعظم(ص) وارد می کنند را مثال آورده و معتقد است سردمداران دینی شان مثل پاپ برنامه ریزان اصلی چنین اقداماتی هستند. او در ادامه به این نکته اشاره کرده که این نوع جزم اندیشی در اندیشه غربی از قبل وجود داشته و معتقد است غرب با این اندیشه جزم اندیشانه توانست به این رشد و پیشرفت برسد.

بر اساس این می توان گفت ریشه های بنیادگرایی در شکل گیری تمدن غرب نهفته است؟
 

بله، اگر از این مفهوم استفاده کنیم بنیادگرایی حاصل کشورهای اسلامی نیست و در اندیشه اسلامی ریشه ندارد، بلکه ریشه آن را باید در اندیشه غربی جست. بر اساس ادبیات کتاب جانسون می توان گفت که بنیادگرایی در جهان غربی خلق و ساخته شد. در واژه بنیادگرایی دو مفهوم نهفته است:
1- ایده های افراد؛ 2- اعمال متناسب با ایده هایشان؛ به عبارتی غرب معتقد است بخش اعظم خشونت هایی که از افراد شرقی ساطع می شود به خاطر دینشان است و در واقع این خشونت ریشه و منشأ دینی دارد.

نظر نویسنده کتاب درباره ریشه های این جزم اندیشی چیست؟
 

به نظر نویسنده همان ادبیاتی را که کشورهای غربی درباره دین اسلام به کار می گیرند در کشورهای خودشان هم وجود دارد. افزون بر این او گفته ماکس را مبنی بر اینکه در کشورهای اسلامی عقلانیت وجود نداشته رد کرده و گفته است: پیامبر بازرگان بود. در آن زمان سرمایه داری وجود نداشت و حرف غالب را تجارت می زد. پیامبر اسلام و همسرش تاجر بودند و به طور کل در آن زمان اعراب بیشتر تاجر بودند و تجارت می کردند و با زمین و حرفه کشاورزی سروکار چندانی نداشتند، پس وبر نمی تواند بگوید که در جامعه اسلامی پول و عقلانیت وجود نداشت، بلکه به عکس نظامی عقلانی بر آن جامعه حاکم بود. این دیدگاه وبر که عقلانیت در آن زمان فقط در جامعه اروپایی وجود داشت کاملاً اشتباه است. جانسون گفته که چک و سفته به شکل های مختلف و شکل هایی از قراردادهای تجاری در کشورهای اسلامی وجود داشته است. شریعت اسلامی مجموعه ای از قراردادهای زندگی اجتماعی، تجاری بوده که در دین اسلام از گذشته وجود دارد. او حتی به کلمه آهن که در قرآن آمده استناد کرده و آن را نشان دهنده سروکار داشتن مردم آن زمان با آهن و فولاد دانسته است. جانسون با استنادهای تاریخی نشان داده که در تمدن شرقی توسعه به معنای واقعی اش وجود داشته است. در آن زمان اگر مردم کشورهای اروپایی می خواستند به کشورهای شرقی بیایند باید پول می دادند. با این توصیف ها مفهوم بنیادگرایی پشتوانه کاربردی و عملیاتی نیرومندی ندارد و مفهومی است که از قدرت، ثروت و تعریف کشورهای جهان غربی نشأت گرفته است و لزوماً ارزش واقعی ندارد.

ولی آنها با همین مفهوم بنیادگرایی چهره ای منفی از اسلام نشان داده اند. در واقع وقتی از بنیادگرایی در جهان اسلامی صحبت می شود چهره ای خشن و هراس انگیز از اسلام به ذهن مردم جهان تداعی می گردد؛ اسلامی که برج دوقلوی امریکا را منفجر می کند، در نقاط مختلف دنیا به ترور دست می زند و از طرفی طالبانیسم نماد حاکمیتی آن معرفی می شود.
 

درگیری بین جهان اسلام و جهان مسیحی به واسطه متغیرهای اقتصاد و سیاست تولید شده است والا در واقعیت بین این دو دین درگیری وجود ندارد و مسیحیان واقعی اسلام را به صورت دینی رسمی قبول دارند و در آن طرف هم مسلمان ها همین دیدگاه را نسبت به مسیحیت دارند، اما اقتصاد و سیاست لیبرال بین این دو شکاف ایجاد کرده است. در زمینه اقتصادی می توان از یهودی ها یا صهیونیست ها نام برد که اقتصاد جهان در دستشان است و ممکن است آنها همین شکاف را ایجاد کرده باشد. با وجود این متغیرها هر تفسیر علمی لزوماً جنبه سیاسی و اقتصادی دارد؛ زیرا آنها می خواهند تاریخ و جهان را به نفع خودشان تغییر دهند و واقعیت این است که امروزه بخشی از اندیشمندان جهان غرب، به ویژه آنهایی که با دولت هایشان در ارتباط هستند از منطق علمی دور می شوند و هر روز نظریه جدید با رویکرد منفی به جهان شرق ارائه می کنند.
از زمانی که مفهوم تروریسم در دنیای امروز رواج یافت آنهایی که می خواستند ریشه های فرهنگی برای آن پیدا کنند اسلام و بحث بنیادگرایی را مطرح کردند، ولی وقتی دیدند بحث تروریسم عملیاتی تر و واقعی تر از بحث بنیادگرایی است و بیشتر می تواند مردم را تهبیج کند، از تروریسم بیشتر استفاده کردند و این گونه است که وقتی می گویند تروریسم، به سرعت مصداقش را هم، که مسلمانان می دانند در کنارش ذکر می کنند، اما همان گونه که گفتم این مسئله دلیل سیاسی و اقتصادی دارد.

به طور مشخص آیا می توان کشورهایی را مشخص کرد که به صورت تاریخی و ریشه ای این مفهوم را علیه جهان اسلام القا کرده و حتی برای بسط دادن این مفهوم هزینه کرده باشند؟
 

بنده نمی توانم این مفهوم را چه کسی برای اولین بار به کار برد، ولی می توانم بگویم مفهوم بنیادگرایی در دوره مدرن شکل گرفت؛ یعنی برای مکان هایی که تحت سیطره جهان مدرن بودند دین خاصی تعریف گردید و بر اساس آن جهان غیر مدرن بنیادگرا نامیده شد.
واژه بنیادگرایی واژه نسبتاً مدرنی است و با بررسی تاریخ ادبیات جوان متوجه می شویم که این واژه در جهان مدرن برای تعریف هویت آن و جهان غیر مدرن به کار گرفته شد. به عبارتی بنیادگرایی از ویژگی های غیر و دیگری جهان مدرن تلقی می شود.

جهان مدرن با سرمایه گذاری هایی که در بحث بنیادگرایی در جهان اسلام، به ویژه در منطقه خاورمیانه انجام می دهد، چه اهدافی را دنبال می کند؛ به عبارت دیگر هدف آن از حمایت از گروه های خاص و پیدایش و رشد آنها چیست؟
 

من فکر می کنم عمر اقتصادی و سیاست از فرهنگ کوتاه تر است. بسیاری از فرقه سازی ها، فرقه سازی های کوتاه مدتی هستند که متأثر از همین دو عامل اقتصاد و سیاست ساخته شده اند و سازنده آنها لزوماً اعتقادات شدید مذهبی نداشته است. برای جنبش های اخیری که اطراف ما رخ داد نمی توان ریشه های ذاتی فرهنگی متصور شد؛ زیرا اگر فرهنگی بودند، ادامه پیدا می کردند.

پس برای آنها ایدئولوژی قائل نیستند؟
 

بستگی دارد تعریف ما از ایدئولوژی چه باشد؛ بنده می گویم کشور ما طی تاریخ همواره با کشورهای همسایه تضادهایی داشته است، اما این تضادها آن قدر آشکار و جدی نبوده اند که مشکل ایجاد کنند.

چرا این تعارضات طی دو سه دهه گذشته افزایش یافته است؟
 

به نظر من این مسئله متأثر از دو عامل سیاست و اقتصاد است تا فرهنگ در بسیاری از مناطق ایران دو گروه مذهبی شیعه و سنی در کنار هم زندگی می کنند و مشکلی نیز با هم ندارند؛ با هم تعامل خانوادگی و ارتباط دارند و معامله می کنند و این تفاوت ها اصلاً منشأ اختلاف نشده است.

با توجه به صحبت شما آیا می توان چنین برداشت کرد که بحث شکل گیری طالبان، موضوع سلبیت در خاورمیانه و بعضاً نفوذ کردن آنها در ایران، مانند جریان ریگی. در همان بحث اقتصاد و سیاستی ریشه دارد که به نوعی هدایتگر آن، نظام جهانی است و در واقع این نظام بر اساس منافعی که اشاره کردید به این کار دست می زند؟
 

اگر منظور شما یک ایدئولوژی با هویت تاریخی و مذهبی است، فکر می کنم آنها در شرایط امروزی آن قدر نیرومند نیستند که بتوانند هر روز جنبشی مثل جنبش طالبان را به وجود آورند. خود طالبان هم می داند که در جهان مدرنی ریشه گرفته است که هسته آن به کمک های نظام جهانی قدرت پیدا کرده اند کم کم تز نظام جهانی مستقل شدند. بن لادن، مذهبی صرف نیست، بلکه فردی سیاسی و اقتصادی نیز است. اگر او مذهبی صرف بود، می توانستم بگوییم ریشه اندیشه اش بنیادگرایی اسلامی است، اما بن لادن فردی است که جهان مدرن و کشورهایی را که در آنها تعلیم دیده بود دور زد و همین موضوع نشان می دهد با نظام مدرن آشناست و نمی توان گفت این فرد اندیشه سنتی پیشین را قبول دارد و لزوماً با همان اهداف جلو می رود. بن لادن به واسطه چند متغیر اقتصادی و سیاسی توانست کمی خودش را احیا کند،پس دلیل اصلی مسئله لزوماً فرهنگ و ایده ی شخصی وی نیست، بلکه در فضا و بستری مشخص به وی چنین القا کردند که ایده اش درست است.

شما معتقدید وی ریشه های مذهبی سلبی ندارد؟
 

ممکن است حضور بن لادن در این فضا با ایده و اندیشه سلبی بوده باشد، ولی برونداد بن لادن زمانی است که کشورهای غربی جامعه مدرن و دانش مدرن را دید؛ بنابراین بن لادن از مجموعه متغیرهای نظام مدرن جهانی تأثیر می پذیرد نه لزوماً از ایدئولوژی خاصی.

شاید این آشنایی با متغیرهای نظام مدرن جهانی دلیل تعارضی باشد که بن لادن با امریکا پیدا کرد.
 

بله، البته باید به این نکته توجه کرد که مخالفت بن لادن با نظام جهانی امریکا مقطعی است. خاستگاه نظام جهانی روی حضور یا نبود بن لادن سهم مهمی دارد. وقتی چنین متغیری وجود دارد ما نمی توانیم بگوییم ایدئولوژی صرف تنها عامل آسیب زننده به کشورها طی تاریخ بوده است. حضور متغیر اقتصاد و سیاست را باید جدی گرفت؛ هرجا بحث اقتصاد و سیاست است پای نظام جهانی و موضوع نظم و امنیت در میان است. وقتی کشورهای جهان سوم به نفت وابسته اند و خریدار این نیز امریکا و ژاپن هستند. پس این کشورها باید حتماً خواسته های این دو کشور اصلی خریدار را در نظر بگیرند. در عرصه سیاست نیز دموکراسی برای آنان اهمیت ندارد، بلکه مهم این است که نظام یکپارچه مطلوبشان محفوظ بماند. می خواهم بگویم ایدئولوژی کشورهای همسایه ایران لزوماً آن قدر فعال نیست که بتواند جنبشی علیه کشور ما به حرکت درآورد و به عکس ایدئولوژی ایران، یعنی فرهنگ درونی و تاریخی آن فعال تر از آنهاست و حتی می تواند بدون کمک دو عامل اقتصاد و سیاست، تحولی بزرگ ایجاد کند، ولی ایدئولوژی کشورهای همسایه ایران نمی تواند به تنهایی و بدون کمک دو عامل دیگر چنین تحولی ایجاد کند.

با توجه به ساختار ذهنی و فکری ایران، آیا ایدئولوژی را نسبت به متغیرهای اقتصادی و سیاسی غالب تر می دانید؟
 

ایدئولوژی مجموعه ایده ها و اندیشه هایی است که انسان ها نسبت به جهان دارند؛ یعنی همان جهان بینی است. مارکس ایدئولوژی را نقاب و پرده ای می داند که روی واقعیت ها می افتد.

نظام جهانی چه اهدافی را از دامن زدن به این مباحث دنبال می کند؟
 

حرفه امروز انسان ها وابسته به دو عامل شده است؛
1. به دست آوردن قدرت و ثروت؛ 2.به دست آوردن عزت، که برای انها باید تلاش کرد.
گفتمان اسلامی در این زمینه رقیب جدی گفتمان لیبرالیستی به شمار می آید، زیرا امروزه جهان شرق و غرب تمام برنامه هایشان را متمرکز کرده اند تا به این هدف ها برسند، یعنی صاحب عزت، قدرت و ثروت شوند تا بتوانند برجهان مسلط گردند. اگر ساده بخواهم بگویم، آنها به دنبال منافع خودشان هستند و این هم نوعی تجارت برای آنها محسوب می شود، منتها تجارتی که هم قدرت می آفریند، هم ثروت و هم عزت!

در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.
 

بنده از همه، به ویژه استادان، درخواست می کنم به خاطر علاقه ای که به کشور و اندیشمندان اسلامی دارند این کتاب را بخوانند، چون این کتاب نشان می دهد که ما هم در آفرینش تاریخ این جهان سهم مؤثری داشته ایم و بخش مهمی از جهان مدرن را ما ساخته ایم. علم تخصصی امروز ما را وادار کرده است کتاب های جهت یافته خاصی را مطالعه کنیم که به سهم ما در تمدن کنونی کمتر اشاره کرده است. بسیاری از ابتکارات ما ذاتاً ریشه غربی پیدا می کنند؛ حال آنکه خود اندیشمندان غرب معتقدند بسیاری از ابتکارات و اختراعات وابسته به جهان شرق و به ویژه اندیشمندان ایرانی است. این کتاب سبب افزایش اعتماد به نفس ایرانیان می شود و نشان می دهد این سخن درست نیست که ایرانی ها پشتوانه تمدنی به معنای نرم افزاری آن ندارند.
منبع: نشریه زمانه، شماره 93.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان