طرح مسأله و روش بحث
مورخان و نویسندگان بسیاری به تشریح و کالبدشکافی واقعۀ عاشورای ٦١ هجری قـمری پرداخـته و آن را با عناوین و نامهای بسیاری همچون «حادثه کربلا»، «قیام حسینی»، «نهضت عاشورا»، «واقعۀ طف یا نینوا»، «مکتب عاشورا» و. . . یاد کرده اند. همه این تعابیر در جای خود صحیح اند و نشانه ذوابعاد بودن و اهمیت و در عین حـال حـاکی از دشواری تعیین ماهیت دقیق و قطعی این واقعه دارد. این که حادثۀ عاشورای محرم سال ٦١ هجری قمری را حادثه بدانیم یا مکتب یا نهضت یا قیام و یا این که همه این تعابیر را مصداق آن حادثه ماندگار بدانیم، خود قـابل تـأمل بـوده و مداقۀ جداگانه ای را میطلبد. لیکن تـمرکز این مـقاله بـر تشخیص ماهیت این واقعه و درنهایت قضاوت درباره چیستی آن نیست، بلکه آنچه که به طور مشخص در نوشتار پیگیری میشود، توجه و
تعمقی درخـور، در بـاب تـوجیه و تحلیل ماندگاری و جاودانگی واقعۀ عاشورا با تاکید بـر
تـغییر ماهیت حادثه به مکتب در دل حادثه و تحت تأثیر شخصیت امام حسین است. البته دور نیست که در خلال همین رویکرد خاص و در پرتـو هـمین تـبیین، نگرشهای دقیق تری هم نسبت به ماهیت این واقعه فـراچنگ آید.
زمان و گذشت ایام و اعوام نقش بسیار زیادی در به فراموشی سپردن حوادث دارد.
حوادث بسیار بزرگی با ابعاد و حجم بسیار بزرگتر از واقـعه عـاشورا در بـستر تاریخ رخ نموده و در همین بستر رنگ باخته و هرگز نتوانسته اند فراتر از انـطوای در اوراقـ و قصه های تاریخی، نقش و سهم بارزی در عرصۀ حیات اجتماعی و حوزە باورها و عقاید و آداب و رسوم و آیین های یک جـامعه ایفـا نـمایند. بنابراین طبیعی است که در این میان پرسش از ماندگاری واقعۀ کربلا و چگونگی تبدیل یک حـادثه بـه مـکتب آن هم در بطن حادثه ، پرسشی درست و در خور تأمل است.
بی تردید رمز ماندگاری و تأثیر ژرف واقعه کـربلا را بـاید در کـیفیت این حادثه و شخصیت های طرفین درگیر آن جستجو کرد. معمولا حوادث به ویژه معرکۀ جنگ بـر شـخصیت افراد درگیر تأثیر می گذارد، اما در حادثۀ کربلا حسین نه تنها متأثر از حـادثه نـیست، بـلکه بر حادثۀ تأثیر می گذارد. شخصیت نورانی آن امام بزرگوار و آزاده در جای جای روند این حـادثه تـاریخی، اثر می گذارد و رفته رفته از حادثه مکتبی پدید میآورد.
تبدیل حادثۀ کربلا به مـکتب بـعدها شـکل نگرفته، بلکه حسین خود به عنوان شخصیت اصلی درگیر این حادثه ، آن را به مکتب دگرگون سـاخته اسـت. آن هم نه این که حسین با تعمد قصد مکتب سازی داشته باشد و بـخواهد بـه بـهانه و با فرصت جویی یک حادثه، مکتبی دست و پا نماید! نه ، بلکه اقتضای ذات و شخصیت اوست که خود بـه خـود حـادثه را به مکتب رهنمون میسازد.
در درازای تاریخ حوادثی بس عظیم تر و خونبارتر از کربلا پدیدار گـشته انـد، اما هرگز تبدیل به مکتب نشده اند و از مرز حادثه بودن و واقعه بودن فراتر نرفته اند. اما این حـسین اسـت که با مردانگی، رفتارهای انسانی، آزادگی، حریت، شجاعت، ایمان و صلابت و ایراد خطبه هـای مـعنوی و حیات بخش آن هم در متن حادثه ، زمینه هـای اسـاسی این مـکتب را فراهم میآورد. حریم انسانی، معنوی و اخلاقی حـسین مـحصور به روزگار فراغ و آسایش نیست، حسین در متن حادثه و در میان چکاک شمشیرها و در محاصرە نـیزه ها نـیز از منش و شیمۀ انسانی دست بـردار نـیست. از همین رو اسـت کـه یک حـادثه را که شاید به لحاظ تاریخی حـادثه بـزرگی به حساب نیاید، تبدیل به مکتبی بزرگ میسازد و چون مکتب میسازد، جـاوید مـیماند. پر واضح است که هدف ما در این جـا بررسی جغرافیایی، آماری و تـاریخی این حـادثه نیست بلکه روش اصلی در این مـقاله بـررسی تاریخی حوادث شش ماهه مربوط به جریان نهضت امام در برابر یزید و مهاجرت به مـکه و عـراق و شهادت در کربلا، به منظور اثـبات فـرضیه مـطرح شده در صدر مـقاله اسـت که اثر شخصیتی امـام بـاعث میشود یک حادثه در بطن خود تبدیل به یک مکتب شود. چیزی که در حوادث دیگر ملاحظه نـمی شـود؛ زیرا حوادث معمولا به دور از مکاتب و مکاتب نـیز مـعمولا به دور از حـوادث انـد. مـکاتب لاجرم در مدارس و میادین عـلمی، فرهنگی و فکری شکل میگیرد.
اکنون به بررسی اجمالی تاریخ این واقعه میپردازیم تا در جریان و روند این حـادثۀ تـاریخی نقش شخصیت امام حسین را در شکل دهـی بـه رونـد حـوادث درک نـماییم.
شروع ماجرا
صـرف نـظر از بررسی علل بعیدە این حادثه که در این جا محل بحث ما نیست، شاید از یک جهت بتوانیم شروع این مـاجرا را از نـیمه مـاه رجب سال ٦٠ قمری قلمداد کنیم؛ زمانی کـه یزید جـانشین پدرش مـعاویه مـی گـردد و در اولین حـرکت شتابزدە سیاسی خود، طی نامه ای به حاکم مدینه ولید بن عتبه تأکید می کند: خذ الحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر أخذاً شدیدا لیست فیه رخصة حتی یبایعوا. و السلام؛(خوارزمی، بی تا: ١٩٠/١؛ طبری، ١٤٠٨: ٢٦٩/٣؛ اربـلی، ١٣٨١ق ٤٢؛ دینوری، بی تا: ٢٢٧؛ ابن اعثم کوفی، ١٣٧٢ش: ٨٢٢)[1]
حسین و عبدالله پسر عمر و عبدالله پسر زبیر را دستگیر کن و چنان تحت فشار قرار بده که فرصتی جز بیعت برای ایشان باقی نماند والسلام!
لحن و نـوع عـبارت به خوبی نشان از رویکرد جدید خلافت اموی دارد. سیاستی جدید که از تدبیر، حزم و دوراندیشی خلیفۀ قبل، معاویه ، متفاوت است و بنای آن بر سخت گیری بی محاسبه بر شخصیت های تأثیر گـذار حـجاز است. یزید که از هیچ مشروعیتی برخوردار نیست لااقل برای تثبیت قدرت خود در سرزمین وحی به تأیید و بیعت برزگان حجاز نیاز داشت، به ویژه حسین کـه حـوزە نفوذ ایشان نه تنها حـجاز بـلکه عراق را نیز در بر میگرفت.
ولید سریعا فرمان یزید را به این افراد ابلاغ کرد. عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبکر بیعت یزید را پاسخ مثبت دادند و حتی سعی کردند امـام حـسین را نیز به خطر اجـتناب از بـیعت هشدار دهند. عبدالله بن زبیر شبانه به مکه گریخت، امام حسین با صلابت و شجاعتی بینظیر و با بیانی صریح و روشن، ضمن پاسخ منفی به خواستۀ یزید علت آن را نیز به امیر مدینه بـیان فـرمودند:
ایها الامیر انا اهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و محتلف الملائکة و مهبط الرحمة بنا فتح الله و بنا یحتم و یزیدُ رجلٌ شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق و مثلی لا یبـایع مـثله و لیکن نـصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون أیّنا احقّ بالخلافة و البیعة؛ )طبری، ١٤٠٨ق: ٢٧٠/٣؛ خوارزمی، بی تا: ١٨٥/١؛ ابن اعثم کوفی، ١٣٧٢ش: ٨٢٧(
ای امیر (ولید)! ما اهل بیت نبوت و مـعدن رسالت و محل آمد و شد ملائکه و محل فرود آمدن رحمت هستیم کـه فـتوحات الهـی از ما آغاز و به ما ختم میشود. در حالی که یزید مردی است شراب خوار و کشنده نفس محترم و آشکار کـننده فـسق و در این صورت همچون منی با همچون اویی بیعت نخواهد کرد لیکن ما و شما فـردا هـستیم و انـتظار خواهیم کشید که کدامین ما به خلافت و بیعت محق هستیم.
چنانکه واضح است در این نـامه مسایل بسیار مهمی در عبارات کوتاه بیان شده است و چشم انداز روشنی از آینده ای پرمـاجرا به دست میدهد، این مـسایل عـبارتند از:
١- تفاوت فاحش در شخصیت های طرفین خطاب وجود دارد؛ امام حسین از اهل بیت نبوت و معدن رسالت، در خانه ای پرورش یافته است که محل آمد و شد فرشتگان و نزول وحی و رحمت بوده است و به خاندانی تعلق دارد کـه کلید باب الله هستند، اما در طرف مقابل یزید مردی شرابخوار، قاتل و متجاهر به فساد است.
٢- امام با بیان این تفاوت فاحش نتیجه می گیرد که آزادهای چون من با چنین مردی بیعت نمی کـند.
٣- امـام با این بیان به صراحت، صلاحیت یزید را برای وظیفه بزرگ خلافت نفی مینماید و بیعت با چنین شخصی را نه تنها حق نمیداند، بلکه تضییع حق مردم و اسلام میداند. امام میداند که کارهای بـزرگ را بـاید به انسانهای بزرگ بسپارند، وگرنه تباهی و فساد شیوع مییابد. خلافت در دوران یزید معنایش رهبری و تسلط بر حوزهای وسیع بود که امروز حدود ده کشور مستقل جهان را (ایران، مصر، شامات، عراق، عربستان، یمن و کـشورهای حـوزه خلیج فارس) دربردارد. یزید به حق از عهدە چنین امر بزرگی برنمیآمد، چنانچه در طی خلافت کوتاه خود (٦٤ ٦٠ ه. ق) مرتکب اعمالی گردید که در جهان اسلام بی سابقه بودند. از جمله حادثه کربلا که بـیان خـواهد شـد و نیز حادثه حره (مکانی نـزدیک مـدینه) کـه در جریان آن، تا سه روز جان، مال و نوامیس شهر رسول خدا، مدینه النبی، را بر سربازان جسور خود مباح ساخت و سرانجام حادثه آتش زدنـ کـعبه بـرای سرکوبی عبدالله بن زبیر، که در خلال آن مکه و خـانه خـدا را به منجنیق بست و احترام بیت عتیق را مرعی نداشت (مسعودی، بی تا: ٣/ ٦٨ ٧٢؛ ابن واضح یعقوبی، بی تا: ٢٥٠).
این اعمال یزید به زودی و بـه خـوبی روشـن ساخت که حسین چرا از بیعت با او سر باز زده بود و عـمق سخن ایشان را میرساند که براساس شناخت درست و دقیق خود از شخصیت یزید تصریح می کند که «ما صبح میکنیم و شـما صـبح مـی کنید (یعنی روزگار می گذرانیم) ما منتظر میمانیم و شما منتظر بـمانید، آن گـاه گذشت زمان نشان خواهد داد که کدامین از ما شایسته و لایق خلافت هستیم و ردای بیعت بر اندام کدامین مـا بـرازنده و بـر حق است». (مفید، بی تا: ٢٠٠).
پاسخ کوتاه حسین به ولید بن عتبه والی مـدینه مـوضع گـیری قاطع و صریح آن حضرت را آشکار ساخت، از سویی موضع سرسختانه و غیرقابل انعطاف یزید نیز با جملاتی چـون «اخـذا شـدیدا» و «لیست فیه رخصة» (دینوری، بی تا: ٢٢٧؛ ابن واضح یعقوبی، بی تا: ٢، ٢٤١؛ طبری، ، ١٤٠٨ق : ٢٦٩ /٣) مـشخص شـده بود. بنابراین درخواست یزید و پاسخ صریح امام آغاز ماجرا بود، ماجرایی که از همین جـملات و پیامـهای اولیهـ نتایج و عواقب آن را به روشنی میتوان حدس زد.
حرکت از مدینه به مکه
والی مدینه مأمور بود تـا حـسین را دستگیر نماید. امام میدانستند که چارهای جز هجرت نیست، از این رو با خانواده و تـنی چـند از دوسـتان در روز ٢٨ رجب سال ٦٠ هجری به سمت مکه روان گشتند و به هنگام ترک مدینه و خداحافظی از دوستان و آشنایان و بـه ویژه جـملات شورانگیزی که در کنار قبر جدشان رسول گرامی اسلام
بیان کردند، خاطرات حـزن برانگیزی را بـر جـای نهادند و از همان آغاز ماهیت و خصلت تراژدیک، حماسی و ارزشی ماجرایی را که در حال وقوع بود، آشکار سـاختند. (ابـن اعـثم کوفی، ١٣٧٢ش: ٨٣٠)؛ ماجرایی که عمق سوز و گدازش اعصار و ادوار زمان و تاریخ را درنوردید و پیامهای عـبرت آموز و انـسانیَش را سینه به سینه به نسل های بعدی انتقال داد.
امام با شناختی که از شرایص جاری داشتند بـه خـوبی واقف بودند که ماجراهای تلخی در پیش رو دارند، از این رو در خداحافظی با برادرش محمدبن حنفیه صـریحا وصـیت نامه خود را بیان داشتند. این وصیت نامه بـازنمودی اسـت از شـخصیت حسین و اهداف و آرمانهایش و این که چرا از مدینه خـارج مـیشود و در پی چیست و چه مقصدی را دنبال می کند؟
بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصی به الحسین بـن عـلی الی اخیه محمد بن الحنفیة ان الحسین یشـهد ان لااله الاالله وحـده لاشریک له و ان مـحمدا عبده و رسـوله جـاء بالحق من عنده و ان الجنة حق و النار حق و السـاعة آتـیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور و انی لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الإصلاح فی امة جـدی [صلی الله عـلیه و آله و سلم]. ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جـدی و ابی علی بن ابی طالب فـمن قـبلنی بقبولٍ فالله اولی بالحق و من رد علی هـذا اصبر حتی یقـضی الله بینی و بین القوم و هو خیر الحااکمین و هذه وصیتی الیک یا اخی و ما توفیفی الا بالله. علیه توکلت و الیه أنیب (خوارزمی، بـی تـا: ١٨٨/١؛ ابن اعثم کوفی ، ١٣٧٢س: ٨٣٣).
حسین در این وصـیت نـامه اولا مـعرفت شناسی توحیدی خـود را بـیان میدارد و جایگاه خود را بـه عـنوان یک انسان در نظام عالم هستی روشن می کند و از مبدأ و معاد سخن میراند. مسلما انسانی کـه از چـنین معرفتی برخوردار است و عمیقا بدان بـاور دارد، از رفـتارها و هنجارهای خـاصی بـرخوردار مـی گردد و در تعامل با دیگـران عکس العمل های متفاوتی خواهد داشت. درست از همین رو است که واکنش عبدالله بن عمر و عـبدالله بـن زبیر با واکنش حسین متفاوت مـیشود؛ زیرا هـر کـدام از شـخصیت هـا و معرفت های مـتفاوتی بـرخوردارند که به نحوە رفتار فردی و تعامل اجتماعی و سیاسی آنها شکل و جهت میبخشد.
حسین در مکتب رسول خـداوند و عـلی بـن ابیطالب پرورش یافته است. طبعا او به عنوان سـبط رسـول و فـرزند عـلی بـه آرمـانهای آن بزرگواران وفادار است.
او می بیند که چگونه معروفها تحقیر می شوند و منکرها مجال ظهور مییابند، او که خود تجلی همه معروفها است به وسیله یزید که تجاهر به فساد دارد مورد تـهدید قرار می گیرد، یزید می خواهد که معروف حسین و حسین معروف در منکر یزید و یزید منکر استحاله شود. از دیدگاه حسین این بیعت چیزی جز ذلت و استحاله نیست.
حسین نمیخواهد در یزید هضم شود و نمیخواهد با چنین بیعتی، در طـول و تـبع او قرار گیرد و به منکر مهر تأیید بگذارد. بنابراین در توجیه خروج خود از شهر مکه تصریح میدارد که: «خروج من تنها برای طلب اصلاح در امت جدم رسول خدا و به منظور امـر بـه معروف و نهی از منکر است. میخواهم به سیره جدم محمد و پدرم علی رفتار کنم». حسین آگاهانه به این خروج دست میزند و حتی عواقب تلخ و سوزناک آن را بخـوبی درک می کند، به همین جـهت پس از وصـیت خود به محمد بن حنفیه و به هنگام خروج از شهر مدینه این آیه را تلاوت فرمودند: »فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین « [قصص /٢١] (مفید، بـی تـا: باب سوم/٣٣؛ ابومخنف ازدی،
١٣٧٧ش: ٧).
ایشـان پس از حـدود ١٠ روز حرکت، از مسیر جادە اصلی، با یاران و خاندان خویش به شهر مکه وارد شدند. عده ای توصیه می کردند مخفیانه و از طریق کورهراهها به سمت مکه حرکت کنند، اما امام قبول نکردند. زیرا اهداف آن حضرت زلال و روشـن بـود و دلیلی نداشت مردم در جریان مسایل قرار نگیرند، بلکه بالعکس امام از طرق مختلف سعی درآگاهی دادن به مردم داشتند.
اقامت موقت در مکه و زمینه های حرکت به کوفه با توجه به این کـه حـرکت از مدینه در آخـر ماه رجب آغاز شد، بنابراین امام و یارانش از اوایل ماه شعبان سال ٦٠ قمری در مکه حضور داشتند. اقامت حسین در مـکه چهار
ماه به دارازا کشید (از اوایل شعبان تا هشتم ذیالحجه الحرام سال ٦٠ق) در این مـدت / نـسبتا طولانی امام با انجام سخنرانیها و ارسال نامه های متعدد، تلاش کردند به مردم حجاز و عراق آگاهی دهند و مـتقابلا بـا استقبال مردم مواجه شدند. نامه های بسیاری از عراق، خاصه شهر کوفه به دسـت امـام رسـید که خواستار دعوت آن حضرت برای سفر به کوفه بودند تا در آنجا از همکاری و مساعدتهای آن مردم در جـهت اجرای عدالت و اشاعۀ معروف و ازالۀ منکر، برخوردار گردند. (طبری، ترجمه پاینده، ١٣٧٥ش: ٢٩٢٣/٧ ٢٩٢٥؛ دینوری، بی تـا: ٢٢٩ ٢٣٠؛ ابن اعثم کوفی، ١٣٧٢ش: ٨٣٩٨٤٢).
وجـود عـبدالله بن زبیر و اطرافیانش در مکه که آن حضرت را به چشم رقیب می نگریستند (طبری، ترجمه پاینده، ١٣٧٥: ٢٩٦٦/٧ ٢٩٦٧) و از طرفی دستور یزید برای والی مکه و حتی مأموریت عمرو بن سعید بن عاص از جانب یزید برای تعقیب و احیانا ترور آن حـضرت (خوارزمی، بی تا: ١ /٢٢٠). ایشان را در اضطرار شدیدی قرار داده بود که چارهای جز خروج از مکه نداشتند. نوع برخورد امام با عبدالله بن زبیر و نیز تعمد امام برای عدم درگیری در حرم امن الهی و در کـنار خـانه خدا، خود نشانگر شیوه و سیرە الهی حسین در جای جای این حادثه است. همین حرکات و رفتارهای اخلاقی است که از هر نقطه، نکته ای و از هر موضوع جنجالی، درسی مطرح میشود. در این شرایص توجه امام مـعطوف بـه سیل نامه هایی شد که از کوفیان ارسال گشته و همچنان بر شمار آنها افزوده میشد. (طبری، ترجمه پاینده، ١٣٧٥ش: ٢٩٢٣/٧ ٢٩٢٤).
امام به طور منطقی و برای اطمینان از صحت نامه های کوفیان مسلم بـن عـقیل را در نیمه ماه رمضان سال ٦٠ قمری از مکه روانه کوفه ساخت (دینوری، بی تا: ٢٣٠؛ ابن اعثم، ١٣٧٢ش: ٨٤٢). مسلم با زحمت زیاد خود را به کوفه رساند، طرفداران امام در کوفه به ویژه شخصیت های مهمی چـون هـانی بـن عروه با توجه به مـواضع تـردیدآمیز و مـتزلزل حاکم کوفه نعمان بن بشیر، قبایل و افراد متنفذ زیادی را برای حمایت از امام بسیج کرده بودند.
مسلم چون اوضاع را برای ورود امام مهیا دید، بـا ارسـال نـامه ای امام را از وضعیت موجود کوفه خبر داد. شرایط دشوار امـام در مـکه و ارسال نامه های کوفیان و طلب مصرانه آن ها برای حرکت امام به آن شهر و تأیید مسلم از خواست و طلب کوفیان، همه زمـینه هـای لازم را بـرای حرکت امام به سمت کوفه مهیا ساخت . آن حضرت در تـاریخ هشتم یا نهم ذیالحجه سال ٦٠ قمری با خانوادە خویش به سمت عراق روانه شدند. شرایص مکه به قدری دشـوار بـود کـه امام هرگز نتوانستند به نصایح مشفقانه افرادی چون عبدالله بن عـباس کـه ایشان را از سفر به عراق منع مینمودند، گوش دهند.
از طرفی امام نمیخواستند که با درگیری جدی در مـکه حـرمت خـانه خدا و ماه ذیالحجه الحرام را از میان ببرند (طبری، ترجمه پاینده، ١٣٧٥ش: ٧/ ٢٩٦٨). بنابراین حرکت آغـاز گـردید. امـام و یارانش پس از حدود بیست روز راهپیمایی طاقت فرسا در اواخر ماه ذیالحجه به نزدیکی شهر کوفه رسـیدند. در طـی مـنازل مختلف که در راه وجود داشت، امام با سخنرانیها و خطبه های عمیق و زیبای خود به یاران و خـاندان خـسته خویش قوت قلب میدادند و دیگران را با اهداف انسانی و ظلم ستیزانه خود آشنا مـیساختند و گـرد و غـبار شبهه و تردید از فکر و جان آنها میزدودند. این سخنان سرشار از معرفت و معنویت، جهت مبارزە حضرت و یارانـش را تـرسیم نموده و حادثه و معرکه ای را که ایشان در متن آن واقع بودند، به سمت مکتبی ماندگار مـتبدل مـی سـاخت.
امام در کوفه و کربلا
حسین و یارانش پس از سفری پرعذاب و طاقت فرسا امید داشتند تا از پذیرایی مردم کوفه مـحظوظ گـردند، اما دریغ و افسوس که از زمان حرکت امام از شهر مکه تا این زمان حوادث زیادی رخ داده بـود. حـوادثی کـه پرشتاب پدیدار گشته و غیرمنتظره بودند.
نعمان بن بشیر عزل شده، عبیدالله بن زیاد سفاک و خونریز جانشین او گـشته، (دینـوری، بـیتا: ٢٣٢ ٢٣٣؛ ابومخنف ازدی، ١٣٧٧ش: ١٦ ٢١) مسلم و هانی شهید شده اند، (همو، ٣٢. (مردمان متزلزل کوفه از صحنه گریخته انـد و یا بـه نفع یزید و عبیدالله در صحنه آمده اند، مردمان وفادار کوفه در خانه ها خزیده و یا در کنج زندان افتاده اند. بوی
نفاق و دورویی فـضای سـنگینی را ایجاد کرده و ترس و ترحم و تردید در کنار یکدیگر، آن مردمی را که قرار بود بـا اسـتقبال گرم، خستگی راه را از حسین و خانوادهاش برطرف سازند و ایشـان را در نـیل بـه آرمانش یاری دهند، به مردمی تبدیل ساخته بـود کـه اینک با شمشیرهای آهیخته و نیزههای برافراشته در حوالی شهر پرسه میزدند و در کمین حسین و یارانـش قـرار گرفته بودند. مردمی که بـا انـگیزههای مختلف گـردهم آمـده بـودند تا حادثه ای بسیار تلخ را بیافرینند، بـرخی از آنـان در اندیشه و فضای جنگ های قبیله ای عصر جاهلیت سیر می کردند، برخی از آنـان بـر خود میلرزیدند که چطور در برابر فـرزند/ رسول خدا شمشیر برکشیدهاند؟ بـرخی در انـدیشه توبه و فرار از معرکه بودند و بـرخی از فـرط کینه و خشم با دندانهای فشرده بر تسریع جنگ و قتال پای میفشردند. در این سوی، سـپاه کـوچک حسین چون خسته و ناباورانه بـا شـمشیرها و نـیزههای صف بسته روبـه رو شـدند، خستگی آنان مضاعف گـردید، امـا در ایمانشان ذرهای خلل پدید نیامد، چه از پیش وقوع چنین واقعه و بلکه وقایع تلخ تر از آن را پیش بـینی کـرده بودند.
حسین با خطبه ها و سـخنان نـورانی خود درصـددآگاه کـردن کـوفیان برآمد. این آگاهی دادنها در منازل مـختلف چه برای اصحاب خود و چه برای دشمنان در راستای همان جریان مکتب سازی بود که حـسین بـه خوبی بدان توفیق یافت. امام نـامه هـای ایشـان را در جـلویشان انـداخته و فرمودند من بـه دعـوت شما آمدهام، اگر نمیخواهید باز خواهم گشت. اما سپاه عبیدالله بر پیام سرسختانه و غیرمنعطفانه یزید تأکید مـیورزند
کـه یا پیمـان یا خون! یا تسلیم یا شمشیر! راه سومی وجود ندارد، حـسین نـه عـده و عـده جـنگ دارد و نـه سر شازش با پلیدی چون یزید، از این رو در تلاش است تا راه دیگری را پیشنهاد نماید. اما سپاه عبیدالله باز بر بیعت اصرار میوزرد، بیعتی که در منطق و منظر حسین چیزی جز زبونی نـیست و حسین انسان آزاده ای است که ذلت را برنمیتابد. این بیان حضرت مشهور است که : ان الدعی و ابن الدعی قد رکزنی بین السلة و الذلة هیهات منا الذلة؛ عبیدالله پلید مرا میان دو راه محصور ساخته است یا شمشیر یا تحقیر، اما ذلت از آزاده مردی چون حسین دور بـاد.
در نـظر حسین این بیعت ذلت است، تحقیر و زبونی است، نه تنها تحقیر و ذلت حسین که ذلت و زبونی اخلاق حسینی و سیره علوی و شیمۀ نبوی و تحقیر همه معروفهایی که حسین خود تجلی آنهاست و تحقیر همه ارزش هـایی کـه جد حسین بر گرامیداشت و احیای آنها مبعوث شده است و تحقیر همه کرامت های
انسانی است که پدرش علی در خطبه ها و وعظ ها از آنها داد سـخن داده اسـت.
حسین بزرگتر از آن است که در یزید اسـتحاله و ذوبـ گردد، اما خواسته دشمن استحاله حسین در برابر یزید است. بنابراین حسین در شرایطی خاص واقع است که مرگ و شهادت را عین سعادت میداند: «انی لا اری الموت الا السعادة» وبـرای احـیا و پایداری دین جدش دل و جان به خـداوند مـی سپارد و جسم و جسد را عرضۀ
تیغ میسازد: ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا للسیوف خذینی ؛ اگر دین محمد جز به قتل من باقی نمیماند پس ای شمشیرها مرا فراگیرید!
از سوی دیگر از جنبۀ اجتماعی مسلما پذیرش حـکومت یزید و تـأیید آن به وسیله حسین با بیعت، سوق دادن جامعه به سمت حکومتی بود که هیچ یک از قیود انسانی، اسلامی و ارزشی را برای ادارە جامعه بر خود قایل نبود. امام که حقوق مردم را بر ذمـۀ خـود دارد چگونه مـیتواند به چنین بیعتی تن داده و زمینه ساز تثبیت چنین حاکمیت جور و فسادی گردد؟
کربلا و عاشورا
اینک ماه محرم سـال ٦١ قمری آغاز شده و وقوع نبرد قطعی گشته بود و در حالی که حـسین هـمچنان مـشغول محاجات با سپاهیان عبیدالله بود، رفته رفته کاروان او از کوفه فاصله می گرفت و به سمت نینوا (کربلا) نـزدیک مـی گردید، یاران حسین در کربلا خیمه ها را برافراشتند و دو سه روز بعد در عصر تاسوعا لشکر جرار دشـمن قـصد حـمله کرد، حسین مهلت خواست تا جنگ به فردای آن روز موکول شود. در شب عاشورا پاکترین مردمان کـه در رأس آنان حسین بود به راز و نیازی عاشقانه با خدای خود مشغول بودند. آنـان میدانستند که فردا روز شـهادت اسـت (ابومخنف، ١٣٧٧ش: ٧٧).
حسین باز هم برای آنان خطبه ای سوزناک، پرشور و سرشار از شعور خواند و در مطلع آن خطبه پروردگار را شکر نمودند که به ایشان کرامت نبوت و تعلیم قرآن و فهم دین داده است. آنگاه فرمودند: اینان با مـن کار دارند و من شما را در این شب تاریک آزاد می گذارم، پس راه خود پیش گیرید و جان خود را نجات دهید! البته پاسخ این یاران باوفا چیزی جز نه، نبود. نه! هرگز از تو جدا نخواهیم شد! (طبرسی، بی تا: ٢٣٨؛ ابـومخنف، ١٣٧٧ش: ٧٢).
آیا بـه راستی نباید نقش این خطبه ها و دیگر خطبه ها را در روند مکتب سازی این حادثه در نظر بگیریم. کدام جنگ تاریخی را میشناسیم که در آن شرایص سخت این گونه خطبه ها خوانده شود و کدام قهرمانان بودهاند کـه در مـعارک تحت تأثیر شرایص خاص جنگ پا از مرزهای انسانی و اخلاقی فراتر نگذاشته باشند. اما حسین متأثر از حادثه نیست، بلکه او خود حادثه را تحت تأثیر قرار داده و آن را به مکتب تبدیل میسازد. او در متن حادثه ای دلخـراش واقـع است، اما هرگز ذرهای، پا از مرزهای اخلاقی و انسانی فراتر نمی گذارد و به تمامی، همه آن مرزها را پاس میدارد.
به هر روی آنان که بر اساس اراده و معرفت به این معرکه در آمده بودند، اکنون آخرین مـناجات عـارفانه خـویش را زمزمه می کردند و به واقـع آخـرین تـلاشهای معنوی را در جهت مکتب سازی آن معرکه انجام میدادند. معرکه ای که در آن واقع شده بودند، اما به اقتضای شخصیت های الهی خود نمیتوانستند مـنفعلانه تـسلیم آن شـوند، بلکه میخواستند به تأسی از امام خویش پیش از آنـکه تـحت تأثیر حادثه باشند، حادثه را از وجود ناب خویش متأثر سازند و واقعا به این کار بزرگ و بی نظیر توفیق یافتند. بدینسان آن شـب سـراسر، بـه عبادت و اندیشه سپری شد و فردای آن که یوم عاشورا بود، یزیدیان در بـرابر حسینیان صف آراستند. سپاه عظیم عبیدالله در برابر حسین و یاران اندکش، احساس حقارت می کرد. صلابت، استواری، ایمان و متانت حـسین و دوسـتانش بـر فضای معرکه مستولی بود، حضور خانواده حسین از خواهرش زینب گرفته تـا بـرادران و همسر و فرزندان و بنی اعمام، فضایی آکنده از احساس و عاطفه و اندوه را پدید آورده بود که این مهم نیز در جاودانه شدن این حادثه تـأثیری بـسزا داشـته است. این سوی، لشکری ١٠٩ کوچک با قلب هایی بزرگ و آرمانهایی متعالی و آن سوی، لشـکری بـزرگ بـا مغزها و قلب های کوچک و اهداف شیطانی. با این وجود حسین که در حال آفرینش مکتبی جـاودان اسـت آخـرین خطبه ها و اتمام حجت ها را در برابر آن سپاه جرار انجام دادند، اما قلب های آنـان کـوچک و شقی بود و بدینسان وقوع معرکه حتمی!
اولین تیر از جانب سپاه عمر سعد پرتاب شـد، فـدائیان و دوسـتان حسین یک یک به صحنه تاخته و پس از نبردی عاشقانه و مردانه در منظر مولای خویش به شهادت میرسیدند. آنـان پیش از نـبرد هر کدام با شعرهایی زیبا معرفت خود را نسبت به مولایشان و نسبت به راهـی کـه انـتخاب کردهاند بیان می کردند (خوارزمی، بی تا: ٢/ ٩٣٣؛ طبرسی، بی تا: ٢٤٤ به بعد).
مطالعه دقیق این شـعارها و اشـعار پرمعنی، نقش حسین را در تربیت معنوی یاران خود و در کل نقش آن حضرت را در روند مکتب سـازی اینـ حـادثه روشن تر مینماید. آری یاران حسین یکایک با معرفتی هرچه تمامتر به شهادت میرسیدند. حسین نیز بـر بـالین تـک تک آنها حاضر میشد و آنان را وعدە بهشت میداد. آنگاه برادران و فرزندان، بـرادرزادگان و خـواهرزادگان هر کدام با حالتی شورانگیز از حسین رخصت طلبیده به میدان میرفتند و در برابر چشمان اشکبار حسین بـر زمـین میافتادند و حسین باز با احترام آنان را در آغوش می کشید و نوید میبخشید کـه مـن نیز به زودی به شما خواهم پیوست ! زنـان و کـودکان مـظلوم از خیمه ها فریاد و نوحه سر داده بودند، امـا قـامت پرصلابت حسین در وسص میدان در میان اجساد قربانیان هنوز برای آنان منشأ قرار و مـرهم التـیام بود. رفته رفته سپاه پرکـینه عـرصه را بر امـام زمـان خـویش تنگ کردند و پیکر او را آماج شمشیرها و نـیزه ها سـاختند و خون مطهر و معصوم پسر پیامبر خدا را بر زمین کربلا جاری ساختند (الفـتوح، ابـن اعثم، ص٩١٠؛ تاریخ یعقوبی، ج٢، صـ٢٤٥). حسین شهید شد، امـا مـکتب حسین و راه حسین جاوید مـاند و حـادثه کربلا و عاشورا در پرتو شخصیت حسین بن علی جاودانه گردید. خون حسین بر زمـین کـربلا جاری شد، اما مکتب او نـیز بـر سـرتاسر زمین و کره خـاکی تـسری و نفوذ یافت، مکتبی کـه در مـتن حادثه و معرکه آفریده شد و بیتردید شخصیت استثنایی و معنوی آن حضرت، در آفرینش آن سهم اصلی و اسـاسی داشـت.
نتیجه
از بررسی تاریخی حادثه کربلا بـیتردید نـتایج ذیل قابل حـصول هـستند:
١- تـأثیرگذاری عظیم شخصیت نورانی امـام حسین در روند حوادث، به گونه ای که حادثه به تدریج رنگ معنوی، ارزشی و مکتبی مییابد.
٢- جـاودان شـدن حادثه به دلیل نفوذ شخصیت امام بـر کـل جـریان و حـادثه و در نـهایت به جهت مـکتب سـازی حسین در متن آن حادثه.
٣- تفاوت بارز شخصیت امام حسین در برابر یزید و یاران فاسقش و عدم استحاله حسین در یزید؛ بیعت با یزید مـعنای اسـتحاله در او را مـیداد و تنها راه باقیمانده شهادت بود. در این شرایص که جـز دو راه نـمانده بـود، امـام بـا آغـوش باز شهادت را برگزیدند و با خون پاک خویش مکتب جاودان خود را امضا نمودند.
منابع
ابن اعثم کوفی، محمدبن علی. (١٣٧٢ش). ال فتاوح. ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی (قرن ششم). تـصحیح غلامرضا طباطبایی مجد. تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
ابومخنف لوط بن یحیی ازدی. (١٣٧٧ش). مقتل ال حساین . ترجمه و تصحیح. حجت الله جودکی. (تحت عنوان قیام جاوید) تهران: مؤسسه انتشاراتی تبیان.
اربلی، علی بن عیسی. (١٣٨١ق). کـشف ال غـمه فی معرفه الأئمه . قم : مطبعه العلمیه.
خوارزمی مقتل الحسین ، موفق بن احمد مکی. (بی تا). تحقیق شایخ محماد ساباوی. قم: انتشارات مکتبه المفید.
دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود. (١٣٦٨ش). الاخبار الطوال. قـم : انـتشارات شریف رضی.
طبرسی، امین الاسلام، فضل بن حسن. (بی تا). اعلام الوری بأعلام الهدی. تهران: دار الکتب الاسلامیه.
طبری، محمدبن جریر. (١٤٠٨ق). تاریخ الامم و المـلوک. بـیروت: دار الکتب العلمیه .
طبری، محمدبن جـریر. (١٣٥٢ش). تاریخ الرسل و الملوک. ترجمه ابوالقاسم پاینده. تهران. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران (١٧٤).
مسعودی، علی بن حسین. (١٤٠٩ق). مروج الذهب و معادن الجوهر. تحقیق اسعد داغر. قم: دارالهجره. چـاپ دوم.
مـفید شیخ محمدبن نعمان. (بـی تـا). الأرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد. متن عربی به همراه ترجمه و شرح. سیدهاشم رسولی محلاتی. تهران: انتشارات علمیه اسلامیه.
یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب (ابن واضح یعقوبی). (بیتا). تاریخ الیعقوبی، بـیروت: دار بـیروت.
پی نوشت
[1] در برخی از تواریخ نام عبدالرحمن بن ابوبکر نیز در این زمره آمده است.