فیلم داستان خانواده ای ازهمپاشیده است که به سختی روزگار میگذرانند. بعد از مرگ پدر معتاد خانواده، مادر مجبور میشود زندگی را اداره کند. اکرم حالا تلاش میکند خانواده خود را از مشکلات دور کند.
در فیلم «لاک قرمز» فضایی آکنده از ترس و وحشت حکمفرماست؛ به طوری که حتی یک روزنه امید نسبت به پیشرفت یا حلشدن مشکلات اکرم (پردیس احمدیه) وجود ندارد. برخلاف بسیاری از آثار اجتماعی که در آن قهرمان داستان از دل مشکلات بیرون میآید و با تلاش به کورسوی امیدی برای رهایی از مشکلات دست مییابد، در اینجا خبری از چنین رویکردی نیست و مشکلات فیلم یکی پس از دیگری به داستان اضافه میشوند.
نکته مثبتی که میتوان از پدیدارشدن این حجم از مشکلات در جریان فیلم به آن اشاره کرد، این مسئله است که کارگردان، سیدجمال سیدحاتمی، به خوبی توانسته عمق زخمهای یک دختر نوجوان در مواجه با مشکلات اجتماعی را به تصویر بکشد و مخاطبش را آگاه نماید. در واقع فیلمساز این هشدار را به مخاطب فیلمش میدهد که جامعه پیرامونش آکنده از مشکلات و بیاخلاقیهایی است که حدومرزی برای آن تعیین نشده است.
اما متاسفانه فیلم در بهتصویرکشیدن معضلات اجتماعی، حد تعادل را از دست میدهد و بسیار بیشتر از آنچه که ظرفیت فیلمنامه نیاز داشته، مشکلات را بر سر دختر نوجوان داستان خراب میکند، مشکلاتی که هیچ کدام هم حل نمیشوند؛ به حدی که در انتهای فیلم دختر نوجوان تقریباً تمام مشکلاتی که خانوادههای طبقات پائین جامعه میتوانند بصورت پراکنده تجربه نمایند را یکجا تحمل میکند و هیچ کس هم او را در این راه یاری نمیکند.
واقعیت، عریان است و شاید به همین دلیل است که میگویند واقعیت تلخ است. در جهانِ واقعیات، هنر برای کمک به انسانِ سرآسیمه و نگران، خود را مینمایاند. هنر رئالیستی، بیان واقعیات سیاهِ جهان، با زبانی سحرآمیز و رنگ آمیزی شده است، تا نگاهِ انسان را از هجوم یأس پس از مشاهدهٔ فجایع انسانی و اجتماعی، به سمتِ زندگی دوباره بچرخاند؛ پس مأموریت هنر این است که واقعیات را نه یکباره و برهنه، بلکه لایهلایه به او نشان دهد و او را برای برونرفت از فجایع و مشکلات، به تأمل و تفکر وادار کند. این در حالی است که در میان تمام امتیازات مثبتی که هنر به انسان میدهد شناسههای منفیای نیز مانند کلیشهشدن به همراه دارد! یکی از کلیشههای هنر هفتم، در سال های اخیر، بهتصویرکشیدن داستان زندگی طبقه فرودست بوده است. پرداختن به داستانهای طبقهٔ زیرین جامعه، گاه اغراقگونه به چشم میخورد. طوری که مخاطب از موضوع اصلی که فقر است، به دلیل بزرگنمایی و تکرار داستانهای مشابه دلزده میشود.
فیلم «لاک قرمز» نیز مشکلات خانوادهای فرودست را پیش کشیده است. در ابتدای فیلم، دستانِ دختری نوجوان به نام اکرم با لباسِ فرمِ دبیرستانی را میبینیم که در حالِ کشیدنِ لاکی قرمز بر انگشتانش است. پدر او نجار است، اعتیاد هم دارد و مدام مادر را کتک میزند. اکرم اولین فرزند این خانواده است و یک خواهر حدوداً پنجساله و برادری دارد که دانشآموزِ مدرسه ابتدایی است. پدر یکباره از پشت بام سقوط میکند. بدبختی کلید می خورد. صاحبخانه فرمان تخلیه میدهد. تلاش مادر مستأصل، برای قرضگرفتن مبلغی از خواهرش بینتیجه میماند. در این حین مادر میفهمد که حامله است. جنین را سقط میکند، اکرم مجبور به ترک مدرسه و دستفروشی میشود، پلیس او را بازداشت میکند، خواهر و برادر او را به بهزیستی میبرند و تلاش اکرم بیخانمان، برای بازپسگیری آنها به دلیلِ نداشتن خانه و شغل بینتیجه میماند و در پایان هم اکرم با مادرش که پس از سقط جنین، روانی شده است، در تیمارستان مواجه میشود. او دختری شانزدهساله است که پدرش مرده است، خاله و عمو او را پس زدهاند، خانوادهاش از هم پاشیده شده است و جامعه نیز با او کاری ندارد. بیگمان حاصل این فیلم چیزی به غیر از جاریساختن اشکهای مخاطب نیست و احتمالاً کارگردان به این هدف رسیده است؛ اما براستی بازخورد و غایت این اثر بعنوان قطعهای از پازلِ هنر هفتم پس از ترکِ محل سینما چیست؟
در جامعهای که اکثریت آن از شرایطِ اقتصادی شکایت دارند، بیپولی و تنگدستی و مسائل مربوط به آن مفاهیمی آشنا هستند، پس چه دلیلی به صرف هزینه برای ساختن فیلمی در جهت انعکاس اغراقگونهٔ مشکلات به توانِ n یک خانواده و دختری نوجوان وجود دارد؟ و چقدر میتوان هجومِ این چنینی مشکلات را به افراد مختلف، تسری داد؟ به نظر میرسد بازخوردِ چنین فیلمهایی، بیش از اینکه به حال طبقه فرودست، مفید باشد، مضر است؛ چون با نشاندادن تصویری کاملاً سیاه از یک خانواده، دلیلی برای یاری افراد دیگر به اینان دیده نمیشود؛ چراکه خانواده مزبور متلاشی شده است و هر تکه از آن کمک متفاوتی را طلب میکند: بیسرپرستی، مشکل اقتصادی، ترک تحصیل، عدمِ موقعیتِ مناسب اجتماعی، داشتن آیندهای کاملاً سیاه و تباه، نداشتنِ یک آشنا و فامیل برای تکیهکردن به او و… . در آخر میتوان گفت که اگر کارکردِ هنر، خاصه سینما، سیاهتر جلوهدادن واقعیات است، پس به نظر میرسد که وجودش چیزی به غیر از شدتبخشیدن به آلام و دردهای مبتلابهِ زندگی انسان نیست و اگر مفری برای لحظهای بیرونرفتن از جلد واقعیت برای تأمل و چارهاندیشی است، پس باید نگاه هنرمندان به جامعه هنرمندانه باشد.
(این یادداشت کوتاه، معرفی فیلم است. مطالب تحلیلی از فیلم در آینده منتشر خواهد شد.)