به گزارش ایسنا، نویسندگان بزرگی مانند ارنست همینگوی، گابریل گارسیا مارکز و ماریو بارگاس یوسا تجربه روزنامهنگاری دارند. در ایران هم برخی نویسندهها تجربه روزنامهنگاری را در کارنامه خود دارند یا همچنان به آن مشغول هستند.
به مناسبت روز خبرنگار (17 مردادماه) با تعدادی از نویسندهها درباره تجربه روزنامهنگاری و تأثیر آن بر نوشتن گفتوگو کردهایم. هچنین نظرشان را درباره این جویا شدهایم که آیا این تجربه میتواند تاثیر منفی روی نویسندگی داشته باشد.
روزنامه برایم دانشگاه بزرگ دیگری بود
جواد مجابی - شاعر و نویسنده - که سابقه روزنامهنگاری دارد و حدود 10 سالی دبیر فرهنگی روزنامه اطلاعات بوده است، میگوید: من به عنوان شاعر و نویسنده بخشی از شادیها و موفقیتهایم را مدیون روزنامهنگاریام. دو عامل اساسی در تغییر و تحول زندگیام نقش زیادی داشت؛ یکی دانشگاه تهران که در اواخر دهه 30 وارد دانشگاه شدم. دانشگاه جهانی برای آموختن، تغییر یافتن، دگرگون شدن، رشد کردن، و با سیاست و موضوعات اجتماعی عصر آشنا شدن بود. همچنین دوستدار مردم شدن و به وطن و فرهنگ اندیشیدن چیزهایی بود که دانشگاه به ما یاد داد. پوستاندازی اولیه من به عنوان یک جوان شهرستانی با ورود به دانشگاه شروع شد و دومین پوستاندازی واقعی من که دگرگون شدم و با نگاه دیگری به جهان نگاه کردم، کار حرفهای روزنامهنگاری بود. من از 15 سالگی با مطبوعات همکاری داشتم. اما کار حرفهای خودم را از سال 47 در روزنامه اطلاعات شروع کردم. 10 سال به عنوان دبیر فرهنگی این روزنامه کار کردم. در این مدت از شاعری که در گوشهای نشسته بود و شعرها و قصههایش را مینوشت به کسی تبدیل شدم که در وسط معرکه بود و به اعماق جامعه مینگریست. به قول عرفا مینگریست و میگریست. البته من نمیگریستم بلکه نگاه میکردم و میآموختم و از صحبت کردن با بزرگان عصر خود لذت میبردم. روزنامه به من این اجازه را داد که با بسیاری از نامآوران روزگار خود آشنا شوم، از آنها بیاموزم و در زندگی و سلوک رفتاری آنها تعمق کنم و در واقع روزنامه دانشگاه بزرگ دیگری بود که من از آن آموختم.
او میافزاید: بین روزنامهنگاری آن دوره با روزنامهنگاری این دوره فرق اساسی وجود دارد. در آن دوره روزنامهنگاران به حرفه خود علاقهمند بودند و افراد در روزنامهها رشد میکردند و به جایی میرسیدند که ممکن بود به کار سیاست هم بپردازند و وکیل و وزیر بشوند؛ مثلا داریوش همایون وزیر، ابوالقاسم پاینده وکیل مجلس و عباس مسعودی سناتور شد. در واقع روزنامهنگارنی بودند که این حرفه را میشناختند و بعدها درست یا غلط به کار سیاست پرداختند. در دوره بعدی سیاستمدارانی هستند که امتیاز روزنامه میگیرند یعنی روزنامهنگار حرفهای نیستند، البته آنها در حد خود آگاه هستند. فرق دیگر این است که روزنامهنگار در دهه 40-50 مخالفان فکری خود را تحمل میکرد، یعنی عباس مسعودی به راحتی میدانست من، محمدعلی سپانلو، رضا براهنی، مصباحزاده و احمد شاملو که در روزنامهاش کار میکردیم مخالف شاه، مجلس سنا و نظام هستیم، اما تحمل میکرد و میگفت اینها آدمهایی هستند که کار خود را بلدند و مردم اینها را دوست دارند. اما در دورههای بعدی زمانی که یک سیاستمدار روزنامه را میچرخاند آنچه را مخالف سلیقهاش باشد تاب نمیآورد زیرا کار سیاست این است که با موافقان خود کار کنند تا با مخالفان و دگراندیشان.
مجابی سپس بیان میکند: البته روزنامهنگارانی که الان در متن روزنامهها و رسانههای دیگر هستند به هیچ وجه از روزنامهنگاران پیشین کمتر نیستند، جوانهایی را میشناسم که بسیار باهوش و دقیق هستند و ذهنهای تحلیلی و پر از اطلاعات دارند اما امکان کار کردن نهایی برای آنها میسر نیست و از ظرفیت کاملشان استفاده نمیشود. به دلیل فضای سیاسی مسلط بر کار روزنامهها، روزنامهها روز به روز محدودتر میشوند. از طرف دیگر مردم اعتمادشان را به روزنامهها از دست دادهاند، به دلیل اینکه روزنامهها نتوانستند حقایق صورتگرفته در زندگی روزانه مردم را بگویند، نه اینکه نخواسته باشند که حقایق را بگویند، میخواستند اما ممنوعیت و محدودیت وجود دارد. زمانی که حرف راست و درست را به مردم نمیگویید چه انتظاری دارید که مردم از شما دفاع کنند؟
او در ادامه با انتقاد از وضعیت روزنامهها اظهار میکند: مشکل زمانی بدتر میشود که مرجعیت را از رسانه مهمی مانند روزنامه و مجله میگیرند. روزنامهها باید مرجع افکار عمومی باشند تا افکار عمومی به آنها اعتماد کند. همانطور که در زمان انقلاب، کیهان و اطلاعات تیراژ یک میلیونی داشتند. چرا؟ چون مردم میدیدند روزنامهها همان چیزی را میگویند که مردم میخواهند و به آنها کمک میکند. چرا تیراژ یک میلیونی به 10 هزار و کمتر رسیده است؟ چون دائما روزنامهها را محدود کردهاند و رونامهنگاران شریف و نجیب را در پایینترین حد ظرفیت ذهنیشان محدود نگه داشتهاند. مردم ما باهوش و زیرک هستند و همه اینها را تشخیص میدهند و ناگزیر مرجعیت رسانهها از بین میرود. زمانی که مرجعیت از رسانه نیرومندی مثل روزنامه، رادیو و تلویزیون و خبرگزاریها از بین برود در روز مبادا که دولت، حکومت و تمام کسانی که مملکت را دوست دارند میخواهند از رسانهها برای بهبود شرایط و هدایت افکار عمومی استفاده کنند، میبینند دارند به چیزی مراجعه میکنند که اعتبارش را از دست داده و به کارشان نمیآید. اینکه مرجعیت را از روزنامهها بگیرند بزرگترین فقر برای جامعه است. همچنین اگر استقلال و نفوذ رزونامهها را کم کنید زمانی که به آنها نیاز دارید بدون یار و یاور خواهید ماند.
این شاعر میگوید: اینکه کسانی که اهل ادبیات هستند و وارد روزنامهنگاری میشوند نه مسئله مردم است نه مسئله ما. اینها جزئیات ظریف و خوشایندی است که در وضعیت مملکت کارآیی چندانی ندارد.
یاد گرفتم خودم را مجبور به نوشتن کنم
حسین سناپور - نویسنده و مدرس داستاننویسی - میگوید: تاثیر روزنامهنگاری بر کار من حرفهییتر شدنم در خودِ نوشتن و تا حدی هم بودن در فضای مطبوعات و آشنایی با برخی از مهمترین اتفاقات جاری کشور و نیز آدمهای کشور بوده است. درباره اولی میتوانم بگویم بعضی اوقات مجبور بودم فوری یادداشتی بنویسم بدون هیچ زمینهای از قبل، یا خبری تنظیم کنم، و اینها چندان با منتظر الهام و فرصت شدن جور درنمیآمد. یعنی تا حدی یاد گرفتم که خودم را مجبور به نوشتن کنم بهرغم خیلی از مسائل و به اصطلاح آماده نبودنهای ذهنی و روانی. تا حدی آدمی شدم که بتواند در هر شرایطی بنویسد و عوامل مزاحم یا کمبودها مانعش نشود. بودن در متن حوادث هم طبعاً حوادث خامی را در اختیارم گذاشت و نیز توجهم را بهشان جلب کرد که بعدها میتوانستند به درد نوشتنم بخورند.
او در ادامه بیان میکند: هر پدیدهای میتواند روی نوشتن تأثیر مثبت و منفی بگذارد. کار روزنامهنگاری هم از این قاعده مستثنا نیست. بستگی دارد چطور با آن برخورد کرده باشیم. داستان را صرفاً شبیه خبر و گزارش دیدن یا تبدیل داستان به یکی از اینها حتما میتواند تأثیر منفی داشته باشد. اما درسگرفتن از آن و بهکارگرفتنش در نوشتن داستان و داستان را خبر و گزارش صرف ندیدن، حتماً میتواند کمککننده باشد. شخصاً به هر داستاننویس یا علاقهمند به داستاننویسی که میتواند در روزنامه و نشریات کار کند، توصیه میکنم این کار را بکند اما در آن متوقف نماند.
در خبرنگاری ماندن لطمه میزند
محمدهاشم اکبریانی- نویسنده و شاعر - هم بیان میکند: به نظرم روزنامهنگاری به ادبیات کمک کرده است، دلیلم هم این است که در سطح جهانی نویسندگان بزرگی را داشتیم که از خبرنگاری شروع کردند. جایی ندیدم نویسندهای خبرنگار باشد و گفته باشد خبرنگاری تأثیر سوء داشته است. خبرنگاری نگاه و جهانی در اختیار آدم میگذارد که در داستاننویسی لازم است. نمیگویم ایننگاه صرفا از طریق خبرنگاری به انسان میرسد اما خبرنگاری یکی از مسیرهایی است که انسان میتواند جور دیگری به جهان نگاه کند که در داستاننویسی تأثیر دارد.
او در ادامه میگوید: اینکه برخی معتقدند دوستان خبرنگاری که کتاب مینویسند و کتابشان به گزارش تبدیل میشود، این ضعف است. داستان نباید قالب گزارش به خود بگیرد. البته گزارشنویسی سبکی در داستاننویسی است و نمیتوان گفت داستان با گزارشنویسی بیگانه است. اینکه نویسنده گزارشنویس بماند و سبکهای دیگر را تجربه نکند یا سراغش نرود ضعف است، اما اینکه داستاننویسی را با گزارشنویسی شروع کند، ایرادی ندارد. خبرنگاری شروع بسیار بسیار خوبی برای داستاننویسی است اما در خبرنگاری ماندن به نظرم لطمه میزند و بهتر است دوستانی که خبرنگار هستند به عنوان تجربه و پیدا کردن نگاه جدید خبرنگاری را ادامه دهند و کار خود را داشته باشند اما در عین حال صرفا در آن نمانند و در عرصههای دیگر مانند داستاننویسی و کار تحقیقاتی قدم بگذارند تا نگاه خود را به دست آوردند.
این داستاننویس با بیان این که روی زمان حساس است خاطرهای از دوران خبرنگاری خود تعریف میکند: روی زمان حساس بودم و با هرکسی که قرار میگذاشتم حداکثر سعیم را میکردم تا سر وقت برسم. متأسفانه بیشتر مسئولین برای وقت دیگران اهمیتی قائل نبودند، مثلا وقتی ساعت 10 قرار میگذاشتیم نیم ساعت و 40 دقیقه بعد میآمدند. من معمولا بعد از 20 دقیقه میرفتم. یکبار با یکی از وزیران ارشاد قرار داشتم. یادم میآید قرار ما ساعت 11 بود. اما او نیامد و من 11:20 دقیقه دیگر رفتم. منشیاش گفت بنشینید الان میآیند و من گفتم قرارمان 11 بود. دم خروجی وزارتخانه به نگهبانی زنگ زدند. نگهبانی گوشی را به من داد. منشی گفت وزیر گفته است حتما برگرد. من هم گفتم نه، از دری که بیرون آمدم دیگر دوباره وارد نمیشوم و نرفتم. این موضوع برایم مشکل ایجاد کرد ولی در نهایت اثبات شد خبرنگار باید کار خود را انجام دهد.
ضرورت آشنایی داستاننویس و روزنامهنگار با کار هم
همچنین حسن محمودی- نویسنده - میگوید: مجموعه اولم «وقتی آهسته حرف میزنیم المیرا خواب است» را منتشر کرده بودم که وارد حرفه روزنامهنگاری شدم. قبلش هم سینما خوانده بودم و همچنین قبلترش، تئاتر کار کرده بودم و از اتفاق در حوزه تئاتر فعال هم بودم و در کارنامهام چندین اجرا هست. اینها را گفتم که بگویم هر کدام از این حوزهها روزگاری از دغدغههایم بوده است و در آنها فعال بودهام و بیشک تاثیر هم داشتهاند. حالا تئاتر به نوعی تاثیرگذار بوده است و سینما به شکلی دیگر و روزنامهنگاری هم صد البته بیتاثیر نیست و نخواهد بود. اما از زاویه دیگر هم نگاه کنیم که یک گزارش یا مصاحبه و خبر هم میتواند روایتی داستانی داشته باشد و از این دست هم کم نداریم. خبرنگاری علاقه به داستان دارد و داستان هم زیاد میخواند و تاثیر میگیرد. این تاثیرها را زیاد نمیتوان تفکیک کرد.
او بیان میکند: یک واقعیت در مورد خود من وجود دارد که تاکنون تجربه زیستی من در خبرنگاری، ردپایی در داستاننویسیام باقی نگذاشته است. شاید هم دلیلش این باشد که در داستانهایم زیاد به مسائل سالهای اخیر نپرداختهام. البته شاید اگر در حوزه اجتماعی یا سیاسی و حتی اقتصادی خبرنگاری میکردم، شاهد تاثیر قابل ردیابی در داستانها بودم. اما هرچه هم از مسائل مثلا اجتماعی روزگار خود در داستانهایم تاثیر گرفتهام، خارج از فضای روزنامهنگاری بوده است. دلیلش هم البته مشخص است. خبرنگاری در حوزه ادب و هنر، یعنی سر و کار داشتن با اثری هنری و در نهایت مولفان آن و مسائل حاشیهای مربوط به فرآیند تولید این آثار. گاه حسرتش هم با من بوده است که چرا از اولش حوزهای دیگر به جز ادب و هنر را انتخاب نکردم. به حتم خبرنگاری در حوزه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، دستاوردهای دیگری برای یک داستاننویس خواهد داشت. همانگونه که خبرنگاران این حوزهها که داستاننویساند، تاثیرهای مشهودی در آثار داستانیشان گرفتهاند که قابل تحلیل و مشاهده است.
محمودی در ادامه درباره اینکه آیا ممکن است خبرنگاری تاثیر منفی بر نویسندگی داشته باشد به نوعی که برخی از بعضی آثار به ادبیات ژورنالیستی تعبیر میکنند خاطرنشان میکند: اگر کارنامه داستاننویسان مهم جهان را که روزنامهنگار هم بودهاند، بررسی کنیم، آن وقت جواب دیگری خواهیم گرفت. مثلا مگر میشود داستانهای یوسا یا مارکز و همینگوی را به ادبیات ژورنالیستی تعبیر کرد؟ نمونهها زیادند و این چند تایی را که نام بردم، در وهله اول به ذهن هرکداممان میآید و هر دو نمونه کارشان را خواندهام و قابل تحلیل و بررسی است. در نهایت بر این باورم که یک داستاننویس باید یک روزنامهنگار خوب باشد و یک خبرنگار هم اگر روایتهای داستانی را نشناسد، در کارش چندان نوآوری و تاثیرگذاری قابل تاملی نخواهد داشت.
ندا ولیپور - خبرنگار ایسنا