نگاهی است به قدیمیترین منابع تاریخ کربلا همراه با اشاره به برخی از منابع متاخر که باید با احتیاط با آنها برخورد کرد.
بدون تردید واقعه عظیم عاشورا براى همه مسلمانان، حادثه اى شگفت و دردناک بوده و در مقایسه با رخدادهایى که در قرون نخستین اسلامى رخ داده، و بى تردید پس از حادثه ظهور اسلام، مهم ترین حادثه شناخته شده است. به همین دلیل، عنایت به آن و نگارشِ تاریخ آن، جدى تر از سایر رخدادها بوده و آثار متعددى در این باره نوشته شده است. مع الاسف بسیارى از این تواریخ از میان رفته است; با این حال، در میان آثار برجاى مانده، هنوز مى توان امیدوار بود که نه تنها کُلّیت حادثه بلکه بسیارى از جزئیات آن ثبت، و سیر تاریخى این رخداد از حرکت امام حسین(علیه السلام) از مدینه تا شهادت آن حضرت و اصحابشان در کربلا، در منابع ضبط شده باشد. طبعا اختلافاتى در نقل ها، در باره برخى رخدادها و اشخاص و گفته ها و مکان ها هست که جاى نقد و بررسى دارد.
در آغاز یک پرسش را باید پاسخ دهیم و آن این که نویسندگان تواریخ مربوط به عاشورا چه کسانى و با چه گرایش هاى مذهبى بوده اند؟
امروزه سلفى ها که سنّیان متعصبى هستند، بر این باورند که منابع تاریخ اسلام را شیعیان تدوین کرده اند. این سخن را سنّیان متعصب قرن سوم و چهارم نیز مطرح کرده، بسیارى از مورّخان بنام قرون اولیه را شیعه مى دانستند. آنچه در این باره مى توان گفت این است که اصولا کاربرد تعبیر «شیعه» در باره این گروه ها مى تواند دلایل مختلفى داشته باشد. عثمانى مذهب ها که سخت گیرى مذهبى زیادى داشتند، روزگارى هر کسى را که تمایل جدى به امام على(علیه السلام)داشت، شیعه معرفى مى کردند. اگر فردى امام على(علیه السلام) را بر عثمان مقدم مى داشت، از نظر آنان یک شیعه به حساب مى آمد. اگر شخصى امام على(علیه السلام) را بر ابوبکر و عمر ترجیح مى داد، حتى اگر آنان را قبول داشت، شیعه غالى و حتى رافضى شناخته مى شد. طبعا جرم کسى که از اساس به مشروعیت خلفاى اولیه باور نداشت، بسیار بیش از این بود! این افراد متعصّب که از قرن دوم تا چهارم، کتاب هاى رجالى را براى ارزیابى سند روایات تدوین مى کردند، با همین نگاه، بسیارى از راویان عراقى را شیعه معرفى کردند و با ادعاى آن که اینان از اهل اهواء بوده و بدعت گرا هستند، آنان را قدح مى کردند. از همین جا بود که مورخان عراق که به تحولات عراق با دید بازترى مى پرداختند و احیانا از زاویه یک عراقى که از شام و تسلط امویان متنفّر بودند، به تشیع متهم مى شدند. در واقع، عثمانى ها مورخى را مى پسندیدند که هیچ گونه اشکالى به صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله)وارد نکند; و طبعا از معاویه نیز به عنوان صحابى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خال المؤمنین ستایش کند. همچنین از نقل فضائل امام على(علیه السلام) به ویژه فضائلى که برترى امام را نسبت به خلفا روشن مى کند، خوددارى ورزد. در غیر این صورت، او را متهم به تشیع مى کردند. کافى بود یک راوى، خبرى را که به نوعى قدح و نقد یک صحابى بود، نقل کند; در این صورت متهم به رافضى گرى مى شد.
با این مقدمه مى توان به این نکته پى برد که چرا نویسندگان سَلَفى از قدیم و جدید، موّرخان صدر اسلام را که تا اندازه اى با دیدى بازتر وقایع عراق دوره امویان را نقل مى کنند، متهم به تشیع کرده اند.
از سوى دیگر، سخن گفتن در باره این که مورّخان به لحاظ مذهبى چه گرایش هایى داشته اند، صرف نظر از اتهامات وارد شده در منابع رجالى اهل حدیث، فوق العاده دشوار است. اگر بخواهیم در قالب هاى معمول و تعریف هاى شناخته شده از تشیع، تسنن، یا هر گرایش مذهبى دیگر، از گرایش هاى مذهبى این افراد سخن بگوییم، نخستین اشکال آن است که بسیارى از این قالب ها در طول زمان شکل گرفته و تطبیق آنها بر یک دوره تاریخى یا شخصى که در آن دوره بوده، کار دشوارى است. دومین اشکال این است که علائم نقل شده از گرایش مذهبى، گاه به قدرى مبهم است که با آنها نمى توان به طور قاطع در باره گرایش مذهبى مشخص یک فرد سخن گفت. به علاوه، و در واقع سومین مشکل آن که برخى از امور مثل محبّت اهل بیت(علیهم السلام)میان فرقه هاى مختلف مشترک است و به صرف وجود آنها در آثار یک مورّخ، نه شیعه مى تواند مدعى شیعه بودن آن شخص بشود و نه سنى افراطى مى تواند آن فرد را شیعه دانسته، آثارش را رد کند. به هر روى سخن گفتن در این باره دشوار است. مى کوشیم تا بامرورى مختصر بر زندگى آنها، در این باب وآثار آنان در باب امام حسین(علیه السلام)و گرایش مذهبى شان سخن بگوییم. در باره تشیع برخى اساسا تردیدى وجود ندارد.
باید گفت، محدّثان که روى سند احادیث تکیه فراوانى داشتند، مورّخان را ـ که آنان را اخبارى مى خواندند ـ به عنوان راویان غیر قابل اعتماد مى شناختند; چرا که شاهد بودند که اینان به هر روى بر آنند تا همه اخبار موجود، اعم از درست و نادرست را نقل کنند، کتاب هایشان را پرحجم کرده و جزئیات بیشترى را ارائه کنند. چنین روشى براى محدثى که فوق العاده به سند حدیث اهمیت مى داد، قابل قبول نبود. این قاعده تقریبا کمتر استثنا داشت. ابن اسحاق، ابومخنف، مدائنى، و واقدى همه مشمول این نگاه محدّثان مى شدند. در این میان، گهگاه مورّخى مانند ابن سعد که همبستگى فکرى با اهل حدیث داشت، مورد تأیید قرار مى گرفت.
در میان مقتل هاى اصیل موجود که مى توان با اعتماد کلى بر آنها به بررسى رویداد کربلا پرداخت، پنج مورد وجود دارد که قابل توجه است. این پنج مورد مربوط به قرن دوم تا اوائل قرن چهارم هجرى است. در قرون بعد آنچه نگاشته شده، منهاى مطالبى که به نوعى از این پنج مأخذ گرفته اند و همانها نیز نیاز به بررسى و نقد دارند، دشوار مى توانند به عنوان منبع و مأخذ اولیه به حساب آیند. این پنج منبع عبارتند از: مقتل الحسین(علیه السلام)ابومخنف، ابن سعد، بلاذرى، دینورى و ابن اعثم. در این میان آنچه طبرى و شیخ مفید در الارشاد و ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین آورده اند، تقریبا برگرفته از ابومخنف است; همین طور آنچه خوارزمى در مقتل الحسین(علیه السلام)آورده، به طور عمده برگرفته از فتوح ابن اعثم است.
پیش از آن که به سراغ مقتل هاى موجود برویم، لازم است اشاره کنیم که چندین مقتل کهن وجود داشته که امروزه خبرى از آنها در دست نیست. از آن جمله مقتل الحسین(علیه السلام)محمد بن عمر واقدى (م 207 یا 209) است که ابن ندیم و یاقوت حموى از آن یاد کرده اند. کتاب دیگر با عنوان مقتل الحسین(علیه السلام) از ابوعبیدة معمر بن مُثنّى (م 209) است که کتابى با این عنوان داشته و در دست ابن طاوس م664) بوده است. کتاب دیگر با عنوان مقتل الحسین(علیه السلام) از نصر بن مزاحم منقرى (م 212) صاحب کتاب وقعة صفین است. ابن ندیم و نجاشى از این کتاب یاد کرده اند. ابوعبید قاسم بن سلام هروى (م 224) هم کتابى با عنوان مقتل الحسین(علیه السلام) داشته است. ابوالحسن على بن محمد مدائنى (م 224 ـ 225) کتابى با عنوان مقتل الحسین(علیه السلام)داشته است که ابن شهرآشوب از آن یاد کرده است. عبدالله بن محمد معروف به ابن ابى الدنیا (م 281) نویسنده آثار متعدد از جمله مقتل على بن ابى طالب(علیه السلام) که به چاپ رسیده، کتابى باعنوان مقتل الحسین(علیه السلام) داشته است. یعقوبى که در کتاب تاریخ خود صفحات اندکى به جریان عاشورا اختصاص داده، کتابى مستقل با عنوان مقتل الحسین(علیه السلام)داشته است. ابوعبدالله محمد بن زکریا الغلابى (م 298) که کتاب الجمل وى یافت شده و به چاپ رسیده، کتابى با عنوان مقتل الحسین(علیه السلام) داشته است. ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن شاهنشاه بغوى بغدادى (م 317) کتابى با عنوان مقتل الحسین(علیه السلام) داشته است.
ابومخنف و مقتل الحسین(علیه السلام)
قدیمى ترین مورّخ کربلا ابومخنف لوط بن یحیى (م 157) است که کتاب مشخصى با عنوان مقتل الحسین(علیه السلام)داشته است. وى از خاندانى عراقى بود (جدش مخنف بن سلیم از یاران امام على(علیه السلام)) که تشیع کوفى داشتند; تشیعى که مانند آن را بسیارى از محدثان آن زمان کوفه مانند اعمش و بسیارى از عراقى ها، داشتند. ابومخنف توسط رجال شناسان سنّى تضعیف شده و ابن عُدىّ (م 365) او را شیعى افراطى خوانده است.
نگاهى به اخبار وى در طبرى و کتاب هاى دیگر نشان مى دهد که وى موضع تندى بر ضد خلفا ندارد. ممکن است کسى بگوید که وى چنین موضعى داشته و طبرى آن گونه اخبار وى را نیاورده است، ولى باید توجه داشت که علماى شیعه از آثار وى فراوان نقل کرده اند; اگر واقعا در اخبار او چیزى در باب مطاعن خلفا وجود داشت، دست کم در آثار شیعیان روایت مى شد. با این حال مى توان پذیرفت که وى نوعى عقیده به تشیع دارد; در همان حدى که در کوفه رایج بوده است; یعنى راجع به خلفاى اول و دوم اثباتا و نفیا حرفى نداشتند; نسبت به خلیفه سوم انتقادهایى تندى مى شده و معاویه را اصلا نمى پذیرفتند. این همان چیزى است که در کربلا در خبر راجع به بریر بن حُضیر منعکس شده است: ابومخنف به نقل از یوسف بن یزید از عفیف بن زهیر که خود در کربلا حضور داشته است نقل مى کند که:
خرج یزید بن معقل... فقال: یا بریر! کیف ترى الله صَنَع بک؟ قال: صنع الله واللهِ بى خیرا و صنع الله بک شرّا. قال: کذبت. و قبل الیوم ما کنت کذّابا. هل تذکر و أنا أماشیک فى بنى لوذان و أنت تقول: إنّ عثمان بن عفّان کان على نفسه مُسْرفًا، و إنّ معاویة بن ابى سفیان ضالّ مضلّ، و إنّ امام الهدى و الحقّ علىّ بن أبى طالب. یزید بن معقل از دل سپاه دشمن درآمد و خطاب به بریر از اصحاب امام حسین(علیه السلام) گفت: اى بریر! کار خدا را با خود چگونه مى بینى؟ گفت: کار خدا با من بسیار خیر و خوب و با تو بسیار شر بوده است. یزید گفت: دروغ مى گویى، در حالى که پیش از این دروغگو نبودى. خاطرت هست که من و تو در میان بنى لوذان قدم مى زدیم و تو مى گفتى: عثمان بر نفس خود زیاده روى کرد و معاویه فردى گمراه و گمراه کننده است و على بن ابى طالب امام هدایت و حق است؟ این سه قضاوت در باره عثمان، معاویه و امام على(علیه السلام) مبناى تشیّع عمومى عراقى ها بود که به ویژه در کوفه وجود داشت.
در حال حاضر، نگرش اهل حدیث باز در عربستان حاکم شده و نسبت به مرویات ابومخنف و امثال آن حساسیت نشان داده مى شود; به طورى که در نقد آن کتاب و رساله مى نگارند. براى نمونه کتاب مرویّات ابى مخنف فى تاریخ الطبرى از یحیى بن ابراهیم بن على الیحیى در سالهاى اخیر در ریاض به چاپ رسیده و در اصل پایان نامه کارشناسى ارشد نویسنده بوده است. (ریاض، دارالعاصمة) نویسنده گاه در نقد روایات ابومخنف انتقادهایى را مطرح کرده که بر اساس آنها انسان در عربى خوانى مؤلف هم تردید مى کند. براى مثال در نقد این روایتِ ابومخنف که سخنان ابوبکر را در سقیفه آورده; آن جا که خطاب به انصار مى گوید: (و أنتم یا معشر الأنصار من لاینکر فضلهم فى الدین و لا سابقتهم العظیمة فى الاسلام، رضیکم الله أنصاراً لدینه و رسوله و جعل إلیکم هجرته و فیکم جلّة أزواجه و أنصاره، فلیس بعد المهاجرین الأوّلین عندنا أحد بمنزلتکم)، چنین نقد کرده است که این سخنِ ابوبکر خطاب به انصار که «و فیکم جلّة أزواجه» نمى تواند از ابوبکر باشد: «إذ عامة أزواجه علیه الصلاة و السلام من قریش بل انّه لم یثبت بسند صحیح زواجه من الأنصار قط». زیرا زنان آن حضرت همگى از قریش بودند; بلکه به سند صحیح ثابت است که پیامبر(صلى الله علیه وآله)هرگز زن انصارى نگرفت. بنابر این چگونه ابوبکر در سقیفه گفته است که عامه یا بیشتر زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله)انصارى هستند.» مع الاسف این نویسنده عرب! حتى مقصود از یک متن ساده عربى را در نیافته است. مقصود ابوبکر این نیست که پیغمبر زن یا زنان انصارى گرفته است; بلکه مقصود این است که زنان پیغمبر و انصار او همه در مدینه و در میان شما انصار زندگى مى کنند! البته ممکن است برخى انتقادهاى وى یا دیگران بر ابومخنف وارد باشد; اما به هر حال، موضع گیرى او به لحاظ همین نسبت تشیع به ابومخنف تند است. حقیقت آن است که اگر ابومخنف شیعه بسیار افراطى یا به اصطلاح رافضى بود، اساسا همین مقدار اخبارى نیز که نقل کرده، دست کم با این لحن و سبک و سیاق نقل نمى کرد. به هر روى، ابومخنف، با توجه به آن که تولدش در حوالى سال هشتاد هجرى و یا حتى اندکى پیش از آن بوده، قدیمى ترین نویسنده اى است که اخبار کربلا را نوشته و به دست ما رسیده است. بر اساس تحقیق آقاى یوسفى غروى در مصادر ابومخنف که در مقدمه متن استخراجى مقتل ابومخنف از تاریخ طبرى نوشته، (و نام آن را وقعة الطف نهاده) بسیارى از اخبار وى از کسانى است که در کربلا حضور داشته و یا در آن زمان زنده بوده و اخبار کربلا را روایت کرده اند.
براى مثال وى خبرى را از همسر زهیر بن قین روایت مى کند: قال ابومخنف: فحدثَتْنى دلهم بنت عمرو امرأة زهیر بن القین. طبعا در این مسأله هیچ مشکلى به لحاظ سال وجود ندارد. در بسیارى از موارد نیز با یک یا حداکثر دو واسطه اخبار کربلا را روایت مى کند. مثلا اخبارى را با یک واسطه از طِرمّاح بن عدى بن حاتم طائى نقل مى کند. یا اخبارى را از عقبة بن سمعان که در شب عاشورا کنار امام حسین(علیه السلام)بوده و روز عاشورا مجروح شده و سالم مانده، با یک واسطه نقل کرده است.
گفتنى است که به رغم آن که گزارش ابومخنف نزدیک ترین گزارش به واقعه کربلاست، به هیچ روى کامل نیست. محتمل است که برخى مطالب آن را طبرى تلخیص کرده باشد; اما گاه از متن یک داستان بر مى آید که ناقص نقل شده و در مقایسه، آنچه را که بلاذرى، دینورى و یا ابن سعد در انساب، اخبار الطوال یا طبقات آورده اند، کامل تر است.
در میان آثار شیعه، شیخ مفید (م 413) در کتاب الارشاد بیشترین استفاده را از مقتل ابومخنف کرده است. این امر از تشابه نقلهاى ایشان با آنچه در تاریخ طبرى آمده است، قابل درک است. گرچه تفاوت هایى نیز دیده مى شود که مى تواند ناشى از استفاده شیخ مفید از متن اصلى مقتل ابومخنف باشد; چنان که محتمل است شیخ مفید با استفاده از مآخذ دیگر، جملاتى را بر متن نقلهاى ابومخنف افزوده باشد. یک متن داستانى هم در باره حادثه کربلا به ابومخنف منسوب است که محققان در درستى آن تردید جدى دارند; چرا که اشکالات زیادى در آن وجود دارد. در این باره در مقدمه کتاب وقعة الطف توضیحاتى آمده و موارد تعارض آن با مقتل اصلىِ ابومخنف که طبرى در کتاب خود جاى داده، بیان شده است. به طور طبیعى مقایسه اخبار این متن با آنچه در متن اصلى ابومخنف آمده، نشان مى دهد که یک نفر آن را به صورت داستانى و به احتمال براى مجالس تعزیت و سوگوارى تحریر کرده و اطلاعاتى را بر آن افزوده است.
مقاتل الطالبیین اثر ابوالفرج اصفهانى (284 ـ 356) اثرى جاودانه در شرح مبارزات علویان با دولت هاى غاصب اموى وعباسى است; اثرى منحصر به فرد که در روزگار خود مانندهایى داشته که از میان رفته است. بخشى از این کتاب (ص 84 ـ 121) به حادثه کربلا اختصاص دارد و در این بخش، عمده نقل ها برگرفته از ابومخنف است. افزون بر آن روایاتى از این سوى و آن سوى بر آن افزوده شده که در این میان، روایاتى از امام باقر و گه گاه از امام صادق(علیهما السلام) است که در منابع دیگر نیامده و مغتنم است.
محمد بن سعد و مقتل الحسین(علیه السلام)
در آغاز این بحث اشاره اى به نقد اهل حدیث نسبت به مورّخان داشتیم که هر کدام آنان را با اتهامى از میدان اعتماد کنار مى گذارند و کسى از مورخان سالم از دست آنها رها نشده است. این مطلب شامل کسانى چون ابن اسحاق، واقدى، ابومخنف و هشام کلبى و پدرش محمد بن سائب و دیگران مى شود. با این حال، کسانى از مورخان، ولو گرفتار زبان تند اهل حدیث شده اند، اما بعدها توسط ذهبى و ابن حجر تبرئه گشته اند. دلیل این اقدام آنان این است که خود ذهبى و ابن حجر هر دو مورخ بوده اند و آگاهند که تخطئه این افراد ضربه سنگینى به معارف تاریخى مسلمین مى زند. بنابر این نخواسته اند با قدح اینان، حجم زیادى از معارف تاریخى ـ اسلامى را بى اعتبار سازند. به علاوه نسبت به برخى از مورخانى که همدلى بیش ترى با اهل حدیث داشته اند، توجه بیشترى معطوف داشته اند. نمونه این گروه محمد بن سعد (م 230) مشهور به کاتب الواقدى است که ولو در موردى یحیى بن معین سخن نقل شده از او را دروغ خوانده، اما از قدماى رجالیین سنّى، ابوحاتم رازى او را صدوق خوانده و بعدها شمس الدین ذهبى از وى دفاع کرده است. به هر روى در سنّى بودن ابن سعد و حتى اهل حدیث بودن او تردیدى وجود ندارد.
محمد بن سعد، متن مهمى از واقعه کربلا در ذیل شرح حال امام حسین(علیه السلام) در طبقات خود آورده است که متنى پر مطلب و به لحاظ تاریخى غنى است; گرچه به هر روى ممکن است برخى از اخبار وى قابل نقد باشد. از آن جایى که چاپ نخست کتاب طبقات الکبرى در اروپا بر اساس نسخه ناقصى صورت گرفت، مقدار زیادى از شرح حال ها از آن چاپ افتادگى داشت که در دهه اخیر بخش هاى چاپ نشده در سه جلد مستقل به چاپ رسید. از جمله آنها شرح حال حَسَنَیْن(علیهما السلام) بود. ابتدا این بخش را مرحوم سید عبدالعزیز طباطبائى بر اساس نسخه اى از قرن هفتم که در ترکیه نگهدارى مى شد، چاپ کرد و بعدها با تحقیق محمد بن صامل السلمى تحت عنوان «الطبقات الکبرى، الطبقة الخامسة من الصحابة» مطالب سقط شده از چاپ نخست را که از آن جمله شرح حال حسنین(علیهما السلام)است، در دو جزء به چاپ رساند (طائف، مکتبة الصدیق، 1414). شرح حال امام حسین(علیه السلام)و مقتل آن حضرت در پایان جزء نخست این کتاب آمده است.
این شرح حال در دو بخش است: نخست شرح حال کلى از نسب و ولادت و ویژگى ها و فضائل و مناقب، و بخش دوم مقتل الحسین(علیه السلام) . شیوه ابن سعد روایت تاریخ به سبک حدیثى است که مطالب را بخش بخش به صورت مستند نقل مى کند و این ارزش علمى این متن را بالا مى برد. در بخش اول 90 خبر آمده است; اما در بخش مقتل که متأسفانه حالت سندى آن براى تک تک تحولات در بیشتر موارد از بین رفته، تنها چند سند کلى به دست داده شده است. در بخش مقتل تقریبا نزدیک به 50 خبر مستند هم آمده، اما همان گونه که گذشت، بخش عمده مقتل بدون سند و با استناد به اسنادى که در ابتداى مقتل آمده، نقل شده است.
در بخش اسناد، وى به چند سند اشاره کرده که منبع مورد استفاده خود ابن سعد، یا واقدى است و وى با اسناد خود مطالبى نقل کرده است. ابن سعد به دنبال آن به استفاده از ابومخنف لوط بن یحیى و چند مأخذ دیگر اشاره مى کرده و سپس مى نویسد: و غیر هؤلاء أیضا قد حدثنى فى هذا الحدیث بطائفة، فکتبتُ جوامع حدیثهم فى مقتل الحسین رحمة الله علیه و رضوانه و صلواته و برکاته.
توجه ابن سعد به گزارش مقتل الحسین(علیه السلام) جالب است. در طبقات تقریبا این شیوه وجود ندارد که در ذیل شرح حال اشخاص، تحولات مهم تاریخى زندگى آنان را بیان کند; اما عظمت کربلا در ذهن ابن سعد وى را بر آن داشته است که به این مسأله توجه ویژه مبذول دارد. البته نقل هاى زیادى هم آمده است که به نظر مى رسد ابن سعد هدفش از ارائه آنها، صرفا گردآورى بوده و درستى و نادرستى آنها امرى است که باید محققان به آن بپردازند. براى مثال، روى اخبارى که جهت گیرى آن چنان است که یزید را در واقعه شهادت امام حسین(علیه السلام) بى تقصیر نشان دهد و گناه را بر گردن ابن زیاد بگذارد، فراوان تکیه شده است. در این باره دو احتمال وجود دارد: یا آن که یزید واقعا این رفتارها را داشته و هدفش نوعى کار سیاسى بوده است; چنان که هیچ بازخواستى از ابن زیاد نکرد و او همچنان حکومت عراق را در دست داشت و حتى به او نوشت که بر عطایاى مردم کوفه بیفزاید; یا آن که مورخان اموى این اخبار را که حکایت از برخورد ملاطفت آمیز یزید با بازماندگان حادثه کربلا دارد، جعل کرده اند.
همچنین ابن سعد، اخبار زیادى آورده است که نشان از بروز برخى علائم غیر طبیعى در وضع آسمان و زمین در زمان شهادت امام حسین(علیه السلام)دارد. به روایاتى مانند آن که هر سنگى را که بر مى داشتند، خون زیر آن مى یافتند، یا آن که پس از عاشورا سرخى در آسمان پدید آمد و غیر اینها. از حوادث غیر طبیعى دیگر در روز عاشورا که براى کسانى از سپاهیان عمر بن سعدرخ داده، اشارت رفته است. نقل این قبیل روایات از سوى ابن سعد که خود از علماى اهل حدیث عراق در نیمه نخست قرن سوم هجرى است، شگفت مى نماید.
بلاذرى و مقتل الحسین (علیه السلام)
احمد بن یحیى بلاذرى (م 279) مورّخ و ادیب و نسب شناس برجسته عصر مأمون تا مستعین عباسى، در کتاب عظیم نَسَبى ـ تاریخى خود با عنوان انساب الاشراف، تاریخ اسلام را در قالب بیان شرح حال خاندان هاى برجسته عرب به دست داده است. وى در شرح نسب ابوطالب و فرزندانش، به تفصیل در باره امام على(علیه السلام) و فرزندانش سخن گفته و از جمله در باره امام حسین(علیه السلام) و مقتل ا فصلى مفصل را در کتاب خود آورده است. بخش طالبیان این کتاب در دو مجلد در سال 1397 قمرى توسط محقق برجسته محمدباقر محمودى در بیروت چاپ شده و اخیرا هم در چاپ متن کامل این کتاب که با اسم جمل انساب الاشراف چاپ شده، آن مطالب آمده است. از چاپ دو جلدى انساب که اختصاص به طالبیان دارد، در مجلد دوم، (که در ارجاعات از آن با عنوان ج 3 هم یاد مى شود; بدان دلیل که پیش از این دو جلد، یک جلد هم در سیره نبوى چاپ شده) ضمن صفحات 142 ـ 228 به اخبار کربلا اختصاص داده شده است. با توجه به زمان تألیف این اثر، مى توان تصور کرد که وى از متون مکتوب پیش استفاده کرده و گاه از اسناد مستقلى هم بهره برده است. بلاذرى پس از ارائه چند حدیث در باره امام حسین(علیه السلام)، تولد آن حضرت و فرزندانش به شرح وقایع کربلا مى پردازد و مطالبش را از تماس شیعیان کوفه با امام حسین(علیه السلام)از زمان صلح امام حسن به این سو، بدون آن که در بیشتر موارد مستندى ارائه دهد، با تعبیر «قالوا» آغاز مى کند. طبعا در مواردى هم سند نقل مى کند; از جمله از ابومخنف، هیثم بن عدى، هشام کلبى، و عوانة بن الحکم. یا با تعبیر «قال العتبى»، «حدّثنى بعض الطالبیین»; در مواردى هم از آثار عمر بن شبّه مورّخ معروف و نویسنده کتابِ تاریخ المدینة المنوره مطالبى نقل کرده که نشان مى دهد او نیز در این باره نوشته اى داشته است.
اخبار بلاذرى تفاوت هایى با اخبار دیگران دارد و این نشان مى دهد که از مصادر متنوعى استفاده کرده است. این اخبار در مقایسه با آنچه در منابع دیگر آمده، مى تواند روشنگر برخى از نکات ریز در واقعه عاشورا باشد. یک خبر جالب را که در تاریخ طبرى هم آمده، براى نمونه نقل مى کنیم: قال حصین: فحدثنى سعد بن عبیدة: قال: إنّ اشیاخا من أهل الکوفة لوقوف على تلّ یبکون و یقولون: اللهم أنزل ]علیه نصرک. فقلت: یا أعداء الله! ألا تنزلون فتنصرونه. به هر روى، انساب بلاذرى، یکى از منابع مهم کربلاست که به نوعى با روایت ابومخنف، ابن سعد و دینورى توافق دارد و مطالب آنها به رغم اختلافاتى که دارند، مؤید یکدیگر هستند.
دینورى و مقتل الحسین (علیه السلام)
ابوحنیفه احمد بن داود دینورى (م 282) گیاه شناس و مورّخ است که دو اثر مهم یکى کتاب الانواء و دیگرى اخبار الطوال از وى برجاى مانده است. وى با این که فردى مسلمان است، اما علائق ایرانى دارد و به واقع، نه تاریخ اسلام بلکه تاریخ ایران را مى نگارد. وى تاریخ ایران را از پیش از اسلام آغاز کرده، با ورود اسلام به ایران بحث را ادامه مى دهد; یعنى از سیره نبوى و خلافت شیخین سخنى نمى گوید. پس از آن اخبار ایران و عراق را که دست در دست هم دارد تا دهه سوم قرن سوم هجرى ادامه مى دهد. مهم ترین بخش کتاب، از فتح ایران تا سال 227 هجرى است و در میان این حوادث، از تحولات عراق با تفصیل بیشترى سخن گفته و از جمع 400 صفحه کتاب، صفحات 229 تا 262 را به اخبار امام حسین(علیه السلام)و عاشورا اختصاص داده است. هیچ گونه علائق مذهبى در اینجا وجود ندارد و به نظر مى رسد که مؤلف مسلمان سنى مذهبى است که تعصّب مذهبى ندارد.
کتاب وى یک تاریخ عمومى همانند تاریخ یعقوبى است و لذا به شکل حدیثى ـ مانند آنچه طبرى یا واقدى و ابن سعد دارند ـ به گزارش حوادث نپرداخته و در هر قسمت، سخن را با قالوا آغاز کرده و به شرح رخدادها پرداخته است.
تنها یک خبر را از حُمَید بن مسلم ـ یکى از منابع مهم اخبار کربلا که ابومخنف هم از مطالب وى استفاده کرده ـ آورده است که حکایت از پشیمانى عمر بن سعد ـ دوست خود حمید بن مسلم ـ پس از بازگشت از کربلا دارد; حمید مى گوید: عمر بن سعدبا من دوست بود. وقتى از جنگ با حسین(علیه السلام) بازگشت حالش را پرسیدم; گفت: لاتسأل عن حالى، فإنّه ما رجع غائب الى منزله بشرٍّ مما رجعْتُ به، قطعْتُ القرابة القریبة، و ارتکبت الامر العظیم.
در میان اخبار این کتاب، گاه نکات بکر و تازه اى هست که در منابع دیگر نیست. مقایسه اخبار وى با آنچه در منابع پیشین آمده، نشان از آن دارد که هرچند مضامین اخبار بسیار مشترک است، اما تعابیر و عباراتى که وى آورده، در مآخذ دیگر نیامده است. به همین دلیل باید این کتاب را از منابع درجه اول عاشورا تلقى کرد.
احساس خاص دینورى درباره عاشورا و فاصله زمانى آن با وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در این تأکید به دست مى آید که پس از اشاره به این نکته که: و أمر عمر بن سعد بحمل نساء الحسین و أخواته و بناته و جواریه و حشمه فى المحامل المستورة على الإبل، مى نویسد: و کانت بین وفاة رسول الله صلّى اللّه علیه وسلم و بین قتل الحسین خمسون عاما. میان رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تا کشته شدن امام حسین «پنجاه سال» فاصله بوده است! مؤلف در شرح کیفیت یافتن محل اختفاى مسلم در شهر کوفه از طریق مسلم بن عوسجه و فریب او توسط یکى از غلامان ابن زیاد نکته اى در باره اخلاق دینى شیعیان آورده است با این عبارت که هؤلاء الشیعة یکثرون الصلاة و از آن طریق دریافته که مسلم بن عوسجه که نماز فراوان مى خواند، شیعه است.
طبرى و تاریخ عاشورا
بى تردید کتاب تاریخ طبرى، اثر پر حجم محمد بن جریر طبرى (م 310) گرچه درست ترین تاریخ هاى تدوین شده از دوره اسلامى نیست، اما بزرگترین آنها است. در این کتاب با نگاهى وسیع به مجموعه تحولات تاریخ اسلامى در سه قرن نخست هجرى (علاوه بر تاریخ انبیاء و ایران قبل از اسلام) پرداخته شده و روایاتى از منابع مختلف گردآورى شده است. هدف طبرى جمع آورى روایات و نگهدارى آن براى نسلهاى بعد و واگذارى بررسى و تحقیق در آنها به دیگران بوده است.
طبرى در ذیل رخدادهاى سال 60 و 61 هجرى به بیان حوادثى که به عاشورا منجر شده پرداخته و در این باره از چندین مأخذ مهم استفاده کرده، و روایات ارجمندى را از گزند نابودى نجات داده است. در این که طبرى سنى مذهب است، کمترین تردیدى نمى توان داشت; اما این منافات با آن ندارد که کتابى در باره طرق حدیث غدیر نوشته باشد; چیزى که خشم اهل حدیث را برانگیخته و به همین دلیل به او نسبت تشیع داده اند. این مطلبى است که ذهبى به صراحت بیان کرده و نوشته است که به خاطر تألیف این اثر، متهم به تشیع شده است. ذهبى مى نویسد: وأَظُنّه بمثل جمع هذا الکتاب نُسِب الى التشیّع. مهم ترین بخش مقتلى که در تاریخ طبرى آمده، مطالبى است که از کتاب مقتل الحسین(علیه السلام) ابومخنف برگرفته شده است. این متن را طبرى از طریق هشام بن محمد بن سائب کلبى روایت کرده و به علاوه، از خود مقتل هشام کلبى هم بهره زیادى برده است. در واقع، هشام کتاب ابومخنف را همراه با اضافاتى که با اسناد خود داشته، به صورت کتابى درآورده که مورد استفاده کامل طبرى قرار گرفته است; با اسنادى از این قبیل: قال هشام بن محمد عن أبى مخنف ... حدثت عن هشام عن أبى مخنف... و در مواردى هم از هشام بن محمد بدون آن که از ابومخنف نقل کرده باشد. طبرى همچنین از آثار واقدى استفاده کرده است (قال محمد بن عمر، حدثنى شرحبیل بن ابى عون عن أبیه...) با این همه، نمى توان گفت که بخش عمده مقتلى که در طبرى آمده، از ابومخنف مى باشد. مطالب نقل شده از مقتل الحسین(علیه السلام)ابومخنف در تاریخ طبرى، تنها مطالبى است که از این مقتل باقى مانده و به احتمال در اصل کتاب اخبار دیگرى هم بوده است که به خاطر مفقود شدن آن، امروزه در دسترس ما نیست. مجموعه بخش کربلاى تاریخ الطبرى تحت عنوان استشهاد الحسین با کوشش السید الجمیلى به ضمیمه رساله رأس الحسین ابن تیمیه به چاپ رسیده است. متن پارسى شده این بخش طبرى به قلم بلعمى از روى نسخه اى که از قرن ششم برجاى مانده به چاپ رسیده است. گفتنى است که همه مطالب طبرى در بخش مقتل، از ابومخنف نیست; وى نقلهاى مهمى از امام باقر علیه السلام به روایت عمّار دُهْنى دارد که.......... وى گاه خبرى را از این طریق نقل کرده و بعد به گفته خودش، مفصل تر از آن را از طریق ابومخنف نقل مى کند.
احمد بن اعثم کوفى و مقتل الحسین(علیه السلام)
ابن اعثم کوفى (م حدود 314) در کنار مورخان کهنى مانند یعقوبى، مسعودى، طبرى، دینورى و بلاذرى، یکى از چهره هاى تاریخ نگار برجسته اى است که بسیارى از تحولات تاریخ صدر اسلام را در کتاب الفتوح خود حفظ کرده و کتابش مانند آثار دیگران مملو از اخبار و آثارى است که نیاز به نقد و بررسى دارد. وى در این کتاب اخبار امت اسلامى را از پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تا دوران خلافت مستعین در نیمه قرن سوم هجرى آورده و در این میان، سهم عمده اى تقریبا در حد یک نهم کتاب، به کربلا و نهضت امام حسین(علیه السلام)اختصاص داده است.
ما در جاى دیگرى در باره مآخذ این کتاب سخن گفته ایم. آنچه یادکردنى است این که ابن اعثم نیز همانند برخى مورخان دیگر، اسناد تک تک نقلها را نیاورده و تنها فهرستى کوتاه از آن ها در آغاز کتاب و برخى موارد دیگر به دست داده است.
بخش کربلاى کتاب فتوح، حاوى اخبار ریز و دقیقى است; گرچه ساخت عبارات در برخى از موارد داستانى شدن شمارى از رخدادها را نشان مى دهد و این طبعا از ارزش کلى کتاب در قیاس با سایر متون مى کاهد، با این حال، از آن جایى که بسیارى از اخبار این کتاب درآثار دیگر هم آمده، و با مقایسه میان آنها صحّت آنها قابل اثبات است، نباید چندان در درستى بسیارى از مطالب آن تردید کرد. بسیارى از خطبه هاى امام حسین(علیه السلام) و نامه هاى آن حضرت که در فتوح آمده، در مآخذ دیگرى نیز آمده که با تفاوت هایى همراه است.
در این که ابن اعثم گرایش شیعى دارد یا سنّى، اطلاعاتى خارج از کتاب در اختیار نیست; آنچه در کتاب آمده، گرایش ویژه اى است که با قالب هاى رسمى تعریف شده از شیعه و سنّى سازگار نیست. نگاهى به بخش هاى نخست این کتاب در باره جنگهاى ردّه، گرچه حاوى اخبارى است که متفاوت با نگرش حاکم بر تاریخنگارى ردّه در دید اهل سنت است، اما در مجموع، بسان دیدگاه هاى شیعى منتقدانه نیست; اخبار مربوط به خلافت دو خلیفه نخست، مطابق همان مطالبى است که در سایر متون تاریخى آمده و این قبیل تاریخنگارى با آنچه که در مآخذ شیعى در این باره آمده، به لحاظ نگرش، قابل انطباق نیست. معناى این سخن آن است که شیعه دانستن ابن اعثم، به هیچ روى روا نیست; مگر بسان گرایش شیعى که در کوفه بوده و پیش از این از آن سخن گفتیم، و حتى خود ابوحنیفه و اعمش و عده اى دیگر نیز همین گونه بودند، مورد نظر باشد.
بى تردید ابن اعثم، مطالب تازه اى را در باره کربلا براى ما حفظ کرده که در منابعى چون ابومخنف و دیگران نیامده است; هرچند این اخبار نیاز به بررسى دارد; اما به هر روى براى تکمیل بحث، اخبار مذکور مى تواند بسیار مفید باشد.
یکى از اخبار مهم و تازه ابن فتوح، وصیّت نامه اى است که آن حضرت براى محمد بن حنفیه در مدینه نوشتند. ابن اعثم متن آن را آورده و جمله مشهور امام حسین(علیه السلام) که فرمود: «إنّى لم أخْرُج اَشِرًا و لابطرًا و لا مُفْسدا و لا ظالمًا و انّما خرجْتُ لطلبِ الاصلاح فى امّة جدّى أرید أنْ آمُرَ بالمعروف و أنْهى عن المنکر و اُسیر بسیرةِ جدّى و سیرة أبى علىّ بن ابى طالب» در همین وصیّت نامه آمده است.
تا آنجا که جستجو کردیم، این مطلب جز در فتوح نیامده است; هرچند ابن شهرآشوب جمله بالا را نه به عنوان وصیت نامه، بلکه از قول امام در گفتگو با ابن عباس آورده است. با این حال صورت وصیت نامه اى آن به صورت یک متن مکتوب تنها در فتوح آمده و بحار نیز از منبعى گرفته که در مقایسه با فتوح، روشن مى شود که آن هم در اصل از فتوح بوده است.
در موارد متعددى متن نامه ها و گزارش هایى که در منابع دیگر به اختصار آمده، در فتوح به شکل کامل ترى ضبط شده است. از نکات دیگرى که در مقتل ابن اعثم جلب توجه مى کند آن است که اخبار فراوانى در باره آگاهى امام حسین(علیه السلام) از شهادتش طى مسیر به وسیله خواب یا نداى یک منادى ناپیدا ـ هاتف ـ و حتى احادیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در این باره آمده است.
این اخبار را در برخى از کتب حدیثى مى توان یافت; اما در منابع تاریخى دیگر که پیش از این، از آن ها یاد کردیم، تنها اشارات مختصرى در این باره آمده است. نمونه آن خواب دیدن امام حسین(علیه السلام) در شب قبل از خروج از مدینه است که طىّ آن پیامبر(صلى الله علیه وآله)به امام حسین(علیه السلام) مى فرماید: «یا بُنىّ! یا حسین! کأنّک عن قریب أراک مقتولا مذبوحا بأرض کرب و بلاء من عصابة من أمّتى و أنت فى ذلک عطشان لاتسقى، و ظمآن لاتروى.»
نمونه اى از داستانى شدن برخى از نقلها، بحث مقدمات حرکت امام حسین7 از مدینه به مکه است. در نقل ابن اعثم،برخلاف همه نقلها، ابتدا از امام حسین7 دعوت به بیعت مى شود; پس از مخالفت او، ولید بن عتبه خبر آن را به شاممى فرستد و با رسیدن پاسخ یزید، برخورد تندى با امام حسین7 شده و آن حضرت حرکت مى کند. در منابع دیگر، این وقایع، چنان آمده است که امام حسین7 شب اول به قصر حاکم مدینه رفت و شب بعد مدینه را به قصد مکه ترک کرد. با این حال، در همین تفصیل که مشابه آن در بسیارى از موارد دیگر هم وجود دارد، جزئیاتى به چشم مى خورد که در عین آن که دقیق و جزئى و قابل توجه به نظر مى آید، اما در مآخذ دیگر نیامده است.
براى نمونه، نحوه شهادت على اکبر متفاوت با مطالبى است که در مآخذ کهن پیشگفته در این باره آمده و نزدیک به مضمونى است که در روضه خوانى ها مورد توجه است. در این نص براى نمونه آمده است که «فلم یزل یقاتل حتى ضجّ أهل الشام من یده» على اکبر; چنان جنگید که شامیان از دست وى به ناله و فغان درآمدند. این در حالى است که اساسا در سپاه کوفه،شامى وجود نداشته است. بخش هاى دیگرى از فتوح نیز مبناى همان مطالبى است که بعدها در مرثیه سرایى هاى امام حسین(علیه السلام)در محافل شیعى استفاده شد. براى مثال، تقریبا همه منابع کهن از عبدالله بن حسین، کودکى که در دامان امام حسین(علیه السلام) با تیر حرمله به شهادت رسید، یاد کرده اند; در این میان ابن اعثم و یعقوبى حکایت على اصغر را دارند که طفل شیرخوارى است و امام حسین(علیه السلام)او را از دم خیمه گرفت تا با وى وداع کند. در این وقت تیرى به طفل اصابت کرد که وى را به شهادت رساند; سپس امام با نوک شمشیر خود حفره اى کنده او را دفن کرد و اشعارى هم که هفده بیت است، همانجا خواند! به نظر مى رسد بیشتر این رجزها مربوط به روزگارى دیگر است که به لحاظ تاریخى، متصل به اخبار کربلا گشته است. همچنین در میان منابع کهن، فتوح از جمله منابعى است که خطبه هاى برخى از زنان کربلا مانند حضرت زینب(علیها السلام)را آورده اند که از همان طریق بعدها به منابع دیگر هم وارد شده است.
آنچه در مناقب ابن شهرآشوب (م 588) در باره کربلا آمده، تلفیقى است از اطلاعاتى که از طبرى، ابن اعثم و برخى از منابع دیگر گرفته است. اشاره وى به این که امام حسین(علیه السلام)پیش از شهادت خود یک هزار و نهصد نفر را کشته است، مى تواند به استفاده وى از برخى از منابع داستانى در این زمینه اشاره کند.
خوارزمى و مقتل الحسین(علیه السلام)
ابوالمؤید موفق بن احمد مکى خوارزمى (م 568) اثرى مفصل و ارجمند در باره عاشورا فراهم آورده است. وى را به اخطب خوارزم و خلیفة الزمخشرى مى شناسند; چرا که شاگرد وى بوده و همانند او مذهب حنفى داشته و به لحاظ عقاید، معتزلى بوده است. وى کتابى تحت عنوان مناقب ابى حنیفه دارد که در دو جزء در هند به چاپ رسیده است.
خوارزمى از روى تشیعى که داشت، چندین اثر درباره اهل بیت تألیف کرد که از آن جمله همین مقتل الحسین است. برخى از کتاب هاى دیگر وى عبارتنداز: کتاب قضایا امیر المؤمنین(علیه السلام)کتاب رد الشمس على أمیرالمؤمنین(علیه السلام)، مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، الاربعین فى مناقب النبى الامین(صلى الله علیه وآله) و وصیّه أمیرالمؤمنین.(علیه السلام) وى در کتاب مقتل الحسین(علیه السلام) خود، پس از یک مقدمه کوتاه طى پانزده فصل مباحثى را در فضائل و تاریخ اهل بیت(علیهم السلام)آورده است. از فصل اول تا هفتم، فضائل پیامبر، على(علیه السلام)فاطمه زهرا(علیها السلام)و حسنین(علیهما السلام)آمده و در ادامه به اخبار پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره امام حسین(علیه السلام) و سپس وقایع کربلا تا ماجراى مختار پرداخته شده است.
بخش هاى نخست کتاب که در فضائل است، به صورت روایى و مستند است و مؤلف ضمن آن، روایات را با ذکر مشایخ خود که از شهرهاى مختلف هستند و عمدتا به صورت «کتابت» اجازه نقل روایت به وى داده اند، نقل کرده است. از آغاز بحث کربلا، مطالب بیش از همه از فتوح ابن اعثم روایت شده و مؤلف با تعبیر ذکر الامام احمد بن اعثم الکوفى مطالب را آغاز کرده است.تعبیر «قال الامام احمدبن اعثم الکوفى» پس از آن هم مکرر آمده است. این نشان مى دهد که کتاب ابن اعثم و شخصیت او براى و شاید نسل او شخصیتى بزرگ و کتابى برجسته بوده است. در هر بخش پس از نقل مطالب فتوح به عنوان اساس و پایه بحث، که گاه با تغییر عبارات همراه است، حدیث و نقل دیگرى را بر آن افزوده و باز نقل از فتوح را ادامه داده است. در مورد دیگرى پس از مطالبى که از ابن اعثم آورده، نکته اى را افزوده و در ادامه به کتاب فتوح بازمى گردد (رجعنا الى حدیث ابن اعثم الکوفى). در بسیارى از موارد هم مطالب فتوح آمده اما در سرآغاز نامى از فتوح به میان نیامده و این نشان مى دهد که به هرروى، اساس و پایه بحث وى، براساس همان فتوح است.
بنابراین مطالبى که به طور منحصر در الفتوح آمده و سپس در مقتل خوارزمى تکرار شده، از یک منبع است. نمونه آن وصیت نامه امام حسین (ع) براى محمد حنفیه است که متن نقل شده(از جمله همان تعبیر «انى لم أخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى» عین همان است که در فتوح آمده است.
در مواردى عین عبارات فتوح با اختلاف درتعابیر که البته گسترده هم هست آمده، اما در موارد دیگرى، بر مطالب کتاب فتوح افزودگى هایى دارد. یعنى با آن که عبارت همان عبارت است در میانه جملات مطالب دیگرى هم هست. براى مثال، رفتن حبیب بن مظاهر به سوى بنى اسد و کمک گرفتن ازآنها، عددى در فتدح آمده که نودنفر از آنان وى را همراهى کردند که با سخت گیرى سپاه کوفه بازگشتند. اما این عدد در متن فتوح نیامده است.
مطالب افزوده شده، معمولا نقلهایى است که مؤلف به طور مستند و از طریق مشایخ خود نقل کرده و برخى از آنها شگفت است.
وى در مواردى به مقایسه اخبار ابن اعثم با منابع دیگر هم پرداخته است. در این مورد روایتى مستند در باره آن کسى که امام حسین(ع) وى را نفرین کرد که از تشنگى بمیرد نقل کرد و سپس مى نویسد: و ذکر اعثم الکوفى هذا الحدیث مختصرا، و سمى الرامى عبدالرحمن الازدى.
خوارزمى مطالبى هم از ابومخنف دارد و گاه منبع خبر وى یعنى اخبار حمیدبن مسلم را آورده است.
در مجموع آنچه در باره کربلا آمده، در چندین مورد مطالبى ـ بیشتر شعر ـ به نقل از حاکم جشمى، عالم زیدى معاصر خویش آورده است. یک نمونه شعرى است که امام سجاد(علیه السلام) در رثاى حر سروده است. نیز قصیده ابن زبعرى را که یزید به آن تمثل کرده با جواب حسان بن ثابت انصارى در جاى دیگرى از حاکم جشمى نقل کرده است. جاى دیگرى هم قول وى را نقل کرده و آن را غیر صحیح خوانده است.
در بخش هاى مربوط به اخبار مختار مطالبى از کتاب المعارف ابن قتیبه و نیز ابومخنف آورده شده است. مطالبى هم از تاریخ عبدالکریم بن حمدان نقل شده، که دانسته نشد، چیست. این احتمال هم وجود دارد که خوارزمى از نسخه کاملترى از فتوح بهره برده که امروزه آن نسخه در اختیار ما نیست.
مقتل الحسین(علیه السلام) امام طبرانى
ابوالقاسم سلیمان بن احمد شامى طبرانى (260 ـ 360) از بزرگترین محدّثان قرن چهارم هجرى است که دو اثر شگرف او با عنوان معجم اوسط و معجم الکبیر مجموعه اى عظیم از روایات را در خود جاى داده است.
کتابى که تحت عنوان مقتل الحسین(علیه السلام) با تحقیق محمد شجاع صیف الله از وى به چاپ رسیده، مشتمل بر 148 روایت است که هر کدام به بخشى از زندگى امام حسین(علیه السلام)از فضائل تا رخدادهاى کربلا اختصاص دارد. پیش از وى، مرحوم سید عبدالعزیز طباطبائى این بخش را در کتاب الحسین و السنة به چاپ رسانده بود. طبعا این کتاب، کتاب مقتل به معناى معمول آن نیست، اما روایات آن مى تواند گوشه اى از مسائل مربوط به عاشورا را روشن کند. بسیارى از نقلها، به تحولات غیر طبیعى که در پى شهادت امام حسین(علیه السلام)رخ داده، اختصاص یافته است. طبعا طرق این روایات، طرق اهل سنّت است و طبرانى هم به عنوان یک محدّث برجسته سنّى، شخصیتى شناخته شده مى باشد.
آثار دیگرى از قرن سوم و چهارم هجرى
بر خلاف انتظار در کتاب تاریخ الیقعوبى که بنا به شیعه بودن وى انتظار مى رفت اطلاعات بیشترى در باره کربلا در اختیار ما بگذارد، تنها اندکى در این باره سخن گفته شده است. (ج 2، صص 243 ـ 245) همین طور در کتاب الامامة و السیاسة نیز که اثرى از قرن سوم یا اوائل قرن چهارم هجرى است، چند صفحه اى بیشتر در این باره نیامده است. در این اخبار وى در باره ورود اسرا به شام و برخورد با یزید قابل توجه است.
صفحاتى چند هم در کتاب المحن محمد بن احمد بن تمیم التمیمى (م 333) در باره خبر شهادت امام حسین(علیه السلام) آمده است. (142 ـ 155) در این متن غلط هاى آشکارى وجود دارد که از آن جمله بکار بردن نام «شهر بن حوش» به جاى شمر بن ذى الجوشن است. با این حال، جسته گریخته آگاهى هایى در آن یافت مى شود; به ویژه اخبارى که در باره آثار غیر طبیعى حادثه کربلا آمده، بسان آنچه در طبقات ابن سعد یا منابع دیگر آمده، فراوان است. نمونه آن پیدایش «حمره» در آسمان و برآمدن خون از زیر سنگهاست. در البدء و التاریخ از مطهر بن طاهر مقدسى که در حدود سال 355 هجرى تألیف شده،صفحاتى به رویدادکربلا اختصاص یافته است.(ج6،صص 8 ـ13). وى بیعت یزید، سفر مسلم به کوفه و سپس واقعه کربلا را با کوتاهى نقل کرده و اشعار یزید را همزمان با زدن چوب بر لبان آن حضرت بوده، گزارش کرده است.
کتابى با عنوان تاریخ الخلفاء (نسخه قرن پنجم هجرى) بدون نام مؤلف برجاى مانده که به صورت عکسى در سال 1968 در مسکو به چاپ رسیده است. در این کتاب به تفصیل تمام واقعه کربلا گزارش شده است. (70 ب تا 87 آ). مع الاسف مؤلف این اثر روشن نیست; چنان که اسناد اخبار نیز در آن یاد نشده است; با این حال آشکار است که از منابع کهن بوده و گزارش آن موافق دیگر متون اصیل است. در یک مورد نامى از حمید بن مسلم به میان آمده که به طور معمول یکى از منابع ابومخنفاست. در پایان شرح مقتل امام حسین(علیه السلام)مى نویسد: ما در باره ایام حسین و مقتل او سخن را بسط دادیم گرچه در مقابل آنچه راویان در این باره نوشته اند، اندک است. دلیل تفصیل ما آن بود که مانند چنین حادثه اى پیش و پس از اسلام رخ نداد; و گمان ما بر آن است که در سایر ادیان هم تا زمان ما چنین چیزى رخ نداده ; حتى نزدیک به آن هم انجام نشده. و سپس مى گوید: الّلهم جدّد الّلعن علیهم و على من یَبْخل علیهم بالّلعن و کُنِ المُنْتقم لأهل بیت نبیّک بفضلک و رحمتک
منابع داستانى، ادبى و روضه اى
آنچه گذشت، معرفى اهم منابع تاریخى بود که حتى در برخى از همانها نیز داستان نویسى رسوخ کرده است. با این حال، مى توان آنها را به عنوان مبناى کار پژوهش در بررسى حادثه کربلا پذیرفت. در ادامه همان منابع اصولى، بعدها آثارى دیگر تدوین شد که در تدوین آنها به طور اساسى از آثار پیشگفته استفاده شده بود. با این حال، باید گفت، دانش تاریخ از قرن پنجم به این سوى، ضعیف شد. البته تاریخنگارى روز، در برخى از مناطق نیرومند بود، اما تاریخنگارى عصر نخست اسلامى، به دلیل دور شدن تدریجى مآخذ اولیه یا حذف عمدى آنها توسط گروه هاى مذهبى متعصب سنّى، راه را براى نگارش آثار تحقیقى مسدود کرد; به طورى که مردم بر اساس نگرش هاى مذهبى خود و بیشتر بر اساس رویکردهاى ادبى و اجتماعى، با آن برخورد مى کردند. نتیجه آن پدید آمدن آثارى بود که بیش از آن که تاریخى باشد، اثرى غیر تاریخى اما در عین حال، به جهات دیگر ارجمند است.
نکته مهم آن که روشن نیست دقیقا از چه زمانى، شمارى کتاب در باره حادثه کربلا نگاشته شده که چندان به بُعد واقعى تاریخى ماجرا توجّهى ندارد، بلکه این حادثه را به عنوان یک پدیده ویژه در قالب متونى خاص به شکل داستانى، ادبى، و روضه اى تصویر مى کند. آنچه باید به عنوان یک احتمال مورد بررسى قرار گیرد، آن است که نویسنده اى داستان نویس با نام ابوالحسن بکرى ـ ذبیح الله منصورى روزگار کهن ـ که بخش هاى عمده اى از تاریخ اسلام را به صورت داستانى در قرن پنجم یا... درآورده، مى تواند حلقه مهمى براى داستانى کردن روایت عاشورا باشد. وى مقتل امیرالمؤمنین على(علیه السلام) دارد که نسخه اى از آن در کتابخانه مرعشى (ش 2/11499) موجود است. وى همچنین مقتل الحسین(علیه السلام) دارد که نسخه اى از آن در کشور مغرب ، دانشگاه قرویین ضمن مجموعه شماره 3/575 در صص 77 ـ 86 آمده است. گرچه به نظر مى رسد این نسخه کوتاه است، اما ادبیات بکرى مى بایست به گونه اى در این بخش نیز نفوذ کرده باشد. همچنین مى توان گفت، بخشى از این رویکرد در جریان روضه خوانى هاى داخل جوامع شیعه پدید آمده که در بسیارى از آنها، با توجه به ضعف تفکر تاریخى و عدم آشنایى با متون اولیه، محصولى متفاوت اما به لحاظ عامیانه، مؤثر و پر انرژى پدید آورده است. نمونه برجسته آنها کتاب لهوف سید بن طاوس و مثیر الاحزان ابن نماى حلى است که همیشه مورد استفاده این قبیل محافل بوده و اساسا به هدف استفاده در همین محافل، تألیف شده است.
در واقع، از قرن ششم به بعد، در آثار عمومى به این حادثه پرداخته شده است. با علاقه مندى جامعه سنّى ـ شیعى در نقاط مختلف ایران به برگزارى مراسم عاشورا، از قرن ششم به بعد، در ادبیات فارسى اعم از نثر و نظم آثارى در باره واقعه کربلا پدید آمد. آخرین کتاب از این دست، روضة الشهداء ملاحسین کاشفى است که در اوائل قرن دهم هجرى، در هرات تألیف شد. این کتاب داستان کربلا را در یک قالب ادبى بسیار زیبا ریخته و صرفنظر از مستند بودن نقلها یا عدم آن، رخداد کربلا را به هیجانى ترین شکل ارائه کرده است. او در این راه از نثر زیباى خود و هم از اشعار خود و دیگران بهره گرفته و تحولى عمیق در مقتل خوانى که پیش از آن نیز باب بوده، ایجاد کرده است. ما در مقالى مستقل در همین مجموعه در باره روضة الشهداء سخن گفته ایم.
با روى کار آمدن دولت صفوى، مراسم عاشورا جایگاه رسمى ترى یافت و متونى تازه در مقتل تألیف شد; گرچه موقعیت روضة الشهداء همچنان استوار بوده و «روضه خوانى» به معنان خواندن همین کتاب بوده است. همین طور «واقعه خوان» نیز کسى بود که متون مربوط به حادثه کربلا را در محافل مى خواند. این وضعیت همچنان در تزاید بوده و تا انتهاى دوره قاجار و پس از آن ادامه یافته و هر سال تألیف یا تألیفاتى در این زمینه از نثر و نظم بر میراث پیشین افزوده شده است.
یکى از آثارى که در اواخر دوره صفوى تدوین شد، کتاب المنتخب از فخرالدین طریحى (م 1085) است که محتوى مطالبى است که براى مجالس روضه عربى تنظیم شده و به رغم آن که بخش مهمى از ادبیات مرثیه خوانى عربى را براى کربلا نگاه داشته، از دقت تاریخى لازم در نقلها برخوردار نیست.
به هر روى از این زمان به بعد دقت تاریخى وجود ندارد و همانگونه که گذشت، از مصادر دقیق در تدوین آثار جدید استفاده نشده است. آنچه از لحاظ بینشى در مقتل نویسیهاى این دوره وجود دارد آن که عمدتا از زاویه اندوه و غم و مصیبت و ابتلاء، به قضیه نگاه شده و پیش از آن که تدوین یک متن تاریخى درست در نظر باشد، تدوین یک اثر حزن زا به قصد روضه خوانى مورد توجه بوده است. غالب این آثار، براى مجالس سوگوارى تألیف شده و هدف عمده اش فراهم کردن زمینه براى گریه بوده است. نمونه هاى از این کتابها را که از دوره صفوى به بعد تألیف شده و عمده آنها از دروه قاجارى و طبعا برخى صفوى است، نام مى بریم. این که اشاره به دوره صفوی شد، نظریه «دمع»و «اشک» به طور غالب در نگارشات دوره قاجاری عرضه شده اما ریشه آن دست کم از اواخر دوره صفوی است. برای مثال کتاب محرق الفؤآد (مجلس فهرست:ص 291)از حیدرعلی بن محمد شفیع اصفهانی که معاصر شاه سلطان حسین صفوی بوده، به عربی و ترجمه آن با نام مسکب الدموع از خود او (مرعشی، نسخه ش 15828) از همین دوره است. اما فهرست کتابها:
ابتلاء الاولیاء (ادبیات فارسى، استورى، 993 «از این پس با نام استورى» )، ازالة الاوهام فى البکاء (ذریعه 11/61)، اکسیر العبادة فى اسرار الشهادة از ملاآقادربندى (استورى، 986)، امواج البکاء (استورى، 979، مرعشى، 7165)، بحر البکاء فى مصائب المعصومین (ذریعه26/84)، بحر الحزن (استورى، 990)، بحرالدموع (مرعشى 2592)، بحر غم (استورى، 964)، بستان ماتم (استورى، 1001)، بکاء العین (مرعشى، 6582)، بلاء و ابتلاء در رویداد کربلا (استورى، 960)، بیت الاحزان (استورى، 976)، خلاصة المصائب (استورى، 1017)، داستان غم (استورى، 964، مرعشى2916)، دمع العین على خصائص الحسین(علیه السلام)(استورى، 995)، الدمعة الساکبة فى المصیبة الراتبه (الذریعه 8/264) ، ریاض البکاء (ذریعه1/6)، روضه حسینیه (استورى، 951، مرعشى، 6224، 6545)، روضة الخواص (مرعشى، 3001)، روضة الشهداء یزدى (مرعشى، 156)، ریاض الاحزان (استورى، 972)، ریاض الاحزان، (فهرست مسجداعظم، ص 215)، ریاض الشهادة فى ذکر مصائب السادة (استورى، 958)، سرالاسرار فى مصیبة ابى الائمة الاطهار (استورى، 996)، طریق البکاء (ذریعه 15 / 164)، طوفان البکاء (استورى، 967)، عمان البکاء (استورى، 982)، عین البکاء (استورى، 941) (تألیف 1099)، عین الدموع (مرعشى، 440)، فیض الدموع (استورى، 988)، قبسات الاحزان (استورى، 989)، کنز الباکین (استورى، 969)، کنز الباکین (مرعشى، 4550)، کنز المحن (استورى، 991)، کنز المصائب (استورى، 969، 987)، لب عین البکاء (استورى، 942)، لسان الذاکرین (استورى، 970)، ماتمکده (استورى، 963، 975)، مبکى العیون (مرعشى، 5006)، مجالس المفجعة (استورى، 945)، مجرى البکاء (ذریعه2 / 40)، مجمع المصائب فى نوائب الاطائب (مرعشى، 3369، 5425، 6643)، مجمع المصائب مازندرانى (مرعشى، 6572)، محرق القلوب (استورى، 943)، محیط العزاء (استورى، 945)، مخازن الاحزان فى مصائب سید شباب اهل الجنان، مخزن البکاء (مرعشى، 1645، استورى، 969)، معدن البکاء فى مقتل سیدالشهداء (مرعشى، 3017)، مفتاح البکاء فى مصیبة خامس آل عبا (مرعشى، 2363)، مفتاح البکاء (کتابخانه مطهرى،5 / 921)، مناهل البکاء (مرعشى، 3455)، منبع البکاء (ذریعه 22 / 358)، مهیج الاحزان (استورى، 959)، نجات العاصین (استورى، 1000)، نور العین فى جواز البکاء (ذریعه 24 / 372)، وسیلة البکاء (مرعشى، 5500)، وسیلة النجاة (استورى، 961)، ینبوع الدموع (مرعشى، 3083) هم و غم فى شهر المحرم، ملاحسین بن على حسن (مرعشى 5627)، نوحة الاحزان و صیحة الاشجان، محمد یوسف دهخوارقانى، (مرعشى 1731)، ابصار الابکار لانتصار سیدالابرار (مجلس، 12/ 9)، ریاض الکونین فى مصائب الحسین(علیه السلام) (کتابخانه شهید مطهرى، ف 5 / 77). (طغیان البکاء، فهرست نسخه هاى خطى مرکز احیاء میراث اسلامى، 3/37 تذکار الحزین، همان 3/93; اکلیل المصائب فى مصائب الاطایب، 3/240; تأثر الاخیار، همان 3/284; مجالس الاحزان همان 2/18); معدن البکاء، 2/457).
. ابوریحان بیرونى بر این باور است که این حادثه حتى در میان امت هاى دیگر هم مانند نداشته است. بنگرید: الآثار الباقیه، (تصحیح پرویز اذکائى، تهران، 1380) ص 420
. بخشى از کتابهاى کهن در این باره عبارتند از: کتاب الکامل فى الضعفاء ابن عدى (م 365)، الجرح و التعدیل رازى (م 327) التاریخ الکبیر بخارى الضعفاء عقیلى، تاریخ ابن معین، تاریخ ابى زرعه دمشقى ، احوال الرجال جوزجانى (م 259) المجروحین ابن حبان (م 354) آثار متعدد دارقطنى (م 385) از جمله المؤتلف و المختلف او، و همچنین آثار متعدد خطیب بغدادى (م 463) از جمله تاریخ بغداد.
. الفهرست، ص 111; معجم الادباء، ج 7، ص 58; أهل البیت فى المکتبة العربیة، ص 532، ش 691
. اهل البیت فى المکتبة العربیة، ص 533، ش 692
. رجال النجاشى، ش 1148; الفهرست ابن ندیم، ص 106، اهل البیت فى المکتبة العربیه، ص 534، ش 693
. سیر اعلام النبلاء، ج 19، ص 306، اهل البیت فى المکتبة العربیه، ص 535، ش 694
. معالم العلماء، ش 486، اهل البیت فى المکتبة العربیه، ص 535، ش 695
. سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 403; اهل البیت فى المکتبة العربیة، ص 536، ش 696
. اهل البیت فى المکتبة العربیه، ص 537، ش 697
. الفهرست ابن ندیم، ص 121; رجال النجاشى، ش 936; اهل البیت فى المکتبة العربیه، ص 538، ش 698
. کشف الظنون، ج 2، ص 1794; اهل البیت فى المکتبة العربیه، ص 538، ش 699. مرحوم طباطبائى از چند عنوان دیگر هم در همانجا، ص 546 ـ 547 یاد کرده است.
. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 431
. مرویات ابى مخنف، ص 107، 124
. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 396
. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 406 ، 407، 413
. مرحوم حاج شیخ عباس براى این که روشن کند از متن اصلى ابومخنف نقل کرده نه این متن ساختگى، در مقدمه نفس المهموم مى نویسد: و از مقتل ابى مخنف به توسط طبرى و از سید ابن طاووس تعبیر مى کنم به سید و از ابن اثیر به جزرى و از محمد بن جریر طبرى به طبرى و از ابى مخنف به ازدى ]تعبیر مى کنم[تا مردم گمان نبرند از این مقتل معروف به ابى مخنف که با عاشر بحار به طبع رسیده است، آن را نقل کرده ام; چون نزد من ثابت و محقق گردیده است که این مقتل از آن ابى مخنف معروف و یا مورخ معتبر دیگرى نیست و چیزى که در آن مقتل یافت شود، و دیگرى نقل نکرده باشد، اعتماد را نشاید... و اکثر بلکه جل منقولات تاریخ طبرى در مقتل، از ابى مخنف گرفته شده است و هر کس این مقتل معروف را با آنچه طبرى نقل کرده است، مقابله و تأمل کند، داند که این مقتل از وى نیست.
. میزان الاعتدال، ج 4، ص 560
. ترجمة الامام الحسین(علیه السلام)، ص 53
. ترجمة الامام الحسین(علیه السلام) ص 83 ـ 84
. همان، ص 89 ـ 91
. انساب، ج 3، ص 156، 207
. همان، ص 213
. همان، ص 204
. همان، ج 3، ص 218
. همان، ص 156
. همان، ص 206
. براى نمونه، ر. کـ. همان، ص 209، 211، 217، 227
. مقصود حصین بن عبدالرحمن است که در طبرى نیز روایاتى در مقتل از وى به نقل از همین سعد بن عبیده و افراد دیگر نقل شده است. بنگرید: تاریخ الطبرى، ج 5، ص 391 ـ 393
. انساب، ص 225; تاریخ الطبرى، ج 5، ص 392
. اخبار الطوال، ص 260
. اخبار الطوال، ص 259
. همان، ص 235 ـ 236; در روضة الشهداء (تصحیح شعرانى، ص 218) توضیح فارسى این سخن با این عبارت آمده است: نگاه نظرش بر شخصى افتاد که جامه هاى سفید و پاکیزه پوشیده بود و بسیار در نماز رعایت مراسم خضوع و خشوع مى نمود. با خود گفت که شیعه جامه هاى سفید پاک مى پوشند و در نماز اکثار مى کنند; غالب آن است که این شخص از آن طایفه باشد.
. بقایاى این کتاب تحت عنوان «کتاب فضائل على بن ابى طالب و کتاب الولایه» به کوشش نگارنده و توسط نشر دلیل به سال 1379 در قم به چاپ رسیده است.
. رسالة طرق حدیث من کنت...»، ص62، ش 61
. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 400
. براى نمونه بنگرید: تاریخ الطبرى، ج 5، ص 386
. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 344
. دارالکتاب العربى، بیروت، 1417
. تحت عنوان: قیام سیدالشهداء حسین بن على(علیه السلام) و خوانخواهى مختار، به کوشش محمد سرور مولائى، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى، 1377 ش.
. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 347 و مقایسه کنید با ص 351
. منابع تاریخ اسلام، صص 167 ـ 168
. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 89
. بحار الانوار، ج 44، ص 329 از محمد بن ابى طالب الموسوى (بدون یاد از نام کتاب خاصى).
. الفتوح، ج 5، ص 28
. الفتوح، ج 5، صص 15 ـ 29
. الفتوح، ج 5، ص 209
. الفتوح، ج 5، صص 210 ـ 212 روایت یعقوبى (ج 2، ص 245) کوتاه است و نام على اصغر در آن نیامده است.
. بنگرید: الفتوح، ج 5، ص 222 ـ 223. خطبه حضرت زینب، به نام ام کلثوم در بلاغات النساء و نیز برخى از آثار بعدى شیعه با سند مستقل آمده است.
. مناقب، ابن شهرآشوب، ج، 4 ص 110
. در باره این کتاب، نسخه ها و راویان آن بنگرید: اهل البیت فى المکتبة العربیه، ص 541 ـ 546
. مقتل الحسین(علیه السلام) ج1، ص 254
. همان، ج 1، ص 263
. همان، ج 1، ص 270
. مقتل الحسین: 1/273 ـ274
. مقایسه کنید: فتوح ج 5، ص 161 ـ 162 با مقتل الحسین، ج 2، ص 345 ـ 346
. همان، ج 2، ص 104
. مقتل الحسین، 2/14
. مقتل الحسین، 2/74 ـ 75
. مقتل الحسین: 1/353
. همان، ج 2، ص 199، 204
. همان، ج 2، ص 200، 210، 254، 292 ـ 293
. کویت، دار الاوراد، 1992.
. تهران، مدرسه چهل ستون، 1397 ق.
. و همچنین بنگرید به مطالبى که ایشان در باره این کتاب در اهل البیت فى المکتبة العربیه، ص 539 و 540 ش 701، 702 نوشته است.
. الامامة و السیاسة، ج 2، ص 12
. کتاب المحن، ص 147
. همان، ص 153 ـ 154
. تاریخ الخلفاء، برگ 86 آ.
. تاریخ الخلفاء، برگ 87 آ. ما بخش مربوط به کربلا را در مجله تراثنا چاپ کرده ایم.
. در باره ابوالحسن بکرى اختلاف نظرهاى زیادى وجود دارد که بخشى از آنها در گفتارى کوتاه در فهرست مرعشى ج 29، صص 128 ـ 133 آمده است.
. چاپ شده تحت عنوان «المنتخب للطریحى فى جمع المراثى و الخطب المشتهر بالفخرى»، قم، منشورات الشریف الرضى، 1420